• اربعين حديث
  • مؤلّف: محمّدنصير اصفهانى
  • تحقيق و تصحيح: گروه پژوهشی حضرت آمنه عليهاالسلام

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ

مقدّمه

 

سپاس بى‌مانند خدايی را كه بر بشريت منّت نهاد و پيامبر اسلام را به رسالت مبعوث كرد و در سخن پيامبرش تأثيری شگرف قرار داد و نهاد انسانهای خداجو و مسلمان را تسليم ذات مقدسش كرد. عمق معنا و آهنگ و طنين صدای آن حضرت و حلاوت دلنشين آن، چنان در جان اهل ايمان اثر كرد كه از انسانی خاكى، آيتی آسمانی شدند.

يكی از هزاران نمونه از سخنان آسمانی و تأثيرگذار فخر بشر و ختم رسالت حديث «من حفظ علی أمتی أربعين حديثا ينتفعون به بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما» ]وسائل الشيعة، ج 27، ص 99، باب وجوب العمل بأحاديث النبی؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 287، باب وجوب العمل باحاديث النبی.[ است كه هزاران كتاب و رساله از پرتو آن به دست دانشمندان اسلامی‌ به نگارش درآمد و چشمه ساری از معرفت و علم و پژوهش در بستر علوم و معارف بشری روان ساخت.

اربعين‌نويسی از سده اوّل اسلام تاكنون همواره مورد عنايت و توجه دانشمندان مسلمان بوده است و همه به اميد آنكه مضمون حديث پيامبر بزرگ اسلام ـ صلی الله عليه و آله ـ  شامل حالشان شود و در روز رستاخيز، فقيه و عالم محشور شوند و يا در زمره شهيدان در عرصه قيامت حاضر شوند، به نگارش و شرح و توضيح و تفسير چهل حديث از كلام نورانی آن وجودهای آسمانی پرداخته‌اند. اين كلام نورانی رسول بزرگوار اسلام ـ صلی الله عليه و آله ـ و سخن معجزنشان و پرنفوذ و تأثير آن روح بزرگ خداوند، تاكنون بيش از هزار و پانصد كتاب و رساله اربعين را به وجود آورده كه در كتاب‌شناسی‌های شيعه و سنّی معرّفی گرديده و هر روز نيز رو به فزونی است. ]الذريعة، ج 1، ص 430، ذيل عنوان 2193.[.

يكی از اين اربعين‌ها، اربعين عالم شيعی و فقيه محقّق نيمه دوم قرن يازدهم و ابتدای قرن دوازدهم، محمّد نصير اصفهانى، متوفّای يكهزار و صد و يازده قمری می‌‌باشد. اين اربعين كه به قلمی‌ شيوا در سنّ كمال و پختگی مؤلّف به نگارش درآمده است از جاذبه‌های ادبی و علمی‌ درخوری برخوردار است و قدمت نگارش آن نيز بر وزانت و اهميّت آن افزوده است.

از شرح حال مؤلّف گران‌قدر اين اثر، اطّلاع چندانی به دست نياورده‌ايم و اميد آن داريم كه در پژوهش‌های آينده بتوانيم اطّلاعات مفيدی در باب زندگی و آثار ايشان به دست آوريم.

نام پدر گرامی‌‌اش محمّد صادق بوده و خود آن بزرگوار محمّد نصير معرفی شده است. اين عالم شيعی از علمای عصر شاه سليمان صفوی (1077 ـ 1105) می‌‌باشد. ]همان.[

و به گفته خودش در كتاب اربعين، تا پنجاهمين سال از عمر شريفش را در تحقيق و تتبّع آثار و ذخاير كلمات اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهما‌السلام ـ و نيز تحصيل و تدريس علوم عقلی و نقلی صرف نموده است. ]کتاب حاضر، ص 40.[

از ايشان علاوه بر اربعين، شرح زيارت جامعه ياد داريم و آن را نيز در اربعين ص خود نام برده و فرموده: و دلايل ديگر مشروحاً در شرح زيارت جامعه ايراد شده است. از اين اثر نسخه‌ای نيافتيم.

آنچه از حيات علمی‌ ايشان می‌‌دانيم همين مقدار است و تاريخ، بيش‌تر از اين مقدار را در باب حيات ايشان از ما دريغ كرده است. علّامه كتاب‌شناس، آقا بزرگ تهرانى، تصريح كرده كه ايشان خادم روضه و بارگاه نورانی امام هشتم حضرت ثامن‌الحجج ـ عليه‌السلام ـ بوده و از فيض بارگاه آن بزرگ متنعّم بوده است. ]الذريعة، ج1، ذيل عنوان 2193.[

از اثر حاضر سه نسخه شناسايی شده است كه به معرفی آن می‌‌پردازيم:

1ـ نسخه آستان قدس رضوی به شماره عمومی‌ 1901 در 92 برگ و با خط نستعليق.

آقا بزرگ تهرانی در معرفی اين نسخه آورده است: «من نسخه‌ای از آن را كه تاريخ كتابت آن سال 1111 قمری می‌‌باشد در كتابخانه شيخ محدّث فاضل، محمّد مهدی بن آقا يحيی قزوينی تهرانى، معروف به حاج عماد فهرستى، ساكن مشهد مقدس ديدم. او در اواخر سال 1350 برايم تعريف كرد كه اين نسخه و ديگر نسخه‌های نفيس خود را وقف آستان قدس رضوی نموده است و مترصّد انتقال آن‌ها به كتابخانه حضرت رضا ـ عليه‌السلام ـ بود. ] همان؛ طبقات اعلام الشيعة، ج 6 (الكواكب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة)، ص 779.[

با توجه به توضيحات ياد شده و مطابقت با نسخه آستان قدس رضوی، چنين به دست آمد كه نسخه آستان قدس رضوی همان نسخه شناسايی شده توسط آقا بزرگ تهرانی است.

2ـ كتابخانه آيت‌الله مرعشی نجفی، نسخه شماره 2290.

اين نسخه به نام محمدرضا بن محمدنصير اصفهانی ثبت شده است. خصوصيات اين نسخه چنين است:

نستعليق زيبا، عناوين و نشانيها شنگرف، صفحه‌ها مجدول به زر و مشكى، قبل از كتاب وقفنامه كتاب در دو صفحه و مهر شاه سلطان حسين صفوی «بسم الله الرحمن الرحيم كتبه كلب آستان اميرالمؤمنين حسين» ديده می‌‌شود. صفحه اوّل دارای سرلوح رنگين، دو صفحه اول دارای نقشه‌های رنگين در حاشيه، جلد تيماج قرمز.

142 گ، 17 س، 21 × 12 سم. ]فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آيت‌الله مرعشی، ج 6، ص 274 ـ 275.[

علت تفاوت نام مؤلف در اين نسخه كه محمدرضا بن محمدنصير آمده با نسخه آستان قدس رضوی كه محمدنصير بن محمدصادق آمده به اين دليل است كه فرزند مؤلف، اثر پدر را بازنويسی كرده ونام خود را ابتدای آن آورده و نسخه را اثر خود معرفی كرده است و برای ماندگاری اثر نام سلطان سليمان صفوی را به سلطان حسين تبديل و آن را به شاه حسين صفوی اهدا كرده است.

در ابتدای اين نسخه يک برگ شرح اهداء اثر، به شاه سلطان حسين صفوی ووقف آن بر مدرسه جديد سلطانی آمده است. تاريخ اين گزارش 1129 قمری است.

3ـ نسخه كتابخانه آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام

اين نسخه در فهرست نسخ خطی كتابخانه آستانه مقدسه قم، به كوشش محمدتقی دانش‌پژوه چنين معرفی شده است:

نسخ سده يازدهم، عنوان و نشان شنگرف، با مهر عبدالجواد حسينى، حاشيه‌ای دارد مورّخ رمضان 1268 ق، آغاز افتاده است.

127 گ، 16 س، كاغذ سپاهانى، جلد تازه، بغلی. ]فهرست نسخه‌های خطی آستانه حضرت معصومه، ص 129 ـ 130.[

اين نسخه نيز حدود يک صفحه افتادگی دارد و آغاز آن: «ايشان كه هر يک از صدف رسالت، درّی شهوار و گوهری آبدارند صلوات الله عليهم اجمعين…» می‌‌باشد.

اين اربعين در شرح و تبيين چهل حديث در اصول و فروع دين و اخلاق می‌‌باشد و در آخر آن به حديث واجبات اعضا و جوارح پرداخته است.

ايشان در ابتدای اربعين خود پس از خطبه آغازين علّت تأليف اثر حاضر را چنين آورده است: «… عمر خود را تا عُشر پنجم در تتبّع آثار و اخبار معدنِ صفوت و عصمت و مدارسه و مباحثه علوم عقليّه و نقليّه صرف نمود. جمعی از طلّاب يقين و متمسكان به حبل‌المتين، نزد فقير تردد می‌‌نمودند؛ معلوم شد حظّی وافر و بهره‌ای كامل از معرفت، ايشان را حاصل نيست و چون اعمار ايشان به منتهای شباب رسيده، خائف بودم كه در شروع به تحصيل علوم، قبل از فوز به مقصود، نداء محتوم: (يآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعی إِلَی رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً) ]سوره مباركه فجر، آيات 27 و 28.[ در رسيده با كمال جهل و نادانی رحلت به دار بقاء نمايند.» ]كتاب حاضر، ص 40.[.

در تصحيح اثر حاضر، چند كار صورت گرفته است:

1ـ در اين تصحيح، نسخه كتابخانه آيت‌الله مرعشی نجفی در اكثر موارد اساس كار قرار گرفت و نسخه آستان قدس رضوی با آن به طور كامل مطابقت شد و اختلاف نسخه‌ها در پاورقی آورده شد. البته ابتدا همه اختلاف‌ها را آورديم امّا چون ذكر اختلاف نسخه‌ها حجم كار را بسيار زياد می‌‌كرد و علاوه بسياری از اختلاف‌ها تغييری در معنی ايجاد نمی‌‌كرد، فقط به اختلاف‌هايی كه دخالت در معنی داشت بسنده شد.

در اواخر كار نسخه آستانه حضرت معصومه ـ عليهاالسلام ـ به دستمان رسيد كه سعی كرديم اختلاف‌ها را در موارد مهم با آن تطبيق دهيم. در نهايت می‌‌توان گفت اثر حاضر بر اساس سه نسخه موجود از آن مطابقت، و متنی استوار از آن ارائه شده است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

راهنمايی صديق فاضل و ارجمند حضرت حجة‌الاسلام صدرايی خويی در يافتن دو نسخه كتابخانه آيت‌الله مرعشی و كتابخانه آستانه حضرت معصومه ـ عليهاالسلام ـ كارساز و مؤثر بود. از ايشان صميمانه سپاسگزارم و از حضرت رب العزّه توفيق ايشان را بيش از پيش خواستارم.

3ـ آيات اعراب‌گذاری شده، تا استفاده علاقمندان آسان‌تر گردد.

4ـ منابع روايات در پاورقی آورده شده است.

5ـ مباحث كتاب عنوان‌گذاری شده است تا امكان جستجوی مطالب و مباحث مطرح شده در اين اثر بهتر فراهم گردد.

6ـ از اصول ويرايشی و علائم نگارش، بهره گرفته‌ايم تا متن، درست فهميده و از اشتباه جلوگيری شود.

از اعضای گروه پژوهشی حضرت آمنه سركار خانم فاطمه حيدری، فاطمه مؤمنى، محبوبه رحيمی‌ و بتول صداقت تقدير و قدردانی می‌‌شود كه در پژوهش اين كار همراهی و همكاری جدی داشته‌اند. به خصوص از خانم فاطمه حيدری كه علاوه بر مديريت گروه پژوهشی حضرت آمنه ـ عليهاالسلام ـ آماده‌سازی اثر را نيز پيگيری كردند و نيز خانم فاطمه مؤمنی كه در پژوهش اثر، تا آخرين مراحل همراه بودند تقدير و تشكر و سپاس‌گزارم.

در پايان خداوند بزرگ را بر انجام اين كار سپاس‌گزارم و اميدواريم توفيق استفاده از سفره معارف قرآن و عترت را بيش از پيش به ما عنايت كند.

                                                                                   والحمد لله رب العالمين

                                                                                   محمدجواد نورمحمدی

                                                                                مسئول گروه پژوهشی حضرت آمنه عليهاالسلام

                                                                                 20 شعبان المعظم 1430

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ

]خطبه آغاز[

بهتر ثنايی كه بلبل هزار دستانِ زبان در قفس دهان، به آن مترنّم شود و خوش‌تر كلامی‌ كه طوطی خوش الحانِ ناطقه به اعانت حواس ظاهره و باطنه در فضای عالم وجود منتظم سازد؛ حمد مبدعی است كه ذرّات كاينات را در عالم امكان بهره هستی بخشيده و مكوّنات را از صحرای ناپيدای عدم به عرصه وجود كشيد و اوراق سماوات را به شيرازه ترتيب التيام داد و در هر موجودی حكمتی وديعه نهاد تا در هر يک آيتی جهت دريافت وجودش، و در هر نفس، بهره از دريای جودش باشد؛ فتعالی شأنه و عظم برهانه.

و درود نا]محدود[ ]در رضوی ناخوانا بود.[ بر شمسه پيش طاق وجود و گوهر گران‌بهای لجّه جود، شمع شبستان امكان و زبده و خلاصه آدميان، فانوس محراب نبوّت و رسالت، مهر سپهر عظمت و جلالت، محرم خلوت‌خانه عزّت و كبرياء، مظهر اسرار عظمت واهب‌البرايا، مورد فيوضات لاريبى؛ صدرنشين مجلس اسرار غيبى، آنكه چون شمسِ ]رضوی: شمسه.[ وجودش از مشرقِ امكان، طلوع نمود، اديان و شرايع ماضيه چون كواكب غروب كرد. حد قربش، كريمه (قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْی)؛ ]سورۀ مبارکه نجم، آيه 9.[ شرح رفعتش، سوره (سُبْحانَ الَّذِی أَسْرَی)؛ ]سوره مبارکه اسرا، آيه1.[ اعنی: محمّد مصطفی و بر وصّی او علی مرتضی و بر آل و اولاد ايشان كه هريک از صدف رسالت، درّی شهوار و گوهری آبدارند صلوات الله عليهم اجمعين.

و بعد ]رضوی: و بعد ندارد.[ بر طالبان جاده حق و سالكان طريق صدق، مخفی نيست كه موجب نجات و رستگاری ]رضوی: رسته‌گاری.[ به جز پيروی آثار اهل بيت اطهار ]عليهماالسلام[ و اقتداء به ائمّه ابرار ممكن نمی‌‌شود و چون هر كس را تحمّل جميع اخبار و تدبّر در جمله آثار ميسّر نيست، از وفور شفقت بر امّت مرحومه فرموده‌اند كه: «مَن حفظ اربعين حديثا مما يحتاجون اليه بعثه الله يوم القيمة فقيها عالما» ]اعلام‌الدين، ص 390، باب تتمة ‌الاحاديث؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 287، باب وجوب العمل باحاديث ‌النبی صلی الله عليه و آله؛ بحارالانوار، ج 2، ص 156، باب 20، من حفظ أربعين حديثاً. با اندكی اختلاف در عبارت.[؛ يعنی كسی كه ضبط كند چهل حديث را ـ خواه ضبط لفظ آن كند يا معنی يا هر دو، ـ از آنچه محتاج‌اند مردم به سوی آن، برمی‌‌انگيزد حق تعالی او را در روز قيامت در سلک دانايان و دانشمندان كه چون مركّبی كه به آن، ايشان مسايل و علوم دينيّه می‌‌نوشته‌اند با خون شهيدان به وزن درآورند، مركّب ايشان زيادتی كند. ]رضوی: زيادة می‌‌كند.[ خادم‌باشی روضه رضويّه، علی مشرّفها السلام محمّد نصير بن محمد صادق كه عمر خود را تا عُشر پنجم ]مرعشی: و مستدعی خلود دولت قاهره محمّدرضا مدرس و نايب خادم‌باشی روضه رضويّه علی مشرفها ألف ألف سلام تحية، ابن محمد نصير خاتون‌آبادی كه عمر خود را تا عُشر چهارم. ]لازم به ذكر است همه جا متن مرعشی اصل بوده است امّا در اينجا متن آستان قدس رضوی به جهت صحيح بودن آن در متن آمده است[.[ در تتبّع آثار و اخبار معادن صفوت و عصمت و مدارسه و مباحثه علوم عقليّه و نقليّه صرف نموده، جمعی از طلّاب يقين و متمسّكان به حبل‌المتين، نزد فقير تردّد می‌‌نمودند؛ معلوم شد كه حظّی وافر و بهره كامل از معرفت ايشان را حاصل نيست وچون اعمار ايشان به منتهای شباب رسيده، خايف بودند كه در شروع به تحصيل علوم، قبل از فوز به مقصود، نداء محتوم (يآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطمَئِنَّةُ * آرْجِعی إِلی رَبِّكِ رَاضيَةً مَّرْضِيَّةً) ]سوره مباركه فجر، آيات 27 و 28.[ در رسيده با كمال جهل و نادانی رحلت به دار بقا نمايند.

لهذا به خاطر فاتر ]رضوی: فاطر.[ رسيد كه چهل حديث كه مشتمل بر امّهات مطالب و عقايد حقّه و وظايف عبادات و مواعظ و نصايح باشد به جهت ايشان بلغة فارسی ترجمه و معضلات آن‌ها را توضيح نمايد كه به ضبط اين مختصر ابتداء خود را به مصداق حديث مذكور در سلک علماء دين منسلک سازند و مجملاً اصول و فروع خود را به حيطه ضبط درآورند و بعد از آن به معضلات پردازند و ثواب آن به روزگار فرخنده آثار، مروّج مذهب اثنی عشر، خليفه قضا و قدر، نقاوه اولاد خير البشر، رافع علم فتح و ظفر، مؤسس اساس دين قويم، و مشيّد مراسم اميد و بيم، قالع بنيان جور و طغيان، قامع اصول ظلم و عدوان، ناصر اهل ايمان، معدن برّ و احسان ]علل گرايش دانشمندان شيعه به دربار سلاطين از مباحثی است كه به درستی و كافی به آن پرداخته نشده است و در آثار برخی از دگرانديشان نيز خرده‌گيری‌ها و طعن و سرزنش‌هايی درباره ورود عده‌ای از عالمان به دربار سلاطين به چشم می‌‌خورد. اما به يقين بر محقق بصير روشن است كه نجاتِ بخش فراوانی از ميراث شيعه و احياء آثار عالمان و جلوگيری از خونريزی‌ها و شيعه‌كشی‌ها به بركت حضور عالمان شيعه در دربار سلاطين بوده است. عالمان شيعه به منظور مهار پادشاهان و باز كردن راه بهره‌وری از ثروت هنگفت آن‌ها، به تمجيد آن‌هادر كتاب‌ها و آثارشان پرداختند. حضرت امام خمينی (ره) در پاسخ به ياوه‌گويی‌های عدّه‌ای در اوايل انقلاب اسلامی‌ ايران پيرامون اين موضوع فرمودند:… ما يک خرده جلوتر می‌‌رويم می‌‌بينيم كه يک طايفه از علما، اين‌ها گذشت كرده‌اند از يک مقاماتی و متصل شده‌اند به سلاطين با اينكه می‌‌ديدند مردم مخالفند. لكن برای ترويج ديانت و ترويج تشيّع اسلامی‌ و وادار كردن سلاطين (به دربار رفتند). اين‌ها آخوند درباری نبوده‌اند، نبايد كسی تا شنيد مثلا مجلسی، محقّق ثانی، شيخ بهائی با اين‌ها روابط داشتند خيال كند كه اين‌ها مانده بودند برای جاه … اين حرف‌ها نبوده است آن‌ها گذشت كردند، يک مجاهده نفسانی كرده‌اند برای اينكه مذهب را به دست آن‌ها ترويج كنند… در زمان ائمه هم بودند، علی بن يقطين از وزرا بود… اين آدم‌سازی است نه اين است كه اين‌ها درباری شدند، اين‌ها می‌‌خواهند آدم بسازند. (صحيفه نور، ج 1، سخنرانی امام در 10/ 10/ 1356، ص 257، چاپ سازمان مدارک انقلاب اسلامی‌، با اندكی دخل و تصرّف).[، السّلطان الاعظم، و الخاقان الافخم ] رضوی: افخم.[ ظل الله فی العالم، مالك الرقاب السلاطين الامم، السلطان بن السلطان بن السلطان، الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، شاه سلطان حسين ]در نسخه آستان قدس رضوی آمده است: «مالک رقاب الامم شاه سليمانی لازال ضلال عاطفته…» و اين همان متن ساخته و پرداخته محمد نصير اصفهانی است و همچنانكه در مقدمه آمد در كتابخانه آيت الله مرعشی نجفی ـ قدس سره ـ نسخه‌ای با حک و اصلاح محمدرضا بن محمد نصيراصفهانی موجود می‌‌باشد. اين اثر به شاه سلطان حسين صفوی اهدا گرديده است و نام شاه سليمان به پسرش شاه سلطان حسين تبديل گرديده است. اين تغييرات در شكل اهداء كتاب اغلب به خاطر ماندگاری كتاب و استفاده از موقعيت شاهان برای جلوگيری از نابودی اثر بوده است و بحث پيرامون علل و انگيزه‌ها و چرايی آن مجال ديگری می‌‌طلبد. صفی ميرزا فرزند شاه عباس دوم صفوی بود كه بعداً به شاه صفی و شاه سليمان خوانده شد؛ از سال 1057 تا 1105 ق زندگی كرد و شاه حسين صفوی نيز بعد از پدر تا سال 1135 ق برتخت نشست و در 12 محرم همان سال تاج سلطنت را به محمود افغان تسليم كرد؛ دائرةالمعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسين مصاحب، ج 1.[. الحسينی الموسوی الصفوی بهادرخان، لازال ظلال عاطفته ناشرة علی مفارق المؤمنين و شمس لطفه مربية ]رضوی: شمس لطف مرتبته.[ لكافة المسلمين، عايد گرديده هر احدی كه انتفاعی از اين مختصر يابد ]رضوی: ـ «كه انتفاعی… يابد».[ به وظايف دعا گويی و مراسم ثناخوانی او قيام نمايد. و چون حجّت الهی در اوّل تكليف بر خلق، عقل است و به عقل، طريق خير و شر مبيّن می‌‌شود، به حديث عقل ابتدا نمود.

الحديث الاول : ]فی شرافة العقل[

باسنادی ]رضوی: بإسْناد.[ المتّصل إلی ثقةِ الإسلام قال حدثنی عدّة من أصحابنا منهم محمد بن يحيی العطّار عن أحمد بن محمّد عن ]رضوی: بن.[ الحسن بن محبوب عن العلاء بن رزين عن محمّد بن مسلم عن أَبی جعفر ـ عليه‌السلام ـ قال: «لما خلق الله تعالی العقل إستنطقه، ثمّ قال له: أَقبِل! فَأَقبل. ثمّ قال له: أَدْبِر! فَأَدْبَر، ثمّ قال له ]رضوی: ـ له.[ و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحب الی منک و لا أكملتک إلّا فيمن أُحب أما انی إياک آمر و إياک أنهی و إياک اعاقب و إياک اثيب» ]رضوی: ـ اثيب.[. ]كافی، ج 1، ص 10؛ كتاب العقل و الجهل؛ وسائل‌الشيعه، ج 1، ص 39، باب اشتراط العقل فی تعلق التكليف؛ مستدرک الوسايل، ج 11، ص 202، باب فی وجوب طاعة العقل و….[

ترجمه؛ يعنى: چون بيافريد حق تعالى ]رضوی: خدای تعالی حق.[، عقل را، از او خواست سخن گفتن يعنی او را منشأ درک و فهم گردانيد كه تكليف الهی را دريابد و به مقتضای آن عمل كند پس او را تكليف به اقبال نمود كه توجّه باشد به مبادی عاليه و عوالم قدسيّه؛ پس اطاعت نموده، فرمان واجب الاذعان الهی را منقاد شد؛ بعد از آن امر به ادبار فرموده كه ميل است به عوالم جسمانيّه و استقرار در هياكل بشريّه و ربط به عالم تكليف كه نسبت به ربط اوّل ادبار است؛ پس سمعاً و طاعةً به اين عالم روی آورده، در ارشاد اولواالالباب، طريقه احباب پيش گرفته، راه خير و شر بر ايشان نموده، معين ابرار و زاجر اشرار گرديد. بنابراين، او را به خلعت نوازش خود مزيّن ساخته، قسم به عزّت و جلالت خود ياد فرموده و ]رضوی: + او را.[ قابل فيض و لطف خود ساخته، خطاب نمود كه: نيافريدم آفريده‌ای كه دوست‌تر باشد به سوی من از تو، و بيان مصرف آن نموده كه كامل و تمام نگردانيدم تو را مگر در كسی كه قابل محبوبيّت من باشد و ]رضوی: + ما.[ بازاء اطاعت و فرمان‌برداری، او را سبب ثواب و عقاب ساخت كه هر كس عقل را مطاع قرار داده، به مقتضای ميل او عمل كند، مورد عنايات ربّانی شود و كسی كه او را به قوای نفسانيّه و هواهای بشريّه منغمر ]فرو رونده (در آب يا چيزی).[ نمايد محلّ تهديد و وعيد الهی گرديده، در ورطه خذلان هالک ماند و مستحقّ عذاب ابدی شود.

اگر كسی گويد كه در حديث ديگر ]رضوی: وارد شده.[ از حضرت صادق ـ عليه الصلاة والسلام ]رضوی: عليه‌السلام.[ ـ وارد شده در تفسير عقل به آنكه: «عقل چيزی است كه عبادت كرده شود به آن، خداوند رحمن و كسب كرده شود به سبب او بهشت.» ]«قلت لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ قالَ: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان». كافی، ج 1، ص 11، كتاب العقل و الجهل؛ وسائل‌الشيعه، ج 15، ص 205، باب وجوب طاعة العقل ؛ بحارالانوار، ج 1، ص 116، باب 4، علامات العقل و جنوده.[ راوی می‌‌گويد كه پرسيدم كه: پس چه چيز بود در معاويه كه به سبب آن پادشاه و جمعی مطيع و فرمان‌بردار ]رضوی: منقاد.[ او شده با حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه‌السلام ـ ]رضوی: ـ عليه‌السلام.[ معارضه نمود. فرمود كه: در معاويه ـ عليه اللّعنه ـ ، عقل نبود بلكه آن دهاء و حيله و شيطنت بود كه به عقل شباهت دارد و عقل نيست، پس چگونه درين حديث مذكور است كه عقل منشأ عقاب است؟ جواب گوييم كه درين حديث مراد آنست كه كسی كه به اهتداء عقل، راه اطاعت نپيمايد ]رضوی: پيمايد.[، معاقب می‌‌شود؛ پس منافاتی ندارد كه عقل مكلّف را به بيت الشّرف طاعت دعوت كند و آن شخص دعوت نفس امّاره و شياطين مضلّه را عمده داند و عقل را مغلوب سازد. پس بنابراين «إيّاکَ اُعاقِبُ» مجاز است.

توضيح:

عقل، جوهری است نورانی از روحانيّين كه او را ربطی است به بدن انسانی و مناط حسن و قبح اشياست و از اينجاست كه صاحبان عقول كامله جهت ]رضوی: مناط حسن و قبح اشيا را كما هو می‌‌دانند.[ حسن و قبح جميع اشيا را كما هو می‌‌دانند؛ لهذا به زيور عصمت مُحلّی گرديده، ميل به عصيان ندارند بلكه از طاعات، لذّات وافره می‌‌برند و ساير ناس به قدر عقول خود می‌‌يابند و هر چند در تكميل عقل می‌‌كوشند بهره ايشان زياده می‌‌شود. و سِن را نيز در اين تكميل دخلی هست؛ چنان چه چهل سالگی نهايت ترقّی در مدارج عقل است؛ لهذا پيغمبر ما ـ صلی الله عليه و آله ـ در سال چهل مبعوث شده.

]در تفاوت حسن و قبح ميان اشاعره و معتزله[

در باب حسن و قبح، خلاف است ميان اشاعره و معتزله كه قبل از ورود شرع، آيا عقل مستقل است در درک حسن و قبح؟ اشعری می‌‌گويد كه: شرعی است و ما حسن ]رضوی: ما چيزی چون چيزی را نمی‌‌دانيم.[ و قبح چيزی را نمی‌‌دانيم، بلكه عقل حكم به قبح ظلم و حسن عدل ]رضوی: به حدس.[ نمی‌‌كند تا از شارع مفهوم نشود و معتزله می‌‌گويند: كه عقل مستقل است؛ و ما می‌‌دانيم به عقول، ]رضوی: ـ به عقول.[ حسن احسان و قبح عدوان و باقی مرغوبات و محظورات را. و هر دو غلط می‌‌گويند و حق تفصيل است؛ زيرا كه در بعضی امور، حسن و قبح به عقول، معلوم است؛ و در بعضی كه جهت حسن و قبح آن معلوم نيست، شرع كاشف است؛ و بعد از ورود شرع معلوم می‌‌شود كه مأمورات ]رضوی: مامور.[، حسن و منهيّات، قبح بوده و اين مسئله از مشكلات مسايل است وتحقيق آن در اين مختصر گنجايش ندارد و ممكن است كه مراد از عقل، نفس ناطقه انسانيّه باشد كه او را دو حالت و دو جهت است: يكی جهت تجرّد و آن حالتی است كه به سبب آن عارف، واصل به عالم ملكوت شده، كسب كمالات علميّه ]رضوی: عقليه.[ و معارف الهيّه نموده فيوضات ربانيّه و انوار جبروتيّه به او می‌‌رسد؛ چنان‌چه در كتاب عزيز می‌‌فرمايدكه: (الَّذِينَ جاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا) ]سوره مبارکه عنکبوت، آيه 69.[ و آن عالم روحانيّين است؛ پس به اعتبار جهت تجرّد و تقدّس، مأمور به اقبال و توجّه به عالم ربوبيّت است؛ و ديگری، جهت پَستی و تدنّس كه به آن ]رضوی: در باب.[ اعتبار تعلّق می‌‌گيرد به عالم عنصری بدنی و مشغول به تدبير و تصرّف در بدن می‌‌شود؛ پس چون درين حالت ]رضوی: عالم.[ از آن توجّه محروم است تعبير از آن به ادبار شده.

بعضی از فضلاء در شرح اين حديث شريف گفته‌اند كه: عقل را حق تعالی آفريده از نور عظمت خود، و به سبب آن بر پای داشته آسمان‌ها و زمين را و آنچه در آن‌هاست، و از جهت او پوشانيده همه ]رضوی: از جهت دور نماينده که موجودات… .[ موجودات را حلّه نور و هستى؛ و اگر او نمی‌‌بود همه موجودات در تاريكی عدم مستور می‌‌بودند و آن نور رسول خداست ـ صلی الله عليه و آله ـ كه اوّل خلقی از روحانيّين است، از يمين عرش و روح مقدّس اوست كه از او منشعب می‌‌شود انوار اوصيای اطهار او عليهم‌السلام، و نور شيعيان منشعب است از شعاع آن نور.

«واقبل» يعنی روی كن به دنيا و فرود آی به زمين؛ پس نزول نمود به اين عالم جسمانى؛ و اوّلاً فيض او رسيد به نفوس فلكيّه، بعد از آن به طبايع عنصريّه. و «إدْبار» عبارت است از رجوع به سوی پروردگار و در اين معنی تأمّل است.

الحديث الثاني: فی حقيقة العلم و بيانه و ابطال ما ليس انّه علم

 روی ثقة الإسلام باسناده عن محمّد بن الحسن و علی بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن عيسی عن عُبَيد]رضوی: عبدالله.[ الله بن عبدالله الدّهقان، عن دُرُست الواسطي، عن ابراهيم بن عبدالحميد، عن أبی الحسن موسی عليه الصّلوة والسّلام، قال: دخل رسول الله ـ صلی الله عليه و آله ـ  المسجد فاذا ]رضوی: وَ إِذَا لَهُ.[ جماعة قد اَطافوا ]رضوی: طافوا.[. برجل فقال: ما هذا؟ فقيل: علّامة. فقال: و ما العلامة؟

فقالوا له: اعلم الناس بأنساب العرب و وقايعها و أيّام الجاهليّة والاشعار و العربية. قال، فقال النبی صلی الله عليه و آله: ذاك علم لايضر من جهله و لا ينفع من علمه. ثم قال النبی صلی الله عليه و آله ]رضوی: ـ صلی الله عليه و آله.[: انما العلم ثلاثة: آية محكمة او فريضة عادلة أو سنة قايمة و ما خلاهن فهو فضل» ]كافی، ج 1، ص 32، باب صفة العلم و فضله؛ وسائل الشيعه، ج 17، ص 327، باب ماينبغی تعلّمه و تعليمه؛ منية المريد، ص 113، فصل فی ماروی عن طريق الخاصه.[.

 ترجمه: حضرت امام موسی ـ عليه‌السلام ـ می‌‌فرمايد كه: رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ـ داخل مسجد شد؛ پس ناگاه ]رضوی: آنگاه.[ ديد جماعتی را كه در ميان گرفته‌اند مردی را. پس فرمود كه: اين چه چيز است؟ حاضران گفتند: شخصی است كه علم بسيار تحصيل كرده. پس رسول ـ صلی الله عليه و آله ـ فرمود كه: چه چيز است علّامه؟ يعنی مقصود شما از علم بسيار كدام علم است؟ ]رضوی: علم بسيار کدام است؟ علم است يا آنکه[. يا آنكه اين مرد كدام نوع از علم را كسب كرده. پس گفتند كه: داناتر مردم است به نسب‌های عربان، و حادثها ]رضوی: حادثههايی.[ كه در ميان عربان واقع شده و زمان‌های نادانى، يعنی قبل از بعثت و شعرها را خوب می‌‌داند و لغت عرب يا علم عربيّت را نيز می‌‌داند. آن حضرت ـ عليه‌السلام ـ ]رضوی: ـ عليه‌السلام.[ گفت كه: رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ـ فرمود كه: اين علمی‌ است كه ضرر نمی‌‌رساند ]رضوی: اين علم ضرر نمی‌‌رساند.[ كسی را كه نداند اين علم را، و ]رضوی: ـ اين علم را و.[ نفع نمی‌‌دهد كسی را كه بداند اين علم را. پس فرمود رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ـ كه: نيست علم ]رضوی: فرمودند: که نيست علم.[ به غير از سه علم: اوّل: ]رضوی: سه علم، علم اول.[ دانستن آيه از قرآن كه ظاهر ]رضوی: ظاهر آن آيه.[ الدّلاله باشد يا منسوخ نشده باشد.

دوّم: علم فرايض كه علم ميراث باشد؛ به شرطی كه تعديل سهام نموده، عول و تعصيب ننمايد يا علم واجبات دينيّه از طاعات و قربات.

سيّم: علم مستحبّات كه به فرموده رسول ـ صلی الله عليه و آله ـ برپاست يا علم معاد و معاش كه طريقه ائمّه حق است؛ و فرمود كه: آنچه غير اين سه علم است زياده و لغو و موجب تضييع عمر است يا آنكه ضرور نيست بلكه باعث زينت و كمال است.

 تحقيق مقال لتفصيل اجمال:

استعمال اذا مفاجاة در احاطه مردم به شخصی كه توهّم علم او نموده بودند، اشاره است به ميل مردم به باطل و رغبت ايشان به اموری كه حاصل ندارد و مورّث نجات نمی‌‌شود و چنين امری را كمال می‌‌دانند بلكه جهل محض و محض جهل است. و در مقام تنبيه بر عدم اعتناء به چنين علم، اوّلاً تعبير به رجل فرمود نه عالم؛ و ثانياً از راه تحقير واستهزا فرمود كه: «ما هذا» و «مَنْ» كه از برای ذوی العقول است استعمال نفرموده؛ و همچنين فرموده كه: «و ما العلّامة» با آنكه رسول ـ صلی الله عليه و آله ـ عارف به ضماير و اسرار می‌‌باشد ]رضوی: باشد از راه تهکم و تحقر.[، چنانچه متعارف است كه چيزی كه حاضر و محسوس است، می‌‌گويند اين چه چيزاست.

«لايضر من جهله»؛ تنبيه بر آن است كه علم حقيقی آن است كه ندانستن آن ضرر رساند ]رضوی: ضرور نباشد.[ در معاد و معاش. و ممكن است مراد به آيه محكمه، اصول عقايد باشد كه دلايل آن‌ها علاماتی است كه از عالم اعلی افاضه شده، موجب يقين می‌‌شود و شبهه و شكوک را ازاله می‌‌نمايد؛ يا مراد قرآن باشد چنانچه تعبير در بسياری از آيات، به آيات شده؛ مثل (إنَّ فِی ذلکَ لاَياتٍ) ]سوره مبارکه رعد، آيات 3 و 4.[.

و ممكن است فريضه عادله، علم اخلاق باشد كه صفات حميده از جنود عقل وصفات ذميمه از جنود جهل است و مجمل تحلّی ]رضوی: تجلّی.[ به فضايل و تخلّی از رذايل، واجب بلكه مقصود اصلی از ايجاد، اين است؛ بنابراين عادله كنايه است از توسّط ميان افراط و تفريط؛ چه افراط در همه چيز مذموم است و گاه باشد منتهی به بدعت و نامشروع شود.

و «سنت قايمه»: عبارت باشد از شرايع احكام و فروع دين قويم. و مناط اول از اين سه، علم بر عقل است؛ كه حجت اوّل الهی ]رضوی: + است.[ و بناء اصول بر آن است. و بناء ]رضوی: ـ بناء.[ دوم بر نفس است؛ كه منشاء فهم و ادراک می‌‌باشد و قابليّت كسب كمالات دارد. و بناء سيّم بر بدن است؛ كه مرتكب وظايف عبادات شده، اعضا را در مصارف ]رضوی: معارف.[ حقّه صرف نمايد؛ چنانچه در صفات مؤمن از اهل‌بيت عصمت عليهما‌السلام صادر شده كه: «مؤمن كسی است كه بدن او از خودش در تعب باشد، اما مردم همگی از او در راحت باشند». ]عن ابی عبدالله: ينبغی للمؤمن ان يكون فيه ثمانی خصال وقوراً… بَدَنُهُ منه فی تَعَبٍوالناس منه فی راحةٍ …» كافی، ج 2، ص 47، باب خصال المؤمن و ص 230، باب المؤمن و علاماته و صفاته؛ وسائل‌الشيعه، ج 15، ص 185، باب استحباب ملازمة الصفات الحميد.[ اگر چه هر سه، در هر سه دخل دارند اما آنچه تفصيل شده، ادخل است.

 ]مراد از علم حقيقی[

و دور نيست كه مراد از «آيه محكمه»: پيغمبران و اوصياء و حجج الهی باشند؛ چنانچه در بسياری از اخبار از ايشان تعبير به آيات شده ]مستدرک الوسائل، ج 17، ص 330؛ بصائرالدرجات، ص 205، باب فی الأئمة.[، پس مراد آن است كه علم حقيقی آن است كه مكتسب از معادن صفوت باشد. و اسناد علم، اسناد مجازی خواهد بود؛ از قبيل اسناد به سبب يا مبالغه ]رضوی: سبب بالغه.[. به اين معنی كه گويا حجج، نفس علم‌اند، مثل: زيدٌ عدلٌ ]رضوی: زيد علم عدل.[ و علم ميراث ايشان است. چنانچه از حضرت صادق ـ عليه‌السلام ـ منقول است كه: «علماء وارثان پيغمبران‌اند از اين جهت ]رضوی: و اين از اين جهات است.[ كه پيغمبران ميراث نگذاشتند درهم و دينارى، بلكه ميراث گذاشتند حديثی چند از حديث‌های خود؛ پس كسی كه فراگرفت چيزی از اين ميراث، پس ]رضوی: پس، نيامده است.[ به تحقيق كه فراگرفته بهره كامل، پس ملاحظه و احتياط كنيد كه اين علم را از چه كس فرامی‌‌گيريد؛ پس به درستی كه در ما ]رضوی: اماثل.[ اهل بيت عليهما‌السلام در هر عقبى، امامی‌ هست كه به راستی و عدالت ايستاده و برطرف می‌‌كند از علوم حقيقيّه، تغيير دادن و ميل فرمودن سخن گويان و دين اخذ نمودن ]رضوی: فرمودن.[ باطل‌كنندگان و تأويل كردن نادانان را» ]«ان العلماء ورثة الأنبياء و ذاک أن الأنبياء لم يورثوا درهما و لا دينارا و إنما أورثوا أحاديثمن أحاديثهم…» كافی، ج 1، ص 32، باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 299، باب وجوب العمل باحاديث النبی (ص).[. و اين حديث شريف، دليل است بر آنكه می‌‌بايد تا قيامت، حجّت الهی ]رضوی: ـ الهی.[ كه حافظ ]رضوی: ـ حافظ.[ و حامل علم است، قايم ]رضوی: ـ قايم.[ باشد و بايد علم را از او كسب كرد ]رضوی: نمود.[ و علوم ايشان را تحريف نبايد نمود و هر چه را نفهميم علمش را به ايشان گذاشته، دست تصرّف كوتاه گردانيم و مجملا اذعان به حقيّت ]رضوی: حقيقت.[ آن نماييم كه آنچه ايشان فرموده‌اند حق و صدق است. والله‌يعلم ]رضوی: ـ والله يعلم.[.

الحديث الثالث: فی رعاية العالم و آداب المعاشرة معه و السّؤال منه

 روی ثقة الاسلام باسناده عن علی بن محمّد بن عبدالله عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد عن سليمان بن جعفر الجعفری عمّن ذكره عن ابی عبدالله عليه‌السلام قال: «كان اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام يقول: ان من حقّ العالم أن لا تكثر عليه السؤال وَ لاتأخذ بثوبه و إذا دخلت عليه و عنده ]رضوی: هذه.[ قوم فسلِّمْ عليهم جميعاً و خُصَّهُ بالتحية دونهم و اجلس بين يديه و لاتجلس خلفه و لا تغمز بعينک و لا تشر بيدک و لا تكثر من القول؛ قال: فلان و قال: فلان خلافا لقوله و لا تضجر بطول صحبته فإنما مثل العالم مثل النّخلة تنتظرها حتی يسقط عليک منها شىء و العالم اعظم اجرا من الصائم القائم الغازی ]رضوی: العازف.[ فی سبيل الله تعالى». ]كافی، ج 1، ص 37، باب العالم؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 214، باب ما يتأكد استحبابه من حق العالم.[

 ترجمه: حضرت صادق ـ عليه‌السلام ـ می‌‌فرمايد كه: حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه الصّلوة والسّلام ]رضوی: صلوات الله عليه.[ ـ می‌‌فرمود كه: «به درستی كه حقّ عالم آن است كه بسيار از او سؤال نكنی و جامه او را نگيری و هرگاه بر او داخل شوی و نزد او گروهی باشند، پس سلام كن بر همه اهل مجلس و مخصوص گردان عالم را به تحيّت و تواضع، نه ايشان را، و بنشين پيش روی او و منشين عقب سر او و حركت مده چشم خود را نزد مكالمه ]كنايه از اينكه هنگام صحبت عالم، تمام توجه تو به او باشد.[ و اشاره به دست خود مكن به سوی او. و بسيار حرف مگو در حالتی كه می‌‌گفته باشی كه فلان كس و فلان كس چنين گفته، حالكونی كه آن قولی كه نقل كنی مخالف گفته آن عالم باشد ودلتنگ مشو به درازا كشيدن صحبت ]رضوی: بحث.[ با عالم؛ پس به درستی كه نيست مَثَل عالم مگر، مَثَل درخت خرما كه بايد در پای آن درخت انتظار كشيد تا آنكه بريزد بر تو از آن نخله چيزی از خرما. و دانا را ]رضوی: ـ را.[ بزرگ‌تر است ثوابش، از روزه‌ دارنده]ای[ كه در اطاعت وعبادت الهی ايستاده در راه خدا جهاد می‌‌كرده ]رضوی: می‌کند.[، جان خود را به جهت رضای وفرموده خدا، در ورطه هلاک ]رضوی: هلاکت.[ درآورده باشد».

بيان: ]حق عالم[

قول حضرت كه فرموده: «مِن حقِّ الْعالِم»، به «مِنْ» كه از برای تبعيض ]رضوی: تخصيص.[ است، ايما فرموده به آنكه، آنچه مذكور می‌‌شود بعضی از حقوقِ بسياری است كه عالم را بر مردم هست، و مراد از «ان لاتكثر» ]رضوی: ان تکثر.[ آن است كه هرگاه داند كه منتهی به ملال عالم می‌‌شود، بسيار سؤال نكند يا آنكه نبايد چندان سؤال كند كه به حدّ لجاج و ابرام ]سخت بتافتن، استوار کردن، بستوه آوردن (دهخدا). [برسد، يا آنكه يک مسئله را مكرّر سؤال ننمايد؛ از جهت تأكيد و تثبيت كه اگر خوب نفهميده باشد سؤال مكرّر، جايز است. و دور نيست كه نهی، از آن باشد كه مسايل بسيار را در مجلس واحد سؤال كند، ]رضوی: نکند. [بلكه بايد در مجالس متعدده سؤال كرده شود؛ ]رضوی: ـ سؤال کرده شود.[ يا آنكه مراد، سؤال دنيا ومطالب آن باشد، نهايت، «لا تأخذ بثوبه» مؤيّد معنی دوم است؛ و نگرفتن جامه او ممكن است بر حقيقت محمول، و اين فعل فی نفسه چون موجب استخفاف است مذموم باشد؛ يا مجاز و مراد ابرام باشد، بنابراين تأكيد فقره سابق خواهد بود.

و ظاهر «إذا دخلت»؛ دلالت می‌‌كند بر آنكه هر گاه داخل شود، سلام كند اگر چه در يک روز، مكرّر برود امّا چون متعارف چنان است كه در ايّام مختلفه بلكه يک روز درميان، ديدن سنّت است، چنانچه روايت شده كه «زُرغِبًّا تَزْدُدْ حُبًّا» ]مستدرک الوسائل، ج 10 ص 374، باب استحباب زيارة المؤمنين؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 355، باب تزاور الإخوان.[؛ يعنی ديدن كن يک روز در ميان، كه باعث زيادتی دوستی می‌‌شود، و دور نيست كه مراد، دخول معمول با آنكه دخول هر روز بر عالم جايز باشد. و «خُصَّهُ بِالتَّحِيَّةِ» ]رضوی: و حق آنچه مشعر.[ مشعر است به آنكه هر قدر سلام كه عموماً واقع سازد، بايد به خصوص معلّم، تحيّتی على‌حِده ]در اينجا نسخه رضوی اضطرابی دارد و حدود دو برگ از حديث پنجم در اينجا آورده شده است.[ نمايد. «وَ اجْلِسْ بَيْنَ يَدَيْهِ»؛ مراد نشستن است به نحوی كه بِدر نرود از حدّ التفات عالم، اعم از آنكه حقيقتاً محاذی باشد يا عرفاً؛ مثل آنكه هرگاه دايره]ای[ فرض شود كه مركز آن معلّم باشد نصف مقدّم آن دايره بَيْنَ يَدَيْن ]رضوی: بين يديه.[ و نصف ديگر خَلْف خواهد بود.

و نهی از غمز و اشاره ]رضوی: ـ اشاره.[ از جهت استخفاف است يا از جهت آنكه چون غمز و اشاره مشتبه است و احتمالات مختلفه می‌‌دارد، مبادا موجب اشتباه بر عالم يا حضّار شود.

و در «لا تُكْثِرْ» چون نهی از بسيار گفتن اقوال مختلفه ]رضوی: مخالفين.[ در آن مسئله است، دور نيست كه يك مرتبه يا دو مرتبه به جهت تحقيق و تفتيش يا رفع اشتباه توان گفت و بعد از آنكه معلوم شود كه مرضی و پسنديده و مقبول طبع عالم نيست، ديگر مكرّر نگويد. ]رضوی: + که ممارات و مذموم.[

ومراد از صحبت، مطلق هم‌نشينی است. يا مخصوص به صحبت داشتن متعارف و سخن گفتن است، و اوّل انسب است به تشبيه نمودن به انتظار. «نَخْلَةِ» يعنی ساكت و متوجّه باش تا عالم به سخن آمده، استفاده نمايد. و اعظميّت ثواب عالم از مجاهد عابد صائم بديهی است؛ زيرا كه در عبادات مزبوره، نفع عايد به خودش می‌‌شود و نفع عالم، عايد به خودش و متعلّمين، جميعاً می‌‌شود؛ بلكه تأليفات و تصنيفات او مثل خيرات جاريه است و هركس بعد از فوت عالم عمل نمايد ]رضوی: نموده.[، به عالم بهره]ای[ از ثواب می‌‌رسد؛ بلكه اصل، ثوابِ عالم ]است[ به اعتبار آنكه عمر خود را صرف تحصيل نموده، متحمّل مشاق عظيمه]رضوی: عظيم.[ شده. و در خبر ديگر وارد شده كه «افضل عمل‌ها عملی است كه دشوارتر باشد». ]«افضل الاعمال احمزها»، مفتاح الفلاح، ص 45؛ بحارالانوار، ج 67، ص 191، باب 53 ـ النية و شرائطها.[ و ممكن است كه اعظميّت به اعتبار غايت علم باشد؛ زيرا كه خلايق را از ورطه جهل رهايی و از عذاب ابدی خلاصی می‌‌دهد. والله يعلم.

الحديث الرابع: فی فضل العلم و العالم

 روی الشّيخُ الصّدوق باسناده عن ابی محمّد العسكری عليه‌السلام قال: قال علی بن ابيطالب عليه الصّلوة والسّلام: من كان من شيعتنا عالما بشريعتنا فاخرج ضعفاء شيعتنا من ظلمة جهلهم الی نور العلم الّذی حبوناه به، جاء يوم القيامة و علی رأسه تاج من نور يضيء لاهل جَميعِ العرصات ]رضوی: لجميع اهل العرصات.[ و حلّة لا يقوم لِأَقل سِلک منها الدّنيا بِحذافيرِها ثم ينادی مناد، يا عبادالله! هذا عالم من تلامذة ]رضوی: من تدبّر.[ بعض علماء آل محمد. ألا فمن اخرجه فی الدنيا من حيرة جهله فليتشبث بنوره ليخرجه من حيرة ظلمة هذه العرصات إلی نزهات الجنان فيخرج كل من كان علَّمَهُ فی الدنيا خيرا او فتح عن قلبه من الجهل قفلا او اوضح له عن شبهة. ]الاحتجاج، ص 16، فصل فی ذكر ظرف مما امرالله فی كتاب …؛ بحارالأنوار، ج 2، ص 2، باب 8 ـ ثواب الهداية؛ منية المريد، ص 114؛ روايت در اين منابع با اندكی اختلاف آمده است. ده.[

 ترجمه: شيخ صدوق ـ رضی الله عنه ـ به ]رضوی: شيخ ابن بابويه در سندهای.[ سندهای خود روايت نموده از حضرت امام حسن عسكری عليه‌السلام كه فرمود كه جدّش حضرت اميرالمؤمنين ـ صلواة الله عليه ـ فرموده كه: هر كس بوده باشد از جمله شيعيان ما، دانا به شريعت ما، پس بيرون برد ]رضوی: موجود شود.[ به سبب علم و معرفت خود، ضعيفان شيعه ما را از تاريكی نادانی و برساند ايشان را به سوی نور علمی‌ كه عطا نموده‌ايم ما آن علم را به او؛ می‌‌آيد روز قيامت و حال آنكه بر سر او تاجی است از نور كه روشنی می‌‌دهد از برای جميع ]رضوی: همه.[ اهل محشر و پوشيده جامه]ای[ كه وفا نمی‌‌كند به قيمت، كمتر تاری ]رضوی: ـ تاری.[ از آن دنيا به تمامی‌ ]اين دنيا[. پس فرياد می‌‌كند فرياد كننده‌ای كه: ای بندگان خدا! اين مرد دانايی است از شاگردان بعضی از دانايان شيعه آل محمّد صلی الله عليه و آله، آگاه باشيد كه هر كس كه بيرون برده اين عالم ]او[ را در دار دنيا از سرگردانی نادانى، پس چنگ در زند به نور و روشنی او، تا آنكه بيرون برد آن كس را از سرگردانی اين عرصات و برساند به مكان‌های طراوت دار بهشت، پس بيرون می‌‌برد آن عالم هر كس را كه تعليم كرده باشد او را در دنيا نيكويی يا آنكه گشوده باشد از دل او به جهت نادانی او بسته را، يا روشن ساخته باشد از برای او و ازاله نموده باشد از خاطر او شبهه را، از تاريكی صحرای محشر و داخل مراتب عاليه بهشت می‌‌گرداند.

]مراد از شيعه[

بيان: «مِنْ شيعَتِنا»، مراد از شيعه، مطلق مؤمن اثنی عشری است كه مراد محبّ اهل بيت ]عليهما‌السلام[ باشد كه قائل به امامت ايشان باشد و ظاهر اين معنی است؛ و اگرنه شيعه]ای[ كه مأخوذ از اشاعه باشد، يعنی كسی كه در جميع افعال پيروی ايشان نموده، تخلّف ننموده باشد؛ چنانچه در باب حضرت خليل الرّحمن واقع شده: )وَ اِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لإِبراهِيمَ * إذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ)؛ ]سوره مبارکه صافات، آيات 83 و 84.[ يعنی به درستی كه از جمله شيعيان رسول خدا صلی الله عليه و آله، حضرت ابراهيم عليه‌السلام است، چون آمد نزد پروردگار خود به دلی كه سالم است از معاصی يا از وساوس شيطانيّه؛ پس مرتبه تشيّع ]رضوی” + يافتن.[، به اين معنى، با مقرّبان و خلّص عبادالله است.

و در حديث معتبر وارد شده كه: «مگوييد ما شيعه‌ايم؛ بلكه بگوييد محبّيم». ]قريب به اين مضمون حديث «… يا عبدالله لست من شيعة علی ـ عليه‌السلام ـ انما انت من محبيه…» در بحارالانوار، ج 65، ص 154 ـ 162، باب 19 ـ صفات الشيعة، حديث 11؛ مدينة المعاجز، ج 7، ص 593، آمده.[.

 و «من كانَ من شيعَتِنا عالماً بشَريعَتِنا»: مشعر است به آنكه، علم به شريعت، لازمه تشيّع بلكه مقدّم است بر آن. و علم شرايع، اعم است از اصول و فروع. و مراد از علم، يا استنباط ]رضوی: استناد.[ است از ادلّه عقليه و نقليّه؛ يا ضبط و تعلّم است. امّا در فروع، به عنوان تقليد يا اجتهاد. و امّا در اصول، به دلايل درخور استعداد و قابليّت، هركس را به قَدر فهمش؛ و دور نيست كه «شَريعَتِنا» مخصوص باشد به فروع، زيرا كه اصول در همه شرايع به يک عنوان است.

«فأخرَجَ ضُعَفاءَ شيعَتِنا»: مراد يا ضعيف‌العقل ]رضوی: مراد به اضعف، اضعف العقل.[ است كه به اندک شبهه از راه حق می‌‌لغزند، بنابراين مراد از اخراج از ظلمت جهل، تثبّت ايشان است بر حق؛ يا مراد، صاحبان جهل مركّب يا جماعتی است كه اطّلاع به مسايل به هم نرسانيده و در سلک مستضعف، مندرجند، و به اهواء نفسانيّه و تخيّلات باطله عمل می‌‌نمايند؛ يا مراد، عوامّ الناس است كه ايشان را بصيرتی در امر دين حاصل نشده؛ يا مراد، جمعی است كه اطّلاع از امور آخرت كما هو ندارند و مواعظ زاجره و نصايح شافيه به گوش هوش، اصغاء ننموده‌اند.

و تشبيه جهل به ظلمت و علم به نور، از اين جهت است كه چون سالک طريق حق، به نور هدايت از مهالک، نجات می‌‌يابد و هر كس در ظلمات جهل حيران باشد، عاقبت او خذلان و مآلش ]رضوی: جايگاه.[ نيران است.

«حَبَوناهُ بِهِ»؛ اشاره است به اينكه علم واقعی علمی‌ است كه از معادن فيض كه ائمّه حق‌اند افاضه شده باشد و متعلّق به امور دين باشد و دخيل در هدايت باشد نه علومی‌ كه در واقع جهل محض و محض جهل است؛ مثل تحقيق هيولی و صورت؛ و تفكّر در ذات واجب تعالی و معرفت علم موسيقی و غيره. و بايد دانست كه علم دين از جمله عطيّات خداوند رحيم است كه به وساطت مقتدايان دين به ما رسيده و ما را از ظلمت جهل و ضلالت رهايی بخشيده و به نور معرفت و بصيرت رسانيده و اين علم مقرون است به عمل و بدون عمل، ثمره نمی‌‌بخشد و در ديگری تأثير نمی‌‌كند؛ همچنان كه عمل بى‌علم به كار كسی نمی‌‌آيد و گاه باشد، بدعتی را عبادت داند و به آن سبب به دركات جحيم قرار گيرند.

]عذاب عالم بی عمل[

تبصره: ]رضوی: ـ تبصره.[ خلاف است كه در وعظ ]رضوی: واعظ.[، عمل شرط است يا نه؟ بعضی گفته‌اند بلى؛ و استدلال نموده‌اند به ]رضوی: از.[ آيه كريمه: (ِمَ تَقُولوُنَ ما لاتَفْعَلوُنَ * كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَاللهِ أَنْ تَقوُلوُا ما لاتَفْعَلونَ)؛ يعنى، «چرا می‌‌گوييد چيزی را كه خود عمل نمی‌‌كنيد، بزرگ غضبی است نزد خدای تعالى، اينكه بگوييد چيزی را كه خود نمی‌‌كنيد» و اين تهديد عظيم و وعيد جسيم است. و از آيه كريمه: (أَتَأمُروُنَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 44.[؛ يعنى، «آيا امر می‌‌كنيد مردم را به نيكی و فراموش می‌‌كنيد خود را؟» و از حديثی كه روايت شده و مدلولش آن است كه حضرت پيغمبر ـ صلی الله عليه و آله ـ فرمود كه: «در شب معراج جمعی را ديدم كه لب‌های ايشان را ملايک به مقراض ]رضوی: قيچی.[ های آتشين می‌‌بريدند و گفتند كه: اين جماعتى‌اند كه موعظه می‌‌كردند و خود عمل نمی‌‌كردند». ]«رأيت ليلة اسری بی الی السماء قوماً يقرض شفاههم بالمقاريض من نار…»، ارشادالقلوب، ج 1، ص 16، الباب الأوّل فی ثواب الموعظة؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 126، باب تحريم اغتياب المؤمن.[.

و جماعتی را اعتقاد آن است كه عمل واعظ، شرط نيست؛ زيرا كه اين، دو عبادت است: يكی امر به معروف و ديگری عمل، هرگاه يک عبادت متروک شود، لازم نيست كه آن ديگری نيز ترک شود. و ممكن است حمل آيه اولى، بر كسی كه از راه عدم مبالات و اعتناء و معانده ترک كند و ضدّ آن عبادت را مرتكب شود، و عذابی كه در حديث شريف وارد شده، به اين اعتبار باشد؛ زيرا كه هر چند علم و بصيرت اتمّ است، ثواب، مضاعف و عذاب، اشدّ است.

و بر هر تقدير شكّی نيست كه در تأثير موعظه، عمل، شرط است و تجربه شده كه هرگاه كسی چيزی را ارشاد نمايد و خود به خلاف آن عامل باشد موعظه او از دل‌ها می‌‌لغزد چنانچه باران از سنگ خاره نرم، می‌‌لغزد.

مشهور است كه واعظی را گفتند كه: كذب ميان مردم شايع شده، مردم را منع كن! بعد از مدّت‌ها، نهی و تحذير از اين صفت ذميمه نمود. گفتند: سبب تأخير چه بود؟ گفت: من خود دروغی پيش از اين گفته بودم، در اين مدّت با نفس امّاره مجاهده نمودم تا خود را تائب و نادم گردانيدم و عازم شدم كه ديگر دروغ نگويم؛ پس بعد از آن ديگران را منع نمودم.

عارف بصير و عالم خبير می‌‌داند كه بى‌حيايى، زياده از اين نيست كه كسی پيوسته تهديد و وعيد بر معاصی و نافرمانی می‌‌نموده باشد و قبايح و مفاسد آن را متذكّر می‌‌شده باشد و خود اقدام بر آن قبيح نمايد؛ هرگاه از عهده خود بر نيايد، چگونه طمع اهتداء ديگری دارد؟ پس اين تشريف ]رضوی: شرايط.[ و نور و ايصال معلّم، خود به مراتب عاليه از جهت عمل و وعظ است نه باحدهما، چنانچه پوشيده نيست. والله يعلم. ]رضوی: ـ والله يعلم.[

الحديث الخامس: فی إثبات الصانع للعالم

 أخبرنا أبوجعفر محمد بن يعقوب، قال حدثنی علی بن ابراهيم بن هاشم عن أبيه عن الحسن ابن ابراهيم عن يونس بن عبدالرحمن عن علی ابن منصور قال: «قال لی هشام بن الحكم كان بمصر زنديق يبلغه عن أبی عبدالله عليه‌السلام أشيآء فخرج إلی المدينة ليناظره فلم يصادفه بها و قيل له: إنه خارج بمكة فخرج إلی مكة و نحن مع أبی عبدالله عليه‌السلام فصادفنا و نحن مع أبی عبدالله عليه‌السلام فی الطواف و كان اسمه عبدالملک و كنيته أبوعبدالله فضرب كتفه كتف أبی عبداله عليه‌السلام. فقال له ابوعبدالله عليه‌السلام ما اسمك؟ فقال: اسمی‌ عبدالملكِ. قال: فما كنيتك؟ قال: كنيتی أبو عبدالله. فقال له: أبو عبدالله عليه‌السلام فمن هذا الملک الذی أنت عبده؟ أمن ملوک الارض أم من ملوک السماء؟ و أخبرنی عن ابنک، عبد إله السماء، أم عبد إله الارض؟ قل: ما شئت تخصم. قال هشام بن الحكم، فقلت للزنديق: أما ترد عليه. قال: فقبح قولى. فقال أبوعبدالله عليه‌السلام: إذا فرغت من الطواف فأتنا فلمّا فرغ أبوعبدالله عليه‌السلام أتاه الزنديق فقعد بين يدی أبی عبدالله عليه‌السلام و نحن مجتمعون عنده. فقال أبوعبدالله عليه‌السلام للزنديق: اتعلم أن للأرض تحتا و فوقا؟ قال: نعم. قال: فدخلت تحتها؟ قال: لا، قال: فما يدريک ما تحتها؟ قال: لا ادری، إلا أنی اظن ان ليس تحتها شیء. فقال أبوعبدالله عليه‌السلام: فالظن عجز لما لايستيقن. ثم قال ابوعبدالله عليه‌السلام: اَفَصَعِدْتَ السَّماء؟ قال: لا، قال: فتدری ما فيها؟ قال: لا. قال: عجباً لک لم تبلغ المشرق و لم‌تبلغ المغرب و لم‌تنزل الارض و لم‌تصعد السمآءَ و لم‌تجز هناک فتعرف ما خلفهن و أنت جاحد بما فيهن و هل يجحد العاقل ما لايعرف؟! قال الزنديق: ما كلمنی بهذا احد غيرک. فقال ابو عبدالله عليه‌السلام: فأنت فی شک من ذلک فلعله هو و لعله ليس هو؟ فقال الزنديق: و لعل ذلک. فقال أبوعبدالله ]رضوی: فقال ابوعبدالله فانت من ذلک، فقال ابو عبدالله.[ عليه‌السلام: أيها الرجل! ليس لمن لايعلم حجة علی من يعلم و لا حجة للجاهل؛ يا اخا اهل مصر! تفهّم منّی فإنّا لا نَشك فی الله أبداً أما تری الشمس والقمر و اللّيل و النهار يلجان فلا يشتبهان و يرجعان قد اضطرا ليس لهما مكان الّا مكانيهما فان كانا يقدران علی ان يذهبان فَلِمَ يرجعان؟ و ان كانا غير مضطرّين فَلِمَ لايصير الليل نهارا و النهار ليلا؟ اضطرا و الله يا اخا اهل مصر! الی دوامها و الّذی اضطرّهما احكم منهما و اكبر؛ فقال الزنديق: صدقت. ثم قال أبوعبدالله عليه‌السلام: يا اخا اهل مصرا! ان الذی تذهبون اليه و تظنون انه الدهر ان كان الدهر يذهب بهم لم لايردهم و ان كان يردهم لم لايذهب بهم؟! القوم مضطرون يا اخا اهل مصر! لم السماء مرفوعة والارض موضوعة لم لاتسقط السماء علی الارض، لم لاتنحدر الارض فوق طباقها و لايتماسكان من عليها؟

قال الزنديق: امسكهما الله ربهما و سيدهما. قال: فآمن الزنديق علی يد ابی عبدالله ـ عليه الصَّلوة والسَّلام ـ . فقال له حمران: جعلت فداک، ان آمنت الزّنادقة علی يدك فقد آمن الكفار علی يدی أبيک. فقال المؤمن الذی آمن علی يدی أبی عبدالله عليه‌السلام: اجعلنی من تلامذتک. فقال أبوعبدالله عليه‌السلام: يا هشام بن الحكم! خذه اليک، فَعَلَّمَهُ هشام و كان مُعَلِّمَ أهل الشام و أهل مصر الايمان و حسنت طهارته حتی رضی الله بها أبوعبدالله عليه‌السلام. ]كافی، ج 1، ص 72، باب حدوث العالم و اثبات المحدث؛ بحارالأنوار، ج 3، ص 51، باب 3ـ اثبات الصانع؛ التوحيد، ص 293، باب اثبات حدوث العالم، متن روايت در اين منابع با اندكی اختلاف آمده.[.

 ترجمه: علی بن منصور می‌‌گويد كه: گفت هشام بن الحكم كه: بود در شهر مصر زنديقی كه رسيده بود او را از حضرت صادق عليه‌السلام چيزی چند؛ پس بيرون آمد از شام به قصد مدينه كه مباحثه نمايد با حضرت؛ پس در مدينه به خدمت حضرت برنخورد و مردم او را گفتند كه: حضرت بيرون رفت از مدينه و متوجّه مكّه معظمه شد و هشام می‌‌گويد: ما با حضرت صادق عليه‌السلام بوديم پس برخورد به ما و ما با حضرت مشغول طواف بوديم و نام آن زنديق عبدالملک و كنيت او ابوعبدالله ]رضوی: + بوده.[. پس زد دوش خود را به دوش حضرت. پس گفت حضرت كه: چه چيز است نام تو؟ پس گفت: نام من عبدالملک است. فرمود كه: كنيت تو چه چيز است؟ گفت: كنيت من ابوعبدالله است. پس فرمود او را حضرت كه پس كيست آن پادشاهی كه تو بنده اويى؟ آيا از پادشاهان زمين است يا از پادشاهان آسمان؟ و فرمود كه: خبر ده مرا از پسرت كه بنده خدای آسمان است يا بنده خدای زمين؟ و فرمود: بگو آنچه خواهى، كه غلبه كرده می‌‌شوى. گفت هشام كه : گفتم زنديق را كه چرا ردّ جواب بر حضرت نمی‌‌كنى. گفت هشام كه: بد آمد زنديق را سخن من. پس فرمود حضرت كه: هرگاه فارغ شوم من از طواف، بيا نزد ما؛ پس چون فارغ شد حضرت عليه‌السلام ]رضوی: ـ عليه‌السلام.[، آمد زنديق نزد حضرت و نشست پيش روی حضرت و ما جمع بوديم نزد آن حضرت. پس فرمود حضرت عليه‌السلام ]رضوی: ـ عليه‌السلام.[ به زنديق كه: آيا می‌‌دانی كه به درستی كه از برای زمين زيری است و بالايی است؟ گفت: بلی. فرمود: تو رفته‌ای به زيرزمين؟ گفت: نه. پس فرمود كه: چه ]رضوی: پس چه.[ می‌‌دانی كه زيرزمين چه چيز است؟ گفت: نمی‌‌دانم مگر آنكه گمان می‌‌كنم كه نيست زير زمين چيزی. پس فرمود حضرت كه: گمان، عجز است از برای كسی كه يقين نمی‌‌داند. پس فرمود حضرت كه: آيا بالا رفته]ای[ به آسمان؟ گفت: نه. فرمود كه: می‌‌دانی كه چه چيز است در آسمان؟ گفت نه. ]رضوی: ـ نه.[ فرمود حضرت كه:

تعجّب دارم از تو كه نرسيده]ای[ به مشرق، و نه رسيده‌ای به مغرب، و فرو نرفته]ای[ به زمين، و بالا نرفته]ای[ به آسمان و در نگذشته از اينجا ]رضوی: اينها.[، پس بدانی كه در عقب اين‌ها چه چيز است وحال آنكه تو انكار می‌‌كنی آنچه را در اين‌هاست و آيا انكار می‌‌كند دانا چيزی را كه نمی‌‌شناسد؟ ]رضوی: نشنيده است.[.

گفت زنديق كه: سخن نگفته مرا به اين نحو كسی غير تو، پس فرمود حضرت كه: پس تو از اين در شكّی شايد پروردگاری باشد و شايد نباشد؟ پس گفت زنديق: شايد چنين باشد. پس فرمود حضرت عليه‌السلام كه: ای مرد، نيست كسی را كه نمی‌‌داند ]رضوی: ـ نمی‌‌داند.[ دليلی و برهانی بر كسی كه داناست و حال آنكه نادان دليلی ندارد.

ای برادر اهل مصر، بفهم از من به درستی كه ما شک نمی‌‌كنيم در صانع عالم، هرگز! كه ممكنات، همه در قبضه قدرت اويند و مستجمع جميع كمالات است و نقصی بر او روا نيست، آيا نمی‌‌بينی كه آفتاب و ماه فرو می‌‌روند و غروب می‌‌نمايند و برمی‌‌گردند و طلوع می‌‌نمايند، به تحقيق كه مغلوب و مجبورند و اختياری ندارند و صانع عالم مضطر ساخته آن‌ها را. نيست از برای ماه و آفتاب، مكانى؛ مگر محلّی كه در آنجا متحرّک‌اند و از آنجا بيرون نمی‌‌توانند رفت؛ پس اگر توانند كه به اختيار ]رضوی: رضوی: + خود.[ بدون جبر جابری بروند، پس چرا برمی‌‌گردند و بعد از غروب باز طلوع می‌‌نمايند؟

دليل ديگر آنكه اگر اين دو نيّر عظيم، ملجأ و مجبور نبوده، به اختيار خود طلوع و غروب نمايند، پس چرا شب، روز و روز، شب نمی‌‌گردد و يكی از آن‌ها ]رضوی: واحدهما.[ به ديگری مبدّل نمی‌‌شود، به خدا كه اين دو خَلق عظيم را مُوجِد ]رضوی: ايجاد کننده و پديد آورنده.[ ايشان مجبور و مضطر گردانيده؛ ای برادر اهل مصر، ]آنان[ كه دايم حركت نمايند و آن كسی كه اين‌ها را مجبور و مضطر گردانيده محكم‌تر و بزرگ‌تر از ماه و آفتاب است تا ممكن باشد كه آن‌ها را مقهور خود سازد. ]رضوی: گرداند.[ زنديق گفت كه: راست گفتى! پس حضرت عليه‌السلام فرمود كه: ای برادر اهل مصر! به درستی كه آنچه شما به آن ]رضوی: شمايان.[ رفته‌ايد و گمان می‌‌كنيد كه به درستی كه صانع دهر، وروزگار است، اگر دهر می‌‌برد آن‌ها را، پس چرا برنمی‌‌گرداند و اگر برمی‌‌گرداند، چرا نمی‌‌برد؟ پس سبب، اضطرار موجودات ]رضوی: موجود. [است.

ای برادر اهل مصر! دليل ديگر آنكه چرا آسمان بلند و زمين گذارده شده؟ چرا آسمان به زمين نمی‌‌افتد؟ و چرا سرازير نمی‌‌شود زمين بر روی طبقات و مراتب خود؟ و حال آنكه زمين و آسمان نگاه نمی‌‌دارند كسانی را كه بر روی آن‌ها قرار گرفته‌اند. زنديق گفت: نگاه داشته آسمان و زمين را و آنچه در آن‌هاست، پروردگار آن‌ها و آقای آن‌ها. راوی گفت كه: ايمان آورد آن زنديق بر دست حضرت عليه‌السلام، پس حمران به حضرت عرض نمود و گفت كه: اگر چه ايمان آورده‌اند زنديق‌ها بر دست تو، به تحقيق كه ايمان آورده‌اند كافران بر هر دو دست پدرت. پس گفت جديدالايمانی كه ايمان آورده بود بر هر دو دست حضرت عليه‌السلام كه: بگردان مرا از جمله شاگردان خودت. پس حضرت عليه‌السلام فرمود كه: ای هشام! بگير اين مرد را به سوی خودت و معلّم او باش. پس تعليم نمود او را هشام ]رضوی: ـ هشام.[ و بود تعليم‌كننده جميع ]رضوی: ـ جميع.[ اهل شام و اهل مصر كه به شرف اسلام فايز می‌‌گرديدند؛ و نيكو شد طهارت آن مرد جديدالاسلام از كفر و شرک تا آنكه خشنود شد حضرت عليه‌السلام به طهارت او.

كشف نقاب و رفع حجاب:

مراد از زنديق، يا جمعی است كه قائل به نور و ظلمت‌اند در فعل خير و شر؛ يا مراد كسی است كه ايمان به آخرت يا به پروردگاری خدا ندارد؛ يا مراد، منافق است كه در باطن، كافر و اظهار اسلام می‌‌نمايد؛ يا معرّب «زن دين» است؛ يعنى: كسی كه بنای عقايد او مثل زنان بر اصلی و برهانی نباشد و اعتقاد ثابت راسخ نداشته باشد. بعضی گفته‌اند كه معرّب «زندّی» است كه منسوب است دين او به زند، كه كتاب مجوسيان است و اين معنى، مفادش احتمال اول است؛ زيرا كه مجوس، به يزدان كه فاعل خير می‌‌دانند و اهرمن كه فاعل شر می‌‌دانند، قائل‌اند.

قوله: ]رضوی: ـ قوله.[ «يبلغه عن ابی عبدالله عليه‌السلام اشيآء»؛ مراد يا مناظرات آن حضرت است كه با خصوم می‌‌نموده؛ يا هدايات و دلالات است كه چون احدی قادر بر ردّ آن‌ها نبوده، موجب تلّقی به قبول می‌‌گرديده و همه كس سمعاً و طاعةً می‌‌شنيده؛ يا مراد، معجزات است كه از آن معادن كرامات ]رضوی: معدن کرامت.[ به ظهور می‌‌پيوسته و به گوش هوش اقاصی وادانى ]رضوی: اقاصی جمع اقصی، دوردستها وادانی جمع ادنی، نزديکها.[ می‌‌رسيده.

قوله: ]رضوی: ـ قوله.[ «قل ما شئت تخصم»؛ مراد، ظهور و وضوح الزام زنديق است كه با وجود انكار صانع در تسميه، اثبات ]رضوی: اسباب.[ عبوديّت خود نموده، هر چند در اسم كه بنای آن بر وضع ديگری است الزام دادن متعارف نيست، نهايت در اقرار به تسميه به اسم معلوم و ابقاء اسمی‌ كه دلالت بر عبوديّت ]رضوی: معلوميّت کند، معبوديّت کند.[ كند، از راه جدل كه اوّل مسلكی از مسالک مناظره است مستحسن است؛ بنابراين از اول حديث تا اينجا وارد شده به طريق مجادله؛ چنانچه در قرآن مجيد ]رضوی: ـ مجيد.[ می‌‌فرمايد كه: (جادِلْهم بِالَّتى هِی أَحْسَنُ). ]سوره مبارکه نحل، آيه 125.[

«فقبّح قولى» چون هشام بعد از الزام تثبيت و تحقيق، دليل جدلی بر خصم نمود و او بر شماتت و ملامت، حمل نمود، او را از سخن هشام بد آمد يا آنكه چون هنوز زنديق در مراتب سخن تأمّل و تدبّر داشته و در خيال، تمهيد جوابی كه شافی باشد می‌‌نموده و هنوز او را جزم حاصل نبوده و به اعتقاد باطل خود اذعان به اتمام جدال نداشته و در اين حال هشام بى‌تابی نموده او را ناخوش آمده.

]انكار وجود خداوند به دليل نديدن[

قولُهُ: «أتعلم أن للارض تحتا» تا قول حضرت كه «هل يجحد العاقل ما لايعرف»؛ دليلی است خطابی و تقريرش آن است كه چون تو خداوند صانع را نديده]ای[ انكار می‌‌كنى! پس اگر او را تعالی شأنه می‌‌ديدی انكار نمی‌‌نمودى، پس نديدن تو او را، چگونه دلالت بر عدم صانع می‌‌كند، شايد صانع عالم در مكانی باشد كه تو به آنجا نرسيده باشى؛ پس عاقل متدرّب ]شكيبای مواظبت كننده؛ تدريب: مواظبت كردن كسی را بر كاری؛ شكيبايی نمودن در كارزار، وقت شدّت و فرار.[ چيزی را كه علم ندارد، نفی وجودش نمی‌‌كند، بلكه تفحّص و تحقيق دلايل و براهين می‌‌نمايد كه اگر عدمش محقّق نباشد وجودش ثابت شود و اين مرتبه از كلام بعد از مجادله، مناسبت تمام دارد و بعد از اين مرتبه چون اقامت برهان شود در حصول علم و ثبات آن ادخل است.

«فالظّن عجز لما لايستيقن» در بعضی از نسخ‌های حديث، «لِمَنْ» واقع شده و «مَنْ» انسب است و بنابراين عايد «مَنْ»، ضميری است كه فاعل فعل و مستتر است و اگر «ما» باشد ضمير مستتر منصوب كه مفعول «يَستَيْقِن» است عايد است؛ يعنی در مقامی‌ كه مدّعی انكار نمايد بايد ادّعای علم كند و بنابر گمان، انكار روا نيست؛ پس هرگاه اقرار به ظن نمايد حجّت بر او تمام است؛ زيرا كه بنابر ظن بی مستند، عدم را راجح دانسته معهذا چون دليلی ندارد بلكه دليل بر نقيض مدّعی ]است[، چون بر او القا شود ادّعای ظن، غلط است.

«ما خلفهن»؛ «ما»، يا موصوله است؛ يا استفهاميّه است و بر هر تقدير مشاراليه «ذلك» است كه بعد از اين می‌‌فرمايد كه: «فانت من ذلک فی شکّ» ]در متن حديث نسخه مرعشی «فی شك من ذلك» است و در رضوی «من ذلك فی شك» و در منابع نيز هر دو شكل آمده است.[؛ و اين الزامی‌ ديگر است، زيرا كه قبل از اين، او ادّعای ظن می‌‌نمود كه احتمال راجح باشد و الحال اقرار به شک نموده كه آن در صورتی است كه طرفين متساوی ]رضوی: مساوی.[ باشد؛ لهذا حضرت عليه‌السلام بر او تنبيه فرمود كه: مناط شک تو عدم علم تو است و هرگاه به جهل خود اقرار نمودی تو را حجّتی بر عالم نيست و ما را اكمل علوم در باب صانع حاصل است به مرتبه‌ای كه هرگز شكّی عارض نمی‌‌شود و آن علم به تشكيك مشكّک زايل نمی‌‌گردد.

«امّا تری الشّمس»؛ ابتدای برهانی است كه حضرت ـ صلوات الله عليه ـ ]رضوی: عليه‌السلام[ اقامت می‌‌فرمايد و حاصل برهان آن است كه تناسق حركات و انضباط علويّات و سفليّات و استقرار آن ها و عدم ورود اختلاف، دليل است بر آنكه محرّک و موجد و مؤثر در اينها، قادری است كه در او تغيير و زوال و تردّد نيست و جبر و قهر می‌‌نمايد مكوّنات خود را بر ايجاد و اعدام، و تحريک به اكمال انتظام. لهذا فرموده كه: «و ان كانا غير مضطرّين فلم لايصير»؛ زيرا كه از اثبات اضطرار، اختيار آن‌ها در اين افعال نفی شده؛ پس، هرگاه فاعل قادر باشد و فعلی از افعال را اختيار نمايد، قادر بر تغيير آن فعل خواهد بود، پس ممكن خواهد بود كه آن مريد به نحوی ديگر، اراده حركت نمايد.

چنانچه حضرت خليل الرّحمن مخاصمه نمود با نمرود بن كنعان، كه اوّل جبّاری بود كه دعوی ربوبيّت نمود؛ به اين عنوان كه خداوند قادر مختار، آفتاب ]رضوی: آفتاب را از مغرب بيرون می‌آورد. و صحيح و کامل در متن آمده است.[ را از مشرق به در می‌‌آورد و هرگاه تو نيز ادّعاء قدرت می‌‌كنی آفتاب را از مغرب بيرون آور، اگر كسی گويد كه شايد طبيعت محرّك باشد و از اين جهت به نحو واحد حركت می‌‌كند؛ جواب گوييم كه: طبيعت در جميع علويّات، متشابه است؛ پس اگر اين تحريك از لوازم طبيعت می‌‌بود بايستی كه جميع علويّات به سبب طبيعت مشتركه، به نحو واحد حركت نمايند واختلافی در حركات نباشد و اين خلاف محسوس و مشاهد است، با وجود آنكه قول به تأثير طبيعت، خلاف مذهب زنديق مصری است؛ زيرا كه او دهری بوده.

«اِلی دَوامِها»؛ يعنى، دوام حركت ثابت است بر تقدير وجود متحرک.

«و الذی اضطرّ هما»؛ دال است بر آنكه علّت بايد اقوی و اعظم از معلول باشد؛ زيرا كه بر ]رضوی: و بر.[ تقدير تسويه، تأثير، متصوّر نيست و اين نيز دليل است بر وجوب وجود علّت؛

زيرا كه ممكن، محتاج است؛ و محتاج، بر تقديری كه اثری از او واقع شود حقيقتاً اثر غَنِی بالذّات خواهد بود كه واسطه را ايجاد نموده.

«لم لايردّهم»؛ يعنی چون ذهاب و رد، متساوی است در جواز، پس لابدّ مرجّحی بايد و آن مرجّح اگر ممكن است، نقل كلام در آن می‌‌نماييم تا منتهی شود به مرجّحی كه واجب باشد. اگر خصم گويد كه شايد آنكه موجودات را مجبور سازد دهر باشد؛ جواب گوييم كه: مدّعاء، إثبات، مبدئی است كه واجب و غير محتاج و مستقل در تأثير باشد و مناقشه در تسميه نيست، هرگاه چنين مدبّری را اعتراف نمودی، به اصطلاح خود بر هر نامی‌ كه خواهی ]رضوی: ـ که خواهی.[ مسمی‌ گردان.

الحديث السادس: فی التوحيد

 روی ثقة الاسلام باسناده عن علی بن إبراهيم، عن أبيه، عن العباس بن عمرو الفُقَيِمی‌، عن هشام بن الحكم فی حديث الزنديق الذی أتی أباعبدالله عليه‌السلام و كان من قول أبی عبدالله عليه‌السلام: «لايخلوا قولک: إنهما اثنان من أن يكونا قديمين قويّين أو يكونا ضعيفين أو يكون أحدهما قويّا و الآخر ضعيفاً، فان كانا قويّين فلم لايدفع كلّ واحد منهما صاحبه و يتفرّد ]رضوی: و لا ينفرد.[ بالتدبير و ان زعمت أن أحدهما قوی و الآخر ضعيف ثبت أنّه واحد كما تقول للعجز الظاهر فی الثانى. فان قلت: انّهما اثنان لم يخل من أن يكونا متّفقين من كلّ وجه ]رضوی: کل جهة[ أو متفرّقين من كلّ جهة فلمّا رأينا الخلق منتظما و الفلک جارياً و التدبير واحداً والليل والنهار والشمس والقمر دل صحة الامر ]رضوی: ـ «والتدبير واحداً… صحة الامر». [و التدبير و ايتلاف الأمر علی أن المدبر واحد ثم يلزمک إن ادّعيت اثنين فرجة ما بينهما حتّی يكونا إثنين فصارت الفُرجةُ ثالثا بينهما قديما معهما فيلزمک ثلاثة فان ادّعيت ثلاثة لزمک ما قلت فی الإثنين حتّی يكون بينهم فُرجة فيكونوا خمسة ثم يتناهی فی العدد الی ما لا نهاية له فی الكثرة فقال هشام: فكان من سؤال الزنديق أن قال: فما الدليل عليه؟ فقال أبو عبدالله عليه‌السلام: وجود الأفاعيل دلت علی أن صانعا صَنَعَها ألا تری أنّک إذا نظرت إلی بنآء مشيّد مبنی علمت أنّ له بانيا و اِن كنت لم تر البانی و لم‌تشاهده، قال: فما هو؟ قال: شىء بخلاف الأشياء؛ ارجع بقولی إلی إثبات معنی و أنّه شىء بحقيقه الشيئية غير انه لاجسم و لاصورة و لايحس و لايجس و لايدرک بالحواس الخمس لاتدركه الأوهام و لاينقصه الدهور و لايغيره الأزمان». ] كافی، ج 1، ص 80، باب حدوث العالم و اثبات المحدث؛ و در بحارالانوار، ج 10،ص 194، باب 13 ـ احتجاجات الصادق صلواة الله عليه؛ التوحيد، ص 243 باب الرّد علی الثنويّه؛ حديث به صورت مفصل و كامل آمده است.[.

 ترجمه: يعنی در حديثی كه حضرت صادق عليه‌السلام مناظره با زنديق می‌‌فرمود، از جمله كلام حضرت آن بود كه فرمود كه: خالی از آن نيست سخن تو كه می‌‌گويی كه صانع دو تا است، از اينكه هر دو قديمند؛ يعنى، ابتداء در وجود ندارند و هميشه بوده‌اند و توانايند بر هر چه اراده نمايند، يا آنكه هر دو ناتوان و عاجزند، يا آنكه يكی توانا و ديگری ناتوان است؛ پس اگر هر دو قدرت دارند بر هر چه اراده نمايند، پس چرا دفع نمی‌‌كنند هر يک ديگری را، تا آنكه يگانه و تنها شود در تدبير؛ و اگر گمان می‌‌كنی كه يكی توانا و قوی و ديگری ناتوان است، پس ثابت شد كه صانع يكی است، چنانكه می‌‌گويی از جهت عجزی كه ظاهر شد در ديگرى؛ و اگر گمان داری كه به درستی كه صانع دو است، خالی نيست از اينكه يا هر دو اتّفاق دارند از هر جهت، يا آنكه جدايی دارند از هر جهت؛ پس چون ديديم خلق را منتظم و فلک را جاری و تدبير را يكی و شب وروز و آفتاب و ماه را، دلالت كرد درست بودن امر و تدبير و انتظام و الفت داشتن امر، بر اينكه تدبيركننده يكی است؛ زيرا كه اختلاف مدبّر، مستلزم اختلاف تدبير است، پس لازم می‌‌آيد تو را اگر دعوی كنی كه صانع و مدبّر دو است، فاصله فى‌الجمله ميان هر دو، تا آنكه متحقّق شود دو بودن؛ زيرا كه اگر فاصله‌ای كه مناط امتياز است نباشد، دوئی متحقّق نمی‌‌شود، پس می‌‌گردد آن فاصله سيّم ميان هر دو قديم و واجب‌الوجود، زيرا كه اگر مابِه‌الإمتياز، ممكن‌الوجود باشد، لازم می‌‌آيد احتياج واجب به ممكن، پس لازم می‌‌آيد تو را كه به سه واجب قائل شوی. و اگر دعوی سه واجب نمايى، لازم می‌‌آيد تو را آنچه گفتی در دوتا، و سه واجب محتاج خواهد بود بر دو مابِه‌الإمتياز؛ پس لازم می‌‌آيد كه به پنج واجب قايل شوی و می‌‌رسد در عدد به عددی كه نهايت نباشد از برای آن در بسيارى. گفت هشام كه: بعد از آن، از جمله سؤال زنديق آن بود كه گفت: پس چه دليل است بر وجود صانع؟ فرمود حضرت كه: بودن كارها دلالت می‌‌كند بر اينكه صانعی كرده اين صنعت‌ها را. آيا نمی‌‌بينی كه هر گاه تو نظر كنی به سوی بنای بلندی كه بنا شده باشد، می‌‌دانی كه از برای آن بنا كننده‌ای هست اگر چه تو نديده باشی بناكننده را ومشاهده ننموده باشی.

]چيستی و چگونگی خداوند[

گفت زنديق كه: پس چه چيز است خدا؟ فرمود حضرت عليه‌السلام ]رضوی: ـ حضرت عليه‌السلام.[ كه: چيزی است مخالف همه چيزها و فرمود كه: برگرد به سخن من كه گفتم چيز است به ثابت كردن معنى؛ به درستی كه واجب چيزی است به حقيقت چيز بودن، نهايت آنكه جسم نيست وصورت نيست و احساس او به حس چشم نمی‌‌توان كرد ]رضوی: احساس آن به چشم نمی‌‌شود.[ و به لامسه نمی‌‌توان دريافت و ادراک كرده نمی‌‌شود به حواس پنجگانه و درنمی‌‌يابد او را وهم‌ها و كم نمی‌‌كند او را روزگارها و تغيير نمی‌‌دهد او را زمان‌ها.

بيان: اين حديث شريف كه برهانی كامل و دليلی كافل است بر توحيد و عاری از نقص شبهه و نقض مقدّمات است، احتمال دارد كه مجموع يک برهان يا دو برهان يا سه برهان باشد؛ بنابر اول كه گوييم يک دليل است، تقريرش آن است كه، ترديد می‌‌فرمايد حضرت كه: دو واجب يا هر دو قوی‌اند يا هر دو ضعيف يا يكی قوی و يكی ضعيف است، و بيان ابطال شق اوّل فرموده به اين عنوان كه هرگاه هر يک از هر دو واجب قدرت بر جميع مرادات دارند، از جمله مرادات، بلكه اعظم مرادات آن است كه هر يک ديگری را دفع كند و يگانه شود. و شق ثالث را فرموده كه: چون اقرار به ضعف يكی نمودى، بر تو لازم آمد كه صانع يكی است، زيرا كه هرگاه قوی باشد، نشايد كه ضعيف تأثير نمايد؛ و شقّ ثانی با وجودی كه ممكن است گفت كه ضعيف، واجب و مدبّر عالم نمی‌‌‌تواند بود؛ نهايت چون قائلی را می‌‌رسد كه گويد كه هر يک بالانفراد شايد ]رضوی: ـ شايد.[ ضعيف باشند اما به اتّفاق يكديگر قوی شوند، حضرت به برهان وافی ابطال می‌‌فرمايد كه: اين دو واجب اگر مفارق يكديگرند از هر جهت، با وجودی كه خلاف فرض است و ضعف ]رضوی: ضعيف.[ نيز منافات دارد با وجوب وجود؛ لازم می‌‌آيد كه خلق منتظم و تدبير يكی و عالم منسّق نباشد و ما می‌‌بينيم كه مخلوقات، كمال انتظام دارند و اين دليل ناظر است به قول خداوند عالميان جَلّ شأنُه كه می‌‌فرمايد: (لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءالِهَةٌ إِلّا اللهُ لَفَسَدَتا). ]سوره مبارکه انبياء، آيه 22.[

]مراد از فرجه[

و چون احتمالی ديگر باقی ماند كه متّفق باشند دو واجب ضعيف از هر جهت، و اتّفاق موجب قوّت مجموع شود، اين شق را ابطال نمود كه اگر دعوی دوئی به اين تقدير می‌‌كنی لازم می‌‌آيد كه فرجه‌ای باشد، تا دو بودن متحقّق شود و مراد از فرجه، يا امری است كه موجب اشتراک دو واجب در آن شود كه عبارت باشد از امری ذاتى، مثل وجوب وجود، يا عَرَضی، مثل قدرت و ايجاد يا مراد مابِه‌الإمتياز است، مثل فصلی كه امتياز دهد احدهما را از ديگری، يا امری عرضی مثل مكانی و جهتی كه موجب امتياز و دوتايی شود.

و بر هر تقدير با وجودی كه منافی وجوب وجود و مستلزم تركيب است، لازم می‌‌آيد كه واجب محتاج و محلّ اعراض باشد، نهايت چون اين جهت فى‌الجملة خفائی داشت، حضرت به وجه اظهر ابطال فرمود كه لازم می‌‌آيد كه آن فرجه بر هر تقدير، واجب‌الوجود باشد، زيرا كه تقوّم واجب به ممكن، جايز نيست و چون يک فرجه متحقق شود سه واجب يافت می‌‌شود و سه واجب دو فرجه می‌‌خواهند و لازم می‌‌آيد كه پنج واجب يافت شود و پنج واجب، چهار فرجه می‌‌خواهند و نُه لازم می‌‌آيد و همچنين إلی غير النّهاية.

نهايت، سوق تقرير حضرت، قرينه بر اين است كه مراد از فرجه مابِه‌الإشتراك باشد كه اگر مابِه‌الإمتياز، مراد می‌‌بود بايست كه بر تقدير دو واجب، چهار لازم آيد، زيرا كه دو واجب، هر يك مابِه‌الإمتيازی می‌‌خواهند و حضرت می‌‌فرمايد كه: فرجه، ثالث می‌‌شود ميان هر دو، و اگر دو دليل باشد تقريرش آن است كه: از اوّل حديث تا «ثم يلزمک ان ادعيت» يک دليل و تتمّه دليل ديگر باشد و بيان آخر دليل اوّل آن است كه اگر دو واجب، متّفق باشند از هر جهتی از جهات، لازم می‌‌آيد كه رفع اثنينيّت شود وابطال اين شق را حضرت عليه‌السلام به ظهور گذارده و باقی اجزاء و مقدمات تقريرش مثل سابق است و احتمالات در فرجه همان است كه مذكور شد.

و اگر سه دليل باشد از اوّل حديث تا «فان قلت إنهما إثنان»، يک دليل است و ابطال شِقِّی را كه هر دو ضعيف باشند به ظهور گذارده، زيرا كه در آن شق ديگر فرمود كه: ضعف و عجز، منافی وجوب ]رضوی: ـ وجوب.[ وجود است و باقی مقدمات دليل ثانی و ثالث به نحوی است كه مذكور شد.

قوله: «فما الدّليل عليه»؛ ظاهر از سؤال زنديق با وجودی كه قائل به مُبدِء و مدبّر بود، امّا متعدّد می‌‌دانست، اين است كه چون دلايل قاطعه و براهين حقّه اصغاء نمود و قادر بر ردّ آن‌ها نبود، شکّ در وجود صانع به هم رسانيد، حضرت دليل اثبات صانع را به او القا نموده؛ گويا می‌‌فرمايد كه: دليل قطعی افاده می‌‌نمايد كه مدبّری و خالقی می‌‌بايد و دلايل سابقه ]رضوی: دليل اول.[ افاده وحدانيت نموده شک و شبهه بالكليّه مرتفع می‌‌شود.

«قال فما هو»؛ چون زنادقه، دهر را مؤثر می‌‌دانند و فساد ظنون او ظاهر شد، تحقيق می‌‌نمايد از حقيقت صانع واحد، چنانچه در منطق معلوم شده كه ما هُوَ سؤال از كنه حقيقت و ماهيت است و ممكن، كنه واجب را ادرک نمی‌‌‌تواند كرد.

لهذا، حضرت فرمود كه: شَیءٌ بِخِلافِ الأَشياءِ؛ چنانچه در احاديث ديگر واقع شده كه بيرون كرد آن واجب را از حد تشبيه و تعطيل، زيرا كه اگر نفی شيئيّت شود، تعطيل، و اگر ]رضوی: والا اگر.[ كالأشياء گفته شود، تشبيه است؛ لهذا می‌‌فرمايدكه: ارجع بقولی إلی اثبات معنى؛ يعنى، بدان كه شىء بر واجب اطلاق می‌‌شود به اين عنوان كه شىء است مباين جميع اشياء و به وجهی از وجوه مُدرک نمی‌‌شود، نه به حواس ظاهر و نه به باطنه و هر چه مدرک شود، مصنوع است و حق تعالی صانع اشياء است. والله يعلم ]رضوی: ـ و حق تعالی…. يعلم.[.

الحديث السابع: فی الدلايل ]رضوی: فی الدلايل العلماء.[ علی ابطال المذاهب المختلفة

فی الواجب تعالى

 روی فی الاحتجاج عن الصادق عليه‌السلام إنّه قال: قال اميرالمؤمنين علی عليه‌السلام: فانزل الله تعالی (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُون) ]سوره مبارکه انعام، آيه 1.[ و كان فی هذه الآية ردّ علی ثلاثة اصناف منهم لمّا قال: (أَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ) فكان ردّ ]رضوی: مراد.[ علی الدهرية الذين قالوا ان الاشياء لا بَدَءَ لها و هی دايمة ثم قال: (و جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ) فكان ردا علی الثنويه الذين قالوا إن النور و الظلمة هما المدبران ثم قال: (ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُون)، فكان ردّا علی مشركی العرب الذين قالوا إنّ اوثاننا آلهة ثم انزل الله تعالی (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدْ) ]سوره مبارکه توحيد، آيه 1.[ الخ، فكان ردّا علی من ادعی من دون الله ضدّاً او ندّاً قال: فقال رسول الله ـ صلی الله عليه و آله و سلم ـ 6 لاِصحابه: قولوا: (إيَّاکَ نَعْبُدُ) ]رضوی: سوره مبارکه حمد، آيه 4.[ أی: نعبدک واحدا لانقول كما قالت: الدهرية إن الاشياء لابدء و لها و هی دايمة و لا كما قالت: الثنوية الذين قالوا: ان النور و الظلمة هما المدبران و لا كما قال مشركوا ]رضوی: مشرکون.[ العرب: «إن اوثاننا آلهة» فلانشرک بک شيئا و لا ندعوا من دونک الها كما يقول هولاء الكفّار و لانقول كما قالت اليهود والنصاری: ان لک ولدا، تعاليت عن ذلک علوّاً كبيراً. قال: فذلک قوله: (وَ قَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَاری) ]سوره مبارکه بقره، آيه 111.[ و قالت: طائفة غيرهم من هولاء الكفّار ما قالوا. قال الله تعالى: يا محمد! (تِلْکَ أَمَانِيُّهُمْ) التی تمنّونها بلا حجة (قُلْ هَاتُواْ بُرهانَكُمْ) و حجتكم علی دعواكم، (اِنْ كُنْتُمْ صادِقينْ) کما أتی محمّد ببراهينه التی سمعتموها ثم قال: (بَلَی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 112.[ تعالی يعنی كما فعل هؤلآء الذين آمنوا برسول الله لمّا سمعوا براهينه و حجته (وَ هُوَ مُحْسِنٌ) فی علم الله فله أجره ثوابه عند ربه يوم فصل القضاء (وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِم) ]همان.[ حين يخاف الكافرون ممّا يشاهدونه]رضوی: يشاهد و زيّن.[ من العقاب (وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 112.[، عند الموت لأن البشارة بالجنان تأتيهم. ]بحارالأنوار، ج 9، ص 267، باب 1 ما احتج صلی الله عليه و آله؛ الاحتجاج، ج 1، ص 28، احتجاج النبی صلی الله عليه و آله علی جماعة من المشرکين؛ با اندکی تغيير در عبارت آمده.[.

 ترجمه: اين حديث تتمّه كلامی‌ است كه حضرت اميرالمؤمنين ـ صلوات ‌الله و سلامه]رضوی: عليه‌السلام.[ ]عليه[ ـ سابق بر اين فرموده، می‌‌فرمايد كه: پس فرستاد خدای تعالی بر پيغمبر خود، كه حمد از برای خداوندی است كه آفريده آسمان‌ها و زمين را و گردانيد و قرار داد تاريكی‌ها و روشنى، پس آن كسانی كه كافر شده‌اند به پروردگار خود، معادل و برابر قرار می‌‌دهند غير را، و در اين آيه رد است بر سه قسم از كفار، چون فرمود كه: (آلْحَمْدُ للهِ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ آلأَرضَ) باطل شد مذهب دهريه، آنچنان جماعتی كه می‌‌گويند كه: به درستی كه چيزها را ابتدايی نيست و همه چيز دايم بوده، و قديم است. پس فرمود كه: (وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ)؛ پس اين ردّ مذهب ثنويه است كه می‌‌گويند: روشنی و تاريكی دو مدبّراند. پس فرمود كه: (الَّذينَ كَفَروُا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلوُنَ) ]رضوی: سوره مبارکه انعام، آيه 1.[ كه رد است بر جماعتی از عرب كه شريک از ]رضوی: ـ از.[ برای خدا قرار داده، می‌‌گويند: به درستى ]رضوی: ـ به درستی.[ كه بتهای ما خدايانند. پس فرستاد سوره (قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ).]رضوی: سوره مبارکه توحيد، آيه 1.[ را، كه رد كسانی كنند كه دعوی می‌‌كنند كه به غير از خدا معارضی چند. فرمود كه، پس فرمود رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ـ اصحاب خود را كه بگوييد: (إِيّاکَ نَعْبُدُ)]سوره مبارکه حمد، آيه 4.[؛ يعنى، تو را يگانه و واحد ]رضوی: تو را که يگانه و واحدی.[ می‌‌پرستيم.

نمی‌‌گوييم چنان‌كه گفته‌اند دهريه كه: همه چيز ابتدا ندارد و هميشه بوده. و نه همچنان كه گفته‌اند ثنويه، آنچنان جماعتی كه قايل‌اند به آنكه، روشنی و تاريكی دو مدبّراند. و نه همچنان كه گفته‌اند مشركان عرب، كه بت‌های ما خدايانند. پس شريک نمی‌‌سازيم ]رضوی: می‌‌سازند.[ به تو چيزی را، و نمی‌‌خوانيم به غير از تو خدايی را، همچنان‌كه می‌‌گويند اين جماعت كافران. و نمی‌‌گوييم همچنان كه قايل‌اند يهود و نصاری كه به درستی كه از برای تو فرزند است. منزّهی ]رضوی: تنزه.[ تو خداوندا از اين! تنزيهی بزرگ.

فرمود: پس اين است قول خدا كه فرموده كه گفتند ايشان: «هرگز داخل بهشت نمی‌‌شود مگر كسی كه بوده باشد يهود يا نصرانى»! و گفتند جماعتی كه غير اين جماعتند؛ از جمله اين كافران. مثل آنچه گفتند ايشان.

و حق تعالی می‌‌فرمايد كه: ای محمّد! اين آرزوهای ايشان است كه آرزو می‌‌كنند بى‌حجتى، و بگوی ای محمّد! كه بياوريد ای كافران، دليل و حجّت خود را، بر دعوای خود اگر بوده‌ايد از جمله راست‌گويان. همچنانكه آورد محمد صلی الله عليه و آله، دليلهای خود را ]رضوی: ـ بر دعوای… خود را.[، آنچنان دليل‌هايی كه شنيديد شما آن را. پس فرمود خدا كه: بلى؛ يعنى، اين چنين است كسی كه مطيع ساخت روی خود را، و منقاد شد حال كونی كه خالص بود از برای خدا، مثل آنچه كردند اين جماعتی كه ايمان آوردند به حضرت رسول صلی الله عليه و آله، چون شنيدند دليل‌ها و برهان‌های او را، و حال آنكه نيكوكار است در علم خدا؛ پس از برای اوست مزد او و جزای او نزد پروردگار او، روزی كه جدا می‌‌شود حكم‌ها. و نيست ترسی بر ايشان، هنگامی‌ كه می‌‌ترسند كافران از آنچه مشاهده می‌‌كنند از عذاب الهی. و نيستند مؤمنان كه اندوه داشته باشند نزد مرگ، از جهت آنكه بشارتِ به بهشت می‌‌رسد ايشان را.

]ابتدا به حمد در اوّل سوره انعام[

بيان: حق تعالی در اوّل سوره انعام، ابتدا به حمد خود فرموده، كه تنبيه بر آن باشد كه اوست مستحق جميع ]رضوی: همه.[ محامد؛ از برای آنكه اصل ]رضوی: اصل نعمتها.[ و فرع نعمت‌ها از او به خلق رسيده، و از جهت آنكه از برای اوست صفت‌های بلند مرتبه، و فرمود كه: (خَلَقَ السَّموتِ وَالأَرْضَ)؛ يعنی «اختراع كرد و از نو پديد آورد آسمان و زمين را»، با آنچه مشتمل است هر يک به آن، از صنعت‌های عجيبه و حكمت‌های بديعه. و بعضی گفته‌اند كه: اگر چه لفظاً اين كلام، خبر است؛ اما در معنى، انشا است يعنی حمد الهى، چنين ]رضوی: يقين.[ كنيد.

(وَ جَعَلَ الْظُّلُماتِ وَ النُّورَ)؛ ]سوره مبارکه انعام، آيه 1.[ يعنی «شب و روز». و بعضی گفته‌اند: مراد از ظلمات، نيران؛ و از نور، جنان است. و مقدّم داشت ذكر ظلمات را به جهت آنكه ظلمت در وجود، مقدم است، و از اين جهت است كه در بعضی موارد حكما تعبير از عدم به ظلمت، و از وجود به نور نموده‌اند.

و همچنين وجه در تقديم سموات آن است كه: خلق آسمان‌ها، قبل از زمين شده؛ و ذكر سموات به لفظ جمع، با آنكه ارض نيز طبقات دارد ايماء بر آن است كه افلاک، حركات مختلفه و اوضاع متفاوته دارند و مابين سموات نيز فاصله بسيار می‌‌باشد، به خلاف زمين كه ساكن و يک كره است و مابين طبقات فاصله نيست؛ و چون سموات و ارضين محسوس و مشاهد و جوهراند، خلق، كه اعم از ابتداع ]رضوی: ابتدا.[ است، مناسبت دارد،

و ظلمت و نور كه امور اضافيّه است يا عرضيّه، جعل مناسبت دارد؛ پس بعد از اين تعجب می‌‌فرمايد از كسانی كه به جهت خدا شريک قرار می‌‌دهند با وجودی كه می‌‌بينند علاماتی را كه دلالت بر يگانگی او دارد، لهذا فرموده كه: (ثُمَّ الَّذيَن كَفَروُا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلوُنَ)] سوره مبارکه انعام، آيه 1.[، و (ثُمَّ) كه از برای تعقيب موضوع است، ايراد شده از جهت ايماء به اين مطلب؛ يعنی بعد از ملاحظه ]رضوی: مشاهده.[ آثار صنع الهی كه مقتضی اقرار به وحدانيّت است نقيضِ آن، كه عديل و شريک است، اثبات می‌‌كنند.

و لفظ (بِرَبِّهِم)؛ تنبيه بر آن است به ابلغ وجهی، زيرا كه هرگاه ربوبيت و پروردگاری خدا را ببينند و دانند، و آثار صنع الهی را لمحه به لمحه در خود مشاهده نمايند، گنجايش ندارد كه مربوب مصنوع را در اين امور عظيمه دخل دهند ]رضوی: دخيل دانند.[، و مؤيّد اين معنی آن است كه چون عارف به نفس خود هستند، و خود را به عقل و شعور می‌‌شناسند، ]رضوی: می‌شمارند و می‌‌شناسند.[ و عجز ومربوبيت خود را انكار نمی‌‌نمايند، اصنامی‌ كه مصنوع ايشان وجماد است و عقل وشعور ندارد، و دهر و طبيعت را كه بعضی مؤثر می‌‌دانند، آن‌ها نيز مسلوب الشعورند، چگونه مدبّر و مؤثر و موجد آثار عظيمه می‌‌تواند بود. ]رضوی: مصنوع ايشان و جمادی است و موثر و موجد عظيمه می‌‌تواند بود. و بقيه را تاپايان پاراگراف ندارد.[.

 «و هی دايمة»؛ چون دهريه روزگار را بالذّات مقتضی و مؤثر می‌‌دانند، بايد كه عالم قديم باشد، زيرا كه مؤثر بنا بر اعتقاد ايشان مختار نيست، بلكه موجب است؛ و اثر موجب قديم می‌‌باشد و ردّ اين مذهب به اعتبار آن است كه تغيُّرات و حركات و حصول اوضاع دلالت بر حدوث می‌‌كند و امر حادث می‌‌بايد مستند به فاعل مختار ذی‌الاراده باشد و فعل دهر و طبيعت چنين نيست و دوامی‌ كه مدّعای خصم است به اين معنی اراده نموده كه مبدأ و منتهی هيچ‌كدام نداشته باشد.

]قائلان به دو صانع[

«فكان ردا علی الثنويّة»؛ ثنويّه جماعتى‌اند كه قائل به دو صانع شده‌اند، يكی فاعل خيرات و آن را مستند به نور می‌‌دانند و تعبير از آن به يزدان می‌‌كنند، و ديگری فاعل شرور كه آن را مستند به ظلمت می‌‌دانند و از آن تعبير می‌‌كنند به اهرمن؛ و نزديک به اين مذهب است، مذهب آن جماعت كه حق ـ سبحانه و تعالی ـ را فاعل خيرات، و شيطان را فاعل شرور می‌‌دانند. و ردّ اين مذاهب باطله از اين آيه كريمه به اعتبار آن است كه چون تاريكی و روشنی تابع حركت شمس و قمر است و به اعتبار تغيّرات حدوث همه ثابت شد، پس بايد كه علّت و محركی داشته باشد و علت موجده همه واجب‌الوجود است؛ زيرا كه اگر ممكنی علت باشد، دوريا تسلسل لازم می‌‌آيد؛ پس موجد و جاعل ظلمت ونور و منشأ آن‌ها بايد كه واجب‌الوجود يگانه قديم باشد، پس هر گاه ظلمت و نور مجعول ديگری باشند چگونه خود مدبّر و مؤثر می‌‌توانند بود؟

«فكان ردّا علی مشركی العرب»؛ چون ]رضوی: ـ چون.[ مشركان اعراب اصنام و آلهه خود را شريک واجب ]رضوی: + مبدا.[ می‌‌دانند در تدبير و تأثير؛ يا آنكه هر يک از واجب و اصنام را قادر و فاعلِ مستقل می‌‌دانند؛ به اين خطاب، مستطاب تنبيه بر ردّ مذهب باطل ايشان نموده و ظاهر (يَعْدِلونَ) معنی ثانی است، چه هرگاه آن‌ها را با واجب، معادل و برابر دانند، بايد كه هر فعلی از واجب صادر تواند شد، از ايشان نيز ممكن الصّدور باشد به اعتقاد فاسد ايشان، و از تقرير دليل سابق معلوم می‌‌شود استدلال بر اين مدّعی از اين خطاب؛ زيرا كه هر عاقل كه امثال اين افعال محكمه متقنه در خود و ساير موجودات مشاهده می‌‌نمايد، ومی‌‌بيند كه فسادی در اين امور عظيمه واقع نمی‌‌شود، و علويّات را جاری و ساير به يک نحو خاص ملاحظه می‌‌كند، و در نظام عالم خللی و نقصی نمی‌‌يابد، بعد از اين مرتبه تدبّر و تفكّر، اذعان و اعتقاد جزم او را حاصل می‌‌شود كه مدبّر اين عالم، واحد و يگانه]ای[ است و شريک و سهيمی‌ ندارد و از اينجا است كه در آثار وارد شده كه : «تفكر يک ساعت در آفاق و انفس، بهتر است از عبادت هفتاد ساله» ]در بحارالانوار، ج 66، ص 292، باب 37 ـ صفات خيار العباد، روايت اينگونه آمده «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة» و در منابع روايی ديگر «خير من عبادة سنة» آمده است.[ و به اين دليل ابطال ]رضوی: ـ ابطال.[ باقی مذاهب باطله نيز می‌‌شود، سيّما مذهب جماعتی كه بت‌ها را شفيعان می‌‌دانند؛ زيرا كه هرگاه اين اصنام قادر بر دفع ضرر از خود نباشند و اگر كسی آن‌ها را بشكند يا بسوزاند دفع آن ضرر نتوانند نمود، چگونه دفع ضرر عذاب از ديگری خواهند نمود؟ ديگر آنكه چون همه چيز، مخلوق خداوند قدير است، امتياز و قربی حاصل نمی‌‌شود مگر به علم ومعرفت و عبادت؛ و جمادی كه منشأ ضرر و نفع نباشد، چگونه او را قرب به مرتبه‌ای باشد كه شفاعت عاصيان نمايد؟

«ثم انزل اللّه تعالی (قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ ]سوره مبارکه توحيد، آيه 1.[) »؛ در حديثی وارد شده كه چون حق تعالی می‌‌دانست كه در آخر زمان گروهی به هم می‌‌رسند كه متعمق النظر باشند، سوره مزبوره را نازل ساخت ]«عاصم بن حُمَيد قالَ: قالَ: سئل علی بن الحسين عليه‌السلام من التّوحيد فقال: إنّ الله عزّوجلّ علم أنه يكون فی آخر الزمان اقوام متعمّقون فأنزل الله تعالی (قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ) و الآيات من سورة الحديد إلی قوله (وَ هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) فمن رام وراء ذلک فقد هلک». كافی، ج 1، ص 91، باب النسبة؛ توحيد، صدوق، ص 283، باب ادنی ما يجزی من معرفته… .[؛ زيرا كه هر گاه كسی تدبّر نمايد در آفاق و انفس، او را يقين به وحدانيت حاصل می‌‌شود و می‌‌داند كه غنی بالذات از مثل و مانند و اولاد بری است و تركيب و تأليف در او نيست به جهت آنكه جميع اين‌ها موجب احتياج است.

لهذا از زبان معجز بيانِ ارباب عصمت صادر شده كه:

و فی كُلِّ شَیْءٍ لَهُ آية

يَدُلُّ علی انّه واحد ]عدة الداعی، ص 321.[.

يعنی در هر چيز كه مشاهده كنی و تدبّر نمايى، می‌‌دانی كه او يگانه و فرد است و معارضی و منازعی ندارد، و بعد از ايماء به دلايل و حجج می‌‌فرمايد به اصحاب خود كه: «قولوا (اِيَّاکَ نَعْبُدُ) ]رضوی: + و اياک نستعين.[) ]سوره مبارکه حمد، آيه 5.[: يعنى، بايد كه در حين عبوديت محرّک و داعی نفسانی و اقبال بر معبود حقيقی، موجب حضور او شده، عابد در ساحت قرب جلوه نموده، به عنوان خطاب سخن كند و ترک طريقه‌ی غنيت نمايد؛ و اين يكی از نكات التفات ]التفات صنعتی از صنايع ادبی و در اصل به معنی چپ و راست نگريستن و روی برگرداندن به سوی كسی يا چيزی است و در اصطلاح علم بديع يعنی در سخن از غيبت به خطاب يا برعكس از خطاب به غيبت منتقل شوند و يا سخن را تمام كرده، آنگاه جمله يا مصرع يا بيتی بياورند كه خود مستقل باشد امّا با سخن قبل مربوط شود و موجب حسن كلام گردد. ر. ک: فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلال‌الدين همايی، ج 2، ص 293 ـ 294.[ است كه از جمله صنايع بديعی است، و ديگر وجوه در التفات مذكور است كه موقع ذكر آن‌ها نيست.

(تِلْکَ اَمَانِيُّهُم)؛ يهود و نصاری را اعتقاد آن است كه به غير از ايشان كسی داخل بهشت نمی‌‌شود، و اين محض خيال و برايشان وبال است كه مطابق خواهش خود حكم نموده‌اند، و به تسويلات ]رضوی: تأويلات.[ شيطانيّه، اين گمان فاسد در ايشان راسخ شده و منشأ اذعان و اطمينان ايشان شده؛ لهذا می‌‌فرمايد كه: (قُلْ هاتُواْ بُرهانَكُم) ]سوره مبارکه بقره، آيه 111.[؛ يعنی عاقل و دانا بايد كه بر مطالب و خيالات خود دليلی و برهانی اقامه نمايد، نه آنكه به محض وهم فاسد، و ظنّ كاسد، باطلی را در خود راسخ ساخته، وادی غوايت پيمايد. چنانچه رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ـ برطبق دعوی نبوّت، معجزه ظاهر ساخت و مطابق مدّعيات خود، دلايل قاطعه، و براهين حقّه اقامت نمود.

(بَلَی مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله) ]سوره مبارکه بقره، آيه 112.[؛ اذعان مؤمنان چون مستند به حجج واضحه بوده، اعمال ايشان مقبول و ثواب جزيل به ايشان عايد می‌‌شود، بر وجه اتم و اكمل. لهذا فرموده كه: (فَلَهُ اَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ)؛ يعنی ثوابی كه به ايشان داده می‌‌شود، نزد خدا و بر وفق مشيّت اوست كه ثواب عظيم و فوز به نعيم ابدی است، مؤيّد اين معنی است آنچه روايت شده كه: چون كسی بگويد: «الحمد لله ]در نسخه: الحَمدُ الله.[ كما هو اهله» ]وسائل الشيعة، ج 7، ص 173، باب استحباب قول الحمدلله؛ عدة الداعی، ص 260؛ ثواب الأعمال، ص 13، ثواب من قال الحمدلله.[؛ كاتبان خيرات دست باز داشته، نمی‌‌نويسند و می‌‌گويند: خداوندا! ما غيب نمی‌‌دانيم. در جواب، خطاب می‌‌رسد كه: بنويسيد چنانچه او گفته و ثواب آن بر من است و تعيين قدر آن من می‌‌كنم.

«يوم فصل القضاء»؛ اشاره به آن است كه ثواب شخصی كه به دليل و برهان ايمان آورده و اعتقاد خود را ثابت و راسخ گردانيده، ضايع و حبط ]حبط و احباط در لغت به معنی از بين رفتن و فاسد شدن و در اصطلاح متكلمين آن كه عمل خير صحيح واقع شود و پس از آن عمل شر و گناه ثواب عمل صحيح را ناچيز كند. ر. ک: فرهنگ معارف اسلامی‌، دكتر سيد جعفر سجادی، ج 1، ص 86؛ نثر طوبی يا دائرة‌المعارف لغات قرآن مجيد، علامه شعرانی و محمد قريب، ج 1، ص 152.[ نمی‌‌شود؛ و بعد از فصل قضا و انقضاءِ محاسبه خلق بدون قصور جزای او به وجه اكمل به او می‌‌رسد و خوفی به سبب كثرت معاصی ندارد و خوف كافرين و معاندين باقی خواهد بود به سبب مشاهده عقاب. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ منقول است كه: «هر چيز از امور دنيا، سماع آن عظيم‌تر است از عيان آن، به خلاف امور آخرت كه بعد از معاينه معلوم می‌‌شود كه عظيم‌تر از آن بوده كه می‌‌شنيده» ]نهج‌البلاغه، ص 169، خطبه 114، و فيها مواعظ؛ عدة الداعی، ص 109؛ بحارالانوار، ج 8، ص 191، باب 23 ـ الجنة و نعيمها «… کل شيء من الدنيا سماعه اعظم من عيانه و کل شیء من الآخرة عيانُهُ اعظم من سَماعه…».[. و در فقره آخر اشاره شده به آنكه؛ عذاب كفّار و معاندين در هنگام احتضار بر ايشان معلوم می‌‌شود و اوّل عذاب ايشان هنگام احتضار است، چنانچه مؤمن را اوّل راحت‌ها است.

الحديث الثامن: فی النبوّة المطلقة

روی ثِقة الاسلام باسناده عن أبی عبدالله عليه‌السلام، أنه قال للزنديق الذی سأله: من أين أثبت الأنبياء و الرسل؟ قال: إنّا لمّا أثبتنا ]رضوی: ثبت.[ أن لنا خالقا صانعا متعاليا عنّا و عن جميع ما خلق و كان ذلک الصانع حكيما متعاليا لم يجز أن يشاهده خلقه و لايلامسوه فيباشرهم و يحاجّهم و يحاجّونه ثبت ان له سفراء فی خلقه يعبّرون عنه الی خلقه و عباده و يدلونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی تركه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحكيم العليم فی خلقه و المعبّرون عنه جلَّ و عَزَّ و هم الانبيآء و صفوته من خلقه، حكماء مؤدبين بالحكمة، مبعوثين بها، غير مشاركين للناس علی مشاركتهم لهم فی الخلق و التركيب فی شىء من أحوالهم مؤيدين عند الحكيم العليم بالحكمة؛ ثم ثبت ذلک فی كل دهر و زمان فما أتت به الرسل و الأنبيآء من الدلايل و البراهين، لكيلا تخلوا أرض الله من حجّة يكون معه علم يدل علی صدق مقالته و جواز عدالته». ]كافی، ج 1، ص 168، باب الاضطرار الی الحُجّة؛ علل الشرايع، ج 1، ص 120، (باب علت اثبات الانبياء و الرسل) با اندكی تغيير در كلمات آمده.[.

 ترجمه: ]رضوی: بيان.[ روايت كرده محمّد بن يعقوب از حضرت امام جعفر ]رضوی: ـ امام جعفر.[ الصّادق ـ صلوات الله عليه ـ كه به درستی كه گفت: به زنديقی كه سؤال كرد از حضرت كه از كجا، يعنی به چه دليل ثابت می‌‌شود پيغمبران و رسولان؟ حضرت فرمود كه: چون ثابت كرديم كه به درستی كه از برای ما آفريننده‌ای هست كه ايجاد كرده ما را، و از ما و از همه ]رضوی: ـ از همه.[ آنچه آفريده، بلند مرتبه‌تر است و ثابت شد كه اين صانع، حكيم است؛ يعنی همه كارها را موافق نظام اعلی و صلاح كلّ موجودات می‌‌كند. پس می‌‌بايد كه احكام و تكاليف و اوامر و نواهی در آنچه عقول، مستقل به فهم آن نيست به خلق برسد و جايز نيست كه خلق مشاهده نمايند، يا به عضوی از اعضای خود ملامسه نمايند واجبِ مباينِ بالذات را، كه منزّه است از جهت جسميت و مكان داشتن و لوازم آن؛ تا آنكه ملاقات نمايند مخلوقات او را؛ و محاجّه و اقامت دليل ]رضوی: ـ دليل.[ و برهان نمايد بر ايشان، و ايشان نيز جواب‌ها می‌‌گفته باشند و دلايل بر اجوبه خود اقامت می‌‌نموده باشند. و هر احدی از مكلّفين قابليت وحی الهی و الهام ربّانی ندارد تا بى‌واسطه پيغام‌آوری، استعلام تكاليف و اوامر ونواهی نمايند.

پس ثابت شد كه از برای خدا در ميان خلق ايلچيها و سفيرها و پيغامبرها هست كه تكاليف را تعبير به عبارات واضحة الدّلالات نموده، از حق به خلق خدا و بندگان خدا می‌‌رسانند؛ و راهنمايی می‌‌نمايند آن پيغمبران، خلق را بر چيزی چند كه مصلحت خلق در آن است و محل نفع است خلق را، و بيان می‌‌نمايند چيزی چند را كه به سبب آن چيزهاست بقاء هر نوع از مخلوقات؛ و چيزی چند را ]رضوی: ـ که مصلحت خلق… چيزی چند را.[ كه در ترک آن چيزهاست برطرف شدن موجودات؛ پس ثابت شد كه در خلايق، جمعی مخصوص به تأييد و وحی الهی می‌‌باشند از جانب خداوند حكيم دانا كه امر به اوامر و نهی از منهيّات می‌‌نمايند، وتعبير از فرموده الهی به عبارات واضحة الدّلالات می‌‌نمايند، ]رضوی: ـ و تعبير… می‌نمايند.[ و اين جماعت‌اند پيغمبران وبرگزيده‌های خدا از ميان خلق، در حالتی كه تعليم نموده شده‌اند به حكمت و علم ومعرفت و برانگيخته شده‌اند به حكمت، و درين امور شريک نيستند با ساير خلق، مثل شركتی كه در خلقت و تركيب و بشريت با ساير ناس دارند، در حالتی كه تقويت كرده شده‌اند نزد خداوند حكيم دانا به علم و حكمت؛ پس ثابت شد احتياج به وجود انبيا در هر وقت و زمانى، از آنچه آورده‌اند پيغمبران از دليل‌ها وبرهان‌ها، تا آنكه خالی نباشد زمين خدا از حجّتی كه با او دليلی و علامتی باشد، كه دلالت كند بر راستی قول او وجايز بودن عدالت او.

تحقيق حال و دفع مقال

اين حديث شريف، دليليست وافی و برهانی است شافی بر اثبات نبوّت مطلقه، يعنی آنكه در هر زمان حجّتی می‌‌بايد و بعد ازين انشاء الله تعالی دليل خصوص نبوّت رسول بحقّ و نبی مطلق ايراد می‌‌شود.

]عصمت و بشر بودن نبی صلی الله عليه و آله[

«لـمّا اثبتنا»؛ ايماء است بر آنكه بعد از اثبات توحيد و صفات ثبوتيّه و سلبيّه، اثبات نبوّت می‌‌توان نمود، زيرا كه اگر صانع، حكيم نباشد؛ می‌‌توان گفت: شايد تكليف ما لايطاق نموده باشد، چنانچه جمعی قايل شده‌اند؛ و اگر نفی حميّت نشده باشد می‌‌توان گفت: شايد مكلّف، او را مشاهده يا مُلامسه نموده، بى‌واسطه نبی تحقيق احكام نمايد، وهمچنين ازين دليل، عصمت نبی نيز ثابت می‌‌شود، زيرا كه اگر وألعياذ بالله، حجّت، معصوم نباشد، وثوق و اعتماد بر اقوال و افعال او نخواهد بود، بلكه هر چه گويد و كند مخالفت بايد نمود؛ شايد معصيتی باشد كه بر آن اقدام و امر نموده باشد. ]رضوی: معصيتی باشد که به ترک آن اقدام نموده باشد.[

«علی مشاركتهم»؛ دليل است بر آنكه می‌‌بايد نبى، بشر باشد، و امتياز او از خلق در تأييد و عصمت باشد؛ نه چنانچه جمعی خيال می‌‌نموده‌اند كه لوازم بشريّت، منافی نبوّت است، چنانچه در قرآن مجيد بيان قول آن جماعت فرموده كه: (مَالِ هَذَاالرَّسوُلِ يَأكُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِی فِی الأَسْواقِ ]سوره مبارکه فرقان، آيه 7.[؛ يعنى، چه شده اين رسول را صلی الله عليه و آله كه طعام می‌‌خورد و در بازارها راه می‌‌رود، مثل ساير ناس؟

«ثمّ ثبت ذلک فی كلّ دهر»؛ يعنى، ضرور بودن وجود سفرا و انبيا، اختصاص به بعضی ازمنه و اوقات ندارد، بلكه جهت احتياج در هر زمانى، موجود و علت ضروری بودن حجج الهی در هر عصری، معلوم است؛ تا آنكه زمين الهی خالی از حجت نباشد.

چنانچه در احاديث ديگر وارد شده كه: «اگر زمين خالی از حجّت باشد هر آينه زمين با اهلش فرو می‌‌رود و قرار نمی‌‌گيرد» ]«عن أبی جعفر عليه‌السلام قال: سمعته يقول: لو بقيت الأرض يوماً واحداً بِلا إمام منا لساخت الأرض بأهلها…»؛ دلائل الامامة ص 437؛ بحارالأنوار، ج 57، ص 213، باب 36 ـ الممدوح من البلدان؛ الاحتجاج، ج 2، ص 317.[. پس بقاء خلق و ثبات آسمان ]رضوی: + و زمين.[ و استقرار ارض، از ميامن ]جمع ميمنت، برکتها و سعادتها.[ بركات حجّت الهی است.

«يكون معه علم»؛ بيان آن است كه حجت الهی جايز و روا نيست كه مخفی باشد، واگرنه، تكليف غافل لازم می‌‌آيد. پس بايد كه حجّة الله به اظهار معجزات و ايقاع خوارق عادات، بر طبق ادّعای حجيّت، اثبات حقّيّت خود نمايد، به نحوی كه همه كس اذعان نمايد كه وقوع چنين چيزی] رضوی: خبری.[ بعد از دعوی نبوّت بدون تأييد و حقّيّت صورت ندارد، لهذا اگر كسی سحر يا شعبده‌ای از او ظاهر شود و فعلی واقع سازد كه ناقصين العقول آن را معجزه پندارند، اگر خواهند كه مقارن دعوی نبوّت واقع شود، نمی‌‌شود.

معهذا گاه باشد كه با نبوّت بر حق، سحری ظاهر شود و معجزه آن نبی ابطال آن سحر نمايد. چنانچه در زمان حضرت موسی ـ عليه‌السلام ـ  ابطال سحر سحره شده، تمام ساحران ايمان آورده، دانستند كه حضرت موسی محق و ايشان باطل‌اند. و بيان تفصيل كيفيت معجزه و تعريف آن در نبوّت خاصّه، انشاء الله تعالی می‌‌شود.

]كافی نبودن عقل در فهم تكاليف[

اگر كسی گويد كه: شايد عقل كافی باشد در فهم تكاليف و احكام و احتياج به سفراء و انبياء نباشد؛ جواب گوييم كه: مراتب عقول، متفاوت و عقل و وهم متشابه است ومی‌‌بينيم كه بعضی عقلا مناقضه می‌‌نمايند با بعضی در مقتضيات به عقول خود و لهذا مذاهب باطله و آرا متخالفه ]رضوی: مختلفه.[ در ميان اهل ملل می‌‌باشد.

و گاه باشد كه دو برادر يا پدر ]رضوی: ـ يا پدر.[ و فرزند كه متقارب العقلند، هريک چيزی را خوب وغير آن را بد دانند و ديگری برخلاف آن حكم می‌‌نمايد. و می‌‌بينيم كه در مسايل فرعيّه كه نصّ شارع در هريک وارد شده، اختلاف ميان علما ظاهر می‌‌شود كه هريک مطابق فهميده خود، حكمی‌ مخالف فتوای ديگری می‌‌نمايد. چگونه می‌‌تواند بود كه بنای شرع بر اين عقول فاسده و افهام كاسده باشد ]رضوی: کاسد شده.[؟ يا آنكه حسن و قبح بسياری از احكام بر ما مخفی است كه بعد از ورود شرع حكم می‌‌نماييم كه آنچه شارع امر فرموده حسن وآنچه نهی نموده قبيح بوده و بعد از ورود شرع ]رضوی: حکم می‌نماييم… ورود شرع.[ گاه باشد جهت حسن و قبح به عقول معلوم شود.

بلى، اگر تمام عقول، موافق و مطابق عقل كامل كه عقل رسول و ائمّه اطهار ـ عليهم الصّلوة والسلام ـ می‌‌بود، ممكن بود كه فهم تكاليف به عقول شود؛ معهذا درباره رسول صلی الله عليه و آله و سلم فرموده كه: (و مَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْی يُوحَی) ]سوره مبارکه نجم، آيات 3 و 4.[؛ يعنی پيغمبرخدا صلی الله عليه و آله كه مؤيّد بوده، بدون وحی و الهام، حكمی‌ نمی‌‌فرموده و در هر مقدمه منتظر وحی می‌‌بوده. اگر كسی گويد كه: چگونه در اصول دين، بنا بر عقل است؟ جواب گوييم كه: در اول اصول كه معرفت الله است، همگی مفطوراند ]رضوی: معذورند.[ بر اذعان؛ و لهذا هيچ احدی از اهل ملل انكار صانع ننموده، هر يک صانعی اثبات نموده‌اند. نهايت در آنكه صانع كيست ]رضوی: يکيست.[ و چيست، غلط نموده‌اند و در باقی مراتب معرفت، هر كس عقل ]رضوی: فعل.[ خود را از وساوس شيطانيه و تسويلات نفسانيه بری ساخته، فكر در مراتب دلايل نموده، حق تعالی به موجب (وَ الَّذينَ جَاهَدوُا فِينَا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا) ]سوره مبارکه عنکبوت، آيه 69.[؛ يعنى، آن كسانی كه مجاهده و سعی در تحصيل علوم حقيقيّه و معرفة الله نموده‌اند، چون بخل در مبدأ فيّاض نيست، هر آينه می‌‌نماييم به ايشان راه‌های خود را؛ پس در ]رضوی: ـ پس در.[ اين مراتب به اعانت لطف، اهدا به طريق صواب می‌‌شود.

با وجودی كه درين مطالب دلايل باهره و براهين لاتعد و لاتحصی هست، چنانچه وارد شده كه:

و فی كلّ شىء له آية

يدلّ علی أنّه واحد ]عدة الداعی: ص 321.[

يعنى: در هر چيز ]رضوی: چيزی.[ كه مشاهده كنی و ملاحظه نمايی در آن علامتی است كه دلالت می‌‌كند بر آنكه صانع يگانه است و شريک ندارد. و دلايل نقليّه ]رضوی: عقليه.[ متواتره متكثّره نيز واقع شده تا عقلاً و نقلاً حجّت بر خلق تمام باشد. اگر كسی گويد كه: در مسايل فرعيّه ]رضوی: شرعيه.[ نيز بايست چنين باشد.

جواب گوييم كه: تعيين طريق در مقام برهان، معقول نيست؛ يا آنكه چون مسائل اصول محصور است، اين طريقه مستحسن و معقول است. و در مسايل فرعيّه غير متناهيّه، اقامت برهان بر هر مسأله، متعسّر بلكه متعذّر است، ديگر آنكه چون اثبات نبوّت، موقوفست به اثبات صانع واحد عدل حكيم، و قبل از اثبات نبوّت ]رضوی: چون به جای نبوّت.[، قول احدی بر احدی حجّت نيست، لابد بايد كه اين مراتب به عقول، مثبت شود و بعد از اثبات حجّت، قول او حجّت است و احتياجی به دليل عقل نيست تا حرج لازم آيد. والله يعلم.

الحديث التاسع: فی إثبات نبوّة نبيّنا محمّد صلی الله عليه و آله

 روی الشيخ الطبرسی؛ فی كتاب الإحتجاج عن أبی محمّد العسكری عليه‌السلام: انّه قيل لأميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه ـ ، يا أميرالمؤمنين! هل كان لمحمد صلی الله عليه و آله آية مثل آية موسی عليه‌السلام فی رفعة الجبل فوق رؤوس الممتنعين عن قبول ما امر الله به؟ فقال أميرالمؤمنين عليه‌السلام: أی والذی بعثه بالحق نبيا، ما من آية كانت لأحد من الأنبياء من لدن آدم عليه‌السلام الی ان انتهی الی محمد صلی الله عليه و آله الا و قد كان لمحمد صلی الله عليه و آله مثلها او أفضل منها، و لقد كان لرسول الله صلی الله عليه و آله نظير هذه الآية الی آيات اُخر ظهرت له، و ذلک أنّ رسول الله صلی الله عليه و آله لمّا ]رضوی: ـ لمّا.[ أظهر بمكة دعوته و ابان عن الله مراده رمته العرب عن قسی عداوتها بضروب مكائدهم، و لقد قصدتُه يوماً لانّی كنت اوّل الناس اسلاما، بعث ]رضوی: بابعت.[ يوم الإثنين و صليت معه يوم الثلثاء و بقيت معه اصلّی سبع سنين حتّی دخل نفر فی الاسلام، و ايد الله تعالی دينه من بعد، فجاءه قوم من المشركين فقالوا له: يا محمّد! تزعم انک رسول‌الله رب العالمين، ثم انّک لاترضی بذلک حتّی تزعم انّک سيّدهم و افضلهم، فلئن كنت نبيّا فأتنا بآية كما نذكره ]رضوی: تذکره.[  عن الانبيآء قبلک: مثل نوح الذی جاء بالغرق و نجا فی سفينته مع المؤمنين، و ابراهيم الذی ذكرت انّ ]رضوی: قسان.[ النار جعلت عليه برداً و سلاماً، و موسی الذی زعمت ان الجبل رفع فوق رؤوس اصحابه حتّی انقادوا لمّا دعاهم اليه صاغرين داخرين، و عيسی الذی كان ينبّئهم بما يأكلون و بما يدخرون فی بيوتهم فصار هؤلاء المشركون فرقا اربع هذه تقول: ارنا واظهر لنا آية نوح و هذه تقول اظهرلنا آية موسی ]رضوی: ـ آيةَ نوح… موسی.[ و هذه تقول: اظهر لنا آية اِبراهيمَ، وَ هذه تقول: اظهر لنا آية عيسی عليهما‌السلام.

فقال رسول الله صلی الله عليه و آله: (أَنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ) ]سوره مبارکه ص، آيه 70.[، اتيتكم بآية بيّنة و هذا القرآن الذی تعجزون انتم و الامم و ساير العرب عن معارضته و هو بلغتكم فهو حجّة بيّنة عليكم، و ما بعد ذلک فليس لى ]رضوی: فی.[ الاقتراح علی ربّی (وَ مَا عَلَی آلرَّسُولِ إِلاَّ آلْبَلاَغُ آلْمُبِينُ) ]سوره مبارکه نور، آيه 54؛ سوره مبارکه عنکبوت، آيه 18.[ الی المقرين بحجّة صدقِهِ و آيةِ حقِّهِ، و ليس عليه ان يقترح بعد قيام الحجّة علی ربه ما يقترحه عليه المقترحون الذين لايعلمون هل الصلاح او الفساد فيما يقترحون؟

قال: فجاءه جبرئيل عليه‌السلام فقال: يا محمّد! انّ العلی الأعلی يقرأ عليک السّلم و يقول لک انّی ساظهر ]رضوی: انی ظهر.[ لهم هذه الآيات و انّهم يكفرون بها الا من عصمه منهم، و لكنی أُريهم ]رضوی: ورائهم.[ ذلک زيادة فی الاعذار، و الايضاح لحججک، فقل لهؤلآء المقترحين ]رضوی: المقتروحون.[ لآية نوح عليه‌السلام: امضوا الی جبل أبی قبيس فإذا ]رضوی: فماذا.[ بلغتم سفحه فسترون ]رضوی: عشرون.[ آية نوح عليه‌السلام، فإذا غشيكم العذاب فاعتصموا بهذا و بطفلين يكونان بين يديه. و قل للفريق الثانی المقترحين لآية ابراهيم عليه‌السلام امضوا الی حيث تريدون من ظاهر مكّة، فسترون آية ابراهيم عليه‌السلام فی النار، فاذا غشيكم البلاء فسترون فی الهواء امرأة قد أرسلت طَرَفَ خِمارِها فتعلّقوا به لتنجيكم من الهلاك و ترد عنكم النار. و قل للفريق الثالث المتقرحين لآية موسی عليه‌السلام: امضوا الی ظلّ الكعبة فسترون آية موسی عليه‌السلام و سينجيكم هناک عمی‌ حمزة، و قل للفريق الرابع و رئيسهم أبوجهل: فانت يا اباجهل! فاثبت عندی ليصل بک اخبار هؤلآء الفرق الثلث فإن الآية التی اقترحتها تكون بحضرتی.

فقال أبوجهل للفرق الثلث: قوموا فتفرقوا لتبين لكم باطل قول محمّد صلی الله عليه و آله فذهبت الفرق الاولی الی جبل ابی قبيس، و الثانية الی صحراء ملسآء و الثالث الی ظلّ الكعبة وَرأوا ما وعدهم الله عزوجلّ و رجعوا الی النبی صلی الله عليه و آله مؤمنين و كلما رجع فريق منهم اليه واخبروه ]رضوی: و اخبروا.[ بما شاهدوا الزمه رسول الله صلی الله عليه و آله الايمان بالله تعالی فاستمهل ]رضوی: فاستميل.[ ابوجهل الی ان يجیء الفريق الآخر حسب ما اوردناه فی كتاب الموسوم بمفاخر الفاطمية تركنا ذكره ههنا طلبا للايجاز والاختصار.

قال: فقال اميرالمؤمنين عليه‌السلام: فلمّا جاءت الفرقه الثالثه و اخبروا بما شاهدوا عيانا و هم المؤمنون ]رضوی: عن مؤمنون.[ بالله و برسوله قال رسول الله صلی الله عليه و آله لأبی جهل: هذه الفرقة الثالثه قد جاءتک واخبرتک بما شاهدت. فقال ابوجهل: لا ادری أصدقوا ]رضوی: اصدق.[ هؤلاء ام كذّبوا ام حقّق لهم ذلک أم خيِّل، اليهم فان رأيتُ انا ]رضوی: ـ أنا.[ ما اقترحتُه عليک من نحو آيات عيسی بن مريم عليه‌السلام فقد لزمنی الايمان بک ]رضوی: ـ بک.[، و الا فليس يلزمنی تصديق هؤلاء علی كثرتهم.

فقال رسول‌الله صلی الله عليه و آله: يا اباجهل! فإن كان لايلزمک تصديق هؤلاء القوم علی كثرتهم وشدة تحصيلهم فكيف تصدق بمآثر آبائک و مساوی اسلاف اعداءک؟ و كيف تصدّق عن الصين و العراق و الشام إذا حدِّثت عنها؟ و هل المخبرين عن ذلک إِلاَّ دون هؤلاء المخبرين عن هذه الآيات مع سائر من شاهدها منهم من الجمع الكثيف الذين لايجتمعون علی باطل يتخرصونه الّا اذا كان بإزائهم من يكذبهم و يخبر بضد اخبارهم؟ الاوكل فرقة محجوجون بما شاهدوا و انت يا اباجهل محجوج ]رضوی: مُحَجَّجُون.[ بما سمعت ممن شاهده.

ثم اخبره النبی صلی الله عليه و آله بما اقترحه عليه من آيات عيسی من اكله لما اكل و اذخاره فی بيته لمّا ادّخر من دجاجة مشويّة و احياء الله تعالی ايّاها و انطاقها بما فعل بها ابوجهل وغير ذلك علی ما جاء به فی هذه الخبر، فلم يصدّق ابوجهل فی ذلک كلّه بل كان يكذّبه ]رضوی: يکذبون.[.

و ينكر جميع ما كان النبی صلی الله عليه و آله يخبره من ذلک، الی ان قال النبی صلی الله عليه آله لأبی جهل: اما كفاک ما شاهدت امن لتكون آمنا من عذاب الله عزوجل.

قال ابوجهل: انّی لأظن ان هذا تخييلٌ و ايهام. فقال رسول‌الله صلی الله عليه و آله: فهل تفرق بين مشاهدتک لهذا و سماعک لكلامها ـ يعنی الدّجاجة المشويه التی انطقها الله تعالی له ـ و بين مشاهدتک لنفسک و لسائر ]رضوی: و ساير.[ قريش والعرب و سماعک كلامهم؟ قال ابوجهل: لا. قال رسول الله صلی الله عليه و آله: فما يدريک اذا أنّ جميع ما تشاهده و تحس بحواسک تخييل. قال ابوجهل : ما هو تخييل؟ قال رسول الله صلی الله عليه و آله: و لا هذا تخييل و إلا فكيف تصح انک تری فی العالم شيئا اوثق منه ـ تمام الخبر؟» ]الإحتجاج، ج 1، ص 36؛ بحارالأنوار، ج 17، ص 239، باب جوامع معجزاته، با اندكی تفاوت در عبارت.[.

 ترجمه: از حضرت امام محمّد عسكری ـ صلوات الله عليه ـ روايت شده كه فرمود: گفته شد به اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه ـ كه: آيا بود از برای رسول خدا ـ صلی الله عليه و آله ــ علامتی مثل معجزه حضرت موسی عليه‌السلام كه به دعای او كوه طور بر بالای سر بنى‌اسرائيل بلند شده، مترصد افتادن كوه و هلاک شدن بودند، از جهت آنكه اِبا و امتناع نمودند از قبول كردن آنچه خداوند عالميان امر به آن نموده و حضرت موسی خبر به آن داده بود؟ حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمود: بلی، قسم به خداوندی ]رضوی: خدای عالميان.[ كه برانگيخت و فرستاد رسول را پيغمبر بحق، كه نبود معجزه‌ای از برای يكی از پيغمبران از زمان حضرت آدم عليه‌السلام تا آنكه رسيد نبوّت به پيغمبر خدا صلی الله عليه و آله، مگر آنكه، بود از برای رسول صلی الله عليه و آله، مثل آن و زياده و بهتر از آن، و به تحقيق كه بود از برای رسول صلی الله عليه و آله، شبيه اين معجزه كه بلند شدن كوه طور بود با معجزات ديگر، كه ظاهر شد از برای آن حضرت. به درستی كه چون ظاهر ساخت رسول خدا صلی الله عليه و آله ]رضوی: خدای تعالی.[، در مكّه معظّمه دعوت خود را، و اظهار نمود از جانب خدا مطلب خود

را، عربان، او را از كَمان‌های دشمنی به انواع حيله‌های خودشان انداختند تيرها. ]رضوی: به برهان.[

و به تحقيق كه من رفتم به خدمت حضرت رسول صلی الله عليه و آله روزی، از جهت آنكه بود اسلام و اقرار ]رضوی: اينکه بود اسلام من اقرار.[ من به رسول خدا صلی الله عليه و آله پيشتر از مردم، و بيعت كردم روز دوشنبه و بنابر نسخه بُعِثَ معنی آن است كه مبعوث شد آن حضرت روز دوشنبه و من با آن حضرت نماز كردم روز سه شنبه، و باقی ماندم من كه به تنهايی با آن حضرت نماز می‌‌كردم هفت سال و بعد از هفت سال، جمعی قليل داخل در اسلام شدند و تقويت كرد حق تعالی دين خود را بعد از آن.

پس آمدند جماعتی از كافران كه شريک از برای خدا قرار می‌‌دادند؛ و گفتند:

ای محمّد! گمان می‌‌كنی به درستى ]رضوی: ـ به درستی.[ كه تو فرستاده پروردگار عالميانى؟ پس راضی به پيغمبری تنها نشده، گمان می‌‌كنی كه برگزيده و داناترِ قوم خودی؟ پس اگر بوده‌ای تو پيغمبر، بياور به جهت ما علامتی هويدا، چنانچه از پيغمبران پيش از تو ما نقل می‌‌كنيم؛ مثل معجزه ]رضوی: ـ مثل معجزه.[ حضرت نوح عليه‌السلام كه آورد آيتى، مثل غرق و هلاک شدن قومش و خلاصی يافتن خودش در كشتی كه خود ساخته بود؛ با جمعی كه ايمان به او آورده بودند. و بياور مثل معجزه حضرت ابراهيم عليه‌السلام كه خود نقل كردی كه آتش گردانيده شد بر او سرد، به نحوی كه سالم بود از ضرر سردى؛ يا گرمی‌ رسانيدن. و مثل معجزه حضرت موسی عليه‌السلام كه به درستى ]رضوی: ـ که به درستی.[ كه كوه طور بلند گردانيده شد بالای سرهای اصحاب

او از بنى‌اسرائيل، تا آنكه فرمان بردند چيزی را كه می‌‌خواند ]رضوی: می‌خواست.[ موسی عليه‌السلام ايشان را به سوی آن چيز، با كمال ذلّت و خواری. و مثل معجزه حضرت عيسی عليه‌السلام كه خبر می‌‌داد قوم خود را به آنچه می‌‌خورند و آنچه ذخيره می‌‌كنند در خانه‌های خود.

پس اين مشركين چهار فرقه شدند؛ يک جماعت می‌‌گفتند كه: بنما ما را و ظاهر ساز از برای ما معجزه نوح؛ و يك جماعت ديگر می‌‌گفتند: ظاهر ساز از برای ما معجزه حضرت موسی را؛ و طايفه]ای[ ديگر می‌‌گفتند: كه بياور از برای ما ]رضوی: و جمعی می‌گفتند: ظاهرساز از برای ما.[ معجزه حضرت ابراهيم را؛ و جمعی ]رضوی: ابراهيم و جمعی ديگر.[ می‌‌گفتند: ظاهر كن از برای ما معجزه حضرت عيسی را عليه‌السلام؛ پس فرمود حضرت ]رضوی: ـ حضرت.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله  كه: من نيستم مگر بيم دهنده شما از عذاب الهی، كه انذار من ظاهر و هويداست. و آوردم ]رضوی: آورد.[ به جهت شما معجزه ظاهره هويدا بر طبق دعوی نبوّت؛ وآوردم اين قرآن را كه عاجز می‌‌شويد شما و جميع امّت‌ها و همه عربان از معارضه آن قرآن ]رضوی: همه عربان معارضه قرآن.[ و حال آنكه قرآن به زبان شماست؛ پس، قرآن حجّت ظاهره است بر شما، و بعد از آوردن چنين معجزه‌ای پس بر من ]رضوی: ورود چنين معجزه بر من.[ نيست لجاج و ابرام بر پروردگارم. ]رضوی: ابرام پروردهگار.[ و نيست بر رسول مگر رسانيدن دين حق هويدا به ]رضوی: مگر رسالت و برسانيدن و من به.[ سوی اقراركننده‌ها به حجّت بودن و راستی آن و علامت حقيّت آن؛ و نيست لازم بر پيغمبر، بعد از برپای داشتن حجّت واقامت معجزه بر دعوی نبوّت، اينكه لجاج كند و ابرام نمايد بر پروردگار خود، آنچه ابرام می‌‌كنند بر او ابرام‌كنندگانی كه نمی‌‌دانند ]رضوی: ابرام کنندگان نمی‌دانند.[ كه مطابق مصلحت است يا متضمن مفسده‌ايست آنچه طلب می‌‌كنند و می‌‌خواهند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمود كه: پس آمد جبرئيل عليه‌السلام و گفت: ای محمّد! به درستی كه خداوند ]رضوی: خبر جبرئيل که يا محمد! خداوند.[ بلندمرتبه، كه بالاتر سر است از همه چيز، سلام می‌‌فرستد ]رضوی: می‌رساند.[ تو را، و می‌‌فرمايد كه: به درستی كه زود باشد كه ظاهر سازم از برای ايشان اين علامت‌ها را، و با وجود ظهور اين معجزات، كافر خواهند شد به آن، مگر كسی كه خدا نگاه دارد او را از كفر، از آن جماعت؛ وليكن می‌‌نمايم اين آيات را به جهت آنكه ]رضوی: ـ به جهت آنکه.[ زياده شود اتمام حجّت ايشان، ]رضوی: بريشان اتمام حجت بريشان.[ و از جهت روشن و هويدا شدن و نهايت ظهور يافتن حق بر ايشان، به

مرتبه‌ای كه به وجهی از وجوه، ايشان را عذری و بهانه]ای[ نباشد؛ پس، بگوی آن جماعتی را كه علامت و معجزه نوح عليه‌السلام را طلب نموده‌اند ]رضوی: طلبيدند.[ كه برويد به سوی كوه ابى‌قبيس كه كوه بلندی است در مكّه معظّمه، پس چون برسيد به آنجا، به زودی خواهيد ديد آيتی مثل آيت نوح عليه‌السلام؛ پس چون فرو گيرد شما را عذاب، چنگ درزنيد و پناه آوريد به اين؛ يعنى ]رضوی: + به.[ اميرالمؤمنين عليه‌السلام و به دو طفل كه پيش روی اويند.

و خطاب فرمود كه: بگوی گروه دوم را كه طلب كرده‌اند معجزه حضرت ابراهيم عليه‌السلام را، كه برويد به سوی هر سمتی كه خواهيد از بيرون مكّه معظّمه، كه به زودی خواهيد ديد آيتى، مثل آيه حضرت ابراهيم عليه‌السلام  در ظهور آتش ]رضوی: طور آتشی.[؛ پس هرگاه فرو گيرد شما را بلا و عذاب، پس خواهيد ديد در ميان هوا، زنی را كه آويخته باشد، طرف رو پاک ]رضوی: دستمالی که زنان بر سر اندازند، نقاب زنان، برقع، مقنعه، معجر، چارقد. (دهخدا).[ خود را؛ پس، چنگ زنيد و متمسّک شويد به آن رو پاک آن زن، تا آنكه نجات و خلاصی شما از هلاک شدن، حاصل شود ]رضوی: شما را حاصل شود از هلاک.[ و دفع كند از شما آتش را.

و بگوی به گروه سيّم كه طلب نموده‌اند آيتی و معجزه‌ای مثل معجزه حضرت موسی عليه‌السلام؛ كه برويد به سوی سايه خانه كعبه كه به زودی خواهيد ديد مثل معجزه حضرت موسی ]رضوی: ـ که برويد… موسی.[ ]عليه‌السلام[ و شما را نجات می‌‌دهد در آنجا عَمّ من حمزه عليه‌السلام.

و بگوی به طايفه چهارم كه سركرده ايشان ابوجهل است كه: تو ای ابوجهل! باش نزد من تا آنكه برسد به تو خبرهای اين سه ]رضوی: ـ سه.[ جماعت؛ پس به درستی كه آيتی كه تو خواسته]ای[ واقع می‌‌شود به حضور من. پس گفت ابوجهل ملعون به آن سه ]رضوی: به خدمت.[ طايفه كه:

برخيزيد و متفرّق شويد تا آنكه ظاهر شود از برای شما، باطل و دروغ رسول خدا صلی الله عليه و آله. پس رفتند گروه اوّل به سوی كوه ابى‌قبيس؛ و فرقه دوم به سوی صحرايی كه زمين آن صحرا سنگ نرمی‌ بود؛ و فرقه سيّم به سوی سايه كعبه. و ديدند آنچه خدای عزّوجّل وعده كرده بود ايشان را، و برگشتند به سوی ]رضوی: به خدمت.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله، در حالتی كه ايمان آورده بودند. و هر وقت كه بر می‌‌گشتند گروهی از اين جماعت، و خبر می‌‌دادند رسول خدا صلی الله عليه و آله را به آنچه ديده بودند و حضرت رسول بر ابوجهل و باقی جماعت الزام می‌‌فرمودند كه ايمان بياوريد به خداوند يگانه قادر توانا؛ ابوجهل ملعون مهلت می‌‌طلبيد كه صبر كنيد]رضوی: مهلت می‌طلبيد ابوجهل ملعون که صبر کنند.[ تا بيايند آن جماعت ديگر. چنانچه در كتابی كه نامش مفاخر فاطميّه است به تفصيل بيان شده. پس حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه الصلوة والسّلام ـ  می‌‌فرمايد كه: چون آمدند گروه سيّم و خبر دادند به آنچه ديده بودند معاينه به چشم خود و همه ايمان آورده بودند به خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله، فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله به ابى‌جهل ملعون كه: اين فرقه سيّم آمدند و خبر دادند تو را به آنچه ديده بودند.

گفت ابوجهل كه: نمی‌‌دانم راست گفتند اين جماعت يا دروغ؛ و بر تقديری كه راست گفته باشند، نمی‌‌دانم كه در واقع اين آيات چنين ظاهر شده يا آنكه چنين به خيال ايشان درآمده و محض توهّم بوده؛ پس اگر من ببينم آنچه را طلب نموده‌ام از تو، از وقوع مثل معجزه حضرت عيسی عليه‌السلام، پس به تحقيق لازم می‌‌شود بر من كه ايمان به تو بياورم. واگر ظاهر نسازی لازم نيست مرا تصديق كردن اين جماعت، با وجود بسياری ايشان؛ پس فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: ای ابوجهل! اگر لازم نيست تو را تصديق اين جماعت، با وجود كثرت ايشان و بسياری سعی و اهتمام ايشان در تحصيل ]رضوی: تحقيق و تحصيل.[حق و مشاهده معجزه، پس چگونه تصديق می‌‌كنی به خوبى‌ها و كمالات پدران خودت و بدى‌های دشمنان خودت كه خبر به تو رسيده و نديده]ای[؟ و چگونه تصديق می‌‌كنی بر بودن شهری كه آن را صين گويند و مملكتی كه آن را عراق و شهری كه آن را شام گويند؛ و كمال دوری دارد اين بلاد از تو، هرگاه خبری به تو رسد كه دلالت كند بر وقايع اين بلاد يا اصل وجود اين بلاد؟ و آيا خبر دهنده از چين و شام و عراق و غيرها، هست مگر كمتر از خبر دهنده از اين معجزات؟ با ]رضوی: بنابر.[ ساير كسانی كه مشاهده اين آيات نموده‌اند از خلق بسياری كه همه عقل‌ها حكم می‌‌كند كه اين قدر جماعت، اتّفاق بر باطل نمی‌‌كنند كه تخمين كرده باشند آن باطل را، مگر آنكه در برابر اين جماعت كه تخمين كرده دروغی گويند، جمعی می‌‌باشند ]رضوی: نباشند.[ كه تكذيب ايشان نموده، خبر می‌‌دهند به ضد و نقيض خبرهای ايشان، و در اين صورت چون جمعی كثير خبری به تو ای ابوجهل نقل می‌‌كنند، و در برابر كسی تكذيب نمی‌‌كند و اتّفاق اين جماعت با اين كثرت بر كذب محال است. پس هر فرقه]ای[ حجّت بر ايشان تمام شده به آنچه ديده‌اند.

و بر تو ای ابوجهل! حجّت تمام می‌‌شود به آنچه بشنوی از كسانی كه خود مشاهده نموده‌ای و به دليل معلوم است كه صادق‌اند.

پس حضرت رسول صلی الله عليه و آله بعد از اين الزام خبر داد و ابوجهل لعين را كه به آنچه ]رضوی: بعد از اين خبر الزام داد ابوجهل را به آنچه.[ طلب نموده بود از معجزه]ای[ شبيه معجزه‌های حضرت عيسی عليه‌السلام، از خوردن ابوجهل آنچه خورده بود و ذخيره نموده بود در خانه خود ]رضوی: ـ در خانه خود.[، مرغی را كه بريان كرده بودند؛ و زنده گردانيد ]رضوی: گردانيدن.[ حق تعالى، آن مرغ بريان را و به سخن آورد، تا آنكه گفت جميع آنچه كرده بود ابوجهل به آن مرغ؛ و غير اين از چيزهای ديگر را خبر داد رسول خدا صلی الله عليه و آله، چنانچه در خبر است. پس ابوجهل ملعون تصديق نكرده اين‌ها را همه، بلكه تكذيب می‌‌نمود همه آنچه رسول خدا صلی الله عليه و آله خبر می‌‌داد ]رضوی: نمی‌داد.[ از آنچه در خانه خود كرده بود. تا آنكه حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرمود به ابى‌جهل كه: آيا بس نيست تو را ]رضوی: آيا پس نيست دور ازينچه.[ آنچه مشاهده كردی و ديدی؟

ايمان بياور تا آنكه باشی ايمن از عذاب الهی روز قيامت! گفت ابوجهل كه: به درستی كه من گمان می‌‌كنم كه اين‌ها به خيال انداختن و به وهم درآوردن است و اصلی ندارد. پس فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: پس آيا تو فرق می‌‌كنی ميان آنچه مشاهده نمودی به چشم خود و آنچه شنيدی از سخن مرغ بريان شده‌ای كه خداوند عالميان آن را به سخن آورد؛ و ميان آنچه می‌‌بينی از موجودات، مثل نفس خودت و ساير قريش و عربان ومی‌‌شنوی تو سخن ايشان را؟! ابوجهل گفت: فرق نمی‌‌يابم. حضرت فرمود كه: پس چه می‌‌دانی در اين هنگام كه به درستی كه همه ]رضوی: ـ آنچه می‌بينی از… که همه.[ آنچه مشاهده می‌‌كنی و به حواس خود می‌‌يابی از قريش و عرب و نفس خودت؛ شايد اين‌ها نيز محض خيال باشد. ابوجهل گفت: اين‌ها محض خيال نيست. رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود كه: خبر دادن من به آنچه خورده]ای[ و ذخيره نموده]ای[ و سخن گفتن مرغ بريان شده نيز محض خيال نيست؛ كه اگر تجويز اين كنى، لازم می‌‌آيد كه هيچ محسوسی و مشاهدی بر تو معلوم نشود؛ پس چگونه صحيح می‌‌شود كه در عالم ببينی چيزی را كه معتمدتر از اين معجزات باشد. والله يعلم به.

]توسل انبياء گذشته به پنج تن[

تحقيق و نقل: «و لقد كان لرسول‌الله صلی الله عليه و آله نظير هذه الآية»؛ بيان آن است كه آنچه در اُمم سابقه واقع شده، از ابتلا و امتحان و معجزات پيغمبران و غير ذلک، جميع آن امور به عينه يا بنظيره، طابق النعل بالنّعل واقع شده. و هر معجزه كه بر دست يكی از انبيا ظاهر شده، اقوی از او بر دست حضرت رسالت پناهی صلی الله عليه و آله و سلم واقع شده و بر خبير بصير، ظاهر است كه انبياء سابقه، مادام كه متوسّل به انوار مقدّسه رسالت پناهی و ذريّه طيّبه او ـ عليهم الصلوة والسلام ـ نمی‌‌شدند، معجزات بر دست ايشان ظاهر نمی‌‌شد. و حضرت آدم عليه‌السلام كه اب الانبيا بود تا متوسّل به انوار مقدّسه ايشان نشد، توبه او مقبول درگاه احديّت نگرديد.

پس معلوم است كه به استدعای ]رضوی: ـ ايشان نشد … استدعای.[ ايشان هر نحو خرق عادتی كه باشد ظاهر می‌‌شود و آنچه در احاديث شريفه واقع شده، اخبارِ به وقوع است كه در واقع آنچه در امم سابقه شده، در اين امّت نيز واقع شده ]رضوی: واقعست.[؛ نظير معجزات انبياء سابقه، بلكه ]رضوی: ـ بلکه.[ اكمل وافضل و اعظم از آن از رسول خدا صلی الله عليه و آله و ائمّه اطهار ]رضوی: ائمّه هدی.[ عليهما‌السلام ظاهر شده «و الی آيات آخر»، اشاره به آن است كه معجزاتی چند كه از انبياء سابقه واقع و ظاهر نشده، از رسول خدا صلی الله عليه و آله به ظهور رسيده، مثل شقّ قمر و قرآن كه دو معجزه عظيمه است و از هيچ يک از انبياء سابقه چنين فعلی ظاهر نشده است.

«رمته العرب عن قسی عداوتها»؛ اشاره به آن است كه همگی متوجّه معادات با آن حضرت بوده، انواع ايذا و اهانت به آن حضرت رسانيدند، حتی آنكه بر بالای بام كعبه رفته، سلاكه بچه دان شتر بود با كثافات بسيار بر سر مبارک آن حضرت انداختند؛ تا آنكه حمزه سيّدالشهدا ـ رضی الله عنه ـ شمشير گرفته به مسجدالحرام درآمد و اعاظم قريش كه اين ]رضوی: ـ که اين.[ بى‌ادبی نموده بودند گرفته، سلا را با كثافات بر سبيل آن‌ها ماليده، همه را منكوب و مخذول ساخت؛ و در ميان عرب اين اهانت عظيم بوده كه چيزی از كثافات بر ريش وسبيل آن‌ها بمالند.

مع هذا، انواع حيله‌ها می‌‌نمودند كه اهانت به آن حضرت رسانيده، شايد ابطال نبوّت او نمايند. و داعی بر اين افعال نسبت به بعضی حسد و رشک بود كه چرا پسر بى‌پدر، مؤيّد من عندالله بوده، رسول و داعی بر دين حق باشد؛ و نسبت به بعضی عصبيّت وحميّت جاهليّت و عشق مذهب باطل خودشان محرّک و باعث بود. و به لطف و اعانت الهی هر چند ايشان در اطفاء نور الهی و اخفاء حجج ربّانی كوشيدند، حق تعالی اعلاء كلمه حق نموده، تقويّت و تأييد پيغمبر خود زياده نمود. و چون حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام قبل از همه كس با آن حضرت بيعت نموده، ربط ظاهری و باطنی زياده از جميع مخصوصان با آن حضرت داشت؛ زيرا كه در بدو فطرت، هر دو از يك نور مخلوق شده بودند و پيوسته آن حضرت به خدمت شريف او قيام ]رضوی: خدمت حضرت رسالت پناهی آمد و شد.[ نموده، محرم سرادقات وحی و الهام بود. و بعد از هفت سال جمعی از مشركين آمده، خطاب با نهايت ارتيابِ بى‌ادبانه ]رضوی: نهاية اثبات فی اديانه.[ با آن حضرت نموده، گفتند كه: تو خود گمان رسالت به خود داری؟

ايماء به آن نمودند كه ما قايل به رسالت تو نيستيم؛ بلكه تو خود يقين نداشته، به گمان، اين ادّعا می‌‌نمايی و چون بر تقديرِ رسالت لازم نمی‌‌دانستند، به اعتقاد باطل خود كه رسول بزرگ‌تر و افضل از همه باشد، گفتند: «حتّی تزعم أنّک سيّدهم»؛ و بعد از اين مراتبِ از سخن، طلب معجزه حضرت نوح عليه‌السلام نمودند و مجمل قصّه نوح عليه‌السلام آن است كه: چون به خلعت نبوّت و رسالت سرافراز گشت، به هزار، كم پنجاه سال، مشغول هدايت خلايق بود و فوجی قليل در اين مدت كثير ايمان آوردند؛ اما در اين زمان، الم بسيار وآزار بى‌شمار از كافران به آن حضرت رسيده، صبر، پيشه نموده، قوم خود را دعا و طلب هدايت ]رضوی: هدايت نموده.[ از جناب احديّت به جهت ايشان می‌‌نمود و كسی التفات به نصايح و مواعظ او ننموده، معجزات او را به سحر، و سخنان او را به جنون، حمل می‌‌نمودند وعقوبت و ايذاء بسيار به او می‌‌كردند و هريک فرزندان خود را وصيّت به عدم قبول قول آن حضرت می‌‌نمودند تا آنكه يكی از امّت او دست پسر خود را گرفته، نزد آن حضرت آمد و گفت: اين مرد را بشناس كه ساحر و كذّاب است و از دين اسلاف خود بايد انحراف اختيار ننمايى ]رضوی: نفرمايی.[ و در اهانت و ايذاء اين مرد تا توانی ساعی باشی، ناگاه آن پسر كف خاكی برداشته، بر روی مبارک آن حضرت پاشيد؛ بعد از صدور اين حال، آن حضرت، شِكْوه به اله ذوالجلال نموده؛ در اين اثنا به مدلول (وَ أُوحِی اِلی نوُحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلّا مَنْ قَدْ ءَامَنَ) ]سوره مبارکه هود، آيه 36.[، اعلام شد كه مِنْ بعد، ديگر كسی هدايت نخواهد يافت؛ مگر كسانی كه قبل از اين ايمان آورده‌اند. حضرت بعد از مأيوس شدن از هدايت ايشان، زبان به نفرين گشوده گفت كه: (رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الأَرضِ مِنَ الكافِرينَ دَيَّاراً) ]سوره مبارکه نوح، آيه 26.[ يعنی پروردگارا! مگذار بر زمين از كافران، احدی را كه خانه‌دار باشد! چون اين دعا مستجاب شد]رضوی: ـ شد.[، مأمور شد به ساختن كشتی و بعد از ظهور اثر اجابت دعا ]رضوی: بعد از اين دعا.[ تا وقوع طوفان، رسم توالد و تناسل از ميان آن قوم برافتاد و جبرئيل عليه‌السلام چوب ساج آورده بنشانيدن و غرس آن؛ نوح عليه‌السلام را اشاره فرمود، بعد از بيست سال ]رضوی: ـ سال.[ يا چهل سال علی‌الخلاف، آن چوب درخت مستحكم شده، آن را بريد و خشک كرد و به تعليم جبرئيل عليه‌السلام، متوجّه تراشيدن كشتی شد و در هنگام ساختن كشتی اشراف و اعيان قومش او را تمسخر می‌‌نمودند كه: ای نوح عليه‌السلام! بعد از دعوی منصب پيغمبری، درودگری اختيار نمودی و با وجودی كه آب در جايی پيدا نيست كشتی می‌‌تراشی؛ پس، تو ديوانه باشی.

و چون از ساختن كشتی فارغ شد، فرمان آمد كه: تابوتی از چوب شمشاد به جهت جسد حضرت آدم عليه‌السلام بساز كه بدن آن حضرت از ضرر آب محفوظ ماند. ]رضوی: باشد.[ و همچنين حكم شد كه: اجناس وحوش و طيور و اصناف حيوانات را مجتمع ساز و به جهت بقاء نوع، از هر جنس، جفتی به كشتی درآور. و به اندك فرصتی آب از تنور در فوران آمده، يكی از مسلمانان نزد صفرودوس كه پادشاه آن قوم بود رفته، او را به عذاب، تخويف وشرايط نصيحت به جای آورده، ظهور وفور آن آب را بيان نمود؛ آن پادشاه فى‌الحال به خدمت حضرت نوح عليه‌السلام آمده، تفتيش نمود. حضرت فرمود كه: ای پادشاه! فرمان واجب‌الاذعان پروردگار چنين رسيده ]رضوی: پروردگار رسيد.[؛ و پادشاه از شدّت جوشيدن آب ترسيده، گريخت. و نوح و تابعانش كه هشتاد نفر بودند در كشتی درآمده و از بليّه طوفان ايمن گشتند و زوجه او و پسرش كه كنعان نام داشت از دخول كشتی ابا نموده. كنعان، پسرش گفت كه: به زودی پناه می‌‌برم به كوهی كه مرا از ضرر آب، نگاه دارد. و در اين اثنا موجی رسيده او را درربود. حضرت نوح متأثر شده، به درگاه آله جل شانه ]رضوی: ـ جل شانه.[ عرض نمود كه: پسر من از اهل من است و وعده نجات فرموده]ای[ به من و اهل من جواب رسيد كه: چون اعمال ناپسنديده از او صادر شده از اهل تو نيست.

و تا چهل روز آب از چشمه‌ها زياده از اندازه می‌‌جوشيد و باران‌های بزرگ قطره نيز می‌‌باريد؛ تا آنكه آب از بلندترين كوه‌ها چهل زرع گذشت و عوج بن عناق ]رضوی: عوج بن عنق.[ با وجودی كه مشرک بود چون در ترتيب كشتی به آن حضرت معاونت می‌‌نمود، نجات يافت. و كشتی از شهر كوفه در حركت آمده به مكّه معظمّه رسيد، هفت مرتبه دور خانه كعبه طواف كرد؛ آن گاه اطراف عالم را گرديده، بعد از پنج ماه بر سر كوه جودی كه موافق مشهور، زمين نجف اشرف است قرار گرفت. به سبب آنكه كوه‌های مرتفع همگی به خود باليدند و هر يک بر خود قرار می‌‌دادند ]رضوی: دادند.[ كه محل قرار كشتی آن حضرت خواهند بود، الّا كوه جودی، كه چون پست‌ترين جبال بود خود را قابل اين سعادت ندانست؛ لهذا محلّ شرف اين تشريف شد و مدّت يكماه بر سر كوه جودی ]رضوی: ـ که چون … جودی.[ بود و در مدت طوفان به سبب ابر و باران و زيادتی بخار سياه كه از سطح آب مرتفع می‌‌شد روز از شب ممتاز نبود وحق تعالی دو مهره نورانى، يكی مثل آفتاب و ديگری مانند ماه بر ديوار كشتی قرار فرمود ]رضوی: قرار ده.[ و از برای آن‌ها حركتی قرار داده كه به آن اوقات نمازهای واجبی را معلوم كنند.

و چون ندای (يا أَرْضُ آبْلَعِی مَآءَکِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعیِ) ]سوره مبارکه هود، آيه 44.[ از جانب احديّت رسيده،

فرمان الهی را مطيع شده، آب‌ها به زمين فرو رفت و باريدن باران از آسمان ساكن شد. حضرت نوح امر به كبوتری فرمود كه: پرواز گرفته خبر آورد كه آيا در جايی اثر عمارت و آبادی ظاهر شده يا نه؟ بعد از چند ساعت، كبوتر آمده قدری برگ درخت زيتون در منقار خود گرفته، آورد؛ معلوم شد كه سرهای درختان از آب ظاهر شده و چند مرتبه كبوتر را فرستاد تا آخر ديد كه قدری گل در پای او پديد است، كبوتر را دعای خير كرد ]رضوی: نموده.[.

و در دامنه كوه، دهی بنا نمودند و چون هشتاد نفر در آن قريه ]رضوی: ده.[  كار كردند آن موضع را سوق الثّمانين نام كردند و بعد از اتمام قريه، علّت وَبا در ميان مردم به هم رسيده، آن هشتاد نفر به دار بقاء، رحلت نمودند و حضرت نوح عليه‌السلام و پسران او سام وحام و يافث و ازواج ايشان، از آفت و با سالم ماندند. و حق تعالی به نوح عليه‌السلام وحی فرستاد كه: قوم تو را به سبب نافرمانی و كفر و عصيان هلاک نمودم؛ امّا قسم به عزّت وجلال خودم كه ديگر به طوفان، بندگان خود را عذاب نكنم و آن حضرت از اين خبر به غايت، مسرور شد و ربع مسكون ]رضوی: منظور يک چهارم زمين است که خشکی می‌باشد.[ را ميان اولاد ثلاثه خود قسمت نمود.

]احسان حضرت نوح عليه‌السلام به ابليس[

روايت شده كه بعد از رفع طوفان، ابليس لعين به خدمت نوح عليه‌السلام آمده گفت: تو درباره من احسان فرموده]ای[ كه بسيار شاكر شده‌ام؛ اكنون هر چه خواهی بپرس كه من در جواب تو خيانت نكنم. حضرت اعراض نموده؛ وحی الهی نازل شد كه از اين ملعون هر چه خواهی بپرس كه در اين باب، حق بر زبان او ]رضوی: آن ملعون.[ جاری گردانيم.

حضرت سؤال كرد كه: از اخلاق بنى‌آدم كدام چيز ]رضوی: ـ چيز.[ بيشتر باعث معاونت تو و اعوان تو می‌‌شود در ضلالت و خسران ايشان؟ ابليس گفت: حرص و بخل و بددلی و شتاب در امور. حضرت فرمود كه: ای دشمن خدا! احسان من درباره تو كدام است؟ گفت: دعا كردی بر اهل زمين و همه را به دوزخ فرستادی؛ والّا روزگاری دراز مرا ]رضوی: ـ مرا.[ بايست مشغول بود كه اين مطلب من حاصل شود. حضرت نوح عليه‌السلام از دعای خود پشيمان شد.

و حضرت نوح عليه‌السلام بعد از طوفان مدّتی مديد نشست و زندگانی يافت و در آخر ساعات حيات، جبرئيل با عزرائيل از وی پرسيدند كه: ای پيغمبر كه عمر تو درازتر از همه پيغمبران بود! جهان گذران را چگونه يافتی با زندگانی بسيار؟ گفت: عالم را مانند خانه‌ای يافتم كه دو در داشته باشد، از يک در داخل شده، لحظه‌ای توقّف نموده باشم و از در ديگر بيرون روم. بعد از آن به دار بقا رحلت فرموده؛ فرزندان، جسد او را مدفون ساختند، بنابر قولی در بيت‌المقدّس و موافق احاديث بسيار در نجف اشرف ]وسائل الشيعة، ج 14، ص 387 باب استحباب زيارة آدم و نوح مع أميرالمؤمنين عليه‌السلام، ح 6؛ بحارالأنوار، ج 97، ص 404، باب فضل الكوفة. «عن أبی عبدالله عليه‌السلام يقول الكوفة روضة من رياض الجنة فيها قبر نوح و إبراهيم….».[.

 و از جمله معجزات مشهوره آن حضرت آن بود كه چون از كشتى، اهل توحيد بيرون آمدند مأكولات ايشان تمام شده، به غايت، گرسنه بودند؛ آن حضرت مقداری ريگ از زمين برداشته، دعا فرمود و بديشان داد، آن ريگ‌ها ]رضوی: دادند ريگها.[ گندم بريان شده بود. و بعضی گويند كه چون قومش گرسنه شده، درخت‌ها غرس نمود و فى‌الحال سبز شده، بارور شد و از ]رضوی: بارور شده از.[ ميوه آن درختان، مؤمنان می‌‌خوردند.

]تولد بت شكن[

و مجملی از بيان معجزه حضرت ابراهيم عليه‌السلام آن است كه آن حضرت در زمان نمرود بن كنعان متولّد شد و مشهور آن است كه نمرود نيز تمام ربع مسكون را متصرف بود و بعد از آنكه طريقت عدالت پيش گرفته، تسخير خلايق نمود، شيطان لعين به او وسوسه نموده دعوی الوهيّت نموده، مردم را به عبادت خود ]رضوی: خويشی.[ خواند و بت‌ها در صومعه‌ها به صورت خود ساخته، گذارد؛ و مردم را ترغيب نمود كه به عبادت آن‌ها كه مثال نحس خودش ]رضوی: او.[ بود، مشغول باشند. و خليد بن عاص كه مهارت تمام در علم نجوم داشت از اجرام علويّه، استنباط نموده بود كه شخصی متولّد خواهد شد كه دين حق را رواج داده، طريقه بت‌پرستی را برطرف كند. نمرود امر نمود كه: جمعی بر مردمان موكّل باشند كه مردان با زنان خلوت نكنند و اگر نطفه]ای[ پيش از اين در رحمی‌ قرار گرفته باشد، چون متولّد شود اگر پسر باشد به قتل رسانند. و در اندک زمانی صد هزار طفل بنابر قولى، وهفتاد هزار طفل به قول ديگر، به قتل رسانيده. و چون مردان را جميعاً از شهر بيرون نموده، جمعی بر دروازه‌ها مقرّر داشته بود كه مانع وصال مردان و زنان باشند؛ وآزر چون از معتمدان نمرود بود بر دروازه]ای[ موكّل بود. ]رضوی: ـ بود.[ چون زنان، شهر را خالی ديدند، به بيرون شتافته، می‌‌گرديدند؛ اتّفاقاً زوجه آزر به جايی رسيد كه آزر در آنجا بود، ]رضوی: زوجه آزر در آنجا بود آزر.[ چون زوجه خود را ديد ]رضوی: بديد.[، ميل عظيم]رضوی: عظيمی‌.[ به هم رسانيده ]رضوی: رسانيدند.[، با وی خلوت كرد و مادر حضرت ابراهيم عليه‌السلام حامله شد؛ چند گاه حمل خود را پنهان داشت، چون از حدّ اخفا ]رضوی: خفا.[ گذشت به آزر گفت كه: بعد از وضع حمل ]رضوی: ـ حمل.[، اگر پسر باشد نزد ملک فرستيم، چون حقّ احسان بر ما بسيار دارد. آزر به سخن زوجه خود اعتماد نمود.

مطابق مشهور ميان مفسّرين و بعضی از ارباب تواريخ چنين وارد شده و حق آن است كه پدر حضرت ابراهيم ـ عليه‌السلام ـ تارخ نام داشت، و مسلمان بود و قبل از تولّد حضرت ابراهيم عليه‌السلام، تارخ فوت شده، زوجه او را آزر بخواست و به حباله خود درآورد. و آزر اطّلاع از ولادت حضرت ابراهيم عليه‌السلام نداشت تا آنكه آن حضرت به حد تميز رسيد، آن گاه آزر مطّلع شده چون حق‌تعالی محبّت او را در دل آزر انداخت به نمرود ـ عليه ‌اللّعنه ـ اعلام ننمود و آنكه در كلام ملک علّام واقع شده كه: «وَ قالَ إبْراهيمُ لأَبيهِ ءَازَرَ» ]اشاره به آيه 27 سوره مبارکه انعام.[ بنابر آن است كه چون حضرت، پدر خود را نديده بود و مادرش زوجه ]رضوی: ـ ءازرَ… مادرش زوجه.[ آزر شده بود، از اين جهت او را پدر می‌‌گفت؛ يا آنكه در آن زمان متعارف بود كه عم را پدر می‌‌گفتند و آيه كريمه (وَتَقَلُّبَکَ فِی السّاجِدِينً) ]سوره مبارکه شعرا، آيه 219.[ دليل است بر اين قول، زيرا كه موافق مشهور، اين آيه را چنين تفسير نموده‌اند كه: حق تعالی می‌‌بيند تو را در هنگامی‌ كه به حق در ميان خلق ايستاده، هدايت می‌‌نمايی و می‌‌بيند تو را در هنگامی‌ كه می‌‌گرديد نطفه تو در اصلاب طاهرين كه سجده خدا می‌‌نمودند.

و ميان شيعه اتّفاق است كه اجداد حضرت ]رضوی: ـ حضرت.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله تا حضرت آدم عليه‌السلام، همه مسلمان بوده‌اند و حضرت ابراهيم عليه‌السلام از اجداد رسول خداست؛ پس بايد كه پدر او مسلمان باشد. و آزر مطابق نص قرآنى، بت‌پرست بود و چون آثار وضع حمل بر مادر ابراهيم عليه‌السلام ظاهر شد، از ترس به صحرايی رفته، در ته جوی بى‌آب، تولّد آن حضرت روی داده؛ مادر ]رضوی: ـ مادر.[، او را در كرباس پيچيده، در غاری كه نزديک آن موضع بود، مضبوط گردانيد. و بعد از چند روز به آن غار رفت، ديد كه آن فرزند ارجمند از يک انگشت خود شير و از ديگری عسل می‌‌مكد؛ مادرش متعجّب شده و چون سنّ شريف آن حضرت، به زعم بعضی، به پانزده سال رسيد از مادر خود سؤال كرد كه: به غير از اين بقعه ديگر جايى ]رضوی: جای ديگر.[ هست؟ مادرش عرض كرد كه: اين مغاره]ای[ تنگی است، و تو ]رضوی: که مغازه تنگ است تو.[ را از شرّ دشمنان به اينجا آوردم.

روايت شده كه آن حضرت از مادر خود پرسيد كه: خالق من كيست؟ گفت: ملک. گفت: پروردگار ملک كيست؟ مادرش گفت: ملک، ربّ اعظم است و احدی بر وی تفوّق ندارد. آن گاه حضرت ابراهيم عليه‌السلام پرسيد كه: روی من بهتر است يا روی ]رضوی: ـ روی.[ تو؟

مادرش گفت: روی تو. پس پرسيد كه: بشره تو پاكيزه‌تر است يا پدرم؟ گفت: بشره من. گفت: پدرم خوب صورت‌تر ]رضوی: خوب صورت.[ بود يا ملک؟ گفت: پدر تو. حضرت فرمود كه: ای مادر!

اگر آفريدگار پدر من، ملک می‌‌بود، چرا او را بهتر از خود می‌‌آفريد؟ و اگر پروردگار توست، چرا تو را نيكوتر از خود آفريده؟ و اگر تو آفريدگار من باشی، چرا مرا احسن از خود آفريدی؟ آن عجوزه از جواب حضرت عاجز شد.

]مناظره حضرت ابراهيم عليه‌السلام با نمرود[

و چون مادر از پيش آن ]رضوی: ـ آن.[ حضرت بيرون رفت، آن حضرت از غار بيرون آمده به تفرّج انوار ستارگان مشغول شده. زُهره به نظرش آمده بر سبيل استفهام، گفت: (هذا رَبِّی) و چون غروب كرد فرمود كه: (لا أُحِبُّ الأَفِلِينَ) ]سوره مبارکه انعام، آيه 76.[ و همچنين ماه و آفتاب را ديده، چنين گفت. و فى‌الحقيقة برهانی بود كه حضرت اقامت فرمود، بعد از آن فرمود كه: (وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ حَنيفاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ) ]رضوی: همان، آيه 79.[؛ يعنی متوجّه ساختم روی خود را و از خلق منقطع شدم و اقبال نمودم به سوی خداوندی كه ايجاد نموده و از كتم عدم به صحرای وجود آورده آسمان‌ها و زمين را، در حالتی كه ميل از باطل به حق نموده، نيستم از شرک آورنده‌ها. بعد از آن، مادر آن حضرت را به خانه آورده به آزر گفت كه: اين فرزند توست؛ و از خوف نمرود او را مخفی داشتم. و حق تعالی محبّت عظيم از حضرت ابراهيم عليه‌السلام به دل آزر انداخت. تا زمانی كه اهانت اصنام و طعن بت‌پرستان بر زبان جاری ساخت و اين حالات ]رضوی: آن حالت خبر.[ به نمرود رسيده، به طلب آن حضرت فرستاد. آن حضرت تشريف برده، به خلاف اهل روزگار به سجود آن جبّار اقدام ننمود. نمرود گفت: چرا سجده نكردی بر من ]رضوی: سجده من نکردی.[؟ فرمود كه: به غير از ]رضوی: ـ از.[ پروردگار خود، ديگری را سجده نمی‌‌كنيم. گفت: پروردگار تو كيست؟ حضرت فرمود كه ]رضوی: ـ که.[: پروردگار من آن كس است كه زنده می‌‌كند و می‌‌ميراند. گفت: من نيز چنين می‌‌كنم و دو محبوس را طلب نموده، يكی را كشت و ديگری را مرخص ساخت.

و از حضرت صادق عليه‌السلام مروی است كه: حضرت ابراهيم عليه‌السلام فرمود كه: زنده كن آن كس را كه كشتی اگر راست می‌‌گويى. و بعد از اين مناظره چون حمق آن ملعون بر حضرت ظاهر شد، الزامی‌ اقوی و اصرح فرموده گفت كه ]رضوی: ـ که.[: پروردگار من آفتاب را از مشرق طلوع می‌‌فرمايد، تو از جانب مغرب آفتاب را ]رضوی: ـ آفتابرا.[ طلوع فرما. چون نمرود از معارضه عاجز شده، سكوت اختيار نمود. و حضرت متوجّه هدايت و اقامت برهان بر كافه برايا شد و جمعی كثير به يگانگی الهی اقرار نموده، متابعت حضرت ابراهيم عليه‌السلام اختيار كردند و بعد از آن خواست كه بر ساير مردم ظاهر سازد عجز ]رضوی: که عجز.[ و انكسار بت‌ها را، تا معلوم شود كه بت‌ها ]رضوی: بتها را.[ سزاوار پرستش نيستند ]رضوی: نيست.[ و نفع و ضرر از ايشان متصوّر نيست.

و چون عادت قوم نمرود چنان بود كه چون عيد آمدی جام‌های قيمتی و مأكولات و مشروبات ترتيب داده به بت خانه‌ها می‌‌بردند و نزد بت‌ها گذارده به عيدگاه می‌‌رفتند و بعد از برگشتن آن‌ها را بر يكديگر قسمت می‌‌نمودند. و روز عيد، بعضی از آن حضرت التماس رفاقت نمودند، او عذرها گفته، آهسته فرمود كه: (وَ تَاللَّهِ لاَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ) ]رضوی: سوره مبارکه انبياء، آيه 57.[؛

يعنی به خدا قسم كه با اصنام شما مكری نمايم! و به حسب ظاهر مكر نمود، و اگرنه، مكر نبود، بلكه تدبيری بود در تنبيه قوم. و اين سخن را جمعی شنيدند؛ چون بتخانه از نگاهبانان خالی شد، حضرت تشريف به آن خانه برده؛ از روی استهزاء، خطاب به بت‌ها نمود كه: چرا چيزی نمی‌‌خوريد و سخن نمی‌‌گوييد؟ بعد از آن به تبر ]رضوی: تدبير.[ همه را شكست، الّا بت بزرگ كه تبر ]رضوی: تبر او.[ را بر گردن آن محكم ساخت. چون قوم از عيدگاه معاودت نمودند و اين حالت را مشاهده كردند ]رضوی: نمودند.[، فرياد و فغان بلند نمودند وجزم كردند كه اين كار حضرت ابراهيم عليه‌السلام است؛ همگی به درگاه نمرود رفته، اظهار نمودند كه: حضرت ابراهيم عليه‌السلام چنين كاری كرد ]رضوی: چنين قسمی‌ ياد نمود.[؛ و حكم به احضار حضرت شد.

نمرود گفت: ای ابراهيم عليه‌السلام! تو بت‌ها را شكسته]ای[؟ حضرت جواب داد كه: (بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُم هَذَا) ]رضوی: سوره مبارکه انبياء، آيه 63.[؛ يعنى، من نكرده‌ام، «بلكه بزرگ بت‌ها اين كار كرده»، بپرسيد از ايشان اگر سخن می‌‌گويند. مشركان از اين الزام، تردّد به هم رسانيده، هر يک رجوع ]رضوی: ـ رجوع.[ به نفس خود نموده، دانستند كه حق با ]رضوی: به طرف.[ حضرت ابراهيم عليه‌السلام است.

بعد از آن حضرت عليه‌السلام تنبيه بليغ نموده فرمود كه: آيا می‌‌پرستيد چيزی را كه نفع به شما نمی‌‌رساند و ضرر دنيوی نمی‌‌رساند؟ آيا شما عقل نداريد؟ و نمرود و ساير مشركان، ساكت شده بودند ]رضوی: ـ بودند.[؛ حضرت باز متوجّه هدايت خلق شدند. چون نمرود ديد كه مردم به شريعت آن ]رضوی: ـ آن.[ حضرت ميل كردند، امر به حبس نمودن آن حضرت نمود و كفره بر سوختن آن حضرت اتّفاق نمودند. و در دامن كوهی كه نزديك آن شهر بود به امر نمرود محوّطه ترتيب دادند كه طول آن شصت زرع بود ]رضوی: ـ بود.[ و عرضش چهل زرع و ديوارش بيست زرع به ذراع ]رضوی: زرع بود به زراع.[ آن زمان. و مقرّر شد كه به جهت امداد و ياری بتان، هر كافری خرواری هيزم بدانجا ببرد؛ چون آن محوّطه مملو شد، نفت و كبريت در آنجا ريختند و شعله آتش به مرتبه]ای[ رسيد كه مرغان از حوالی آنجا اگر ]رضوی: ـ اگر.[ پرواز می‌‌نمودند، بريان می‌‌شدند.

مشركان متحيّر شدند كه به چه نحو آن حضرت را در آنجا اندازند، در اين حال شيطان لعين متمثل شده، عمل منجنيق ايشان را تعليم كرد ]رضوی: نمود.[ و بعد از اتمام منجنيق، سنگی به جهت تجربه در آنجا گذارده به آتش انداخت؛ بعد از آن، آن حضرت را غل كرده در منجنيق گذارده به آتش انداختند. و ملايک تعجب داشتند كه چه حكمت است كه چنين پيغمبر عظيم القدری را چنين هلاک می‌‌نمايند و استدعای اعانت آن حضرت نمودند، خطاب رسيد كه: شما مرخص‌ايد؛ اما عجب كه آن حضرت التفات به امداد شما كند. بعد از آن دو ملک كه موكّل بر باد و باران‌اند به خدمت آن حضرت آمده، اجازت خواستند كه به باد، آتش را متفرّق و برطرف سازند ]رضوی: نمايند.[؛ يا به باران آتش را فرو نشانند؛ آن حضرت راضی نشد. و چون حضرت نزديک به آتش رسيد، جبرئيل عليه‌السلام در ميان هوا آن حضرت را ملاقات نموده گفت كه: آيا حاجتی داری؟ فرمود كه: به سوی تو حاجتی ندارم. جبرئيل گفت: پس به آن كس كه حاجت ]رضوی: حاجت.[ داری الحال، محلّ سؤال است.

حضرت ]رضوی: ـ حضرت.[ در جواب فرمود كه: علم او به حال من بس است از سؤال من. در اين اثنا خطاب متعال خداوند ذوالجلال رسيد كه:

(يا نارُ كوُنِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلَی إِبْرهِيمَ) ]سوره مبارکه انبياء، آيه 69.[؛ يعنی ای آتش! بشو سردی سالم از ضرر ]رضوی: ـ ضرر.[ بر حضرت ابراهيم عليه‌السلام. مفسّرين گفته‌اند كه اگر (سلاماً) گفته نمی‌‌شد: آن حضرت از سردی آتش متأذّی می‌‌شد. ]رضوی: از سردی هلاک می‌شد.[. در اين اثناء ملايک بازوی آن حضرت را گرفته به آرام تمام او را بر زمين نشانيدند و جبرئيل به رفاقت رضوان، خلعتی از حُلَل بهشت آورده به او پوشانيدند و در آن زمين انواع رياحين و سبزه روييده، چشمه آب پيدا شد و حضرت اسرافيل مأمور شد كه صبح و شام مطعومات لذيذه از بهشت، جهت آن حضرت بياورد. «اللّهُمَ ارْزُقْنا».

و روز هفتم به گمان آنكه حدّت آتش، ساكن شده خواهد بود؛ نمرود بر منظری عالی برآمده، متفحّص حال آن حضرت شد و پيوسته به خاطر او می‌‌گذشت كه ابراهيم عليه‌السلام حالتی عجب داشت، شايد كه ]رضوی: ـ که.[ آتش مضرّتی به او نرسانيده باشد. ديد كه آن حضرت در ميان گل و رياحين نشسته، چشمه ]رضوی: چشمه‌های.[ آب ظاهر شده. ناگاه بى‌اختيار فرياد برآورد كه: ای ابراهيم! از چنين آتشی چگونه نجات يافتی و به اين نعمت شتافتى؟ آن حضرت جواب داد كه: اين از فضل و قدرت پروردگار من است. نمرود گفت كه: بزرگ خدايی داری؛ نزد من آی. آن حضرت فى‌الحال برخواسته، قدم بر بقيه آتش كه مثل كوه‌ها در اطراف آن رياحين مانده بود گذارده، نزد نمرود آمده، ديگر باره او را به اقرار به وحدانيّت الهی ]رضوی: ـ الهی.[ دعوت كرد؛ نمرود مهلت طلبيده؛ در خلوت با هارون كه عمّ حضرت ابراهيم عليه‌السلام بود ]رضوی: ـ بود.[ و وزير نمرود، مشورت كرد. او گفت: بعد از آنكه خداوندِ موجوداتِ سُفلی شدی، بندگی خداوند عُلويّات ]رضوی: علوی.[ را اختيار می‌‌نمايى؟ چون مدّت مهلت منقضی شد، حضرت، نزد نمرود آمده، طلب اسلام او نمود. گفت: در اين وقت، اسلام من متعذّر است، امّا قربانی به جهت پروردگار تو به تقديم رسانم. حضرت فرمود كه: چون ايمان نمی‌‌آری قربانی هم مكن، كه مقبول نيست ]رضوی: نخواهد شد.[؛ پس نمرود ]رضوی: ـ پس نمرود.[ بر كفر و ضلالت باقی ماند.

]معجزات حضرت موسی عليه‌السلام [

و اما مجملی از معجزات حضرت موسی عليه‌السلام كه آن بلند شدن كوه طور بود بر بالای سر بنى‌اسرائيل و آن چنين است كه بعد از آنكه حضرت موسی عليه‌السلام ]رضوی: ـ که آن …. موسی عليه‌السلام.[ به استدعای نقباء بنى‌اسرائيل و لجاج ايشان، طلب رؤيت، عرض نمود؛ كه اين قوم ]رضوی: ـ که اين قوم.[ به درگاه قاضی‌الحاجات چنين استدعای عظيمی‌ دارند كه ساحت كبريای تو از آن مبرّاست و ملائكه مقرّبين را در اين مطلب مجال طمعی نيست؛ نوری از انوار سرادق قدس بر آن كوه تابيده، حضرت موسی عليه‌السلام جسدش بيهوش شده، دلش بيدار و زبان به اعتذار و استغفار گشوده، از آن جرأت، نادم شد كه چرا استدعای بيهوده قوم را به موقف عرض رسانيد و آن كوه شش پاره شد، سه قطعه آن به مدينه افتاد و آن كوه احد و ورقاء و رَضْوی است و سه قطعه ديگر به مكّه معظّمه افتاد ]رضوی: ـ افتاد.[ و آن كوه ثور و زبير و حرّا است.

و جبرئيل عليه‌السلام مأمور شد كه از فردوس اعلی، نُه لوح از زمرّد سبز حاضر سازد و از اغصان سدرة‌المنتهی نه قلم بگيرد و نزد ملايک سَفَرَه ]ملايک سَفَره: ملائكه‌ای كه برای رساندن وحی بين خدا و رسولش سفر می‌‌كنند؛ بنگريد به لسان العرب، ج 4، ص 370، ماده: «سفر».[ بدارد و به امر الهی، كتابت تورات شده، امر و نهی و وعد و وعيد و حكم و مصالح و نصايح در آن الواح مثبت شد به خطاب مستطاب (اِصْطَفَيْتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسالاتی وَ بِكَلامی‌ فَخُذْ ما ءَاتَيْتُکَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ) ]سوره مبارکه الاعراف، آيه 144.[ سرافراز گرديد و آن حضرت وظايف شكرگذاری به تقديم رسانيده، به جانب قوم مراجعت نموده، الواح نه گانه را ظاهر ساخت ]رضوی: ساختند.[و اوامر و نواهی و احكام كه در آن مثبت شده بود، بر ايشان خواند و به تسليم و انقياد دعوت فرمود؛ بر بنى‌اسرائيل قبول آن احكام شاق آمده، گفتند: (سَمِعْنا وَ عَصَيْنا)؛ ]رضوی: سوره مبارکه بقره، آيه 93.[ يعنی شنيديم و اطاعت نمی‌‌كنيم. حضرت موسی عليه‌السلام را ملالتی عظيم روی نموده به حضرت رب ّالعزت ـ جلّ شأنه ـ ]رضوی: حضرت عزت.[ مناجات فرمود. و جبرئيل عليه‌السلام به فرمان الهی كوهی از كوه‌های فلسطين را قلع نموده، محاذی معسكر بنى‌اسرائيل كه يك فرسخ در يک فرسخ بود، بر بالای سر ايشان بداشت. حضرت موسی عليه‌السلام به ايشان گفت كه: ای قوم! اگر كتاب خدا را قبول كنيد از اين عذاب نجات يابيد؛ و اگرنه اين كوه بر شما افتد و جملگی ]رضوی: همگی.[ هلاک شويد. ايشان امتناع نموده به هر طرف كه ملاحظه نمودند راه خلاصی نديده به سجده افتاده، احكام تورات را قبول كردند و در خاطر خود گذرانيدند كه چون كوه از بالای سر ايشان دور شود باز تمرّد نمايند؛ و چون در سجده، خوف افتادن كوه داشتند يک نصف روی خود را بر زمين گذارده به نصف ديگر ملاحظه كوه می‌‌نمودند كه مبادا بر سر ايشان افتد؛ و تا حال سجده يهود بدين منوال است. آخرالامر احكام الواح را قبول نموده، التماس تخفيف از حضرت موسی عليه‌السلام كردند و كوه از بالای سر ايشان دور شد. بعد از آن، حضرت موسی عليه‌السلام بنى‌اسرائيل را به حوالی بلاد مصر برده از حدود مشرق مصر كه اراضی شام است تا حدود مغرب مصر كه زمين اندلس است بر ايشان مسلم شد؛ چنانچه كلام ملک]رضوی: ـ ملک.[  علّام بر آن مشعر است (وَ أَوْرَثَنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفوُنَ مَشارِقَ الأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتی بارَكْنا فِيهَا وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلَی بَنی اِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا) ]سوره مبارکه اعراف، آيه 137.[؛ يعنی به ميراث داديم كسانی را كه ضعيف گردانيده شده بودند سمت مشرق زمين وسمت مغرب زمين را كه مبارک گردانيديم از برای ايشان و تمام شد فرمان پروردگار تو ای موسی بر بنى‌اسرائيل به سبب آنكه ]رضوی: اينکه.[ صبر و شكيبايی پيشه كردند و به اندک اطاعتى، به اين تشريف شريف سرافراز گشتند.

]معجزات حضرت عيسی عليه‌السلام [

و اما مجملی از معجزه حضرت عيسی عليه‌السلام آن است كه: چون حضرت مريم عليهاالسلام حامله شد به حضرت عيسی عليه‌السلام، و او در رحم با مادر خود ]رضوی: ـ خود.[ سخن می‌‌گفت و مادر، او را جواب می‌‌داد و چون از مكالمه فارغ می‌‌شد تسبيح الهی می‌‌نمود. و چون متولّد شد ]رضوی: ـ شد.[ و مادرش در فكر قوت خود بود در آن صحرا، حضرت عيسی عليه‌السلام ندا كرد كه: (لاَ تَحْزَنی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِيّاً * وَ هُزّی اِلَيْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْکِ رُطَباً جَنِّياً) ]رضوی: سوره مبارکه مريم، آيات 24 و 25.[؛ يعنی اندوهناک مشو كه قرار داد پروردگار تو و گردانيد زير پای ]رضوی: برای تو.[ تو جدولی از آب و حركت ده به سوی خود شاخ درخت خرما را تا آنكه بريزد بر تو خرمايی تازه. منقول است كه حضرت مريم عليهاالسلام مناجات كرد كه: خداوندا! چه حكمت است كه در هنگامی‌ كه صحيح و سالم بودم روزی بى‌سعی و اهتمام به من می‌‌رسيد، الحال كه به سبب وضع حمل رنجورم، بايد كه درخت خرما را حركت دهم؟ خطاب رسيد كه: در آن وقت دوستی تو منحصر بود به ذات مقدس الهی و الحال محبّت عيسی عليه‌السلام نيز در دل تو جای كرده. وچون در هنگامی‌ كه مريم به سبب ظهور آثار وضع حمل، از بيت‌المقدّس بيرون آمده به صحرا شتافت، به امر الهی بنى‌اسرائيل از عقب او روان شده ]رضوی: شدند.[، زبان به طعن او گشودند. حضرت مريم عليهاالسلام از جبرئيل عليه‌السلام پرسيد كه: چون از من سؤال كنند كه اين فرزند را از كجا آوردی، جواب چه گويم؟ جبرئيل عليه‌السلام فرمود كه: در جواب ايشان اشاره فرما كه من نذر كرده‌ام كه روزه بدارم ]رضوی: دارم.[ و با كسی سخن نگويم. چون در آن شرع روزه صمت ]رضوی: روزه و سمت.[ مشروع بود و ايماء نمود ]رضوی: فرمود.[ كه: صورت واقعه را از مولود بپرسيد.

ايشان گفتند كه: با وجود اين فعل شنيع، مريم عليهاالسلام ]رضوی: فرمود.[ ما را استهزاء می‌‌نمايد؛ در اين اثنا

حضرت عيسی عليه‌السلام به سخن آمده گفت: (إِنّی عَبْدُ اللهِ آتانِی آلْكِتَابَ وَ جَعَلَنی نَبِيّاً * وَجَعَلَنی مُبارَكاً) ]سوره مبارکه مريم، آيه 30.[ تا آخر آيه كريمه؛ چون يهود اين معجزه را ديدند، دست از طعن حضرت مريم عليهاالسلام برداشتند.

و بعد از تولّد و رسيدن به حدّ تميز در دمشق، حضرت عيسی عليه‌السلام در جوار يكی از اغنياء به سر می‌‌برد و آن غنی به خدمات آن حضرت، قيام می‌‌نمود. در آن اثناء، متاعی نفيس از خانه آن دولتمند، دزد برد و متحيّر بودند كه عمل كيست! حضرت عيسی عليه‌السلام فرمود كه: متاع را فلان كور و فلان مرد زمين‌گير به اتّفاق دزديده‌اند. چون ايشان را به دزدی منسوب ساختند، كور گفت كه: من چشم ندارم كه موضع متاع را ببينم. و مرد زمين‌گير جواب داد كه: من پايی ندارم كه به جايی رفته دزدی كنم. حضرت عيسی عليه‌السلام فرمود كه: مرد كور، معقد ]رضوی: زمين گير.[ را به دوش خود ]رضوی: ـ خود.[ گرفته او از روزنه دست دراز كرده ]رضوی: نموده.[، امتعه را برداشته؛ چون كور را بر پای كردند، دوش او محاذی روزنه بود. دانستند كه كار ايشان است، بعد از تهديد و وعيد، خود اقرار نمودند.

]خشت‌های طلا، سبب هلاكت[

آورده‌اند كه: روزی حضرت با سه كس به راهی می‌‌رفت، ناگاه چشم ايشان بر دو خشت طلا افتاد كه بر سر آن راه بود، رفقای آن حضرت ميل تصرّف در آن‌ها نمودند، حضرت عيسی عليه‌السلام از ايشان جدا شده، از راه اعجاز خبر داد كه آن خشت‌های طلا سبب هلاک آن سه كس خواهد شد. آخرالامر يكی از آن سه كس ]رضوی: نفر.[ به بازار رفت كه طعامی‌ بياورد و آن دو شخص برسر خشت‌های طلا ماندند و با يكديگر تمهيد درست داشتند كه چون رفيق بيايد، او را بكشند و قسمت خشت‌ها ميان دو نفر درست آيد؛ وآورنده طعام نيز چنين فكری كرده ]رضوی: نمود.[، قدری زهر داخل طعام ]رضوی: در طعام.[ نموده، آورد كه چون دو نفر ميل نمايند، هلاک شوند و بدون شريک هر دو خشت را ]رضوی: ـ را.[ صاحب شود؛ اتفاقاً چون آن مرد طعام را آورد، آن دو نفر به موجب تمهيد او را به قتل رسانيده؛ ]رضوی: او را دو نفر که تمهيد بودند به قتل رسانيدند.[ خشت‌ها را قسمت كرده ]رضوی: نموده.[، به خاطر جمع، غذا را ميل كردند و آن‌ها نيز مردند و خشت‌های طلا بى‌صاحب ماند. چون حضرت عيسی عليه‌السلام مراجعت فرموده، اين حال را مشاهده نمود، خطاب به دنيا فرمود ]رضوی: کرد.[ كه: ای دنيا! مردم در محبّت و تحصيل تو، آخرت و جان خود را، چنين ]رضوی: ر راه چنين.[ بر

باد می‌‌دهند و تو از ايشان چنين كناره می‌‌كنی و وفاداری نمی‌‌نمايی ]«ان عيسی بن مريم عليهاالسلام توجّه فی بعض حوائجه و معه ثلاثه نفر من اصحابه فمر بلبنات ثلاث من ذهب علی ظهر…» ـ بحارالأنوار، ج 14، ص 284، باب 21 ـ مواعظ عيسی عليه‌السلام و حكمه؛ امالی صدوق، ص 181، المجلس الرابع و الثلاثون.[.

  و ديگر از معجزات آن حضرت آن بود كه: از گِل، شكل خفاش ساخته، باد در وی دميد تا در طيران آمد. و ديگر كور مادرزاد را و ابرص را معالجه می‌‌نمود ]رضوی: می‌فرمود.[ و بسيار مرده ]رضوی: مرده بسيار.[ را زنده كرد.

و ديگر در حضور پادشاهان ]رضوی: پادشاه.[ آن عصر مذكور ساختند، خوارق عادات كه از آن حضرت روی می‌‌دهد و تومان نام مردی از اصحاب حضرت، دست و پاهای او را قطع نموده بودند؛ حضرت آن دست و پای بريده را بر جای خود گذارده، دست بر وی ماليد، آن مرد صحيح الاعضاء از جای خود برخواسته، برفت ]رضوی: رفت.[.

و ديگر از معجزات آن حضرت آن بود كه خبر می‌‌داد به آنچه هر كس خورده ]رضوی: + بود.[ و در خانه خود ذخيره نموده.

و ديگر نزول مائده بود كه از آسمان، خوانی پرنعمت، به جهت حواريين نازل می‌‌شد و می‌‌خوردند.

]ارتباط قرآن با پيامبر و امام زمان عليهماالسلام [

«و هذا القرآن الذی تعجزون أنتم»؛ قرآن، مأخوذ از قرء به معنی جمع است و قرآن، مجموع كلامی‌ است، مؤلّف منتظم به بهتر جمع ]رضوی: جميع.[ و تأليفی كه با كمال بلاغت و فصاحت، ظاهر المعنی و الدّلالة است؛ به مرتبه‌ای كه هر احدی كه اندک ربطی ]رضوی: راهی.[ به كلام عرب دارد می‌‌داند كه بالاتر از طاقت و قدرت بشر است و با وجودی كه كلمات حضرت اميرالمؤمنين و حضرت سيّدالساجدين ـ عليهما الصلاة والسلام ـ در اعلی مراتب بلاغت است، اگر موازنه شود با قرآن مجيد و فرقان حميد، معلوم می‌‌شود كه تفاوت مابين، غيرمتناهی است و معهذا، اين تفاوت را هر احدی می‌‌يابد. و از زمان نزول قرآن الی الآن بل الى ]رضوی: ـ الی.[ آخرالزمان، هر كس از ماهران علوم كه در آيات قرآنيّه و طريقه اسلوب و حكم ]رضوی: آن حکم.[ و بدايع كه در آن مستور است، تدبّر نموده در خور ]رضوی: بطون.[ قابليّت خود، علوم و معارف بسيار از آن استنباط نموده، معهذا راه به بطون آن نبرده و از ظاهر لفظ به آن مقاصد راه يافته؛ زيرا كه به موجب آيه كريمه ]رضوی: ـ آطه کريمه.[ (لا رَطْبٍ وَ لايَابِسٍ إِلّا فِی كِتابٍ مُبِينٍ) ]سوره مبارکه انعام، آيه 59.[ تمام امور و احكام در ضمن قرآن مندرج است ]رضوی: ـ است.[ و علم آن نزد ائمّه حق است كه مفسّران قرآنند. و به اين جهت است كه وارد شده كه: قرآن حبل‌المتين الهی است كه از آسمان به زمين آويخته و تا قيامت در ميان امّت ]رضوی: + است.[، يكی از ثقلين است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله در ميان امّت خود گذارده كه مادام امّت، متمسّک به آن باشند، گمراه نمی‌‌شوند ]«إنّی تارکٌ فيكم الثّقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتی…»، كافی، ج 2، ص 414، باب أدنی ما يكون به العبد مؤمناً أو كافراً أو ضالاً، حديث 1؛ وسائل‌الشيعه، ج 27،ص 33، باب تحريم الحكم بغير الكتاب والسنة، حديث 9.[.

 و ربط قرآن به امام زمان عليه‌السلام از اين جهت است كه: در قرآن، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و ظهری و بطنی می‌‌باشد و همه را امام به حق می‌‌داند؛ و امام، شهادت بر حقّيت قرآن و قرآن شهادت بر ]رضوی: ـ حقيقت … شهادت بر.[ حقيّت امام زمان عليه‌السلام می‌‌دهد. و در اين زمان، قرآن، حجّت ظاهره در ميان مردم است ]رضوی: ـ است.[ و معجزه باهره آن حضرت و اعلی معجزات اوست و از هيچ پيغمبری چنين معجزه ظاهر نشده كه بعد از او در ميان امّتش بماند و باقی باشد و با وجودی كه باقی معجزات آن حضرت از راه تواتر كه حجّت است ثابت شده، قرآن كه بالفعل موجود و ظاهر است، اعظم از همه است و در زمان حضرت رسالت پناهی صلی الله عليه و آله، تمام فصحا و بلغاء عرب جمع شده به موجب (وَ إِنْ كُنْتُمْ فِی رَيْبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلی عَبْدِنا فَأتُوْا بِسوُرَةٍ مِنْ مِثْلِهِ) ]رضوی: سوره مبارکه بقره، آيه 23.[ اراده نمودند كه يک آيه مثل قرآن بياورند، بنابر مدلول (لايَأتوُنَ بِمِثْلِهِ وَ لَو كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيِراً) ]رضوی: سوره مبارکه اسراء، آيه 88.[ عاجز شده، اذعان به اعجاز بودن آن نمودند. و بر خبير بصير پوشيده نيست كه اگر اعلم علما و افصح فصحاء چنين كلامی‌ بياورد، تصديق لازم می‌‌شود كه از جانب خداوند قادر متعال است؛ چه جای آنكه حضرت رسالت پناهی صلی الله عليه و آله كه اُمی‌ و در اصل درس نخوانده بودند، هرگاه چنين كلامی‌ بياورد و جميع ماهرين و بالغين در اعلی مراتب بلاغت حاضر باشند، به طريق اولى، دلالت می‌‌كند كه آن حضرت، مؤيّد من عندالله است و اين كلام خداست كه به وحی الهی بر وی نازل شده و در هر زمان معجزه پيغمبر مبعوث چيزی بود ]رضوی: خير بوده.[ كه اهل آن عصر مَلَكه راسخه در آن داشته‌اند.

چنانچه در حديثی وارد شده كه: در زمان حضرت موسی عليه‌السلام كه سحر بسيار شايع بود و ماهرين در علم سحر، بسيار بودند، معجزه آن حضرت، چيزی بود كه نظير فعل ايشان بوده، ابطال سحر ايشان می‌‌نمود. و چنانچه آن حضرت عصای خود را انداخته، اژدهايی ]رضوی: اژدها.[ شد كه جميع تصنعات ساحران را بلع نموده همگی به سجود افتاده اقرار به نبوّت او نمودند.

و در زمان حضرت عيسی عليه‌السلام، علم طب، شايع و متعارف بود و اطبّاء در معالجه امراض مزمنه يد عليا داشتند، معجزه آن حضرت معالجه مبروص كه مرض او متعذرالزّوال است می‌‌نمود و كور مادرزاد كه در اصل خلقت چشم او ممسوح؛ يعنی محل چشم صاف بود كه اثر و علامت چشم در او نبود، آن حضرت ]رضوی: ـ آن حضرت.[ دعا می‌‌نمود و چشم او متكوّن و روشن می‌‌شد. و بدترين امراض، كه موت و ازاله حيات و ابطال جميع قُوی و جوارح باشد، دعا نموده، حيات مجددی روزی می‌‌شد و بالاتر از اين احياء، مرده]ای[ بود كه اجزاء او متفرّق و رميم شده بود، می‌‌نمود. و از اين بالاتر آنكه ]رضوی: که.[ پسر عجوزه‌ای را زنده نمود و او را مخيّر ساخت ميان بقاء در دنيا و باز مردن، او به شرط مدّت عمر و قرار روزی، راضی شد به حيات؛ و مدّت بيست سال تعيّش نموده، چند فرزند از او متولّد شد.

و در زمان حضرت رسول خدا صلی الله عليه و آله كه بلاغت و فصاحت، ]رضوی: ـ فصاحت.[ كمال بود، اعجاز آن حضرت قرآن شد؛ كه احدی نتوانست تحدّی به آيه از آن نمايد. منقول است جمعی ]رضوی: ـ جمعی.[ از فصحاء گفتند كه: ما آيه كريمه: (وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَيوةٌ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 179.[ را كه به مرتبه بلاغت باقی آيات نيست، تحدّی می‌‌نماييم. بعد از مدّت‌ها و فكرها و مشاوره‌ها كه با يكديگر نمودند، اين مضمون را به عبارت ديگر ايراد نمودند و گفتند: «القتل أنفی للقتل» ]رضوی: المبسوط، ج 7، ص 4؛ مجمع البيان، ج 1، ص 491.[؛ و با وجودی كه اين كلمه نيز در كمال فصاحت است، بعد از تأمّل، هجده وجه از وجوه بلاغت در آيه كريمه يافتند كه در عبارت ايشان نبود؛ با وجودی كه وجوهی كه ايشان نيافته‌اند غيرمتناهی است. و در حالتی كه اهل وقوف در صنعتی بسيار باشد، هرگاه در مقابل ايشان اتيان به آن صنعت به نحوی نمايند كه مسلّم همه باشد، اقوی است در ظهور اعجاز. به خلاف آنكه اگر اتيان به صنعتی شود كه كسی از اهل آن صنعت، در آن عصر نباشد هر چند در واقع معجزه باشد، ممكن است احدی مناقشه كند و گويد: ما از اهل اين صنعت نيستيم؛ شايد كسی تواند خود را در اين صنعت چنين كامل گرداند كه چنين فعلی از او واقع تواند شد.

لهذا در اين حديث فرمود كه: «تعجزون أنتم»؛ يعنی شما كه صاحب اين فن بلاغت شده، در هيچ عصری مثل شما فصحا و بلغا نبوده و نخواهد بود، عاجز می‌‌شويد. و«تعجزون» فرمود كه: جمله فعليه و دلالت بر تجدّد دارد؛ يعنی هر چند تدبّر و تفكّر بيشتر می‌‌نماييد ]رضوی: نماييد.[، اقرار به عجز خود زياده می‌‌نماييد؛ بلكه يوماً فيوماً عجز خود را می‌‌يابيد و تصديق به اعجاز قرآن می‌‌كنيد.

«والامم و ساير العرب»؛ اشاره به آن است كه هرگاه امثال شما كه كامل در اين صنعتيد و اكمل از شما ممكن نيست، عاجز باشيد از اتيان مثل قرآن، امّت‌های ديگر و باقی عربان به طريق اولی عاجز خواهند بود.

«فليس لى ]رضوی: فی.[ الإقتراح علی ربّی»؛ يعنی بعد از اتيان معجزه مثل قرآن و اثبات نبوّت خود به آن، لازم نيست كه ابرام نموده، هر چه شما به خواهش خود طلب نماييد از پروردگار خود در خواهم؛ بلكه بعد از اثبات نبوّت، ديگر آنچه لازم است تبليغ و بيان احكام ]رضوی: احکام است.[ و تخويف از عذاب الهی و بشارت به مثوبات غيرمتناهيه است.

«هل الصّلاح او الفساد فيما يقترحون» ]رضوی: يقين.[؛ يعنی با وجودی كه بر پيغمبر صلی الله عليه و آله تحصيل استدعای شما لازم نيست، خود نيز معرفت به خيريّت مسئول خود نداريد و گاه باشد كه ضرر عايد شما شود در اين استدعا، به اينكه عذابی نازل شود و رفع نشود؛ يا آنكه بعد از حصول مدّعا، شيطان بر شما ملتبس ساخته، تدبيری چند در اضلال شما نمايد وعقوبت اعظم و حسرت بر شما ادوم شود؛ لهذا از راه اكمليّت حجّت بر ايشان، جبرئيل عليه‌السلام از جانب ملک علّام، سلام آورده، خبر به ظهور مستدعيّات آن جماعت وكفران ايشان آورده. بيان لطف الهی نسبت به قابل آن فرموده كه: «إلا من عصمة منهم»؛ يعنی بعضی ايمان آورند كه قابليّت لطف داشته و جوهر طينت ايشان در بدو فطرت به ماء معين معرفت آغشته، لايق تشريف هدايت باشند و زنگ كفر ]رضوی: کفران.[ از صفحه خاطرشان زدوده شده باشد.

«فإن كان لايلزمک تصديق هؤلاء»؛ ايماء به حجيّت تواتر است؛ خصوصاً در صورتی كه اهل تواتر مدّعی باشند و بر همگی چيزی معلوم و محسوس شده باشد و در باقی فقرات اشاره شده به آنكه هر گاه تواتر، مفيد علم نباشد؛ می‌‌بايد غير از چيزی كه محسوس به يكی از حواس ظاهره باشد، ديگر چيزی معلوم كسی نشود.

معهذا الزام ديگر، حضرت بر ابوجهل نموده كه او اقرار به كمالات پدران خود می‌‌نموده. معهذا از جماعتی اخبارِ آن ]رضوی: در اخبار.[ به او رسيده بوده، كه عُشری از اعشار اين جماعت نبوده‌اند و به احسن وجهی، حضرت پيغمبر ]رضوی: ـ پيغمبر.[ صلی الله عليه و آله حجّيت تواتر را بر او ثابت نموده در آخر خبر محكومٌ به ساخته كه مطلب آن ملعون معانده و لجاج بوده؛ زيرا كه محسوس و مشاهد را نيز انكار نمود و بعد از آن حصول علم به محسوسات را بر او الزام فرمود؛ به اين وجه كه علم به ذات خود و تصديق به هستی خود نيز به احساس و علمی‌ كه تابع ادراک واحساس است می‌‌كنى. هرگاه كسی انكار باقی محسوسات نمايد بر او لازم می‌‌آيد كه انكار هستی خود، بلكه وجود آسمان و زمين و مخلوقات را جميعاً انكار نمايد و اين سفسطه و انكار بديهی است. و اين فعل شنيع از اكثر امم واقع شده، كه انكار محسوس نموده به تسويلات باطله شيطانيّه از راه لجاج و عناد و حمق و سفاهت بر خود قرار داده‌اند؛ خصوصاً يهود كه پيوسته بر طريقه لجاج ثبات داشته و در اين زمان نيز دارند.

]معجزات حضرت محمّد صلی الله عليه و آله  و لجاجت يهود[

در كتاب احتجاج ]رضوی: الإحتجاج، ج 1، ص 50، احتجاجه صلی الله عليه و آله علی اليهود فی جواز نسخ الشرايع.[ از حضرت امام ]ابو[ محمّد ]حسن[ عسكری عليه‌السلام روايت شده كه: چون آيه کريمه (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِی كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً) ]سوره مبارکه بقره، آيه 74.[، در حق يهود و ناصبيان نازل شده، در تتمّه آيه بيان منافع سنگ و قبول خير نمودن آن فرموده، معلوم يهود شد كه دل‌های ايشان به سبب عدم قبول حق اصلب است از سنگ بسيار عظيم وچون بر يهود ناخوش و ناگوار آمد اين سرزنش كه رسول خدا صلی الله عليه و آله به ايشان نمود، جمعی از سركرده‌های ايشان و صاحبان نطق ]رضوی: ـ نطق.[ و بيان گفتند كه: ای محمّد! به درستی كه تو هجو می‌‌كنی ما را، و دعوی می‌‌نمايی بر دل‌های ما چيزی را كه خدا می‌‌داند كه دل ما ]رضوی: ـ که دل ما.[ برخلاف گفته تو است، و در دل ما خير بسيار هست به سبب آنكه همّت ما مصروف است بر اينكه روزه بداريم و تصدّق كنيم مال خود را، و اعانت فقيران نماييم. پس در جواب يهود حضرت رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود كه: اما دعوی خير كه می‌‌نماييد، هنگامی‌ افعال شما خير است كه قصد رضای الهی داشته باشيد و عمل كنيد بر آنچه خدا امر فرموده؛ اما چيزی را كه قصد ريا و سمعه داشته باشيد و به عناد رسول خدا صلی الله عليه و آله به جای آوريد، و خواهيد اظهار توانگری خود و مال‌داری و طلب شرف خود نماييد، پس آن خير نيست؛ بلكه شر محض و وبال است بر صاحبش كه به آن خدای تعالی ]رضوی: ـ تعالی.[ آن كس را عذاب خواهد نمود، بدتر عذابى.

يهود در جواب گفتند: ای محمّد! تو چنين می‌‌گويی و ما می‌‌گوييم كه مال خود را نمی‌‌دهيم، مگر از برای باطل نمودن نبوّت تو و برطرف شدن سركرده‌گی تو و از برای متفرّق شدن اصحاب تو و اين كار را مجاهده عظيم می‌‌دانيم و وسيله ثواب عظيم از حق‌تعالی می‌‌سازيم. پس اقلّ مراتب آن است كه تو دعوی می‌‌نمايی و ما نيز دعوی مساوی آن می‌‌كنيم و چون شاهدی بر صدق و كذب طرفين نيست، تو چه زيادتی بر ما داری؟

پس حضرت فرمود كه: ای برادر و قرين آن جماعتی كه مسخ و ميمون شدند، بدانيد به درستی كه در دعوی، محق ]رضوی: حق.[ و مبطل، مساوی می‌‌باشند وليكن حجّت‌های خدای تعالی دليلی است كه فرق می‌‌كند حق را از باطل، و ظاهر می‌‌سازد حيله باطلان وحقيقت محقّين را، و رسول خدا صلی الله عليه و آله غنيمت نمی‌‌داند نادانی شما را و تكليف نمی‌‌كند شما را كه قبول دعوی او بى‌دليل و شاهدی نماييد؛ و ليكن بر پای می‌‌دارد بر شما حجّتی را از جانب خدا، كه نتوانيد شما دفع آن نموده و طاقت آن نداشته باشيد كه دوری كنيد از موجب آن و اگر برود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه بنمايد شما را آيتی از نزد خود، هر آئينه شک خواهيد آورد و خواهيد گفت كه: اين آيت را به تعب بجای آورده و صنعتی به كار برده و حيله]ای[ نموده؛ پس هرگاه شما طلب چيزی نماييد و من بنمايم شما را آنچه خواسته‌ايد نمی‌‌رسد شما را كه بگوييد به حيله آورده يا آنكه مهارت در اين كار داشته وهر چيز كه طلب می‌‌كنيد از آيات عجيبه و معجزات غريبه، پس اينک خداوند عالميان به تحقيق وعده نموده مرا اينكه ظاهر سازد هر چيز را كه شما بخواهيد و طلب نماييد تا آنكه بريده شود عذر كافران شما و زياده شود بينايی مؤمنان از شما.

يهود گفتند كه ]رضوی: ـ که.[: به تحقيق انصاف داری ای محمّد، پس اگر وفا كنی به وعده خود همچنان كه انصاف دادی تو خود اوّل مرتبه، رجوع از دعوی نبوّت خواهی نمود و داخل در سلک باقی امّت شده، تسليم احكام تورات خواهی نمود از جهت آنكه عاجز خواهی شد از آنكه بر خود قرار دادی و دعوی باطلی كه نمودی و از قِبَل خود قصد كردی.

پس فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: راستى ]رضوی: ـ راستی که.[ خبر می‌‌دهد از شما، نه وعده بد؛ شما بطلبيد آنچه طلب می‌‌كنيد، تا آنكه بريده شود عذرهای شما در آنچه طلب می‌‌كنيد. گفتند يهود كه: ای محمّد! گمان داری ]رضوی: داريد.[  كه نيست در دل ما چيزی از مددكاری فقيران و اعانت ضعيفان و نفقه دادن بر ايشان در باطل دانستن باطل و حق دانستن حق. و گمان داری كه سنگ‌ها نرم‌تر است از دل‌های ما، و اطاعت خدا، سنگ‌ها زياده از ما می‌‌كنند و اين كوه‌ها كه در حضور ماست؟! بيای ]رضوی: بيا.[ با ما تا برويم نزد بعضی و طلب گواهی كنيم بر راستی تو و دروغ ما؛ پس اگر كوه سخن گفته و تصديق تو نمود، پس حق با تو و بر ما لازم است كه پيروی تو كنيم و اگر سخن گفت و تكذيب تو نمود يا آنكه ساكت ماند وجواب نگفت، بدان كه تو دعوی باطل ]رضوی: باطل دعوی.[ می‌‌كنی و عناد می‌‌نمايی از جهت ]رضوی: جهت حق.[ خواهش خودت.

حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرمود كه: خوب است؛ بياييد با ما نزد ]رضوی: ـ نزد.[ هر كوهی كه خواهيد تا طلب گواهی از آن نمايم و گواهی دهد. پس بيرون رفتند به سوی سنگلاخ‌تر كوهی وگفتند: ای محمّد! طلب شهادت كن از اين كوه ]رضوی: از اين کوه طلب شهادت کن.[. پس فرمود حضرت رسول صلی الله عليه و آله به كوه كه: به درستی كه طلب می‌‌كنم از تو به جاه و رتبه محمّد و آل او كه نيكويانند، آن چنان جماعتی كه به سبب نام بردن ايشان، حق تعالی عرش را سبك گردانيد بر دوش هشت كس كه حَمَلِه عرشند پس از آنی كه نمی‌‌توانستند حركت دادن عرش را جمعی كثير از ملايك كه نمی‌‌دانست عدد ايشان را كسی به غير از خدا؛ و به حق محمّد و آل محمّد كه نيكويانند و به سبب نام بردن ايشان، قبول نمود حق تعالی توبه آدم عليه‌السلام را؛ و آمرزيد گناه او را و رسانيد او را به مرتبه نبوّت. و به حقّ محمّد و آل محمّد كه نيكويانند و به سبب نام بردن ايشان ]رضوی: ـ قبول … ايشان.[ و طلب نمودن از خدا به وسيله ايشان، بلند گردانيده شد حضرت ادريس در بهشت به مكانی بلند مرتبه كه گواهی دهی ای كوه از برای محمّد صلی الله عليه و آله به آنچه امانت گذارده خداوند عالميان نزد تو، كه تصديق كنی قول خدا را بر اين جماعت يهود كه خدا در قرآن ياد كرده قساوت دل‌های ايشان را؛ و تكذيب ايشان نموده در اينكه انكار می‌‌كنند، فرموده رسول خدا صلی الله عليه و آله را! پس مقارن سؤال آن حضرت، حركت كرد كوه و لرزيد و سرازير شد؛ و ]رضوی: بعد از.[ از آن آواز و فرياد كرد كه: ای محمّد! گواهی می‌‌دهم به درستی كه تو پيغمبری از جانب خدايی ]رضوی: پيغمبر خدايی.[ كه پروردگار عالميان است؛ و به درستی كه تو برگزيده جميع خلقی.

و گواهی می‌‌دهم كه دل‌های اين يهودان چنان است كه تو ذكر كردی و بيان نمودی وسخت‌تر از سنگ است و بيرون نمی‌‌آيد از دل اين جماعت هرگز خيری، چنانچه گاهی بيرون می‌‌آيد از سنگ و آب جاری می‌‌شود در كوه.

و گواهی می‌‌دهم كه: به درستی كه اين جماعت دروغ گويانند در آنچه اسناد به تو می‌‌دهند؛ و می‌‌گويند كه افترا بر خدای می‌‌بندی؛ پس فرمود حضرت رسول صلی الله عليه و آله كه: طلب می‌‌كنم از تو ای كوه! كه حق تعالی امر فرموده تو را كه فرمان من بری در هر چه در خواهم از تو به جاه محمّد و آل محمّد صلی الله عليه و آله، كه به سبب ايشان نجات داد حق تعالی نوح را از دلتنگی سخت؛ و سرد گردانيد خدا آتش را بر حضرت ابراهيم عليه‌السلام و گردانيد آتش را بر او سردی سالم از ضرر؛ و جای داد او را در ميان آتش بر كرسی و فرش به مرتبه‌ای كه نديده بود آن طغيان كننده يعنی نمرود و قومش مانند آن را، از برای يكی از پادشاهان زمين؛ و رويانيد در اطراف حضرت ابراهيم عليه‌السلام درخت‌های سبز تراوت دار و از اطراف او ظاهر ساخت انواع شكوفه‌هايی كه يافت نمی‌‌شود مگر در چهار فصل از تمام سال.

گفت كوه: بلی گواهی می‌‌دهم از برای تو يا محمّد صلی الله عليه و آله! به اين؛ و گواهی می‌‌دهم كه اگر تو بخواهی از خدای خود اينكه بگرداند مردان دنيا را ميمون‌ها و خوك‌ها هر آئينه می‌‌كند؛ يا آنكه طلب كنی كه بگرداند آتش را تخم چشم انسانی يا آنكه چشم انسانی را قطعه‌ای از آتش گرداند ]رضوی: گردانيده.[ می‌‌شود؛ يا آنكه طلب كنی كه آسمان به زمين آيد؛ يا آنكه زمين به آسمان رود، می‌‌شود؛ يا آنكه بخواهی كه بگردد اطراف مشرق و مغرب و تل‌های ريگ ]رضوی: ـ ريگ.[، همه كيسه‌ها پر زر شود، هر آينه می‌‌شود؛ و اگر طلب نمايی كه زمين و آسمان فرمان برند تو را و كوه‌ها و درياها برگردند به فرمان تو و باقی آنچه خدا آفريده از بادها و صاعقه‌ها و اعضای انسان و اعضای حيوان همگی فرمان تو برند ]رضوی: ـ و کوهها … برند.[. و هر چه به ايشان فرمايی كه اطاعت كنند، چنان می‌‌شود. و بعد از اين معجزه‌ای چنين ]رضوی: ـ چنين.[، يهود گفتند: ای محمّد صلی الله عليه و آله! بر ما مشتبه كردی و به تحقيق نشانيدی جمعی از حيله‌داران از جمله اصحاب خود را در عقب سنگ‌های اين كوه، كه ايشان اين سخنان می‌‌گويند و ما نمی‌‌دانيم كه از آن مردان می‌‌شنويم يا از كوه. و فريب نمی‌‌خورند به ]رضوی: ـ به.[ مثل اين حيله، مگر اتباع ]رضوی: اصحاب.[ تو كه ضعيف‌العقلند و ملتبس می‌‌سازی بر عقل‌های ايشان؛ اگر تو راست می‌‌گويی از اينجا دور شو و به مكان ديگر آمده، بفرمای كوه را كه از زمين بركنده شود وبيايد به سوی تو به آن مكان؛ و وقتی كه كوه نزد تو حاضر شود و ما ببينيم او را، امر كن كه كوه دو نصف شود از بلندی كه دارد، پس بلند شود زيرين از دو قطعه آن بالای بلند از آن و سرازير شود بلند در زير پايين؛ پس در اين هنگام بگردد اصل كوه بالای كوه وبالای كوه اصل كوه، تا بدانيم كه اين از جانب خداست و اتفاق نمی‌‌افتد مثل اين معجزه به توطئه و نه به مددكاری ]رضوی: تمهيدکار.[ جمعی كه حيله كنند و سر از حق بپيچند.

پس حضرت رسول صلی الله عليه و آله اشاره فرمود به سنگی كه در آن كوه بود و به قدر پنج رطل بود وفرمود كه: ای سنگ در روی زمين غلطيده نزد من آى! پس آن سنگ حركت نموده نزد ]رضوی: بخدمت.[ حضرت آمد و گفت به شخصی كه لجاج می‌‌نمود و سخن می‌‌گفت كه: بردار اين سنگ را و نزد گوش خود بگذار كه بگويد مطابق آنچه از كوه بزرگ شنيدی و بدانی كه كس در عقب سنگی نبود كه سخن گويد و اين سنگ جزئی است از كوه؛ پس برداشت آن مرد سنگ را و نزديک گوش خود برده، آن سنگ ]رضوی: ـ آن سنگ.[ سخن گفت مثل آنچه كوه بزرگ اوّلاً گفته بود از تصديق رسول خدا صلی الله عليه و آله، در آنچه بيان فرموده بود از احوال دل‌های يهوديان و آنچه فرموده بود كه انفاق ايشان اموال خود را در برطرف كردن امر محمّد صلی الله عليه و آله باطل و وبال است بر ايشان.

پس رسول خدا صلی الله عليه و آله رفت ]رضوی: ـ رفت.[ به سوی فضايی كه وسيع بود ]رضوی: فضايی وسيع.[ و ندا كرد وفرمود كه: ای كوه! به حقّ محمّد و آل محمّد صلی الله عليه و آله كه نيكويانند و به وساطت قرب و منزلت ايشان و سؤال بندگان خدا كه به وسيله اسماء مقدّسه ايشان مستجاب شد؛ و ]رضوی: ـ مستجاب شد و.[ فرستاد خدای تعالی بر قوم عاد بادی تند با كمال طغيان كه بركند از جای خود مردم را كه گويا دنباله درخت خرمای پوچ شده است و امر فرمود جبرئيل را كه فرياد زند فرياد زدنی هولناک در ميان قوم صالح، تا آنكه گرديدند مثل علف خشک متفرق؛ كه از جای خود به فرمان اِله بركنده شوی ]رضوی: شود.[ و بيايی به سوی من و دست مبارک خود بر زمين گذارده، پيش روی خود را نشان داد. فرمود حضرت كه: پس به لرزه درآمد كوه و گرديد مثل تيری تند تا آنكه نزديک انگشت مبارک آن حضرت شد و چسبيد به انگشت ]رضوی: انگشت آنحضرت.[ و ايستاد و فرياد كرد و گفت ]رضوی: ـ و گفت.[: من شنونده‌ام سخن تو را؛ و اطاعت كننده‌ام ای رسول خدا صلی الله عليه و آله! و اگر چه به خاک ماليده شود بينی اين عناد كننده‌ها. امر فرما مرا به امر خودت! پس فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: اين جماعت طلب كننده‌اند، اين را كه تو بركنده شوی از اصل خود، و دو نصف شوی، پس سرازير شود طرف بالای تو و بالا رود پايين تو، پس بگردد و ذروه تو اصل و اصل تو ذروه. گفت كوه كه: آيا تو ای رسول‌ خدا صلی الله عليه و آله امر می‌‌فرمايی كه چنين شوم؟ حضرت فرمود: بلی. پس منقطع شد كوه به دو نصف و سرازير شد بالای آن به زمين و بلند شد پايين آن بر بالای آن، پس گرديد فرع كوه، اصل و اصل كوه، فرع و فرياد كرد كوه كه: ای گروه يهود! اينكه می‌‌بينيد بالاتر از معجزات موسی عليه‌السلام است كه گمان می‌‌كنيد كه به موسی عليه‌السلام ايمان داريد؛ پس، نگاه كردند يهود، بعضی به بعضی وگفتند ]رضوی: ـ گفتند.[ كه: از اين معجزه گريزی نيست. و بعضی ديگر گفتند كه: اين مردی است كه بخت و طالعی دارد كه هر چه اراده كند به جهت او می‌‌آيد و كسی كه چنين باشد امور عجيبه به جهت او ميسّر می‌‌شود؛ پس شما فريب مخوريد به آنچه می‌‌بينيد. پس، كوه فرياد كرد كه: ای دشمنان خدا! به اين سخن كه می‌‌گوييد، باطل كرديد پيغمبری حضرت موسی عليه‌السلام را؛ چرا نگفتيد در هنگامی‌ كه عصای آن حضرت مار شد ]رضوی: ـ شد.[ و دريا شكافته و راه‌ها ]پديدار[ شد و كوه مثل سايه بر بالای بنى‌اسرائيل ايستاد، كه موسی بخت و طالع دارد و اهتمام او باعث چيزهای عجيب می‌‌شود و ما فريب نمی‌‌خوريم به آنچه می‌‌بينيم؛ پس، به سبب اين سخن‌های باطل، كوه‌ها و سنگ‌ها، تمام يهوديان را كه ايمان نياورده بودند فرو برد و حجّت پروردگار عالميان بر ايشان لازم شد.

الحديث العاشر: فی عصمة الأنبياء

 روی فی العيون عن أبی صلت الهروی، قال: لمّا جمع المأمون لعلی بن موسی الرضا عليه التحيّة والثّناء أهْل المقالات من أهل الاسلام و الدّيانات من اليهود و النصاری والمجوس و الصابئين و ساير المقالات، فلم يقم احد إلّا و قد ألزمه حجّته كأنّه الفم حجرًا. قام اليه علی بن محمّد بن الجهم، فقال له: يابن رسول الله صلی الله عليه و آله! ما تقول بعصمة الانبياء؟ قال: نعم.

قال: فما تعمل فی قول الله: عزّوجلّ: (وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی) ]سوره مبارکه طه، آيه 121.[ و فی قوله عزّوجلّ:

(وَذَا آلنُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغضِبًا فَظَنَّ أَن لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ). ]سوره مبارکه انبياء، آيه 87.[ و فی قوله عزّوجلّ فی يوسف عليه‌السلام:

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها) ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[ و فی قوله عزّوجلّ فی داوود عليه‌السلام: (وَ ظَنَّ دَاوُود أنَّمَا فَتَنّهُ). ]سوره مبارکه ص، آيه 24.[ و قوله عزّوجلّ فی نبيّه محمّد صلی الله عليه و آله: (وَ تُخْفی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ) ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[ فقال الرضا عليه‌السلام: ويحک يا علی! اتّق الله، و لاتنسب الی الأنبياء الله الفواحش و لا تتأوّل كتاب الله برأيک. فإنّ الله عزوجل يقول: (وَ ما يَعْلَمُ تَأوِيلَهُ إِلاَّ آللهُ وَ الرّاسِخوُنَ فِی الْعِلْمِ). ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 7.[ امّا قوله عزّوجلّ فی آدم عليه‌السلام: (وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی) ]سوره مبارکه طه، آيه 121.[. فإن الله تعالی خلق آدم حجة فی أرضه و خليفته فی بلاده لم يخلقه للجنّة و كانت المعصية من آدم فی الجنة لا فی الأرض ليتم مقادير أمر الله عزوجل فلمّا أهبط الی الأرض و جعل حجّة و خليفة عصم بقوله عزوجل: (إِنَّ اللهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِينَ) ]همان، آیه 33.[. و امّا قوله عزّوجلّ: (وَ ذَالنُّونِ اِذْ ذَّهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَّنْ نَّقْدِرَ عَلَيْهِ)؛ انما «ظن»؛ بمعنى، استيقن، ان الله لم‌يضيّق عليه رزقه لاتسمع قول الله عزّوجلّ (وَ اَمّا إِذا مَا آبْتَليهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ) ]سوره مبارکه فجر، آيه 24.[ أی ضيّق عليه رزقه ]رضوی: ـ «لا تسمع… رزقه.[ و لو ظنّ انّ الله لايقدر عليه لكان قد كفر.

و اما قوله عزوجل فی يوسف عليه‌السلام: (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها) ؛ فانّها همّت بالمعصية وهمّ يوسف بقتلها ان اخبرته لعظم ما تداخله فصرّف الله عنه قتلها و الفاحشة. و قوله جلّ و عزّ: (كَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ) ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[ يعنى: القتل و الفحشاء؛ يعنى: الزّنا. و امّا داود فما تقول من قبلكم فيه؟ قال علی بن محمّد بن الجهم: يقولون: انّ داوودَ عليه‌السلام كان يصلی فی محرابه اذ تصوّر له ابليس علی صورة طير احسن، ما يكون من الطّيور؛ فقطع داوود و قام باخذ الطّير؛ فخرج الطّير الی الدّار؛ فخرج فی اثره؛ فطار الطّير الی السّطح، فصعد فی طلبه، فسقط الطّير فی دار أوريا بن حنّان، فاطّلع داوود فی اثر الطّير؛ فاذا بامرأة أوريا تغتسل؛ فلمّا نظر إليها هواها. و كان قد أخرج أوريا فی بعض غزواته فكتب الی صاحبه ان قدم أوريا امام التّابوت فقدّم فظهر و فظفر أوريا بالمشركين. فصعب ذلک علی داود فكتب إليه ثانية انّ قدم امام التّابوت فقدّم فقتل أوريا و تزوّج داوود بامرأة أوريا. قال: فضرب الرّضا عليه‌السلام يده علی جبهته و قال: (إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) ]سوره مبارکه بقره، آيه156[ . قد نسبتم نبيّا من انبياء الله تعالی إلی التّهاون بصلوته حتّی خرج فی اثر الطّير، ثم بالفاحشة، ثم بالقتل.

فقال: يابن رسول‌الله! فما كانت ]رضوی: کان.[ خطيئته؟ فقال: ويحک! انّ داود انّما ظنّ ان ما خلق الله عزوجل خلقا هو اعلم منه. فبعث الله عزوجل إليه الملكين. فتسوّر المحرابَ ]اشاره به آيه 21 سوره مبارکه ص.[. فقالا: (خَصْمانِ بَغَی بَعْضُنا عَلَی بَعْضٍ؛ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلَی سَواءِ الصِّراطِ * إنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةٌ، وَ لِی نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ) ]سوره مبارکه ص، آيات 22 و 23.[. فعجل داوود عليه‌السلام ]رضوی: ـ عليه‌السلام.[ علی المدعی اليه. فقال: (لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلَی نِعاجِهِ) ]سوره مبارکه ص، آيه 24.[؛ و لم ‌يسأل المدعی البيّنة قول علی ذلک و لم يقبل علی المدعی عليه فيقول له: ما تقول؟ فكان هذا خطيئة رسم حكم لا ما ذهبتم اليه. الا تسمع الله عزوجل يقول: (يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِيفَةً فِی الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ) الی آخر الآية. فقال:

يابن رسول‌الله صلی الله عليه و آله ]رضوی: ـ صلی الله عليه و آله.[! فما قصّته مع أوريا؟ قال له الرّضا عليه‌السلام: انّ المرءة فی ايّام داوود كانت اذا ماتت بعلها او قتل لاتتزوج بعده أبدا؛ فأوّل من أباح الله عزوجل له ان يتزوّج بامرأة قتل بعلها، كان داود عليه‌السلام تتزوّج بامرأة أوريا لمّا قتل و انقضت عدّتها منه فذلک الّذی شقّ علی النّاس من قتل أوريا. و امّا محمّد صلی الله عليه و آله؛ قول الله عزوجل: (وَ تُخْفی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَی النّاسَ وَاللهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشاهُ) ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[ فان الله عزوجل عرف نبيّه صلی الله عليه و آله اسمآء ازواجه فی دار الدنيا و اسمآء ازواجه فی دار الآخرة و انّهنّ امّهات المؤمنين. احديهنّ سمی‌ له زينب بنت ]رضوی: ـ بنت.[ جحش. و هی يومئذ تحت زيد بن حارثة. فاخفی صلی الله عليه و آله اسمها و لم يبده لكيلا. يقول احد من المنافقين: انّه قال فی امرأة فی بيت رجل انّها احدی ازواجه من امّهات المؤمنين و خشی قول المنافقين. قال الله عزّوجلّ: (وَ تَخْشَی النَّاسَ وَاللهُ اَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ)؛ يعنى، فی نفسک. والله عزَّوجلَّ ما تولی تزويج أحد من خلقه الّا تزويج حَوّاء من آدم عليه‌السلام و زينب من رسول الله صلی الله عليه و آله، بقوله؛ (فَلَمّا قَضَی زَيْدٌ مِّنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها) ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[ الآية و فاطمة من علی عليه‌السلام. قال: فبكی علی بن محمد بن الجهم و قال: يابن رسول الله صلی الله عليه و آله! أنا تايِب إلی الله تعالی من ان أنطق فی انبياء الله: بعد يومی‌ هذا إلا بما ذكرته» ]امالی صدوق، مجلس العشرون، ص 92؛ عيون أخبار الرضا عليه‌السلام، ج 1، ص 194. در اين منابع با اندكی اختلاف در عبارت آمده؛ بحارالأنوار، ج 11، ص 72، باب عصمة انبياء.[.

 ترجمه: ابوصلت هروی كه از جمله اكابر اصحاب ثامن الائمّه، علی بن موسی الرّضا ـ عليه التّحيه و الثّنا ـ ]رضوی: صلوات الله عليه.[.

است روايت می‌‌كند كه: چون جمع كرد مأمون از برای مناظره كردن با آن حضرت عليه‌السلام، اهل سخن و گفتگوها ]رضوی: گفتگو.[ و جمعی را كه مهارت در مسايل اصوليّة و فروعيه داشتند از مسلمانان و صاحبان مذاهب باطله از يهود و نصاری و مجوس وجمعی كه ستاره‌پرست بودند و باقی اهل ملل و مذاهب مختلفه، پس برنخواست يكی و گفتگو ننمود مگر آنكه آن حضرت دليل حق را بر او لازم ساخته، او را به مرتبه‌ای ساكت نمود كه گويا سنگی بلع نموده و گلوگير شده. بعد از آن علی بن محمّد بن الجهم كه ناصبی بود و عداوت اهل بيت عليهما‌السلام داشت برخواست و گفت به حضرت كه: چه می‌‌فرمايی در باب معصوم بودن پيغمبران؟ حضرت فرمود كه: بلى، من قائلم به آنكه از پيغمبران و حجّت‌های خدا گناه كوچك و بزرگ كه منافی عصمت باشد صادر نمی‌‌شود. علی بن محمّد گفت كه: چه می‌‌كنی آياتی را كه دلالت می‌‌كند به حسب ظاهر بر جواز صدور معصيت، بلكه وقوع آن از پيغمبران؛ از آن جمله آيه كريمه كه وارد شده كه: «عصيان نمود حضرت آدم عليه‌السلام پروردگار خود را، پس گمراه شد» ]سوره مبارکه طه، آيه 121.[؛ و در باب حضرت يونس عليه‌السلام كه در قرآن فرموده كه: «صاحب ماهی چون رفت از ميان قوم خود غضبناک؛ پس گمان كرد اين را كه ما هرگز قدرت نداريم بر او» ]سوره مبارکه انبياء، آيه 87.[؛ و در باب حضرت يوسف عليه‌السلام كه فرموده كه: «به تحقيق زليخا عزم نمود به حضرت يوسف عليه‌السلام كه او را متمكن سازد از نفس خود كه با او مقاربت كند و به تحقيق عزم می‌‌نمود حضرت يوسف عليه‌السلام بر اجابت او، اگر نمی‌‌ديد علامات حقّه پروردگار خود را» ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[؛ و در باب حضرت داود عليه‌السلام كه فرموده كه: «پس گمان كرد آن حضرت كه ما امتحان می‌‌كنيم او را» ]سوره مبارکه ص، آيه 24.[؛ و در باب حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرموده كه: «پنهان داشتی در نفس، چيزی را كه خدا اظهار آن می‌‌كند» ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[. بعد از آن حضرت امام رضا ـ صلوات الله عليه ـ ]رضوی: عليه‌السلام.[ فرمود كه: وای بر تو ای علی بن محمّد! بپرهيز از خدا ]رضوی: خداوند.[ و نسبت مده به پيغمبران خدا معصيت و افعال بد را و بر مدار و تفسير مكن كتاب خدا را برای خود. به درستی كه خدا می‌‌فرمايد كه: «نمی‌‌داند تأويل متشابهات قرآن را مگر خدا و جماعتی كه مهارت دارند و می‌‌دانند علم قرآن را» ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 7.[ كه ايشان، پيغمبر صلی الله عليه و آله و سلم و اهل‌بيت اويند، بعد از آن تأويل آيات را بيان فرمود.

اما آيه اوّل كه در باب حضرت آدم عليه‌السلام فرموده، پس به درستی كه فرمود كه: حضرت آدم عليه‌السلام را آفريد خدا كه حجّت او باشد در روی زمين و خليفه او باشد در شهرهای خدا و آدم را نيافريد كه در بهشت باشد؛ و خطيئه]ای[ كه از حضرت آدم عليه‌السلام صادر شد در بهشت ]رضوی: در بهشت صادر شد.[، از اين راه بود كه آن حضرت در زمين نبود كه منافات با حجّيت او داشته باشد؛ و از جهت آن، اين خطيئه واقع شد از آدم عليه‌السلام كه تمام شود تقدير امر الهی درباره حضرت آدم عليه‌السلام و هبوط نمايد به زمين؛ پس چون هبوط به زمين نمود، و حق تعالی او را حجّت بر خلق و خليفه خود گردانيد، او را معصوم گردانيد به نص آيه كريمه و فرمود: «به درستی كه خدای تعالی برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر تمام عالميان» ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 33.[. و امّا معنی آيه حضرت يونس عليه‌السلام پس چنين است كه ظن به معنی استيقن است، «يعنى ]رضوی: ـ يعنی.[ يقين نمود حضرت يونس كه ما از راه لطف و شفقت خود بر خلق، تنگ نخواهيم گردانيد روزی را بر او» ]سوره مبارکه انبياء، آيه 87.[؛ آيا نشنيده‌ای آيه ديگر را كه می‌‌فرمايد كه: «امّا اگر امتحان كنيم بنده خود را، پس تنگ گردانيم بر او روزی را» ]سوره مبارکه فجر، آيه 16.[، و اگر ]رضوی: برو روزی را که حضرت.[ حضرت يونس گمان می‌‌نمود كه حق تعالی قدرت ندارد بر او، هر آينه كافر می‌‌شد. و امّا آيه ]رضوی: ـ آيه.[ حضرت يوسف عليه‌السلام، پس تأويلش آن است كه: «چون زليخا متوجّه شد كه بخواند حضرت يوسف را بر نفس خود و حضرت يوسف نيز متوجه زليخا شد» ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[ به اين وجه كه زليخا متوجّه معصيت شد و حضرت يوسف متوجه شد كه به قتل رساند او را از بس كه عظيم بود بر آن حضرت آنچه داخل شد، پس حق تعالی باز داشت يوسف را از قتل زليخا كه فی نفسه بد بود و مضرّت داشت؛ و اين است كه در تتمّه آيه می‌‌فرمايد كه: «چنين باز می‌‌داريم از حضرت يوسف بدی را كه آن قتل زليخا بود و فحشاء را كه آن زنا كردن بود». ]سوره مبارکه بقره، آيه 169.[

]داستان دروغين درباره حضرت داود عليه‌السلام[

بعد از آن، حضرت فرمود در باب آيه داوود كه: چه می‌‌گويند ای علی بن محمّد، كسانی كه نزد شمايند در اين باب؟ علی بن محمّد گفت كه: می‌‌گويند حضرت داوود در محراب خود نماز می‌‌كرد كه ناگاه شيطان، متمثل شد به صورت مرغی به بهترين ]رضوی: بهتر.[ صورتی از مرغان؛ و حضرت داوود نماز را قطع كرد ]رضوی: نمود.[ كه آن مرغ را بگيرد؛ پس مرغ ]رضوی: آن مرغ.[ از آن خانه بيرون رفت و حضرت داوود از عقب آن مرغ رفت و آن مرغ پرواز نموده، به بام رفت. و حضرت ]رضوی: رفت به بام؛ حضرت.[ بالای بام رفت در طلب مرغ؛ پس آن مرغ برخواست و رفت به خانه اوريا، پسر حنان كه ]رضوی: طلب مرغ، باز آن مرغ پرواز نموده به خانه اوريا رفت؛ چنانچه.[ موافق تصريح از باب تواريخ، برادر داوود بود؛ پس رفت حضرت داوود در عقب مرغ به خانه اوريا؛ و ديد كه زن اوريا غسل می‌‌كند؛ چون نظرش به آن زن افتاد، تعلّق به هم رسانيده، عاشق شد و اوريا را به جنگ فرستاد]ه[ بود؛ پس نوشت حضرت داوود به سركرده آن لشكر كه پيش‌دار اوريا را پيش از تابوت كه از قبيل عَلَم، پيش لشكر می‌‌بردند و چون اوريا را مقدم داشت شايد به قتل رسد ]رضوی: داشت که شايد به قتل رسانند.[، اتفاقاً اوريا غالب شد و فتح نمود و كافران را مغلوب ساخت. اين معنی دشوار شد بر حضرت داوود؛ باز نوشت كه در مرتبه دوّم كه چون جنگ واقع شود، باز اوريا را مقدم دار ]رضوی: مقدم لشکر دارد.[؛ پس در اين مرتبه اوريا شهيد شد و حضرت داوود زن اوريا را تزويج نمود. حضرت چون اين نامعقولات كه اهل سُنّت می‌‌گويند از علی بن محمّد بن الجهم ]رضوی: از علی ابن محمد ملعون.[ شنيد، دست بر پيشانی خود زده فرمود كه: (إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 156.[؛ به تحقيق نسبت داديد پيغمبری از پيغمبران خدا را به آنكه سهل‌انگاری كند به نماز خود تا آنكه بيرون رود از عقب مرغى، بعد از آن اتيان به نامشروعی ]رضوی: نامشروع.[ كند كه آن نظر كردن بر زن نامحرم باشد در وقتی كه عريان باشد، بعد از آن سعی كردن در كشته شدن اوريا.

]امتحان حضرت داود عليه‌السلام [

پس گفت علی بن محمّد كه: چه بود گناهی كه از داوود عليه‌السلام صادر شد؟ حضرت فرمود كه: به درستی كه داوود گمان كرد كه حق تعالی نيافريده، آفريده]اى[ را كه او داناتر از داوود باشد؛ پس فرستاد خدای تعالی به سوی داوود عليه‌السلام، دو فرشته كه به هيئتی غير هيئت خود؛ «آمدند نزد محراب» ]سوره مبارکه ص، آيه 21.[ و گفتند آن دو فرشته كه: ما دوكسيم كه طغيان نموده بعضی از ما بر بعضى؛ حكم كن ميان ما به حق و ميل مكن و راه نمای، ما را به راه راست. اين برادر من از برای اوست نود و نه بز و از برای من است يک بز و می‌‌گويد: يک بز خود را به من گذار و عزيز گردان مرا در گفتگو. ]همان، آيه 23.[

پس حضرت داود عليه‌السلام، بدون تدبّر، تعجيل در جواب ]رضوی: جواب نمود.[ و حكم نموده، فرمود كه: «به تحقيق كه ستم كرده تو را به طلبيدن ]رضوی: به تحقيق ستم کرده بر طلبيدن.[ بز تو كه ضم كند به بزهای خود» ]سوره مبارکه ص، آيه 26.[؛ و طلب گواه ننمود و قول مدّعی ‌عليه را قبول نكرد كه بگويد: تو چه می‌‌گويى؟! پس اين غلط در طريقه حكم است نه خطا به عنوانی كه شما به سوی آن رفته‌ايد. آيا نشنيده‌ای كه خدای تعالی در قرآن می‌‌فرمايد كه: «ای داوود به درستی كه گردانيديم ما تو را خليفه خود در زمين؛ پس حكم كن ميان مردم به حق». ]همان، آيه 26.[. پس گفت: يابن رسول الله صلی الله عليه و آله! چه بود قصّه داود با اوريا؟ حضرت فرمود كه: حكم در زمان داود، چنين بود كه هرگاه زن، شوهرش می‌‌مرد يا كشته می‌‌شد هرگز بعد از او شوهر نمی‌‌كرد؛ و اوّل كسی كه خداوند عالميان حلال گردانيد كه زنی كه شوهرش بميرد يا كشته شود تزويج نمايد، حضرت داود بود كه تزويج نمود زن اوريا را چون كشته شد اوريا و ]رضوی: شده بود و.[ عدّه زن منقضی شد؛ پس اين ]رضوی: شد، نمود و چون اين.[ چيزی بود كه بر مردم دشوار شد از كشته شدن اوريا.

]زينب و ترس پيامبر صلی الله عليه و آله[

و امّا شرح آيه ]رضوی: + کريمه.[  كه درباره حضرت رسول صلی الله عليه و آله ]رضوی: درباره رسول خدا.[ وارد شده ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[: پس به درستی كه شناسانيده خداوند عالميان ]رضوی: که خداوند عالميان شناسانيده بود.[ پيغمبر خود را نام‌های زنانش را در دار دنيا و نام‌های زنانش را در دار آخرت و اعلام نموده بود كه زنان پيغمبر به منزله مادرهای مؤمنان است و يكی از زنان آن حضرت را نام برده بود كه زينب دختر جحش خواهد بود. ودر آن وقت، زينب، زن زيد، پسر حارثه بود. پس رسول خدا صلی الله عليه و آله، نام زينب را پوشيده داشت ]رضوی: پوشيده داشت نام زينب را.[ و اظهار نفرمود كه از جمله زنان آن حضرت خواهد بود. تا آنكه نگويد ]رضوی: نگويند.[ يكی از منافقين كه: حضرت می‌‌گويد در باب زنی كه در خانه مردی است كه يكی از زنان او واز جمله مادرهای مؤمنين است و ترسيد حضرت از سخن منافقين؛ لهذا حق تعالی می‌‌فرمايد كه: «ترسيد ]رضوی: ترسيدی.[ حضرت رسول از مردم و حال آنكه خدا سزاوارتر است كه از او بترسد آن حضرت». ]سوره مبارکه احزاب، آيه 37.[ يعنى ]رضوی: ـ يعنی.[: آن حضرت در نفس خود احداث خوف نمود. و حق تعالی متوجّه تزويج يكی از خلق خود نشده مگر تزويج حوّا از حضرت آدم و زينب را از رسول خدا صلی الله عليه و آله به قول خود كه فرموده كه: چون برآورد زيد از زينب حاجت خود را، تزويج نموديم ما او را به تو؛ و ديگر تزويج نمود حضرت فاطمه زهرا را به حضرت ]رضوی: ديگر حضرت فاطمه را که تزويج نمود حضرت.[.

اميرالمومنين عليهماالسلام. گفت راوی كه: پس گريست علی بن محمّد بن الجهم ]رضوی: علی بن محمد الجهم.[ و گفت: ای فرزند رسول خدای صلی الله عليه و آله! من توبه می‌‌كنم به سوی خدا از اينكه سخن گويم درباره پيغمبران خدا بعد از امروز مگر چيزی كه تو ]رضوی: پيغمبران، من بعد… مگر به آنچه تو.[ فرمودی.

تحقيق و رفع اشتباه:

«لعلی بن موسی عليه‌السلام»؛ يعنی از جهت مناظره و گفتگو و تحقيق حق نمودن، پس مطلب مأمون، يا يافتن حق و رفع اشتباه خودش بود يا اظهار علم حضرت بود كه بر مردم معلوم شود رتبه آن حضرت و احاطه علمش به متشابهات قرآن.

«و قد الزم حجّته»؛ چون به موجب «نحن ]رضوی: ـ نحن.[ نكلّم النّاس علی قدر عقولهم» ]كافی، ج 8، ص 268؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 208. اين حديث در منابع با اختلاف در عبارت آمده.[، هر كس را مطابق فهمش الزام می‌‌نمود و دليلی كه باعث هدايت او بود القاء می‌‌فرمود، اضافه حجّت به آن شخص شده: «كأنّه القم حجرا»؛ بنابر متعارف است كه بعد الزام و سكوت تام ]رضوی: سکوت تمام.[، می‌‌گويند كه ]رضوی: ـ که.[ گلوگير و نفس‌گير شده و چون سنگ، اصلب اجسام است و انسداد مجاری غذا و هوا بيشتر می‌‌نمايد، بر سبيل مبالغه، حجر استعاره شده.

«بعصمة الانبياء»؛ ظاهر آن است كه «باء» به معنی فی باشد و حروف جاره همه به معنی يكديگر می‌‌آيند و چون عامّه، عصمت حجّت را لازم نمی‌‌دانند و خطاها از برای انبياء اثبات می‌‌نمايند و تأويل بعضی آيات كه موهم عدم عصمت است نمی‌‌دانند؛ علی بن محمّد خواست كه بر حضرت، عدم عصمت كه مخالف مذهب حق است، لازم آيد.

«قال نعم»؛ چون تأويل متشابهات را معصوم می‌‌داند و احاطه تام به دلايل قطعيّه در باب عصمت نموده و حضرت خواست كه در چنين مجمعی كه جميع اهل اديان حاضراند، بيان حق فرمايد؛ فرمود كه: بلى، ادّعآء عصمت حجّت می‌‌نمايم و دليل بر طبق مدّعا دارم و تأويل متشابهات آيات می‌‌نمايم ]رضوی: می‌کنم.[. (عَصَی ءادَمُ رَبَّهُ فَغَوی) ]سوره مبارکه طه، آيه 121.[؛ اين آيه كريمه در اول و آخر به حسب ظاهر، مطابق مدّعای خصم است، زيرا كه عصيان وگمراهى، هر دو منافی عصمت است و تأويلش بعد از اين، با تأويل باقی آيات، بيان می‌‌شود.

(فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ) ]سوره مبارکه انبياء، آيه 87.[؛ چنانچه در ترجمه ظاهر الفاظِ اين حديث شريف گذشت، علی بن محمّد، نفهميده، بلكه چنان يافته بوده كه مظنون حضرت يونس چنان بوده كه ما قدرت بر او نداريم و او هر چه خواهد، می‌‌تواند كرد و خدا را بر او تسلّطی نيست ونفی قدرت خدا معصيت، بلكه شرک است.

]رفع تهمت از حضرت يوسف عليه‌السلام [

(وَ هَمَّ بِها) ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[؛ مطابق ظاهر لفظ، بدون انضمام تتمّه، آيه دلالت می‌‌كند كه، والعياذ

بالله، حضرت يوسف، اهتمام داشته به آنكه با زليخا زنا كند و علی بن محمّد چنين فهميده بود و تتمّه آيه را نيز تحريف نموده. اهل باطل می‌‌گويند: مراد از (بُرْهَانَ رَبِّهِ) ]سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[؛ علاماتی است كه حق تعالی از برای انزجار حضرت يوسف در حالت زنا ظاهر می‌‌ساخت؛ مثل آنكه نقل كرده‌اند عامّه كه گشود حضرت يوسف زير جامه خود را ونشست، مثل نشستن كسی كه جماع كند با اهل خود. و برهان آن بود كه آوازی شنيد كه بپرهيز ای يوسف؛ پس بازنگشت و در مرتبه دويّم ]رضوی: دوم.[ اين آواز شنيد، آگاه نشد؛ در مرتبه سيّم تهديدی شنيد كه از اين عمل اعراض كن؛ منزجر نشد تا آنكه متمثل شد حضرت يعقوب عليه‌السلام در حالتی كه انگشت خود را به دندان می‌‌گزيد و شنيد يوسف، آوازی كه مباش مثل مرغی كه پر داشت، چون زنا كرد پر او ريخت. و بعضی ديگر نقل كرده‌اند كه: ظاهر شد دستی كه بر آن نوشته بود آيه‌ای كه مدلول لفظش ]رضوی: مدلولش.[ اين است كه:

«به درستی كه بر شما نگاهبانان هستند كه آن‌ها ملايک كرام‌اند كه كاتب اعمال شمايند» ]سوره مبارکه انفطار، آيات 10 و 11.[؛ پس يوسف دست از آن عمل برنداشت ]رضوی: بازداشت.[؛ باز ديد كه در آن كف اين آيه ]رضوی: ـ اين آيه.[ نوشته كه: «نزديک مشويد به زنا، به درستی كه زنا عملی رسوا و بد راهی است» ]سوره مبارکه اسراء، آيه 32.[؛ پس يوسف، آگاه نشد؛ پس ديد كه نوشته شده كه: «بپرهيزيد از ]رضوی: ـ از.[ روزی كه باز گردانيده می‌‌شويد به سوی خدا» ]سوره مبارکه بقره، آيه 281.[؛ پس متأثر نشد. بعد از آن حق تعالی به جبرئيل عليه‌السلام فرمود كه:

درياب بنده مرا پيش از آنكه گناه از او صادر شود؛ پس سرازير شد جبرئيل و می‌‌گفت: ای يوسف، آيا كاری می‌‌كنی مثل كار مردم بى‌عقل ]رضوی: کاری مثل کار مردم بی عقل می‌کنی.[ و حال آنكه تو نوشته شده]ای[ در سلک پيغمبران. بر هر خبير بصير ظاهر است كه ارتكاب چنين عمل شنيع از پست‌ترين اراذل صادر نمی‌‌شود، با وجود چنين آيات بيّنات و تأديبات و تهديدات؛ نعوذ بالله كه كسی چنين عملی قبيح را اسناد به پيغمبری عظيم القدر دهد؛ اين نيست، مگر كوری باطن ]رضوی: کور باطنی.[ و گمراهی. عجب‌تر آنكه ]رضوی: + از.[ زمخشری كه از علمای عامّه و در نهايت عناد ولجاج است در كشّاف، انصاف داده و گفته كه: «امثال اين سخنان را جبريّه وحشويّه ]حشويه: سبكی در شرح اصول ابن حاجب گويد: حشويه طايفه می‌‌باشند كه از راه راست گمراه گرديده و آيات الهی را بر آنچه ظاهر امر حاكی است تفسير كنند. و معتقدند كه مراد ايزدی هم همان است كه آنان استنباط كرده‌اند؛ لغت‌نامه دهخدا.[ ايراد نموده‌اند و از سخنان اهل توحيد نيست. چگونه و حال آنكه حق

تعالی او را بنده مخلص خود ناميده و قصّه او را در يک سوره كامله نقل فرموده و مدح او بر طهارت دينش نموده، تا آنكه بندگان شايسته الهی پيروی او نموده در مقام لغزش، فريب نفس امّاره و شيطان نخورده، خود را از وساوس شيطانيّه محفوظ دارند؛ نه آنكه چنانچه اين ملاعين نقل نموده‌اند كه پيغمبر جليل‌القدرِ خدا ]رضوی: + را.[ در معرض زنا درآمده ]رضوی: درآورده.[، سه مرتبه او را از مبادی عاليه‌ای نهی نمايند و سه مرتبه بر او صيحه زنند و توبيخ وسرزنش او نمايند و وعيدات قرآنيه بر او خوانند و او را به طاير پَر ريخته تشبيه نمايند و پدرش با كمال هيبت كه لازمه ابوّت است، متمثل شود و نفع نكند و مالک نفس خود نشود تا آنكه جبرئيل آيد و او را ممنوع سازد و اگر بى‌باک‌ترين زانيان كه آبروی ايشان در زنا ريخته شده، كمال عادت به اين فعل شنيع نموده، قبح آن از نظر ايشان برخواسته باشد و يک امر مثل اين امور كه می‌‌گويند، بر حضرت در مقام منع او ظاهر شد ]رضوی: شود.[ بر ايشان هويدا شود، بديهی است كه ديگر ايشان را ميلی به اين عمل نمی‌‌ماند و تا زنده‌اند خائف و نادم خواهند بود.» ]برگرفته از تفسير کشاف، ج 2، ص 430 ـ 432.[.

]شاهدان بر عصمت حضرت يوسف عليه‌السلام [

فخر رازی در تفسير كبير ايراد نموده كه: «جماعتی كه در واقعه حضرت يوسف دخيل بودند، يوسف بود و زليخا و شوهرش و باقی زنان و گواهان و خداوند عالميان وشيطان و همه گواهی داده‌اند ]رضوی: دادند.[ به پاكدامنی و برائت يوسف از گناه و معصيت؛ و توقّفی در اين باب از برای احدی نمانده» ]رضوی: تفسير کبير، ج 18، ص 116.[.

اما حضرت يوسف، چون فرمود كه: «زليخا آمد ]رضوی: + و.[ شد كرد مرا». و در آيه ديگر حال يوسف بيان شده كه فرمود: «پروردگار من، زندان دوست ]داشتنى[تر است از برای من از آنچه می‌‌خواند آن زن مرا به سوی آن» ]سوره مبارکه يوسف، آيه 33.[. و اما زليخا چون شهادت داده در آيه كريمه كه: به تحقيق «من آمدشد ]رضوی: که من آمد و شد.[ كردم از طلب نفس يوسف؛ پس او طلب عصمت و نگاهداری خود نمود». و در جای ديگر فرموده حكايت قول زليخا را كه: «الحال ظاهر شد حق، من آمدشد می‌‌نمودم». و اما شوهر زليخا در آنجا كه گفت: «اين از مكر شما زنان است به درستی كه مكر شما عظيم است». و اما زنان در آنجا كه گفتند: «زن عزيز، آمدشد كرد جوان خود را، از نفس خود، به اعتبار زيادتی محبّت و ما می‌‌بينيم زليخا را در گمراهی هويدا». و جای ديگر گفتند كه: «حاشا! ما نمی‌‌دانيم از يوسف بدی» ]سوره مبارکه يوسف، آيه 51.[. و امّا گواهان در آنجا كه فرموده كه: «گواهی داد، گواهی دهنده از اهل زليخا ]رضوی: همان، آيه 26.[». و اما شهادت خدا در آنجا كه می‌‌فرمايد: «اين چنين ما می‌‌بريم از يوسف ]رضوی: در نسخه چنين است.[ بدی و فاحشه را؛ به درستی كه يوسف از بندگان اخلاص دارنده ماست» ]رضوی: سوره مبارکه يوسف، آيه 24.[. و اما شيطان در آنجا كه می‌‌گويد: كه «قسم به عزّت تو كه هر آئينه گمراه می‌‌كنم، البته، همه كس را مگر بندگان تو كه اخلاص دارندگانند ]رضوی: سوره مبارکه ص، آيات 83 ـ 82.[». و خدا فرموده كه: «يوسف از بندگان مخلص ماست». پس اقرار كرده شيطان كه او را گمراه نكرده؛ پس می‌‌گوييم به آن نادانان كه نسبت چنين معصيت ]رضوی: معصيتی.[ به آن حضرت داده‌اند، كه اگر شما تابع دين خداييد، قبول كنيد شهادت خدا را و اگر تابع شيطانيد، قبول كنيد قول او را. «و لاتتأوّل كتاب الله برأيک»؛ در حديثی وارد شده كه: «كسی كه تفسير كند قرآن را برای خود، پس به تحقيق كه كافر می‌‌شود» ]«من فسر القرآن برأيه فقد كفر» بحارالأنوار، ج 30، ص 510؛ رياض السالكين، ج 5، ص 431.[؛ يعنى، چون علم قرآن نزد معصوم است و مراد خدای تعالی را  ]رضوی: مراد خدا را.[ از آيات متشابه، به غير او كسی نمی‌‌داند؛ و قرآن ظهری دارد و بطنى؛ پس كسی كه گويد مراد خدا چنين است، كافر می‌‌شود؛ اما اگر محكمات قرآن كه ظاهر الدّلالة است، تفسير كند مطابق ظاهر لفظ وقوانين عربيّت و احتمال آن دهد كه شايد معنی ديگر مراد باشد و آن را معصوم داند؛ باكی نيست. پس نهی حضرت، علی بن محمّد را، بنابر آن است كه: اين آيات از متشابهات است و تفسير به رأی نموده يا آنكه معنی غلطی كه فهميده، اعتقادش آن بوده كه مراد الله الواقعی است، لهذا آيه (و ما يَعْلَمُ تَأوِيلَهُ) ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 7.[ را شاهد خود گردانيد.

]ترک اولی از حضرت آدم عليه‌السلام[

«و كانتِ المَعْصيَةُ فِی الجَنّةِ»؛ ظاهر جواب حضرت از آيه آدم عليه‌السلام آن است كه چون بهشت، كه آدم عليه‌السلام در آنجا بود، دار تكليف ]نبوده[ و هنوز حضرت آدم ]رضوی: و حضرت آدم هنوز.[ حجّت نبود، نافرمانی منافات ندارد و دليل عصمت، مفيد آن است كه در دار تكليف، حجّت بايد معصوم باشد؛ و جهت ديگر آنكه چون خروج آدم از بهشت، موقوف بود بر فعلی كه منافی بودن در بهشت باشد، مثل خوردن گندم و بايست اين فعل از آدم صادر شود به جهت اتمام تقدير خدا، لهذا آدم را غفلت روی داده، گندم خورد. و جواب ديگر گفته‌اند كه: خوردن گندم، معصيت نبود امّا اولی آن بود كه اقدام بر آن ننمايد كه باعث خروج از بهشت شود؛ و ترك اولی بر پيغمبر و حجج الهی جايز است. و ندامت و گريستن حضرت آدم از اين جهت بوده كه چرا در مقام اطاعت و فرمانبردارى، چيزی كه اولى، تركش باشد به جای آورد؛ با وجود اين نادم بود كه چرا وسوسه شيطان را متوجّه شد و نزديک به اين مضمون در بعضی احاديث ]رضوی: ـ احاديث.[ وارد شده؛ پس، بنابراين مراد از عصيان، ترک اولی و مراد از غوايت، حرمان از بهشت و سرگردانی در زمين است.

«و لو ظنّ انّ الله لايقدر عليه لكان قد كفر»؛ هر گاه ظن به معنی استيقن باشد، صريح است كه چون حضرت يونس عليه‌السلام لطف الهی را درباره خود و جميع خلق، كامل و در مرتبه اعلی می‌‌دانست، حكم نمود يقيناً بر آنكه حق تعالی در دنيا روزی را بر او تنگ نخواهد نمود و اگر مطابق فهميده خصم و ظاهر «لنْ نقدر»، عجز و عدم ]رضوی: ـ عجز و عدم.[ قدرت الهی مراد می‌‌بود، اين كفر محض بود و مطابق تفسير حضرت است ]رضوی: ـ است.[، آيه ديگر كه واقع شده كه: (اللهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشآءُ وَ يَقْدِرُ) ]سوره مبارکه رعد، آيه 26.[؛ يعنى، خدا می‌‌گشايد و توسعه می‌‌دهد روزی را از برای هر كس كه می‌‌خواهد و تنگ می‌‌گيرد بر آن كس كه می‌‌خواهد؛ و تنگی رزق به حدّی محال است كه ابقاء حيات به آن نتواند شد؛ زيرا كه رسانيدن اقلّ قوتی كه مبقی حيات باشد، بر خدا واجب است؛ بلكه تنگی در برابر توسعه است.

«و همّ يوسف بقتلها»؛ هر چند هَمِّ به قتل نيز، معصيت است نهايت آنكه در مقام غلبه غضب كه اين كس معصيتی بزرگ ببيند، گاه باشد از راه نهی از منكر و شدّت خوف از عذاب الهی به مرتبه‌ای رسد كه به خاطرش قتل رسد ]رضوی: نرسد.[ و شايد كه هرگاه داند، انزجار عاصی از آن فعل، بدون قتل نشود، تهديد و تخويف به قتل، بلكه اگر مستحل باشد، ايقاع قتل، مجوّز باشد؛ خصوصاً در هنگامی‌ كه باعث ردع باقی عاصيان شود. ودر اينجا مراد آن است كه اگر عصمت حضرت يوسف مانع نمی‌‌بود غضب آن قدر بر او غالب شده بود كه اقدام بر قتل زليخا می‌‌نمود؛ پس مراد به برهان، دليلی چند است عقلی و نقلی كه دلالت دارد بر اجتناب از محرّمات، سيّما زنا. و از حديث ديگر مستفاد می‌‌شود كه هَمِّ به معصيت نيز منافی عصمت است؛ پس تقدير چنين است كه اگر يوسف معصوم نمی‌‌بود، قصد ]رضوی: ـ قصد.[ قتل زليخا می‌‌نمود از بس كه عظيم بود، اراده زنای آن زن بر آن حضرت.

«فما كانت خطيئته»؛ چون علی بن محمّد صدور خطا را بر حجّت لازم و جايز می‌‌دانست و از ظاهر آيه ]رضوی: اين.[ استنباط نموده بود و حضرت امام ]رضوی: ـ امام.[ عليه‌السلام رد اين معنی نموده، سؤال كرد كه: پس خطيئه او چه بود؟ بعد از آن حضرت فرمود كه: وَيْحَكَ! يعنی چنين گمان مكن و صدور معصيت بر حجّت روا مدار و شرح قصّه داوود مطابق واقع نموده، فرمود كه: چون داوود، اعلم اهل زمان خود بود، گمان كرد كه حق تعالی نيافريده خلقی كه داناتر ازو باشد؛ و اين در معنی مثل عُجب چيزی بود؛ لهذا به جهت تنبيه او بر فساد اين گمان، دو فرشته فرستاد كه دعوی نزد آن حضرت آوردند و او را غفلت از حكم روی داده كه از مدعی گواه نطلبيد و بعد از آن آگاه شده دانست كه اعتماد بر علم خود نبايد نمود با وجودی كه مخاطب به خطاب (يا داوُدُ إِنّا جَعَلناکَ خَليِفَةً فِی الأَرْضِ) ]سوره مبارکه ص، آيه 26.[.

بود، اگر كسی گويد كه: هر گاه در طريقه حكم بين الناس اشتباه بر حاكم كه معصوم ]رضوی: اشتباهی بر حَاکم معصوم.[ باشد تجويز شود، پس چگونه اعتماد بر حكم حاكم می‌‌ماند ]رضوی: می‌نمايند.[؟ جواب می‌‌گوييم كه:

اشتباه در حكم بر معصوم جايز نيست و درين واقعه چون آن معنی كه موهم ]رضوی: که موجب.[ عجب بود به خاطر داوود ]رضوی: او.[ رسيده بود، حق تعالی به جهت تأديب و تنبيه او در هنگام ترافع آن دو ملک، او را غافل گردانيد كه رسم و شايبه اعجاب بالكُلّيّه از صفحه خاطرش محو شود.

تنبيه: دلايل عقليّه و نقليّه بر عصمت حجّت، بسيار است و هر كس به عين انصاف نظر كند، می‌‌داند كه هرگاه خطا بر پيغمبر و امام جايز باشد، وثوق بر او در اوامر ونواهی نمی‌‌ماند و فايده تبليغ فوت می‌‌شود و لازم می‌‌آيد كه ممكن باشد كه اخسّ ]رضوی: احسن.[ ناس معصيتی را بخصوصه نكند و حجّت كند و هر چه گويد و كند بايد كه ما ]رضوی: ـ که ما.[ مخالفت كنيم مبادا معصيت باشد؛ و بر ما لازم خواهد بود به موجب نهی از منكر منع و زجر و معادات او و به اين، فايده بعثت فوت می‌‌شود و دلايل ديگر مشروحاً در شرح زيارت جامعه ايراد شده.

الحديث الحادی عشر: فی إثبات الحجة مطلقا

 روی الكلينی باسناده عن أبی عبدالله ـ عليه الصلوة والسلام ـ انّه قال لهشام بن الحكم: يا هشام! ألا تخبرنی كيف صنعت بعمرو بن عبيد و كيف سألته؟ قال هشام: يابن رسول‌الله صلی الله عليه و آله!، إنّی أجلک و أستحييک و لايعمل لسانی بين يديک. فقال ابو عبدالله عليه‌السلام: اذا أمرتكم بشىء فافعلوا.

قال هشام: بلغنی ما كان فيه عمرو بن عبيد و جلوسه فی مسجد البصرة فعظم ذلک علىّ. فخرجت إليه و دخلت البصرة يوم الجمعة فأتيت المسجد؛ فاذا انا بحلقة كبيرة فيها عمرو بن عبيد و عليه شملة سوداء مُتَّزِراً بها من صوف و شملة مرتدّ بها و النّاس يسئلونه. فاستفرجت الناس فأفرجوا لی ثم قعدت فی آخر القوم علی ركبتى. ثم قلت: أيها العالم! انّی رجل غريب؛ تأذن لی فی مسألة؟

فقال لى: نعم. فقلت: ألک عين؟ فقال: يا بنی أی شىء هذا من السؤال و شیء تراه كيف تسأل عنه؟ فقلت: هذا مسئلتى. فقال: يا بنی سل و إن كانت مسئلتک حمقاء! قلت أجبنی فيها. قال: لی سل. قلت: ألک عين؟ قال: نعم. قلت: فما تصنع بها؟ قال: أری بها الألوان و الأشخاص. قلت: فلک أنف؟ قال: نعم. قلت: فما تصنع بها؟ قال: أشمّ به الرّائحة. قلت : ألک فم؟ قال: نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال: أذوق به الطّعم. قلت: فلک اذن؟ قال: نعم. قلت: فما تصنع بها؟ قال: أسمع بها الصوت. قلت: ألک قلب؟ قال: نعم. قلت: فما تصنع به؟ قال أميز به كلّما ورد علی هذه الجوارح و الحواس.

قلت: أوَ ليس فی ]رضوی: ـ «هذه الجوارح … ليس فی».[ هذه الجوارح غنی عن القلب؟ فقال: لا. قلت: و كيف ذلک و هی صحيحة سليمة؟ قال: يا بنىّ! ان الجوارح اذا شكّت فی شىء شمّته أو راته أو ذاقته أو سمعته، ردّته الی القلب؛ فيستيقن اليقين و يبطل الشکّ. قال هشام، فقلت له: فانّما اقام الله القلب لشک الجوارح؟ قال: نعم. قلت: لابدّ من القلب و الا لم يستيقن الجوارح؟ قال: نعم. فقلت له: يا أبا مروان والله تبارک و تعالی لم يترک جوارحک حتّی جعل لها إماما يصحّح الصحيح و يتيقّن به ما شكّت فيه و يترک هذا الخلق كلّهم فی حيرتهم و شكّهم واختلافهم؛ و لايقيم لهم اماما يردّون اليه شكّهم و حيرتهم و يقيم لک اماما لجوارحک تردّ اليه حيرتک و شكّک!؟

قال: فسكت و لم يقل لی شيئا. ثم التفت إلى، فقال لى: أنت هشام بن الحكم؟ فقلت : لا. فقال: أَمِن جلسائه؟ قلت: لا. قال: فمن انت؟ قال قلت: من أهل الكوفة. قال: فأنت إذا هو؛ ثمّ ضمّنی اليه و أقعدنی فی مجلسه و زال عن مجلسه و ما نطق حتّی قمت. قال : فضحک أبوعبدالله عليه‌السلام، فقال: يا هشام! من علّمک هذا؟ قلت: شىء أخذته منک و ألّفته. فقال: هذا والله مكتوب فی صحف إبراهيم و موسی عليهماالسلام ]اين حديث در كافی، ج 1، ص 169؛ بحارالأنوار، ج 58، ص 248، باب 46 ـ قوی النفسو مشاعرها؛ أمالی صدوق، ص 589، با اندكی اختلاف در عبارت آمده است.[.

 ترجمه ]رضوی: شرح.[: كلينى رحمه الله به اسناد خود روايت كرده كه حضرت صادق عليه‌السلام فرمود: به هشام بن الحكم: ـ كه از جمله عمده اصحاب حضرت و در علوم و معارف و طريقه مناظره و علم كلام، ممتاز و معروف بود ـ كه آيا خبر نمی‌‌دهی مرا كه چگونه كردی به عمرو بن عبيد كه از جمله علماء بصره و منكر امامت بود و چه نحو از او سؤال كردی؟ هشام گفت: ای فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله، به درستی كه من جليل و عظيم می‌‌دانم تو را و حيا می‌‌كنم و زبان من در خدمت تو يارای ]رضوی: ياری.[ سخن گفتن ندارد. حضرت فرمود كه: هرگاه امر كنم شما را به چيزی پس به جای آوريد.

گفت هشام كه: رسيد به من آنچه بود عمرو بن عبيد و ]رضوی: عمر بن عبيده.[ نشستن او در مسجد بصره به جهت افاده ]رضوی: ـ افاده.[، اين بر من عظيم نمود؛ پس رفتم به سوی او و داخل بصره شدم روز جمعه و رفتم به مسجد؛ ناگاه ديدم حلقه بزرگی از ]رضوی: حلقه بود که از.[ جمعی كه از عمرو استفاده می‌‌نمودند و در آن حلقه عمرو به افاده نشسته و بر او عبای سياه از صوف كه به دوش گرفته و شالی ديگر ردا نموده بود كه لباس فضلا و اهل علم می‌‌باشد و مردم از او سؤال می‌‌نمودند؛ پس گشودم راهی از مردم و ايشان مرا جای دادند ]رضوی: مرا راه داده.[ و نشستم در آخر مردم بر زانوی خود به طريق شاگردان. و گفتم: ای عالم دانا! به درستی كه من مردی غريبم؛ آيا رخصت می‌‌دهی در باب مسئله]ای[ كه از تو تحقيق كنم؟

عمرو گفت: بلى. پس گفتم كه: آيا از برای تو چشم هست. گفت: ای پسر، اين چه سؤال است و حال آنكه چشم مرا می‌‌بينى؛ چگونه سؤال از امر بديهی ]رضوی: امر محسوس بديهی.[ می‌‌كنى؟ گفت هشام كه: مسئله من اينست. عمرو گفت: ای پسر، سؤال كن ]رضوی: سؤال کن، هر چه خواهی سؤال کن.[، هر چند مسأله تو مسأله‌ای احمقانه است! گفتم: جواب گوی مرا درين سؤال. گفت: هر چه خواهی سؤال كن. گفتم: آيا تو را چشمی‌ هست؟ گفت: بلی چشم دارم. گفتم: چه می‌‌كنی به چشم خود؟ گفت: می‌‌بينم به چشم رنگ‌ها را و مردم را. گفتم: از برای تو دماغ هست؟ گفت: بلی. گفتم: چه كار می‌‌كنی به دماغ؟ گفت: می‌‌بويم به آن بوی‌ها را. گفتم: آيا دهن داری؟ گفت: بلی. گفتم: چه می‌‌كنی به دهن؟ گفت: ميچشم به دهن مزه چيزها را. گفتم: از برای تو گوش هست؟ گفت: بلی. گفتم: چه می‌‌كنی به گوش ]رضوی: ـ به گوش.[؟ گفت: می‌‌شنوم به گوش آوازها را ]رضوی: می‌شنوم آواز را.[.

گفتم: آيا از برای تو دل هست؟ گفت: بلی. گفتم: چه می‌‌كنی به دل؟ گفت: تميز می‌‌كنم به سبب دل هر چيز را كه وارد شود بر باقی اعضا و حواس.

گفتم: آيا نيست درين جارح‌ها كه مذكور شد، بى‌نيازی از دل؟ پس گفت: نه. گفتم: چگونه احتياج داری به دل و حال آنكه اعضای تو صحيح و سالمست؟ گفت: ای پسر به درستی كه هر گاه اعضا شک كنند در چيزی كه ببينند يا بچشند يا بشنوند، رجوع آن شکّ به دل می‌‌كنند؛ پس دل، حكم به يقين و باطل بودن شک و وهم می‌‌كند. گفت هشام كه گفتم: پس حق تعالی برپای داشته و ايجاد كرده دل را از برای آنكه جوارح ديگر شک و اشتباه می‌‌نمايند، تا آنكه دل رفع اشتباه اعضا كند. گفت: بلى. گفتم: موافق قول تو ناچار است از دل و اگرنه يقين از برای جوارح حاصل نمی‌‌شود. عمرو گفت: بلی. پس گفتم: ای ابى‌مروان! حق تعالی نگذارده لغو و باطل اعضای تو را، تا آنكه قرار داده از برای آن‌ها سركرده‌اى، كه حكم به صحّت چيز صحيح و تحصيل يقين به آن نمايد چيزی را كه شک در آن كند، و باز می‌‌گذارد اين همه خلايق را در حيرت و شک و امامی‌ قرار ندهد ]رضوی: ـ و امامی‌ قرار ندهد.[ ؟!

هشام گفت كه: بعد ازين الزام ساكت شد عمرو و به من ديگر چيزی نگفت. پس متوجّه به سوی من شده، گفت: تو هشام بن الحكمی‌؟ گفتم: نه. گفت: آيا از هم‌نشينان اويى؟ گفتم: نه. گفت: پس كيستى؟ گفتم: از اهل كوفه‌ام ]رضوی: کوفه.[. گفت: پس تو هشام بن الحكمی‌؛ بعد از آن مرا دربرگرفت و نشانيد مرا در جای خود؛ و خودش برخاست و ديگر سخن نگفت تا من برخاستم. راوی گفت كه: حضرت صادق عليه‌السلام خنديد و فرمود كه: چه كس اين نوع مناظره را تعليم تو نمود ]رضوی: چه کسی به تو تعليم این مناظره نمود.[؟ گفتم: چيزی چند از تو متفرّق فراگرفتم و آن‌ها را با هم تأليف نمودم. حضرت فرمود كه: به خدا قسم كه اين دليل قاطع و برهان ساطع در صحيفه‌های مُنزّله بر حضرت ابراهيم و موسی عليهماالسلام نوشته شده است.

]علت خلق جميع مكوّنات[

تنبيه: اين حديث شريف، دليلی كافی و برهانی شافی است در اثبات حجّت؛ و شامل نبوّت و امامت، هر دو هست. و تفصيلش آن است كه: چون به مضمون آيه كريمه (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ اِلَيْنا لاتُرْجَعوُنَ) ]سوره مبارکه مؤمنون، آيه 115.[ كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: آيا می‌‌پنداريد كه ما آفريده‌ايم شما را عبث و گمان می‌‌كنيد كه ]رضوی: ـ که.[ به درستی كه شما به سوی ما بازگرديده نمی‌‌شويد، مستفاد می‌‌شود كه خلق زمين و آسمان و ايجاد بنى ]رضوی: ـ بنی.[ نوع انسان، بى‌فايده و لغو نيست؛ بلكه مطلبی عظيم و مدّعايی جسيم در ايجاد هست و معلوم است كه جميع مكوّنات به جهت انتظام اموری كه لازمه بشريّت است وهر فردی حاجت به آن دارد، مخلوقند و از اينجاست كه علّت غائيه ماسوی وجود شريف رسول‌خدا صلی الله عليه و آله و ائمّه هدی است عليهم الصلاة والسّلام و هر عاقل می‌‌داند كه چند روزی در اين دار فنا، تعيّش نمودن و انواع كدورات و مشاقّ عظيمه را متحمّل شدن و آب و غذا خوردن و شب به روز و روز به شب آوردن، غرض نمی‌‌تواند بُود؛ بلكه غرَض چيزی ديگر است كه از همه نعمت‌ها اعظم و اتمّ است كه آن فوز به سعادت ابديّه و مثوّبات اخرويّه باشد و تحصيل اين مراتب، بدون طاعات و عبادات و مجاهدات نمی‌‌شود.

و عقل چون ادراک حسن هر چيز نمی‌‌كند و در مأخذ خود غلط می‌‌نمايد و با وهم، در اكثر اوقات مشتبه می‌‌شود، كافی نيست؛ پس، حاجت داعی است به سوی شارعی كه مقنّن قوانين تكليف و مؤيّد مِنْ عند الله باشد و غلط و سهو و نسيان بر او جايز نباشد وآن حجّت است بر خلق. اگر كسی گويد كه: هر گاه بر عقل، غلط جايز باشد، از كجا ادراک حسن تكاليف می‌‌نمايد؟ جواب گوييم كه: مدركات عقول، مختلف می‌‌باشد بعضی از امور هست كه هر كس به نحوی در آن حكم می‌‌كند و در مثل اين امور، مرشدی  به غير عقل بايد كه رفع اختلاف نمايد و اين مثل خصوصيات تكاليف است كه بدون نبی و وصی نمی‌‌شود رفع اختلاف نمايد در امر معاش و معاد.

و بعضی ديگر از امور هست كه تمام عقول، اتّفاق بر آن می‌‌نمايند؛ مثل حسن احسان و قبح عدوان؛ و نصب حجّت از اين قسم است؛ زيرا كه جميع عقول، حكم می‌‌كنند ومحسوس و مشاهد است كه تكليف بدون مكلِّف وطاعت بدون شارعی كه مؤيّد مِن‌عندالله بوده ]رضوی: باشد.[ رفع اختلاف ميان اصناف، سيّما در دعاوی و منازعات و ردع سالكين مسالک اعتساف ]بيراهه رفتن؛ فرهنگ جامع نوين.[ نمايد، نمی‌‌تواند بود، و از اين جمله است امر به معروف و نهی از منكر. لهذا، هرگاه از شهری حاكم يا از دهی رئيس و سركرده برطرف شود، احوال آن جمع به اختلال می‌‌انجامد و راه سلوک بر همه اهل ]رضوی: + آن.[ مكان منسد می‌‌شود. پس بر الهی ]رضوی: اله.[ لطف، واجب باشد در اين امور عظيمه به نصب حجج بيّنه. تقرير ديگر كه اخصر باشد آنكه چون انسان مدنی بالطّبع و محتاج است در امور خود به جمعی كه امداد و اعانت او نمايند تا امر معاش او تمام شود مثل آنكه زارع محتاج است به بيل مثلاً و تحصيل بيل، موقوف است به وجود نجّار و آهنگر و هر يک از اين دو صنف محتاجند به مثل تيشه وارّه و غيرهما و در هر يک از اين‌ها صاحبان صنعت بسيار بايد، تا غلّه حاصل شود. بعد از آن احتياج است به آسيا كه آرد شود، بعد از آن ظرفی كه در آن خمير كنند وتنوری كه در آن نان پخته شود و هر يك از اين‌ها موقوف است بر آلات و ادوات بسيار به مرتبه‌ای كه حصر نتوان نمود و امر تعيّش و تمدّن و معاشرت نمی‌‌تواند بود مگر آنكه عدالت با يكديگر كنند و تعدّی نكنند و عارف به مراتب عدل و طريقه حكم و رفع منازعه و مشاجره ]رضوی: مشاهده و مشاجره.[ ايشان، حجّت الهی است كه مؤيّد بوده، نوعی نمايد كه بر چنين خلقی كثير كه در هر بلدی جمعی غير محصور باشند، ظلم و ستم واقع نشود و با يكديگر به عدالت سلوک نمايند تا امر معاش ايشان منتظم شود. و حقيقت دليل اوّل به امر معاد و ثانی به امر معاش راجع می‌‌شود.

و اين دلايل، افاده عصمت نيز می‌‌نمايد؛ زيرا كه اگر، والعياذ بالله، تجويز خطا نماييم، عدل برطرف و فايده نصب حجّت زايل می‌‌شود. و می‌‌توان گفت در باب نبوّت كه: چون معجز بودن قرآن ثابت است و جميع بلغاء و فصحاء، بعدِ عجز از ايراد آيه از آن، اقرار نموده‌اند كه: اين كلام، فوق طاقت بشر است. و در قصص، مذكور است كه انبياء بوده‌اند و بيان رسالت خاتم الانبياء صلی الله عليه و آله در چند آيه شده و خطاب‌های قرآنيّه، متوجّه به اوست؛ پس، به نصّ قاطع، اثبات نبوّت مطلقه و خاصّه می‌‌شود و دور لازم نمی‌‌آيد؛ چنانچه اگر به نصوص ديگر غير قرآن، اثبات اين مدّعی شود، دور خواهد بود. و همچنين اثبات امامت مطلقه، بلكه خاصه، به آيه (اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ) و آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْويِلَهُ إِلّا اللهُ وَالرّاسِخوُنَ فِی الْعِلْمِ) ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 7.[ می‌‌شود. نهايت نصوص قرآنيّه، در باب نبوّت جليّه است. «والله‌يعلم».

الحديث الثانی عشر: فی إمامة أميرالمؤمنين صلوات الله عليه

«روی ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب بسند معتبر عن ابى‌جعفر عليه‌السلام انّه قال: امر الله عزوجل رسوله بولاية علی عليه‌السلام؛ و انزل عليه:: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ آللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَآلَّذِينَ ءَامَنُواْ آلَّذِينَ يُقِيمُونَ آلصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ). ]سوره مبارکه مائده، آيه 55.[ و فرض ولاية اولی الامر فلم يدروا ما هی فامر الله محمّدا صلی الله عليه و آله ان يفسّر لهم الولاية كما فسّر لهم الصّلوة و الزّكوة والصّوم و الحج فلمّا اتاه ذلک من الله ضاق بذلک صدر رسول الله صلی الله عليه و آله و تخوّف ان يرتدّوا عن دينهم و ان يكذّبوه فضاق صدره و راجع ربه تعالى؛ فاوحی الله تعالی اليه: (يا أَيُّهَا الرَّسوُلُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْتَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 67.[؛ فصدع بامر الله عزوجل فقام بولاية علی عليه‌السلام يوم غديرخم؛ فنادی الصلوة جامعة وامر الناس ان يبلغ الشاهد الغايب. قال عمر بن اذينه قالوا: جميعا غير ابی الجارود و قال ابوجعفر عليه‌السلام و كانت الفريضة تنزل بعد الفريضة الاخری و كانت الولاية آخر الفرايض فانزل الله عزّوجلّ: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی). ]سوره مبارکه مائده، آيه 3.[ قال ابوجعفر عليه‌السلام يقول الله عزّوجلّ لاانزل عليكم بعد هذه فريضة و قد اكملت لكم الفرايض. ]رضوی: کافی، ج 1، ص 289، باب ما نص الله عزوجل و رسوله علی الائمّة عليهما‌السلام واحداً فواحداً.[

ترجمه: مجمع مفاخر محمّد بن علّی الباقر ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ می‌‌فرمايد كه: حق تعالی امر فرموده پيغمبر خود را به رسانيدن ولايت اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه ـ به خلق و در شأن آن حضرت آيه كريمه نازل ساخته كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: «نيست اولی بامر شما مگر خدا و رسول او و كسانی كه ايمان آورده‌اند و برپای می‌‌دارند نماز را و می‌‌دهند زكوة را در حال ركوع». و واجب گردانيده در آيه كه فرموده: (أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْكُمْ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 59.[ ولايت صاحبان امر و حكم به حق را كه ائمه اثنا عشراند پس مردم ندانستند كه اولی به امر بودن چه معنی دارد لهذا حق تعالی رسول خود را امر فرمود كه تفسير و شرح كند به جهت مردم ولايت را همچنان كه تفسير كرده از برای مردم نماز و زكوة و روزه و حج را؛ پس چون امر به تبليغ ولايت رسيد به حضرت رسول صلی الله عليه و آله از جانب خدا، تنگ شد سينه آن حضرت از حسد مردم بر اميرالمؤمنين عليه‌السلام به مرتبه‌ای كه ترسيد كه مبادا ]رضوی: ترسيد و احتمال که.[ همه مردم از دين حق برگردند و تكذيب رسول خدا صلی الله عليه و آله كنند؛ پس چون آن حضرت دلتنگ شد رجوع به خدا و استفسار حكمت در اين ]رضوی: + باب.[ فرمود. در اين هنگام وحی الهی به آن حضرت رسيد، مقرون به تشديد و تهديد كه: «ای پيغمبر فرستاده شده! به خلق، برسان آنچه را نازل شده به سوی تو از جانب پروردگار و اگر نكنی به سبب خوف از امّت، پس تبليغ رسالت خدا در اصل نكرده خواهی بود و خدای تعالی نگاه می‌‌دارد تو را از ضرر مردم»؛ پس شكافت سينه مردم ]رضوی: سينه خود.[ را به رسانيدن فرمان الهی و برپای داشت ولايت اميرالمؤمنين عليه‌السلام را در روزی كه وارد غدير خم شده بودند؛ به اين عنوان كه فرمود، ندا كردند به ميان مردم كه حاضر شويد؛ به عنوانی كه از برای نماز، جمعيّت می‌‌كنيد. و امر فرمود كه: بايد برسانند حاضران، اين امر ولايت را به مردمی‌ كه غايب‌اند.

عمر بن اذينه می‌‌گويد كه: همه راويان اين حديث را به غير از ابی الجارود گفتند كه: حضرت ابوجعفر عليه‌السلام فرمود كه: «حكم چنين بود كه واجبی نازل می‌‌شد بعد از واجبی ديگر؛ و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام آخر واجبات بود.» لهذا خداوند عالميان فرستاد در آن روز، اين آيه را كه مدلولش اين است كه: «امروز كامل گردانيدم از برای شما دين شما را و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را.» و حضرت ابوجعفر عليه‌السلام فرمود كه: «مراد خداوند عالميان آن است كه ديگر بعد از ولايت، واجبی بر شما نمی‌‌فرستم وواجبات شما به ولايت ختم و تمام شد.»

]فريضه حج و امر ولايت[

كشف حجاب اجماع مفسّرين شده كه آيه كريمه (إِنَّما وَ لِيُّكُمُ اللهُ) در شأن اميرالمؤمنين عليه‌السلام است؛ با آنكه آيه سابقه بر اين آيه، مشتمل است بر اوصافی چند كه اهل سنّت نيز اعتراف دارند با آنكه حضرت، موصوف به اين اوصاف بود و در كتب خود ذكر نموده‌اند. پس مراد از (وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيِمُونَ الصَّلوةَ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 55.[ تا آخر آيه، اميرالمؤمنين است عليه‌السلام و محبوبيّت خدا و رسول صلی الله عليه و آله از برای آن حضرت، ثابت است. و معلوم است كه ولايتی كه از برای خدا و رسول صلی الله عليه و آله او ثابت است، همان ولايت ]رضوی: ـ «که از برای رسول … ولايت».[ از برای حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام ثابت شده كه آن اولويّت در امور دينيّه است. چنانچه حضرت رسول خدا صلی الله عليه و آله پرسيد كه: «الست اولی بكم من انفسكم ]بحارالانوار، ج 27، ص 243، باب 13 ـ حق الإمام علی الرعية؛ اعلام الوری، ص 165.[ »؛ يعنى، آيا من نيستم سزاوارتر و صاحب اختيارتر به شما از نفس شما؟ همه گفتند: بلی يا رسول‌الله صلی الله عليه و آله. بعد از آن فرمود كه: «من كنت مولاه فهذا علی مولاه ]رضوی: ـ ضرور است.[»؛ يعنى، هركس را كه ولايت من از برای او ثابت است، پس اين علی بن ابیطالب مولای اوست.

و بديهی است كه ولايتی چنين، كه اين همه اهتمام در اثبات آن شود، به معنی آزاد شده و آزادكننده و غيره نيست؛ بلكه ولايت عامّه و خلافت كبری است كه از برای خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله بر خلق ثابت شده و تفصيل اين اجمال و تأكيد اين مقال در احتجاج به سند معتبر از حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام روايت شده كه آن حضرت فرمود كه: «چون حج كرد رسول خدا صلی الله عليه و آله از مدينه، كه آن حجّة‌الوداع بود، تبليغ جميع شرايع و احكام به قوم و امّت خود نموده بود، غير از حجّ و ولايت؛ پس جبرئيل بر آن حضرت نازل شده گفت: «ای محمّد! خدای عزّوجلّ تو را سلام می‌‌رساند و می‌‌فرمايد كه: قبض روح هيچ پيغمبری و رسولی از رسولان خود ننمودم، مگر بعد از آنكه دين خود را كامل و دلايل وبراهين خود را ظاهر ساختم. و به تحقيق كه باقی مانده بر تو، دو واجب عظيم كه ضرور است ]رضوی: ـ ضرور است.[ برسانی به قوم خودت؛ يكی فريضه حج و ديگری فريضه ]رضوی: ـ فريضه.[ ولايت وخلافت بعد تو؛ پس به درستی كه من زمين خود را خالی نمی‌‌گذارم و هرگز خالی نخواهم گذارد از امامی‌ و حجّتى. و به درستی كه خدا امر می‌‌فرمايد تو را كه: برسان به سوی قوم خود واجبات حج را و حج به جای آور. و بايد كه با تو حج كند، هر كسی كه استطاعت دارد و می‌‌تواند به حج آيد از كسانی كه در مدينه حاضرند و مردم اطراف مدينه و عربان. و تعليم كن مردم را واجبات حج؛ چنانچه تعليم كردی واجبات نماز و زكات و روزه ايشان را. و مطّلع ساز مردم را، مثل آنچه مطّلع ساختی و رسانيدی از همه شرايع دين. پس منادی رسول خدا صلی الله عليه و آله ندا كرد در ميان مردم كه بدانيد كه: رسول خدا اراده حج دارد و می‌‌خواهد كه تعليم شما كند حج را، مثل آنچه از باقی واجبات دين، شما را تعليم كرد و مطّلع ساخت. پس حضرت از مدينه بيرون آمد و مردم با او همراه شدند و ملاحظه می‌‌نمودند كه آن حضرت چه كار می‌‌كند و چه فعل به جا می‌‌آورد تا آنكه ايشان نيز مثل آن را بكنند.

و مردمی‌ كه از مدينه و اطراف، همراه آن حضرت بودند، هفتاد هزار كس يا زياده بودند، مثل عدد اصحاب موسی عليه‌السلام كه بيعت از برای هارون از ايشان گرفته بود. و چون موسی عليه‌السلام به كوه طور رفت، بيعت او را شكستند و گوساله‌پرست شدند و متابعت هارون نكردند. و همچنين در حجّة‌الوداع، به عدد قوم موسی بيعت بر خلافت اميرالمؤمنين عليه‌السلام نمودند؛ و بيعت را شكستند و پيروی نمودند. و اين جماعت در خدمت رسول خدا صلی الله عليه و آله در مسجد شجره، احرام بسته تلبيه گفتند ميان مكّه و مدينه، و چون در عرفات، وقوف به جای آوردند، جبرئيل نازل شد و گفت: ای محمّد، به درستی كه خدا ]رضوی: خدا تو را.[ سلام می‌‌رساند و می‌‌فرمايد كه: اجل تو نزديک شده و مدّت عمر تو به سر رسيده و من تو را پيش می‌‌دارم بر چيزی كه ناچار است و از آن گُريزی نيست؛ پس، عهد امامت را به جای آور و پيش دار وصيّت خود را و قصد كن به سوی آنچه نزد تو است از علوم ومعارف و آنچه از علوم پيغمبران پيش از تو، به تو رسيده و سلاح وتابوت و جميع آنچه از علامات پيغمبران است، همه را بسپار به وصی و جانشين خودت كه حجّت كامل من است بر خلق من، كه آن علی بن ابیطالب است؛ پس، نصب كن او را كه حال كونی كه او عَلَمی‌ است كه هدايت می‌‌يابند خلق به سبب او. و تجديد عهد كن امامت او را و محكم گردان بيعت او را و به ياد آور مردم را آنچه گرفتم بر ايشان بيعت خود را و ميثاق خود را و عهد خود را. كه عهد كردم به سوی ايشان از اينكه موالات كنند ولی مرا كه اولی به امر ايشان و هر مؤمن و مؤمنه است؛ يعنى، علی ابن ابیطالب عليه‌السلام. پس به درستی كه من نمی‌‌گيرم روح پيغمبری از پيغمبران خود را، مگر بعد از آنكه حجّت من و دين من كامل شود بر خلق و نعمت من تمام شود؛ به اينكه دوست دارند دوستان مرا و دشمن دارند دشمنان مرا، و اين نهايت يگانگی و دين من است وتمامی‌ نعمت من است؛ به اينكه پيروی كنند دوستان مرا و فرمان برند ايشان را. واين ازين جهت است كه من نمی‌‌گذارم زمين خود را بدون وليّی و كسی كه قايم به امر ]رضوی: قايم با من.[ من باشد بر خلق من. پس امروز، كامل گردانيدم از برای شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را به ولی خود و ولی هر مؤمن و مؤمنه كه آن علی عليه‌السلام است بنده من ووصّی پيغمبر من و جانشين بعد از پيغمبر و حجّت كامله من است بر خلق من كه متّصل است فرمان برداری او به فرمان برداری محمّد كه پيغمبر من است و مقرون است فرمان برداری او و محمد صلی الله عليه و آله به فرمان برداری من. كسی كه اطاعت اميرالمؤمنين عليه‌السلام كند به تحقيق كه اطاعت من كرده؛ و كسی كه نافرمانی و مخالفت او كند، پس به تحقيق كه عصيان و مخالفت من كرده. گردانيدم علی عليه‌السلام را نشانه‌ای ميان خودم و ميان خلق خودم. كسی كه شناخت او را، مؤمن است و كسی كه انكار حق او كرد، بوده است كافر، و كسی كه در بيعت او ديگری را شريک گرداند، او مشرک است، و كسی كه ملاقات كند مرا با دوستی او، داخل بهشت می‌‌شود. و كسی كه ملاقات كند مرا با دشمنی او داخل آتش جهنم می‌‌شود. ]رضوی: ـ «و کسی که … می‌شود».[ پس ای رسول برپای دار علی عليه‌السلام را در حالتی كه نشانه باشد در ميان مردم، و بگير بر خلق درباره علی عليه‌السلام بيعت و تجديد عهد و ميثاقی كه از خلق گرفته‌ام بكن. پس به درستی كه من قبض روح تو، به سوی خود می‌‌كنم و طلب می‌‌كنم كه پيشی گيری به سوی من.

]پيامبر صلی الله عليه و آله و ترس از نفاق قومش[

در اين هنگام، رسول خدا صلی الله عليه و آله ترسيد از قوم خود و از جمعی كه اهل نفاق و مجادله بودند كه مبادا متفرّق شوند و بر طريقه جاهليّت رجوع نمايند؛ چون می‌‌دانست رسول خدا صلی الله عليه و آله دشمنی مردم را با اميرالمؤمنين عليه‌السلام و از جهت آنكه بسته بودند نفس‌های خود را به دشمنی و كينه با آن حضرت. پس رسول خدا صلی الله عليه و آله طلب كرد از جبرئيل عليه‌السلام كه سؤال كند پروردگار او را كه نگاه دارد آن حضرت را از شرّ مردم. و انتظار می‌‌كشيد اينكه جبرئيل عليه‌السلام و عده‌ای، نگاهبانی آن حضرت را، از جانب حق‌تعالی بياورد. پس، تأخير كرد اين را، تا آنكه رسيد به مسجد خيف در منى. و باز جبرئيل عليه‌السلام در مسجد خيف بر حضرت نازل شده، تأكيد در باب نصب حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام نمود و وعده نگاه داشتن آن حضرت را از مردم نياورد. تا آنكه آن حضرت رسيد به كرُاع الغَميم كه ميان مكّه و مدينه است؛ و باز جبرئيل نازل شده، پيغام نصب اميرالمؤمنين عليه‌السلام آورده، وعده عصمت آن حضرت از شرّ منافقين را نياورد. پس رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود كه: ای جبرئيل، به درستی كه من می‌‌ترسم از قوم، اينكه مرا اسناد به دروغ دهند و سخن مرا در باب اميرالمؤمنين عليه‌السلام قبول نكنند. و كوچ فرمود آن حضرت از آن منزل. پس چون رسيد به غدير خم كه سه ميل بيش از جُحفه است، كه ميقات اهل شام باشد، پنج ساعت از روز گذشته بود، كه جبرئيل عليه‌السلام آمده، با كمال شدّت و غلظت، از جانب ربّ العزّة، و وعده عصمت از مردم را آورده، فرمود: ای محمّد صلی الله عليه و آله، به درستی كه خداوند عالميان، سلامت می‌‌رساند و می‌‌فرمايد كه: ای پيغمبر عظيم‌الشأن، برسان به خلق، آنچه فرود آمده به سوی تو، از جانب پروردگار تو، در امر اميرالمؤمنين عليه‌السلام؛ و اگر در اين مرتبه نكنی وتأخير نمايى، پس نرسانيده خواهی بود هيچ چيز از رسالت خدا را، و خدا نگاه می‌‌دارد تو را از شرّ مردم.

]اطاعت از امر خدا و تعيين جانشين[

و چون آن خلق كوچ نموده می‌‌رفتند، اوّل قافله نزديك به جحفه رسيده بود؛ پس، امر فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: كسانی كه پيش رفته‌اند برگردند و جمعی كه از عقب می‌‌روند، نگاه داشته شوند در آن مكان؛ تا آنكه نصب حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام واقع شود و برساند به خلق، آنچه خدا نازل كرده درباره اميرالمؤمنين عليه‌السلام، و خبر دهد به آنكه حق تعالى، او را از مردم نگاه داشته. پس امر فرمود: در اين هنگام كه منادی ندا كند كه: الصّلوة جامعة؛ يعنى، حاضر شويد به نماز جماعت. و اين عبارت، متعارف بوده از برای اعلام به اجتماع مردم. بعد از آن از طرف راست راه، به سمت مسجد غدير شتافت. به امر جبرئيل عليه‌السلام از جانب خدا و در آن مكان چند درخت بوده، امر فرمود كه جاروب كردند زير آن درخت‌ها را و سنگی چند، و به روايتی پالان شتری چند چيدند، مثل هيئت منبر، تا آنكه مشرف شود آن حضرت بر مردم؛ پس حضرت بالای آن منبر رفته، حمد وثنای الهی به ابلغ و اكمل وجهی به جای آورده، بعد از آن، آيه كريمه (يَا أَيُّهَا الرَّسولُ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 67.[ را بر مردم خوانده، فرمود: ای گروه مردم! من كوتاهی نكردم در رسانيدن آنچه خدا فرستاده به سوی من و من بيان می‌‌كنم سبب نزول اين آيه را، به درستی كه جبرئيل عليه‌السلام سه مرتبه آمد و از جانب خدا امر فرمود مرا كه در اين مكان بايستم و اعلام كنم هر سفيد و سياهی را، اينكه علی بن ابی‌طالب عليه‌السلام برادر و جانشين و خليفه من و امام است بعد از من؛ و منزلت او از من، منزلت هارون است از موسی و فرقی كه هست آن است كه پيغمبری بعد از من نيست. و اميرالمؤمنين عليه‌السلام اولی به امور شماست بعد از خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله. و به تحقيق كه حق تعالی در كتاب خود، آيه (إِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 55.[ را نازل كرده؛ و حضرت علی بن ابيطالب عليه‌السلام بود كه برپای داشت نماز را و داد ]رضوی: ـ داد.[ زكات و حال آنكه در ركوع بود واراده نكرد در هر حال مگر ذات مقدّس الهی را. و فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: درخواستم از جبرئيل عليه‌السلام كه سؤال كند حق تعالی را و استدعا نمايد كه مرا از تبليغ ولايت اميرالمؤمنين علطهالسلام به سوی شما معاف دارد.

ای گروه مردم! از جهت آنكه می‌‌دانستم كه جماعت پرهيزكار كميابند و جماعت منافق بسيارند؛ و جماعت گناهكاران خيانت می‌‌كنند و سرزنش‌كنندگان فريب می‌‌خورند و از اسلام به در می‌‌روند. آنچنان جماعتی كه حق‌تعالی در قرآن وصف ايشان كرده و فرموده كه: «می‌‌گويند بر زبان‌های خود آنچه در دل ايشان نيست و اين را می‌‌پندارند سهل و آسان و حال آنكه نزد خدا عظيم است» ]سوره مبارکه نور، آيه 15.[ و بسيار مرا آزار نمودند، چندين مرتبه، تا آنكه ناميدند مرا جاسوس، و گمان كردند به درستی كه من چنينم، از جهت بسياری ملازمت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مرا، و توجّه و التفات من به سوی او، تا آنكه حق‌تعالی در اين باب آيه فرستاد كه مدلولش اين است كه: «بعضی از منافقين، جماعتى‌اند كه ايذاء می‌‌رسانند حضرت رسول صلی الله عليه و آله را و می‌‌گويند كه او جاسوس است. بگو ای محمّد كه جاسوس خوبی است كه ايمان می‌‌آورد به خدا و ايمان می‌‌آورد از برای ايمان دارندگان.» ]سوره مبارکه توبه آيه 61.[ و فرمود كه: اگر خواهم نام اين جماعت را بگويم يا اشاره كنم به سوی ايشان به خصوصه، هر آينه اشاره می‌‌توانم كرد؛ و اگر خواهم راهنمايی كنم بر ايشان، هر آينه می‌‌كنم. وليكن به خدا قسم كه در امر ايشان، خود را گرامی‌ داشتم و در همه باب خدا راضی نشد از من، مگر آنكه برسانم آنچه نازل شده به سوی من در باب علی بن ابیطالب عليه‌السلام.

]اطاعت از حضرت علی عليه‌السلام يعنی اطاعت از امر خدا[

پس خواند آن حضرت آيه (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 67.[ را و فرمود كه: پس بدانيد ای گروه مردم! كه به درستی كه خدا به تحقيق نصب كرده از برای شما اولی به امری و پيشوايی كه واجب است فرمان برداری او بر مهاجر و انصار و هر كس به نيكويی پيرو ايشان باشد وبر صحرانشينان و بر جماعتی كه در حضر و شهرها می‌‌باشند و بر عجم و عرب ]رضوی: سياه و سفيد و آزاد.[ و آزاد و بنده و كوچک و بزرگ و سفيد و سياه و بر هر كس كه به يگانگی خدا قائل باشد وحكم اميرالمؤمنين عليه‌السلام درباره همه خلق مُمضی و فرموده او جاری است. و به لعنت الهی گرفتار می‌‌شود، هركس مخالفت او می‌‌كند. و مرحوم است كسی كه پيروی او می‌‌كند، و ايمان دارنده است كسی كه تصديق او می‌‌كند ]رضوی: ـ کسی که … او می‌کند.[. كسی كه می‌‌شنود سخن آن حضرت را به تحقيق كه می‌‌آمرزد خدا او را و هركس كه فرمان او برد، پس به تحقيق كه خدا در می‌‌گذرد از او ]رضوی: ـ «پس به … از او».[. ای گروه مردم! به درستی كه اين آخر مقامی‌ است كه در اين مكان ايستاده‌ام، پس بشنويد و اطاعت كنيد و فرمان بريد امر پروردگار خود را به درستی كه خدای عزّوجل مولای شما و خداوند شماست پس بعد از او پيغمبر او محمّد صلی الله عليه و آله، اولی به امر است كه ايستاده و خطاب‌كننده است از برای شما؛ پس بعد از او علی ابن ابى‌طالب عليه‌السلام اولی به امر و امام شماست؛ به فرموده خدا كه پروردگار شماست. و امامت در ذريّت و اولاد من است از اولاد علی ابن ابى‌طالب عليه‌السلام تا روزی كه ملاقات كنيد خدا و رسول خدا را صلی الله عليه و آله ]رضوی: ـ رسول خدا را.[. و حلال نيست مگر چيزی كه خدا آن را حلال كند و رسول او، و حرام نيست مگر چيزی كه حرام كند خدا و رسول خدا؛ و به تحقيق كه خدا شناسانيد مرا، و حلال و حرام را؛ و من رسانيدم به شما چيزی كه حق‌تعالی به من تعليم كرده بود از كتاب خود و حلال خود و حرام خود.

ای گروه مردم! نيست علمی‌ مگر آنكه حق‌تعالی بر من تعليم نموده، و هر علمی‌ كه من تعليم كرده شده‌ام پس به تحقيق كه تعليم نموده و گذارده‌ام نزد پيشوای پرهيزكاران، اميرالمؤمنين عليه‌السلام. و نيست علمی‌، مگر آنكه تعليم كرده‌ام او را، و او امامی‌ است هويدا كه ذكر كرده شده است در سوره يس.

ای گروه مردم! گمراه مشويد از راه حق كه آن راه اميرالمؤمنين عليه‌السلام است و كوچ مكنيد از او و پهلو تُهی مكنيد از دوستی او، پس اوست كه راه‌نمايی می‌‌كند به سوی راه حق و عمل می‌‌كند به حق و برطرف می‌‌كند باطل را و نَهی از باطل می‌‌كند. و نگرفته او را درباره خدا، ملامتِ ملامت كننده. و او، اوّل كسی است كه ايمان به خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله آورده. و او كسی است كه نفس خود را فدای رسول خدا صلی الله عليه و آله نموده. و او كسی است كه بود با رسول خدا صلی الله عليه و آله در حالتی كه هيچ احدی بندگی خدا نمی‌‌نمود با رسول خدا صلی الله عليه و آله از مردان، غير او.

]عاقبت منكران ولايت علی عليه‌السلام [

ای گروه مردم! او را زيادتی دهيد كه به تحقيق كه خدا او را زيادتی داده؛ و قبول كنيد او را كه به تحقيق كه خدا ]رضوی: + تعالی.[ او را نصب كرده. ای گروه مردم ]رضوی: مردان.[! به درستی كه او امام است از جانب خدا، و هرگز خدا قبول نمی‌‌كند توبه كسی را كه انكار كند ولايت او را؛ وهرگز نمی‌‌آمرزد خدا چنين كسی را؛ و لازم شده كه خدا عذاب كند و نيامرزد كسی را كه مخالفت امر خدا كرده باشد درباره ولايت اميرالمؤمنين عليه‌السلام. و واجب شده بر خدا اينكه عذاب كند ]رضوی: ـ و نيامرزد … عذاب کند.[ چنين كسی را عذابی منكر و بسيار بد، عذابی كه ]رضوی: ـ و بسيار بد عذابی که.[ هميشه باشد و هرگز برطرف نشود و تخفيف نيابد. بپرهيزيد از اينكه مخالفت اميرالمؤمنين عليه‌السلام كنيد ومستحق شويد به اين سبب به آنكه شما را بسوزانند به آتشی كه برافروخته می‌‌شود به سبب مردم و سنگ، و مهيّا شده از برای كافران. ]اشاره دارد به آيه 24 سوره مباركه بقره: (فَاتَّقُوا النّارَ التّی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ اُعِدّ تْلِلْكافِرينَ).[

 ای گروه مردم! به پيغمبری من، به خدا قسم، بشارت داده‌اند پيغمبران وفرستاده‌های خدا كه قبل از من بوده‌اند، و منم آخر پيغمبران و فرستاده شده‌های خدا ودليل خدا بر همه آفريده شده‌ها ]رضوی: همه آفريدهها.[ خدا از اهل آسمان‌ها و زمين‌ها؛ و كسی كه شک آورد در اين، پس او كافر است؛ مثل كفری كه در زمان جاهليت كه پيش از مبعوث شدن من داشتيد؛ و كسی كه شک كند در چيزی از سخن من، اين سخن؛ پس به تحقيق كه شک در همه امور كه من رسانيده‌ام نموده و كسی كه شک كند در اين از برای ]رضوی: شک كند در چيزی كه من رسانيده‌ام از سخن من به تحقيق كه در همه امور شک كرده و بر.[ اوست آتش جهنّم.

 ای گروه مردم! حق‌تعالی اين زيادتی را به من عطا كرده و اين نعمتی است از خدا بر من، و بخششی است از جانب خدا  ]رضوی: ـ و بخششی است از جانب خدا.[ به سوی من. و نيست خدايی مگر خداوندی كه از برای اوست حمد و سپاس از جانب من، هميشه و دائم و بر هر حال. ای گروه مردم! زيادتی دهيد اميرالمؤمنين را، پس به درستی كه او داناتر است از همه مردم پس از من، از مردان و زنان. به سبب ما خدا نازل كرده روزی را، و به سبب ما ايجاد نموده وباقی گذارده خدا خلايق را. به لعن خدا، به لعن خدا، به غضب خدا، به غضب خدا گرفتار است كسی كه رد كند وقبول ننمايد اين سخن مرا و پيروی نكند و متابعت ننمايد. بدانيد به درستی كه جبرئيل عليه‌السلام، مرا از جانب خدا خبر كرده و می‌‌گويد كه: كسی دشمنی كند با علی بن ابيطالب عليه‌السلام و پيروی او نكند، بر اوست لعن خدا و غضب خدا؛ پس انتظار بايد بكشد هر نَفْسی، آنچه پيش فرستاده از برای فردای قيامت. و بپرهيزيد از خدا، اينكه مخالفت او كنيد؛ پس بلغزد پای شما از راه حق، پس از آنكه ثابت بوده؛ به درستی كه خدا داناست به آنچه شما می‌‌كنيد.

ای گروه مردمان! به درستی كه  ]رضوی: ـ به درستی که.[ مراد از (جَنْبِ اللهِ) ]رضوی: سوره مبارکه زمر، آيه 56.[ كه در آيه كريمه واقع شده، اينكه می‌‌گويد «روز قيامت، نفسی كه: ای حسرت بر آنچه اهمال كردم درباره جنب‌الله»؛ كه اميرالمؤمنين است ]رضوی: ـ است.[. ]رضوی: کافی، ج 1، ص 145، باب النوادر؛ بحارالانوار، ج 4، ص 8، باب 1ـ تأويل قوله تعالی خلقَت بيدی… .[

ای گروه مردم! تأمّل كنيد در آيات قرآنيّه، و بفهميد و نظر كنيد در محكمات و آيات ظاهرة الدّلاله، و از پی مرويد متشابهات قرآن را؛ پس به خدا قسم كه بيان نمی‌‌كند از برای شما منهيّات قرآن را و ظاهر نمی‌‌سازد از برای شما تفسير آن را، مگر اين كسی كه من دست او را گرفته و بلند نموده‌ام به سوی شما و مُرتفع ساخته‌ام بازوی او را و تعليم شما می‌‌كنم. كه به درستی كه هركس كه من اولی به امر اويم، پس علی، اولی به امر اوست، و اين مرد كه بلندش نموده‌ام، علی پسر ابوطالب است؛ برادر من و جانشين من؛ و ولايت او از جانب خداوند عالميان است كه خدا بر من نازل ساخته.

ای گروه مردم! به درستی كه علی و نيكويان از فرزندان او، از جمله آن دو چيز، بزرگ عظيم است كه در ميان شما می‌‌گذارم، و ديگری قرآن كه آن بزرگتر است از اهل‌بيت من. و هر يک از قرآن و اهل‌بيت خبر دهنده‌اند از ديگری و موافقت كننده‌اند اين هر دو با يكديگر؛ و از هم جدا نمی‌‌شوند تا آنكه بر سر حوض كوثر بر من واردشوند.

و اهل‌بيت من امينان  ]رضوی: امتياز.[ خدايند در ميان خلق او. و دانايان خدايند در زمين خدا.

بدانيد كه من ادا كردم و رسانيدم و به همه كس شنوانيدم و واضح گردانيدم و بدانيد كه خدا فرموده و من گفتم از جانب خدا و بدانيد كه نيست امير مؤمنان، غير اين برادرم و حلال و جايز نيست، امارت مؤمنان بعد از من از برای ديگری، به غير علی ابن ابي‌طالب عليه‌السلام و زد دست خود را به بازوی آن حضرت، و او را بلند كرد و اول مرتبه كه رسول خدا صلی الله عليه و آله، بالای منبر رفته بود، به مرتبه]ای[ آن حضرت را بلند كرده بود كه پاهای مباركش به زانوی مبارک رسول خدا صلی الله عليه و آله رسيده بود؛ پس فرمود: ای گروه مردمان، اين علی پسر ابوطالب است، برادر من و جانشين من و نگاه دارنده علم من، و جای‌نشين من بر امّت من و بر اينكه تفسير كند كتاب خدا را و خواننده مردم است به سوی خدا و عمل‌كننده است به آنچه بپسندد خدا و جنگ‌كننده است از برای دشمنان خدا و دوستی كننده است بر فرمان برداری خدا و منع‌كننده است مردم را از معصيت خدا، و جای‌نشين رسول خدا است، و سركرده مؤمنين و پيشوای راه حق يافتگان ]رضوی: يافته.[ و كشنده ناكثين و قاسطين و مارقين است.

و به فرموده الهی می‌‌گويم، آنچه می‌‌گويم. و تغيير نمی‌‌دهم فرموده پروردگار خود را، كه می‌‌گويم: خداوندا دوستی كن هركس را كه با اميرالمؤمنين دوستی كند، و دشمنی كن هر كس را با او ]رضوی: اميرالمؤمنين.[ دشمنی كند؛ و از رحمت خود دور گردان كسی را كه انكار حق اميرالمؤمنين كند، و غضب كن بر كسی كه امتناع از حق او نمايد. خداوندا، به درستی كه تو فرستادی بر من كه امامت و خلافت كبری پس از من از برای علی است، دوست تو، در هنگامی‌ كه من بيان كنم و واضح نمايم و نصب كنم او را به سبب آنكه می‌‌خواستی كامل گردانی از برای بندگان خودت دين ايشان را و تمام گردانی بر ايشان نعمت خود را و بپسندی از برای ايشان اسلام را دين حق. پس گفتی در حالتی كه عزيز است فرموده تو، «و كسی كه طلب كند غير اسلام را كه دين خود كند، پس از او قبول نمی‌‌كنند؛ و او در آخرت از جمله گمراهان است] سوره مبارکه آل عمران، آيه 85.[». خداوندا، به درستی كه من گواه می‌‌گيرم تو را و حال آنكه بس است گواهی تو، كه من رسانيدم.

ای گروه مردم! كامل نگردانيده خداوند عالميان دين شما را، مگر به امامت علی بن ابیطالب عليه‌السلام؛ پس، كسی كه اقتدا نكند به او، و به كسانی كه قائم مقام اواند از فرزندان من از صلب من، تا روز قيامت و روزی كه عرض می‌‌شود اعمال بر خدا، پس اين جماعت‌اند كه باطل شده اعمال ايشان و در آتش جهنّم هميشه معذّب‌اند و مهلت داده نمی‌‌شوند.

]بيان فضائل امام علی عليه‌السلام از زبان پيامبر صلی الله عليه و آله [

ای گروه مردم! اين علی عليه‌السلام است كه ياری من زياده از همه شما نموده، و سزاوارتر است به من از همه شما؛ و نزديک‌تر است از شما به سوی من، و عزيزتر شماست بر من، و خداوند عالميان و من، از او خشنوديم. و نازل نشد آيه]ای[ كه درو خشنودی باشد، مگر آنكه درباره اوست. ]سوره مبارکه بقره، آيه 207.[ و خطاب نكرده به كسانی كه ايمان آورده‌اند، مگر آنكه ابتداء كرده به او. ]سوره مباركه والعصر، آيه 3 (إِلاَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ…).[ و نازل نشده آيه مدحی در قرآن، مگر آنكه در باب اوست. ]سوره مباركه بقره، آيه 238 (حَافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَالصَّلَوةِ الْوُسْطَی وَ قُومُوا لِلّهِقَانِتِينَ).[ و گواهی نداده  خدا به بهشت در سوره «هل اتی» ]سوره مباركه انسان، آيه 12 (وَ جَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً).[ مگر از برای او، و نازل نشده سوره مزبوره در غير او، و مدح نكرده به سوره «هل اتی» غير او را.

ای گروه مردم! او ياری ‌كننده دين خداست و مجادله ‌كننده است از جانب رسول خدا، و اوست، پرهيزكار پاكيزه راه، راه نماينده، هدايت كرده شده، و پيغمبر شما، بهتر پيغمبران است كه به جهت شما نصب شده، و جانشين او بهترين جای‌نشينان است؛ و اولاد وصی، بهترين اوصياءاند.

ای گروه مردم ذريّت هر پيغمبری از پشت آن پيغمبراند و ذريّت من از پشت علی است.

ای گروه مردم! به درستی كه شيطان بيرون كرد آدم را از بهشت، به سبب حسد؛ پس، شما حسد مبريد به اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه اگر حسد بريد، باعث ابطال اعمال شما می‌‌شود و می‌‌لغزد قدم‌های شما. پس به درستی كه حضرت آدم عليه‌السلام هبوط نمود به زمين به سبب يک گناه، و حال آنكه برگزيده خدا بود؛ پس، چگونه می‌‌شود احوال شما و حال آنكه شما، شماييد و از جمله شما جمعی هستند كه دشمنان خدايند. نهايت آنكه دشمن نمی‌‌دارد علی عليه‌السلام را، مگر آن كس كه شقاوت بالذّات دارد؛ و دوست نمی‌‌دارد، مگر كسی كه پرهيزكار باشد. و اقرار به حقيقت او نمی‌‌كند، مگر مؤمن اخلاص دارنده.

و درباره علی عليه‌السلام نازل شده سوره والعصر؛ يعنى، مقصود خدا درين سوره از (اِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا)] سوره مبارکه والعصر، آيه 3.[ تا آخر، آن حضرت است؛ و بدانيد و آگاه باشيد كه عليست كه ايمان آورده و وصيت به حق و شكيبايی نموده و در آن سوره مذكور شده.

ای گروه مردم! طلب گواه شدن كردم از خدا، و رسانيدم رسالت خود را؛ و نيست بر رسول مگر رسانيدنی هويدا. ای گروه مردم! «بپرهيزيد از خدا، چنانچه حق پرهيز كردن از اوست. و مميريد بر هيچ حالت، مگر اسلام كه همه مسلمان باشيد»  ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 102.[.

ای گروه مردمان! ايمان آوريد به خدا و رسول خدا و نوری آنچنان كه نازل گردانيده شده با او، پيش از آنكه تغيير دهيم روی‌ها را؛ پس، بگردانيم روی‌ها را از پيش بعقب. ای گروه مردم! نور از جانب خدا در من می‌‌گردد، پس از من در علی عليه‌السلام، و بعد از او در اولاد از او تا آنكه برسد نور امامت به قائم كه مهدی است عليه‌السلام؛ آنچنان شخصی كه می‌‌گيرد حق خدا و هر حقّی كه آن حق از ماست، از جهت آنكه خداوند عالميان به تحقيق كه گردانيده ما را حجّت و دليل بر كوتاهی كنندگان و عنادكنندگان و مخالفت كنندگان و گناهكاران و ستم كنندگان از همه عالميان.

ای گروه مردم! بيم می‌‌دهم شما را كه به درستی كه من، فرستاده خدايم به سوی شما. وبه تحقيق كه گذشته‌اند پيش از من، پيغمبران پيش از من، پس اگر بميرم يا كشته شوم، بر می‌‌گرديد بر پس پشت خود] سوره مبارکه آل عمران، آيه 102.[؛ و كسی كه برمی‌‌گردد بر پس پشت خود پس هرگز ضرر نمی‌‌رساند به خدا چيزى؛ و زود باشد كه خدا جزا دهد شكركنندگان را. و آگاه باشيد و بدانيد كه به درستی كه علی است موصوف به صبر و شكر، پس از بعد پس او فرزندان من كه از صلب اويند.

ای گروه مردم! منّت مگذاريد بر خدا اسلام خود را، كه غضب می‌‌كند خدا بر شما، پس می‌‌رسد شما را عذابی از نزد خدا. «به درستی كه حق تعالی هر آيينه در كمين‌گاه است»] سوره مبارکه آل عمران، آيه 144.[ و بر احوال شما اطلاع دارد.

ای گروه مردم! به درستی كه زود باشد از بعد من، گروهی به هم رسند كه دعوت می‌‌كرده باشند مردم را به سوی آتش جهنّم، و حال آنكه روز قيامت ياری كرده نمی‌‌شوند. ای گروه مردم! به درستی كه خدا و من از اين دعوت كنندگان بيزاريم. ای گروه مردم! به درستی كه اين جماعت و ياری كننده‌ها و پيروها و شيعه‌های ايشان، در مرتبه پايين‌تر از آتش جهنّم‌اند؛ و هر آيينه بد است محل آرام تكبّر كنندگان. آگاه باشيد كه اين جماعت، صاحب صحيفه‌اند و اگر خواهند نظر كنند هر يک در صحيفه خود. فرمود كه بعد از نظر كردن در صحيفه، بيرون رفت همه كس، مگر جمعی قليلی، از ايشان.

ای گروه مردم! به درستی كه من می‌‌گذارم امامت را كه ميراثی باشد در اولاد من بعد از من تا روز قيامت. و به تحقيق رسانيده‌ام آنچه را مأمور شده بودم به رسانيدن آن، تا آنكه حجّتی باشد بر هر كس كه حاضر است و هر كس كه غايب باشد، و هر كس كه مطّلع شود يا مطّلع نشود، متولّد شده باشد يا نشده باشد؛ پس بايد برساند هر كس كه حاضر است، به جماعتی كه غايب‌اند، و پدران به فرزندانی كه بعد از اين متولّد شوند تا روز قيامت. وزود باشد كه بگردانند امامت را ملک خود، و غصب كنند حقّ اميرالمؤمنين عليه‌السلام و اولادش را. آگاه باشيد كه خدا لعن كرده غصب كنندگان و آن‌ها را كه خواهش غصب امامت كنند. و نزد اين واقعه زود باشد كه فارغ شويم از برای شما ای جن و انس؛ پس بفرستيم بر شما قطعه]ای[ از آتش و مِسِ گرم شده و شما ياری كرده نمی‌‌شويد.

ای گروه مردم! به درستی كه حق تعالی نيست كه بگذارد شما را بر آنچه شما بر اوييد! تا آنكه جدا كند خبيث را از نيكو، و نيست كه خدا شما را مطّلع سازد بر غيبت!

ای گروه مردم! «به درستی كه نيست دهى، مگر آنكه خدا هلاک كننده اهل آن دهست به سبب آنكه تكذيب حجّت‌های او نمودند»] اشاره به آيه 8 سوره مبارکه طلاق.[ و «همچنين هلاک می‌‌كند اهل ده‌ها را و حال آنكه ستم كننده‌اند»]اشاره به آيه 31 سوره عنكبوت (قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَذِهِ الْقَريَةِ إِنَّ أهْلَها كانُوا ظَالِمينَ).[، چنانچه خدای در كتاب خود ياد كرده. و اين علّی بن ابی‌طالب عليه‌السلام، پيشوا و اولی به امر شماست، و او وعده حقّ خداست، و خدا راست می‌‌گرداند آنچه وعده كرده. ای گروه مردم! بتحقيق گمراه شدند، پيش از شما بيشتر جماعت گذشته. پس تابع می‌‌سازيم ايشان را به كسانی كه بعد از اين گمراه می‌‌شوند، چنين كنيم به گناهكاران وای در روز قيامت بر تكذيب كنندگان.

ای گروه مردم! به درستی كه خدا مرا امر نموده و نهی نموده، و من امر كردم و نهی نمودم علی را پس دانست او امر و نهی الهی را از جانب پروردگار عالميان؛ پس بشنويد امر او را تا سالم بمانيد. و اطاعت كنيد او را تا هدايت يابيد. و باز ايستيد از برای نهی او تا راه صلاح يابيد. و بگرديد به سوی مراد آن حضرت و متفرّق نسازد شما را، راه‌های باطل از راه حق او.

ای گروه مردم! من راه راست خدايم، آنچنان راهی كه خدا امر كرده شما را به پيروی آن راه؛ پس علی بعد از من و اولاد من از صلب او، بعد از او پيشوايانی كه راه می‌‌نمايند به حق و بحق، عدالت می‌‌كنند. و خواند آن حضرت سوره فاتحة الكتاب را تا آخر، و فرمود كه: به خدا قسم كه اين سوره درباره من و اين جماعت نازل شده و شامل من و ايشان است، و علی و اولاد او را از قرآن ذكر فرموده؛ كه اين جماعت‌اند دوستان و مخلصان خدا كه ترس بر ايشان نيست و ايشان اندوه نمی‌‌دارند. بدانيد كه به لشكر خدا، ايشان‌اند و غلبه كننده‌اند، و بدانيد كه دشمنان علی عليه‌السلام، اهل جدال و نفاق‌اند كه سر از راه حق بر زده‌اند؛ و ايشانند دشمنی كننده و ايشان و برادران شيطانند كه وحی و اعلام می‌‌كنند بعضی به سوی بعضی، سخنی چند را كه ظاهرش زينت دارد از راه فريب دادن.

]دوستان و دشمنان اهل‌بيت عليهما‌السلام[

آگاه باشيد كه دوستان، اهل‌بيت جماعتى‌اند كه خدا در كتاب خود ذكر كرده وفرموده كه: ايشان مؤمن حق‌اند. و فرموده كه: نمی‌‌يابی تو گروهی را كه ايمان به خدا وروز جزا دارند كه دوستی كنند با جماعتی كه ميل كرده‌اند از خدا و رسول او. و بدانيد كه اين جماعت، دوستان خدايند كه وصف ايشان در قرآن ذكر شده؛ در آنجا كه فرموده كه: «آن جماعتی كه ايمان آورده‌اند، و متلبّس نساخته‌اند ايمان خود را به ظلمی‌، اين جماعت‌اند كه از برای ايشان است ايمنی از عذاب الهی و ايشانند هدايت يافتگان»] سوره مبارکه انعام، آيه 82.[، بدانيد كه دوستان خدا جمعى‌اند كه داخل بهشت می‌‌شوند در حالتی كه ايمن‌اند از عذاب الهی. «و بر می‌‌خورند با ايشان ملائک، و سلام می‌‌كنند و می‌‌گويند كه: نيكو شديد؛ پس، داخل بهشت شويد حال كونی كه هميشه در بهشت باشيد»] اشاره به آيه 73 سوره مبارکه زمر.[. و بدانيد كه دوستان خدا، جمعى‌اند كه خدا فرموده كه: «داخل بهشت می‌‌شوند بدون محاسبه» ]اشاره به آيه 40 سوره مبارکه غافر.[.

و بدانيد كه دشمنان خدا، سوخته می‌‌شوند به آتش زبانه كشنده. و بدانيد كه دشمنان ايشان، كسانى‌اند كه می‌شنوند از برای جهنم فريادی و ميجوشد و حال آنكه از برای آن ناله است و بدرستی كه دشمنان ايشان جمعی‌اند كه خدا می‌فرمايد كه «هرگاه داخل جهنّم می‌شود گروهی لعن می‌كند امّت مثل خودش را» ]اشاره به آيه 38 سوره مبارکه اعراف.[. و دشمنان ايشان جمعی‌اند كه در قرآن فرموده كه «هرگاه انداخته ميشود و به جهنّم گروهی می‌‌پرسند از ايشان خازنان جهنم كه آيا نيامد شما را پيغمبری بيم دهنده. ايشان، در جواب گويند كه بلی آمد ما را بيم دهنده پس تكذيب او كرديم و گفتيم كه خدا چيزی نفرستاده و نيستيد شما پيغمبران و نيستيد مگر در گمراهی بزرگ»  ] رضوی: سوره مبارکه ملک، آيات 8 و 9.[. آگاه باشيد كه دوستان ايشان «جماعتى‌اند كه ميترسند از پروردگار خود بغيب از برای ايشان آمرزش و ثوابی است بزرگ» ] سوره مبارکه ملک، آيه 12.[.

ای گروه مردم! چه بسيار است فاصله ميان دوزخ و بهشت بدرستی كه دشمنان ما كسانى‌اند كه خدا ايشان را مذمّت و لعن كرده و دوستان ما كسانى‌اند كه خدا ايشان را مدح كرده و دوست داشته ای گروه مردم، بدانيد كه من بيم دهنده‌ام و علی هدايت كننده است چنانچه در قرآن وارد شده كه بيان حضرت رسول صلی الله عليه و آله موافق نزول قرآنست كه: (اِنّمآ أَنْتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ).] سوره مبارکه رعد، آيه 7.[

]خبر از آمدن حضرت مهدی عليه‌السلام [

ای گروه مردم! به درستی كه من پيغمبرم، و علی عليه‌السلام جای‌نشين من؛ و آخر امامان از ما كه به حق ايستاده، مهدی است ـ صلوات الله عليه ـ . و بدانيد كه اوست غالب بر همه دين‌ها. و اوست انتقام كِشنده از ستمكاران، و اوست فتح كننده جميع حصارها وخراب كننده آن‌ها. و اوست كشنده هر طايفه از اهل شرک. و اوست تلاقی كننده هر خونی كه به ناحق ريخته شده از دوستان خدا. و به درستی كه اوست ياری كننده دين خدا. و اوست كه بسيار اغتراف می‌‌كند از هر دياری عميق؛ و اوست كه علامت می‌‌گذارد هر صاحب فضيلتی را به فضيلتش و هر صاحب نادانی را به نادانی او و اوست برگزيده خدا وپسنديده خدا. و اوست ميراث برنده و احاطه كننده هر علمی‌ و اوست خبر دهنده از پروردگارش و محكم كننده كارهای پدرانش و آگاه كننده به امر ايمانش. و اوست كه راه رشد و سداد را محكم كند و به سوی او تفويض اين امور شده. و اوست كه بتحقيق كه بشارت به ظهور او داده‌اند حُجج الهی كه سابق پيش از او بودند. و اوست كه باقی و حجّت است و حال آنكه بعد از او حجّتی نيست و حقّی نيست مگر با او. و نور هدايت نيست، مگر نزد او. و اوست كسی كه بر او غلبه و زيادتی نمی‌‌كند، و كسی ياری او نمی‌‌كند. و او ولی خداست در زمين، و حاكم خداست در ميان خلق، و امين خداست در پنهان و آشكار.

]سفارشات پيامبر صلی الله عليه و آله و بيعت با حضرت علی عليه‌السلام و فرزندانش[

ای گروه مردم! به تحقيق كه بيان كردم از برای شما و فهمانيدم؛ و اين علی عليه‌السلام بعد از من به شما می‌‌فهماند. و به درستی كه من بعد از تمام شدن اين خطبه، كه می‌‌خوانم شما را كه دست بدهيد، بر بيعت او و اقرار كنيد به امامت او؛ پس، بعد از من دست بدهيد و با او بيعت كنيد؛ به درستی كه من بيعت با خدا كرده‌ام، و علی عليه‌السلام بيعت با من كرد. و من مُؤاخذه می‌‌كنم شما را به آنكه بيعت با علی عليه‌السلام بكنيد از جانب خدا؛ و كسی كه نقض بيعت كند، نقض بر ضرر خود كرده.

ای گروه مردم! به درستی كه صفا و مروه، از جمله محل‌های عبادت الهی است، پس كسی كه حجّ خانه خدا كند، يا آنكه عمره به جای آورد، حرجی نيست بر او؛ اينكه طواف كند و سعی نمايد ميان صفا و مروه. ای گروه مردم! قصد كنيد خانه خدا را، ووارد نمی‌‌شود به خانه خدا اهل‌بيتى، مگر آنكه مستغنی می‌‌شود؛ و باز نمی‌‌ماند از آن اهل‌بيتى، مگر آنكه محتاج می‌‌شود. ای گروه مردم! توقّف نمی‌‌كند در عرفات مؤمنى، مگر آنكه می‌‌آمرزد خدا او را، آنچه گذشته از گناه او تا آن وقت. پس، چون حجّ او تمام شود، بايد كه از سر گيرد عمل خود را. ای گروه مردم! حج كننده‌ها اعانت كرده می‌‌شوند و اخراجات ايشان عوض داده می‌‌شود؛ «و خدا ضايع نمی‌‌كند مزد احسان كننده‌ها را».]سوره مبارکه توبه، آيه 120.[

ای گروه مردم! قصد كنيد خانه خدا را، با كامل بودن دين. و دانائی و برمگرديد از محل‌های عبادت، مگر با توبه و بركنده شدن از معصيت.

ای گروه مردم! «برپای داريد نماز را و بدهيد زكات»] سوره مبارکه بقره، آيه 43.[ را چنانچه خداوند عالميان شما را فرموده. پس اگر طول به هم رساند مدت و دل‌های شما قساوت به هم رساند، پس تقصير كنيد يا آنكه فراموش نماييد.

علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام، ولی شما بيان كننده است از برای شما، و خدا او را بعد از من نصب و تعيين نموده. و كسانی كه خدا آفريده از من و از علی عليه‌السلام كه امامان به حق‌اند، خبر می‌‌دهند شما را به آنچه بپرسيد از ايشان، و بيان می‌‌كنند آنچه را شما ندانيد. بدانيد به درستی كه حلال و حرام الهی زياده از آن است كه من بشمارم و بشناسانم به شما؛ پس امر كنم به حلال، و نهی كنم از حرام در يک مقام. پس مأمور شدم كه بگيرم بيعت بر شما، و امر كنم شما را كه دست بدهيد از برای قبول كردن آنچه من آورده‌ام از جانب خدا بر اميرالمؤمنين و امامان : كه بعد از اويند؛ آن جماعتی كه از اولاد من و اويند تا روز قيامت كه خدا حكم می‌‌كند به حق.

ای گروه مردم، هر حلالی را كه راهنمايی كردم من بر او، يا حرامی‌ كه نهی كردم از او، پس به درستی كه من بازگشت نمی‌‌كنم از آن، و تبديل نمی‌‌كنم؛ پس، به ياد آوريد و حفظ كنيد و وصيت به يكديگر كنيد اين سخنان را، و تغيير مدهيد. و بدانيد كه من به تازگی می‌‌گويم؛ پس برپای داريد نماز را و بدهيد زكات را وامر كنيد به نيكی و نهی كنيد از منكر؛ واصل امر به معروف و نهی از منكر آن است كه برسيد بقول علی عليه‌السلام و برسانيد اين را به كسی كه حاضر نيست و امر كنيد او را به قبول كردن آن و نهی كنيد از مخالفت او پس بدرستی كه اين امری است از جانب خدا و از من و امر به معروف و نهی از منكر نمی‌‌باشد، مگر از امامی‌ كه معصوم باشد. ای گروه مردم! قرآن می‌‌شناساند شما را، اينكه امامان بعد از علی عليه‌السلام فرزندان اويند، و فهمانيدم كه آن اولاد از من و از اويند؛ در آنجا كه خدا می‌‌فرمايد در كتاب خود كه؛ گردانيديم امامت را، فرموده و حكمی‌ باقی، در عقب از اولاد پيغمبر صلی الله عليه و آله. و فرمود كه: «هرگز گمراه نمی‌‌شويد، مادامی‌ كه چنگ زنيد به قرآن و اهل‌بيت عليهما‌السلام».] وسائل الشيعة، ج 27، ص 204، باب عدم جواز استنباط الأحكام؛ كمال‌الدين، ج 1، ص 94.[

 ای گروه مردم! طلب كنيد پرهيزكاری را، طلب كنيد پرهيزكاری را و حذر كنيد ساعت قيامت را، چنانچه خدا فرموده. «به درستی كه زلزله ساعتِ قيامت، چيزی است عظيم».] سوره مبارکه حج، آيه 1.[ به ياد آوريد حساب و ترازوها و محاسبه را كه نزد پروردگار عالميان می‌‌شود، و ثواب و عقاب را؛ پس كسی كه آورد عمل نيكی، ثواب داده می‌‌شود بر آن، و كسی كه آورد گناهی، پس نيست او را در بهشت، بهره‌ای.

ای گروه مردم! به درستی كه شما زياد از آنيد كه دست دهيد به من به يک دست. و خدا امر فرموده مرا كه: بگيرم از زبانهای شما، اقرار به آنچه قرار دادم و بستم شما را بر آن از برای علی عليه‌السلام بر سر كرده بودن و پادشاهی مؤمنين و كسانی كه بعد از او می‌‌آيند، از امامان كه از اولاد من و علیاند بر آنچه اعلام كردم. به درستی كه ذريّت من از پشت علی عليه‌السلام است؛ پس، بگوييد همه شما، كه ما شنونده‌ايم و اطاعت می‌‌كنيم و خوشنوديم و پيروی می‌‌كنيم آن چيزی را كه تو رسانيدی از جانب پروردگار ما و پروردگار خودت در امر علی عليه‌السلام و امر اولاد او. و از پشت او از ائمه بحق و بگوييد بيعت می‌‌كنيم بر اين بدلهای خود و نفس‌ها و زبان‌ها و دست‌های خود و بر اين اعتقاد می‌‌ميريم و بر اين زنده می‌‌باشيم و بر اين برانگيخته می‌‌شويم؛ و تغيير نمی‌‌دهيم و شک نمی‌‌كنيم و بر نمی‌‌گرديم از عهد امامت علی عليه‌السلام، و نمی‌‌شكنيم ميثاق او را، و می‌‌دهيم ما عهد و پيمان به خدا و تو و علی عليه‌السلام كه امير مؤمنان است، و اولاد او كه امامانند؛ كه من ذكر كردم از ذريّت تو، از پشت علی عليه‌السلام كه حسنين باشند، آنچنان جماعتی كه شناسانيدم رتبه و منزلت ايشان را از جانب پروردگار؛ پس، به تحقيق كه رسانيدم اين را به سوی شما. و به درستی كه حسنين عليهماالسلام دو برگزيده جوانان اهل بهشت‌اند و ايشان دو امامند بعد از علی عليه‌السلام و من؛ وپدر ايشان پيش از ايشان امام است، پس بگوييد داديم خدا را به اين وتو را كه رسول خدايی و علی عليه‌السلام و حسنين عليهماالسلام و امام‌هايی كه نام بردم، عهدی و پيمانی كه گرفته شده از برای اميرالمؤمنين عليه‌السلام از دل‌های ما و نفس‌های ما و زبان‌های ما و دادن دست‌های ما كسی كه دريابد مرا كه رسول خدايم و اميرالمؤمنين عليه‌السلام، و اقرار كند از برای ما، به زبان خود، و طلب نكند به اين عوضى. و بگوييد كه نمی‌‌بينيم از نفس‌های خود از اين گرديدنی هرگز، گواه می‌‌گيريم خدا را و كافی است خدا شاهد و تو كه رسول خدايى، نيز بر ما بر اين مدّعا شاهدی. و هر كس كه اطاعت می‌‌كند از كسانی كه علانيه ظاهر می‌‌سازند، يا آنكه پوشيده می‌‌دارند در حال خوف و فرشته‌های خدا و لشكرهای خدا و بندگان خدا شاهدند، و خدای تعالی بزرگتر است از هر شاهدی.

ای گروه مردم! چه می‌‌گوييد؟ پس به درستی كه خدا می‌‌داند هر آوازی را و پوشيده هر نفسی را. «پس كسی كه هدايت يابد، از برای فايده نفس خودش است و كسی كه گمراه شود، پس ضرر گمراهی از برای نفس اوست» ] سوره مبارکه اسراء، آيه 15.[؛ «و كسی كه] رضوی: + بيعت کند.[ بيعت با خدا كرده، و دست و قوت الهی بالای دست‌های ايشان است»] اشاره به آيه 10 سوره مبارکه فتح.[.

ای گروه مردم! پس بپرهيزيد از خدا و بيعت كنيد با علی عليه‌السلام كه پادشاه مؤمنان است و حسنين عليهماالسلام و باقی امامان كه كلمه پاكيزه باقی‌اند. و هلاک می‌‌گرداند خدا به اين سبب كسی را كه حيله كند و فريب دهد، و رحمت می‌‌كند خدا كسی را كه وفا كند و كسی كه بشكند بيعت را، بر نفس خود شكسته.

ای گروه مردم! بگوييد آنچه من گفتم از برای شما، و سلام كنيد بر علی عليه‌السلام به امارت مؤمنين، و بگوييد: شنيديم و فرمان برديم، چيزی را كه سبب آمرزش خداست، پروردگار ما؛ و حال آنكه به سوی توست بازگشت. و بگوييد: حمد و سپاس خداوندی را كه راه نمود ما را به اين، و حال آنكه ما نبوديم كه خود هدايت يابيم، اگر نه اين بود كه خدا هدايت نمود ما را.

ای گروه مردم! فضيلتهای علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام نزد خداست و در قرآن نازل كرده مدح او را زياده از اينكه من بشمارم در يک جای. پس هر كس شما را اعلام كند به كمالات آن حضرت و بشناساند شما را، پس تصديق كنيد او را. ای گروه مردم! جماعتی كه پيشی می‌‌گيرند به سوی بيعت او و دوستی او و سلام كردن بر او به امارت مؤمنين، اين جماعت رستگارانند در بهشت پر نعمت. ای گروه مردم! بگوييد چيزی را كه خدا خشنود می‌‌شود به سبب آن از شما، از گفتن آن. پس اگر كافر شويد شما و هر كس كه در زمين است همه، پس ضرر نمی‌‌رسانيد به خدا چيزی. خداوندا! بيامرز از برای مؤمنين، و غضب كن بر كافرين؛ و حمد از برای خداوندی كه پروردگار عالميان است.

]اولين بيعت كنندگان با مولا علی عليه‌السلام [

پس فرياد زدند جميع مردم بتمامی‌ كه: بلی شنيديم و اطاعت كرديم بر آنچه خدا فرموده، و رسول او به ما رسانيده؛ به دل‌های خود و زبانهای خود و دست‌های خود، وهجوم آوردند به رسول خدا صلی الله عليه و آله و بر اميرالمؤمنين ـ عليهما الصلوة والسلام ـ و دست داده، بيعت نمودند. پس، اوّل كسی كه دست داد به رسول خدا صلی الله عليه و آله] رضوی: + و بر اميرالمؤمنين و دست داده بيعت نمودند.[ ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند؛ و بعد از آن باقی مهاجر و انصار، و باقی مردم، بر تفاوت طبقات و مراتب ايشان؛ تا آنكه نماز شام و خفتن كردند در يک وقت و رسانيدند بيعت را به سه نفر، سه نفر و رسول خدا صلی الله عليه و آله، می‌‌فرمود: هرگاه بيعت می‌‌كرد قومی‌، كه حمد از برای خداوندی كه زيادتی داد ما را بر همه عالميان، و گرديد مصافحه سنت و علامتی شايع كه می‌‌كند كسی كه حقّی با او نيست و بيعت نمی‌‌كند.

و از حضرت صادق عليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: چون فارغ شد رسول خدا صلی الله عليه و آله از اين خطبه، ديدند در ميان مردم، مردی بسيار خوشرو، با كمال صفا، كه كمال خوش‌بويی نيز با او بود؛ پس گفت: به خدا قسم كه من نديدم مثل امروز روزی هرگز، چه سخت بود آنچه تأكيد فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله از برای پسر عمّ خود. به درستی كه عقد كرد و بست خلافت را محكم ساخت، بسنّتی كه نگشايد آن را مگر كسی كه كافر شده باشد به خداوند عظيم و به رسول كريم. وای بر كسی كه بگشايد عقد امامت را. و فرمود كه: پس عمَر هنگامی‌ كه شنيد سخن او را، بسيار خوش آمد او را از هيبت او؛ بعد از آن ملتفت شد به سوی رسول خدا صلی الله عليه و آله و گفت: آيا نشنيدی آن چه گفت اين مرد، به درستی كه گفت: چنين و چنين؟ پس فرمود رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: ای عمر، آيا دانستی كه آن چه كسی است؟ گفت: نه. حضرت فرمود كه: او روح‌الامين، جبرئيل عليه‌السلام بود؛ پس بپرهيز ای عمَر، از اينكه بگشايی عقد امامت را؛ پس به درستی كه اگر تو اين كار كنى، خدا و رسول خدا و ملائكه و مؤمنان، همه از تو بيزار خواهند بود. ]احتجاج، ج 1، ص 66؛ بحارالانوار، ج 37، ص 219، باب 52، اخبار الغدير.[

تنبيه: بر عاقل خبير و متدبّر بصير، ظاهر است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله در روز غدير كه نصب حضرت امير عليه‌السلام نموده، بيان اماميّت امام المتّقين و يعسوب‌الدين و اولاد اطهارش به جميع أنحا تعبيرات و اكمل عبارات و تقريرات، به انواع شتّی، به ابلغ وجهی، اظهار فرمود. و ذكر مجملی از آن جمله بعد از آن حضرت، واقع خواهد شد نموده و هر تمثيل و نظيری كه ممكن بود ايراد نموده و آن حضرت را به عنوانی بلند نمود، كه جميع آن خلق، در چنين مجمعی او را ديدند. و بعد از آن به اسم و رسم و كُنيت و لقب، آن حضرت را نام برده، بعضی از آيات كه درباره آن حضرت نازل شده بود خواند؛ تا آنكه بالكليّه قلع مواد ارتياب درباره آن عالى‌جناب نمايند. و تخويف جمعی كه منشأ نقض بيعت شدند، به كنايه و صريح نموده، به تمام مراتب واقعه، بعد از راه اعجاز، اشعار فرموده و ابين واوضح از اين امری ممكن الوقوع نيست. و اكثر مضامين اين حديث شريف را، متفرق عامه و اهل سنّت ذكر كرده‌اند. و از اين خبر كه مجملش ميان خاصّه وعامّه متواتر است، و انضمام اخبار ديگر بسيار كه از طرق خاصّه و عامّه وارد شده، و انضمام قراين قويّه علم حاصل می‌‌شود، علمی‌ كه به تشكيک مشكّک زايل نمی‌‌شود، به اينكه بلافاصله بعد از رحلت رسول صلی الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه‌السلام خليفه و جای‌نشين و بعد از او حضرت امام حسن عليه‌السلام تا قائم آل محمّد، امام زمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشريف ـ و قائم به امر ملك منّان‌اند؛ پس، هرگاه نبی به نصب امّت منصوب نتواند بود، چنانچه اهل سنّت قائلند، امام نيز كه جای‌نشين و نايب نبی است، بايد منصوب از جانب خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله باشد و اختيار امّت را در آن دخلی نباشد، چنانچه در اين خطبه رسول خدا صلی الله عليه و آله اشاره فرموده كه بايد احكام و اموری را كه محتاج اليه امّت باشد، بعد از پيغمبر، امام زمان عليه‌السلام رساند؛ پس، بايد كه امام، مؤيّد و علمش از جانب خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله، و اختيار امّت و اتّفاق ايشان، كجا اهتداء به اين مرتبه می‌‌يابد. و می‌‌بايد چنانچه حضرت تصريح فرموده، امام متشابهات قرآن را بداند و به ظهر و بطن قرآن پی برد. و اگر كسی را راه علم قرآن باشد، می‌‌داند كه اكثر آيات، در شأن امامانِ عالی شأن است؛ تا آنكه جمعی كتاب‌ها، در تأويل قرآن، به احوال اهل‌بيت رسول خداوند رحمان، تأليف نموده‌اند.

و در اين باب احاديث بسيار وارد شده است؛ مثل حديثی كه در كافی و تفسير عيّاشی روايت شده كه: حضرت باقر عليه‌السلام فرمود كه: «نازل شده قرآن به چهار ربع، يک ربع درباره اهل‌بيت عليهما‌السلام، و يک ربع درباره دشمنان و عذاب ايشان، و يک ربع سنن‌ها و مثل‌هاست، و يک ربع واجبات و احكام» ]«قال نزل القرآن اربعة ارباع، ربع فينا و ربع فی عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام»، كافی، ج 2، باب النوادر، ص 628؛ غاية المرام، ج 4، ص 350؛ تفسير العياشی، ج 1، ص 9.[؛ امّا از برای ماست زُبده و خلاصه آيات.

بعضی از فضلاء عبارتی ايراد نموده‌اند كه مجملش ذكر می‌‌شود، چون مناسبت به اين باب دارد، گفته‌اند: چون خواست حق تعالی كه نفس خود را به خلق بشناساند تا آنكه عبادت او كنند و معرفت ميسّر نبود مگر به بعثت انبياء و نصب اوصيا، چون معرفت تامّه و عبادت كامله از ايشان صادر می‌‌شود، و وجود انبياء و اوصياء، وقتی معقول است كه خلقی باشند تا موجب انس و سبب معاش ايشان شود، پس خلايق مخلوق و مامورند به معرفت انبياء و اولياء، و معرفت ايشان مربوط است به تبرّی و بيزاری از دشمنان ايشان تا آنكه هر كس را بهره‌ای از نعمت معرفت ايشان در دارين باشد و معرفت نفس خود به قدر] رضوی: ـ معرفت انبياء … به قدر.[ معرفت انبياء و اوصياء می‌‌باشد، چون معرفت به نفس، مرقاتی] ندربان، پله (دهخدا).[ است از برای معرفت الله، به موجب «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ] بحارالانوار، ج 2، ص 32، باب 9 ـ استعمال العلم؛ شرح نهج‌البلاغه، ج 20، ص 292، الحكم المنسوبة؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 102.[ و معرفت الله، موقوف است بر معرفت انبياء و اوصياء. پس آنچه در قرآن از بشارت و انذار و امر و نهی و نصيحت و موعظه، واقع شده از جانب خدا، پس از برای اين مطلب است. و چون پيغمبر ما صلی الله عليه و آله، سيّد و زبده انبياء و وصّی او خلاصه اوصيا است، كمالات باقی انبياء و اوصياء ومراتب ايشان از برای آن عظيم‌الشأن ثابت است؛ با كمالاتی ديگر كه به سبب آن‌ها از باقی انبياء و اوصياء امتياز دارد. و چون آيات قرآنيّه مفادش منحصر است بر معرفت و محبّت و بيان متابعت و طريقه عبادت و تعذيب سالكين طريق غوايت، پس مرجع جميع آيات، به انبياء و اوصياء خواهد بود.

]قسمت‌كننده بهشت و جهنّم[

لهذا در باب اميرالمؤمنين عليه‌السلام وارد شده كه: «مفضّل بن عمر می‌‌گويد كه گفتم به حضرت صادق عليه‌السلام كه: به چه سبب گرديد اميرالمؤمنين ـ عليه الصلوة والسلام ـ قسمت ‌كننده بهشت و دوزخ؟ فرمود: از جهت آنكه محبّت او ايمان، و دشمنی او كفر است. و خلق بهشت از برای اهل ايمان، و خلق نار، از برای اهل كفر شده، لهذا آن حضرت قسيم جنّت و نار است؛ و بهشت را داخل نمی‌‌شود، مگر اهل دوستی او، و نار را داخل نمی‌‌شود مگر اهل عداوت او. گفت مفضّل كه: ای فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله، پس باقی انبياء و اوصياء آيا دوست می‌‌داشتند او را، و دشمنان پيغمبران، آن حضرت را دشمن می‌‌داشتند؟ فرمود : بلی. مفضّل گفت كه: اين چگونه می‌‌شود؟ فرمود آن حضرت كه: آيا ندانستی كه پيغمبر صلی الله عليه و آله فرمود: روز خيبر كه هر آينه می‌‌دهم عَلَم را فردا به مردی كه دوست می‌‌دارد خدا و رسول خدا را و خدا و رسول نيز او را دوست؛ و برنمی‌‌گردد تا آنكه خدا فتح بر دست او واقع می‌‌سازد. گفتم: بلی. فرمود: آيا ندانستی كه چون برای] رضوی: ـ و خدا و … چون برای.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله مرغ بريانی آوردند، دعا فرمود كه: خداوندا بفرست نزد من، دوست‌ترين خلق خودت را كه بخورد با من اين مرغ را؛ و مراد آن حضرت، علی عليه‌السلام بود. گفتم: بلى. فرمود كه: جايز است كه دوست ندارند پيغمبران خدا و اوصيای پيغمبران، مردی را كه خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله او را دوست دارند، و او خدا و رسول را دوست دارد؟ گفتم: نه. فرمود كه: آيا جايز است كه بوده باشند مؤمنان از امّت پيغمبران، كه دوست ندارند دوست خدا و دوست رسول خدا صلی الله عليه و آله و دوست باقی پيغمبران خدا را؟ گفتم: نه. فرمود حضرت كه:

پس ثابت شد كه همه انبياء و رسل، و همه مؤمنين، دوست‌دار علی بن ابى‌طالب‌اند؛ و ثابت شد كه مخالفين پيغمبران، بودند دشمن اميرالمؤمنين عليه‌السلام، و دشمن اهل محبّت او؟ گفتم: بلى. فرمود حضرت كه: پس داخل بهشت نمی‌‌شود، مگر كسی كه دوست آن حضرت باشد] رضوی: دوست دارد آن حضرت را.[ از سابقين و لاحقين؛ و آن حضرت به اين اعتبار قسمت‌كننده بهشت و دوزخ است. مفضّل می‌‌گويد كه، گفتم: ای پسر رسول خدا صلی الله عليه و آله، تفريح كرب من كردی، خدا تفريح كند از تو، زياده كن از آنچه خدا تو را تعليم نموده. پس فرمود: بپرس ای مفضّل. پس گفتم: سؤال می‌‌كنم كه علی بن ابيطالب عليه‌السلام، دوست خود را داخل بهشت می‌‌كند، و دشمن خود را داخل آتش می‌‌كند يا رضوان كه دربان بهشت و مالک كه خازن نيران است. پس فرمود كه: ای مفضّل، آيا ندانستی كه خداوند عالميان، برانگيخت پيغمبر خود را در حالتی كه روح بى‌بدن بود، به سوی ارواح پيغمبران، پيش از خلق عالم به دو هزار سال؟ گفت: بلی. فرمود كه: آيا ندانستی كه آن حضرت خواند جميع پيغمبران را به يگانگی خدا و فرمان برداری خدا و پيروی فرمان خدا، و وعده بهشت كرد ايشان را برين دعوت، و وعده آتش كرد كسی را كه مخالفت و انكار نمايد؟ گفت: بلی. فرمود كه: آيا پيغمبر ضامن نيست، آنچه را وعده نموده و بيم داده؟ گفت: بلی ضامن است. فرمود حضرت كه: آيا علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام، خليفه و جای‌نشين او وپيشوای امّت او نيست؟ گفت: بلی هست. فرمود كه: آيا نيست رضوان و مالک، از جمله فرشته‌ها و طلب آمرزش‌كننده‌ها، از برای پيروان آن حضرت كه رستگارند به سبب دوستی علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام؟ گفت: بلی. فرمود كه: پس علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام ] رضوی: ـ گفت: بلی … عليه‌السلام.[ در اين هنگام، قسمت ‌كننده بهشت و دوزخ است از جانب ] رضوی: ـ از جانب.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله، و رضوان و مالک به جای آورنده‌اند فرمان آن حضرت را بفرموده خدا؛ ای مفضّل فراگير اين را! پس به درستی كه اين، از مخزون و مخفی علم است؛ و اين سخن را اظهار مكن مگر از برای كسی كه اهل آن باشد!» ]بحارالأنوار، ج 39، ص 194، باب أنه قسيم النار و الجنة؛ علل الشرايع، ج 1، ص 161، باب 130 ـ العلة التی من اجلها صار علی بن ابی‌طالب قسيم الله بين الجنة و النار.[.

]نصب خليفه از جانب خدا[

دفع ظن: در اين حديث شريف كه مذكور شد كه: مكرّر حضرت جبرئيل عليه‌السلام خبر] رضوی: ـ خبر.[

تبليغ ولايت را آورد و رسول خدا صلی الله عليه و آله تأخير نمود؛ چگونه جايز است كه فرمان حق را، رسولش اجرا نكند؟ جواب از چند وجه می‌‌توان گفت:

اوّل: آنكه چون اين امر موقّت به وقت بخصوص نبود، تأخير آن جايز، به سبب آنكه واجب موسّع بود.

دوّم: آنكه چون استدعای عصمت نموده و می‌‌دانست كه حق تعالی ردّ استدعای او نمی‌‌كند، منتظر وعده عصمت از مردم بود.

سيّم: آنكه در مراتب اوّله به طريق اعلام بوده باشد، نه به طريق امر كه واجب و لازم باشد.

چهارم: آنكه چون رسول خدا می‌‌دانست كه بايد اين امر در غدير خم واقع شود، منتظر قدوم آن مكان بود.

پنجم: آنكه چون حضرت رسول استنكاف مردم را از اين امر می‌‌دانست، بنابر رعايت مصالح ظاهره، تأخير می‌‌نمود.

ششم: آنكه چون می‌‌خواست كه در مقام تبليغ، بيان تأكيد و تشدد الهی را درين امر واهتمام جناب مقدّس سبحانی را ذكر فرمايد و كذب بر آن حضرت روا نيست، لهذا مترصد تكرّر نزول جبرئيل و خطاب تهديدآميز (يا أَيُّهَاالْرَّسُول) ] سوره مبارکه مائده، آيه 67.[ بود. و ديگر وجوه، می‌‌توان گفت: چون منتهی به اطناب می‌‌شد، اعراض نمود.

دليل اتّفاقی خاصّه و عامّه قاطبة، اقرار دارند بر آنكه اميرالمؤمنين عليه‌السلام، افضل و اعلم و اشجع و افهم بود و بعد از رسول خدا صلی الله عليه و آله كسی در اين كمالات شبيه او نبود، چه جای آنكه مثل او باشد؛ نهايت چون در امامت، اين مراتب را لازم نمی‌‌دانند، تجويز خلافت غير او می‌‌نمايند.

و به نصّ ظاهر الدّلالة آيه] رضوی: ـ آيه.[ كريمه (أَفَمَنْ يَهْدی إِلَی الحَقِّ أَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ)] سوره مبارکه يونس، آيه 24.[؛ معلوم است كه در هر چيز، آن حضرت هدايت به حق يافته؛ زيرا كه او اعلم است؛ پس، بايد كه او در جميع امور متّبع باشد، نه غير او. و همچنين قول ابوبكر كه: «أقيلونی فلست بخيركم و علی فيكم»] بحارالأنوار، ج 30، ص 504، الطرائف، ج 2، ص 402 فی استقالة ابی بکر.[ كه ميان فريقين، كالمتواتر است كه گفته صريح است در اين مدّعی؛ يعنى، به فرياد من رسيد، كه من بهتر شما نيستم با وجودی كه علی ميان شماست؛ پس، معلوم شد كه ابوبكر، اعتراف داشته كه در خلافت، شرط، افضليّت است؛ و اين گمراهان، يعنی سنّيان انكار می‌‌نمايند. و معلوم است كه هرگاه جاهل، خليفه باشد، فايده نصب امام، فوت می‌‌شود.

و عجب‌تر آنكه، از زمان حضرت آدم تا حضرت خاتم، هرگز در هيچ امّتى، نصب خليفه و وصی، به اختيار امّت ]گزارده[ نشده، چگونه تواند بود كه پيغمبری كه افضل انبياست و تمام جزئيات و امور خسيسه كه محتاج اليه، امّت باشد بيان فرمايد؛ اعظم امور و اهمّ مطالب كه آن نصب خليفه باشد، موقوف گذارد كه در سقيفه بنى‌ساعده چهار نفر اتّفاق بر خلافت ابوبكر كرده، اهمّ عبادات كه تجهيز و دفن رسول خدا صلی الله عليه و آله باشد، موقوف گذارند، و در فكر جلب خلافت باشند. و بعد از آن جمعی را به زر، و جمعی را به زور، به بيعت ابوبكر خوانند؛ تا آنكه او را متمكن ساخته، دين خدا را مهمل و ضايع گذارند؛ و چشم از اين همه تأكيدات و مبالغات كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمايد، پوشند، و از آيات بى‌شمار كه درباره ائمّه اخيار نزول يافته، احتراز كنند و عذاب ابدی و خذلان سرمدی را بر خود قرار دهند. و عمر كه در روز واقعه غدير گويد: «بخّ بخّ لک يا علی أصبحت مولای و مولی كلّ مؤمن و مؤمنة» ]بحارالأنوار، ج 21، ص 387، باب 36 حجة‌الوداع و ماجری فيها؛ اعلام الوری، ص 132؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 349، باب ذكر شیء من فضائل اميرالمؤمنين؛ كشف‌اليقين، ص 250، المبحث الثامن.[؛ يعنى، مبارک و ميمون باد از برای تو، اين منصب عُظمی‌ و خلافت كبری. ای علی، شب به روز آوردی، در حالتی كه آقای من و آقای هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه] رضوی: ـ من و … مومنه.[ شدی] رضوی: آقای مومنان شدی.[. و رسول خدا صلی الله عليه و آله صريح به او خطاب فرمايد كه: ای عُمر! بپرهيز از اينكه اين بيعت را بشكنى. مع هذا در حضور رسول خدا صلی الله عليه و آله، اوّلاً: آن ملاعين، بيعت كرده باشند، با وجود اين افعال، غصب خلافت نمايند.

]اجماع بر خلافت ابوبكر[

دفع مقال: بايد دانست كه، اهل سنّت، اتفاق دارند بر اينكه خلافت ابى‌بكر، به اجماع ثابت است، نه به نصّ. چنانكه قاضی عبدالجبّار كه از فضلای عظيم‌القدر است نزد عامّه، تصريح نموده كه: جمعی كه اثبات خلافت ابوبكر، به نصّ می‌‌نمايند، آن جماعت را بكريّه می‌‌ناميم؛ و حق آن است كه درباره ابوبكر، نصّی نيست. و حديثی چند كه نقل نموده‌اند كه: حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرموده: «اقتدوا بالذين من بعدی ابوبكر و عمر» ]بحارالانوار، ج 49، ص 189، باب 15 ما كان يتقرب به المامون؛ الصوارم المهرقة، ص 100؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 540.[ و «اصحابی كالنّجوم بايّهم اقتديتم اهتديتم و الائمّة من قريش» ]عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 87، باب فی ذكر من جاءَ عن الرضا عليه‌السلام؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 334، فی فضائله من طريق اهل البيت.[ و غير اين‌ها از احاديث موضوعه، بر فرض تسليم، دلالت بر امامت ندارد. عجب‌تر آنكه، اين همه نصوص جليّه صريحه كه درباره اميرالمؤمنين عليه‌السلام وارد شده، اين طبقه تأويلات وتوجيهات بعيده نمايند و از اين عبارات مجعوله، استدلال نمايند لهذا جمعی از علمای ايشان كه شناعت اين را پی برده] رضوی: بیپرده.[، تصريح نموده‌اند كه: بايد امامت از راه اجماع ثابت شود نه به نص، با وجودی كه در كتب خود چيزی چند ذكر نموده‌اند كه متناقض است با اين روايات موضوعه، مثل آنچه در صحيح خود نقل نموده‌اند كه : «در روز قيامت رسول خدا صلی الله عليه و آله، در سر حوض كوثر مردم را آب دهد وفرمايد كه : كجايند صحاب‌های من؟ جمعی آمده گويند كه: ما از جمله اصحابيم وعطش برايشان غلبه كرده، آب طلبند. رسول صلی الله عليه و آله، ايشان را منع نموده، آب ندهد وفرمايد كه: شما از دين به پس پشت] رضوی: ـ به پس پشت.[ برگشتيد و مرتد شديد»] در صحيح بخاری، ج 7، ص 208، حديث به اين صورت آمده كه با ترجمه متن مقداری اختلاف دارد. «عن أبی هريرة انه كان يحدث ان رسول‌الله ـ صلی الله عليه و سلم ـ قال: يرد علی يوم القيامة من أصحابی، فيجلون عن الحوض فأقول يا رب! أصحابی، فيقول انك لا علملك بما أحدثوا بعدك انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقري»؛ و «حدثنا أحمد بن صالح، حدثنا ابنوهب، أخبرنی يونس عن إبن شهاب عن ابن المسيب، انه كان يحدث عن أصحاب النبی ـ صلی الله عليه و سلم ـ ان النبی ـ صلی الله عليه و سلم ـ قال: يرد علی الحوض رجال من أصحابی فيحلؤون عنه فأقول يا رب أصحابي! فيقول انک لا علم لک بما أحدثوا بعدک انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقري».[؛ پس بنابر نقل ايشان، بايد كه اگر كسی دست درزده ] رضوی: کسی در راه.[ اقتدا به اصحاب كند، هدايت يافته باشد. و در باب اجماع می‌‌گوييم كه: چون در امر امامت، اختيار امّت را دخلی نيست و قبل از اين نيز اشاره شد، بايد اجماع معتمد نباشد؛ يا آنكه اجماعی كه در باقی امور حجّت است، اتّفاق جميع اهل حل و عقد است و معلوم است كه چنين اجماعی نشد. و بر فرض وقوع اطّلاع مردم، جميعًا، و رضای ايشان در هنگام فوت رسول خدا صلی الله عليه و آله چگونه معلوم شد؟ ورضای اهل شرق و غرب عالم كجا مبيّن گرديد؟ و اگر گويند: اجماع بعض امّت كافی است؛ لازم می‌‌آيد كه اهل هر قريه كه اتّفاق بر باطلی كنند حجّت باشد؛ معهذا اتّفاقی كه بر خلافت معاويه و يزيد شده، اقوی از اتّفاق بر خلافت ابوبكر بود؛ و معتمد نمی‌‌دانند.

]تفسير آيه‌ای در مورد ابوبكر[

تبصره: اهل سنّت از آيه (ثَانِی اثْنَيْنِ إِذْهُمَا فِی الْغَارِ)] سوره مبارکه توبه، آيه 40.[، به شش وجه استدلال بر فضيلت ابوبكر نموده‌اند؛ اوّل: آنكه حق‌تعالى، ابوبكر را ثانی اثنين رسول فرموده.] برخی موارد به جهت رعايت شرايط فعلی اصلاح گرديده است.[

جواب آنكه: اين اخبار از عدد و معلوم است كه اگر مؤمنی را با ديگری ذكر كنند، چنانچه متعارف است، كمال به جهت ديگری حاصل نمی‌‌شود.

دوّم: آنكه حق‌تعالى، ابوبكر را موصوف به اجتماع با رسول صلی الله عليه و آله ساخته در يک مكان، از جهت الفتی كه ميان ايشان بود.

جواب آنكه: اين نيز مثل اوّل است، زيرا كه مسجد رسول اشرفست از غار، و در آنجا مؤمن و غير مؤمن مجتمع می‌‌باشند؛ و همچنين كشتی نوح عليه‌السلام، پيغمبر و ]غيره[ در آنجا بود.

سيّم: آنكه حق‌تعالی به لفظ صاحب، مضاف به پيغمبر ذكر فرموده.

جواب آنكه: در قرآن، اطلاق صاحب، بر كافر شده؛ در آنجا كه فرموده: (قَالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكْفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ)] سوره مبارکه کهف، آيه 37.[ و در بسياری از اشعار و كلمات و احاديث، اطلاق صاحب، بر چيزهای ديگر نيز واقع شده.

چهارم: شفقت و مُلاطفت رسول صلی الله عليه و آله بر او كه فرموده: (لاَتَحْزَنْ).

جواب آنكه: اين وبال است و معصيت، به جهت آنكه صريح است بر آنكه از ابوبكر، اندوه واقع شده و رسول صلی الله عليه و آله او را نهی نموده؛ اگر اندوه و حزن ابوبكر، طاعت بود، پس رسول خدا صلی الله عليه و آله، نهی از طاعت فرموده باشد و اين كفر است واگر معصيت بود، پس اقدام ابوبكر بر معصيت، چگونه فضيلت می‌‌تواند بود.

پنجم: آنكه رسول خدا صلی الله عليه و آله خبر داد كه خدا با ماست و لطف حق را با خود و ابوبكر به يک مرتبه قرار داد.

جواب: لفظ متكلّم مع‌الغير در مقام تعظيم، ايراد می‌‌شود، پس مراد رسول خدا صلی الله عليه و آله، به تنهايی باشد؛ و ديگر آنكه چون ابوبكر گفت: اندوه من بر علی بن ابى‌طالب عليه‌السلام است كه بر فراش تو خوابيده؛ جان خود را فدا نمود و حضرت رسول صلی الله عليه و آله، به علم خود می‌‌دانست كه او را ضرری نخواهد رسيد؛ فرمود كه: خدا با ماست؛ يعنی با من و علی عليه‌السلام است. با وجودی كه چون خدا علّت و موجد اشياء است، با هر موجودی از حيوان و جماد و نبات می‌‌باشد و اگر لطف او لمحه نباشد همه معدوم صرف می‌‌شوند.

ششم: آنكه خبر داد خدا از نزول سكينه و آرام بر ابوبكر و فرموده: (فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ)] سوره مبارکه توبه، آيه 40.[؛ و از رسول خدا صلی الله عليه و آله، هرگز سكينه زايل نمی‌‌شد؛ پس، نزول سكينه بر رسول كه هميشه سكينه با او بوده، نمی‌‌تواند بود.

جواب آنكه: اين خلاف مفاد آيه است، از جهت اينكه آيه دال است بر اينكه نزول سكينه و تأييد به جنود، بر شخص واحد واقع شده؛ چنانكه فرمود: (فَاَنْزَلَ اللهُ سَكيَتَهُ عَلَيْهِ وَ اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْتَرَوْها)؛ پس، اگر ابوبكر صاحب سكينه بوده باشد، صاحب جنود نيز خواهد بود، و از اينكه او صاحب جنود باشد، اخراج نبی صلی الله عليه و آله از نبوّت لازم می‌‌آيد واين آيه از جهت ]اين است كه[ خداوند عالميان در دو جای از قرآن، بيان نزول سكينه بر پيغمبر خود نموده ومؤمنان با او بوده‌اند و ايشان را شريك گردانيد ] رضوی: نگردانيده.[ با آن حضرت؛ چنانكه فرموده: (فَاَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلی رَسُولِه وَ عَلَی المُؤمِنينَ وَاَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوی)] سوره مبارکه فتح، آيه 26.[ و در جای ] رضوی: موضع.[ ديگر فرموده: (ثمَّ اَنْزَلَ اللهُ سَكيِنَتَهُ عَلی رَسُولِه وَ عَلَی الْمُؤْمِنينَ وَ اَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها)] سوره مبارکه توبه، آيه 26.[؛ اگر ابوبكر نيز می‌‌داشت، هر آينه خداوند عالميان شريک می‌‌گردانيد او را با حضرت درين آيه ومخصوص نمی‌‌گردانيد حضرت را به نزول سكينه. و از اين دو آيه معلوم شد كه نزول سكينه بر پيغمبر صلی الله عليه و آله با عدم مفارقت سكينه از او منافاتی ندارد.

الحديث الثالث عشر: فی اِمامَةِ حَسَنِ بْنِ عَلی عليهماالسلام

 روی الكلينی باسناده عن سليم بن قيس الهلالی قال: شهدت وصيّة أميرالمؤمنين عليه‌السلام حين أوصی الی ابنه الحسن عليه‌السلام و أشهد علی وصيّته الحسين و محمّداً عليهماالسلام و جميع ولده و رُؤساء شيعته و أهل بيته. ثم دفع اليه الكتاب و السّلاح و قال لابنه الحسن عليه‌السلام يا بنىّ! أمرنی رسول‌الله صلی الله عليه و آله ان أوصی اليک و ان ادفع اليک كتبی و سلاحی كما أوصی الی رسول‌الله صلی الله عليه و آله و دفع الی كتبه و سلاحه و أمرنی ان آمرک اذا حضرک الموت أن تدفعها إلی أخيک الحسين عليه‌السلام ثم أقبل الی ابنه الحسين عليه‌السلام فقال و أمرک رسول‌الله صلی الله عليه و آله أن تدفعها إلی ابنک هذا ثم أخذ بيد علی بن الحسين ثم قال لعلی بن الحسين و أمرک رسول‌الله صلی الله عليه و آله أن تدفعها الی ابنک محمّد بن علی و اقراءه من رسول‌الله صلی الله عليه و آله و منّی السلام».] در كافی، ج 1، ص 297، باب الاشارة و النص علی الحسن بن علی عليه‌السلام؛ تهذيب‌الاحكام، ج 9، ص 176، باب الوصية و وجوبها، با اندكی اضافات؛ و در أعلام الوری، ص 207، الفصل الثانی، با اندكی اختلاف.[

 ترجمه: سليم بن قيس از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام است و روايات بسيار از آن حضرت نقل كرده و ثقه و معتمد است؛ می‌‌گويد: ديدم وصيّت كردن اميرالمؤمنين عليه‌السلام را هنگامی‌ كه وصيّت به فرزند خود امام حسن عليه‌السلام می‌‌نمود و بر آن وصيّت گواه گرفت حضرت امام حسين و محمّد حنفيّه : و همه فرزندان خود وسركرده‌های شيعيان واهل خانه خود را؛ و به آن حضرت داد، نوشته و اسلحه رسول خدا 9، كه علامت امامت است و نزد او بود و] رضوی: او بود به آن حضرت و.[ فرمود كه: ای فرزند، امر كرده مرا رسول خدا صلی الله عليه و آله اينكه وصيّت كنم به سوی تو و بدهم به تو نوشته‌ها و سلاح را، همچنان كه وصيّت كرده به سوی من رسول خدا صلی الله عليه و آله و داده به من كتاب‌ها و سلاح خود را و امر كرده مرا، كه تو را امر كنم كه ] رضوی: مرا که امر کنم تو را.[ هرگاه برسد وقت مُردن تو، بدهی اين‌ها را كه علامت امامت است به برادرت حضرت امام حسين عليه‌السلام؛ و خطاب به حضرت امام حسين عليه‌السلام كرده فرمود كه: امر كرده تو را رسول خدا صلی الله عليه و آله اينكه بدهی علامات امامت را به پسرت، اين پسر؛ پس گرفت دست علی بن الحسين را و فرمود كه: امر كرده تو را رسول خدا صلی الله عليه و آله، كه بدهی اين علامات را به پسرت محمّد بن علی الباقر عليهماالسلام، و برسانی سلام من و رسول خدا صلی الله عليه و آله را به آن حضرت.

بيان: اعلام آن حضرت، امام حسن عليه‌السلام را به اينكه وصيّت كند به امام حسين عليه‌السلام از جهت آن بود كه سادات حسنی و اولاد آن حضرت را طمع در امامت نباشد. و اعلام امام حسين، به امامت علی بن الحسين عليه‌السلام، نص بر آن بوده كه بعد از او امامت در اعقاب خواهد بود. و اعلام علی بن الحسين به امامت امام محمّدباقر عليه‌السلام به جهت تنصيص يا تبليغ سلام رسول خدا يا اظهار معجزه بود و علامت امامت، علم و سلاح رسول صلی الله عليه و آله و وصيّت ظاهره است؛ چنانچه در حديثی وارد شده كه: «گفتند به حضرت امام رضا عليه‌السلام كه: هرگاه امام فوت شود به چه علامت شناخته می‌‌شود امامی‌ كه بعد اوست؟ فرمود كه: امام را چند علامت می‌‌باشد؛ يكی آنكه بزرگتر اولاد پدرش باشد و در او فضيلت و علم باشد و وصيّت ظاهره در او باشد، به مرتبه‌ای كه هرگاه قافله بيايد و بپرسد كه: فلان كس كه امام بود، وصيّت به چه كس نمود؟ همه كس بگويند كه: وصيّت كرد به فلان كس. وسلاح رسول خدا صلی الله عليه و آله در ميان ما به منزله تابوت شهادت است در ميان بنى‌اسرائيل؛ زيرا كه تابوت هر كجا بود، امامت در آنجا بود.»] «بأی شیء يعرف بعد الإمام؟ قال: إن للإمام علامامت، ان يكون اكبر ولد أبيه بعده، و يكون فيه الفضل، و إذا قدم الركب المدينة، قال: إلی من أوصی فلان؟ قالوا: إلی فلان، و السلاح فينابمنزلة التابوت فی بنی اسرائيل، يدور مع الامام حيث كان»؛ الامامة و التبصرة، ص 137؛ خصال، ج 1، ص 116، الإمامة لاتصلح إلا لرجل؛ و نيز در كافی، ج 1، ص 284، باب الامور التی توجب حجة الامام. با اندكی اختلاف در عبارت آمده است.[ و در حديثی ديگر در باب علم ائمّه، واقع شده كه: «سيف تمار می‌‌گويد كه: من وجمعی از شيعيان، در خدمت حضرت صادق عليه‌السلام، در حِجْر اسماعيل نشسته بوديم كه حضرت فرمود: در اينجا از برای ما جاسوسی هست. ما به طرف راست و چپ ملتفت شده، كسی را نديديم و گفتيم : جاسوس نيست در اينجا. حضرت سه مرتبه فرمود كه: قسم به پروردگار كعبه و عمارت خانه كه اگر من می‌‌بودم ميان حضرت موسی وخضر :، خبر می‌‌دادم ايشان را كه من داناترم از ايشان، و خبر می‌‌دادم ايشان را به علمی‌ چند كه نزد ايشان نبود؛ از جهت آنكه موسی و خضر :، كه دو پيغمبر عظيم‌الشأن بودند، داده شده بود به ايشان علم اموری كه واقع شده و گذشته و داده نشده بود علم آينده، و آنچه بعد از ايشان تا روز قيامت واقع شود. و به تحقيق كه علم گذشته و آينده تا روز قيامت از رسول خدا صلی الله عليه و آله به ما ميراث رسيده] «… لو كنت بين موسی و الخضر لأَخبرتهما أنی اعلم منهما و لأنبأتهما بما ليس فی ايديهما لأن موسی و الخضر أعطيا علم ما كان و لم يعطيا علم ما يكون…» كافی، ج 1، ص 260، باب أن الائمه عليه‌السلام يعلمون علم ما كان…؛ بصائر الدرجات، ص 129، باب فی الائمة انهم اعطوا علم مامضی.[». و در حديث ديگر منقول است كه: «پرسيدند از حضرت امام رضا عليه‌السلام از تفسير آيه كريمه («إنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلی اَهْلِها)] سوره مبارکه نساء، آيه 58.[؛ فرمود كه: مراد، ائمّه از آل محمّد صلی الله عليه و آله است كه بايد برساند امام سابق، امانت امامت را به امام بعد از خودش و مخصوص نسازد امامت را به غير از امام به حق، و دور نكند آن را از امام به حق»] «سألت الرضا عليه‌السلام عن قول الله عزوجل (ان الله يامركم أن تودوا الأمانات الی اهلها) قالهم الائمة من آل محمد صلی الله عليه و آله و سلم أَن يؤدی الامام الامانة الی من بعد هو لايخص بها غيره و لا يزويها عنه» كافی، ج 1، ص 276، باب أن الامام عليه‌السلام يعرف الامام الذی يكون من بعده؛ بحارالانوار، ج 23، ص 276، باب ان الامانة فی القرآن الإمامة.[. مؤلّف] رضوی: ـ مؤلّف.[ گويد كه: ممكن است نزول آيه كريمه درين باب شده، گو ]اينكه[ امانات ديگر نيز داخل باشد يا آنكه اعظم افرادِ امانت، امامت باشد. والله يعلم.

الحديث الرابع عشر: فی النّصِ عَلَی الحُسين عليه‌السلام

 روی الكلينی باسناده عن محمّد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر عليه‌السلام يقول لما حضر الحسن عليه‌السلام الوفات قال للحسين عليه‌السلام يا أخی انّی اوصيک بوصيّة فاحفظها إذا انامت فهيئنی ثمّ وجهنی الی رسول‌الله صلی الله عليه و آله لاحدّث به عهدا ثمّ اصرفنی الی أمی‌ عليهاالسلام ثمّ ردّنی فادفنی بالبقيع و اعلم انه سيصيبنی من عايشه ما يعلم الله والناس بغضها و عداوتها لله و لرسوله عليه‌السلام و عداوتها لنا اهل البيت عليهما‌السلام، فلمّا قبض الحسن عليه‌السلام و وضع علی السرير ثم انطلقوا به الی مصلّی رسول‌الله صلی الله عليه و آله الذی كان يصلّی فيه علی الجنايز فصلّی عليه الحسين و حمل و ادخل الی المسجد فلما اوقف علی قبر رسول‌الله صلی الله عليه و آله ذهب ذوالعونيين الی عايشه فقال لها انّهم قد اقبلوا بالحسن ليدفنوه مع النبی صلی الله عليه و آله  فخرجت مبادرة علی بغل بسرج فكانت اوّل امرأة و ركبت فی الاسلام سرجًا فقالت نحوّا ابنكم عن بيتی فانّه لا يدفن فی بيتی و يهتک علی رسول‌الله صلی الله عليه و آله حجابه فقال لها الحسين عليه‌السلام قديما هتكتِ أنتِ وأبوکِ حجابَ رسول‌الله صلی الله عليه و آله، و ادخلت عليه بيته من لايُحبُّ قربة و انّ الله تعالی سايلکِ عن ذلک يا عايشه.] کافی، ج 1، ص 300، باب الاشاره و النص علی الحسين بن علی؛ و در بحارالأنوار، ج 44، ص 142، باب 22.[

 ترجمه: محمّد بن مسلم می‌‌گويد كه: شنيدم از حضرت امام محمّدباقر ـ صلوات الله عليه ـ كه می‌‌فرمود: چون رسيد هنگام فوت شدن حضرت امام حسن عليه‌السلام، گفت به حضرت امام حسين عليه‌السلام كه: ای برادر من، به درستی كه من وصيّت می‌‌كنم تُرا به وصيّتى، پس به خاطر نگاه دار. هرگاه من فوت شوم، تغسيل و تحنيط و تكفين من به جای آور، بعد از آن مرا متوجّه ساز به خدمت جدّم] رضوی: مرا به سوی جدّم مرا متوجه ساز يعنی رسول خدا.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله تا آن كه عهد خود را با او تازه گردانم، بعد از آن ببر مرا به سوی مادرم فاطمه عليهاالسلام؛ پس مرا برگردان و دفن كن در قبرستان بقيع. و بدان كه زود باشد كه برسد مرا از عايشه آن قدر آزار كه خدا می‌‌داند. و مردم می‌‌دانند دشمنی و عداوت او را از برای خدا و رسول خدا صلی الله عليه و آله و از برای ما كه اهل‌بيت رسول خداييم. پس چون قبض روح مبارک آن حضرت شد و گذاردند او را بر تابوت و بردند آن حضرت را به محلّ نماز رسول خدا صلی الله عليه و آله كه بود، كه در آن مكان نماز بر جنازه‌ها می‌‌كرد، و حضرت امام حسين عليه‌السلام بر او نماز كردند و برداشتند و بردند و داخل كرده شد به ]رضوی: برداشتند و داخل کردند به.[ سوی مسجد.

پس چون باز داشته شد بر قبر ] رضوی: بر سر قبر.[ رسول صلی الله عليه و آله، رفت صاحب دو چشم، يعنی جاسوس و ديده‌بان، نزد عايشه ]رفت[ و گفت كه: به درستی كه آورده‌اند حضرت امام حسن عليه‌السلام را كه دفن كنند با رسول خدا صلی الله عليه و آله؛ پس از خانه بيرون آمده، پيش دستی نمود بر استری كه زين داشت؛ پس آن ]او[ اوّل زنی است كه در اسلام بر زين سوار شد وگفت: دور بريد پسر خود را از خانه من؛ پس به درستی كه دفن كرده نمی‌‌شود در خانه من كه باعث بر آن شود كه پرده خانه ] رضوی: ـ خانه.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله دريده شود. پس فرمود حضرت امام حسين عليه‌السلام كه: مدّت‌هاست كه تو و پدرت، پرده و حجاب] رضوی: پرده حجاب.[ رسول خدا را دريديد و داخل كردی به] رضوی: را دريد يد و داخل گريديد به.[ خانه او كسی را كه آن حضرت، نزديكی او را دوست نمی‌‌داشت، و خدا تو را از اين سؤال خواهد كرد.

و در حديث ديگر واقع شده كه آن تتمّه اين است كه: «بدان ای عايشه! كه برادر من داناتر مردم بود به خدا و رسول خدا و داناتر است به تأويل كتاب خدا؛ و اين را می‌‌داند كه هتک ستر رسول خدا نبايد كرد؛ زيرا كه خدا در قرآن می‌‌فرمايد كه: «ای جماعتی كه ايمان آورده‌ايد، داخل مشويد خانه‌های پيغمبر را مگر آنكه رخصت داده شويد»] سوره مبارکه احزاب، آيه 53.[؛ و تو داخل خانه رسول خدا كردی مَردها را بى‌رخصت آن حضرت، و حال آنكه خدا فرموده كه: «ای گروهی كه ايمان داريد بلند مكنيد آوازهای خود را بالای آواز پيغمبر»] سوره مبارکه حجرات، آيه 2.[؛ و به عُمْر خودم قسم! كه به تحقيق كه زدی تو بر زمين در خانه حضرت رسول صلی الله عليه و آله، از برای پدرت و عُمَر، نزد گوش رسول خدا صلی الله عليه و آله كلنگ‌ها؛ و خدا فرموده كه: «به درستی كه آن جماعتی كه پست می‌‌كنند آوازهای خود را نزد رسول خدا صلی الله عليه و آله، اين جماعت‌اند كه خدا امتحان كرده دل‌های ايشان را از برای پرهيزكاری ] سوره مبارکه حجرات: آيه 3.[». و به عُمْر خودم قسم! كه به تحقيق كه داخل كردند پدرت و عُمَر ]را[ بر رسول خدا صلی الله عليه و آله] رضوی: قسم که داخل بودن پدرت بر رسول خدا.[ ، به سبب نزديكی خودشان، از آن حضرت آزار ]دادند[، و رعايت نكردند پدرت و عُمَر حق رسول خدا را، در آنچه فرموده بود ايشان را خدا، بر زبان رسول خودش. و به درستی كه خدا از مؤمنين در حالت موت حرام كرده، آنچه در حالت زندگی حرام كرده.

به خدا قسم ای عايشه! كه آنچه تو ناخوش داری از دفن كردن حضرت امام حسن عليه‌السلام، نزد پدرش، اگر جايز می‌‌بود ميان ما و ميان خدا، هر آينه می‌‌دانستی كه او دفن كرده می‌‌شد هرچند به خاک ماليده شود دماغ تو. بعد از آن محمّد بن الحنفيّه سخن گفته، فرمود كه:

ای عايشه! يک روز بر استر و يک روز بر شتر سوار می‌‌شوى؛ تو اختيار نفس خود نداری و مالک زمين نيستی از راه دشمنی بنى‌هاشم»] كافی، ج 1، ص 302، باب الاشارة والنص علی الحسين بن علی. بحارالأنوار، ج 44، ص 142، باب 22 ـ جمل تواريخه و أحواله.[ .

 بيان: «انّی اوصيک»؛ وصيّت به ضروريّات دفن محتاج اليه نبود، از جهت اعلام به وصيّت ظاهره كه دليل امامت است، اين مراتب را وصيّت فرمود. و اين نيز معلوم است كه موافق مذهب اهل حق به دليل اخبار بسيار كه: «امام را غسل و كفن و نماز نمی‌‌كند مگر امام».] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 105، باب الاخبار الّتی رويت فی صحة… .[

«ما يعلم الله»؛ از راه اعجاز، اخبار به واقعه بعد از وفات خود فرمود و بيان آن نمود كه: آزار بسيار از آن ]عايشه[ به من و به تو می‌‌رسد؛ زيرا كه بايد به قدر بُغض و عداوت، آزار رساند و بغض او از برای خدا و رسول در مرتبه اعلی بود. «ذوالعوينين»؛ يا اسم مردی يا ] رضوی: اسم شخصی يا.[ مراد جاسوس است. «فكانت اوّل امرأة» صريح است بر كراهت سواری زنان بر زين و منشأ اين فعل ناشايست اين ]عايشه[ شده. «فی بيتى»، به اعتبار زوجيّت واِرْثِ او كه قدر نُه يک از هشت يک، كه فريضه زوجات است، اسناد بيت به خود داده به اعتبار آنكه سكنی آن خانه در مدّت حيات رسول، با او بوده. و چه خوب گفته شاعری:

تَجملّتِ تبغّلتِ و لو عشتِ تفيّلتِ

لک التُّسع من الُّثمن و للكلّ تصرفتِ] اين شعر در منابع مختلف با كمی‌ اختلاف آمده، بحارالأنوار، ج 44، ص 155، باب 22 جَمَلْ، تواريخه و احواله. از ابن حجاج ـ شاعر بغدادی ـ به اين صورت نقل شده ـ يا بِنْتَ أَبیبَكْرٍ لا كانَ و لا كُنْتِ ـ لَکِ التُّسْعُ مِنَ الثُّمْنِ وَ بِالْكُلِّ تَمَلَكْتِ ـ تَجَمَّلْتِ تَبَغَّلْتِ وَ إِنْ عِشْتِ تَفَلَّيْتِ. و نيز در احتجاج، ج 2، ص 378؛ از محمد بن ابی‌بكر و شرح اصول كافی، ج 6، ص 167، از محمد بن ابی‌بكر و يا ابن عباس به اين صورت وارده شده

تجملت تبغلت و ان عشت تفليت

لک التسع من الثمن و بالكل تملكت.[.

 يعنى، به شتر سوار شدی در جنگ با اميرالمؤمنين عليه‌السلام، و به استر سوار شدی در منع فرزند رسول خدا صلی الله عليه و آله از زيارت قبر جدّش و اگر زنده می‌‌ماندی بر فيل نيز سوار می‌‌شدی؛ و از برای تو بود، نُه يک از هشت يک از خانه رسول خدا صلی الله عليه و آله بر تقدير ارث و همه را تصرّف كردی به جهت دفن پدرت و عمر».

غريب‌تر آنكه اهل سنت در باب منع فدک از حضرت فاطمه عليهاالسلام حديثی وضع نموده‌اند كه: رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده كه: «ما گروه پيغمبران، ميراث نمی‌‌گذاريم» ]بحارالانوار، ج 28، ص 104، باب تمهيد غصب الخلافة؛ احتجاج طبرسی، ج 1، ص 104، احتجاج فاطمة الزهراء سلام الله عليها علی القوم؛ ارشاد القلوب، ج 2، ص 334، فی فضائله من طريق اهل البيت.[؛ مع هذا، كلّ خانه رسول خدا را می‌‌گويند عايشه حسب الارث، متصرف شد. عجيب‌تر آنكه دفن اين دو، باعث هتک حجاب رسول خدا نشد به اعتقاد ايشان و دفن فرزند رسول خدا موجب هتک حجاب می‌‌شد.

الحديث الخامس عشر: فی النّص عَلی علی بن الحسين عليهماالسلام

 روی الكلينی باسناده عن أبى‌جعفر عليه‌السلام، قال «انّ الحسين بن علی، لمّا حضره الذی حضره دعا ابنته الكبری فاطمة بنت الحسين عليه‌السلام، فدفع اليها كتاباً ملفوفاً و وصيّةً ظاهرةً وكان علی بن الحسين عليه‌السلام، مبطونا معهم لايرون الا] رضوی: ـ الّا.[ انّه لما به فدفعت فاطمة الكتاب الی علی بن الحسين عليه‌السلام، ثم صارَ وَالله ذلک الكتاب الينا يا زياد قال: قلت: ما فی ذلک الكتاب جعلنی الله فداک فقال فيه والله ما يحتاج اليه ولد آدم منذ خلق الله آدم الی ان تفنی الدّنيا والله انّ فيه الحدود حتّی ان فيه ارش الخدش».] الکافی، ج 1، ص 303، باب الاشاره و النص علی علی بن الحسين؛ بصائر الدرجات، ص 163، باب فی الأئمة عليهما‌السلام.[

 ترجمه: حضرت امام محمّدباقر ـ صلوات الله عليه ـ فرمود كه] رضوی: باقر عليه‌السلام فرموده که.[: چون حضرت امام حسين عليه‌السلام را روی داد آنچه روی داد، طلبيد دختر بزرگ خود را كه فاطمه نام داشت وداد به او نوشته پيچيده شده و وصيت‌نامه كه ظاهر و هويدا بود. و حضرت علی بن الحسين عليه‌السلام با ايشان بود، و اسهال داشت و ايشان گمان نمی‌‌كردند، مگر آنچه با اوست؛ پس داد فاطمه آن نوشته را به آن حضرت؛ پس گرديد به خدا قسم اين كتاب به سوی ما ای زياد. می‌‌گويد زياد كه گفتم: چه چيز است در اين كتاب، فدای تو شوم؟ فرمود آن حضرت كه: در آن است به خدا قسم، به خدا قسم آنچه فرزندان آدم به آن احتياج دارند، از روزی كه آفريده خدا آدم را تا آنكه دنيا برطرف شود؛ و الله! كه در آن جميع حدود هست حتی آنكه تاوان خراشی كه بر عضو كسی واقع شود، هست.

بيان: «لايرون الّا انه لما به»؛ كنايه است از شدّت مرض؛ يعنی كسی گمان صحّت او نمی‌‌نمود و دادن كتاب به فاطمه، با وجودی كه حضرت امام حسن عليه‌السلام، به صحت او علم قطعی داشت، احتمال دارد كه به سبب شدّت مرض آن حضرت و عدم قدرت او بر محافظت آن بوده باشد؛ يا آنكه چون می‌‌دانست حضرت كه آن ملاعين، اهل‌بيت عصمت را اسير خواهند نمود و متعارف چنان است كه با زنان، چندان كاوش نمی‌‌كنند، اگر وصيّت‌نامه نزد حضرت سيّدالسّاجدين می‌‌بود، احتمال فوت داشت؛ يا آنكه در هنگام سپردن، آن حضرت را فرصت ملاقات سيّدالسّاجدين، نشده؛ لهذا به دختر خود سپرده باشد.

«الی ان تفنی الدنيا»؛ مراد آن است كه در آن طومار كه وصيّت حضرت، مثبت شده، علم ما كان و ما يكون بود و اختصاص حدود به ذكر به سبب آن است كه فروع وجزئيات حدود، بسيار است كه كسی به غير ايشان نمی‌‌داند و احاطه به آن‌ها همه بسيار مشكل است. والله يعلم.

الحديث السادس عشر: فی النّص عَلی أبی جعفر محمّد بن علی الباقر عليهماالسلام

 روی ثقّة‌الاسلام باسناده عن أبی‌جعفر عليه‌السلام، قال: «فلمّا حضر علی بن الحسين الوفات قبل ذلك اخرج سفطاً او صندوقا عنده فقال يا محمّد! احمل هذا الصندوق قال: فحمل بين اربعة فلما توّفی جاء اخوته يدّعون فی الصندوق فقالوا اعطنا نصيبا من الصندوق فقال والله ما لكم فيه شیء و لو كان لكم فيه شیء ما دفعه الی و كان فی الصندوق سلاح رسول‌الله صلی الله عليه و آله و كتبه». ]كافی، ج 1، ص 305، باب الاشارة و النص علی أبی‌جعفر؛ المناقب، ج 4، ص 211، فصل فی احواله و تاريخه 7.[

ترجمه: حضرت امام محمّدباقر عليه‌السلام، فرمود كه: «چون علی بن الحسين عليهماالسلام را وقت وفات حاضر شد، پيش از وفات، بيرون آورده بود سبتی يا صندوقی كه نزد او بود؛ پس فرمود: ای محمّد، بردار اين صندوق را. فرمود كه: برداشته شد صندوق ميان چهار نفر. پس چون حضرت ]رضوی: ـ حضرت.[ فوت شد، برادران حضرت باقر عليه‌السلام آمده، دعوی می‌‌كردند كه آنچه در صندوق بود و می‌‌گفتند كه: حصّه ما را از آنچه در صندوق است بده. حضرت فرمود كه: به خدا قسم كه نيست از برای شما در آن چيزی، و اگر شما را در آن بهره می‌‌بود، حضرت به من نمی‌‌داد. و بود در صندوق، سلاح رسول خدا صلی الله عليه و آله و كتاب‌های آن حضرت كه علامت امامت است.

بيان: «او صندوقا» ]رضوی: آن صندوقات.[؛ ظاهر آن است كه راوی شك دارد و ترديد ]رضوی: و تردد.[ می‌‌نمايد. بين اربعه؛ بيان ثقل آن است كه چهار نفر به اجتماع برداشتند آن را. و دادن صندوق، صريح در وصيّت است كه يا آنكه وصيّت، قبل از اين شده بوده و سلاح رسول را در اين وقت تسليم نموده. والله يعلم. ]رضوی: تسليم نمود. والله اعلم.[

الحديث السّابع عشر: فی النّص عَلی ابی عبدالله جعفر بن محمّد الصّادق عليه‌السلام

 روی فی الكافی عن ابی الصّباح قال: «نظر ابوجعفر عليه‌السلام الی ابی عبدالله عليه‌السلام يمشی فقال تری هذا، هذا من الّذين قال الله تعالى: (وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الّذين اسْتُضْعِفُوا فِی الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين ]سوره مبارکه قصص، آيه )5.[ ] كافی، ج 1، ص 306، باب الاشارة و النص علی ابی‌عبدالله عليه‌السلام. ارشاد مفيد، ج 2، ص 180، باب ذكر الامام القائم بعد ابی جعفر عليه‌السلام؛ اعلام الوری، ص 273، الفصل الثانی فی ذكر النص علی امامته.[ ترجمه: راوی می‌‌گويد كه: نظر كرد حضرت امام محمّدباقر به سوی فرزند خود حضرت صادق عليهاالسلام كه راه می‌‌رفت. پس گفت به من كه: می‌‌بينی تو اين را كه راه می‌‌رود؟ اين از جمله كسانی است كه حق‌تعالی در قرآن فرموده آيه كه ظاهر مدلولش اين است كه: «اراده داريم كه منّت گذاريم بر كسانی كه ضعيف گردانيده شدند در زمين و بگردانيم ايشان را امامان و بگردانيم ايشان را ميراث برنده‌های زمين».

بيان: اين آيه كريمه، نصّ صريح است بر امامت، و دلالت دارد بر رجعت، (وَاسْتُضْعِفُوا)؛ بيان غصب حقّ ايشان است. (وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينْ)؛ بيان نفاذ امر ايشان است در زمان رجعت يا به حسب واقع و نفس‌الامر. و (اَئِمَّةً)؛ صريح است بر نصّ امامت. والله يعلم.

الحديث الثامن عشر: فی النّص علی أبی الحسن موسی عليه‌السلام

 روی الكلينی باسناداه ]رضوی: باسناده.[ عن الفيض بن المختار قال: قُلت لأبی عبدالله عليه‌السلام: خذ بيدی من النّار من لنا بعدک فدخل عليه ]رضوی: ـ عليه.[ ابو ابراهيم عليه‌السلام، و هو يومئذٍ غلام. فقال: هذا صاحبكم فتمسّكوا به. ]کافی، ج 1، ص 307، باب الاشاره والنص علی ابی الحسن.[

ترجمه: فيض می‌‌گويد: عرض كردم به حضرت صادق عليه‌السلام كه: بگير دست مرا از آتش و بفرمای كيست بعد از تو از برای ما؟ پس داخل شد بر آن حضرت، حضرت امام موسی عليه‌السلام و آن حضرت در آن روز پسری بود؛ پس فرمود پدرش كه: اين صاحب شماست؛ چنگ در زنيد به او.

بيان: «خُذ بيدی من النار»؛ به اعتبار آنكه «كسی كه بميرد و نشناسد امام زمان خود را، مُرده است مثل مُردن زمان جاهليّت»؛ پس عدم معرفت به امام زمان خود، موجب دخول آتش جهنّم است؛ لهذا هرگاه راهنمايی به امام خود يافت، گويا دست او گرفته شده. و سؤال راوی از امام بعد از حضرت، به اعتبار امكان موت است نسبت به هركس. «فتمسّكوا به»؛ حكم عام است به آنكه در جميع احكام و شرايع، بايد متمسّک به او بود و نصّ صريح است بر امامت. والله يعلم.

الحديث التاسع عشر: فی النَصِّ علی أبِی الْحَسَنِ الرِّضا عليه‌السلام

 روی ابن بابويه فی العيون باسناده عن محمّد بن اسماعيل بن الفضل الهاشمی‌، قال : دخلت علی أبی الحسن موسی بن جعفر عليه‌السلام، و قد اشتكی شكاية شديدة. فقلت له: ان كان ما اسأل الله ان لايريناه فالی من قال: الی علی ابنی و كتابه كتابی و هو وصيی وخليفتی من بعدی. ]عيون اخبار الرضا عليه‌السلام، ج 1، ص 20، باب النص أبی‌الحسن موسی بن جعفر عليه‌السلام؛ بحارالأنوار، ج 49، ص 13، باب النصوص علی الفصوص عليه صلوات؛ كشف الغمه، ج 2، ص 298، باب مولد الرضا.[.

 ترجمه: محمّد بن اسماعيل می‌‌گويد: داخل شدم به خدمت حضرت امام موسی عليه‌السلام و حال آنكه آن حضرت بيمار شده بود؛ بيماری سختى. پس گفتم او را كه: اگر واقع شود چيزی كه من از خدای تعالی ]رضوی: ـ تعالی.[ طلب می‌‌كنم كه خدا به من ننمايد، پس امر امامت به سوی چه كس مفوّض است؟ آن حضرت فرمود كه: امر امامت مرجوع است به سوی پسرم علی و نوشته او نوشته من است و او وصی و جاى‌نشين من است بعد از من. والله يعلم. ]رضوی: والله اعلم.[

الحديث العشرين: فی النص علی محمّد بن علی الجواد عليه‌السلام

 روی ثقة‌الاسلام فی الكافی باسناده عن صفوان بن يحيی قال: «قلت للرضا عليه‌السلام: قد كنّا نسألک قبل ان يهب الله لک أبا جعفر فكنت تقول: يهب الله لی غلاماً فقد وهبه الله لک فأقرّ عيوننا فلا ارانا الله يومک فان كان كون فالی من. فأشار بيده الی أبی جعفر عليه‌السلام و هو قايم بين يديه فقلت: جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنين؟! فقال: و ما يضرّه من ذلک قد قام عيسی بالحجة و هو ابن ثلاث سنين». ]كافی، ج 1، ص 321، باب الإشارة والنص علی أبی جعفر؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 237، مجلس فی ذكر امامة ابی‌جعفر عليه‌السلام؛ اعلام الوری، ص 345، الفصل الثانی فی ذكرالنصوص الدالة.[.

 ترجمه: صفوان كه از وُكلاء حضرت امام موسی عليه‌السلام بود می‌‌گويد: گفتم به حضرت امام رضا عليه‌السلام: ما سؤال می‌‌كرديم از تو، پيش از آنكه حق‌تعالى ]رضوی: ـ حق تعالی.[ ببخشد به تو حضرت امام محمّدتقی عليه‌السلام را و می‌‌گفتی كه خدا خواهد بخشيد به من پسرى. والحال به تحقيق كه خدا شفقت كرد به تو و چشم‌های ما روشن شد. پس خدا ننمايد به ما روز فوت تو را ]رضوی: ـ تو را.[؛ اگر قضيّه تو واقع شود، امر امامت به سوی كيست؟ پس حضرت به دست مبارک خود اشاره كرد به حضرت ابى‌جعفر عليه‌السلام كه كُنيت امام محمّدتقی است و آن حضرت پيش روی پدرش ايستاده بود؛ پس گفتم: فدای تو شوم اين پسر، سه ساله است. فرمود كه: ضرر نمی‌‌رساند او را كوچک بودن. به تحقيق كه حضرت عيسی برپای ايستاد به آنكه حجّت الهی باشد و حال آنكه پسر سه ساله بود.

بيان: «يهب الله لى»؛ چون اصحاب آن حضرت می‌‌دانستند كه امامت در اعقاب می‌‌باشد و حضرت امام رضا عليه‌السلام فرزند نداشت، سؤال و تفتيش می‌‌نمودند كه چگونه خواهد شد؟ و حضرت امام رضا عليه‌السلام از راه اعجاز، خبر به ولادت پسرش، حضرت جواد عليه‌السلام می‌‌داد. «فإِلی مَن» ]رضوی: فإلی مَن.[ هرچند معلوم ايشان بود كه حضرت امام محمّدتقی جواد عليه‌السلام، امام خواهد بود، اما می‌‌خواستند كه نص صريح كه دليل امامت است از حضرت امام رضا عليه‌السلام درباره آن حضرت صادر شود؛ لهذا پرسيدند: «هذا ابن ثلاث سنين»؛ چون گمان مردم چنان بود كه به حد تكليف رسيدن، شرط است در امامت، استبعاد نمودند. و جواب حضرت امام رضا عليه‌السلام، بر سبيل مُماشات و بيان جواز آن بود كه حجّت صغير باشد. و اگر نه در حين سؤال ايشان، هنوز حيات حضرت امام رضا عليه‌السلام باقی بود. والله يعلم ]رضوی: والله اعلم.[.

الحديث الحادی والعشرون: فی النص علی أبی الحسن الثالث، علی بن محمّد النقی عليه‌السلام

روی الكلينی باسناده عن اسماعيل بن مهران، قال: «لما خرج أبوجعفر عليه‌السلام من المدينة الی بغداد فی الدّفعة الاولی من خرجتيه. قلت له عند خروجه: جعلت فداک! انّی أخاف عليک فی هذا الوجه؛ فالی من الامر بعدک؟ فكر بوجهه الی ضاحكا و قال: ليس الغيبة حيث ظننت فی هذه السّنة. فلمّا اخرج به الثانية الی المعتصم صرت اليه فقلت له: جعلت فداک! انت خارج فالی من هذا الامر من بعدک ]رضوی: من الامر هذا بعدک.[ فبكی حتّی اخضلّت لحيته، ثمّ التفت الی فقال: عنده هذه يخاف علی الامر من بعدی الی ابنی علیّ». ]كافی، ج 1، ص 323، باب الاشارة و النص علی أبی ‌الحسن؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 118، باب النصوص علی الخصوص عليه…؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 298، باب طرف من الخبر فی النص عليه.[

ترجمه: راوی می‌‌گويد كه: چون حضرت امام محمّدتقی عليه‌السلام از مدينه بيرون آمد كه متوجّه بغداد شود در مرتبه اوّل از آن دو مرتبه كه از مدينه بيرون آمد، گفتم او را نزد ]رضوی: ـ بيرون آمد، گفتم او را نزد.[ بيرون آمدنش، كه: فدای تو شوم! به درستی كه من می‌‌ترسم بر تو در اين توجّه؛ پس به سوی كيست امر امامت بعد از تو؟ پس حضرت برگردانيد روی خود را به سوی من در حالتی كه تبسم می‌‌نمود و فرمود كه: غايب شدن من نيست در اين سال چنانچه تو گمان كردى. پس چون حضرت بيرون برده شد در مرتبه دوّم به نزد معتصم، من رفتم به سوی آن حضرت و گفتم او را كه: فدای تو شوم، بيرون می‌‌روی پس امر امامت به سوی كيست بعد از تو؟ پس حضرت گريست تا آنكه ريش مباركش تر شد و ملتفت شد به سوی من و فرمود: نزد اين خروج ترس فوت بر من هست، امر امامت بعد از من، مرجوع است به سوی پسرم امام علی النقی عليه‌السلام.

بيان: در اين حديث شريف نيز معجزه آن حضرت به خبر دادن به آنچه واقع خواهد شد، ظاهر است و گريستن آن حضرت از راه محبّت به دنيا نبوده، بلكه از راه مفارقت احبّه و دوستان يا از راه حيرت شيعيان بوده و اگر نه دوستی لقاء الهی شرعاً مرغوب است. والله يعلم. ]رضوی: ـ والله يعلم.[

الحديث الثانی والعشرون: فی النّص علی ابی محمّد الحسن بن علیّ عليهماالسلام

روی الكلينی باسناده عن يحيی بن يسار القنبری، قال: أوصی ابوالحسن عليه‌السلام، الی ابنه الحسن، قبل مضيّه باربعة اشهر و اشهدنی علی ذلک و جماعة من الموالى ]اصول كافی، ج 1، ص 325، باب الاشارة والنص علی أبی محمد عليه‌السلام؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 246، باب 2؛ النصوص علی الخصوص؛ اعلام الوری، ص 370، الفصل الثانی فی ذكر النصوص الدلالة.[.

ترجمه: يحيی بن يسار كه از اولاد قنبر است می‌‌گويد كه: وصيّت كرد امام علی النقی به سوی پسرش حضرت امام حسن عسكری عليه‌السلام، پيش از رحلتش به چهار ماه، و گواه گرفت بر اين وصيّت، من و جماعتی از دوستان و شيعيان را. والله يعلم.

الحديث الثالث و العشرون: فی النّص علی صاحب الزّمان، و خليفة

الرّحمن صلوات الله عليه و علی آبائه الطّاهرين.

 روی الكلينی باسناده عن رجل من اهل فارس، قال: اتيت سامرا و لزمت باب ابی محمّد عليه‌السلام فدعانی فدخلت عليه و سلّمت فقال: ما الذی اقدمک قال: قلت: رغبة فی خدمتك. قال: فقال لى: فالزم الباب. قال: فكنت فی الدار مع الخدم ثمّ صرت اشتری لهم الحوايج من السوق و كنت ادخل عليهم من غير اذن اذا كان فی الدار رجال. قال: فدخلت عليه يوماً و هو فی دار الرجال فسمعت حركة فی البيت فنادانی مكانک لاتبرح فلم اجسر ان ادخل و لااخرج فخرجت علی جارية معها شىء مغطی ثم نادانی ادخل ]رضوی: ـ وَ لا أخرَجَ … اَدخُلَ.[ فدخلت و نادی الجارية فرجعت اليه فقال لها: اكشفی عمّا معک فكشفت عن غلام ابيض حسن الوجه و كشف عن بطنه فاذا شعر نابت من لبّته الی سرّته اخضر ليس باسود. فقال: هذا صاحبكم ثمّ امرها فحملته فما رأيته بعد ذلک حتّی مضی أبومحمّد عليه‌السلام. ]كافی، ج 1، ص 329، باب الأشارة والنص إلی صاحب الدار؛ بحارالأنوار، ج 52، ص 26، باب 18 ـ ذكر من رأه صلوات الله.[

 ترجمه: مردی از اهل فارس كه راوی نام او را گفته و كلينی فراموش كرده، می‌‌گويد كه: آمدم به سُرَّ مَنْ رَآی و ملازم شدم در، درِ خانه حضرت امام حسن عسكری عليه‌السلام و حضرت مرا طلبيد، پس داخل شدم بر آن حضرت و سلام كردم. فرمود آن حضرت كه : چه چيز باعث آمدن تو شد؟ می‌‌گويد، گفتم: خواهش ملازمت تو. گفت كه حضرت فرمود كه: در، درِ خانه باش! و بودم به امر حضرت در آن خانه با خدمتكاران حضرت. بعد از آن چنان شدم كه ضروريات ايشان را از بازار، من می‌‌خريدم و داخل می‌‌شدم بر ايشان، بدون رخصت، هرگاه آن حضرت در مهمانخانه می‌‌بودند. می‌‌گويد كه داخل شدم بر حضرت روزی و آن حضرت در ميهمانخانه بود. شنيدم حركتی در آن خانه، پس حضرت آواز كردند مرا و فرمودند: در جای خود باش و حركت مكن! من جرأت نكردم كه داخل شوم و جرأت نكردم كه بيرون روم، پس بيرون آمد بر من، كنيزی كه با او چيزی بود پوشيده شده؛ بعد از آن طلبيد مرا حضرت و فرمود كه: داخل شو، پس داخل شدم وطلبيد آن حضرت ]رضوی: ـ و حضرت فرمود … آن حضرت.[ كنيز را و كنيز برگشت به سوی حضرت و فرمود كه: بگشا از آنچه با تو است، پس گشود و ديدم پسری سفيد خوش‌روی و گشود شكم مبارک او را، ديدم مويی روييده از كو گردن او، و رسيده به ناف او كه آن موى، سياه نبود و فرمود حضرت كه: اين صاحب و امام و خليفه است شما را؛ بعد از آن برد آن طفل را و ديگر نديدم او را تا حضرت امام حسن عليه‌السلام رحلت فرمود.

كشف حجاب و تحقيق صواب

«مكانک لاتبرح»؛ منع حضرت، مرد فارسی را، اولاً و طلبيدن ثانياً، ظاهراً به سبب آن بود كه چون حضرت احساس به حركت و آمدن عورات نموده بوده، احتياط فرموده باشد كه مبادا زنی بى‌ساتر بدن بيايد و بعد از آنكه ملاحظه فرمود كه جاريه‌ايست كه حضرت صاحب را و ساتر دارد و اگر نداشته باشد به عنوان تحليل حضرت، نظر بر او مشروع می‌‌شد، او را طلبيد كه تنصيصِ بر امامت حضرت صاحب واقع شود و روييدن موی سبز!، ظاهر آن است كه از خصايص حضرت باشد و نمودن آن به آن مرد ]رضوی: نمودن آن از زبان مرد.[ به جهت آن باشد كه علامت خاصّه ]رضوی: علامت خصاصه.[ را ببيند. والله يعلم.

]احاديثی پيرامون حضرت مهدی عليه‌السلام [

بدان كه در زمان غيبت كبرى، جسم مبارک آن حضرت ديده و نام مباركش برده نمی‌‌شود و در احاديث نام مباركش به اين عنوان مثبت شده: «م ح م د» ]الامامة و التبصرة، ص 2؛ کمال الدين، ص 430.[. و در حديثی وارد شده كه: «نام آن حضرت را نمی‌‌گويد، مگر كافری» ]«صاحب هذا الامر لايسميه بإسمه الا كافر» كافی، ج 1، ص 333، باب فی النهی عن الاسم؛ كمال‌الدين، ص 648، باب النهی عن تسمية القائم؛ وسائل الشيعة، ج 16، ص 238 باب تحريم تسمية المهدی 7.[. و آنكه در بعضی احاديث واقع شده كه: در صفا آن حضرت نشسته، بند نعلين خود را درست می‌‌نمود و جمعی ديدند، بايد بر اين حمل نمود كه در حين ديدن، علم به هم نمی‌‌رسد كه آن حضرت است، كو بعد ]رضوی: است، و بعد.[ از مفارقت، از قراين معلوم شود كه آن حضرت بوده و از احاديث معلوم می‌‌شود: «جمعی كه در زمان غيبت انتظار ظهور آن حضرت كشند، افضل مردمند». ]به اين مضمون روايت «يا علی اعجب الناس ايماناً و اعظمهم يقيناً قومٌ يكونون… و حجب عنهم الحجة فَامنوا…» در اين منابع آمده: من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 365، باب النوادر؛ وسائل الشيعة، ج 27، ص 92، باب وجوب العمل باحاديث النبی.[ چنانچه از حضرت صادق عليه‌السلام منقول است كه فرمود: «نزديک‌تر حالی كه می‌‌باشند بندگان از خدا و خشنودتر حالی كه می‌‌باشد خدا از بندگانش هنگامی‌ است كه نيابند حجّت خدا و امام زمان را به سبب غيبت او و امام ظاهر نشود و جای او را ندانند وايشان با وجود اين حالت بدانند كه باطل نمی‌‌شود حجّت و عهد خدا» ]«… اقرب ما يكون العباد من الله جل ذكره و ارضی ما يكون عنهم اذا افتقدوا حجة‌الله لم يظهر لهم…». كافی، ج 1، ص 333، باب نادر فی حال الغيبة؛ الغيبة، ص 457، ذكر طرف من العلامات الكائنة.[؛ پس نزد اين حالت، اميد فرج و ظهور امام به حق داشته باشيد هر صبح و شام، پس، به درستی كه سخت‌تر حالتی كه غضب خدا بر دشمنان او می‌‌باشد، هنگامی‌ است كه نيابند حجّت خدا را و از برای ايشان ظاهر نشود و حال آنكه به تحقيق كه خدا می‌‌داند كه دوستان او در زمان غيبت شک نمی‌‌كنند و اگر می‌‌دانست كه دوستانش شک خواهند نمود به سبب غيبت، غايب گردانيده نمی‌‌شد حجّت الهی از ايشان به قدر بر هم زدن چشمی‌ و نيست اين غيبت مگر بر سر بدان مردم.

مؤلف گويد كه: از اين حديث معلوم می‌‌شود كه زمان غيبت از برای دوستان خدا، بهترين زمان‌ها و ثواب ايشان اعظم و از برای دشمنان خدا كه سبب غيبت شده‌اند بدترين زمان‌ها و عذاب ايشان، اشد خواهد بود و زمان غيبت، زمان امتحان است و بايد متمسّک به دين خود بود كه احدی از اشرار و شياطين، اين كس را از دين حق بيرون نبرند. چنانچه در حديثی وارد شده كه: «در زمان غيبت امتحان كرده می‌‌شويد و اشک ريخته می‌‌شود از چشم‌های مؤمنين و شما سرازير می‌‌شويد چنانچه كشتى‌ها در موج‌های دريا سرازير می‌‌شود و رستگار نمی‌‌شود مگر كسی كه خدا از او ميثاق گرفته ودر دل او ايمان را نوشته، تقويت او به وحی از جانب خود نموده باشد» ]«… و لتد معن عليه عيون المؤمنين و لتكفؤن كما تكفاء السفن فی امواج البحر…». كافی،ج 1، ص 336، باب فی الغيبة، ح 3، بحارالانوار، ج 51، ص 147، باب 6 ـ ما روی فی ذلک عن الصادق عليه‌السلام.[. بدان كه تعيين وقت از برای ظهور حضرت صاحب حرام است، بلكه بايد انتظار كشيد وتعجيل آن را از حق‌تعالی طلبيد. چنانچه حضرت صادق عليه‌السلام خطاب به مهزم فرموده كه: «ای مهزم! دروغ گفتند آن‌ها كه وقت تعيين نمودند از برای ظهور حضرت و هلاک شدند آن‌ها كه بى‌تابی نموده تعجيل كردند؛ و رستگار شدند آن‌ها كه ]رضوی: ـ آنها که بیتابی … رستگار شدند.[ حق را انقياد نموده، تسليم و صبر و شكيبايی پيشه كردند» ]«… يا مهزم كذب الوقاتون و هلک المستعجلون». كافی، ج 1، ص 368، باب كراهية التوقيت؛ الغيبة، ص 426.[. و الله يعلم.

 فايده: چون امامت حضرت اميرالمؤمنين و باقی ائمّه : به نصّ ]رضوی: امامت اميرالمؤمنين عليه‌السلام و باقی ائمه طاهرين به نص.[ رسول خدا صلی الله عليه و آله ثابت شد و معهذا هر امام سابق، تنصيص بر امام لاحق نموده و اين كافى، بلكه زياد است به سبب آنكه نص رسول خدا صلی الله عليه و آله كافی بود و در حديث غدير به ابلغ و اكمل وجهی مكرّر واقع شده، نهايت از راه زيادتی اتمام حجّت، هر امامی‌ دعوی امامت و بر طبق دعوی معجزه ظاهر ساخته اگر خواهيم استيفاء ذكر معجزات ايشان نماييم غرض تأليف اين كتاب كه استيفاء اصول دين و اكثر فروع است از احاديث فوت می‌‌شود و كتب مؤلّفه در معجزات بسيار است، اگر خواهند رجوع نمايند. والله يعلم.

الحديث الرابع والعشرون: فی العدل

 روی الشّيخ السّعيد فی الامالی باسناده عن عبدالعظيم الحسنی عن الامام علی ابن محمّد عن ابيه محمّد بن علی عن ابيه الرّضا علی بن موسی: قال: «خرج ابوحنيفه ذات يوم من عند الصّادق عليه‌السلام فاستقبله موسی بن جعفر عليه‌السلام؛ فقال له: يا غلام! ممن المعصية؟ فقال: لاتخلوا من ثلاث، اما ان تكون من الله عزّوجلّ و ليست منه فلا ينبغی للكريم ان يعذّب عبده بما لايكتسبه و امّا ان تكون من الله و من العبد فلاينبغی للشريک القوّی ان يظلم الشريک الضّعيف و امّا ان تكون من العبد و هی منه فان عاقبه الله فبذنبه و ان عفی عنه فبكرمه وجوده». ]أمالی صدوق، ص 410، مجلس الرابع و الستون؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 138، باب ماجاء عن الرضا؛ توحيد، ص 96، باب معنی التوحيد والعدل.[

 ترجمه: حضرت امام رضا ـ صلوات الله عليه ـ فرمود كه: روزی ابوحنيفه از نزد حضرت صادق عليه‌السلام بيرون آمد؛ پس پيش روی او برخورد ]به[ موسی بن جعفر عليه‌السلام؛ پس گفت ابوحنيفه كه: ای پسر! معصيت از كيست؟ حضرت امام موسی عليه‌السلام فرمود كه: خالی از سه شق نيست:

يكی آنكه: از خدا صادر شود و حال آنكه چنين نيست، پس بنابراين سزاوار نيست از برای خداوند كريم بخشاينده كه عذاب كند بنده خود را به سبب گناهی كه بنده نكرده.

دوّم آنكه: از خدا و بنده، هر دو صادر شود، پس بنابراين سزاوار نيست شريک قوی را، اينكه ستم كند بر شريک ضعيف و با وجودی كه خودش نيز دخيل بوده باشد، بنده را عذاب كند.

سيّم آنكه: از عبد باشد و حال آنكه چنين است، پس اگر خدا او را عذاب كند، به سبب معصيت اوست و اگر درگذرد از او، به سبب بخشش و احسان خداست.

]مناظره بهلول و ابوحنيفه[

تحقيق حال و نقل مقال: از جمله مذاهب باطله ابوحنيفه، سه رأی افحش و اغرب است: يكی آنكه: افعال بندگان را، خدا می‌‌كند.

دوّم آنكه: چيزی كه ديده نمی‌‌شود، موجود نيست.

سيّم آنكه: جنس از هم جنس خود متاذّی نمی‌‌شود. و مشهور آن است كه بهلول سنگی بر سر او زده، به اين فعل، ابطال هر سه مذهب او نمود؛ زيرا كه گفت: سر مرا شكستى؟ جواب گفت كه: خدا شكست نه من. گفت: درد می‌‌كند. جواب گفت: اگر راست می‌‌گويی درد را به من بنماى. ديگر گفت: تو از خاک مخلوقی و من خاك بر تو زدم. و اشاعره در رأی اوّل با ابوحنيفه موافق و ظلم بر خدا روا می‌‌دارند و اين مذهب به غايت، سخيف است؛ زيرا كه هرگاه بنده را اختياری نباشد، چگونه آقا او را عذاب می‌‌كند؟! و اين مثل آن است كه كسی غلام خود را بزند كه چرا به سنّ بلوغ رسيدی يا آنكه چرا ريش تو سياه است و همه علما و ]رضوی: ـ علما و.[ عقلا اتّفاق دارند كه هرگاه كسی را در فعلی كه اختياری او نباشد، آزار نمايند، قبيح است و عقلا چنين مردی را اسناد به جنون وحمق می‌‌دهند و سفيه می‌‌دانند، معهذا ثواب و عقاب باطل می‌‌شود.

]قضا و قدر[

چنانچه در حديثی وارد شده كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام پرسيدند كه: «خبر ده ما را از رفتن ما به شام كه آيا به قضا و قدر الهی بود يا نه؟ حضرت فرموده كه: ما به بلندى، بالا نرفتيم و به وادی، سرازير نشديم مگر به قضا و قدر الهی. سائل می‌‌گويد: پس چگونه از مشقّت خود طلب ثواب از خدا نماييم؟ حضرت فرمود كه: گمان كردی قضايی لازم، و تقديری واجب، كه تو بر آن مجبور باشی؛ اين باطل و قول مجبّره كفره است؛ اگر چنين می‌‌بود، نيكوكار سزاوارتر بود به ملامت از بدكردار، به اعتبار آنكه بدكردار در دنيا لذّتی برده و انتفاعی يافته و نيكوكار در دنيا نيز تعب به خود قرار داده و بنابراين مذهب باطل، طاعت و معصيّت را دخلی در ثواب و عقاب نخواهد بود؛ و اقدام بر چنين ]رضوی: نخواهد بود در چنين.[ كاری كه در دنيا متضمّن تعب و در آخرت نيز موجب عنت ]تباه و فاسد شدن، رنج کشيدن (دهخدا).[ باشد مستلزم سفه وبى‌خردی و استحقاق لوم و سرزنش است» ]شرح نهج‌البلاغه (ابن ابی الحديد)، ج 18، ص 227؛ الطرائف، ج 2، ص 326، حکايات من المجبرة.[؛ و العياذ بالله خلق بهشت و دوزخ و حساب و ميزان و اكثر ضروريّات دين اهل ايمان، عبث و لغو خواهد بود؛ «تعالی عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا» ]رضوی: اشاره به آيه 23 سوره مبارکه اسراء.[ و اين محض ظلم و منافی عدل است و در قرآن، آيات لاتعدّ و لا تحصی ابطال اين می‌‌نمايد؛ از آن جمله آنكه می‌‌فرمايد كه: (إِنَّ اللهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 40.[؛ يعنى، «به درستی كه خدا ستم نمی‌‌كند به قدر سنگينی ذرّه». و شبه و شكوک مُعاندين در اين مقام، مستلزم انكار بديهی است؛ چنان‌چه شبهه نموده‌اند كه فعل بنده، مستند به اراده اوست و آن اراده حادث است و علّتی می‌‌خواهد، اگر منتهی شود به اراده واجب، جبر لازم و اگر ارادات ]رضوی: ارادت.[ غير متناهيه تصوّر كنيم، متسلسل شود و تسلسل محال است و اين شبهه اگر چه اقوای شبه مجبّره است امّا، جواب از چند وجه می‌‌توان گفت: اوّلاً آنكه: شبهه است در مقابل محسوس، زيرا كه ما چون اقدام بر فعلی نماييم بالبديهه علمِ قطعی داريم كه اگر خواهيم نمی‌‌كنيم ]رضوی: اگر خواهيم می‌کنيم و اگر نمی‌‌خواهيم نمی‌کنيم.[ و مجبور نيستيم و همچنين در افعال خود اراده می‌‌كنيم بدون آنكه پيش از آن اراده ديگر باشد؛ بلكه علّت ارادت، ذات حادث است و موقوف به اراده ديگر نيست تا آنكه جبر يا تسلسل لازم آيد و همچنان كه جبر باطل، تفويض محض نيز باطل است؛ كه خدا را اصلاً و مطلقاً دخلی در افعال بندگانش نباشد و عباد هر چه خواهند بكنند؛ زيرا كه لازم می‌‌آيد كه خدا را اختياری در مملكتش نباشد؛ پس فعل بنده به دو چيز تمام می‌‌شود: به اراده عبد و مشيّت خدا؛ وموجب ثواب و عقاب، اراده اوست كه مشيّت بر آن مترتّب و فعل از عبد واقع می‌‌شود و اين است معنی «لا جبر و لاتفويض بل أمر بين الأمرين» ]كافی، ج 1، ص 160، باب الجبر والقدر؛ عدة الداعی، ص 325، خاتمة الكتاب فی أسماءالله الحسنی؛ بحارالأنوار، ج 4، ص 197، باب 3 ـ عدد اساءالله تعالی و فضل.[؛ يعنی در افعال عباد جبر محض نيست و تفويض محض نيست. بلكه امری است ]رضوی: ـ در افعال … امری است.[ مابين جبر و تفويض. و مراد حضرت اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه ـ كه می‌‌فرمايد: قضا و قدر لازم نيست، اين است ]رضوی: و قدر در افعال عباد، جبر محض نيست و تفويض محض نيست، بلکه امری استلازم، اين است.[ و آنكه حضرت امام رضا ـصلوات الله عليه ـ شركت خدا را در افعال بندگانش نفی نموده، شركتی است كه منتهی به الزام و اجبار شود، نه دخلی كه بعد از اراده عبد و عليّت مستقلّه بودن عبد دارد كه ايجاد فعل می‌‌نمايد. و بعضی از حكما كه می‌‌گويند: «لا مؤثر فی الوجود الّا الله» ]بحارالأنوار، ج 5، ص 150، باب 5 ـ الارزاق و الاسعار؛ نهج الحق، ص 101، مطلب العاشر.[؛ يعنی تأثير در هستی غير از خدا كسی نمی‌‌كند؛ اگر اين معنی اراده دارند، صحيح است و اين مقامی‌ است بسيار لغزنده كه اكثر فحول علما، لغزيده‌اند؛ نهايت اگر كسی به عين بصيرت، بدون عصبيّت نظر كند در اين ]رضوی: بدون عيب نظر کند اين.[ مجملی كه ايراد شد كافی و سينه طالبان حق را شافی است. والله يعلم.

بدان كه لفظ قَدَری بر جبری و تفويضی، هر دو در احاديث ما اطلاق و احاديثی كه در مذمّت قَدَرِی واقع شده هر يک از فريقين می‌‌گويند مراد آن ديگری است. چنانچه وارد شده كه: «خدا لعنت كرده قَدَريّه را، بر زبان هفتاد پيغمبر» ]«لعنت القدرية و المرجئة علی لسان سبعين نبيا…». صراط المستقيم، ج 1، ص 39، فصل الخامس؛ طرائف، ج 2، ص 344 حكايات من المجبره.[. و آنكه روايت شده از رسول خدا صلی الله عليه و آله كه: «قدری، مجوس امّت من‌اند» ]«القدرية مجوس هذه الأمة»، مستدرک‌ الوسائل، ج 12، ص 317، باب تحريم مجالسة اهل المعاصی؛ صراط المستقيم، ج 3، ص 62.[. ظاهر آن است كه مراد، جبريّه باشند و تشبيه از چند جهت می‌‌تواند بود؛ اوّل آنكه: مجوس به اعتقادات باطله واهيه، كه معلومة البطلان است قائلند و هم چنين مجبّره.

دوّم آنكه: مذهب مجوس آن است كه خدا خلق افعال خود می‌‌كند، بعدِ آن، تبرّی و انكار از فعل خود می‌‌كند تعالی عن ذلک؛ چنانكه ابليس را كه فاعل شرور و بدی‌ها می‌‌دانند، می‌‌گويند چنين می‌‌كند؛ هم چنين مجبّره می‌‌گويند كه: خدا افعال قبيحه بندگان را می‌‌كند و روز قيامت از آن تبرّی و خلق را عذاب می‌‌كند.

سيّم آنكه: مجوس می‌‌گويند: تزويج دختر و خواهر و مادر به قضا و قدر واراده خدا واقع می‌‌شود و مجبّره نيز چنين قائلند.

چهارم آنكه: مجوس می‌‌گويند كه: كسی كه قدرت بر خير دارد، قادر بر شر نيست و هم چنين به عكس. و جبری و قدری، هر دو گمراه‌اند و آنچه در حق يكديگر می‌‌گويند، راست است.

]مراد از استطاعت[

تحقيق بالمقام حقيق: مُراد از استطاعت كه در احاديث وارد شده، قدرت بر فعل است با اعانت خدا در طاعات و خذلان او در معاصى. و اعانت را گاهی تعبير از آن به توفيق شده كه آن تهيىء اسباب است به جانب مطلوب خير. چنانچه حضرت امام موسی عليه‌السلام هنگامی‌ كه از آن حضرت پرسيدند كه: «آيا بنده استطاعت دارد؟ فرمود: بلی، امّا بعد از چهار خصلت؛ يكی آنكه در راه تحصيل فعل، مانعی نباشد؛ ديگر آنكه بدن صحيح و اعضا، سالم باشد؛ ديگر آنكه اسباب صدور فعل از خدا وارد شده باشد؛ مثل آنكه مرد، قدرت بر زنا ندارد مگر آنكه زنی را ببيند كه با او زنا كند بعد از آن، زن كه محلّ زناست به هم رسيد؛ يا آنكه خود را نگاه می‌‌دارد و امتناع از زنا می‌‌نمايد؛ مثل حضرت يوسف عليه‌السلام؛ يا آنكه متابعت هوی نموده، اقدام بر اين فعل قبيح می‌‌نمايد و زنا می‌‌كند وحق‌تعالی اطاعت كرده نمی‌‌شود ]رضوی: ـ جبراً … نمی‌شود.[ به اينكه جبراً مردم را به طاعت بدارد و عصيان كرده نمی‌‌شود به اينكه مغلوب گردد.» ]«… يستطيع العبد بعد اربع خصال أن يكون مخلی السرب، صحيح الجسم…». كافی، ج 1،ص 160، باب الاستطاعة؛ توحيد، ص 348، باب الاستطاعه.[ و حضرت امام محمّدباقر ـ صلوات الله عليه ـ فرمود كه:

«در تورات نوشته شده كه: ای فرزند آدم! به درستی كه من تو را آفريدم و برگزيدم و تو را توانايی دادم، بعد از آن، امر به فرمان بُرداری و بندگی خود ونهی از معصيت خود نمودم؛ پس اگر فرمان بری مرا بر طاعت، اعانت می‌‌كنم تو را و اگر عصيان من كنى، اعانت نمی‌‌كنم تو را، و در طاعت، منّت بر تو دارم و در معصيّت، حجّت خود را بر تو تمام نموده‌ام». ]«… يا موسی انی خلقتك و اصطنعتك و قويتك و أمرتك بطاعتی و نهيتك عن معصيتی فان اطعتنی اعنتك علی طاعتی…» توحيد صدوق، ص 406، باب الأمر والنهی والوعد؛ امالی صدوق، ص 308، مجلس الحادی والخمسون؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 9، باب 1، نفی الظلم والجور….[

الحديث الخامس والعشرون: فی المعاد

 روی الشّيخ الصّدوق باسناده عن أبى‌جعفر عليه‌السلام قال: كان فيما وعظ به لقمان عليه‌السلام ابنه ان قال يا بنىّ! ان تک فی شکّ من الموت فادفع عن نفسک النّوم و لن تستطيع ذلک و ان كنت فی شکّ من البعث فادفع عن نفسک الانتباه و لن تستطيع ذلک فانّک اذا فكّرت فی هذا علمت ان نفسک بيد غيرک و انما النوم بمنزلة الموت و انّما اليقظة بعد النوم بمنزلة البعث بعدالموت.  ]قصص الأنبياء، راوندی، ص 190، فصل فی حديث لقمان؛ بحارالأنوار، ج 7، ص 43، باب 3 ـ اثبات العشر؛ قصص الأنبياء، جزايری، ص 327، باب فيه قصص لقمان.[

 ترجمه: حضرت امام محمّدباقر عليه‌السلام فرمود كه: بود در آنچه موعظه كرد به آن لقمان عليه‌السلام پسر خود را اينكه ای پسر! اگر تو در شكّی از مردن، پس دفع كن از نفس خودت خواب را و هرگز قدرت بر دفع ]رضوی: دفع کردن.[ آن نخواهی داشت و اگر بوده‌ای در شکّ از مبعوث شدن، پس برطرف كن از نفس خود بيدار شدن را و هرگز استطاعت بر اين نخواهی داشت؛ به درستی كه هرگاه فكر كرده باشی درين، دانسته خواهی بود، كه به درستی كه نفس تو در دست ديگری است و خواب به منزلت مردن است و بيدار شدن بعد از خواب، به منزلت برانگيخته شدن بعد از مردن.

]واعظ و موعظه[

بيان: در موعظه و گفتن حق، لازم نيست كه كسی را كه موعظه می‌‌نمايند، مخالفت مقتضای آن می‌‌نموده باشد، بلكه گاه هست كه از راه تثبّت و استحكام و رسوخ آن در طبايع مخاطبين، بايد نمود يا آنكه اگر ايشان را غفلتی روی داده باشد ]رضوی: دهد و داده باشد.[، آگاه و اگر فراموش نموده باشند، متذكّر شوند. و تحقيق آنكه آيا در واعظ عمل كردن به مقتضای آنچه می‌‌گويد شرط است يا نه، قبل ازين اشعاری شد؛ بنابرين لازم نيست كه مواعظ لقمان عليه‌السلام پسرش را، از راه بدی او باشد؛ بلكه گاه هست كه خطاب به شخصی می‌‌شود ومراد ديگران است؛ چنانچه ميان عرب و عجم مشهور است كه: «می‌‌گوييم به تو كه بشنود همسايه».

]مرگ، حياتی دوباره[

و در كلام اميرالمؤمنين و امام‌المتقين ـ صلوات الله عليه ـ عبارتی واقع شده كه خلاصه‌اش آنست كه: «مرگ امری است يقينی كه در آن شكی نيست و از راه غفلت مردم، شبيه است به شكّی كه در آن يقين نباشد؛ زيرا كه هر روزه آدمی‌ مردن احبّا و اصدقاء و اقربا و بيگانگان را مشاهده می‌‌نمايد؛ معهذا، گرفتار طول امل شده، می‌‌پندارد كه خودش نخواهد مرد»؛ چنانچه محسوس است كه تا آدمی‌ حالتی دارد، گمان می‌‌كند كه ازاله آن حالت از او محال و اين معنی موجب غفلت است وگرنه اگر يقين واقعی باشد و اين كس اسير غرور نفس امّاره و طول امل نباشد، می‌‌داند كه خواهد مرد و حساب و سؤال و ميزان و جنّت و نيران و صراط هست، چه احتمال دارد كه مرتكب عصيان شود.

«فادفع عن نفسك النّوم»؛ دليلی بيّن و برهانی قاطع است به مدلول (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فی بُروجٍ مُّشَيَّدَةٍ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 78.[؛ يعنى، «هر كجا كه باشيد درمی‌‌يابد شما را مرگ، هر چند باشيد شما در عمارت‌های بسيار محكم»؛ زيرا كه در احاديث معتبره وارد شده كه: «خواب، برادر مرگ است» ]«… أَنَّ النوم اخ الموت و استدل بها علی الموت الذی لا تجد السبيل…». مستدرک الوسائل، ج 5، ص 123، باب نوادر…[، هرگاه كه چون خواب غلبه كند، از خود دفع نتوان نمود و مغلوب آن بايد شد؛ پس، مرگ كه اقوی از آن است و روح مفارقت تامّه از بدن می‌‌نمايد، چگونه آن را از خود دفع توان نمود و به تمثيلی كه آن مثال شبانه‌روزی چند مرتبه واقع شود بدون اختيار، تذكّر مرگ حاصل می‌‌شود و همچنين در نظيرش كه تمثيل به بيدار شدن واقع شده، يقين به حشر. و در آيه كريمه واقع شده تمثيلی ديگر چنانچه ظاهر مدلولش آنست كه: «اگر شما شک داريد در بعث و آن را محال می‌‌دانيد، ما شما را خلق نموده از كتم عدم، به حيّز وجود آورده‌ايم» ]سوره مبارکه حج، آيه 5.[ و اين تمثيل اقوی است؛ زيرا كه هرگاه بدون ماده و اصلی، حق‌تعالی ابداع خلق كند در صورتی كه مواد و اجزاء صغيره و نفس باقی باشد به طريق اولی قادر بر انشاء آن مخلوق ثانياً خواهد بود.

و قصّه حضرت ابراهيم عليه‌السلام كه چهار مرغ مختلف را كشته، اجزاء آن‌ها را متفرّق و مخلوط ساخته، بر سر شش كوه تقسيم نموده، بعد از طلب هر يک از آن مرغان، اجزاء مختصّه به آن، جدا شده در هوا طيران نموده، متّصل به يكديگر و جثّه ]رضوی: جسته.[ هر مرغی درست شده، حياتی جديد يافت. و احياء اموات كه بر دست حضرت عيسی عليه‌السلام و باقی پيغمبران شده، متواتر و در قرآن مجيد و فرقان حميد در آيات بسيار بيان شده، دليلی است واضح؛ پس امكان آن به قدرت خداوند منّان بديهی و واقع است و قبل از اين نيز به دليل عقلی بعث، ايماء شده، لهذا اعاده ننماييم با آنكه اخبار رسول كريم صلی الله عليه و آله به حشر، كافی و آيات كريمه درين مقام شافی است. والله يعلم.

الحديث السادس والعشرون: فی صفة الايمان

 روی الكلينی باسناده عن جابر عن أبى‌جعفر عليه‌السلام قال: سئل أميرالمؤمنين عليه‌السلام عن الايمان، فقال: إنّ الله عزّوجلّ جعل الايمان علی أربع دعائم: الصّبر و اليقين والعدل والجهاد؛ فاصّبر من ذلک علی أربع شعب: علی الشّوق والإشفاق و الزّهد والتّرقّب؛ فمن اشتاق إلی الجنّة سلا عن الشّهوات و من أشفق من النّار رجع عن المحرّمات و من زهد فی الدّنيا هانت عليه المصايب و من راقب الموت سارع إلی الخيرات؛ واليقين علی أربع شعب: تبصرة الفطنة و تأوّل الحكمة و معرفة العبرة و سنّة الاوّلين فمن أبصر الفطنة عرف الحكمة و من تأوّل الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة عرف السّنة و من عرف السّنة ]رضوی: ـ و من عرف السنة.[ فكانّما كان مع الأوّلين و اهتدی الی الّتی هی اقوم و نظر الی من نجا بما نجا و من هلک بما هلک و انّما اهلک الله من اهلک بمعصيته و انجی من انجی بطاعته؛ و العدل علی اربع شعب: غامض الفهم وغمر العلم و زهرة الحكم و روضة الحلم فمن فهم فسرّ جميع العلم ومن علم عرف شرايع الحكم و من حلم لم يفرّط فی امره و عاش فی النّاس حميدا؛ والجهاد علی اربع شعب: علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنكر و الصّدق فی المواطن وشنآن الفاسقين فمن امر بالمعروف شيّد ظهر المؤمن و من نهی عن المنكر ارغم انف المنافق و آمن كيده و من صدق فی المواطن قضی الّذی عليه و من شنأ الفاسقين غضب لله و من غضب لله غضب الله له فذلک الايمان دعائمه و شعبه». ]كافی، ج 2، ص 50، باب صفة الايمان؛ بحارالأنوار، ج 65، ص 350، باب 27 ـ دعائم الاسلام و الايمان…؛ و با مقداری اختلاف عبارت در خصال، ج 1، ص 231، آمده است.[

 ترجمه: امام مجمع مفاخر، مُحمّد بن علی الباقر عليه‌السلام می‌‌فرمايد كه: پرسيدند از حضرت اميرالمؤمنين ـ صلوات الله عليه و آله ـ از حقيقت ايمان؛ پس فرمود كه: حق‌تعالی بنا نهاده ايمان را بر چهار ستون؛ اوّل: صبر؛ دوّم: يقين؛ سيّم: عدالت كردن؛ چهارم: مجاهده كردن در راه او. و صبر نيز چهار شعبه دارد: يكی شوق داشتن به مراتب آخرت، ديگری ترسيدن از عذاب الهی و رغبت نداشتن در دنيا و چشم دوختن بر مثوبات اخرويّه؛ پس كسی كه شوق دارد به آنكه واصل شود به سوی بهشت، خود را بَر می‌‌كنَد از خواهش‌های نفسانيّه و كسی كه بترسد از آتش جهنم، بازمی‌‌گردد از كردن آنچه حرام است و كسی كه رغبت ندارد در دنيا، آسان می‌‌شود بر او مصيبت‌های دنيا و كسی كه چشم دوخته بر مرگ، پيش دستی می‌‌كند به سوی ]به[ جای آوردن نيكی‌ها. و يقين نيز چهار شعبه دارد: بينايی داشتن در چيزی كه موجب زيركی است و در يافتن چيزی كه موصل به حكمت است و شناختن اموری كه باعث عبرت گرفتن است و تتبّع نمودن طريقه گذشتگان؛ پس كسی كه بينايی كرد زيركی را، می‌‌شناسد حكمت را و كسی كه دريافت حكمت را، می‌‌يابد عبرت گرفتن را و كسی كه دانست عبرت را، می‌‌شناسد سنّت را و كسی كه شناخت سنّت را، پس گويا بوده با جماعتی كه قبل ازين بوده‌اند و راهنمايی يافته به طريقه]ای[ كه آن راست‌تر است و گويا نظر كرده خواهد بود به سوی كسانی كه رستگار شده‌اند و خواهد يافت كه به چه سبب رستگار شدند و به سوی جمعی كه هالک به هلاک معنوی شده‌اند، كه به چه سبب هلاک شده‌اند؛ و هلاک نكرده خدا كسانی را كه هلاک كرده از گذشتگان، مگر به گناه ايشان؛ و می‌‌داند كه خدا رستگار كرده كسانی را كه رستگار كرده به سبب فرمان‌برداری او. و عدالت نيز چهار شعبه دارد : دريافتی كه دقيق باشد و علمی‌ كه فرو رود و حكمتی كه درخشان باشد و بردباری كه مانند بوستانی باشد؛ پس كسی كه دريافت اين امور را، تفسير كرده خواهد بود همه علوم را و كسی كه علم به هم رسانيد، دانسته است شرايع احكام را، و كسی كه بردباری به هم رسانيده، زيادتی نمی‌‌كند در كارهای خود و زندگانی می‌‌كند در ميان مردم، در حالتی كه حمد كرده شده باشد. و جهاد نيز چهار شعبه دارد: امر كردن به نيكی و نهی كردن از بدی و راستی در همه حال و دشمن داشتن فاسقين؛ پس كسی كه امر به نيكی نموده، محكم گردانيده پشت ايمان دارندگان را و كسی كه نهی از منكر نموده، به خاک ماليده بينی فسق‌كننده را و ايمن شده از مكر آن فاسق؛ و كسی كه راست گويد در همه جای حكم خواهد كرد، هر چند بر ضرر خودش باشد؛ و كسی كه دشمن دارد فاسق‌ها را، بر ايشان غضب خواهد كرد از برای خشنودی خدا و كسی كه از برای خدا بر فاسق غضب كند، خدا نيز بر آن فاسق غضب خواهد كرد؛ و فرمود حضرت كه: اين است ايمان و شعبه‌های آن.

]مراد از صبر و يقين[

بيان: «دعائم»؛ چون عمارت به ستون محكم برپاست و اگر تزلزلی در آن به هم رسد، سقف منهدم می‌‌شود؛ هم چنين هرگاه يكی از اين دعائم را قصوری روی دهد، ايمان كامل زايل می‌‌شود. «الصبر»؛ يا مراد صبر بر مصيبات است كه از جای به در نيامده، توقّع مثوبات اخرويّه داشته باشد يا آنكه صبر بر تكاليف از اوامر و نواهی مراد است كه بر مشقّت طاعات و تعب عبادات، صبر نمايد؛ لهذا يكی از اسامی‌ ماه مبارک رمضان شهرالصبر است؛ و همچنين صبر بر خواهش نفسانی خود نموده، مرتكب حرامی‌ نشود و بنابر احتمال اوّل، وارد شده از اهل‌بيت صفوت و طهارت كه: «نحن الصّابرون و شيعتنا صبر»، ]اين عبارت در منابع حديثی يافت نشد ولی با عبارت «إِنّا صُبُرٌ وَ شِيعَتُنا أَصْبَرُ مِنّا» همراه ادامه روايت در كافی، ج 2، ص 93، باب الصبر آمده.[ يعنی ما صبر كنندگانيم و شيعيان ما بيشتر صبر می‌‌كنند.

وآنچه به خاطر می‌‌رسد آن است كه: صبر شيعيان بر شدايد ائمّه و خودشان، جميعاً می‌‌باشد و در همان حديث وجهی ديگر مذكور شده و آن وجه آن است كه از جهت آنكه «ما صبر می‌‌كنيم بر چيزی چند كه علم به حقيقت آن داريم و شيعيان ما صبر می‌‌كنند بر اموری كه علم ايشان احاطه به حقيقت آن ننموده» ]«قلت جعلت فداك كيف صار شيعتكم اصبر منكم قال: لانا نصبر علی ما نعلم و شيعتنا يصبرون علی ما لايعلمون» كافی، ج 2، ص 93، باب الصبر.[. و در حديثی ديگر وارد شده كه:

«صبر از ايمان به منزله سر است از جسد و ايمان نيست از برای كسی كه صبر نيست». ]«الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد و لا ايمان لمن لاصبر له» كافی، ج 2، ص 89، باب الصبر؛ وسائل الشيعه، ج 3، ص 258، باب استحباب الصبر علی البلاء؛ و ج 2، ص 903، ح 13.[

مؤلف گويد كه: زيرا كه كسی كه صبر نكند و در مصيبات جزع نمايد، گاه باشد به مرتبه‌ای رسد كه ردّه بگويد يا آنكه اعتقاد حق از او زايل شود و هرگاه ايمان كامل واعتقاد به قدر الهی راسخ باشد، البته از انقلابات روزگار متزلزل نشده، راضی به قضاء الهی می‌‌باشد. و در حديثی از حضرت صادق عليه‌السلام منقول است كه: «چون مؤمن را داخل قبرش كنند نماز از طرف راست او و زكوة از طرف چپ او و نيكی و احسان از بالای سر او می‌‌ايستند و صبر در كناری است؛ پس چون دو ملك از برای سؤال داخل بر او می‌‌شوند، صبر می‌‌گويد: به نماز و زكوة و بِرّ، كه اگر شما عاجز شده‌ايد به كنار رويد كه من نزد مؤمن آمده دو ملك را جواب گويم». ]وسائل الشيعه، ج 3، ص 255، باب استحباب الصبر علی البلاء؛ مستدرک الوسائل، ج 3،ص 89، باب نوادر؛ كافی، ج 2، ص 90.[ غرض در باب فضيلت صبر و آنكه اعظم عبادات است، آيات واخبار بى‌شمار وارد شده و شک نيست كه ايمان به سبب آن كامل می‌‌شود و بدون آن اعتمادی بر ايمان نيست.

«و اليقين»؛ و حقيقت يقين كامل، آن است كه در عقايد، راسخ و در امور آخرت به مرتبه‌ای جازم باشد كه گويا محسوس اوست و به شكوک و شبهات باطله فريب نخورد و با وجود خدای خود و رضای او از احدی نترسد. و از حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام مروی است كه بر سر منبر فرمود كه: «احدی نمی‌‌يابد لذّت ايمان را تا آنكه بداند و علم به هم رساند كه به درستی كه آنچه می‌‌رسد به او، از او در نخواهد گذشت و آنچه از او درمی‌‌گذرد، به او نخواهد رسيد». ]«لايجد احدكم طعم الايمان حتی يعلم ان ما اصابه لم يكن…» كافی، ج 2، ص 58، باب فضل اليقين؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 147، باب 52 ـ اليقين و الصبر علی الشدائد؛ مجموعه ورام، ج 2، ص 184.[ و معلوم است كه هرگاه يقين به اين مرتبه رسد، مؤمن از هيچ چيز از امور دنيا مكدّر نمی‌‌شود. و از راه يقين بود كه «حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام در زير ديواری كه ميل به افتادن داشت نشسته و حكم می‌‌فرمود ميان مردم؛ بعضی گفتند كه: زير اين ديوار منشين كه ميل كرده! آن حضرت فرمود كه: پاسبانی نموده هر مردی را اجلش. و چون فارغ شده، آن حضرت برخواست». ]«ان اميرالمؤمنين عليه‌السلام جلس الی حائط مائل يقضی بين الناس فقال بعضهم لا تقعد تحت هذا الحائط….» كافی، ج 2، ص 58، باب الفضل اليقين؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 201، باب وجوب اليقين بالله؛ بحارالانوار، ج 5، ص 104، باب 3 ـ القضاء و القدر و المشية.[ و آن حضرت اين كار و شبيه اين كار را مكرّر می‌‌كرد و می‌‌فرمود كه: «نيست بنده‌ای مگر آنكه با او از جانب خدا، حافظی و نگاه‌بانی كه آن، دو فرشته است، می‌‌باشد كه او را محافظت می‌‌كنند از اينكه از سر كوهی يا در چاهی بيفتد؛ پس چون نازل شود قضای الهی، دست از محافظت او بر می‌دارند». ]«… ليس من عبد الا و له من الله عزوجل حافظ و واقية معه ملكان يحفظانه…». كافی،ج 2، ص 58، باب الفضل اليقين؛ وسائل‌الشيعه، ج 15، ص 203، باب وجوب اليقين بالله فی الرزق.[ اگر كسی گويد كه در قرآن واقع شده كه: «ميندازيد خود را به دست‌های خود به مهلكه»؛ ]سوره مبارکه بقره، آيه 195.[ و اين منافی ومعارض فعل اميرالمؤمنين عليه‌السلام و يقين است؛ جواب گوييم كه:

احتراز از مهالک و مضارّ، بنابر فرموده و تكليف الهی است به حسب ظاهر، و چون يقين كامل باشد به مرتبه]ای[ كه آن حضرت داشت و می‌‌دانست كه رحلت او به عنوان شهادت و در دست ابن ملجم ملعون خواهد بود، لهذا احتراز از بعضی مهالک نمی‌‌فرمود. پس بايد كه مؤمن يقين داشته، در آن مرتبه كامل باشد و داند كه «برگی بدون رضای خدا از درختی نمی‌‌افتد». ]سوره مباركه انعام، آيه 59 (وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ اِلّا يَعْلَمُها).[ معهذا از چيزی چند كه احتمال مضرّتی و آفتی دارد، چون خدا امر فرموده احتراز نمايد. والله يعلم.

]مراد از عدل و جهاد[

«والعدل»؛ كه آن حكم به حق كردن است، هرچند بر ضرر خودش باشد و انصاف از نفس خودش نمايد. چنانچه حضرت رسول صلی الله عليه و آله در آخر ]رضوی: ـ آخر.[ خطبه خود مردم را فرمود كه:

«بهشت و درخت طوبی بادا از برای كسی كه خُلق و معاشرت او نيكو باشد و طينت او پاكيزه و امور مخفيّه او شايسته و ظاهر او نيكو باشد و در راه خدا زيادتی مال خود را بدهد و زيادتی سخن خود را نگاه دارد و مردم را از نفس خود انصاف دهد». ]«… طوبی لمن طاب خلقه و طهرت سجيته و صلحت سريرته و حسنت علانيته و انفق الفضل من ماله و امسک الفضل من قوله…». كافی، ج 2، ص 144، باب الانصاف والعدل؛ وسائل‌الشيعه، ج 15، ص 284، باب وجوب انصاف الناس؛ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 309، باب وجوب انصاف الناس.[ و در حديثی ديگر حضرت صادق عليه‌السلام می‌‌فرمايد كه: «چه كس تعهد چهار صفت می‌‌نمايد كه من ضامن شوم از برای او چهار خانه در بهشت؛ يكی آنكه در راه خدا انفاق كنى؛ و از بی چيزی نترسی؛ و فاش كنی سلام را در عالم، يعنی مسابقت نمايى؛ و ترک كنی مجادله را هر چند حق با تو باشد؛ و انصاف دهی مردم را از نفس خود» ]<من يضمن لی اربعة باربعة ابيات فی الجنة انفق و لا تخف فقراً و انصف الناس مننفسک». كافی، ج 2، ص 144، باب الانصاف و العدل؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 62، باب فضل السخاء و الجود.[.

«و الجهاد»؛ اعمّ است از مجاهده به بدن كه آن جهاد با مخالفين دين است؛ و مجاهده به مال كه آن انفاق مال است در راه خدا؛ و مجاهده به مال و نفس هر دو، كه آن حجّ است. و اعظم مجاهدات، جهاد نفس است؛ يعنی جبر كردن و برانگيختن نفس و او را بر طاعت داشتن و از منهيّات اجتناب فرمودن و محاسبه آن نمودن كه هر لمحه‌ای از لمحات حيات و عمر عزيز، كه گوهری است گران‌بها در چه مصرف، صرف نموده. چنانچه حق‌تعالی در كلام عزيز فرموده كه: «به تحقيق كه رستگار شد كسی كه نفس خود را تزكيه نمود»؛ ]سوره مباركه شمس، آيه 9. (قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَكّاها).[ يعنی از كثافت معاصی و اخلاق ذميمه او را پاكيزه نمود. بدانكه چنانچه در اخبار وارد شده كه: «دشمن‌ترين دشمنان، نفس امّاره است» ]«أعدی عدوک نفسک التی بين جنبيک» عدة الداعی، ص 314؛ عوالی اللئالی، ج 4،ص 118، الجملة الثانية فی الاحاديث المتعلقه.[، كه اين كس را (خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الأًخِرَةَ) ]سوره مبارکه حج، آيه 11.[ می‌‌نمايد و گاه باشد كه به شؤمت آن، حيات را از دست داده، هالک ازل و ابد شود. و حق‌تعالی از برای اين جماعت مجاهدين، ضامن رسانيدن به طريقه مستقيمه حق شده و فرموده كه: (اَلَّذِينَ جَاهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا)؛ ]سوره مبارکه عنکبوت، آيه 69.[؛ پس واجب است بر هر شخص كه مجاهده با نفس خود نمايد؛ اوّلا: به اينكه محاسبه او نمايد و خزاين ساعات عمر را مملوّ از جواهر طاعات گرداند و بداند كه در روز قيامت كه روز تغابن است، كه سعيد غبن دارد كه چرا بيشتر اكتساب عبادات و طاعات ننموده؛ و شقی كه غبن واقعی دارد، آرزو می‌‌نمايد كه او را به دنيا برگردانند كه عمل شايسته به جای آورد.

معهذا به موجب شقاوت ذاتی، اگر فرضاً او را برگردانند، باز مشغول معاصی می‌‌شود. چنانچه در كتاب كريم بيان اين فرموده و بايد كه فرض كند كه به آخرت رسيده و استدعا به رجوع نموده و مقبول شده، مشغول طاعت باشد و متابعت شياطين داخله و خارجه ننمايد و سود عظيمی‌ كه در اين تجارت است از دست ندهد و حيات را غنيمت داند و عمری كه هر لمحه از آن را در حين معاينه مرگ اگر مقدورش شود، به تمام دنيا و مافيها می‌‌خرد، به بطالت و لغو صرف ننمايد و پيوسته موت را كه هر لمحه محتمل است كه بر او وارد شود منظور داشته، كمال جدّ و جهد در عبادات نمايد. چنانچه در حديثی وارد شده كه: «كار كن از برای آخرت، چنانچه گويا فردا خواهی مرد؛ و كار كن از برای دنيا، چنانچه گويا هميشه زنده خواهی بود». ]اعمل لدنياک كأنک تعيش أبداً و اعمل لآخرتک كانک تموت غداً». من لا يحضره الفقيه،ج 3، ص 156، باب المعايش و المكاسب؛ وسائل الشيعة، ج 17، ص 76، باب عدم جواز ترک الدنيا؛ مستدرک الوسائل، ج 1، ص 146، باب عدم جواز ترک الدنيا.[ و اين مورث زهد از دنيا می‌‌شود كه از جمله شعب و لوازم ايمان است.

]دنيا و زهد[

و زهد به آن است كه رغبت در تحصيل دنيا نداشته، مطمح نظر مراتب آخرت باشد. چنانچه حضرت صادق عليه‌السلام فرموده كه: «كسی كه زهد در دنيا تحصيل نمود و رغبت در آن ننمود، خدا حكمت و معرفت را در دل او ثابت و زبان او را به حكمت گويا می‌‌گرداند و او را به عيب‌های دنيا و درد آن بينا می‌‌نمايد و سالم از معاصی از دنيا بيرون برده به بهشت كه دارالسّلام است می‌‌رساند». ]«من زهد فی الدنيا اثبت الله الحكمة فی قلبه و انطق بها لسانه و بصره عيوب الدنيا…». كافی، ج 2، ص 128، باب ذم الدنيا و الزهد فيها؛ وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 10، باب استحباب الزهد فی الدنيا؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 410، من الفاظ رسول‌الله صلی الله عليه و آله.[ و رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده كه: «تمام نيكی‌ها همه در خانه‌ای است و گردانيده شده كليد آن، زهد در دنيا؛ و فرمود كه: مرد نمی‌‌يابد شيرينی ايمان را تا وقتی كه پروا نداشته باشد، كه چه كس دنيا را می‌‌خورد و صرف می‌‌نمايد» ]«… لايجد الرجل حلاوة الايمان فی قلبه لايبالی من اكل الدنيا». وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 12، باب استحباب الزهد فی الدنيا؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 49، باب 122، حبّ الدنيا و ذمّها.[.

و در روايتی ديگر واقع شده كه: «از حضرت سيّدالسّاجدين و سندالزّاهدين عليه‌السلام پرسيد مردی از زهد در دنيا؛ فرمود كه: زهد ده جزء است و اعلی مراتب زهد، پست‌تر مرتبه از پرهيزگاری است و بالاتر مرتبه از ورع، پست‌تر مرتبه از يقين است و بالاتر مرتبه از يقين، پست‌تر مرتبه از راضی بودن به قضاء الهی است وفرمود كه: به درستی كه زهد را حق‌تعالی در قرآن تفسير فرموده به آيه‌ای از قرآن كه ترجمه لفظش آن است كه: «تا آنكه تأسّف نخوريد بر آنچه از شما فوت شود از دنيا و شاد نشويد به سبب آنچه برسد به شما از دنيا» ]اشاره به آیه 23 سوره مبارکه حديد.[. ]« ـ أن رجلا سأل علی بن الحسين عليه‌السلام عن الزهد فقال عشرة اشياءَ فاعلی درجة الزهد ادنی درجة الورع…». كافی، ج 2، ص 128، باب الذم الدنيا و الزهد فيها؛ وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 12، باب استحباب الزهد فی الدنيا…[ و حضرت صادق عليه‌السلام فرمود كه: «روزی رسول خدا صلی الله عليه و آله اندوهناک بود؛ پس آمد ملكی و با او بود كليدهای خزين‌های زمين و گفت: ای محمّد صلی الله عليه و آله! اين كليدهای خزين‌های زمين است و پروردگار تو می‌‌فرمايد كه: بگشای و بردار از آن خزين‌ها آنچه خواسته باشی بدون آنكه كم شود از آنچه از برای تو از مراتب آخرت نزد من است. پس فرمود حضرت رسول صلی الله عليه و آله كه: دنيا خانه كسی است كه از برای او در آخرت خانه نباشد، و از برای دنيا كسی جمع مال می‌‌كند كه عقل ندارد. آن ملک گفت : قسم به خداوندی كه تو را به حق مبعوث كرده كه اين سخن را در وقتی كه كليدها به من داده می‌‌شد در آسمان چهارم از ملكی شنيدم» ]«خرج النبی صلی الله عليه و آله و هو محزون فأتاه ملک و معه مفاتيح خزائن الارض فقال يا محمد…». كافی، ج 2، ص 129، باب الذم الدنيا و الزهد فيها؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 54، باب حب الدنياو ذمها.[.

 ]امر به معروف و نهی از منكر[

«علی الامر بالمعروف و النّهی عن المنكر»؛ كه آن را حسبه گويند و بديهی است كه نسبت به هر شخص، لازم است كه جمعی كه در تحت فرمان او باشند ايشان را امر به معروف و نهی از منكر نمايد، اوّلا به گفتن و ثانياً به ايذای زبانی و اگر داند كه تأثير نمی‌‌كند، جراحت رسانيدن نيز شايد جايز باشد به قدری كه احتمال تأثير كند و اگر نه، انكار قلبی بر هر كس لازم است در فعل منكر و بدى؛ و جمعی ديگر را كه اطاعت او ننمايند، آيا گفتن لازم است؟ در صورتی كه احتمال ضرر نباشد، ظاهر لزوم است وخلاف است در اينكه واجب عينی يا كفايی است؛ جمعی كه واجب عينى]رضوی: ـ يا کفايی… عينی.[ می‌‌دانند از حديث حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه فرموده: «كسی كه ترک كند انكار منكر را به دل ودست و زبان، پس او مرده‌ای است در ميان زنده‌ها». ]«من ترک انكار المنكر بقلبه و يده و لسانه فهو ميت بين الأحياء». تهذيب‌الاحكام، ج 6،ص 181، باب الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر؛ وسائل‌الشيعه، ج 16، ص 132، باب وجوب الأمر والنهی بالقلب.[ و از آيات و اخبار ديگر نيز استدلال نموده‌اند. و جمعی كه قائل شده‌اند كه واجب كفايی است؛ ايشان نيز از ظاهر بعضی آيات و اخبار استدلال نموده‌اند و شک نيست كه هرگاه بعض متكفّل امر و نهی شوند از ديگران نسبت به همان شخص خاص در كار نيست؛ بلی! اگر منزجر نشده باشد، واجب است؛ امّا به منزله آن است كه نسبت به او امر و نهی ]رضوی: باوامر و نواهی.[ واقع نشده باشد.

وعلّامه ـ ره ـ استدلال بر وجوب كفايی نموده به اينكه غرض، وقوع معروف و رفع منكر است و هرگاه احدی مرتكب شود و به فعل او، امر و نهی حاصل گردد، ارتكاب ديگران عبث خواهد بود و حق آن است كه اگر در بلدی يک نفر مستجمع شرايط حسبه باشد، نسبت به او واجبست عيناً. و مشهور آن است كه حسبه ]رضوی: ـ باشد، نسبت … که حسبه.[ مشروط به چهار شرط است.

اوّل آنكه: امر و نهی ‌كننده تميز كند معروف را از منكر و معرفت به شرع داشته باشد.

دوّم آنكه: آن كسی را كه امر و نهی می‌‌نمايند، اصرار داشته به خودی خود منزجر نشده باشد.

سيّم آنكه: احتمال تأثير دهد؛

چهارم آنكه: ضرر مالی و بدنی و عرضی به خودش و به يكی از مسلمانان نرسد. و اين شروط جميعاً در حسبه فعلی و قولی است نه در قلبى؛ چنانچه قبل از اين اشاره شد. امّا دو شرط اوّل در جميع انواع حسبه معتبر است. و بعضی از ظاهر آيه كريمه (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 44.[ يعنى: آيا امر می‌‌كنيد مردم را به نيكی و فراموش می‌‌كنيد خود را و آيات ديگر، استنباط شرطی ديگر نيز نموده‌اند؛ بايد كه آمر و ناهی، عادل باشد و ارتكاب محرمات ننمايد. و از رسول خدا صلی الله عليه و آله منقول است كه فرمود: «در شب معراج گذشتم به گروهی كه لب‌های ايشان را به مقراض‌ها ]قيچی.[ از آتش می‌‌بريدند! پس گفتم: شما كيستيد؟ جواب گفتند: كه ما امر به نيكی می‌‌كرديم و خود به جای نمی‌‌آورديم و نهی از منكر می‌‌نموديم و خود به جای می‌‌آورديم». ]اين روايت به صورت زير آمده: در وسائل الشيعة، ج 16، ص 151، باب وجوب الإتيان بما يأمر؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 205، باب وجوب الاتيان بما يؤمر آمده است: «… رايت جماعة تقرض شفاههم بمقاريض النار كلما قرضت وَفَتْ فقلت يا جبرئيل من هؤلاء قال هؤلاء خطباء امتک يقولون ما يفعلون…».[ و حق اين است كه اين شرط است در تأثير امر و نهی، نه ]رضوی: ـ نه.[ در اصل آن؛ زيرا كه دو چيز واجب است:

يكی تزكيه خود، و ديگری گفتن؛ و ترک يكی مستلزم ترک آن ديگر نمی‌‌شود. و اين بديهی است كه اگر كسی گناهی صغيره می‌‌كرده باشد، موجب ترک حسبه نمی‌‌شود و اگر نه، بايست كه عصمت در امر و نهی شرط باشد، نه عدالت. والله‌ يعلم.

«و آمن كيده»؛ اگر ضمير، راجع به نهی ‌كننده باشد، دلالت بر عدالت او می‌‌كند. نهايت چون محتمل است كه راجع به فاسق باشد، سند اين مدّعی نمی‌‌شود.

الحديث السّابع والعشرون: فی التّخويف والوعظ

 روی فی نهج‌البلاغة عن اميرالمؤمنين عليه‌السلام انّه قال: واعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرّقيق صبر علی النّار فارحموا نفوسكم فانّكم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنيا فرأيتم جزع احدكم من الشّوكة تصيبه والعثرة تدميه و الرّمضاء تحرقه فكيف اذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان اعلمتم انّ مالكا اذا غضب علی النّار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها تَوَثَّبَتْ بين ابوابها جزعا من زجرته ايّها اليفن الكبير الّذی قد لهزه القتير كيف انت اذا التحمت اطواق النّار بعظام الاعناق و نشبت الجوامع حتّی اكلت لحوم السّواعد فالله الله معشر العباد و انتم سالمون فی الصّحة قبل السّقم و فی الفسحة قبل الضّيق فاسعوا فی فكاک رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها. ]شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحديد، ج 10، ص 122؛ نهج‌البلاغه، ص 266، الوصية بالتقوی؛ بحارالأنوار، ج 8، ص 306، باب 24 ـ النار أعاذنا الله و…[.

 ترجمه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام ايمائی در اين كلام شريف به بعضی از احوال جهنّم فرموده، اعاذنا الله و ساير المؤمنين منه، كه: بدانيد ای مردمان! كه به درستی كه نيست اين پوست نازک جسد آدمی‌ را صبر و طاقتی بر آتش جهنّم؛ پس رحم كنيد به نفْس‌های خود و كاری مكنيد كه موجب سوختن شما شود. به درستی كه شما تجربه كرده وآزموده‌ايد نفس خود و صبر او را در مصيبت‌های دنيا، پس هر يك ديده‌ايد جزع كردن و مضطرب شدن خود را از خاری كه به عضوی از اعضای شما می‌‌رسد ولغزشی كه روی دهد، به خون می‌‌آورد بدن شما را و زمين بسيار گرم می‌‌سوزاند او را وتاب نمی‌‌آورد؛ پس چگونه خواهد بود حال او، هرگاه بوده باشد ميان دو آجر بزرگ از آجرها]ی[ی كه در آتش جهنّم افروخته شده و هم خواب شما سنگ تفتيده شده در آتش وهم‌نشين شما شيطان باشد. آيا دانسته‌ايد كه مالک كه خازن نيران و معذِّب اهل عصيان است، هرگاه غضب و شدّت كند بر آتش جهنّم، از صولت او اجزای آتش يكديگر را بر هم می‌‌شكنند از شدّت غضب او؛ و هرگاه زجر و آزار كند مالك جهنّم، آتش برمی‌‌جهد از زيادتی جزع و اضطراب در ميان درّ]ه[های جهنّم، از شدّت زجر وتندی مالك؟! ای مرد پير بزرگی كه مخلوط شده او را كمال پيری ]رضوی: کمال مردی.[! چگونه]ای[ تو هرگاه بچسبد به استخوان‌های گردن تو طوق‌های آتشين و فرو رود به اعضای تو غل‌هايی كه در جهنّم، دست‌ها را به گردن‌ها می‌‌بندد تا آنكه بخورد و جدا كند گوشت‌های بازوها را؛ پس به ياد آوريد خدا را، ای گروه بندگان او ]رضوی: گروه مردمان بندگان.[! و حال آنكه در اين دنيا شما به سلامت و در حال صحّت‌ايد و پيش از آنيد كه شما بيمار شويد به الم عذاب قيامت و در گشادگی و وسعتيد، پيش از تنگی قيامت؛ پس سعی كنيد در خلاص كردن گردن‌های خود از عذاب، پيش از آنكه بسته شود درهای خلاص كردن ]رضوی: ـ گردنهای خود… خلاص کردن.[ و از گرو ]رضوی: کدورت.[ درآوردن بدن ضعيف از دست مالک نيران.

]مالك جهنّم و شدّت عذاب الهی[

بيان: «اعلموا» هر چند هر كس را علم حاصل است كه گوشت و پوست و استخوان، تاب آتش اين زمان ندارد چه جای آتش نيران، كه به مراتب اشدّ و المش احدّ است؛ نهايت چون غفلت و عدم احتراز از چيزی چند كه اثرش عذاب و نكال و حاصلش عصيان و وبال است، موجب انتهاک ]آلوده شده (دهخدا).[ در معاصی شده، گويا علم ندارد و اين مراتب را نمی‌‌داند و اين فنّی است از فنون بلاغت. چنانچه می‌‌گويند كسی را كه آزار پدر خود می‌‌كند كه: اگر پدر تو است آزارش مكن! با وجودی كه علم به پدری او دارد امّا چون به مقتضای پسری عمل نمی‌‌كند، گويا شک دارد.

«فارحموا نفوسكم»؛ اشعار است به آنكه نعمت‌های غير متناهيه الهی موجب عبوديّت و بندگی، و شكر منعم حقيقی واجب است. هرگاه تخلّف از اين امر متحتّم می‌‌نماييد، اقلاً بايد رحم بر بدن ضعيف و جسم نحيف نموده، عصيان منعم و موجد حقيقی كه مثمر عقوبات ابديّه است، ننماييد.

«افرايتم جزع احدكم»؛ در اين فقره اضعف آزارها را بيان فرموده كه ابلغ است در عدم صبر بر عذاب شديد الهی.

«طابقين»؛ به اعتبار آنكه محسوس می‌‌شود كه جسم صلبی كه كسب حرارت وگرمی‌ از آتش كند، بدن از حرارت آن بيشتر تأثير می‌‌يابد.

«قرين شيطان»؛ اشاره به آن است كه تابع و متبوع در يک مرتبه از عذابند و ايماء به ذلّت و خواری شخص معذّب است.

«توثبت بين أبوابها»؛ در اين فقره و سابقش، بيان كمال صولت مالک جهنّم و سرعت اجابت آتش او را و خوف و اطاعت آتش و غلظت ونفاذ امر مالک، فرموده كه به مرتبه‌ای است كه به محض امر مالک اجزای آتش مضطرب و متلاشی می‌‌شود؛ به مرتبه]ای[ كه نزديک به آن می‌‌شود كه از حدود جهنّم به در روند و مبالغه كامله است در انزجار آتش از امر مالک جهنّم و شدّت عذاب الهی را به مقايسه عظمت و بزرگواری خودش می‌‌توان دانست.

معهذا در آيات بسيار، بعضی از خصوصيّات و شدايد آن را بيان فرموده؛ چنانچه در سوره]ای[ فرموده كه: «اگر اهل جهنّم از شدّت عطش استغاثه كنند و به فرياد ايشان رسند، آبی به ايشان می‌‌دهند كه چون نزديک روی خود برند كه بياشامند، گوشت وپوست روی ايشان بريان و پخته می‌‌شود». ]سوره مبارکه کهف، آيه 29.[ و در جايی ديگر می‌‌فرمايد كه: «آدم وسنگ باعث زيادتی ]و[ برافروختن آتش می‌‌شود». ]اشاره به آيه 24 سوره مباركه بقره (فاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ).[ و در جايی ديگر می‌‌فرمايد كه:

«هرگاه پخته و ريخته می‌‌شود پوست‌های بدن اهل جهنّم، عوض آن پوست ديگر بر بدن ايشان خلق می‌‌شود تا آنكه بچشند عذاب را». ]سوره مبارکه نساء، آيه 56.[ غرض با اين همه وعيد و تهديد، شرح شمّه]ای[ از عذاب دردناک جهنّم نشده و همه می‌‌دانيم كه احدی را صبر بر چنين عذابی و راه نجاتی نيست.

معهذا ارتكاب معاصی می‌‌كنيم و باک از آن نداريم و اين معنی اگر از راه عدم اعتقاد باشد، كفر است نعوذ بالله و اگر از راه بى‌پروايی و عدم مبالات باشد، اشدّ فسوق و معاصی است؛ پس عاقل بصير و متدبّر خبير، بايد اعظم هموم او عذاب و حساب قيامت باشد و رحم بر اين جثه ناتوان خود نمايد. عجب‌تر آنكه اگر اهل دنيا، وعيد زدن و اندک آزاری بر فعلی نمايند، اين كس اقدام بر آن فعل نمی‌‌نمايد از ترس آن آزار و با وجودی كه مخبر صادق بيان مراتب عذاب نموده باشد، پروايی ندارد. والله يعلم.

الحديث الثّامن والعشرون: فی حُسن الظّن بالله

 روی ثقة‌الاسلام باسناده عن أبى‌جعفر عليه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلی الله عليه و آله قال الله ـت بارک و تعالی ـ لايتّكل العاملون لی علی اعمالهم الّتی يعملونها لثوابی فانّهم لو اجتهدوا وأتعبوا انفسهم أعمارهم فی عبادتی كانوا مقصّرين غير بالغين فی عبادتهم كنه عبادتی فيما يطلبون عندی من كرامتی و النّعيم فی جنّاتی و رفيع الدّرجات العلی فی جواری ولكن برحمتی فليثقوا و فضلی فليرجوا و الی حُسن الظّن بی فليطمئنّوا فانّ رحمتی عند ذلک تدركهم و منّی يبلغهم رضوانی و مغفرتی تلبسهم عفوی فانّی أنا الله الرّحيم و بذلک تسمّيت. ]كافی، ج 2، ص 71، باب حسن الظّن بالله عزوجل؛ بحارالأنوار، ج 67، ص 385، باب 59 ـ الخوف و الرّجا و حسن الظن؛ أعلام‌الدين، ص 42، فصل آخر فی السؤال والبيان.[

 ترجمه: حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام فرمود كه: رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده كه حق‌تعالی فرموده كه ]رضوی: ـ حق تعالی فرموده که.[: تكيه و اعتماد نكنند جماعتی كه از برای رضا و خشنودی من عمل می‌‌كنند بر عمل‌هايی كه می‌‌كنند از برای حصول ثواب من؛ پس به درستی كه اگر ايشان كمال سعی و اهتمام نموده، مشقّت دهند نفس‌های خود را در مدّت عمر خودشان ]رضوی: عمرشان.[، خواهند بود تقصير كننده و نخواهند رسيد در بندگی من، به كنه عبادت من در آن چيزی كه طلب می‌‌كنند نزد من از كرامت و بخشش من و نعمتی كه مهيّاست در بهشت من و مرتبه‌های بلندی كه در همسايگی من است؛ وليكن بايد كه به رحمت من همگی اعتماد، و زيادی بخشش مرا، پس بايد كه اميد داشته باشند و به سوی نيكی گمان به من بايد، كه آرام گيرند؛ پس به درستی كه رحمت من نزد اين حالت، ايشان را درمی‌‌يابد و از من به ايشان می‌‌رسد خشنودی و آمرزش من؛ و می‌‌پوشاند گناه ايشان را در گذشتن من؛ پس به درستی كه منم خداوند بخشاينده و رحم‌كننده؛ و به اين نام ناميده شده‌ام.

]شكر و تقصير[

بيان: «لثوابى»؛ مراد آن است كه بايد مراد، آن عامل ثواب و رضای خدا و آن عمل مقبول باشد كه اگر به نيّت ديگر مثل ريا و غيره عمل كند، اثری بر آن مترتّب نخواهد شد بلكه وبالش به او عايد می‌‌شود.

«فانّهم لو اجتهدوا»؛ حضرت سيّد ساجدين و سند زاهدين در مقام اجتهاد در عبوديّت در يكی از سجدتين شكر در نماز تهجّد، دعايی می‌‌خوانده كه مضمونش آن است كه: «خداوند من! قسم به عزّت و جلال و بزرگی تو كه اگر به درستی كه من از روزی كه از نو پديد آوردی و ايجاد كردی مرا از اوّل روزگار، بندگی كنم تو را مادامی‌ كه مخلّد است و می‌‌باشد پروردگاری تو به سبب هر موی در هر بر هم زدن چشمی‌ به قدر حمد و شكر همه خلايق، هر آينه تقصير كننده خواهم بود در رسيدن و به جا آوردن شكر پنهان‌تر، و كمتر نعمتی از نعمت‌های تو بر من، و اگر به درستی كه من می‌‌خاييده ]نرم کردن چيزی با دندان (دهخدا).[.

باشم معدن‌های آهن دنيا را به نيش‌های خود و شخم كرده باشم زمين دنيا را به پلک‌های چشم خود و گريسته باشم از ترس تو، مثل درياهای آسمان‌ها وزمين‌ها واشك چشم من خون و چرک باشد، هر آئينه اين اندكی خواهد بود در بسيار آنچه واجب است از حق تو بر من، و اگر آنكه تو مرا عذاب كنی بعد از اين عبادت، مرا به قدر عذاب همه خلايق و بزرگ كنی از برای آتش جهنّم، جُثّه و بدن مرا و پر كنی همه طبق‌های جهنّم را از من، تا آنكه نبوده باشد در آتش، عذاب كرده شده به غير از من، ونبوده باشد از برای جهنّم هيزمی‌ به غير از من، هر آئينه اين به سبب عدالت تو بر من، اندكی خواهد بود از بسيار آنچه من سزاوار شده‌ام از عقوبت تو». ]امالی صدوق، ص 299، المجلس التاسع و الأربعون؛ مفتاح الفلاح، ص 315.[

مؤلّف گويد كه: مراد حضرت در اين دعا آن است كه اگر تو به عدالت سلوک كنی چنين خواهد بود؛ زيرا كه به ازاء هر شكری، شكری لازم است؛ چنانچه در اوايل كتاب اشاره شد. و هر عبادت كه اين كس كند آلات و ادوات را خدا داده و توفيق و هدايت نيز از اوست؛ معهذا نعمت‌های او غير متناهی است؛ اقلاً نعمت ايجاد را چه كسی از عهده شكرش بيرون می‌‌آيد. نهايت آنكه حق‌تعالی به تفضّل سلوک می‌‌نمايد و طلب شكری كه لايق جناب مقدّس او باشد، طلب نمی‌‌كند و به اندک عبادتی و شكری راضی می‌‌شود و می‌‌بخشايد و به وسعت رحمت خود با بندگان معامله می‌‌نمايد و شفاعت مقبوله رسول خدا و اوصيای اطهارش را وسيله غفران می‌‌كند و اگر اجتناب از كباير معاصی نمايند، صغاير را عفو نموده، ندای (إِنْ تَجْتَنِبُواْ كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّاتِكُمْ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 31.[ را به گوش هوش هر عاصی رسانيده و به موجب (رَحْمَتِی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْءٍ) ]سوره مبارکه اعراف، آيه 156.[ برّ و فاجر را به مراتب عاليه بهشت می‌‌رساند.

]يأس از رحمت خداوند، بزرگترين كباير[

«يمنه وجوده فی جواری»؛ چون حق‌تعالی را مكانی نيست، همسايگی او كنايه از قرب معنوی عبد است؛ چنانچه بيت الله می‌‌گويند به اعتبار شرف آن. «الی حسن الظّنّ»؛ و در حديث قدسی واقع شده كه: «من نزد گمان نيكوی بنده خودم». ]«فان الله عزوجل يقول أنا عند ظن عبدی….». كافی، ج 2، ص 72، باب حسن الظن بالله؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 229، باب وجوب حسن الظن بالله.[ بدان كه حق تعالی به بهانه می‌‌آمرزد و اعظم شرايط استجابت دعا آن است كه داعی گمان خود را به خداوند كريم نيكو گرداند و در حين دعا چنين پندارد كه حاجت او در، در خانه است وبه زودی به او می‌‌رسد و مأيوس بودن از رحمت خدا از جمله اكبر كبائر است. پس بايد هر چند بنده، گناهكار باشد نظر به رحمت الهی داشته باشد؛ چنانچه قبل از اين گذشت كه در دل مؤمن، نور خوف و رجا به مرتبه‌ای است كه اگر به وزن درآورند در اصل تفاوت ندارد؛ پس بايد كه طرف خوف از اعمال ناشايست خود و طرف اميد به رحمت وسيع خدا باشد. «تلبسهم عفوی»؛ اشاره به آن است كه گويا آمرزش سر تا پای او را گرفته مثل لباس. والله يعلم.

 الحديث التاسع والعشرون: فی الوُضوُء

روی الشيخ الطايفه فی التهذيب باسناده عن بكير و زرارة ابنی اعين انّهما سألا أباجعفر عليه‌السلام عن وضوء رسول‌الله صلی الله عليه و آله فدعا بطشت او بتور فيه ماء فغسل كفّيه ثمّ غمس كفه اليمنی فی التّور فغسل وجهه بها و استعان بيده اليسری بكفّه علی غسل وجهه ثمّ غمس كفه اليمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فغسل يده اليمنی من المرفق الی الاصابع لايرد المآء الی المرفقين ثم غمس كفه اليمنی فی المآء فاغترف بها من المآء فافرغه علی يده اليسری من المرفق الی الكفّ لايرد المآء الی المرفق كما صنع باليمنی ثمّ مسح راسه و قدميه الی الكعبين بفضل كفّيه لم يجدّد مآء. ]تهذيب‌الاحكام، ج 1، ص 56، باب صفة الوضوء؛ وسائل‌الشيعه، ج 1، ص 392، باب كيفية الوضوء و…؛ الإستبصار، ج 1، ص 57، باب النهی عن استقبال الشعر…[.

 ترجمه: زراره كه از اكابر اصحاب حضرت امام محمّد باقر عليه‌السلام است، با برادرش سؤال كردند از آن حضرت، از كيفيّت وضوء رسول خدا صلی الله عليه و آله؛ پس طلبيد حضرت عليه‌السلام طشتی يا ظرفی ديگر كه سر گشاده بود و آب داشت؛ پس شست هر دو دست خود را و بعد از آن دست راست خود را فرو برد در آب و برداشت كفی از آب و شست به آن روی خود را و در حال شستن مددكاری نمود به دست چپ در شستن روی خود؛ پس دست راست فرو برد مرتبه ديگر و كفی از آب برداشت و شست دست راست خود را از مرفق تا سرانگشتان و ردّ آب نكرد به سوی مرفق؛ بعد از آن فرو برد دست راست خود را و كفی برداشت از آب ]رضوی: ـ و شست … برداشت از آب.[ و ريخت بر دست چپ خود از مرفق تا سر دست و به دستور آب را برنگردانيد به مرفق، چنانچه دست راست را شسته بود؛ پس مسح كرد سر وپای‌ها را تا هر دو كعب، به زيادتی رطوبتی كه در دستش بود و آب تازه به جهت مسح برنداشت.

بيان: «فدعا بطشت او تور»؛ ظاهر آنست كه ترديد از راوی است و چون بيان وضوی رسول خدا صلی الله عليه و آله می‌‌فرمايد و فعل اوضح و به ضبط اقرب است لهذا به زبان، بيان نفرمود و به عنوانی كه رسول خدا صلی الله عليه و آله وضو ساخته بود، وضو ساخت. و اينكه بيان نيّت نفرموده از جهت آن است كه نيّت، معلوم است و سائل می‌‌دانسته و آن امر قلبی است و حضرت عليه‌السلام ممكن است كه چون وضوئی مشابه وضوی شرعی كه نماز به سبب آن مباح می‌‌شود، می‌‌ساخته باشد به جهت بيان و اين محتاج به نيّت نيست يا آنكه حضرت در دل نيّت نموده باشد و وضوی او، وضويی بوده باشد كه نماز به آن توان كرد و از اين حديث شريف معلوم می‌‌شود استحباب آنكه بايد ظرفی كه وضو سازند، سر گشاده باشد.

«فغسل كفّيه»؛ اين بيان استحباب آن است كه پيش از آنكه دست را داخل ظرف كنند، دست را بشويند اگر به جهت نجاست متوهمه باشد، محتمل است كه ظرف را كج نموده آب بر دست ريخته شسته باشد و اينكه اين معنی مذكور نشده، چون سايل می‌‌ديده به ظهور گذارده شده باشد و اگر يقيناً دست پاک بوده باشد ظاهر آن است كه دست داخل توان نمود و به عنوان اغتراف آب برداشته، دست‌ها را شست.

«و استعان بيده اليسری»؛ چون اكمال شستن روى، لازم است و گاه باشد دست راست را به سبب حركت و بلند كردن، سستی به هم رسد؛ هرگاه دست چپ را بر زير مرفق دست راست گذارند، اكمال غسل بدون سستی به عمل می‌‌آيد و ممكن است استعانت در شستن روی به سبب بلند كردن منديل و كلاه و امثال آن باشد. بعضی گفته‌اند كه: استعانت در اصل شستن روی است كه به هر دو دست بشويد و اين را اگر چه اهل سنّت، واجب می‌‌دانند امّا شيعه مبطل نمی‌‌دانند و حمل بر تقيّه بعيد است؛ زيرا كه رسول صلی الله عليه و آله تقيّه نمی‌‌فرمود و حضرت باقر عليه‌السلام اگر تقيّه فرموده باشد حكايت وضوی رسول خدا صلی الله عليه و آله نخواهد بود با وجودی كه باقی افعال صريحست كه مخالف طريقه عامّه بوده؛ مثل شستن دست‌ها كه اهل سنّت معكوس می‌‌شويند و اگر گوييم كه در حين شستن، سنّی حاضر بوده و بعد از آن رفته، ابعد است.

«ثم غمس كفه اليمنى»؛ دلالت دارد بر اينكه سنّت باشد كه در همه افعال وضو آب را از دست راست بردارند و در شستن دست راست بعد از برداشتن به دست چپ بريزند و دست راست ]رضوی: ـ بعد از برداشتن … دست راست.[ را بشويند، چنانكه متعارفست.

«لا يرد المآءَ الی المرفق»؛ صريح در وجوب، ابتدا كردن شستن به مرفق و منتهی شدن آن به سر انگشتان است، به خلاف اهل سنّت و كيفيت دلالت آيه كريمه بعد از اين بيان می‌‌شود.

تحقيق: مضمضه و استنشاق در اين حديث مذكور نشده با وجودی كه معلوم است كه رسول صلی الله عليه و آله ترک مستحب نمی‌‌نمايد يا از جهت بداهت آن، يا علم سائل به آن باشد واگر گوييم مراد حضرت عليه‌السلام بيان واجبات وضو بوده نه مستحبّات، بحث لازم می‌‌آيد كه شستن دست‌ها قبل از وضوء از جمله مستحبات و مذكور است، مگر گوييم كه دست مبارک آن حضرت به نجاست آلوده بوده و آن بعيد است، از جهت آنكه ظاهر حديث آن است كه دست مبارک خود را داخل ظرف نموده، آب برداشته باشد.

]معانی إلی در آيه وَايديكم الی المرافق[

در آيه كريمه واقع شده كه: (وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 6.[؛ اهل سنّت استدلال می‌‌نمايند كه (إلى) از برای انتهای غايت است پس بايد كه دست‌ها را از سر انگشتان شروع به شستن دست نمايد و منتهی شود شستن به مرفق؛ چنانچه می‌‌گويند كه: رفتم از بصره تا كوفه و آخر رفتن، كوفه است.

جواب آنكه: «إلى» چند استعمال دارد: گاهی از برای انتهای غايت است و گاهی به معنی «مع» می‌‌آيد؛ چنانچه در قرآن واقع ]رضوی: وارد و واقع.[ شده (لاَتَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى]سوره مبارکه نساء، آيه 2.[)؛ يعنى: مع أموالكم. و فرموده كه (مَنْ أَنْصاری إِلَی اللهِ) ]سوره مبارکه صف، آيه 14.[؛ يعنى: مع الله؛ پس معنی چنين است كه: «بشوييد دست‌ها را با مرفق‌ها» و مبداء و منتهی شستن از احاديث معلوم می‌‌شود. و بر تقديری كه «إلى» از برای انتهاء غايت باشد در اينجا مراد، غايت و نهايت عضو شسته شده است؛ يعنی زياده از مرفق را مشوى! پس «إلى» از برای انتهاء مغسول است، نه غسل. و اما كعبين كه در پاها منتهای مسح است؛ مطابق رأی اهل سنّت دو استخوان برآمده است كه در طرف راست وچپ هر پايی می‌‌باشد؛ و در هر دو پا، چهار كعب است. و نزد اكثر علماء شيعه سيّما متأخرين، برآمدگی است كه در پشت پاها می‌‌باشد و علّامه؛ را اعتقاد آن است كه عبارت است از مفصلی كه ميان ساق و قدم است و در حين قطع قاب در آن ميان ظاهر می‌‌شود و شيخ بهاءالدّين محمّد؛ متابعت علّامه؛ نموده و از كلام اطبّا و ارباب تشريح استدلال بر اين مطلب كرده و شک نيست كه احتياط در آن است كه تمام پشت پاها را مسح كنند تا موافقت به جميع اقوال شده باشد. و باقی تفاصيل و مقدّمات از كتب فقهيّه ظاهر می‌‌شود. والله يعلم.

الحديث الثلاثون: فی الغسل

 روی الشيخ الطايفه باسناده عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليهماالسلام قال: سالته متی يجب الغسل علی الرجل والمرأة فقال: اذا ادخله فقد وجب الغسل و المهر والرّجم. ]كافی، ج 3، ص 46، باب ما يوجب الغسل علی الرجل و المرأة؛ الاستبصار، ج 1، ص 108؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 182، باب وجوب الغسل علی الرجل والمرأة.[

 ترجمه: محمّد بن مسلم می‌‌گويد: پرسيدم از حضرت باقر يا صادق ـ صلوات الله عليهما ـ كه چه وقت واجب می‌‌شود غسل بر مرد و زن؟ پس فرمود حضرت كه: هرگاه دخول واقع شود، غسل واجب و تمام مهر لازم؛ و اگر زنای زن شوهردار واقع شود، يا آنكه زنا كننده زن داشته باشد، سنگ‌سار نمودن و كشتن او به اين عنوان مشروع می‌‌شود.

بيان: واجب سازنده غسل، شش امر است: حيض و استحاضه؛ اگر پنبه‌ای كه با خود می‌‌دارند پر خون شود، اعم از آنكه سيلان كند يا نه، كه شامل متوسطه و كثيره باشد. ونفاس؛ كه خون ولادت و زاييدن است. و مس و دست ماليدن بر مرده آدمی‌؛ به شرطی كه سرد شده باشد و غسلش نداده باشند. و موت آدمی‌؛ كه بر زنده‌هايی كه حاضرند، واجب كفايی است كه او را غسل دهند. و جنب شدن؛ و سبب جنابت، غايب شدن و دخول سر ذَكَر است در فرج زن اتّفاقاً، و در دبر آدمی‌ و فرج حيوانات موافق مشهور، خواه انزال منی شده باشد يا نه، و خواه فاعل باشد يا قابل. و همچنين جنابت متحقّق می‌‌شود به بيرون آمدن منی در خواب و بيداری بدون دخول؛ مثل آنكه به دست، كسی طلب منی كند. و باقی غسل‌ها سنّت است. و غسل، ارتماسی می‌‌باشد و ترتيبى؛ امّا غسل ارتماسی آن است كه نيّت غسل كند و يک دفعه به آب فرو رود و دو دفعه حقيقتاً متعسر بلكه متعذر است. امّا هر چند به دفعه حقيقيّه اقرب باشد، بهتر است. و غسل ترتيبی آن است كه نيّت كند و سر و گردن را بشويد و بعد از آن، طرف راست و بعد از آن، طرف چپ را از سر دوش تا قدم بشويد و اعضاء مشتركه ميان طرفين را مثل عورتين احتياط آن است كه با هر دو طرف بشويد و در اين غسل، پی در پی به جای آوردن شستن لازم نيست و اگر در هر نوع غسل، تمام اعضاء بيرون از آب باشد، احوط است وتفصيل جزئيّات و مسايل متعلقه به آن در كتب فقهيّه مسطور است.

]مهر و رجم[

«والمهر»؛ به محض عقد، نصف مهر لازم می‌‌شود؛ لهذا اگر قبل از دخول، طلاق يا موت احد زوجين واقع شود نصف مهر بايد داد و اينجا چون حضرت عليه‌السلام حكم دخول را فرموده مراد، تمام مهر است.

«والرجم»؛ چون در حدّ زنا می‌‌بايد در چهار مجلس فاعل يا مفعول اقرار كنند؛ يا آنكه چهار شاهد عادل شهادت دهند كه ما ديديم كه دخول واقع شد، مثل دخول ميل در سرمه‌دان و بعد از آن اگر محصن و محصنه نباشند، صد تازيانه زنند و اگر مرد محصن وزن محصنه باشد، رجم كنند و چون رجم، عظيم‌تر بود، حضرت فرمود كه: ترتّب حكم بر دخول می‌‌شود و فرقی نيست در احكام و ترتّب آن، كه سهل باشد مثل غسل؛ يا عظيم باشد مثل رجم؛ يا وسط باشد مثل مهر دادن. والله يعلم.

الحديث الحادی والثلاثون: فی التيمّم

 قال زرارة لأبی جعفر عليه‌السلام: ألا تخبرنی من أين علمت و قلت: ان المسح ببعض الراس و بعض الرجلين فضحک و قال: يا زرارة قال رسول‌الله صلی الله عليه و آله: و نزل به الكتاب من الله عزّوجلّ لانّ الله قال: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ) فعرفنا ان الوجه كلّه ينبغی ان يغسل ثمّ قال: (و أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرافِقِ) فوصل اليدين الی المرفقين بالوجه فعرفنا انّهما ينبغی لهما ان يغسّلا الی المرفقين ثم فصّل بين الكلامين فقال: (وَ امْسَحُواْ بِرُؤُسِكُمْ) فعرفنا حين قال برؤسكم انّ المسح ببعض الراس لمكان البآء ثم وصل الرّجلين بالراس كما وصل اليدين بالوجه فقال: (وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَيْنِ)؛ فعرفنا حين وصلهما بالراس انّ المسح علی بعضها ثم فسرّ ذلک ]رضوی: ـ ذلک.[ رسول‌الل صلی الله عليه و آله للنّاس فضيّعوه ثمّ قال: (فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ) فلمّا ان وضع الوضوء عمن لم يجد المآء اثبت بعض الغسل مسحا لانه قال بوجوهكم ثمّ وصل بها و ايديكم منه أی من ذلک التيمّم لانه علم انّ ذلک اجمع لم‌ يجز علی الوجه لانه يعلّق من الصّعيد ببعض الكف و لايعلّق ببعضها ثم قال: (مَا يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمّ مِنْ حَرَجٍ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 6.[ و الحرج الضيق. ]من‌ لايحضره الفقيه، ج 1، ص 103، باب التيمم؛ و در تهذيب‌الاحكام، ج 1، ص 61، باب صفة الوضوء؛ الاستبصار، ج 1، ص 62، باب مقدار ما يمسح من الرأس، با مقداری اختلاف در عبارت آمده.[.

ترجمه: زراره به حضرت باقر عليه‌السلام عرض نمود كه: آيا خبر نمی‌‌دهی مرا كه از كجا دانستی و گفتی كه در وضو مسح به بعض سر و پاها بايد نمود، نه كل آن‌ها؟ پس حضرت خنديد و فرمود كه: ای زراره! اين حكم را رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود و قرآن نيز از جانب خدا چنين نازل شده، از جهت آنكه خدا فرموده در باب وضو كه: «بشوييد روی‌های خود را»؛ پس دانستيم كه روی به تمامی‌ سزاوار است كه شسته شود. پس فرمود : «بشوييد دست‌های خود را تا مرفق‌ها» و متّصل نمود حكم دست‌ها تا مرفق‌ها را، به روی؛ پس دانستيم كه دست‌ها تا مرفق‌ها سزاوار است كه به تمامی‌ شسته شود. بعد از آن فاصله نمود ميان دو حكم به اينكه فرمود كه: «مسح كنيد به سرهای خود»؛ پس هنگامی‌ كه فرمود (بِرُؤُسِكُمْ) كه «با» حرف جر است، افاده بعضيّت می‌‌كند، بر سر «رؤس» درآمد دانستيم كه به درستی كه مسح به بعض سر بايد نمود از جهت «باء»، پس وصل كرد پای‌ها را به سر، همچنان كه وصل كرد دست‌ها را به روی و فرمود كه: «مسح كنيد پای‌ها را تا دو كعب»؛ پس دانستيم در هنگامی‌ كه وصل كرد پای‌ها را به سر، اين را كه مسح می‌‌بايد بر بعض پاى‌ها واقع شود. و بعد از نزول آيه وضو رسول خدا صلی الله عليه و آله تفسير كرد از برای مردم و ضايع كردند تفسير او را؛ پس فرمود كه: «اگر نيابيد آبی به جهت وضو، پس قصد كنيد به جهت تيمّم، زمين مرتفعی را كه پاكيزه باشد و مسح كنيد به روی‌های خود»؛ پس چون برطرف شد وضو ساختن از كسی كه آب نيابد، ثابت كرد اين را كه بعضی از اعضايی كه در وضو شسته می‌‌شود، مسح كنيد؛ زيرا كه فرمود (بِوُجُوهِكُمْ) و به دستور «باءِ» حرف جر، كه افاده تبعيض می‌‌كند داخل نمود، بعد از آن وصل نمود به روی، حكم دست‌ها را، و فرمود كه: (وَ أَيْديكُمْ مِنْهُ) و (مِنْ) نيز افاده بعضيت می‌‌كند يعنی از بعضی از آن قصد كرده شده. دست‌ها را مسح كنيد از جهت آنكه دانسته شده كه آن دست به تمام اجزاء، جاری بر روی نمی‌‌شود از برای آنكه می‌‌رسد خاک به بعضی از دست، و به بعضی ديگر از اجزاء دست، خاک نمی‌‌رسد؛ پس فرمود كه: ما نمی‌‌خواهيم كه قرار دهيم بر شما حرج در تكاليف و حرج به معنی تنگی است.

بيان: «فضحک»؛ خنده حضرت يا از راه ملاطفه و شفقت بر زراره بود؛ يا از طريقه سؤال و استفسار او. و در جواب، اوّلاً فرمود كه: رسول خدا صلی الله عليه و آله حجّت بر خلق، و قول او بس است در دليل بودن؛ و بعد از آن فرمود كه: آيه كريمه صريح است بر اين مدّعا؛ و اوّلاً در باب وضو، استدلال و ردّ مذهب اهل سنّت نمود كه پاى‌ها را در وضو می‌‌شويند ومی‌‌گويند كه در آيه وضو فرموده كه: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُواْ بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَيْنِ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 6.[ و ترجمه ظاهر لفظش اين است كه: ای جماعتی كه ايمان آورده‌ايد هرگاه اراده كنيد كه بايستيد به نماز، پس بشوييد روی‌های خود را و دست‌های خود را تا مرفق‌ها و مسح كنيد به سرهای خود و پای‌های خود تا دو كعب. و قرات مشهوره آن است كه «وَ أَرْجُلَكُمْ» به نصب، پس بايد عطف باشد بر «أَيْدِيَكُمْ»، و «فَاغْسِلوُا» عامل در او باشد پس دلالت كرد كه بايد پای‌ها، مثل روی و دست‌ها شسته شود و اين استدلال كه اهل سنّت می‌‌نمايند از چند جهت باطل است:

اوّل آنكه: حق‌تعالی كه اعضای مغسوله را ذكر فرموده، يكی را كه روی باشد، منتهايی به جهت آن قرار نداده و يكی ديگر كه دست‌ها باشد، منتهايی قرار داده؛ و فرموده كه: تا مرفق‌ها و اعضاء ممسوحه را نيز چنين بيان فرموده زيرا كه فرموده : «بِرُؤُسِكُمْ» و منتهايی از برای آن ذكر نفرموده، از جهت آنكه مسحِ هر بعضی از سر كه به عمل آيد كافی است؛ و يكی ديگر كه از اعضای ممسوحه است، فرموده كه: (اِلَی الْكَعْبَينِ) و منتهايی از برای آن قرار داده و نظم آيه كريمه در كمال حسن و بلاغت، وعضوين مغسولين، يكی بدون ذكر انتهاء و يكی با وجود ذكر انتهاء و عضوين ممسوحين نيز چنين، و اين نهايت لطف دارد.

دوّم آنكه: بعد از توسّط «وَ امْسَحُوا» كه عامل در «رُؤُس» است، عطف «وَأَرْجُلَكُمْ» بر «أَيْدِيَكُمْ» جايز نيست؛ زيرا كه هرگاه كسی بگويد كه: بزن زيد وعمرو را؛ و احسان كن بكر و خالد را؛ هيچ كس از اهل لسان نمی‌‌فهمد كه خالد، عطف باشد بر عمر و بايد او را زدن؛ بلكه هر عاقلی حكم می‌‌كند و از اين عبارت می‌‌فهمد كه، دو كس اول را بايد زد ودو كس ثانی را بايد احسان نمود.

سيّم آنكه: اگر چنين باشد كه اهل سنّت می‌‌گويند، از قبيل لغز و معمّا می‌‌شود ونخواهيم دانست كه پاى‌ها را بايد مسح نمود يا شست؟! زيرا كه عطف بر محل، شايع ومتعارف؛ و در كلام بلغا و فصحا و اشعار بسيار وارد است و احتمال دارد كه «أَرْجُلَكُمْ» منصوب، عطف بر محلّ «بِرؤُسكم» كه نصب بر مفعوليّت است باشد؛ پس بايد عطف بر «أيديكم» كه بعيد و «فامسحوا» متوسط است، جايز نباشد، تا مدّعا بدون اشتباه معلوم شود.

چهارم آنكه: مطابق قرائت اكثر قرّا «أرجلكم» مجرور واقع شده و بنابراين قرائت، صريح است كه بايد عطف بر «برؤسكم» باشد و جوابی كه از اين آخر، اهل سنّت می‌‌گويند آن است كه: شايد مجرور به مجاورت «برؤسكم» باشد نه به عطف؛ و اين معلوم البطلان است و ضرورتی داعی نيست، خصوصاً در جايی كه اشتباه واقع شود و معلوم نشود كه مجرور است به عطف، و بايد پای‌ها مسح شود؛ يا به جوار، و بايد غسل شود. و بعضی ديگر از اهل سنّت كه لاعلاج شده اعتراف نموده‌اند كه «و أرجلكم» عطف بر «برؤسكم»، و عامل در آن «فامسحوا» باشد. و می‌‌گويند مراد آن است كه : پای‌ها را بايد شستن به اندک شستنی كه شبيه به مسح باشد. و اين حرف شنيع‌تر از اوّل است؛ زيرا كه هرگاه آيه كريمه و قول رسول خدا صلی الله عليه و آله و احاديث بسيار دلالت بر مسح پای‌ها نمود، داعی و دليل چيست كه بايد مراد از مسح، شستن خفيف باشد كه معنی مجازی است. و از اين حديث شريف استنباط می‌‌شود كه: معطوف در حكم معطوف عليه است و همچنان كه بايد بعض سر مسح شود، پاى‌ها تا كعبين چنين است. و اشعار فرمود به ابلغ وجهی كه رسول خدا صلی الله عليه و آله كه مفسّر قرآن است؛ تبليغ و تفسير و توضيح نموده و عامّه ضايع و تحريف قرآن نموده‌اند و بعد از آن در تيمم نيز از راه باطن، ]رضوی: با.[ كه افاده تبعيض می‌‌كند، استدلال فرموده «لانّه علم انّ ذلك اجمع لم يجز علی الوجه».

حاصل استدلال حضرت بر مسح بعض دست‌ها در تيمّم آن است كه: چون حق‌تعالی فرمود كه: «مسح كنيد دست‌های خود را از آن صعيد طيّب» كه مراد خاک است و «مِنْ» افاده بعضيّت می‌‌كند؛ يعنی از آن صعيد به اعتبار آنكه چون دست، پستی وبلندی و منفذهای كوچک دارد و چون بر خاک گذارده شود خاک به تمام اجزاء آن نمی‌‌رسد و حق تعالی فرموده كه: از بعض آن صعيد مسح كنيد؛ پس هرگاه دست‌ها به تمام اجزائه بر روی، جاری نتواند شد، بر پشت دست‌ها نيز جاری نخواهد شد؛ پس معلوم است كه رسيدن صعيد به تمام اجزاء دست واجب نيست؛ پس مسح بعض دست، كافی باشد. و از اين حديث استدلال نموده‌اند بعضی كه: بايد در تيمّم، بعضی از اجزاء خاک در دست بماند كه به آن مسح واقع شود. و مشهور خلاف آن و حديث دلالت بر چسبيدن صعيد ندارد و اگر نه بايست به اجسام صلبه مثل سنگ و غيره تيمّم جايز نباشد بلكه سنّت، تكانيدن دست‌هاست؛ چنانچه اكثر فقها تصريح نموده‌اند.

«و الحرج الضيق»؛ چون شريعت رسول خدا صلی الله عليه و آله شريعتی است كه مسامحه در آن بسيار واقع شده و حق‌تعالی در اين شريعت توسعه زياده از مابين آسمان تا زمين قرار داده چنانچه در اخبار ديگر وارد شده، لهذا حرج و تنگی رفع شده. و اما كيفيّت تيمّم در حديث عمّار مفصّل شده كه: رسول خدا صلی الله عليه و آله در مقام بيان تيمّم از برای عمّار هر دو دست مبارک خود را پايين آورده، گذارد بر خاک؛ پس مسح كرد هر دو جبين خود را به انگشتان خود و پشت دست‌ها را هر يک به كف دست ديگر و از اين حديث شريف معلوم می‌‌شود كه زدن دست‌ها به شدّت در كار نيست بلكه گذاردن دست‌ها بر خاک با وجود اندک اعتمادی كه خاک به اكثر اجزای دست برسد كافی است و خلاف است كه يک بار بايد دست بر خاک گذارد يا دو بار؛ و احاديث در اين، متعارض است و جمع به اين عنوان می‌‌توان نمود كه اگر بدل از غسل باشد دو بار، و اگر بدل از وضو باشد يک بار، و بر تقدير آنكه دوبار بايد بر خاک گذارد خلاف است كه دو زدن بر خاک پی در پی بايد، يا آنكه يک‌بار بزند و رو را مسح كند و يک‌بار ديگر بزند و دست‌ها را مسح كند؛ مشهور ثانی است و دست‌ها بايد كه تا بند سر دست كه در دزد قطع می‌‌شود مسح شود. والله‌ يعلم.

الحديث الثانی والثلاثون: فی الصَّلوة

 روی الصّدوق: انّه كتب الرّضا علی بن موسی الی محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسايله انّ علّة الصّلوة انّها اقرار بالرّبوبيّة لله عزّوجلّ و خلع الانداد و قيام بين يدی الجبّار جلّ جلاله بالذّل والمسكنة والخضوع والاعتراف والطّلب للاقالة ]رضوی: الاقالة.[ من سالف الذّنوب و وضع الوجه علی الارض كلّ يوم اعظاماً لله عزّوجلّ و ان يكون ذاكرا غير ناس و لا بطر و يكون خاشعا متذلّلا راغبا طالبا للزّيادة فی الدّين والدّنيا مع ما فيه من الايجاب والمداومة علی ذكر الله عزّوجلّ باللّيل والنّهار لئلا ينسی العبد سيّده و مدبّره وخالقه فيبطر و يطغی و يكون فی ذكره لرّبه عزّوجلّ و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصی و مانعا من انواع الفساد. ]من‌لايحضره الفقيه، ج 1، ص 214، باب علة وجوب خمس صلوات؛ وسائل الشيعه، ج 4،ص 8، باب وجوب الصلاة؛ بحارالأنوار، ج 79، ص 261، باب، علل الصلاة.[

 ترجمه: در باب علّت وجوب نماز كه محمد بن سنان به خدمت حضرت امام رضا عليه‌السلام نوشته، سؤال كرده اين بود كه: علّت وجوب نماز اين است كه اقراری است به پروردگاری خداوند عالميان؛ و از اصل بركندن و ابطال نمودن معارضه‌هايی كه اهل شرك از برای خدا قرار می‌‌دهند و ايستادنی است پيش روی خداوند ]رضوی: خداوند عالميان.[ جبّار قادر مختار، كه عزيز و جليل است بزرگواری او، به خواری و بيچارگی و تضرّع و اعتراف كردن و طلب فريادرسی كردن از گناهان گذشته و گذاردن روی بر زمين، هر روز از جهت تعظيم خدا و اينكه به ياد آورد و فراموش ننمايد و او را غفلت روی ندهد و هميشه خشوع و تذلّل نمايد؛ و رغبت دارنده و طلب‌كننده باشد زيادتی اين را در دين و دنيا با وجود آنچه در نماز است از واجب بودن؛ و مداومت نمودن بر ياد خدا در شب وروز تا آنكه فراموش نكند بنده، آقا و تدبيركننده امور و آفريننده خود را؛ پس اگر فراموشی ونسيان روی دهد او را، غفلت روی می‌‌دهد و طغيان می‌‌كند در اينكه به ياد آورد پروردگار خود را؛ و آنكه باشد در ايستادن او پيش روی خداوند خودش دوركننده و منع‌كننده از اقسام فسادها و معصيت‌ها.

بيان: بدان كه نماز اعظم عبادات و اقرب قربات است و بعد از اقرار و اذعان به اصول عقايد، عبادتی اعظم از نماز نيست. و رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده كه: «از من نيست كسی كه استخفاف به نماز خود رساند و چنين كسی بر سر حوض كوثر بر من وارد نمی‌‌شود، به خدا قسم كه وارد نمی‌‌شود». ]«ليس منی من استخف بصلاته لايرد عَلَی الحوض لا والله…». من‌ لايحضره الفقيه، ج 1،ص 206، باب فرض الصلاة…؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 25، باب تحريم الاستخفاف بالصلاة.[ و حضرت صادق عليه‌السلام فرموده كه: «نمی‌‌رسد شفاعت ما به كسی كه استخفاف به نماز ]رضوی: ـ خود رساند… استخفاف به نماز.[ نمايد». ]«… لاينال شفاعتنا من استخف بالصلاة» كافی، ج 3، ص 270، باب من حافظ علی صلاته…؛ وسائل‌الشيعه، ج 4، ص 24، باب 6، تحريم الاستخفاف بالصلاة و…[ و باز آن حضرت فرمود كه: «بندگی و فرمان‌برداری خدا در زمين، اين است كه خدمت او كنند و چيزی از خدمت خدا برابری نمی‌‌كند با نماز؛ و از اين جهت بود كه حضرت زكريّا مشرّف به خطاب و ندای ملايک شد در حالتی كه در محراب به نماز ايستاده بود». ]«إن طاعة الله عزوجل خدمته فی الارض و ليس شیءٌ من خدمته يعدل الصلاة فمن ثمنادت الملائكة زكريا و هو قائمٌ يصلی فی المحراب». من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 208، باب فضل الصلاة…؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 39، باب استحباب اختيار الصلاة…[ و ايضاً فرمود كه: «اوّل چيزی كه حق تعالی محاسبه بنده خود به آن می‌‌كند نماز است؛ پس هرگاه مقبول شد چيزی از نماز او، باقی اعمال وعبادات او مقبول می‌‌شود و هرگاه نماز مقبول نشد، رد می‌‌شود باقی عمل او». ]«اول ما يحاسب به العبد علی الصلاة فاذا قبلت قبل منه سائر عمله و اذا ردت عليه رد عليه سائر عمله». مستدرک الوسائل، ج 3، ص 25، باب 6، تحريم الاستخفاف بالصلاة و…؛ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 208، باب فضل الصلاة.[

و باز فرمود كه: «بنده هرگاه نماز را در وقت خود به جای آورد و محافظت بر آن كرد، بالا می‌‌رود در حالتی كه سفيد و پاكيزه است و می‌‌گويد كه چنانكه مرا حفظ كردی، خدا تو را حفظ كند و هرگاه در وقت به جای نياورد، برمی‌‌گردد و رد می‌‌شود و حال آنكه سياه و تاريک است و می‌‌گويد: چنانكه مرا ضايع و نابود كردی، خدا تو را ضايع گرداند» ]«ان العبد اذا صلی الصلاة فی وقتها و حافظ عليها ارتفعت بيضاء نقية تقول حفظتنی حفظکالله…». من ‌لايحضره الفقيه، ج 1، ص 209، باب فضل الصلاة…؛ مستدرک‌ الوسائل، ج 3، ص 95، باب وجوب محافظة الصلوات فی اوقاته.[.

پس بايد كه بنده محافظت نماز خود نموده، اوّلاً: مواظبت بر اوقات نمايد و در اوّل وقت به جای آورد.

و ثانياً: تصحيح نيّت خود كند و مطلبش عبوديّت و بندگی وانقياد امر الهی باشد، نه ريا و سمعه و باقی اغراض باطله؛ و شرح بعضی از مراتب نيّت و اخلاص در اول كتاب شده.

ثالثاً: اقبال به قلب به جانب موجد و خالق خود نمايد و دل خود را به تمامی‌ مشغول جناب احديّت كند و در فكر آنكه به زودی فارغ و مشغول امور دنيا شود، يا آنكه در اثناء نماز، محاسبه مال يا معامله خود كند، يا آنكه در تدبير امور دنيای خود باشد، نباشد.

رابعاً آنكه: در آيات قرآنيه‌ای كه می‌‌خواند، تدبّر نمايد و اگر به آيه رحمت رسد، طلب رحمت نمايد و اگر به آيه عذاب رسد، به خداوند خود پناه برد.

خامساً آنكه: چنان نماز كند كه گويا وداع می‌‌كند و ديگر عمر او وفا نخواهد نمود كه نماز كند، غرض آنكه يقين او به مرگ در مرتبه اعلی باشد.

سادساً آنكه: ذمّه خود را از حقوق مردم بر تقدير قدرت، بری ساخته باشد كه گاه باشد صاحب حق، نماز او را حبس نمايد.

سابعاً آنكه: باقی واجبات خود را به جای آورده باشد.

ثامناً آنكه: از كبائر اجتناب نموده باشد، غرض، شروط و لوازم نماز مقبول بسيار است بعد از تصحيح اصول؛ بلكه بعضی از مستحبّات را نيز در آن دخلی هست.

«انّها اقرار بالرّبوبيه»؛ يا به اعتبار اشتمال فاتحة ‌الكتاب است به اقرار به ربوبيّت و اگر اين اقرار اعتقادی نباشد، نماز نخواهد بود؛ يا آنكه چون نماز، بعد از اقرار به وحدانيّت و پروردگاری، درست است پس گويا نماز، نفس اقرار است يا به اعتبار تشهّد كه مشتمل است بر توحيد، و ضمناً خلع انداد می‌‌شود؛ يا به اعتبار شهادت به توحيد، كه در اذان و اقامت است؛ چنانچه در حديث اذان بلال واقع شده كه: «بعد از گفتن اشهد ان لا اله الّا الله، می‌‌فرمودند كه: خلع الانداد» ]اين روايت با عبارات و مضامين مختلفی آمده و در من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 281، باب الاذان و الاقامة… به اين صورت آمده: «لمّا اسری برسول‌الله صلی الله عليه و آله حضرت الصلاة فأذن جبرئيل عليه‌السلام فَلما قال: الله اكبر، الله اكبر قالت الملائكة… فلما قال: اشهد اَن لا الله الا الله قالت الملائكة خلع الأنداد…».[ و خلع انداد به اعتبار (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ» ]سوره مبارکه حمد، آيه 7.[ می‌‌تواند بود.

«بالذّل» تا آخر حديث، بيان آن است كه كمال خضوع و مسكنت در نماز، معتبر است و افعال و اركان نماز نيز دلالت بر اين به احسن وجهی دارد؛ به اعتبار آنكه در حديثی وارد شده كه: «اقرب حالات بنده به خدا حالت سجود است». ]«اقرب ما يكون العبد الی الله و هو ساجد». كافی، ج 3، ص 324، باب السجود و التسبيح؛ وسائل الشيعة، ج 6، ص 380، باب استحباب طول السجود.[

 «و المداومة علی ذكر الله» موجب قرب الهی و دفع بلاها می‌‌شود؛ چنانچه در اخبار وارد شده كه: «حيوانی صيد كرده نمی‌‌شود مگر وقتی كه از ياد خدا غافل می‌‌شود». ]«… و ما صيد صيد فی بر و لا بحر إلا بتركه التسبيح فی ذلک اليوم…». من لايحضره الفقيه،ج 2، ص 7، باب علة وجوب الزكاة؛ وسائل الشيعة، ج 9، ص 12، باب وجوبها.[

 «من الايجاب»؛ در حديث قدسی واقع شده كه: «حق تعالی می‌‌فرمايد كه: نزديكی نمی‌‌جويد به سوی من، بنده به چيزی كه افضل باشد از آنچه من واجب گردانيده‌ام بر او»؛ ]«ما يتقرب الی عبدی بمثل اداء ما افترضت عليه…». عوالی اللئالی، ج 1، ص 408، المسلک الثالث فی احاديث رواها الشيخ؛ وسائل الشيعة، ج 1، ص 104، باب تحريم الاعجاب بالنفس.[ پس در واجب بودن نماز در پنج وقت، معلوم می‌‌شود كه اعظم قرباتست. و در حديثی وارد شده كه: «الصّلوة قربان كلّ تقیّ»؛ ]كافی، ج 3، ص 265، باب فضل الصّلاة عن ابی الحسن الرّضا عليه‌السلام، من لايحضره الفقيه،ج 1، ص 210، باب فضل الصلاة.[ يعنی نماز موجب قرب و نزديكی هر پرهيزكاری است. «و در تفسير آيه (حَافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلوةِ الْوُسْطی) ]سوره مبارکه بقره، آيه 238.[ وارد شده كه: مراد از صلوات و از صلوات ]رضوی: ـ و از صلوات.[ وسطی، حضرت اميرالمؤمنين است و فرزندان او كه امامانند ]تفسير عياشی، ج 1، ص 128.[». ]رضوی: ـ و فرزندان او که امامانند.[ و تعبير از ايشان به صلوة، به اعتبار آن است كه چون صحّت صلوت، مترتّب بر ولايت ايشان می‌‌باشد، گويا ايشان نفس صلوتند و مسايل نماز و فروع آن در كتب فقهيّه به تفصيل، مذكور است و اگر بيان كنيم موجب تطويل می‌‌شود. و الله يعلم.

الحديث الثالث والثلاثون: فی الزكوة

 روی الصدوق باسناده عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله عليه‌السلام قال: انّ الله عزّوجلّ فرض الزكوة كما فرض الصلوة؛ فلو انّ رجلاً حمل الزكوة و اعطاها علانيّةً لم يكن فی ذلک عيب و ذلک لانّ الله عزّوجلّ فرض للفقراء فی أموال الأغنياء ما يكتفون به و لو علم انّ الذی فرض لهم لايكفيهم لزادهم و انّما يؤتی الفقراء فيما اتو من منع من منعهم حقوقهم لا من الفريضة. ]كافی، ج 3، ص 498، باب فرض الزكاة و…؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 3، باب علة وجوب الزكاة؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 10، باب 1، وجوبها…[.

 ترجمه: حضرت صادق عليه‌السلام فرمود كه: به درستی كه خداوند عالميان واجب گردانيده زكات را همچنان كه واجب كرده نماز را؛ پس اگر مردی ببرد زكات را و بدهد آن را هويدا، و ظاهر نخواهد بود در اين از برای او عيبى؛ و اين از جهت آن است كه حق‌تعالی واجب كرده از برای فقيران در مال‌های توانگران آن‌قدر كه توانند اكتفاء نمود به آن قدر فقيران؛ و اگر می‌‌دانست كه به درستی كه آن‌قدری كه واجب گردانيده از برای ايشان، بس نيست ايشان را، هر آينه زياده قرار می‌‌داد از برای فقرا و جز اين نيست كه رسيده فقيران را در آنچه رسيده از منع كردن كسانی كه منع نموده‌اند حق‌های ايشان را و نداده، نه از جهت كم بودن آنچه خدا قرار داده.

بيان: «زكات»؛ در لغت به معنی زياده شدن و نمو كردن يا به معنی تزكيه و پاكيزه شدن است و چون به سبب دادن حق واجب، مال، زياد و صاحب بركت می‌‌شود يا آنكه چون زكات چرک و كثافت مال است كه اخراج می‌‌شود، تتمّه، خالص و پاكيزه می‌‌ماند؛ وفرض واجبی است كه وجوب آن از قرآن مستفاد می‌‌شود؛ و در هر آيه كه امر به اقامت نماز شده، دادن زكات نيز مقرون به آن است و همچنين در زيارات ائمّه، هر كجا شهادت به اقامت صلوت واقع، مقرون به شهادت به ايتاء زكات شده؛ پس معلوم می‌‌شود كه بعد از نماز، عبادتی به فضيلت زكات نيست.

«لم يكن فی ذلك عيب»؛ چون حمل مال كردن و نزد فقرا و مساكين بردن، موهم لوم و عيب می‌‌شد و منافی تكبّر و نخوت است وشايد جاهلی خيال كند كه اين ملازمت وخدمتكاری فقراء است، حضرت ـ صلوات الله عليه ـ رفع اين وهم باطل نموده، فرمود كه : عيب و نقص در امری است كه خلاف فرموده خدا و رسول باشد، نه در امری كه به ابلغ واكد وجهی، شارع واجب گردانيده و بايد به مصرفش صرف شود، بلكه رفع تكبّر از خود نمودن و خدمت فقرا كردن، صفت كمال و موجب مثوبات عظيمه است و اينكه فرمود كه: علانيّه حمل كند كسی، بحث نكند كه صدقه دادن پنهان، افضل است؛ چنانچه در حديثی وارد شده كه: «صدقه دادن سراً فرو می‌‌نشاند غضب خداوند رحمن را»؛ ]«… و صدقة السّر فإنّها تطفیء الخطيئة و تطفیء غضب الله عزّوجلّ…». من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 205، باب فرض الصلاة؛ وسائل الشيعة، ج 9، ص 396، باب استحباب الصدقة المندوبة.[ زيرا كه اين در صدقات مستحبّه است و در واجبات هنگامی‌ كه خوف ريا باشد؛ اما وقتی كه احتمال ريا نباشد، عبادات واجبه، علانيّه، افضل است؛ زيرا كه موجب اطّلاع مردم وترغيب ايشان می‌‌شود و باعث بر آن است كه اين كس را فاسق و تارک واجب ندانند و از اين جاست كه نماز واجب در مسجد و نماز سنّت در خانه افضل است. همچنين صدقه واجبه علانيّه و صدقه مستحبّه، سراً افضل است ]رضوی: لَمْ يَكُنْ فی… سراً افضل است، بعد از تا زمين هفتم، آمده است. [و عقوبت تارک زكات بسيار شديد است؛ چنانچه در آيه كريمه واقع شده كه: (سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ)؛ ]سوره مبارکه آل عمران، آيه 180.[ يعنی زود باشد كه طوق كرده شوند به سبب آنچه بخل كرده‌اند به آن، روز قيامت. و در احاديث واقع شده كه: «زكاتی را كه حبس كرده ]رضوی: حبس کردهاند و.[، نداده‌اند، روز قيامت افعی عظيمی‌ از آتش شده، مثل طوق در گردن آن شخص پيچيده می‌‌شود و او را می‌‌گزد، و می‌‌گويند به او كه ]رضوی: و او را می‌گويند.[: اين مالی است كه از فقرا حبس نمودی و ندادى»؛ ]«… و ما من رجل يمنع حقاً فی ماله الّا طوقه الله به حية من نار يوم القيامة…». كافی، ج 3، ص 504، باب منع الزكاة؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 11، باب ما جاء فی مانع الزكاة.[ و اين نيز دلالت بر تجسّم اعمال دارد و در باب عذابِ مانع زكات و شدّت آن، احاديث بسيار وارد شده. و حضرت صادق عليه‌السلام فرمود: «نيست صاحب گاو و گوسفندی و شتری كه منع كند زكات مال خود را، مگر آنكه حبس می‌‌كند خدا روز قيامت او را در بيابان بی منتهايی و پامال می‌‌كند او را هر حيوان صاحب سُمی‌ به سم خودش و می‌‌گزد او را هر صاحب نيشی به نيش خود و نيست صاحب درخت خرما و انگور و صاحب زراعتی كه منع كند زكات مال خود را، مگر آنكه حق‌تعالی روز قيامت آن قطعه زمين را مثل طوقی در گردن او می‌‌كند تا زمين هفتم». ]«و ما من ذی مال ابل او غنم او بقر يمنع زكاة ماله الا حبسه الله يوم القيامه…». من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 9، باب ما جاءَ فی مانع الزكاة، ج 3، ص 505، باب منع الزكاة.[

 «و إنّما يُؤتی الفقراء»؛ بيان آن است كه چون حق‌تعالی به علم واقعی می‌‌دانست كه، قدری كه در اموال اغنيا قرار داده فقرا را كافی است و اگر هر صاحب مالی زكات خود را بدهد ديگر فقرا را حاجتی نمی‌‌ماند؛ زياده بر قدر مقرر، قرار نداد و اگر می‌‌دانست كه اين قدر ]رضوی: که قدری که قرار داده.[، كفايت به فقرا نمی‌‌نمايد زياده بر آن قرار می‌‌داد؛ پس هر فقيری كه محتاج و بی قوت بماند و آزار كشد گناه آن بر گردن اغنياست و عقوبتش را ايشان می‌‌كشند، به سبب آنكه حق فقرا را حبس نموده‌اند.

فايده: بدانكه زكات واجب نمی‌‌باشد مگر در نقدَين؛ كه آن طلا و نقره است به شرطی كه مسكوک باشد به سكّه كه معامله بر آن كنند؛ و به قدر نصاب باشد؛ و سال بر آن بگذرد؛ و در غلّه‌های چهارگونه كه آن جو و گندم و خرما و مويز است؛ و در چهارپايان سه گانه كه آن شتر و گوسفند و گاو است؛ و در باقی چيزها مثل ماديان وسودی كه از تجارت به هم رسد و برنج و عدس و ماش و امثال آن سنّت است؛ امّا نصاب، پس در طلا اوّلاً بيست مثقال است كه آن چهار دانگ و نيم مثقال صيرفی كه متعارف اين زمان است باشد و در آن نيم مثقال واجب است تا آنكه برسد به بيست وچهار مثقال، چون به اين قدر رسد نيم مثقال و ده، يک مثقال بايد داد و از اين قرار هر چهار مثقال كه اضافه شود، عشر مثقال، در زكات اضافه می‌‌شود تا به چهل مثقال برسد، كه در آن يک مثقال واجب خواهد بود و در نقره، نصاب اوّلش دويست درهم است و در آن پنج درهم واجب است وهمچنين هرگاه چهل درهم بر دويست درهم اضافه شود، يک درهم می‌‌دهد و قبل از رسيدن به دويست، و بعد از دويست به چهل نرسيده، عفو است و چيزی واجب نيست.

و امّا نصاب شتر، اوّلاً پنج است و همچنين تا بيست و پنج، هر پنج را گوسفندی واجب است پس چون برسد به بيست و شش، در آن يک بنت مخاض، آن شتری است كه يک سالش تمام و داخل سال دوّم شده، واجب است و ديگر چون برسد به سی وشش، در آن يک بنت لبون، كه آن شتر دو ساله است واجب می‌‌شود، ديگر چهل وشش كه برسد، بايد يک شتر حقّه داد كه آن شتری است كه داخل سال چهارم شده باشد و ديگر به شصت و يك كه برسد، بايد يک جذعه داد، كه آن شتری است كه داخل سال پنجم شده باشد و ديگر هفتاد و شش و در آن دو بنت لبون واجب است و ديگر نود و يک است و در آن، دو شتر حقّه واجب است و ديگر صد و بيست و يک است و در اين نصاب، مخيّر است كه هر چهل را يک بنت لبون يا هر پنجاه را يک حقه بدهد و مابين دو نصاب، عفو است.

و از برای گاو دو نصاب است يكی سى، و در آن تبيعی واجب است، كه آن گاو يكساله است؛ و ديگری چهل، كه در آن مسنّة كه آن گاو دو ساله است واجب می‌‌شود.

وامّا گوسفند، نصاب اوّل آن چهل و يک است و در آن يک گوسفند واجب می‌‌شود؛ ديگر صد و بيست و يک است و در آن دو گوسفند واجب می‌‌شود؛ ديگر دويست و يک است و در آن سه گوسفند واجب می‌‌شود و چون به سيصد رسيد، حكم كلّی می‌‌شود و هر صد گوسفند را يكی می‌‌دهد به هر قدر كه برسد و مابين نصابين معفو است و مسايل فروع زكات و خصوصيّات آن در كتب فقهيّه مذكور است. والله يعلم.

الحديث الرابع والثلاثون: فی الصّوم

 روی الصدوق باسناده عن رسول‌الله صلی الله عليه‌السلام انّه قال: «الصوم جنّة من النار» ]من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 74، باب فضل الصيام؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 395، باب استحباب الصوم.[؛ و قال «الصايم فی عبادة و ان كان نايماً علی فراشه ما لم‌ يغتب مسلماً» ]من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 74، باب فضل الصيام؛ امالی صدوق، ص 551، المجلسالثانی و الثمانون.[ و قال: «قال الله تبارک وتعالى: الصوم لی و انا اجزی به و للصّايم فرحتان حين يفطر و حين يلقی ربّه عزّوجلّ والذی نفس محمّد صلی الله عليه و آله بيده لخلوف فم الصايم عندالله اطيب من ريح المسک» ]من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 75، باب فضل الصيام؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 400، باب استحباب الصوم.[؛ و قال صلی الله عليه و آله لأصحابه: «ألا أخبركم بشىء إن فعلتموه تباعد الشيطان منكم كما تباعد المشرق من المغرب قالوا: بلی يا رسول‌الله صلی الله عليه و آله قال: الصوم يسوّد وجهه و الصدقة يكسر ظهره والحبّ فی الله عزّوجلّ والموازرة علی العمل الصالح يقطع دابره و الإستغفار يقطع وتينه و لكلّ شیء زكوة و زكوة الأبدان الصّيام». ]كافی، ج 4، ص 62، باب ما جاء فی فضل الصوم و…؛ من ‌لايحضره الفقيه، ج 2، ص 75، باب فضل الصيام؛ تهذيب‌الاحكام، ج 4، ص 191، باب ثواب الصيام.[

 ترجمه: روايت كرده شيخ صدوق ـ رحمة الله عليه ـ كه حضرت رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود كه: روزه، سپری است از آتش جهنّم. و باز فرمود كه: روزه دار در بندگی خداست وثواب عبادت به جهت او نوشته می‌‌شود و اگر چه خوابيده باشد بر روی رختخواب خود، مادامی‌ كه مسلمانی را غيبت نكند. و فرمود كه: خداوند عالميان فرموده كه: روزه عبادتی است از برای من و من خود ثواب می‌‌دهم به سبب روزه، و از برای روزه دو شادی است؛ يكی هنگامی‌ كه افطار می‌‌كند و ديگری هنگامی‌ كه قبض روح او شده، برمی‌‌خورد به پروردگار خود؛ قسم به خداوندی كه نفس محمّد صلی الله عليه و آله در دست قدرت اوست كه هر آئينه بوی دهن روزه‌دار نزد خدا نيكوتر است از بوی مشک و گفت آن حضرت به اصحاب خود كه: آيا خبر ندهم شما را به چيزی كه اگر به جای آوريد آن چيز را دور شود شيطان از شما همچنان كه دور شده محل طلوع آفتاب از محلّ غروبش؟ گفتند: بلی خبر ده ای رسول خدا صلی الله عليه و آله! فرمود كه: روزه، سياه می‌‌گرداند روی شيطان را؛ و تصّدق دادن، می‌‌شكند پشت او را؛ و دوستی كردن با مردمان در راه خدا ومواظبت كردن بر كردار شايسته، می‌‌برد عقب شيطان را؛ و طلب آمرزش كردن، جدا می‌‌كند رگ دل شيطان را؛ و از برای هر چيز زكاتی است و زكات بدن‌ها، روزه است.

بيان: «جُنَّةٌ»؛ همچنان كه سپر، دفع ضرر حربه می‌‌كند و نمی‌‌گذارد كه ايذايی به بدن رسد، همچنين روزه، ]رضوی: ـ همچنين روزه[ پاسبانی بدن ]رضوی: ـ بدن.[ نموده، نمی‌‌گذارد كه ضرر عذاب به او رسد.

«و ان كان نايما»؛ چون در حالت خواب، صادق است كه امساک می‌‌نمايد و روزه او تحقق شرعی دارد، ثواب عبادت در نامه اعمال او نوشته می‌‌شود؛ يا آنكه تفضّلاً حق‌تعالی ثواب صوم را چنين قرار داده كه در تمام اجزاء آن ثواب عبادت در نامه اعمالش نوشته شود و دور نيست كه چون در خطبه]ای[ كه در آخر ماه شعبان رسول خدا صلی الله عليه و آله خواند كه: «انفاسكم تسبيح»؛ ]وسائل‌الشيعه، ج 10، ص 313، باب 18، تأكد استحباب الاجتهاد؛ امالی صدوق، ص 93، المجلس العشرون. (…أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ…). [ يعنی نفس كشيدن در ماه مبارک ثواب تسبيح دارد و در خواب، نفس كشيده می‌‌شود؛ لهذا ثواب تسبيح در نامه اعمال ثبت می‌‌شود.

«ما لم يغتب مسلماً»؛ دليل است بر شدّت عقوبت غيبت و بر آنكه موجب حبط اعمال می‌‌شود و بر آنكه غير مسلم را غيبت نمودن، جايز باشد اگر چه در روزه باشد.

«الصّوم لی و انا اجزی به»؛ چون روزه عبادت مخفی و از شايبه رياء در اكثر اوقات بری است و چنين تعبی كه در تمام روز در مجامع و خلوت، امساک از مأكول و مشروب شود، معلوم است كه از قصد ريا خالی است و احتمال دارد كه از راه مدح، اين عبادت را اسناد به خود داده و من خود جزا می‌‌دهم؛ يعنی تداركی عظيم كه سزاوار بزرگواری و عظمت خدا باشد، كرامت خواهد فرمود به سبب اين عبادتی كه خالص از برای خداست.

«و حين يلقی ربّه»؛ گويا تشبيه شادی محسوس، در حين افطار در تحقّق ووقوع فرمود به فرح، هنگام لقاء الهى؛ هر چند فرح ثانی به مراتب شتّى، اعظم و اعلی است و با هم ذكر شده تا معلوم شود كه اين دو فرح ثابت و محقق است، همچنان كه اوّل واقع می‌‌شود.

«يسوّد وجهه»؛ چون تسويلات شيطانيه در ابطال روزه تأثير نمی‌‌نمايد، معهذا حق‌تعالی به وعده حتم، خود نگاهداری می‌‌نمايد و شيطان خايب ]نااميد.[ و خاسر و نااميد می‌‌شود، گويا روی او سياه می‌‌شود به سبب روزه، بلكه به بركت روزه؛ وسوسه در معاصی ديگر نيز نمی‌‌نمايد و چون شيطان مانع خيرات است و صدقه هر چند به ريا مقرون شود، باز به اعتبار اعانت كردن خدا، روزه گيرنده را بر صدقه و دعا، ثوابی عظيم عايد می‌‌شود و گويا پشت شيطان شكسته می‌‌شود.

«و الموازرة»؛ هرگاه مداومت بر خيرات و اعمال صالحه شود، گويا شيطان را از ريشه بركنده و طلب مغفرت كه رفع معاصی می‌‌كند گويا وتين، كه رگ قلب و منشاء حيات می‌‌باشد از شيطان بريده می‌‌شود و او را هلاک گردانيده.

«و زكات الابدان الصّيام»؛ از جهت آنكه روزه تعب بدنی است و به سبب امساک، ضعف و لاغری روی می‌‌دهد، پس بدن، مزكی شده و اگر گوشتی از غذای مشتبه در بدن روييده باشد، به سبب روزه و تعب امساک، ريخته می‌‌شود و لهذا ماه مبارک رمضان را شهر الصبر ناميده‌اند. والله يعلم.

الحديث الخامس والثلاثون: فی الحجّ

 روی الصدوق باسناده عن اميرالمؤمنين عليه‌السلام  انّه قال: «ما من مهلّ يهلّ بالتّلبية الّا اهل من عن يمينه من شىء الی مقطع التراب و من عن يساره الی مقطع التراب و قال له الملكان: ابشر يا عبدالله و ما يبشر الله عبد الّا بالجنّة» ]من ‌لايحضره الفقيه، ج 2، ص 203، باب فضائل الحج…؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 378، باب استحباب رفع الصوت بالتلبيه.[؛ «و من لبّی فی احرامه سبعين مرّة ايمانا و احتسابا اشهد الله له الف ملک ببراءة من النار و براءة من النفاق و من انتهی الی الحرم فنزل و اغتسل و اخذ نعليه بيده ثمّ دخل الحرم حافيا تواضعا لله عزّوجلّ محی الله عنه مائة الف سيّئة و كتب له مائة الف حسنة و بنی له مائة الف درجة و قضا له مائة الف حاجة و من دخل مكّة بسكينة غفر الله له ذنبه و هو ان يدخلها غير مستكبّر و لا متجبّر و من دخل المسجد حافيا علی سكينة و وقار و خشوع غفر الله له و من نظر الی الكعبة عارفا بحقّها غفرالله له ذنوبه و كفی ما اهمّه».] من ‌لايحضره الفقيه، ج 2، ص 204، باب فضائل الحج. [

ترجمه: حضرت اميرالمؤمنين و امام المتّقين ـ صلوات الله عليه ـ می‌‌فرمايد كه: «نيست اهلال‌كننده به حجّی كه آواز به گفتن تلبيه بلند كند مگر آنكه متابعت او در آن تلبيه می‌‌كند هركس كه از دست راست او و هركس كه از دست چپ اوست؛ تا جايی كه خاک زمين برطرف می‌‌شود و می‌‌گويند به او دو ملک، كه بشارت باد تو را ای بنده خدا و حال آنكه بشارت خدا نيست مگر به بهشت؛» و «كسی كه هفتاد مرتبه در احرام تلبيه گفت از روی ايمان و از جهت طلب ثواب، گواه می‌‌گيرد حق‌تعالی از برای او هزار فرشته را، و می‌‌فرمايد كه: بدانيد ای گروه ملايک! كه اين شخص بری است از آتش جهنّم و از آنكه منافق باشد و كسی كه برسد به حرم و از راحله خود به زير آيد و غسل كند و نعلين خود را به دست گيرد، بعد از آن داخل حرم شود پای برهنه، از راه فروتنی كردن از برای خدا، حق‌تعالی برطرف می‌‌كند از او صد هزار گناه را؛ و می‌‌نويسد از برای او صد هزار حسنه؛ وبنا می‌‌كند از برای او صد هزار مرتبه در بهشت؛ و بر می‌‌آورد از برای او صد هزار حاجت؛ و كسی كه داخل مكّه شود به آرام دل و اطمينان، می‌‌آمرزد از برای او گناه او را؛ و فرمود كه: مراد از آرام، آن است كه داخل شود بدون تكبّر و تجبّر و كسی كه داخل مسجدالحرام شود پای برهنه به آرام تن و دل و رقّت قلب، می‌‌آمرزد خدا او را؛ وكسی كه نظر كند به سوی كعبه در حالتی كه شناسا باشد و بداند حق آن خانه را، می‌‌آمرزد خدا گناهان او را؛ و برمی‌‌آورد مطلبی چند را كه به كدورت آورده او را».

بيان: «ما من مهلّ يهلّ»؛ اهلال، آواز بلند كردن است؛ چنانچه می‌‌گويند: اهلّ الصّبى، هرگاه فرياد زند و در اينجا می‌‌گويند: اهلّ بالحجّ در هنگامی‌ كه احرام بسته، تلبيه بگويد. و لزوم احرام در حجّ تمتّع و افراد، به دو چيز می‌‌شود؛ يكی نيّت احرام و ديگری آنكه تلبيه بگويد و در حج قران بعد از نيت، لزوم آن به اشعار و تقليد هدی يا تلبيه است وتلبيه كه در حج و عمره، موافق مشهور واجب اين عبارت است كه: «لبّيک، اللهمّ لبّيك، لبّيک ]رضوی: ـ لبيک.[ لا شريک لک لبّيک، ان الحمد والنّعمة و الملک لک». ]كافی، ج 4، ص 335، باب التلبيه، عن أبی عبدالله عليه‌السلام؛ من‌لايحضره الفقيه، ج 2، ص 317، باب فرائض الحج. [

«مَن عن يمينه»؛ اگر مَنْ موصوله در اينجا از برای ذوی العقول، مستعمل نباشد، مراد آن است كه جمادات ونباتات و حيوانات كه بر زمين‌اند از طرفين تا منتهای زمين متابعت او می‌‌نمايند در گفتن تلبيه، كه منبىء است از اطاعت فرمان واجب الاذعان خداوند منّان؛ و اگر مراد موافق وضع مَنْ، ذوی العقول باشد، مدّعا آن خواهد بود كه تمام ملايک كه بر روی زمين‌اند متابعت او می‌‌كنند.

«الی مقطع التّراب»؛ اگر چه ظاهر صفحه زمين مراد است امّا دور نيست كه اعماق زمين نيز مراد باشد؛ يعنی خلقی كه از طرفين بر روی زمين و زير زمين‌اند تا جايی كه زمين منتهی شود، زيرا كه در اعماق و اجواف زمين نيز موجودات هستند.

«الملكان»؛ مراد دو ملكی است كه با هر كس می‌‌باشند و اعمال را می‌‌نويسند؛ وچون ملكين به فرمان الهی بشارت می‌‌دهند، می‌‌فرمايد كه بشارت خدا نيست مگر به بهشت؛ زيرا كه جايزه می‌‌بايد به قدر بزرگی جايزه دهنده باشد.

«و براءة من النّفاق»؛ نفاق، بدترين اخلاق است و حقيقتش آن است كه به زبان چيزی گويد و به دل خلاف آن را اعتقاد دارد و اگر والعياذ بالله نفاق در اصول و فروع دين باشد، كفر و بدترين معاصی است.

«و من انتهی الی الحرم»؛ از اطراف مكّه معظمه، حدود حرم معلوم و غسل دخول حرم، سنت است. و از اين حديث شريف استفاده می‌‌شود سنّت بودن آنكه پای برهنه داخل شوند و اگر چه محتمل است كه پای برهنه بودن در اوّل دخول حرم كافی و مؤدّی سنّت باشد اما ظاهر آن است كه تا دخول مسجدالحرام مستمر بدارد؛ و آنكه نعلين خود را به دست گيرد، دور نيست كه اين فعل نيز سنّت باشد امّا چون متعارف چنين است كه هر كس كه پای خود برهنه كند كفش را به دست می‌‌گيرد، چندان دلالتی ندارد.

«و لا متجبّر»؛ مراد آن است كه دخولش از راه حكومت و نخوت نباشد، بلكه از راه عبوديّت واطاعت باشد.

«عارفا بحقها»؛ معرفت حق خانه، آن است كه بداند كه خانه‌ای است كه خدا برگزيده و آن را مشعر عبادت ومحلّ استجابت گردانيده، تمام خلايق را امر به ورود آن نموده واز همه بقاع زمين آن را ممتاز گردانيده و احترام آن را لازم قرار داده.

«كفی ما اهمّه»؛ يعنی اموری كه دل او را مشغول ساخته، اهتمام به وقوع آن دارد، برآورده می‌‌شود؛ يا آنكه امری چند كه وقوع يا عدم وقوعش باعث كدورت او شده، رفع می‌‌نمايد. و در حديث ديگر واقع شده كه: «كدورت دنيا و آخرت را از او رفع می‌‌كند». ]«من نظر الی الكعبة بمعرفة فعرف من حقنا و حرمتنا مثل الذی عرف من حقها و حرمتها غفر الله له ذنوبه و كفاه هم الدنيا الآخرة». كافی، ج 4، ص 241، باب فضل النظر إلی الكعبة؛ وسائل الشيعة، ج 13، ص 263، باب استحباب اكثار النظر الی الكعبة. [

 فايده: در اين حديث و احاديث ديگر مكرر شده ]رضوی: ديگر مذکور شده که. [ذكر بيرون رفتن آن شخص به سبب هر عملی از اعمال از گناهان، و هرگاه كه در مرتبه اوّل و ايقاع عبادت اوّله از گناهان بيرون رفت، مرتبه ثانيه، توّهم آن می‌‌شود كه تحصيل حاصل باشد. جواب آنكه ممكن است از برای تأكيد و تثبّت باشد كه بدانند كه ديگر اصلا و مطلقا گناهی نمی‌‌ماند؛ يا آنكه گناهانی كه به صيغه جمع واقع شده، معنی مجازی و نوع مراد باشد و هر فعلی از افعال حج اختصاص به آمرزش يک نوع و افراد آن داشته باشد، از جهت آنكه گناه مالی و بدنى؛ و بدنی منقسم به قولی و فعلى؛ و همچنين حقوق خدا، و حقوق مردم، و مركب از هردو، می‌‌باشد و در بعضی از اخبار وارد شده كه گناهان، خواص و مضار مختلفه می‌‌دارد؛ بعضی تغيير می‌‌دهد نعمت‌ها را؛ و بعضی باعث عذاب دنيا می‌‌شود؛ و بعضی حبس رزق می‌‌كند؛ و بعضی باعث رسوايی می‌‌شود در دنيا يا آخرت؛ و بعضی سبب كوتاهی عمر می‌‌شود و همچنان كه هر دوايی را خصوصيّت به نوعی از مرض هست كه آن خصوصيت در دوای ديگر نيست، دور نيست كه هر فعلی از افعال حج را خصوصيت به آمرزش نوعی از معصيت باشد كه آن خصوصيّت در فعل ديگر نباشد. و رسول خدا صلی الله عليه و آله فرموده كه: «بعضی از گناهان هست كه تكفير و ازاله آن نمی‌‌كند مگر وقوف به عرفات». ]«ان من الذنوب ما لا يكفره الا الوقوف بعرفه». عوالی اللئالی، ج 4، ص 33، الجملة الاولی فی احاديث متفرقه زياد. [و حج در لغت به معنی قصد است و چون حج، مركّب است از افعال بسيار كه در هر يک قصدی معتبر است لهذا مجموع را حج گفته‌اند و حج، سه نوع دارد: تمتع؛ وافراد؛ و قران؛ و تفصيل هر يک و مسايل آن در رساله‌های منفرده و كتب فقهيّه مسطور است. والله يعلم.

 

الحديث السادس والثلاثون: فی الجهاد

 روی الشيخ الصدوق باسناده عن اميرالمؤمنين عليه‌السلام انّه قال: إنّ رسول‌الله صلی الله عليه و آله بعث سريّة فلمّا رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی عليهم الجهاد الأكبر، قيل، يا رسول‌الله صلی الله عليه و آله و ما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النّفس ثمّ قال عليه‌السلام. أفضل الجهاد من جاهد نفسه التی بين جنبيه. ]وسائل الشيعه، ج 15، ص 163، باب وجوبه…؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 65، باب 45 ـ مراتب النفس و…؛ امالی صدوق، ص 466، المجلس الحادی و السبعون. [

 ترجمه: فرمود حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام كه: رسول خدا صلی الله عليه و آله فرستاد قدری از لشكر را به جهاد؛ پس چون برگشتند فرمود كه: وسعت دهد خدا گروهی را كه به جای آوردند جهاد كوچک را و باقی ماند بر ايشان مجاهده بزرگ. گفتند: ای رسول خدا صلی الله عليه و آله! كدام است جهاد بزرگ؟ فرمود كه: آن مجاهده و معارضه با نفس امّاره است. پس فرمود آن حضرت كه: بهترين جهادها ]رضوی: جهاد.[ مجاهده كسی است كه مجاهده با نفسی كند كه ميان هر دو پهلوی اوست.

بيان: «سريّه»؛ قطعه]ای[ از لشكر را می‌‌گويند كه از پنج نفر كمتر و از چهارصد بيشتر نباشد. «مرحبا»؛ الرحب بضم راء، به معنی وسعت و مفعول مطلق فعل محذوف است به اين تقدير كه «رحبت بلادك مرحباً» كه مصدر ميمی‌ باشد، و اين لفظ در مقام تواضع ومهربانی مستعمل می‌‌شود و جهاد با نفس آن است كه پيروی خواهش او ننموده او را بر طاعت بدارد و نگذارد كه طغيان و خانه آخرت را ويران كند.

«من جاهد نفسه»؛ خبر افضل الجهاد است و به حسب ظاهر، محمول نمی‌‌شود مگر آنكه مصدر را تأويل به اسم فاعل كنيم به اين نحو كه افضل مجاهدين كسی است كه مجاهده با نفس خود كند؛ يا آنكه خبر مضاف محذوف باشد به اين عنوان كه افضل الجهاد، جهاد «من جاهد نفسه بين جنبيه»، چون نفس، مجرّد است و مجرّد را مكانی نمی‌‌باشد، ممكن است در اينجا مراد از نفس، قلب كه منشاء انبعاث روح حيوانی است باشد كه مناط حس و حركت است؛ و ممكن است مراد، قوای حيوانيّه كه لازمه بشريّت است از شهوت و غضب و اشباه آن باشد؛ و بيان مجاهده با نفس و محاسبه آن قبل از اين شده. والله يعلم.

الحديث السابع والثلاثون: فی الاعتكاف

 روی الصدوق باسناده عن أبی جعفر عليه‌السلام قال: المعتكف لايشمّ الطيب و لايتلذّذ بالريحان و لايماری و لايشتری و لايبيع قال: و من اعتكف ثلاثة أيّام فهو يوم الرابع بالخيار إن شاء زاد ثلثة أخری و إن شاء خرج من المسجد فإن أقام يومين بعد الثلثة فلايخرج من المسجد حتّی يتمّ ثلاثة أيّام أخری. ]كافی، ج 4، ص 677، باب أقل ما يكون الإعتكاف…؛ من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 186، باب الإعتكاف…؛ تهذيب‌الاحكام، ج 4، ص 288، باب 66، الإعتكاف و ما يجب فيه. [

 ترجمه: حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام فرمود كه: اعتكاف كننده، نبويد بوی خوش را؛ و تحصيل لذّت نكند به ريحان؛ و مجادله با مردم نكند؛ و خريد و فروش نكند. و فرمود كه: كسی كه سه روز اعتكاف به جای آورد، پس او در روز چهارم مختار است اگر خواهد زياد كند سه روز ديگر و اگر خواهد بيرون آيد از مسجد، پس اگر بماند دو روز بعد از آنكه سه روز اعتكاف به جای آورده بود، پس بيرون نرود تا آنكه تمام كند سه روز ثانی را نيز.

بيان: «اعتكاف»؛ گوشه‌گير بودن و از جای خود حركت نكردن است به حسب لغت؛ و در شرع، توقّف خاص است در مسجد به شرط داشتن روزه. و مشهور آن است كه بايد در مسجدی باشد كه پيغمبری يا وصی او در آن نماز جماعت يا جمعه كرده باشد ومسجد موصوف به اين وصف، مسجد مكّه و مدينه و مسجد جامع بصره و كوفه است و بنابر قولی در هر مسجد جامعی جايز است و چون دو روز اعتكاف به جای آورد، روز سيّم واجب می‌‌شود؛ چنانچه اين حديث شريف دلالت دارد و از مسجد بيرون نمی‌‌تواند آمد، مگر از برای حاجت ضروری. و باقی شرايط و آداب و احكام آن در كتب فقهيّه است.

«و لا يتلذّذ بالرّيحان»؛ بعد از ذكر آنكه از مطلق بوی خوش اجتناب كند، مبالغة ريحان را ذكر كرد كه چون حدّت بويش بيشتر، كراهتش اشدّ است.

«و لا يمارى»؛ هر چند ممارات و مجادله مطلقاً مكروه است. حتی آنكه روايت شده كه: «اگر محق باشی نيز ممارات مكن»؛ ]«… و أنْ تترک المراء و ان كنت محقاً…» كافی، ج 2، ص 122، باب التواضع…؛ وسائل الشيعة، ج 12، ص 108، باب استحباب جلوس الانسان. [ امّا در حال اعتكاف بدتر است.

 «و لايبيع»؛ خلاف است؛ مثل خلاف در بيع، وقت ندای اذان روز جمعه؛ كه آيا بيع باطل است؛ يا آنكه بيع لازم و اين فعل حرام است. و در اعتكاف اقوی ثانى؛ و در جمعه، اقوی اوّل است. والله يعلم.

الحديث الثامن والثلاثون: فی فضل ]رضوی: ـ فضل[ الدّعاء

 روی ثقة‌الاسلام باسناده عن حنان بن سدير عن أبيه قال: قلت لأبی جعفر عليه‌السلام: أی العبادة افضل؟ فقال: ما من شىء افضل عندالله عزّوجلّ من ان يسئل و يطلب ممّا عنده وما احد أبغض الی الله ممن يستكبر عن عبادته و لا يسئل ما عنده. ]كافی، ج 2، ص 466، باب فضل الدعا؛ مستدرک الوسائل، ج 5، ص 169، باب استحباب اختيار الدعا؛ بحارالأنوار، ج 90، ص 294، باب فضله و الحث عليه. [

 ترجمه: پدر حنان بن سدير می‌‌گويد: عرض كردم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام كه: كدام عبادت بيشتر فضيلت دارد؟ پس آن حضرت فرمود كه: نيست چيزی نزد خدا افضل و بهتر از اينكه سؤال كرده شود خدا را، و طلب كرده شود از آنچه نزد اوست؛ و نيست احدی دشمن‌تر به سوی خدا، از كسی كه تكبّر كند از بندگی او وطلب نكند آنچه را نزد اوست.

بيان: در احاديث بى‌شمار و آيات بسيار، شرح فضيلت دعا شده و بالاتر از اين نيست كه ترك دعا را استكبار ناميده و وعيد به دخول جهنّم فرموده؛ و مدح خليل خود كرده كه: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ) ]سوره مبارکه توبه، آيه 114[. و در احاديث تفسير (أوَّاهٌ) به بسيار دعا كننده شده و وعده اجابت به جهت داعی نموده و وعده الهی خلف نمی‌‌شود و در حديث ميسّر، واقع شده كه حضرت صادق عليه‌السلام فرمود كه: «ای ميسّر! دعا كن و حاجات خود را از خدا در خواه و مگوی كه امر گذشته و بر وفق تقدير ممضی شده و دعا فايده ندارد؛ به درستی كه در نزد خدا مرتبه عظيمی‌ هست كه كسی به آن مرتبه نمی‌‌رسد، مگر به سبب دعا؛ و سؤال از خدا؛ و اگر آنكه بنده دهان خود را ببندد و سؤال از خدا نكند به او چيزی داده نمی‌‌شود؛ پس سؤال ]رضوی: پس دعا.[ كن ای ميسّر! تا آنكه داده شوى؛ و نيست دری كه كوبيده شود مگر آنكه اميد آن هست كه گشوده گردد از برای صاحبش». ]«يا ميسر ادع الله و لا تقل إن الامر قد فرغ منه إن عندالله منزلة لاتنال الا بمسألة…». كافی، ج 2، ص 466، باب فضل الدُّعا؛ عدة الداعی، ص 29، باب الاول فی الحث علی الدعاء.[ و حضرت رسول صلی الله عليه و آله فرمود كه: «دعا، سلاح مؤمن و ستون دين است و نور آسمان‌ها و زمين است». ]«الدعاء سلاح المومن و عمودالدين و نور السماوات و الارض». كافی، ج 2، ص 468، باب الدّعا سلاح المؤمن؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 38، باب استحباب الدّعا عند الخوف.[ و حضرت صادق عليه‌السلام فرمود كه: «به درستی كه دعا، برمی‌‌گرداند قضايی را كه به تحقيق از آسمان فرود آمده ومحكم شده باشد؛ محكم شدنى»؛ ]«ان الدعاء يرد القضاء و قد نزل من السماء و قد ابرم ابراماً». كافی، ج 2، ص 469، باب إنّ الدعا يرد البلاء و القضاء؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 36، باب جواز الدعاء برد البلاء.[ غرض در باب دعا، احاديث لاتعدّ و لا تحصی وارد شده و بايد كه آدمی‌ هميشه دعا و تضرّع نمايد به جهت آنكه يا بلايی نازل شده؛ يا احتمال نزول دارد. و ]در[ ردّ بلا، دعا می‌‌كند؛ معهذا آدمی‌ در همه حالات محتاج است؛ پس بايد به خالق خود التجا برده، تضرّع و مسئلت نمايد و آن قدر كه سؤال و دعا از جناب الهى، ممدوح و مرغوب ]است[، طلب از مخلوق و سؤال از ايشان، مذموم است و در باب شرايط وآداب دعا كتب على‌حده تأليف شده. والله يعلم.

الحديث التاسع والثلاثون: فی فضل القرآن

روی فی الكافی عن ليث ابن أبی سليم رفعه قال: قال النبی صلی الله عليه و آله: نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن و لاتتخذوها قبوراكما فعلت اليهود و النصاری صلّوا فی الكنايس و البيع و عطلّوا بيوتهم فانّ البيت إذا كثر فيه تلاوة القرآن كثر خيره و اتّسع أهله و أضاء لأهل السماء كما تضىء نجوم السماء لاهل الدنيا. ]كافی، ج 2، ص 610، باب البيوت التی يقرأ فيها القرآن؛ وسائل الشيعه، ج 6، ص 200، باب استحباب قراءة القرآن؛ بحارالأنوار، ج 89، ص 200، باب 23 ـ فضل قراءة القرآن.[

 ترجمه: رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود كه: نورانی گردانيد خانه‌های خود را به سبب تلاوت قرآن؛ و فرا مگيريد و قرار مدهيد خانه‌های خود را از قبيل قبرها، همچنان كه كرده‌اند يهود و نصاری كه نماز كردند در معبدهای خود و معطّل گذاردند خانه‌های خود را؛ پس به درستی كه خانه، چون در آن بسيار خوانده شود قرآن، بسيار می‌‌شود خير آن خانه؛ و وسعت می‌‌دهد اهل آن خانه را؛ و روشنی می‌‌دهد از برای اهل آسمان، همچنان كه روشنی می‌‌دهد ستاره‌های آسمان از برای اهل دنيا.

بيان: «نوّروا»؛ مراد نور معنوی است كه به بركت تلاوت به هم می‌‌رسد.

«و لا تتخذوها قبورا»؛ معنی آن است كه خانه خود را خالی از نماز مگذاريد، كه مَثَل قبر و صاحبی كه در آن نماز نكند، مَثَل مرده خواهد بود به سبب غفلت او از عبادت. و دور نيست كه مراد نهی از دفن در خانه‌ها باشد و وجه مناسبت، بدی ترک تلاوت است؛ مثل بدی دفن؛ و ممكن است تشبيه به اعتبار ظلمت و تاريكی قبر باشد؛ و در خانه مراد ظلمت معنوی خواهد بود و قرينه بر اين معنی است، قول حضرت كه فرمود : «نوّروا بيوتكم… و عطلّوا بيوتهم» يهود و نصاری نماز در خانه‌ها را جايز نمی‌‌دانند و خانه‌ها را معطّل می‌‌گذارند؛ اگر كسی گويد كه: ترغيب در نماز در مساجد بسيار وارد شده، پس چگونه حضرت نهی می‌‌فرمايد كه: خانه‌ها را خالی از نماز و تلاوت مگذاريد؟ جواب: آنكه ترک نماز از خانه‌ها، واجبات و مستحبّات را جميعاً، مذموم است؛ بلكه بايد قدری اگر چه نماز سنّتی باشد، در خانه كرده شود با آنكه جايز نداشتن، بد باشد؛ امّا اگر اتفاقاً روزی نماز در خانه كرده نشود باكی نباشد و در اين حديث مبالغه است در تلاوت، اگر چه در نماز باشد.

«و اتسع اهله»؛ ممكن است وسعت معيشت مراد باشد؛ يا آنكه به سبب تلاوت، خانه وسيع نمايد و اين كس وسيع يابد.

«و اضاء لاهل السّمآء»؛ ممكن است ]رضوی: ـ وسعت معيشت … ممکن است.[ روشنی واقعی باشد كه ملايک آن را يابند؛ و ممكن است روشنی معنوی باشد و به قرينه تشبيه معنی اوّل اولی است. و از حضرت باقر عليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: «كسی كه بخواند قرآن را ايستاده در نماز خود، می‌‌نويسد خدا از برای او به سبب هر حرفی صد حسنه؛ و كسی كه بخواند در نماز نشسته، می‌‌نويسد به ازاء هر حرفی پنجاه حسنه و كسی كه بخواند در غير نماز، می‌‌نويسد از برای او ده حسنه». ]«من قَرَأ القرآن قائماً فی صلاته كتب الله له بكل حرف مائة حسنة…». كافی، ج 2،ص 611، باب ثواب قراءة القرآن؛ وسائل الشيعه، ج 6، ص 187، باب استحباب كثرة قراءة القرآن.[ و در احاديث ديگر وارد شده كه: «روز قيامت، قاری قرآن را می‌‌گويند كه بخوان آيات را و به مراتب بهشت بالا رو» ]«إذا كان يوم القيامة يقال لقاریء القرآن: اقرأ وارق، فكلما قرأ آية رقی درجة»؛ امالی صدوق، ص 440 ـ 441، المجلس السابع و الخمسون، ح 10.[. و در فضيلت قرآن كافی است آنچه در خطبه غدير گذشت كه: «قرآن و اهل‌بيت را رسول خدا صلی الله عليه وآله در ميان مردم گذارده كه مادام كه متمسّک به اين دو چيز باشند، گمراه نشوند» ]«… انی مخلف فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتی اهل بيتی…». ارشاد القلوب، ج 2، ص 305، فی فضائله من طريق اهل البيت؛ اعلام الوری، ص 132.[؛ و قرآن بزرگ‌تر و اهل‌بيت كوچک‌تر؛ و قرآن حبل‌المتين الهی است كه از آسمان به زمين آويخته. والله‌ يعلم.

 

الحديث الاربعون: فی الفروض علی الجوارح

 روی الصدوق باسناده عن أميرالمؤمنين عليه‌السلام: انّه قال فی وصيّته لابنه محمّد بن الحنفيّه رضی الله عنه: يا بنىّ! لاتقل ما لاتعلم بل لاتقل كلّما تعلم فانّ الله تبارک و تعالی قد فرض علی جوارحک كلّها فرايض يحتج بها عليک يوم القيامة و يسئلک عنها و ذكرها و وعظها و حذّرها و ادّبها و لم يتركها سدی.

فقال الله عزّوجلّ: (وَ لاَتَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلّ أُوْلئِکَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً) ]سوره مبارکه اسراء، آيه 36.[ و قال عزّوجلّ: (إذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَّا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَاللهِ عَظِيمٌ) ]سوره مبارکه نور، آيه 15.[ ثمّ استعبدها بطاعته. فقال عزّوجلّ: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ارْكَعُواْ وَ اسْجُدُواْ وَاعْبُدُواْ رَبَّكُمْ وَافْعَلُواْ الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) ]سوره مبارکه حج، آيه 77.[ فهذه فريضة جامعة واجبة علی الجوارح. و قال عزّوجلّ: (أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلّهِ فَلاَتَدْعُواْ مَعَ اللهِ أَحَداً) ]سوره مبارکه جن، آيه 18.[ يعنى: بالمساجد الوجه واليدين و الركّبتين والابهامين. و قال عزّوجلّ: (وَ مَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لاَ أَبْصَارُكُمْ وَ لاَ جُلُودُكُمْ) ]سوره مبارکه فصّلت، آيه 22.[ يعنى: بالجلود الفروج، ثمّ خصّ كلّ جارحة من جوارحک بفرض و نصّ عليها ففرض علی السمع ان لا تصغی به الی المعاصى. فقال عزّوجلّ: (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِی الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَؤُ بِهَا فَلاَتَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّی يَخُوضُوا فِی حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 140.[ و قال عزّوجلّ: (وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِی آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی

يَخُوضُواْ فِی حَدِيثٍ غَيْرِهِ) ]سوره مبارکه انعام، آيه 68.[ ثم استثنی عزّوجلّ موضع النسيان. فقال: (وَ إِمَّا يُنسِيَنَّکَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِكْرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) ]همان.[ و قال عزّوجلّ: (فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَـئِکَ الَّذِينَ هَدَيهُمُ اللهُ وَ أُوْلَـئِکَ هُمْ أُوْلُوالأَلْبَابِ) ]سوره مبارکه زمر، آيات 18 ـ 17.[

و قال عزّوجلّ: (وَ إِذَا مَرُّواْ بِاللَّغْوِ مَرُّواْ كِرَاماً) ]سوره مبارکه فرقان، آيه 72.[ و قال عزّوجلّ: (وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ) ]سوره مبارکه قصص، آيه 55.[ فهذا ما فرض الله عزّوجلّ علی السمع و هو عمله و فرض علی البصر ان لاينظر به الی ما حرّم الله عزّوجلّ عليه فقال عزّ من قايل: (قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُواْ فُرُوجَهُمْ) ]سوره مبارکه نور، آيه 30.[ فحرم ان ينظر احد الی فرج غيره و فرض علی اللسان الاقرار و التعبير عن القلب ما عقد عليه. فقال عزّوجلّ: (قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْنَا) ]سوره مبارکه بقره، آيه 136.[ الآيه. و قال عزّوجلّ: (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً). ]همان، آيه 83.[ و فرض علی القلب و هو امير الجوارح، الّذی به تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأيه. فقال عزّوجلّ: (إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِالأِيمَانِ) ]سوره مبارکه نحل، آيه 106.[ الآيه. و قال عزّوجلّ: حين اخبر عن قوم اعطوا الايمان (بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 41.[ و قال تبارک و تعالى: (الَّذِينَ قَالُوْا آمِنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْتُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ) ]همان.[ و قال عزّوجلّ: (أَلاَ بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) ]سوره مبارکه رعد، آيه 28.[ و قال عزّوجلّ: (وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 284.[ و فرض علی اليدين الّا تمدّهما الی ما حرّم الله عزّوجلّ عليک و ان تستعملهما بطاعته. فقال عزّوجلّ: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَوةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَی الْكَعْبَيْنِ) ]سوره مبارکه مائده، آيه 6.[ و قال عزّوجلّ: (فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَضَرْبَ الرِّقَابِ) ]سوره مبارکه محمّد، آيه 4.[ و فرض علی الرجلين ان تنقلهما فی طاعته و ان لاتمش بهما مشيّة عاص. فقال عزّوجلّ: (وَ لاَتَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ آلْجِبَالَ طُولاً * كُلُّ ذَلِکَ كَانَ سَيّئُةُ عِنْدَ رَبِّکَ مَكْرُوهاً) ]سوره مبارکه اسراء، آيات 38 ـ 37.[ و قال عزّوجلّ: (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ) ]سوره مبارکه يس، آيه 65.[ فاختبر عنها انّها تشهد علی صاحبها يوم القيامة فهذا ما فرض الله تبارک و تعالی علی جوارحک فاتّق الله يا بُنَی و استعملها بطاعته و رضوانه و ايّاک ان يراک الله تعالی ذكره عند معصيته او يفقدک عند طاعته فتكون من الخاسرين و عليک بقراءة القرآن و العمل بما فيه و لزوم فرايضه وشرايعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه والتّهجد به و تلاوته فی ليلک و نهارک فانّه عهد من الله تبارک و تعالی الی خلقه فهو واجب علی كل مسلم ان ينظر كل يوم فی عهده و لو خمسين آيه و اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقاری: اقراء و ارق فلايكون فی الجنّة بعد النبيين و الصديقين ارفع درجة منه». ]من‌ لايحضره الفقيه، ج 2، ص 626، باب الفروض علی الجوارح؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 169، باب الفروض علی الجوارح.[

 ترجمه: حضرت اميرالمؤمنين و امام المتقين ـ صلوات الله عليه و آله ـ در وصايای خود به فرزندش محمّد حنفيّه ـرضی الله عنهـ فرمود كه: ای پسر من! مگوی چيزی را كه ندانى، بلكه مگوی هر چه را دانى؛ پس به درستی كه خداوند عالميان واجب گردانيده بر اعضا و جوارح تو همه، واجب‌هايی چند، كه حجّت بر تو تمام كرده به آن‌ها روز قيامت وسؤال می‌‌كند تو را از آن واجبات و ذكر كرده آن‌ها را و موعظه فرموده و بيم داده وتأديب كرده و باز نگذارده آن‌ها را مهمل؛ پس فرمود در كتاب عزيز كه: از عقب مرو ]دنبال نکن، پيروی مکن.[ چيزی را كه تو را به آن چيز علمی‌ نيست؛ به درستی كه گوش و چشم و دل، همه اين‌ها سؤال كرده می‌‌شوند. و باز فرموده كه: شما را می‌‌رسد عذابی عظيم، در هنگامی‌ كه فرا گيريد بعضی از بعضی سخن را بر زبان‌های خود؛ و بگوييد به دهن‌های خود چيزی را كه از برای شما به آن علمی‌ نيست و می‌‌پنداريد اين را سهل و حال آنكه نزد خدا عظيم است؛ پس طلب بندگی كرد و خواند مردم را به فرمان‌برداری خود. پس فرمود به نصّ قرآن كه: ای جماعتی كه ايمان آورده‌ايد، ركوع و سجود و بندگی كنيد پروردگار خود را؛ و بكنيد خير و نيكی را شايد رستگار شويد؛ پس اين واجبی است به نصّ قرآن، جامع جميع واجبات كه خدا بر اعضا لازم گردانيده. و باز فرموده كه: به درستی كه مساجد از برای خداست؛ پس مخوانيد با خدا احدی را. و فرمود كه: مراد از مساجد روی و دست‌ها و زانوها و سرشصت پای‌هاست. و ديگر، خدا فرموده كه: نيستيد شما كه بپوشانيد اين را كه گواهی دهد بر شما گوش شما و نه آنچه شهادت می‌‌دهد چشم‌های شما و پوست‌های بدن شما. و فرمود حضرت كه: مراد به پوست‌های شما فرج‌هاست؛ پس تخصيص داد هر جارحه‌ای از جارح‌های تو را به واجبی و تصريح بر آن نمود؛ پس واجب گردانيد بر گوش، اين را كه گوش ندهيد به گناهی. و فرمود خدای عزّوجلّ كه: به تحقيق فرستاد خدا بر شما در كتاب خود اين را، كه هرگاه شنيديد آيات خدا را، كه كافر می‌‌شوند به آن آيات، و سرزنش كرده می‌‌شوند به سبب آن آيات، پس منشينيد شما با اين جماعت تا آنكه خوض كنند در حديثی و گفتگويی غير اين؛ به درستی كه هرگاه شما با اين جماعت بنشينيد در اين هنگام مثل ايشان خواهيد بود و باز فرمود خدای عزّوجلّ و خطاب به رسول خود نمود كه: هرگاه ديدی جماعتی را كه خوض و گفتگو می‌‌كنند در آيات ما پس از ايشان اعراض كن، تا آنكه گفتگو كنند در سخنی غير آن؛ پس استثناء نمود حق‌تعالی محل فراموشی را پس فرمود كه اگر به فراموشی اندازد تو را شيطان، پس منشين بعد از ياد آمدن تو با گروه ستمكاران و فرمود كه: پس بشارت ده بندگانی را كه می‌‌شنوند سخن را، و پيروی می‌‌كنند بهتر آن را، اين جماعت‌اند كه هدايت كرده خدا ايشان را؛ و اين جماعتند صاحبان عقل. و باز مدح جمعی نموده فرمود كه: هرگاه گذشتند به لغو و سخن باطل، گذشتند كريمانه. و فرمود كه: جماعتی كه هرگاه شنيدند لغو را، اعراض كردند از آن پس اين چيزی است كه خدا واجب گردانيده بر گوش و اين است عمل و كار گوش؛ و واجب كرده بر چشم كه به سبب آن نظر نكنند به سوی چيزی كه خدا بر او حرام كرده؛ پس فرمود خداوندی كه عزيز است قول او وخطاب به رسول خود كرده فرمود كه: بگوی مؤمنين را كه بپوشانند چشم‌های خود را و حفظ كنند و نگاه دارند فرج‌های خود را؛ پس ]رضوی: + حرام.[ گردانيد اين را كه نگاه كند احدی به فرج و عورت غير خود؛ و واجب گردانيد بر زبان كه اقرار و تعبير كند از مراد دل و آنچه دل را بر آن بندند. پس فرمود خدای عزّوجلّ كه: بگوييد ايمان آورديم به خدا، و به آنچه فرستاده شده به سوی ما. و باز فرمود كه: بگوييد از برای مردم خوبی را. و واجب گردانيد بر دل، كه پادشاه و سركرده اعضاست آنچنان اميری، كه به آن، چيزها را درمی‌‌يابد، و می‌‌فهمد اموری كه صادر از اعضا می‌‌شود از فرموده دل ورأی او.

پس خدای عزّوجلّ فرمود كه: مگر، كسی كه جبر كرده شود و حال آنكه دل او آرام گرفته باشد به سبب ايمان. و باز خدا فرمود: هنگامی‌ كه خبر داد از گروهی كه، داده شده بودند ايمان بر زبان‌های خودشان و ايمان نياورده بود دل‌های ايشان. و باز فرمود در مقام مذمّت كه: آن جماعتی كه گفتند به دهن‌های خود كه، ايمان آورديم و حال آنكه ايمان نياورده دل‌های ايشان. و باز فرموده كه: متنبّه باشيد! كه به سبب ياد خدا آرام می‌‌گيرد دل‌ها. و فرمود كه: اگر اظهار كنيد آنچه در نفس‌های شماست، يا آنكه مخفی داريد آن را، محاسبه می‌‌كند شما را خدا به سبب آن، پس می‌‌آمرزد خدا كسی را كه خواهد؛ و عذاب می‌‌كند كسی را كه خواهد.

و واجب كرده بر دو دست، كه آن‌ها را دراز نكنی به سوی چيزی كه خدا حرام كرده بر تو، و اينكه كار فرمايى، دست‌ها را به فرمان‌برداری خدا. پس فرمود كه: ای گروهی كه ايمان آورده‌ايد! هرگاه اراده كنيد كه به نماز بايستيد پس بشوييد روی‌ها ودست‌های خود را تا مرفق‌ها و مسح كنيد به بعضی از سرها و پای‌های خود را ]رضوی: ـ را.[ تا دو كعب. و باز فرمود كه: هرگاه بر خوريد به جماعتی كه كافر شده‌اند، بزنيد گردن‌های ايشان را وواجب كرده بر پاى‌ها، اينكه نقل فرماييد آن‌ها را در فرمان‌برداری خدا؛ و راه نرويد به پاى‌ها مثل راه رفتن كسی كه عصيان كننده باشد.

پس خدا فرمود در بيان نصيحت حضرت لقمان به پسرش كه: راه مرو در زمين از روی تكبّر؛ به درستی كه تو نخواهی شكافت زمين را و نخواهی رسيد از درازی به كوه‌ها؛ همه اين‌ها بد است و نزد پروردگار تو ناخوش است. و فرمود كه: در روز قيامت مُهر می‌‌گذاريم بر دهن‌های ايشان؛ و سخن می‌‌گويد با ما، دست‌های ايشان؛ وگواهی می‌‌دهد پاى‌های ايشان به آنچه بودند كه كسب می‌‌كردند؛ پس خدا خبر داد از پاى‌ها، اينكه گواهی می‌‌دهد بر ضرر صاحبش، روز قيامت؛ پس اين است چيزی كه خداوند عالميان واجب گردانيد بر جوارح و اعضای تو؛ پس بپرهيز ای پسر من! وكارفرمای اعضا را به تحصيل فرمان‌برداری و خوشنودی خدا؛ و بپرهيز ]رضوی: ـ ای پسر من… و بپرهيز.[ از اينكه ببيند حق‌تعالی تو را نزد معصيت خود؛ يا آنكه نيابد تو را نزد فرمان‌برداری خود؛ پس اگر چنين كنى، خواهی شد از جمله زيان‌كاران؛ و بر تو است كه بخوانی قرآن را و عمل كنی به آنچه در آن است؛ و لازم دانی واجبات و شرايع و حلال و حرام و امر و نهی خدا را؛ و نماز شب كنی به قرائت و تلاوت كنی قرآن را در شب و روز خودت؛ پس به درستی كه قرآن عهدی است از خداوند عالميان به سوی خلقش؛ پس آن واجب است بر هر مسلمانی كه نظر كند هر روز در عهد خدا و اگر چه پنجاه آيه باشد و بدان كه مراتب بهشت بر عدد آيات قرآن است؛ پس هرگاه روز قيامت شود به قاری قرآن گفته می‌‌شود كه بخوان قرآن ]رضوی: ـ قرآن.[ و به مراتب بهشت بالا رو؛ پس نمی‌‌باشد در بهشت، بعد از پيغمبران  وبسيار راست‌گويان كسی كه بلند مرتبه‌تر باشد از قاری قرآن.

بيان: «بل لا تقل كلما تعلم»؛ زيرا كه گاه باشد چيزی چند داند، كه مصلحت در اظهار آن نباشد و ضررها عايد او شود؛ يا آنكه منافی تقيّه باشد؛ يا آنكه مردم چون قابليت فهم آن نداشته باشند، غلط فهمند و اگر آنچه گويد از اصول باشد، دين ايشان مختل؛ و اگر از فروع باشد، عبادتشان فاسد گردد؛ پس سخن را به اهلش بايد القا نمود و ملاحظه مصالح آن بايد كرد.

«و تحسبونه هينا»؛ بيان آن است كه به حسب ظاهر بسيار سهل و آسان و اندک می‌‌نمايد كه اين كس چيزی را كه نداند در مقام افاده درآيد، اما در واقع بسيار بسيار عظيم است؛ زيرا كه فتوی به رأی و اختراع و ابتداع در دين و اعظم فسوق است؛ نعوذ بالله منه. و صاحب كشّاف كه از متعصّبان اهل سنّت است، اقرار نموده كه اين آيه در باب عايشه ]الکشاف، ج 3، ص 222، ذيل آيات 12 ـ 13 ـ 15، سوره مبارکه نور.[ نازل شده.

«و افعلوا الخير»؛ تمام عبادات و مبرّات و واجبات و مستحبات ماليه و بدنيّه در تحت اين امر داخل و آيه كريمه در بيانش كافل است و اشتمال ]رضوی: احتمال.[ دارد بر فريضه جميع جوارح؛ لهذا حضرت فرمود كه: فهذه فريضه جامعه؛ (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ) ]سوره مبارکه جن، آيه 18.[ موافق اين تفسير كه حضرت فرموده، دلالت می‌‌كند بر اينكه سجده غير خدا جايز نباشد و تعظيم كسی به فعلی كه شبيه به سجده نتوان نمود؛ بلكه ائمّه را نيز. حتی به بعضی از مساجد سبعه، يعنی بالجلود الفروج؛ اگر چه ممكن است كه جميع پوست بدن شهادت می‌‌داده و ذكر فروج از جهت اهميّت باشد.

]شهادت جوارح و معاصی آن‌ها[

نهايت ظاهر تفسير حضرت آن است كه: مقصود بالذّات از جلود، فروج است و تعبير به جلود از جهت ناخوشی لفظ فروج باشد و در آيات ديگر كه اين لفظ واقع شده از جهت ضرورت است، كه مبادا حكم شرعی مشتبه يا ملتبس ]رضوی: ملتس يا مشتبه.[ شود.

«ان لا تصغی به الی المعاصی»؛ گوش دادن به باطل، مثل غيبت مؤمنان؛ و شنيدن ]رضوی: پوشيدن.[ كذب؛ و بهتان؛ و عقايد اهل بطلان؛ معصيت است و همچنين استماع نغمات و مقامات؛ و همه اين‌ها در تحت معاصی مندرج است.

و (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ) ]سوره مبارکه نساء، آيه 140.[؛ دلالت دارد كه گوينده ]رضوی: گوينده معصيت.[ و گوش دهنده هر دو در معصيت شريک و متساوی‌اند. (فِی آياتِنا) ]سوره مبارکه انعام، آيه 68.[؛ احتمال دارد كه حجج الهيّه باشد؛ و خوض در ايشان اين معنی دارد كه، بدِ آن‌ها را گويند؛ يا تكذيب ايشان نمايند؛ يا تدبير در اطفاء ]رضوی: انهاء.[ نور ايشان نمايند. و احتمال دارد كه آيات قرآنيّه باشد، كه تحريف كنند؛ يا در متشابهات برای باطل خود تأويلات نمايند؛ يا آنكه چيزهای غيرواقع اسناد دهند؛ چنانچه می‌‌گفتند: (إِنْ هَذا إِلّا أَسَاطيرُ الأَوَلينَ) ]سوره مبارکه انعام، آيه 25.[؛ يعنی نيست اين قرآن مگر افسانه‌های گذشته. (وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّکَ) ]همان، آيه 68.[؛ از خصايص امّت مرحومه است كه حق‌تعالی اين امّت را به سبب سهو و نسيان معاقبه نمی‌‌كند و خطاب به حضرت رسول صلی الله عليه و آله، و مراد امّت است واگر نه شأن آن حضرت ارفع از آن است كه با گروه ستمكاران بنشيند.

(فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) ]سوره مبارکه زمر، آيه 18.[؛ بعضی گفته‌اند ضمير احسنه، راجع به قول است؛ يعنی می‌‌شنوند سخن را و پيروی می‌‌كنند بهتر سخنان را؛ و احتمال دارد كه به مصدر يتّبعون راجع باشد؛ يعنی متابعت می‌‌كنند، بهتر متابعت كردنى.

«فحرم ان ينظر احد الی فرج غيره»؛ در اوّل آيه، امر شده كه چشم خود را از نظر به جايی كه نبايد نمود، نگاهدارند ]اشاره به آيه 30 سوره مبارکه نور.[؛ مثل نظر كردن به عورتی كه نظر آن شخص بر او حرام است؛ يا نظر به ناموس مردم؛ يا خانه ايشان ومطّلع شدن بر خفيّات امور خلايق. و در آخر آيه امر است به آنكه حفظ فرج خود بايد نمود كه ]رضوی: خود نمايد که.[ ديگری بر آن نظر نكند و اين هر دو، فرض بصر و چشم است. (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً) ]سوره مبارکه مائده، آيه 41.[؛ امر است به آنكه ايذای زبانی به مردم نبايد رسانيد و با همه كس سخن خوب بايد گفت. (قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 284.[؛ اين آيه كريمه دلالت دارد بر رأی آن كس كه ايمان را اعمّ از اسلام می‌‌داند و مشهور آن است كه در ايمان، اعتقاد به قلب نيز شرط است. (أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللهِ) ]سوره مبارکه بقره، آيه 284.[، اعتقاد، هر چند مخفی باشد محاسبه بر آن می‌‌شود. (فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ) ]همان.[؛ اشاره به آن است كه بعد از عبادات و طاعات، بدون عفو الهی غفران واقع نمی‌‌شود؛ چنانچه قبل از اين بيان شد ومحتمل است كه مراد از مشيّت، علم باشد؛ يعنی علم سابق الهی تعلّق به غفران وعذاب هر كس گرفته كه آن شخص به اختيار خود مقتضاء آن را به عمل خواهد آورد. والله يعلم.

خاتمه:

فيها وصية، ای برادر ايمانی و ای مؤمن حقانى! اين ضعيف چون به مقتضاء «الدّال علی الخير كفاعله» ]كافی، ج 4، ص 27، باب فضل المعروف؛ من‌ لايحضره الفقيه، ج 4، ص 380، و من الفاظ رسول‌الله…؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 286.[ آنچه از اصول و بعضی از فروع ضرور بود ايراد نموده، بايد كه تو نيز خود را معاف نداشته در مدلول اين اخبار و آثار تدبّر نمايی و از آن بهره وافی اخذ كنی و بناء دين خود، بر تقليد و متابعت مذهب پدر و مادر نگذاری و به عين بصيرت در اين رساله نظر كنی و مضامينش را حفظ نمايی و از مدلولش انحراف نورزى، كه عن‌قريب داعی حتمی‌ الهی تو را به دار بقاء خوانده و طی اين وادی بدون توشه تقوی، ميسّر نمی‌‌شود و بدون عقايد حقّه، اعمال را اثری نيست. فرصت غنيمت شمار و از دار فنا توشه بردار و اسير هوا و هوس مباش كه محاسب در كمين حساب؛ و معاتب در فكر عتاب؛ و عن‌قريب قيامت قايم؛ و ميزان منصوب؛ و صراط بر روی جهنّم كشيده؛ و در توبه بسته شده؛ ندامت را سودی نيست و پشيمانی را نفعی نه.

«فاتقوا الله ما استطعت ]اشاره به آيه 16 سوره مباركه تغابن (فاتقوا الله ما اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ اَطيعُوا).[»؛ و مپندار كه از عهده تكاليف بيرون آمدن، آسان است.

حضرت ]رضوی: ـ حضرت.[  رسول خدا صلی الله عليه و آله و زبده انبياء صلی الله عليه و آله می‌‌فرمايد كه: پير كرد مرا آيه كريمه (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ)؛ ]سوره مبارکه هود، آيه 112.[ . ]شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحديد، ج 11، ص 213، باب بيان احوال العارفين…؛ روضة الواعظين، ج 2، ص 475، مجلس فی ذكر إيذان الشيب: «… قال شيّبتنی هود فقيل له فی ذلک فقال قوله (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ)».[. يعنی مستقيم شو و بر پای دار اوامر را همچنان كه مأمور شده (وَ مَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ ]رضوی: + المبين.[) ]سوره مبارکه يس، آيه 17.[، والله اعلم بحقيقة الحال و هو حسبی و نعم الوكيل. ]رضوی: ـ والله اعلم… الوکيل.[

 

 

 

 

 

منابع تحقيق

 1ـ ارشاد القلوب، حسن بن ابى‌الحسن ديلمی‌، دو جلد در يک مجلد، انتشارات شريف رضی، 1412 هـ .ق.

2ـ اعلام‌الدين، حسن بن ابی الحسن ديلمی‌، 1 جلد، قم، موسسه آل البيت، 1408 هـ .ق.

3ـ إعلام الوری، امين الاسلام فضل بن حسن طبرسی، 1 جلد، دارالكتب الاسلاميه.

4ـ الاحتجاج، ابومنصور، احمد بن علی طبرسی، 1 جلد، مشهد مقدس، نشر مرتضی، 1403 هـ .ق.

5ـ الامامة والتبصرة، ابن بابويه قمی‌، قم، ناشر: مدرسه امام مهدی (عج)، 1404 ق.

6ـ البداية و النهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقی، م 774، بيروت، دارالفكر.

7ـ التفسير الكبير، امام فخرالدين الرازی، تصحيح و تحقيق زير نظر استاد عبدالله اسماعيل الصاوی، 32 جلد، چاپ 1، مصر، مطبعة البهية المصرية.

8ـ التوحيد، شيخ صدوق، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1398 هـ .ق.

9ـ الذريعة، آقا بزرگ تهرانى، 26 جلد، چاپ سوم، لبنان، بيروت، دارالاضواء، 1403 هـ .ق.

10ـ الصوارم المحرقة، قاضی نورالله شوشتری، 1 جلد، تهران، انتشارات و چاپخانه نهضت، 1367 هـ .ش.

11ـ الطرائف، سيد بن طاووس، 1 جلد، قم، چاپخانه خيام، 1400 هـ .ق.

12ـ الكافى، ثقة الاسلام كلينى، 8 جلد، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1365 هـ.ش.

13ـ الارشاد، شيخ مفيد، 2 جلد در يک مجلد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413 هـ .ق.

14ـ الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الأقاويل، أبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی‌، 4 جلد، الطبعة الثانية، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421هـ.ق.

15ـ المبسوط، شيخ طوسی، 7 جلد، تحقيق و تصحيح: محمد باقر بهبودی، ناشر : مكتبة المرتضويه لاحياء آثار الجعفريه.

16ـ انساب الأشراف، احمد بن يحيی بن جابر البلاذری، م 279، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلی، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417 هـ .ق.

17ـ أمالى، شيخ صدوق، انتشارات كتابخانه اسلاميه، 1362 هـ .ش.

18ـ بحارالأنوار، علامه مجلسی، 110 جلد، لبنان ـ بيروت ، موسسة الوفاء، 1404هـ .ق.

19ـ بصائر الدرجات، محمد بن حسن بن فروخ صفار، قم، كتابخانه آيت‌الله مرعشی، 1404 هـ .ق.

20ـ تفسير مجمع البيان، شيخ طبرسی، 10 جلد، بيروت، ناشر: مؤسسة الأعلمی‌ للمطبوعات، 1415 هـ .ق.

21ـ تهذيب الاحکام، شيخ طوسی، 10 جلد، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365هـ.ش.

22ـ ثواب الاعمال، شيخ صدوق، قم، انتشارات شريف رضی، 1364 هـ .ش.

23ـ دائرة‌المعارف فارسی، غلامحسين مصاحب، چاپ دوم، تهران، شركت سهامی‌ كتابهای جيبى، 1380 هـ . ش.

24ـ دلائل الإمامة، محمد بن جرير طبری، 1 جلد، چاپ اول، قم، ناشر: مؤسسة البعثة، 1413 هـ .ق.

25ـ رياض السالكين فی شرح صحيفة سيدالساجدين عليه‌السلام، سيد علی خان مدنی شيرازی، 7 جلد، تحقيق: سيد محسن حسينی امينى، چاپ چهارم، مؤسسه نشر اسلامی‌، 1415 هـ .ق.

26ـ شرح اصول كافى، مولی محمد صالح المازندرانى، 6 جلد، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1421 هـ .ق.

27ـ شرح نهج‌البلاغه، عبدالحميد بن ابی الحديد معتزلى، 20 جلد در 10 مجلد، قم، كتابخانه آيت‌الله مرعشی، 1404 هـ .ق.

28ـ صحيح البخاری، بخاری، 8 جلد، ناشر: دارالفكر، 1401 ق.

29ـ صحيفه نور، مجموعه پيام‌ها و سخنرانى‌های حضرت امام خمينی قدس سره چاپ سازمان مدارک انقلاب اسلامی‌.

30ـ طبقات اعلام الشيعة، آقا بزرگ تهرانى، 6 جلد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372 هـ .ش.

31ـ عدة الداعی، ابن فهد حلی، انتشارات دارالكتب الاسلامی‌، 1407 هـ .ق.

32ـ علل الشرايع، شيخ صدوق، تحقيق: سيد محمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف، مكتبة الحيدرية، 1385 هـ . ق.

33ـ عوالی اللئالى، ابن ابی جمهور احسائی، 4 جلد، قم، انتشارات سيدالشهداء، 1405 هـ .ق.

34ـ عيون اخبار الرضا عليه‌السلام، شيخ صدوق، 2 جلد در يک مجلد، تهران، انتشارات جهان، 1378 هـ .ق.

35ـ فرهنگ معارف اسلامی‌، دكتر سيد جعفر سجادی، دوره 4 جلدی، تهران، شركت مؤلّفان و مترجمان ايران، 1357 هـ .ش.

36ـ فنون بلاغت و صناعات ادبى، جلال‌الدين همايى، 2 جلد در يک مجلد، چاپ چهارم، تهران، مؤسسه نشر هما، 1367 هـ .ش.

37ـ فهرست نسخه‌های كتابخانه آيت‌الله مرعشی نجفی، سيد احمد حسينی اشكوری، 36 جلد، چاپ اول، ايران، قم، ناشر: كتابخانه آيت‌الله مرعشی، 1368 ه .ش.

38ـ كمال‌الدين، شيخ صدوق، قم، دارالكتب الاسلامية، 1395 هـ .ق.

39ـ لغت‌نامه دهخدا، علی اكبر دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1346ش.

40ـ مدينة المعاجز، سيد هاشم بحرانى، 8 جلد، تحقيق: گروهی از محققين به رياست شيخ عبادالله طهرانی ميانجی، قم، ناشر: مؤسسه معارف اسلامی‌، 1415 هـ .ق.

41ـ مستدرک الوسائل، محدّث نوری، 18 جلد، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 هـ .ق.

42ـ مفتاح الفلاح، شيخ بهايى، 1 جلد، بيروت، چاپ دارالأضواء، 1405 هـ .ق.

43ـ منية المريد، شهيد ثانى، انتشارات دفتر تبليغات قم، 1409 هـ .ق.

44ـ نثر طوبی يا دايرة المعارف لغات قرآن مجيد، گردآورندگان: علامه شعرانی و استاد محمد قريب، چاپ چهارم، تهران، انتشارات اسلاميّه، 1380 هـ .ش.

45ـ نهج‌البلاغه، امام علی بن ابی‌طالب عليه‌السلام، گردآوری سيد رضی، 1 جلد، قم، انتشارات دارالهجره.

46ـ وسائل الشيعه، شيخ حر عاملی، 30 جلد، چاپ دوم، قم، مؤسسه آل البيت، 1414 هـ .ق.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا