•        سهو النّبی
  •        علّامه محمّد اسماعیل خواجوئى (1173 هـ .ق)
  •        تحقیق: سید مهدى رجائى

بعد از طىّ مراحل ثناى واجب یكتا، و سفارش دعاى سید اصفیاء و سید اولیاء و عترت طاهرینش مصابیح اهل ارض و سماء، معروض رأى بیضاء ضیاى اخوان صفا ]اخوان الصفا یاران و برادران روشن ضمیر را گویند، یعنى جماعتى كه از مقتضیات كدورات بشریه رسته، و به اوصاف كمالات روحانیه آراسته باشند. (منه).[ قدّس اسرارهم مى‌دارد.

اقلّ الخلیقة، بل لا شىء فى الحقیقة عبد مذنب جانى محمّد بن الحسین مشتهر به اسماعیل مازندرانى ـ غفرت ذنوبه و سترت عیوبه ـ كه در این اوقات خجسته ساعات، چنین اتّفاق افتاد كه به تقریبى مجموعه‌اى از مرد عزیزى به دست آمده در اثناى بر هم زدن اوراق، بر سبیل اتّفاق، مسائل چندى به نظر رسیده كه به عالى حضرت آخوندنا ملّا محمّد باقر مجلسى قدس سره نسبت داده مى‌شود، در آخر این مسائل در مقام توصیف حضرت شیخ‌العارفین شیخ صفى‌الدین قدس سره حلّ حدیثى از ایشان نقل فرموده كه به نظر قاصر و فكر فاتر غریب نمود، لهذا به دوره عرض مى‌رساند تا به انظار دقیقه سنج سنجیده، به هر چه حكم بفرمایند حاكم‌اند.

عالى حضرت مشارالیه در مسأله صوم كه از حقیقت طریقه فقها و صوفیه از ایشان سوال كرده بودند مى‌فرماید كه باید دانست كه راه دین یكى است، و حق تعالى یك پیغمبر به ما فرستاده، و یك شریعت مقررّ ساخته، و لیكن مردم در مراتب عمل و تقوى مختلف مى‌باشند.

و جمعى از مسلمانان را كه عمل به ظواهر شرع شریف نبوى صلی الله علیه و آله كنند، و به سنّت و مستحبّات عمل نمایند، و ترك مكروهات و شبهات كنند، و متوجّه زواید دنیا نگردند، و پیوسته اوقات خود را صرف اطاعات و عبادات كنند، و از اكثر خلق كه معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است كناره جویند، ایشان را مؤمن زاهد متّقى مى‌گویند، و مسمّى به صوفى نیز ساخته‌اند، زیرا كه در پوشش خود را از نهایت قناعت به پشم كنده كه خشن‌تر و ارزان‌ترین جامه‌ها است قناعت مى‌كرده‌اند، و این جماعت زبده مردم‌اند.

ولیكن در هر سلسله جمعى داخل مى‌شوند كه آنها را ضایع مى‌كنند، و در هر فرقه‌اى شیعه و زیدى و صاحبان مذاهب باطله مى‌باشند، تمیز میان اینها باید كرد، چنانچه علما كه اشرف مردم‌اند میان ایشان بدترین خلق مى‌باشند، و دیگر یكى از علما شیطان است.

و همچنین میان صوفیه شیعه و غیره ملحد مى‌باشند، چنانچه مسلمانى از سایر ملل ممتاز است، صوفیه ایشان نیز از غیر ایشان ممتاز بوده‌اند، چنانچه در عصرهاى ائمّه معصومین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ صوفیه مذاهب دیگر معارض ائمّه بوده‌اند، و در زمان غیبت امام علیه­السلام صوفیه ایشان معارض و معاند صوفیه اسلام بوده‌اند، و بر این شواهد بسیار است:

اوّل آن كه ملّا جامى كه نفحات را نوشته، و به اعتقاد خود جمیع مشایخ صوفیه را ذكر كرده است، حضرت سلطان‌العارفین شیخ صفى‌الدین را كه در هر باب از همه افضل بوده ذكر نكرده است، و از مشایخ نقشبندیه و غیرهم جمعى را ذكر كرده كه هیچ كس به غیر نادان چند از اوزبكیه اسم ایشان را كسى نمى‌داند و نشنیده، و همچنین سید بزرگوار على بن طاووس كه صاحب كرامات و مقامات، و شیخ ابن فهد حلّى كه در زهد و ورع و كمال مشهور آفاق بوده و كتب او در دقایق اسرار صوفیه مشهور است ذكر نكرده.

دوّم: صوفیه اسلامیه ناجیه همیشه علم و عمل با یكدیگر جمع مى‌كرده‌اند و در زمان‌هاى تقیه مردم را به ریاضات و مجاهدات، از اغراض باطله صاف مى‌كرده‌اند، و به حلیه علم و عمل ایشان را محلّى مى‌كرده‌اند، و بعد از آن دین حقّه ائمّه اثناعشر: را به ایشان القا مى‌كرده‌اند. و صوفیه غیر ایشان مردم را از تعلّم به علم، منع مى‌كرده‌اند، زیرا كه مى‌دانسته‌اند كه كسى با وجود علم، احدى را بهتر از امیرالمومنین  علیه­السلام نمى‌داند، پس باید جاهل باشند تا به این امر باطل اقدام نمایند.

چنانچه حضرت شیخ صفى‌الدین ـ رضى اللّه عنه ـ چندین هزار كس را به این طریق به دین حقّ اسلام درآورد، و از بركات اولاد امجاد بزرگوار او عالم به نور ایمان منوّر شد، و علم شیخ مرحوم به حدّى بود كه فضلاى عصر در هر امر مشكلى كه ایشان را پیش مى‌آمد پناه به علم او مى‌بردند كه به میراث از جدّ بزرگوار خود داشت.

چنانچه از والد خود شنیدم كه از شیخ بهاءالدین محمّد عاملى روایت مى‌كرد كه:

روزى شیخ در مسجد اردبیل مشغول مباحثه بود، و جمعى دیگر از علماى عصر مشغول درس بوده‌اند، كه یكى از علما در اثناى درس به آن حدیث رسید كه اهل سنّت و جماعت نقل كرده‌اند كه حضرت رسالت در نماز عصر سهو كرد، چون دو ركعت نماز كرد سلام داد، یكى از صحابه گفت: یا رسول‌اللّه! آیا نماز را خدا كوتاه كرد یا شما فراموش كرده‌اید؟ حضرت فرمود كه هیچ یك نبوده.

پس شاگردان اعتراض كردند كه چون تواند بود كه حضرت رسول دروغ بگوید؟ استاد ایشان از جواب عاجز شد. به نزد عالم دیگر رفتند، و همچنین همگى علما به عجز خود اعتراف كردند.

تا آن كه به خدمت شیخ ـ رضوان اللّه علیه ـ آمدند و عرض كردند كه آیا حدیث دروغ است ]یا این[ كه حضرت ـ نعوذباللّه ـ دروغ فرموده؟

شیخ فرمود كه هیچ یك نبوده، ولیكن چون نماز معراج مومن است چون نماز تمام مى‌شود مومن كامل به مقام حضور مى‌رسد، و مناسبت حضور آن است كه سلام بكنند، و براى همین سلام در آخر نماز مقرّر شده است، و در آن روز سید عالم در مراتب قرب الهى تندتر از روزهاى دیگر بود، و زود به مقام وصال ذوالجلال رسید، به این سبب در تشهّد اوّل سلام گفت، پس نه پیغمبر دروغ گفت، و نه راویان دروغ گفتند.

پس آن گروه آن جواب را پسندیدند، و از حسن جواب شیخ متعجّب گردیدند، و وفور علم و كمال آن مقرّب ملك متعال بر ایشان ظاهر شد.

راقم حروف گوید : حدیث ذوالیدین ابومحمّد عمیر بن عبد عمر در طریق عامّه و خاصّه هر دو مذكور است، و كلینى ]فروع كافى 6: 3 – 357 [و شیخ طوسى ]تهذیب شیخ طوسى26: 2 – 347 [و دیگران به سند صحیح روایت كرده‌اند، ولیكن آنچه در طریق خاصّه مذكور است مستلزم كذب پیغمبر نیست، بلكه این مخصوص است به طریق عامّه، و لهذا آخوندناى مرحوم نقل آن را به اهل سنّت و جماعت نسبت داده‌اند.

و علماى ایشان مانند سید شریف و شارحین مفتاح در دفع لزوم كذب چنین گفته‌اند كه معنى حدیث این است كه كلّ ذلک لم یكن فى ظنّى یعنى: هیچ یك نبود به گمان من، پس كذب لازم نمى‌آید.

و مى‌نماید كه این جواب بنا بر مذهب عامّه بهتر باشد از جواب شیخ، چه اگر مراد ایشان این است كه چون مؤمن كامل، در نماز به مقام حضور رسد نماز او به آخر رسیده، مناسب است كه سلام گوید، و چون سید عالم در آن روز در تشهّد اوّل به این مقام رسید سلام گفت، و بنا بر این نه نماز كوتاه شده بود و نه ایشان سهو كرده بودند، و لهذا در جواب فرمودند كه كلّ ذلک لم یكن، لازم آید كه چون مومن كامل تند رود در مراتب قرب الهى، در اوائل نماز، بلكه در ركعت اوّل در (ایاک نعبد و ایاک نستعین) به مقام عزّ حضور رسد مناسب باشد كه سلام گوید و منصرف شود، و چون از او پرسند كه آیا نماز چهار ركعتى كه خدا قرار داده كوتاه كرد یا شما فراموش كردید؟ و او در جواب گوید كه هیچ یك نبود، دروغ نگفته باشد و محتاج به اتمام آن و سجده سهو نباشد.

و اگر مراد این است كه سلامى كه حضرت گفت سلامِ مُخرج از نماز نبود، بلكه چون به مقام حضور رسید و مناسب حضور سلام بود، سلام گفت، و بنابراین قصر و سهو هیچ یك واقع نشد، لازم آید كه سوال حضرت از صحابه كه آنچه ذوالیدین می­گوید آیا حقّ است؟ و چون به عرض اقدس رسانیدند كه حق است، برخواستن ایشان و دو ركعت دیگر نماز كردن تا چهار ركعت تمام شود، و بعد از آن سجده سهو كردن بى­موقع، بلكه بی­­معنى باشد.

و بالجمله، حاصل حدیث چنانچه بیاید این است كه ذوالیدین عرض كرد كه شما هر روز نماز عصر را بعد از چهار ركعت سلام می­دادید، امروز كه بعد از دو ركعت سلام گفتید آیا نماز قصر شد، و یا شما سهو فرمودید؟

حضرت فرمود: هیچ یك نبود.

ذوالیدین گفت: یكى از این دو البتّه بود.

حضرت از صحابه پرسید كه آیا ذوالیدین حق می­گوید؟

گفتند: بلى.

پس برخواست نماز را به چهار ركعت تمام كرد.

و بنابراین، تأویل شیخ رفع اشكال نمی­كند، چنانچه بر متأمّل پوشیده نیست.

بدان كه چون مومن كامل در نماز از غیر حق غافل، و به حق واصل می­شود، نماز او را معراج او گفته­اند، و بنابراین، حرفِ تعریف در حدیث مشهور كه: «الصلاة معراج المومن» براى عهد خواهد بود، و ظاهرتر آن است كه این خبر را به معنى انشا گیرند و گویند: مراد ترغیب بر حضور قلب و اقبال به نماز است، یعنى باید كه نماز هر مومن معراج او باشد، به این معنى كه در حین اشتغال به نماز قطع علایق و عوایق از خود نماید، و در باطن بالكلّیه متوجّه عالم قدس و منزل اصلى خود گردد.

پس در هر مقامى كه به قرب وصال حضرت ذی­ الجلال والاكرام رسد، و وجود ذهنى و اعتبارى وى بالكلّیه مضمحل در وجود الهى گردد، غایت و نهایت مرتبه معراج او باشد.

گفت پیغمبر كه معراج مرا

نیست بر معراج یونس اجتبا

آنِ من بر چرخ و آنِ او نشیب

زان كه قرب حق برون است از حسیب

قرب نى بالا زپستى رفتن است

قرب حق از جنس هستى رستن است

پس گاه باشد كه این حال چنان چه در اواسط و اواخر نماز دست به هم می­دهد در اوایل نماز هم دست به هم دهد، و چون سلام، مناسب این مقام باشد، پس باید كه مومن كامل و عارف واصل در این مقام سلام تواند داد، و از نماز منصرف تواند شد، چنانچه ظاهر چواب شیخ افاده آن می­كند.

و بی­شبهه این خلاف قاعده دین مبین، و قانون حضرت سیدالمرسلین است، بلكه سلام در تشهّد اوّل دادن، و آن را آخر نماز اعتبار كردن ـ هر چند بالفرض مقام حضور و غایت قرب وصال حضرت ذى الجلال باشد ـ خلاف شرع پیغمبر ما است، و احدى از اهل اسلام به آن گویا نشده، چنان چه پوشیده نیست.

و دیگر هر چند مناسب حضور آن است كه حاضر، بر مَن حضر عنده سلام كند، لیكن به سلامى كه شایسته او باشد، و پُر ظاهر است كه سلامى كه در آخر نماز مقرّر است در این مقام به غایت ناشایسته و بی ربط است، چه اگر غافلى در حال غفلت گوید: رحمت خدا و بركت خدا بر خدا، زنان و طفلان بر او خندند و او را به جهل و غفلت نسبت دهند. پس چگونه تواند بود كه مؤمن كامل و سید فاضل، بعد از طىّ مراتب قرب الهى، و رسیدن به مقام حضور گوید: السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته؟!

و جوابى كه از بعض صوفیه نقل كرده­اند كه چون حضرت از محو به صحو رجوع فرمود، سلام بر ملائكه و انبیاء و مأمورین گفت، نه بر جناب احدیت ـ جلّت عظمته ـ و چون ذوالیدین را بر حقیقت حال، اطّلاعى نبود عرض كرد كه آیا نماز كوتاه شد یا شما فراموش كردید؟ حضرت فرمود كه هیچ یك نبود.

با آن كه مخالف كلام شیخ است و كلام ما در این مقام با او است، فى حدّ ذاته نیز ناتمام است، و دفع اشكال نمی­كند، چه سلام كردن در اثناى نماز بر ملائكه و انبیاء و مأمومین، بی­ موقع و كلام اجنبى، و خصوصاً دانسته، مبطل، و مع هذا با تتمّه حدیث ناسازگار است، زیرا كه چون حضرت می­دانست كه نماز قصر نشد، و خود سهو نفرمود، دیگر چه حاجت بود كه از صحابه استفسار نماید كه آیا ذوالیدین حق می­گوید؟ و چون تصدیق او كنند برخیزد و دو ركعت دیگر نماز كند و سجده سهو به جاى آرد؟!

بلكه مناسب این حال آن بود كه بعد از سلام بدون كلام برخیزد، و نماز را تمام كند، نه آن كه بعد از سلام برخیزد و به جانب چوبى رود، و بر آن تكیه كند، مانند كسى كه غضبناك باشد، و چون از او پرسند كه نماز كوتاه شد یا شما فراموش كردید؟ گوید كه هیچ یك نبود، و چون ثابت شود كه فراموشى بود برخیزد و تدارك كند.

و ما در اینجا حدیث ذوالیدین را به نحوى كه در طرق عامّه و خاصّه مذكور است به عبارته نقل می­كنیم تا حقیقت حال ظاهرتر گردد.

روى ابن عبّاس أنّ النبى صلی الله علیه و آله صلّى صلاة العصر، فسلّم على الركعتین، فقام إلى خشبة فاتّكأ علیها كأنّه غضبان، و فی القوم بعض صحابی، فهاباه أن یتكلّماه، فقام ذوالیدین و قال: یا رسول اللّه! أقصرت الصلاة أم نسیت؟

فقال علیه­السلام: كلّ ذلک لم یكن.

فقال ذوالیدین: بعض ذلک قد كان.

فقال النبی صلی الله علیه و آله أحقّ ما یقول ذوالیدین؟

فقال بعض الصحابة: نعم.

فقام و أتمّ صلاته أربع ركعات. ] صحیح مسلم 1 – 404 .[

راقم حروف گوید: از بعض اخبار وارد در طریق خاصّه ظاهر می­شود كه سائل ذوالیدین نبود، بلكه جمع دیگرى از صحابه بوده­اند، و ذوالیدین مصدّق قول ایشان بود.

روى الكلینی و الشیخ فی الصحیح عن سعید الأعرج، قال: سمعت أباعبداللّه علیه­السلام یقول: صلّى رسول اللّه صلی الله علیه و آله ثمّ سلّم فى ركعتین، فسأله من خلفه یا رسول اللّه! أحدث فى الصلاة شیء؟

قال: و ما ذاك؟

قالوا: إنّما صلّیت ركعتین.

فقال: أكذلک یا ذالیدین؟ ] چون دو دستش طویل بود، یا چون به هر دو عمل مى‌كرد ذوالیدینش گفتندى، و چون بر هر دو ضعفى بود ذوالشمالینش نیز گفتندى،اسم او خرباق است به كسر خاء معجمه و سكون راء مهمله و باء موحّده. (منه) [و كان یدعى ذاالشمالین.

 فقال: نعم.

فبنى على صلاته، فأتمّ الصلاة أربعاً ـ و ساق الكلام علیه­السلام إلى أن قال ـ و سجد سجدتین لمكان الكلام.

و فی الفقیه عن الحسن بن محبوب، عن الرباطى ]المراد به الحسن بن رباط، له أصل، رواه عنه الحسن بن محبوب، و له إخوة كلّهم من أصحاب أبی عبداللّه علیه­السلام و لهم أولاد كثیرة منحملة الحدیث. (منه)[، عن سعید الأعرج، قال: سمعت أباعبداللّه علیه­السلام یقول: إنّ اللّه تبارک و تعالى أنام رسول اللّه صلی الله علیه و آله عن صلاه الفجر حتّى طلعت الشمس، ثم قام فبدأ فصلّى الركعتین اللّتین قبل الفجر، ثمّ صلّى الفجر، و أسهاه فی صلاته فسلّم فی ركعتین ـ ثمّ وصف ما قاله ذوالشمالین ـ و إنّما فعل ذلک به رحمة لهذه الامّة لئلّا یعیر الرجل المسلم إذا هو نام عن صلاته أو سهى فیها، یقال: قد أصاب ذلک رسول اللّه صلی الله علیه و آله ]من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق، 1، 358 ـ 359[.

و قال الشهید فی الذكرى:

روى الأصحاب أنّ النبی صلی الله علیه و آله سلّم على اثنتین، فقال له ذوالیدین: أقصرت الصلاه أم نسیت؟

فقال: أصدق ذوالیدین؟

فقالوا: نعم.

فقام رسول اللّه فصلّى، ثمّ سلّم، ثمّ سجد للسهو. و هو متروک بین الإمامیة، لقیام الدلیل العقلی على أنّ النبی بریء عن السهو. ]كتاب ذكرى: 215[.

و قال صاحب مجمع البحرین بعد نقل نبذة من كلام القوم:

و أمّا نحن معشر الإمامیة فمن أصحابنا من صحّح الحدیث مبالغاً فی تصحیحه، لكنّه أثبت تجویز السهو على النبی هنا مبالغاً فیه.

و منهم و هم الأكثرون أطبقوا على إنكاره و عدم صحّته استناداً إلى الأدلّة العقلیة بعدم تجویز مثله على المعصوم بصحّة الحدیث المذكور، لاشتهار نقله بین الفریقین، و ورود الخبر الصحیح بثبوته منقولاً عن الائمّة: و إمكان تأویله بوروده قبل نسخ الكلام كما وردت به الروایة عن زید بن أرقم، و تخصیص عدم جواز السهو بما لیس ممّا نحن فیه خصوصاً إن تمّت الدعوى بالفرق بین سهو النبی و غیره لم یكن بعیداً. إلى هنا كلامه رفع مقامه.

إلى غیر ذلک من الأخبار الواردة فی الطرفین فی ذلک الباب.

و پوشیده نیست كه آنچه از طریق عامّه نقل شده با جواب شیخ سازش ندارد، چه از جواب ایشان لازم آید كه مومن كامل در هر محلّ از نماز كه به مقام حضور رسد مناسب باشد كه سلام گوید و منصرف شود، و بنابراین نماز چهار ركعتى را به دو ركعت سلام میتواند داد، و مع ذلك مقصور نخواند بود، و احتیاج به اتمام ندارد، و سجده سهو در كار نیست.

و اینها همه خلاف منطوق حدیثى است كه شیخ مرحوم متصدّى رفع اشكال آن شده، و عجب است كه عالى حضرت شیخ بهاءالدین محمّد و ملّا محمّد تقى و ملّا محمّد باقر قدّس أسرارهم ـ این توجیه را تلقّى به قبول نموده­اند، با آن كه به حسب ظاهر، ما حصل ندارد.

و عجب­تر آن كه فضلاى عصر شیخ مرحوم و علماى آن زمان كه در اردبیل بوده­اند و از جواب اعتراض شاگردان عاجز شده، این جواب را پسندیده و از حُسن آن متعجّب شده­اند، با آن كه وجهى ندارد، چه جایى كه حسنى داشته باشد.

چه می­گویم؟ شاید كه این جواب بر وجه صواب باشد و به خاطر فاتر و ذهن قاصر نرسد، چنانچه گفته­اند:

چه بشنوى سخن اهل دل مگو كه خطا است   سخن شناسى نه اى دلبرا خطا این جاست

و كم من عائب فهماً صحیحاً   و آفته من الفهم السقیم

چه ممكن است كه ما حصل جواب شیخ این باشد كه چون نماز معراج مومن است، پس مومن از ابتداى نماز تا انتهاى آن در عروج است، و چون نماز به آخر رسد مومن كامل به منتهاى عروج كه مقام حضور است رسیده باشد، و مناسب این مقام آن است كه سلام گوید، لهذا چون سید عالم در آن روز در تشهّد اوّل به این مقام رسید، سلام گفت و منصرف شد، پس مناط سلام گفتن و منصرف شدن رسیدن به مقام حضور باشد، در هر محلّ از نماز كه اتّفاق افتد.

و بنابراین صادق است كه نماز عصر را خدا كوتاه نكرد، بلكه به حال خود باقى است، و پیغمبر خدا نیز فراموش نكرد، بلكه از روى عمد و دانسته سلام داد، چون مقام مقام سلام بود، پس نه پیغمبر دروغ گفت و نه راویان.

گوییم كه جواب این، قبل از این فهمیده شد، چه در همین حدیث كه اهل سنّت و جماعت نقل كرده­اند ـ چنانچه سبق ذكر یافت ـ مذكور است كه چون پیغمبر در جواب ذوالیدین فرمود: «كلّ ذلک لم یكن» به عرض اقدس رسانید كه: بعض ذلک قد كان، پس آن حضرت بعد از استعلام از صحابه برخواست و نماز را به چهار ركعت تمام كرد و سجده سهو به جاى آورد، و این خود صریح است در این كه سهو و نسیان از آن حضرت به ظهور رسید، پس جوابى كه فرمود كه هیچ یك نبود ـ نعوذ باللّه ـ دروغ باشد، چنان چه شاگردان بر استادان ایراد نموده­اند.

و ظاهر است كه به جواب شیخ مجاب نشد مگر آن كه گویند كه چون صحابه به مقام حضور نرسیده بوده­اند پس سلام ایشان بی موقع، و نماز ایشان ناتمام بود، لهذا دو ركعت دیگر كرد تا نماز ایشان تمام شود، و سجده سهوى كه فرمود از باب تعلیم امّت بود، نه از باب تتمیم نماز خود، و سوالى كه از صحابه فرموده بودند بعد از اخبار ذوالیدین، غرض ارشاد ایشان بود تا دانند كه به مجرّد اخبار شخصى به نقصان نماز، اعتماد بر او نشاید كرد، بل لابدّ است از اِخبار جمعى كه از اِخبار ایشان علم شرعى حاصل شود.

این است غایت ترمیم و تتمیم كلمات صاحب مقامات و مقالات شیخ العارفین شیخ صفى الدین قدّس سرّه.

و فیه ما فیه، چه در حدیث مذكور، مذكور است كه نماز حضرت چون نا تمام بود لهذا دو ركعت دیگر كرد تا تمام شود، و إلیه أشار بقوله: فقام و أتمّ صلاته أربع ركعات.

و دیگر از جواب شیخ مرحوم لازم آید كه حال مومن كامل به اختلاف عدد ركعات نماز مختلف شود در مراتب قرب الهى، پس در ثنائیات زودتر از ثلاثیات، و در ثلاثیات زودتر از رباعیات به مقام حضور رسد، و این خود وجهى به ظاهر ندارد؛ و از كلام شیخ به غیر آن كه مومن كامل در آخر نماز به مقام حضور می­رسد نتوان فهمید.

و دیگر سلام بر انبیاء مرسلین، و ملائكه مقرّبین، و عباد اللّه الصالحین و غیرهم هیچ مناسبت یا مقام حضور ندارد تا آن كه گویند كه براى همین كه مناسب حضور، سلام است، سلام در آخر نماز مقرّر شده است؛ پس نكته­اى كه فرموده­اند بی­موقع باشد.

و دیگر مومن كامل و عارف واصل همیشه در ذكر و فكر، و دائم در طهارت و عبادت، و پیوسته در محاسبه و مراقبه، و در باطن بالكلّیه متوجّه عالم قدسى و منزل اصلى خود است، پس دائماً در مقام حضور است، و به قدر طرفه عین، از عین اعیان، و معدن احسان غافل و ذاهل نباشد.

چنان كه در كتاب توحید از امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد صادق علیهماالسلام مروى است: إنّ روح المومن لأشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشمس بها.

و در مصباح الشریعه آورده كه حضرت صادق ـ صلوات اللّه علیه ـ فرمود: العارف شخصه مع الخلق، و قلبه مع اللّه، لو سهى قلبه عن اللّه طرفة عین لمات شوقاً إلیه، و العارف أمین و دائع اللّه، و كنز أسراره، و معدن نوره، و دلیل رحمته على خلقه، و مطیة علومه، و میزان فضله و عدله، قد غنى عن الخلق و المراد و الدنیا، و لا مونس له سوى اللّه، و لا نطق و لا إشارة و لا نفس الّا باللّه من اللّه مع اللّه، فهو فی ریاض قدسه متردّد، و من لطائف فضله متزوّد، والمعرفة أصل، فرعه الإیمان. ]مصباح الشریعة: 191 باب 91[.

مگر آن كه گویند كه مراد شیخ مرحوم به مقام حضور، مقام قاب قوسین است كه به لسان ایشان عبارت است از ترقّى كردن در جمیع صفات احدیت، و لیكن در این مقام دوئى مرتفع شود، و مغایرت منتفى گردد، پس حاضر و من حضر عنده نباشد، و سلام و كلام نگنجد.

باید دانست كه بر این حدیث از راه دیگر هم اشكال می­آید، و آن این است كه سخن اجنبى در اثناى نماز و خصوصاً دانسته مبطل نماز است، پس چگونه پیغمبر و صحابه با این سخنان برخواستند، و نماز را تمام كردند، و اعاده نفرمودند؟

راقم حروف گوید: از صحیحه سعید اعرج چنانچه گذشت معلوم شد كه پیغمبر خدا چون از این نماز فارغ شد دو سجده سهو كرد از جهت حرفى كه در اثناى نماز زد، و این خالى از اشكال نیست، خصوصاً نسبت به صحابه كه دانسته حرف زدند.

و برخى از علماى سنّت و جماعت در جواب چنین گفته­اند كه تكلّم كردن در نماز در اوایل اسلام جایز بود، چنانچه از زید بن ارقم منقول است كه كنّا نتكلّم فی الصلاة حتّى نزلت: (وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتِینَ) فأمرنا بالسكون، و صدور این كلام از سید انام ـ علیه و آله السلام ـ در زمانى بود كه تكلّم كردن در نماز منسوخ نشده بود، لهذا مأمومین با آن كه می­دانستند كه در نمازند، به خدمت حضرت عرضه داشتند كه ذوالیدین صادق است در آنچه می­گوید، شما دو ركعت نماز فرمودید؛ پس از اینجا ظاهر می­شود كه این تكلّم قبل از نسخ بود، چه اجماع امّت منعقد است كه چون امام در نماز سهو كند مأموم تكلّم نباید كرد، بلكه تسبیح بایدش گفت، و چون ایشان تكلّم كردند معلوم می­شود كه پیش از نسخ بود.

و پوشیده نیست كه این جواب ناصواب است، چه نسخ كلام در نماز ـ چنان كه بعضى از علماى عامّه گفته­اند ـ در مكّه معظّمه بود، و قصّه ذوالیدن در مدینه منوّره.

فصل

توجیهى براى مسلك شیخ

 راقم حروف گوید: مناسب­تر به مسلك شیخ مرحوم آن بود كه در توجیه حدیث مذكور بفرمایند كه سهو و نسیان در عدد ركعات نماز، و صدور خبر غیر مطابق واقع از مومن كامل و عارف واصل، بر طریقت مشایخ صوفیه ـ دامت بركاتهم ـ بعید نیست، و نقص وى نباشد، بل كمال او است، چه عارف بعد از وصول به مقام حضور و قرب وصال حضرت ذی­الجلال، انوار سلطان احدیت بر او ظاهر شود، و وجود وهمى و اعتبارى وى بالكلّیه مضمحل در وجود الهى گردد، و از جمیع ما سوى اللّه غافل و ذاهل شود، حتّى عن نفسه، و یحتمل كه در مقام فناى تام باقى نماند، و اگر باقى ماند مبهوت و مرفوع القلم باشد.

چنانچه غزالى در ذیل تفسیر آیه نور اشاره به آن نموده، در اثناى كلامى كه دارد فرموده: كلام العشّاق فی حال السكر یطوى و لا یحكى.

پس بر صحابه كبار لازم بود كه حكایت قول آن جناب نكنند و آن را مطوى بدارند، چه ممكن است كه این سلام، با این كلام، از صاحب این مقام، در حال سكر و بی هوشى كه مستغرق در بحر توحید بود به ظهور رسیده باشد، چنان چه ظاهر حدیث سابق كه در طریق عامّه وارد است دلالت بر این دارد؛ زیرا كه نماز چهار ركعتى را به دو ركعت سلام دادن، و بی توقّف از جا برخواستن، و به جانب چوبى رفتن، و بر او تكیه كردن، و بی سبب ظاهر غضبناك بودن، بعید است كه از صاحب هوش كه بر حال طبیعى باشد و محو جمال و جلال حضرت ذى الجلال نشده باشد صادر تواند شد.

و آنچه در آثار آمده كه آن حضرت را در وقت نزول وحى حالى دست می­داد كه شبیه بود به حالت غش، و گاه بود كه در غیر این وقت نیز از خویش می­رفتند و می­فرمودند: یا حمیراء! اشغلینی موید این مطلب تواند بود.

پس گوییم: چون آن حضرت از محو به صحو رجوع نمود براى تكمیل ناقصان، ذوالیدین به عرض اقدس رسانید كه بعض ذلک قد كانت، سوال نمود كه احقّ ما یقول ذوالیدین؟ چون عرض كردند: بلى، برخواست و نماز را به چهار ركعت تمام كرد، و سجده سهو به جاى تخلّل كلام اجنبى در اثناى نماز به جاى آورد، چنان چه وظیفه اهل تكلیف است.

و اشكالى كه از این مقال به خاطر و خیال می­آید كه پس بنابراین وثوقى بر قول و فعل ایشان نباشد، مدفوع است به آن كه این حال شریف عزیزالوجود و قلیل­المنال است، گاه گاهى میسّر شود، چنان چه فرمود: «إنّ لی مع اللّه وقتاً لا یسعه ملک مقرّب، و لا نبی مرسل» پس در وقت تبلیغ، این حال نباشد، بلكه در این وقت چون از محو به صحو رجوع نموده، و زنگ از آیینه خاطر عاطر زدوده، در غایت رزانت و متانت و ضیاء و صفا باشند.

و از آنچه بر سر دست آمده به ظهور می­رسد كه صدور خبر غیر مطابق واقع، از مومن كامل و عارف واصل مانعى ندارد، و نقص او نیست، بل كمال او است، و گویا به جهت همین معنى وارد شده كه مومن مردودالشهادة است، زیرا كه مومن در باطن چون متوجّه عالم قدس و منزل اصلى خود گردد، او را شوق و ذوق، و عشق و بی هوشى روى دهد، بر وجهى كه از خود غافل و ذاهل گردد، و اصلاً او را شهودى به خود نباشد، فكیف بالخبر و صدقه أو كذبه؟ و لهذا گوید: أنا من أهوى و من أهوى أنا، این حال را از مستان باده مجازى معلوم توان كرد، چه غالب آن است كه چون از ایشان در این حال سوال كنند، جواب ناصواب گویند، پس چه توقّع باشد از مستان باده حقیقى؟

باده درد آلودتان مجنون كند صاف اگر باشد ندانم چون كند از حق نباید گذشت، نسبت كذب به راویان دادن، و قدح در حدیث مذكور كردن بسیار بهتر است از امثال این توجیهات، چنان چه پوشیده نیست.

و برخى از علماى اهل سنّت و جماعت در جواب چنین گفته­اند كه مراد این است كه قصر و نسیان هیچ یك نبود، بلكه سهو بود، و فرق این است كه نسیان: زوال صورت است بالكلّیه، بر وجهى كه محتاج باشد به كسب جدید و تحصیل ابتدایى، به خلاف سهو كه عبارت است از: بقاى صورت با غفلت از آن، پس به اندك التفاتى یا تنبّهى متذكّر تواند شد، و بنابراین كذب لازم نیاید.

و معلوم است كه این جواب نیز ناصواب است، چه اگر مراد این باشد كه قصر و نسیان هیچ یك نبود بلكه سهو بود، دیگر حاجت به سوال از صحابه كه آیا ذوالیدین حق می­گوید؟ نبود، بلكه مناسب این حال آن بود كه به محض تذكّر و تنبّه برخیزد و نماز را تمام كند، چه مفروض آن است كه ساهى، به ادنى تنبیهى متنبّه می­شود؛ پس بایستى كه حضرت را به مجرّدِ اشعار ذوالیدین، شعور حاصل شود، و محتاج به سوال نباشد.

راقم حروف گوید : در اخبار بسیار وارد است كه آنچه از حضرت صادر شد سهو نبود، بلكه اِسها بود، و بنابراین ممكن است كه مراد آن باشد كه قصر و نسیان هیچ یك نبود، بلكه اِسها بود و همان بحث سابق بعینه بر این وجه نیز وارد است.

فصل

جواز اسها بر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله

بباید دانست كه سهو بر پیغمبر روا نیست، امّا اِسها چنان چه در اخبار بسیار وارد است، منافات با منصب پیغمبرى ندارد، و دلیل عقلى كه اصحاب بر آن اعتماد دارند نفى جواز آن نمی­كند، چه حاصل آن دلیل این است كه اگر سهو بر پیغمبر جایز باشد، جایز است كه در هر حكم از احكام شرع سهو كند، بنابراین اعتماد بر ایشان و بر قول و فعل ایشان نشاید كرد؛ پس لازم آید كه مبعوث شدن ایشان بر خلق بی­فایده باشد.

و ظاهر است كه این دلیل بر تقدیر صحّت و تمامیت، هر چند دلالت بر عدم جواز سهو كه از شیطان است می­كند، امّا دلالت بر عدم جواز اِسها كه از رحمن است نمی­كند، چه اِسهاى پیغمبر در هر حكم از احكام شرع، چون خالى از حكمت و مصلحت است، بل منافى آن است، بر خدا روا نیست، پس ممكن نباشد وقوعاً.

و حاصل، لازم نمی­آید از عدم جواز سهو كه خالى است از مصلحت، بل مستلزم مفاسد است، عدم جواز اِسها كه مشتمل بر مصلحت است، چنان چه در خبر صحیح وارد است: إنّ اللّه هو الّذی أنساه رحمة للامّة ألا ترى لو أنّ رجلاً صنع هذا العیر، و قیل: ما تقبل صلاتک، فمن دخل علیه الیوم ذلک قال: قدسنّ رسول اللّه و صارت اسوة. ]فروع کافی 3: 357، ح 3 [.

و در خبر دیگر وارد است: إنّما أراد اللّه عزّ و جلّ أن یفقهم. ]فروع کافی 3: 356، ح 3 [.

و از امثال این اخبار دانسته می­شود كه اسهاى پیغمبر رحمتى بود از جناب احدیت بر این امّت مرحومه، چون نمی­خواست كه ایشان در معرض تعییر و توبیخ درآیند، بلكه می­خواست كه متسنّن باشند به سنّت پیغمبر، و دانند كه سهو در نماز را چه نحو تدارك كنند، فحمداً للّه ثمّ حمداً للّه.

مؤید آنچه گفته شد آن است كه در طریق عامّه و خاصّه وارد است كه پیغمبر خدا در معرس خوابید تا آن كه آفتاب طالع شد، و نماز صبح از او فوت شد، و جمعى كه انكار سهو آن حضرت كرده­اند، انكار اِنامه او نكرده­اند ـ چنان چه شیخ شهید تصرح به آن نموده ـ و گفته­اند كه بناى اِنامه بر مصلحت امّت بوده.

چنان چه در كافى از امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد صادق علیهماالسلام مروى است: إنّ اللّه یحتجّ على العباد بما آتاهم و عرّفهم، ثمّ أرسل إلیهم رسولاً و أنزل علیهم الكتاب، فأمر فیه و نهى، أمر فیه بالصلاة والصیام، فنام رسول اللّه عن الصلاه، فقال: أنا اُنیمک و اُوقظک، فإذا قمت فصلّ، لیعلموا إذا أصابهم ذلک كیف یصنعون؟ لیس كما یقولون إذا نام هلک، و كذلک الصیام، أنا أمرضک، و أنا اصحّک، فإذا شفیتک فاقضه، الحدیث. ]اصول کافی 1: 164 ـ 165[.

و چون انامه كه مُفوّت اصل صلاة است بنا بر مصلحت جایز باشد، اِسها كه در او تدارك توان كرد، بنابراین مصلحت جایز باشد به طریق اولى؛ و حاصل دلیلى كه دلالت كند بر عدم جواز اِسها عقلاً و نقلاً نایاب است.

و روایت زراره از حضرت باقر علیه­السلام كه گفت: پرسیدم از آن حضرت كه آیا پیغمبر خدا هرگز سجدتین سهو كرد؟ فرمود: «و لاسجدهما فقیه» ]التهذیب 2: 350 ـ 351[ با آن كه غیر صحیح السند است، دلالت بر آن كند كه آن حضرت در مدّت عمر شریف سهو كه از شیطان است و مستلزم مفاسد بسیار نفرموده­اند، و این منافات با اِسها كه از رحمت و مبتنى است بر ضربى از حكمت و مصلحت ندارد.

و لهذا عالى حضرات: رئیس المحدّثین محمّد بن بابویه، و محمّد بن الحسن بن الولید، و ثقة­الإسلام محمّد بن یعقوب كلینى قائل به اِسهاى آن حضرت شده­اند، و می­نماید كه حق با ایشان باشد، چه تأویل اخبارى كه دلالت دارد بر اسهاى آن حضرت ـ چنانچه در طریق عامّه و خاصّه مذكور است ـ بى وجه خواهد بود.

و حمل این اخبار بر تقیه، و خصوصاً اخبار ابتدائیه كه معصوم در آن اخبار، بی­سابقه سوال، ابتدا فرموده بیان نموده­اند ـ مانند صحیحه سعید اعرج ـ بی وجه­تر خواهد بود، چنانچه بر متأمّل زیرك صاحب هوش مفتوح الكوش پوشیده نیست. فعلیک بالتأمّل الصادق مع ملاحظة أطراف الكلام، والعلم عند اللّه و عند أهله علیهم­السلام.

فصل

تحقیقى راجع به عقاید صوفیه و اقسام آنها

راقم حروف گوید : آنچه آخوند مرحوم در اوّل جواب ذكر كرده كه فرقه صوفیه ناجیه عمل به ظواهر شرع شریف نبوى صلی الله علیه و آله كنند با آنچه از شیخ ایشان ـ كه به اعتقاد او در هر باب افضل از جمیع مشایخ صوفیه بود ـ نقل فرموده منافات دارد، چه در ظاهر شرع آن حضرت نیست كه چون مؤمن كامل در تشهّد اوّل به مقام حضور رسد سلام گوید، و از نماز منصرف شود، و نماز را تمام نكند، چنانچه از ظاهر جواب شیخ مرحوم ظاهر می­شود.

با آن كه فرق میان طریقه فقها كه مبتنى بر ظاهر شرع است، و طریقه صوفیه بسیار است، چه فقها اثبات مطالب عقلیه و نقلیه را به دلیل و برهان كنند، و صوفیه به مكاشفه و عیان، و گویند كه عارف آن است كه از دیده گوید، و عاقل از شنیده، شنیده كى بود مانند دیده.

فقها وجود مطلق را اعتبارى دانند، و مقول به تشكیك، و از معقولات ثانیه، و مشترك میان جمله موجودات، و صوفیه آن را به حقیقت واجب الوجود دانند، و گویند كه به قیود تعینات اعتباریه در لباس كثرت ظهور كرد؛ و امثال این مغایرت و مخالفت بین الطریقتین اصولاً و فروعاً بسیار است كه ذكر آنها موجب تطویل و نامناسب مقام است، لیكن چون آخوند مرحوم اشاره فرموداند كه اصناف صوفیه بسیارند، و در میان ایشان نیك و بد می­باشند، تمیز میان اینها باید كرد، مناسب است كه در این فصل ذكر اصناف ایشان كرده شود تا بد و نیك ایشان از هم ممتاز شوند، و سالكان و مسترشدان، بینا و دانا گردند، و به اغوا و اضلال شیاطین جنّ و انس كه چون غولان بادیه سرابند، در تیه غوایت و ضلالت، حیران و سرگردان نمانند، و به ساحل بحر مراد رسند.

دور است سرِ آب در این بادیه هش­دار   تا غول بیابان نفریبد زسرابت

اهل تصوّف چندین گروه­اند، گروهى اهل هدایت­اند كه به حق رسیدند، و ملازم شرع شده، به قدر سر مویى از احكام و حدود آن تجاوز ننموده­اند، و سایر گروه از اهل ضلالت­اند، كه خود را نسبت به ایشان داده، ایشان را چون خویشان بد نام كرده­اند.

گروهى نیك نامى بردن از عشق

گروهى عشق را بد نام كردند

 0000000000000000000000000000000000000000 ]محقق خواجویى از اینجا به ذكر فرق دوازده‌گانه صوفیه پرداخته كه عیناً همان مطالبى است كه در رساله وحدت وجود او آمده است، با این تفاوت كه دو عبارت منقول از شیخ بهائى و علامه حلّى در آن رساله به عربى و در اینجا به فارسى گزارش شده است. [

فصل

جواب از شبهه صوفیه

شبهتى در اینجا زحمت دهد و گوید كه حرف در اعمال نیست، بل كلام در اعتقادات است، و عامّه صوفیه وحدتیه را اعتقاد آن است كه واجب الوجود به حقیقت، نفس وجود مطلق است، و هر موجودى به حقیقت، واجب الوجود است.

چه ممكن گردِ امكان برفشاند   به جز واجب دگر چیزى نماند

و گویند: ما را به مكاشفه و مجاهده محقّق شده كه غیر ذات حق، موجود نیست الّا به طریق تخیل و مجاز، و تحقیق نزد ما آن است كه شاعر اشارت به آن كرد:

در عالم معرفت چه كردم گذرى

افتاد مرا به راه وحدت نظرى

بس طرفه حكایتى و نادر خبرى

یك دست و صد آستین دو صد جیب و سرى

این با آن كه خلاف بدیهه عقل است عین كفر و الحاد است.

گوییم: حال نه بر این منوال است، چه محقّقان صوفیه ناجیه گویند كه مراد به وحدت وجود آن است كه چون سالك به مقام محو و فنا رسد كه نهایت سفر او است، در این مقام موجودى در نظر او نیست الّا واجب الوجود، چه او در این مقام از خلق به حق محجوب است، چنان كه در بدو سلوك از حق به خلق محجوب بود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا