• منشآت و مكاتبات
  • فقیه فرزانه آقا حسین خوانساری رحمه‌الله
  • تحقیق و تصحیح: علی اكبر زمانی‌نژاد

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

 

مقدّمه:

شرح حال و توصیف آثار آقا حسین خوانساری (1016 ق ـ 1098 ق / 1099 ق) از قرن یازدهم تاكنون در تمام كتاب‌های تراجم، رجال، كتاب‌شناسی، فهارس نسخ خطی ودیگر كتب تخصصی به تفصیل آمده است. حقیر نیز به مناسبت كنگره (ره) در كتاب دانشمندان خوانسار از صفحه 5 تا 184 مطالبی را گردآوری و تدوین كرده‌ام كه شامل تمام منابعی است كه در آن از آقا حسین خوانساری اسمی برده شده و یا مطلبی نقل كرده‌اند. در آن كتاب، متن بیشتر منابعِ عربی و فارسی به تفصیل آورده شده و بعضی را ارجاع داده‌ایم.

منشآت در فهرست‌ها و پژوهش‌ها

بیش از صد كتاب و منبع ـ اعم از كتب تراجم و كتاب‌شناسی و فهارس نسخ خطی ـ به معرفی آثار آقا حسین خوانساری (ره) پرداخته‌اند، و لكن هیچ كدام درباره منشآت آقا حسین خوانساری نپرداخته‌اند.

به جهت اهمیت منشآت و مكاتبات آقا حسین خوانساری و اینكه گذشتگان چگونه گزارش كرده‌اند، و در اكثر منابع هیچ اشاره به منشآت نشده عین عبارات منابعی كه در این موضوع قلم زده‌اند می‌آوریم تا مشخص شود كه چگونه از یك شخصیت نامی جهان تشیع، ده‌ها رساله و عنوان در موضوعات مختلف اعم از منشآت، تقاریظ، نامه‌ها، دیباچه‌ها، مكاتبات، وقف‌نامه‌ها و… به یادگار مانده و از آنها غفلت شده است و چه انتظاری نسبت به دیگر آثار قرون اولیه داریم؟! بنگرید:

1 ـ أمل الآمل: «… و هو شاعر منشیء حسن الشعر و الإنشاء بالعربیة والفارسیة وإنشاءاته و أشعاره مشهورة علی الألسنة مسطورة فی المجامیع». ]أمل الآمل، شیخ حر عاملی، تحقیق سید احمد حسینی، ج 2، ص 101، مكتبة الاندلس، بغداد.[

2 ـ تعلیقه أمل الآمل: «… شاعر منشیء حسن الإنشاء و الشعر، و له شعر بالعربیة والفارسیة». ]تعلیقة أمل الآمل، میرزا عبدالله افندی اصفهانی، تحقیق سید احمد حسینی، ص 141، مكتبةالمرعشی، 1410، قم.[

 3 ـ روضات الجنات: «… و له أیضاً من الإنشاءات الفاخرة والكلمات الطریفة والتملیحات اللطیفة كثیر، منها بنقل معتمد من أهل التواریخ انّه سأل یوماً عنه بعض الظرفاء فقال: هل صحّ مایقوله العامّة إنّ أهل بلدكم یعبّرون عن الدبّ بالصاحب. فقال: نعم یاصاحب.

و إنّه كان یمرّ مع صاحب الذخیرة، یوماً فی بعض الزقاق فلقیا واحداً قد القی علی حمار له میتة دبّ، فأشار إلیها صاحب الذخیرة معرضاً علیه بتلک النسبة. فعرف منه الآقا ذلک وقال من الفور: الحمد لله الذی لم‌یزل حمل أمواتنا علی أعناق أحیائكم. یرید به الإشارة التی نسبة أهل خراسان أیضاً إلی الحمار.

و أنّه سئل یوماً عن صحّة حدیث «إنّ الدنیا كانت بأیدی الفرس قبل هذا الخلق». فقال: لابل الدنیا كانت أبداً بأیدی الحمار، و هذا یشبه مانقله الراغب فی محاضراته أنّه قیل لشعار الفقیه بإصبهان: أین درب الحمیر فقال: ادخل أی درب شئت. فكلّها دروب الحمیر. إلی غیر ذلک من لطائف طبعه المشهورات.

و ممّا قد ینسب إلیه أم إلی ولده الآقا جمال الدین كتاب الهزل الفارسی المعروف ب «كلثوم ننه» المكتوب علی حذو خلافیات الفقهاء فی جملة من مراسم الاجامرة و النسوان علی حسب ما فرض استباطه لأربع من قدماء علمائهنّ من تراجمة وحی الشیطان، و لم‌یبعد ذلک أیضاً، و خصوصاً من لطائف طبع ولده المشهور هذا.

و من جملة أشعار الآقا حسین بالفارسیة قوله بنقل الموثّقین:

ای باد صبا طرب فزا می‌آیی

از طرف كدامین كف پا می‌آیی

از كوی كه برخاسته‌ای راست بگو

ای گرد به چشمم آشنا می‌آیی

و منها أیضاً ـ و هو معمّی باسم خیام ـ قوله:

چیزی نماند در ره دین شیخ ساده را

جز گوشه ردا كه كند صاف باده را

و منها ـ و هو باسم بشیر ـ قوله:

ای شیخ تو از شیب چه دیدی آخر

چون پشت دو تا شود چه می‌آید از آن

ثمّ إنّ فی بعض المواضع أنّه رحمه‌الله كان فی حدّة الذهن، و شدّة الإدراک، و حذاقة الخاطر، وسرعة الانتقال بحیث لم‌یحتج إلی إعماق زیادة فكرة فی فهم المطالب بل كان الغالب علیه النعاس فی مجالس قرائته علی الناس، و قرائتهم علیه، و كان لایأخذ الكتاب بیدیه حال الدرس، و لایتكلّم فی المجامع إلّا قلیلاً بحسب الضرورة، و لایتفوّه أبداً بما لم‌یتیسّر لأحد ردّه، و كان قلیل المطالعة و النظر فی كتب القوم، و متی اتّفق له ذلک كان بحیث كأنّه یثقب بشهابی عینیه القراطیس من شدّة توجّهه بالكلیة إلی المقصود. ]روضات الجنات، میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری اصفهانی، ج 2، ص 356 ـ 357، كتابفروشی اسماعیلیان، قم.[

 4 ـ اعیان الشیعه: بعد از آنكه بیست و دو عنوان از آثار آقا حسین خوانساری را معرفی كرده است می‌نویسد: «23. جواب كتاب شریف مكة إلی الشاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب فضائل السادات، منه نسخة فی المكتبة الحسینیة بالنجف». ]اعیان الشیعه، سید محسن امین، تحقیق حسن امین، ج 6، ص 150، رحلی.[

5 ـ تذكره نصرآبادی: «… و آن جناب گاهی بعد از مباحثه به ترتیب رباعی حقایق بنیان مشغولند»، رباعیات این است:

تا دست به همّتِ رسایی نزنی

بر منت خلق پشتِ پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان چشمْ تهی

تا هر ساعت درِ سرایی نزنی

* * *

تا كی پی هر صورت زشتی باشی

در مذهب آب و گل كنشتی باشی

دل برنكنی ز قالبی چند تهی

خاكت بر سر كه كم ز خشتی باشی

مسواك چه سود زاهد پاك روان

صد ریشه فرو برده طمع در دل و جان

از ذكر ریایی تو هر دم تسبیح

دندان از غصه می‌زند بر دندان ]تذكره نصرآبادی، میرزا محمّدطاهر نصرآبادی، تصحیح وحید دستگردی، ص 152، 1317شمسی، ارمغان، تهران.[

 6 ـ آتشكده آذر «… آقا حسین؛ اصل آن جناب از اهالی خوانسار و در عهد شاه سلیمان صفوی سرآمد فضلای عصر خود بوده. امروز مصنّفات عقلیه و نقلیه او بین العلما متداول است. گاهی نیز میل به گفتن شعر داشته، این رباعی تیمّناً از او نوشته و ثبت شد:

ای باد صبا طرب فزا می‌آیی

از طرف كدامین كف پا می‌آیی

از كوی كه برخاسته‌ای راست بگوی

ای گرد به چشمم آشنا می‌آیی ]آتشكده آذر، لطفعلی بیك آذر بیگدلی، ص 212، مؤسسه نشر كتاب، تهران، 1337 ش.[

7 ـ منتخب التواریخ: «مرحوم محقق سبزواری ]صاحب ذخیره[ شوهر همشیره آقای خوانساری بود و آقای خوانساری شوهر همشیره محقق سبزواریخرس را «صاحب» می‌گویند. یك روز با صاحب ذخیره از میان بازار اصفهان می‌گذشتند دیدند میته خرسی را انداخته‌اند بالای الاغی و می‌برند كه در خارج شهر بیندازند. صاحب ذخیره اشاره كرد كه این صاحب شما هست. آقا فوراً فرمود: الحمد لله الذی لم‌یزل حمل امواتنا علی اعناق احیائكم. اشاره كرد به آنكه خراسانی‌ها را به حمار نسبت می‌دهند.

یك روز كسی از آقا پرسید: آیا راست است كه اهل خوانسار به خرس «صاحب» می‌گویند؟ فرمود: «بلی ای صاحب». ]منتخب التواریخ، حاج ملّا هاشم خراسانی، ص 757، اسلامیه، تهران، 1337 ش.[

8 ـ الفوائد الرضویة: «… و مرحوم آقا حسین را رباعیات لطیفه است از جمله:

تا دست به همت رسایی نزنی

بر منت خلق پشت پایی نزنی

چون حلقه مباش در جهان دست ]چشم (خ ل).[ تهی

تا هر ساعت در سرایی نزنی ]الفوائد الرضویة، شیخ عباس قمی، ص 154.[

همان طور كه ملاحظه شد در كتب پیشینیان اشاره شد كه «له منشآت» و یا آنكه دیوانی داشته است و از آن چند بیتی نقل كرده‌اند، و در ارتباط با وقف‌نامه‌های آقا حسین ومكاتیب و منشآت گوناگون هیچ اشاره‌ای در كتب تراجم، رجال و كتاب‌شناسی نیست، وتنها حاج شیخ عباس قمی (ره) در ارتباط با نسخه‌ای از جامع الرواة می‌نویسد: «… و این فقیر یك نسخه از جامع الرواة دیدم در نجف اشرف كه از وجه حمام نقش جهان آن را استنساخ كرده و وقف نموده بودند، و چون خواسته بودند شروع در استكتاب آن نمایند علمای معاصر او مانند مجلسی(ره) و آقا حسین خوانساری و آقا جمال و امیر علاءالدین گلستانه و بسیاری از علما را جمع كرده بودند و به جهت تبرك و تیمن هر كدام از آنها یك كلمه از خطبه آن را تا دو سه سطر نوشته بودند، مثلاً «بسم الله الرحمن الرحیم را علّامه مجلسی رحمه‌الله نوشته بود، و الحمد را آقا حسین، و الله را آقا جمال، و هكذا». ]الفوائد الرضویة، ص 557.[

در ارتباط با منشآت آقا حسین خوانساری، مجموعه‌ای نزد آقای محمد صدر هاشمی موجود بوده ]لازم به تذكر است كه این مجموعه به دانشگاه اصفهان انتقال یافته است.[ كه در سال 1324 ش در مجله یادگار، سال اول، شماره هشتم از صفحه 38 تا 40، آن را گزارش كرده است، و به جهت اهمیت نوشته آقای صدر هاشمی مناسب است كه در اینجا آن را نقل كنیم:

 مجموعه منشآت آقا حسین خونساریبه قلم آقای م. صدر هاشمیآقا حسین خونساری (1016 ـ 1098 قمری) از علمای مبرّز و به نام زمان شاه عباس ثانی و شاه سلیمان صفوی بوده و قبر او و فرزندش آقا جمال خونساری اكنون در تكیه‌ای به نام تكیه آقا حسین خونساری در تخت فولاد اصفهان موجود است.

كسانی كه شرح حال آقا حسین و مؤلفات وی را از قبیل صاحب روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات نوشته‌اند با اینكه به تفصیل از كتب مؤلفه وی نام برده ولی هیچ كدام اسمی از منشآت آقا حسین به میان نیاورده‌اند. فقط صاحب روضات در بین كتب وی به زبان فارسی (ترجمه قرآن) و (ترجمه صحیفه) و این شعر فارسی را:

ای باد صبا طرب فزا می‌آیی

از طرف كدامین كف پا می‌آیی

از كوی كه برخاسته راست بگو

ای گرد به چشمم آشنا می‌آیی

به نقل از موثقین، و دو معمّی یكی به اسم (خیام) و دیگری به اسم (بشیر) از آقا حسین نقل كرده است.

نگارنده مجموعه خطی دارد به خط میرزا احمد نیریزی خطاط معروف و در این مجموعه منشآتی از آقا حسین خونساری ضبط است. این مجموعه با كاغذ پوستی و به خط نسخ و شكسته می‌باشد. و ظاهراً بعد از وفات آقا حسین جمع‌آوری شده، چه همه جا در عنوان مطالب عبارت: «من منشآت آقا حسین خونساری» نوشته شده است.

این مجموعه منشآت مشتمل برنامه‌ها و چند وقف‌نامه و فرامین و موضوع‌های ادبی است كه آقا حسین انشاء فرموده است. قسمتی از موضوع‌های مطالب از این قرار است:

وقف‌نامه میرزا رضی، دیباچه مطلع الأنوار، مكتوب به شریف كعبه، كتیبه تعمیر عمارت مباركه مشهد مقدس رضوی، قباله خانه، در بیان نبذی از مفاخر و مزایای سلاطین كامكار، وخواقین نامدار سلسله صفویه ابدت ایام دولتهم بر سایر پادشاهان روزگار، از زبان میرزا صایبا به میرزا سعید حكیم نوشته، به میرزا ابوالفتوح نوشته‌اند، از زبان محمّد خان اعتمادالدوله به وزیر پادشاه روم نوشته. دیباچه بیاضی كه به جهت نواب صدارت پناه نوشته‌اند.

گرچه این نامه‌ها از عبارت‌پردازی و تكلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست، اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوصی می‌دهد.

به علاوه منشآت مزبور معلوم می‌نماید كه آقا حسین خونساری فقیه معروف عصر صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن نیز تبحری بسزا داشته و از نظر معرفی این منشآت به خوانندگان محترم مجله یادگار یك نمونه از آن را ذیلاً نقل می‌كنیم:

 عالی جناب آقا حسین خونساری از زبان میرزا صائبا به میرزا سعید حكیم نوشته‌اند: ]لازم به یادآوری است كه این انشاء به میرزا سعید حكیم، جزو منشآت چهل‌گانه‌ای كه خواهد آمدنیست، و عنوان جدیدی است كه تنها در مجموعه خطی صدر هاشمی هست.[

 «هر چند در شریعتِ دوستی و وداد و ملتِ خلّت و اتحادِ كتابِ محكم الآیات، مهر ومحبت از آن گرامی‌تر است كه دوستان راسخ البنیان از پیشگاه خاطر مهر گزین بر طاق نسیان گذارند و حفظ احترام سوره صادق البیان اخلاص و مودت از آن ضروری‌تر كه صاحبانِ قدیم الاحسان، مخلصانِ خالصِ الولای خود را پیوسته به یاد ندارند، لیكن چون سنتیست قدیمی و عادتیست جبلی كه همواره دوستان جانی برای تشیید مبانی یادآوری یكدیگر قلم محبت را به نگارش صفحه و گزارش قصه همداستان می‌سازند. لاجرم این محب قدیمی و این مخلص صمیمی احیای سنت احبا را لازم دانسته به جهت تذكره بندگانِ والامكانِ رفیع‌الشان جامع اصول فضایل دنیوی و اخروی، حاوی فنون محاسن صوری و معنوی، نشأت جام باده‌نوشان مصطبه دانش و بینش، مردم چشم تماشائیان، پردگیان اسرار آفرینش، سبابه بقراط حدس و ذكاء، زخمه تارِ قانونِ صحت و شفا، آب رنگ چهره سخن‌پردازی، پیچ و تاب طره معنی طرازی، فهرست مجموعه علم و عمل، مصداق منطوقه «السعید سعید فی الأزل»، حكمت پناهی كه از امزاج ادویه مجربه افعال حمیده و اخلاق پسندیده، معجون نجاح دارین ترتیب و از اختلاط اجزاء آزموده فلسفتین نظریه و عملیه، مادة الحیاة نشأتین تركیب كرده، فصاحت دستگاهی كه تا صناعت شعری خود را به طبع بلندش نسبتی داده به یك دو پایه از منبر خطابت قدم فراتر نهاده و تا مقدماتِ سست بنیادِ تجلّی به انجمن خیال ارجمندش راه جسته و ثاقب تصدیق یقینی ]كذا[ عقد تبعیت به او استوار بسته، جرعه نوش بزم تقرّبات سرشار خاقانی صدرنشین محفل عنایات بی‌غایات سلطانی، میرزائی مخدومی میرزا محمّدسعید متعه الله تعالی به عمر مدید و عیش رغید مسود این اوراق و مضیع این اجزا گردید تا هم بهانه تذكار و هم وسیله اصلاح غلطهای بی‌شمار كه مانند این ذره بی‌مقدار را امثال آن بركنار نیست، بوده باشد. چهره نازیبای شاهد گستاخی را پرده‌پوشی عفو عمیم روزی باد. ]در پاورقی مجله یادگار نوشته شده: «با اینكه ما بعلت تكلف و تصنعی كه در پرداختن این نامه بكاررفته و همانها نیز نشانه پستی نظم و نثر دوره صفوی است با درج آن موافق نبودیم، باز برای آنكه نمونه‌ای از این نوع در دست باشد آنرا درج كردیم». (مجله)[

 مؤلف تاریخ ادبیات در ایران، ج 5، ص 316، به نقل از نوشته صدر هاشمی در مجله یادگار می‌نویسد: «از آقا حسین مجموعه‌ای از منشآت مانده كه حاوی چند نامه، وقف‌نامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشائی خاصّی ندارد».

و حال آنكه جناب آقای صدر هاشمی تصریح كردند كه ارزش خاصی دارد. بنگرید: «گرچه این نامه‌ها از عبارت‌پردازی و تكلّفات و صنایع لفظی معمول به زمان صفویه خالی نیست، اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن زمان درج شده به این منشآت ارزش مخصوص می‌دهد، به علاوه منشآت مزبور معلوم می‌نماید كه آقا حسین خوانساری فقیه معروف عصر صفوی در زبان فارسی و اصطلاحات و امثال آن تبحّری به سزا داشته».

آنچه كه آقای صدر هاشمی گزارش داد، مجموعه‌ای از مكاتبات و منشآت و وقفنامه‌های آقا حسین خوانساری است كه نسخه خطی آن نزدشان موجود بوده و گزارشی از آن در مجله یادگار به سال 1324ش نشر یافته است كه مفصلترین نوشته در ارتباط با ومكاتبات آقا حسین خوانساری است. و ظاهراً بعضی از منشآت آن مجموعه در جای دیگر نمی‌باشد، كما اینكه نمونه آن از مقاله ایشان آورده شد.

در بین معاصران مفصلترین مكتوب در ارتباط با منشآت و نامه‌ها و… آقا حسین خوانساری، توسط آقای فاضلی خوانساری ؛ در كتاب محقق خوانساری بیش از 30 صفحه (صص 145 ـ 175) به تفصیل سخن رفته است.

به جهت تناسب با موضوع تنها مقدمه دو صفحه‌ای آن را نقل می‌كنیم:

15 ـ منشآت:

بر محققان و ارباب فن پوشیده نیست كه تمام كسانی كه در كتب تراجم خود نامی از محقق خوانساری 1 آورده‌اند به تفصیل از كتب مؤلفه ایشان سخن گفته‌اند، ولكن هیچكدام از منشآت آقا حسین ذكری بمیان نیاورده‌اند؛ بدین معنی كه فقط نوشته‌اند «وله منشآت» اما این منشآت در چه موضوعی است و آیا عناوین خاص به خود را دارد یا نه، ویا به چه اشخاصی نوشته شده هیچكدام معلوم نیست.

معرفی منشآت محقق خوانساری و نگارش بعضی از فقرات آن دارای خصوصیاتی است كه عبارتند از:

1 ـ مرحوم محقّق خوانساری قدّس‌سرّه یكی از معروفترین و بزرگترین فقهاء و اصولیین عصر صفوی است چنانچه آثار وی و گفتار بزرگان شاهدی است بر این مطلب، و همانطوری كه آثارش در فقه و اصول و كلام دال بر این مطلب است، آثاری كه در باب منشآت از وی بجای مانده دلیل است بر اینكه ایشان علاوه بر علوم مذكوره در زبان فارسی واصطلاحات و امثال آن نیز تبحّر بسزائی داشته‌اند كه اینگونه كلمات را در عبارات خود گنجانیده و از آن اثری پابرجا آفریده‌اند.

با دقت در این مطلب و بررسی آثار بجای مانده از ایشان در این زمینه، جایی برای گفتار بعضی كه در كتب خود آورده‌اند: «از آقا حسین مجموعه‌ای از منشآت مانده كه حاوی چند نامه و وقفنامه و قباله و نظایر آنهاست و ارزش انشایی خاصی ندارد» ]تاریخ ادبیات ایران، ج 5، بخش 1، صص 314 ـ 316.[ باقی نمی‌ماند.

2 ـ هرچند كه آثار محقق خوانساری قدّس‌سرّه در زمینه انشاء و نامه‌نگاری از لحاظ عبارت‌پردازی و تكلّفات و صنایع لفظی معمول در زمان صفویه خالی نیست اما چون در بسیاری از آنها اصطلاحات و آداب و رسوم خاص آن عصر درج شده به این ارزش خاصی داده و برای محققین در این زمینه راهگشایی است ارزشمند.

بعد از ذكر این مطلب در این مختصر برآنیم كه منشآت و آثار دیگر محقق خوانساری ؛ در این زمینه را معرفی كنیم اما قبل از ورود در بحث، تذكر چند نكته الزامی است:

1 ـ آثار محقق خوانساری  قدّس سرّه در این رابطه را می‌توان در موضوع عامی به اسم (منشآت) خلاصه كرد اما چون هر یك برای مقصود خاصی نوشته شده‌اند مانند: منشآتی كه آقا حسین بنفسه از كسی یا چیزی نوشته مانند تعریف بهار، و گاهی مطلبی را به درخواست پادشاهی یا شخصی به رشته تحریر آورده مانند نامه به شریف مكه، و یا خود به عنوان مقدمه بر كتابی مطلبی را خلق كرده، و یا وقفنامه‌ای را برای كسی یا جایی نگاشته و… لهذا این موارد را از یكدیگر تفكیك كرده و هر یك را تحت موضوع خاصی ذكر كرده‌ایم كه عبارتند از:

1 ـ منشآت محقق خوانساری 2 ـ دیباچه و تقاریظ مرحوم محقق 3 ـ نامه‌های محقق خوانساری 4 ـ وقفنامه‌های ایشان.

2 ـ چون ذكر نصّ هر یك از مطالب باعث تطویل بیش از حدّ كتاب می‌شود لهذا در هر بخش آن مقدار كه ضرورت ایجاب می‌كند نصّ آنها را نیز آورده‌ایم و بیشتر سعی در این شده كه اختصار نیز رعایت شود.

3 ـ احتمال آن می‌رود كه بعضی از این موضوعات را بتوان تحت عنوان موضوع دیگری قرار داد مانند اینكه نامه‌های محقق خوانساری نیز از منشآت ایشان است و همه تحت عنوان منشآت ذكر شوند، ولكن بیشتر در این باره سعی شده كه از منابع و مآخذ فهارس و كتب تراجم و خود كتب خطی ـ كه این آثار در آنها آمده ـ استفاده شود وهمانگونه كه در آنها این اثر معرفی شده ما هم همانگونه آنرا معرفی كنیم.» ]كتاب محقق خوانساری، ص 145 و 146.[

نقدی بر یك تصحیح از منشآت

در كتاب میراث ماندگار، ج 2، صفحه 545 ـ 623 شصت و پنج اثر از مكاتبات عربی از مؤلفین گوناگون با عنوان «المكاتیب المكیة، تألیف: آقا حسین خوانساری و دیگران» توسط آقای محمد صحتی سردرودی تصحیح و به چاپ رسیده است، و به جهت تناسب موضوع این مقدمه با این عنوان «المكاتیب المكیةواشتباهاتی كه در این باره رخ داده و نیز اشتباهی كه در سایر فهارس نسخ خطی درباره این مجموعه منشآت (المكاتیب المكیة) شده است، چند تذكر را یادآور می‌شویم.

مصحح محترم در معرفی این مجموعه از منشآت عربی نوشته‌اند: «این اثر شصت وپنج نامه را در بر می‌گیرد كه همگی از سده دوازدهم هجری به یادگار مانده است. نویسنده یا نویسندگان نامه‌ها تا توانسته‌اند از آرایه‌های كلامی و بدایع بیانی سود جسته‌اند و نامه‌ها را با نثری مسجّع و موزون ـ و گاهی بسیار مصنوع و متكلّفانه ـ نگاشته‌اند. از تشبیه، كنایه، استعاره، ایهام، جناس، لفّ و نشر مرتّب و نامرتّب گذشته، بیشتر با تضمین آیاتِ قرآن یا اقتباس تركیب‌ها و جمله‌هایی از متن و مفهوم آیات مكّی، نامه‌ها را مزین و فاخر ساخته‌اند و با بهره‌وری از ضرب‌المثل‌ها وشعرها نیز گاهی تركیب‌ها و جمله‌های جمیل و جذّابی پرداخته‌اند كه همین خود تا حدودی از سنگینی این مراسلاتِ ترسّل‌گونه و منشآت عربی ـ و گاهی معرّب و مصنوع ـ می‌كاهد و چنان می‌نماید كه نامه‌ها اگر چه بیشتر از سر كوشش ـ بلكه سخت كوشی ـ نوشته شده‌اند امّا لطائف وبدایع بسیاری نیز در لابه‌لای آنها خود گواهی می‌دهند كه گاهی بسیار با شوق و ذوق واز سر جوشش و عشق ـ نه تنها كوشش و علم ـ شرف تحریریافته‌اند.

عنوان دقیق این اثر و نیز نویسنده نامه‌ها را ـ با همه سعی و كوششی كه داشتیم ـ نشناختیم، در كتابهای مربوط و فهرستهای گوناگون نیز هرچه گشتیم اثری از نام، و نشانی از نویسنده یا نویسندگان آن نیافتیم. از متن نامه‌ها نیز چیزی در این باره دستگیرمان نشد، تنها از عنوان آخرین نامه (نامه 65) فهمیده می‌شود كه آن را آقا حسین خوانساری، معروف به محقق خوانساری از طرف شاه عباس ثانی به شریف مكّه نوشته است. امّا نامه‌های دیگر را چه كسی یا كسانی نوشته‌اند به درستی معلوم نیست.

فقط با تخمین و گمان می‌توان گفت كه یكی از سه دانشور و ادیب عصر صفوی ـ حال یا یكی از آنها خود به تنهایی و یا هر كدام بعضی از نامه‌ها را ـ نوشته‌اند:

1 ـ محقق خوانساری (1099 ـ 1016ق)؛

2 ـ محمّد مسیح فسائی شیرازی (حدود 1127 ـ 1037ق)؛

3 ـ یكی از شیخ الاسلام‌های اصفهان از طرف سلاطین صفوی بویژه به نیابت از شاه عباس دوم.

البته هر سه مورد را فقط با احتمال می‌توان پذیرفت كه با مراجعه به منابع مربوط بویژه تاریخ عصر صفوی و زندگینامه محقق خوانساری و محمّدمسیح فسائی، قرائنی در این باره می‌توان یافت كه صد البته تنها مفید احتمال است.

از مبدأ و نویسندگان نامه‌ها كه بگذریم مقصد و مخاطب آنها شناخته شده‌اند. نامه‌ها بیشتر در پاسخ كسانی نوشته شده‌اند كه خود پیشتر نامه یا نامه‌هایی به نویسنده یا نویسندگان نامه‌ها، نوشته بودند تا آنجا كه می‌توان این مجموعه مكتوبات را «اجوبة‌المسائل» یا «اجوبة المكاتیب» و یا «اجوبة مكاتیب المكّیه» نامید زیرا كه اغلب نامه‌ها در پاسخ شرفای مكّه و قطیف و احساء نوشته شده است و مفهوم آنها روی هم رفته درباره حجّ و عمره، و سفر حاجیان از ایران به مدینه و مكّه است و در آنها پیوسته سخن بر سر این است كه راه مكّه و مدینه امن و آزاد باشد تا حاجیان و معتمران ایرانی بتوانند از فیوضات حجّ بیت‌الله و زیارت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه بقیع بهره‌مند گردند.

افزون بر این گونه نامه‌های مكّی، شمار چندی از نامه‌ها نیز در داخل ایران ردّ و بدل شده و موضوع آنها غیر از حجّ و عمره می‌باشد كه شامل تبریك فتح بصره، وقفنامه قرآن، تأسیس و تعمیر مدارس دینی و بالاخره شكوه و دلجویی از یكدیگر است.

در میان مخاطبان نام‌های با آوازه‌ای چون ملّا محمّد مسیح فسائی شیرازی، سید ماجد بحرانی، سید مرتضی عاملی اصفهانی، شیخ علی عاملی مشهدی و جمال‌الدین محمّد خوانساری دیده می‌شوند.

از كتاب‌های اندك شماری هم سخن رفته است كه مفتاح الفلاح و ترجمه آن به فارسی، كتاب الصحاح و تفسیر كنز الدقایق و بحر الغرایب از آنها است كه هر یك در ذیل نامه‌های مربوط به خود، با اختصار معرفی شده‌اند». ]میراث ماندگار، دفتر دوم، صفحه 547 و 548.[

اوّلاً: نام این مجموعه «المكاتیب المكیة» نامی جعلی است كه مصحح محترم بر آن مجموعه نهاده است.

ثانیاً: هیچ اشاره‌ای به نسخه خطی این مجموعه نشده، كه از چه نسخه‌ای استفاده شده و در كجا نگهداری می‌شود، یعنی اصلاً نسخه‌شناسی نشده است. جهت اطلاع یادآور می‌شویم كه «المكاتیب المكیة» چاپ شده از روی نسخه خطی كتابخانه آیة‌الله مرعشی نجفی به شماره 11639 است.

در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 29، صفحه 408 و 409 این مجموعه مكاتبات چنین معرفی شده است: «مكاتبات (نامه‌نگاری، عربی) مؤلف: ناشناخته، سده 11 یا 12 ق آغاز: الحمد لله الذی طهّر بیته للطاهرین و…

انجام: و لبئس مایصفون وساء مایفعلون والسلام علیكم و رحمة‌الله وبركاته.

گزارش متن: مجموعه‌ای است از مكاتبات و پاسخ‌های جمعی از علما و بزرگان وهمچنین سرآغاز چند كتاب و چند وقفنامه كه گویا به جهت جنبه ادبی و بلاغی آن گردآوری شده است. در این مجموعه چند نامه از سعد بن زید و پاسخهای آن، پاسخ مكتوب شیخ سعدان احسائی، پاسخ شیخ ناصر احسائی، پاسخ نامه بعض احباب، پاسخ سید فرج الله خان والی هویزه، پاسخ سیدعبدالمحسن مكّی، نامه محمّد مسیح فسائی، نامه‌ای به اصحاب قهوه!، پاسخ‌نامه شیخ محمّدجعفر، پاسخ‌نامه سید ماجد قاضی اصفهانی، پاسخ‌نامه میرزا سید مرتضی، پاسخ‌نامه شیخ علی عاملی، نامه بعضی مشایخ احساء، پاسخ‌نامه سید رشید فرزند شریف سعد فرزند زید مسمّی به سعید، پاسخ‌نامه بعضی از شرفا و فضلای مكه معظمه، نامه به شیخ بنی خالد ]خوانساری[ از جانب شاه عباس دوم به شریف مكه و همچنین صورت آنچه كه برای آقا جمال ]خوانساری[ بر پشت كتاب ترجمه مفتاح الفلاح نگاشته‌اند و چندین قباله، وقف‌نامه و قرآن مجید به سال 1110 ق كه احتمالاً از آقا حسین خوانساری باشد همراه دیباچه كتاب‌های مختلف و افزودگی‌های دیگر در سده 12 ق نگاشته شده است».

این نسخه اساس تصحیح «المكاتیب المكّیة؟» است، كه در فهرس هم مؤلف آن ناشناخته معرفی شده است.

ثالثاً: نسخه‌ای دیگر از این مجموعه در همان كتابخانه موجود بوده، كه متولیان وفهرست‌نگاران از آن بی‌خبر بوده‌اند؛ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة‌الله مرعشی به شماره 8333، كه در فهرست آن كتابخانه، ج 21، ص 294 چنین معرفی شده است: «رسائل ومنشآت، از؟ (ادبیات، عربی) مجموعه‌ای از صورت‌نامه‌ها و وكالتنامه‌ها و چند اجازه وخطبه نكاح و منشآت دیگری است برای آموزش نامه‌نگاری در این جنگ گرد آورده شده و مخصوصاً نامه‌هائی كه برای ولات حویزه نگاشته شده و در این مجموعه آمده، اهمیت تاریخی دارد».

لازم به یادآوری است كه از این مجموعه مكاتبات و منشآت عربی در دیگر كتابخانه‌ها موجود است، كه همچنان ناشناخته معرفی شده‌اند: مانند نسخه‌های خطی كتابخانه طبسی حائری به شماره 249 (نسخه‌پژوهی، دفتر اوّل، ص 119) و كتابخانه آیة‌الله گلپایگانی، ش   و  و دیگر كتابخانه‌ها.

رابعاً: مؤلف و تدوین كننده این مجموعه‌های ناشناخته و مكاتیب و منشات والمكاتیب المكیة؟ محمّد مسیح كاشانی است كه نسخه‌ای از این مجموعه در كتابخانه حجة‌الاسلام گلپایگانی در شهر گلپایگان نگهداری می‌شود كه روی صفحه اوّل آن ]الكاشانی[ عفی الله تعالی عن جریمته و جعله من الصالحین الفائزین برحمته. و كتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنة 1113».

این مجموعه در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های گلپایگان، ص 62 چنین معرفی شده است: «منشآت (نامه‌نگاری ـ عربی) از محمّد مسیح كاشانی (ق 12). نامه‌ها ومنشآت متفرقه‌ای است كه مؤلف به مناسبت‌های مختلف نگاشته است با عناوین: قباله وقف قرآن، صورت برخی نوشته‌جات بر قرآن كریم، اجازه به سید امیر عالم كرمانی، اجازه به ملّا مجید طبیب، اجازه برای صحیفه سجادیه، قباله نكاح، جواب مكتوب شریف احمد بن غالب، جواب مكتوب شریف سعد بن زید، جواب نامه شیخ سعدان احسائی، جواب شیخ ناصر احسائی، جواب نامه فرج‌الله خان والی حویزه در بشارت به فتح بصره، جواب سید عبدالمحسن مكی، نامه به محمّد مسیح فسائی، نامه‌ای به اصحاب قهوه، جواب نامه شیخ محمدجعفر، جواب نامه سید ماجد قاضی القضاة اصفهان، جواب میرزا سید مرتضی، جواب نامه شیخ علی عاملی، جواب شیخ یحیی مكی، نامه به سید عید بن هبة‌الله خان والی حویزه و…».

در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های گلپایگان، ص 62 نوشته شده «مؤلف: محمّدمسیح كاشانی»، و در ادامه دارد كه: «نامه‌ها و منشآت متفرقه‌ای است كه مؤلف به مناسبت‌های مختلف نگاشته است با این عناوین…».

ووقف‌نامه‌های فراوانی در این مجموعه از مؤلفین دیگر است كه ایشان آنها را جمع‌آوری كرده است.

خامساً: با فحصی كه در فهارس نسخ خطی و كتاب‌های شرح حال و تراجم و… صورت گرفت، مشخص شد، كه این مجموعه از ملّا مسیح (مسیحا) كاشانی متوفای قبل از (1121 ق یا 1125 ق) است و ایشان غیر از ملّا محمّد مسیح فسائی شیرازی متوفای (1127 ق) است. مصحّ المكاتیب المكیة نوشته‌اند: «می‌توان گفت كه یكی از 3 دانشور وادیب عصر صفوی ـ حال یا یكی از آنها خود به تنهایی و یا هر كدام بعضی از نامه‌ها را نوشته‌اند: 1. (حدود 1127 ـ 1307 ق)؛ 3. یكی از شیخ الاسلام‌های اصفهان…».

همان طور كه گذشت ظاهراً تنها یك نامه آن از آقا حسین خوانساری است و بس، واینكه نوشته‌اند ممكن است مولف این مجموعه محمّدمسیح فسائی شیرازی است، صحیح نیست، چون هیچ نامه و انشائی از ملّا محمّد مسیح فسائی شیرازی در این مجموعه نیست، بلكه نامه‌ای از طرف مؤلف این مجموعه به ایشان نوشته شده، بنگرید: «ومن المكاتیب إلی جناب الفاضل السمّی السامی مولانا محمّد مسیح الفسائی دام فضله» یعنی مؤلف این مجموعه كه ملّا مسیح كاشانی است نامه‌ای به ملّا محمّد مسیح فسائی شیرازی نوشته است.

و نیز اگر نبود نسخه خطی كتابخانه حجة الاسلام گلپایگانی، كه به خط مؤلف تصریح شده است كه این مجموعه از ملّا محمّد مسیح كاشانی است، از خود نسخه‌های خطی دیگر و همان عبارت كه نقل شد، فهمیده می‌شود كه مؤلف این مجموعه نامش محمّد مسیح است، اما نه محمّدمسیح شیرازی فسائی، بلكه محمّدمسیح كاشانی، چون مؤلف در نامه‌ای كه به محمّدمسیح فسائی شیرازی می‌نویسد، تصریح می‌كند كه هم‌نام منِ مؤلف است: «ومن المكایب إلی جناب الفاضل السمّی السامی» یعنی نامه به جناب دانشمند فاضل هم نام و بلندمرتبه و رفیع.

پس مؤلف این مجموعه مولا محمّد مسیح كاشانی است نه مولا محمّد مسیح فسائی شیرازی.

سادساً: مصحح محترم سال وفات محمّدمسیح شیرازی را نوشته‌اند (حدود 1127 ق) كه این نیز اشتباه است چون در منابع و مصادر، سال تولد ایشان را حدود (1037 ق) ذكر كرده‌اند، و ایشان حدود را برای سال وفات ایشان نقل كرده است، پس این چنین صحیح است (حدود 1037 ق ـ 1127 ق) نه (حدود 1127 ق ـ 1037 ق).

نگاهی به زندگی ملّا محمّد مسیح فسائی و ملّا محمّد مسیح كاشانی

حال كه سخن به اینجا كشیده شد، مناسب است در ارتباط با این دو شخصیت ملّا محمّدمسیح توضیحاتی بدهم كه ارتباط تنگاتنگ با آقا حسین خوانساری دارند.

1ـ ملّا محمّد مسیح فسائی شیرازی (حدود 1037 ـ 1127 ق) ایشان از شاگردان آقا حسین خوانساری بوده و مراسلاتی تاریخی با استاد خود و دیگر معاصرانش داشته است.

وشیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة می‌نویسد: «المراسلات للمولی مسیحا الفسوئی، و هو محمّد مسیح بن اسماعیل الشیرازی، صار شیخ الاسلام بها، و كان تلمیذ المحقق الخوانساری و مجاز من العلامة المجلسی، هو مجموع مراسلاته مع استاده الآغا حسین الخوانساری، و المولی ابی طالب الزاهدی، و المولی علی رضا التجلی، و المیرزا اشرف الحكیم، و المیرزا مهدی الوزیر، و المیرزا محمّد بیك الوزیر. و ما كتبه من جانب السلاطین و الوزراء إلی شرفاء مكة و ولاة الیمن. ذكر الشیخ علی الحزین فی تذكرته» ]الذریعة، ج 20، ص 297.[.

و در طبقات اعلام الشیعه، قرن 12 آمده: «محمّد مسیح الفسائی… و مجموعة مكاتیب واشعار الفارسیة و العربیة و المعمّیات تبلغ الالف بیت… و له الخطب الغراء و منشآت بدیعة…». ]الكواكب المنتثرة، آقا بزرگ تهرانی، ص 723 ـ 725.[

همان طور كه ذكر شد ایشان هم شاگرد آقا حسین خوانساری بوده و هم مراسلاتی با ایشان داشته‌اند كه به آن مراسلات تاكنون دسترسی نداشته‌ام.

و با فحصی كه در فهارس نسخ خطی و… شد مشخص شد كه ایشان مجموعه‌ای از منشآت عربی و فارسی و اشعار عربی و فارسی و معمّیات داشته است كه قسمتی از آن كتاب در كتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2454 نگهداری می‌شود، كه در آن مجموعه، كتابی با عنوان «حلیة الآداب و حلیة الكتاب، از محمّد مسیح (مسیحا) بن اسماعیل فسایی نام برده است كه برای میرزا محمّدامین مستوفی الكای ]كذا[ فارس تدوین و جمع‌آوری كرده است. ]ر. ك به فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، ج 9، ص 1188.[

لازم به یادآوری است كه این كتاب حلیة الآداب و حلیة الكتاب در پنج باب تدوین شده كه عبارت است از: «1ـ منتخب منثورات عربی؛ 2ـ منتخب منثورات فارسی؛ 3ـ منتخب اشعار عربی؛ 4ـ منتخب اشعار فارسی؛ 5 ـ معدودی از معمیات».

در فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه متذكر شده‌اند كه باب دوم این كتاب یعنی (منتخب منثوراتِ فارسی) موجود است، و مابقی مفقود است.

با توجه به این عبارات و مقدّمه كتاب حلیة الآداب و حلیة الكتاب مشخص می‌شود كه سایر ابواب این كتاب هنوز ناشناخته و قابل تتبع و فحص می‌باشد، چرا كه خبر و گزارشی از 4 باب دیگر كتاب «حلیة الآداب و حلیة الكتاب» تاكنون گزارش نشده است، و تنها باب دوّم كتاب كه نثرهای فارسی است موجود می‌باشد.

در فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1189 در توضیح این نثرهای فارسی نوشته شده: «در نامه آخرین از حسین‌علی خان و سال 1090 و تألیف او رساله مناسك منظومه را در این سال یاد شده، و این نامه دیباچه‌ای است بر آن.

آغاز: زلال حمدی كه ینابیع ظهورش از شوب كدورت مواد معرا و مشرب وحدتش از لای تركیب اضداد متنافره مبرا.

انجام: محملی قرار ندهند و علی الله التوكل و منه الاستعانة».

2 ـ ملّا محمّد مسیح كاشانی (متوفای قبل از 1122 ق یا 1125 ق)

ایشان نیز مانند فسائی شیرازی از شاگردان آقا حسین خوانساری و دامادشان نیز بوده است، و مانند فسائی شیرازی ادیب و شاعر و صاحب نثر و نظم به فارسی و عربی بوده است، و شیخ آقا بزرگ تهرانی در الذریعة، ج 9، ص 576 می‌نویسد: «أو شعره و اسمه مسیحا كان من تلامیذ آقا حسین الخوانساری اطری نظمه و نثره بالعربیة والفارسیة…».

و در طبقات اعلام الشیعه، قرن 12 می‌نویسد: «مسیحا الكاشانی (م قبل 1121 ق)  الآخوند المتخلص «صاحب» صهر المحقق آقا حسین الخوانساری (1016 ق ـ 1098 ق) علی بنته و تلمیذه. ادركه علی الحزین (1003 ـ 1080 ق) و ذكره فی التذكرة، ص 28 كما ذكره آقا احمد فی مرآت الأحوال فی ترجمة علی الحزین. ذكر اوّلاً اساتیده الأعلام و عدّ منهم مسیحا الفسائی بفیض صحبتهم و ملاقاتهم، منهم آقا جمال (م 1121 ق) و آقا رضی (م 1113 ق) ابنا المحقق الخوانساری. و الآخوند مسیحا الكاشانی صهمره و تلمیذه، و الكاشانی هذا توفی قبل الفسائی بكثیر، كما یظهر من مكتوب نورالدین الجزائری إلی آقا جمال الدین الخوانساری الذی توفی سنة 1125 ق أو سنة 1121 ق؛ فانّه كتب إلیه المكتوب فی تعزیة المولی مسیحا الكاشانی، و هذا المكتوب مطبوع فی فروق اللغات لنورالدین سنة 1265 وبعدها. و من تصانیف المترجم له التحفة السلیمانیة، (الذریعة، ج 3، رقم 1604) المطبوع، وترجمه النصرآبادی فی التذكرة، ص 175 و اورد بعض شعره و ذكر أنّ تخلّصه (صاحب) فذكرناه فی الذریعة، ج 9، ص 576 و عن النصرآبادی و روز روشن، ص 374» ]الكواكب المنتثرة، آقا بزرگ تهرانی، ص 725.[.

از نامه‌ای كه سید نعمة‌الله نورالدین جزائری به آقا جمال نوشته شده، معلوم می‌شود كه مولی محمّد مسیح كاشانی قبل از وفات آقا جمال از دنیا رفته است، و از آن جائی وفات آقا جمال خوانساری به سال 1121 یا 1125 است، نوشته می‌شود كه مولا محمّد مسیح كاشانی متوفای قبل از 1121 ق، یا 1125 ق است.

در ارتباط با منشآت علما و بزرگان، خصوصاً منشآت علمای قرن 9 ـ 12 وعلی‌الخصوص منشآت آقا حسین خوانساری، تحقیقات و فحص‌های فراوان دیگری لازم است كه در این مختصر نمی‌گنجد و نیز اشتباهات و خبط‌هایی در فهارس نسخ خطی وكتابهای كتابشناسی و تراجم و… آمده است كه پرداختن به آن فرصتی دیگر می‌طلبد.

بعلاوه ناگفته‌های فراوانی نیز درباره مؤلف این منشآت، یعنی آقا حسین خوانساری (ره) هست وجود دارد، گرچه كنگره و بزرگداشتی برای ایشان گرفته شد و اكثر تألیفات ایشان نیز به طبع رسیده و…، امّا هنوز مطالب فراوان و جدیدِ قابل پی‌گیری و انتشار وجود دارد. در این جا مناسب است هفت قصیده‌ای كه در مدح و ستایش ایشان از زبان یك عالم گمنام (به گفته فهرست‌نگار دانشگاه) ]این عالم شیخ الاسلام جعفر بن عبدالله قاضی كمره‌ای اصفهانی است وی از شاگردان محقق سبزواری و علّامه مجلسی بوده و در ستایش استاد دیگر خود محقق خوانساری این اشعار را سرودهاست. این قصیده به روش قصیده طنطرانیه ابونصر معین‌الدین طنطرانی (م 485 ق) سروده شده است.[ كه در عصر ایشان می‌زیسته و به زبان عربی انشا كرده، آورده می‌شود تا مراعات حكم و موضوع شده باشد و از تكرار مطالب نیز پرهیز كرده باشیم.

هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی ]«هفت قصیده در مدح آقا حسین به عربی» در فهرست دانشگاه، ج 8، ص 708، شماره مجموعه،6/2084 چنین معرفی شده است: «نستعلیق محمّدتقی بن محمد مجید یزدی در سپاهان در سده 12… به نسخ و نستعلیق و در زمان خوانساری و ناظم نوشته شده و ناقص است…» و در خصوص این قصیده نوشته است: «ستایش از آقا حسین خوانساری به نظم (53 ر ـ 57 پ) در 7 قصیده عربی».[

] 1[

یا غَزالاً لَحْظُهُ للصّارِمِ الْقَتّالِ تالٍ

مُهْجَتی مِنْ حُبِّ هذا طَرفکَ المِكْسال سالٍ

جُمْلَةُ الْعُشّاقِ قَد اَضْحوا عَبیداً فی الْهَوی

حُبُّ مَنْ أَهْوی عَلَی الاَْبْدانِ وَ الاَْمْوالِ والٍ

لا تَلُمْنی إِذْ تَرانی فی الْهَوی أَهْوی فَكَمْ

مِنْ لَبیبٍ مُبْصِرٍ صاح مِنَ الآمالِ مالٍ

صَیرَ الأسقامُ جسمی كالحنایا ساهماً

حینَ سَهْمٌ فی الْحَشا مِنْ أعْینِ الآجالِ جال

كَمْ اجوب البیدكم أطوی الفیا فی سادتی

إنّ حالی بعدكم من كثرة التّرحال حال

مذنأیت القلب یا ذا الطلعة الحسناءِ ناء

نجّنی فالیوم لی من كثرة البأساء ساء

قُم تكلّم مِنْ فمٍ عطر علی المرجانِ جانِ

خلص العشّاق من داءِ إلی الأبدان دان

رجّع الأصوات ترجع لی حیوةٌ قد مضت

انّ حَبنی منک یا ذا الصوت والألحان حان

عاذلی لا تقس لی قلباً فحَسّی شدتی

لِنْ فإنّ القلب مِنّی فی هوی الغزلان لان

كم بلا وترٍ الاقی من لحاظک فترة

إنّ عمری فی الهوی من فاتر الأجفان فان

حُبّكم یا سادتی فی القلب قدماً قدرسی

من یقل لم‌أهوكم فی سالف الأزمان مان

إنّ قلبی فی الهوی مذخلّة الآرام رام

لا یبالی عزل من فی الحبّ بالآلام لام

یا حبیباً نائیاً مِنْ منظر الأبصار صار

إنّ بعد البعد قلبی جملة الأقطار طار

لا تعجّب صاح منّی غیرَ صاحٍ فی الهوی

إنّ لبّی مذ رمانی طرفة السّحار حار

صرتُ سلما فی هوی سَلْمٍ فیا بدر الدجی

فیمَ قد هاجرت مَنْ فی زمرة الأبصار صار

صاحِ دع سلمی وسل مانالنی فی حب ها

مِن صروفٍ لو جری بعضٌ علی الأحجار جار

سِرْالی نجد العُلی نجد الهوی من ماجد

مستضاء زندهُ فی الفضل بالأنوار وار

مرشد الطلّابِ مَنْ مِنْ كفّهِ الإصلاح لاح

فكره فی معضِلات العلم بالإصباح باح

ماهرٌ فی كلّ أمر معقل الإرشاد شاد

مهتدٍ هادٍ علی المحسود والحسّاد ساد

فخر أرباب النهی آقا حسین ذو التّقی

الّذی من كفّه بَحْرٌ علی الأمجاد جاد

یرْتوی من فیضه كلٌّ علی قدرٍ له  لیس

إلّا من یكن مثلی من القصّاد صاد

ذوالعلی شمس الضّحی بدر الدجی نجم الهدی

كم فتی من نوره عن حندس الإلحاد حاد

مهتدی العبّاد مولی الفضل أبیض شارق

نوره فی الدهر للعلماء والزهّاد هاد

لوتَری زُبُراً له عن مثله السجّاد جاد ]السّحار حار (خ ل).[ 

خِلْتَ ماءَ الخضر من مكنون ذی الأسفار فار

تمّت

] 2[

وله ادام الله بركاته

ضلّ سبیلُ الهُدی وبانا

فی مَثّل القدَّ منک بانا

و من یخَلْ وَجْهَها شقیقا

لِلوَردِ والثّغرِ اُقْحوانا

أو قال ذاک الجبینُ صُبحٌ

و الوجهُ بدرٌ فما أبانا

و أین بدرُ الدُّجی و وجهٌ

قد قمر الشمس حیث بانا

فضاق جنانی نعیم روحی

إذ خِلْتُ شِبْهاً لک الجنانا

إن دُمْتُ للقدّ منک مثلاً

ألفیتُ فی مُهجتی سنانا

جوهرةٌ ذاتُ درّ ثَغرٍ

أسْقطَ عن عینی الجُمانا

فتنةُ قَلْبٍ لها فُنونٌ

فی الحسنِ فاقَتْ بها الحسانا

و حیث تفنّن فی دلال

یزید قلبی بها اقتنانا

یا من بخالٍ یخالُ محواً

فی عارضِ البدرِ قد مَحانا

و شمس خدرٍ إذا رأتها

شمسُ الضّحی لَمْتَسْرِ عیانا

ورا شقی من نصال جُفنٍ

أعدّ قلبی لها كنانا

بعجزی عن حدیث طرفٍ

یحْسَبُ للسحر ترجمان

معذرةً إنْ ذكرتُ مالاً

یقربُ منكم و لایدانی

قد قَصُرَ اللفظُ عن معانٍ

بَدیعةٍ تُفصِحُ البیانا

نحنُ وجد الهوی بنوه

و انْ اخوا عِمیةٍ أبانا

یا صاح إن جُزْتُ أرضَ سلمی

سَلْ ما لها قد نَوَتْ نوانا

وفیم تَصْلَی القلوبَ نارا

تُفِیض منها العیونُ شانا

وصِفْ خُطُوبَ الهوی فإمّا

رقّ لها قلبُها فلانا

فَكَنِّ باسمی و لاتُصرِّح

وقل أصابَ الرّدی فلانا

تمّت

] 3[

و له مَنّ الله علینا بطول بقائه

خلیلی عُوجا ساعةً وتَبَصّرا

أعالی هذا الأرض و الهضبات

لها جید ظبی و التفاته وَبْرَبٍ

و مِحْجَر آرامٍ و عین مَهات

وفرع كلیلٍ جُفّ بالبدر بُرْدُهُ

و وجهٍ كماءِ الخضر فی الظّلمات

كریمة نفسٍ أُنْشِئَتْ بین نسوة

عقائل أحیاء بنات سَراة

مریباتِ قلبٍ ما هممن بریبة

بوادی لكن ولسن بالبركات

بدور لیالٍ أو مصابیحُ ذُجیةٍ

إذا كنّ دون السجفِ مستترات

و یبهَرن لو یبْدُون أبصار مَن یری

بنور یرَدّ الطرف ذاحسرات

فهذا الجمل بادیاً حین یختفی

و مختفیاً إذ لَسْنَ مُحْتَجباتِ

حَلَلْنَ بأقصی الغرّان رمن مخفراً

تَمسّكنَ بالعلیاء مُفتَخراتِ

و فیهنّ سلمی البدرُ بین الكواكِب

و منظر حسن حفّ بالحسناتِ

إذا نَظَرَتْ تُحیی القُلُوبَ بنَظْرةٍ

و تُعْدِمُ ما فی القلبِ من خَطَراتِ

فَأَحْسِنْ بطَرفٍ ماسمعت بمثله

مَنِیةُ آمالٍ و عینُ حیات

و ما انس لاأنسی غداة لقیتَها

إذ الدّهْرُ دهرٌ والزمان مواتی

فقلت لها و الشّوقُ بادٍ لهیبُهُ

و أسبَلْتُ دَمْعَ العین فی الوجنات

الام سلیمی اُمسِکُ الزَّفَرات

و فیمَ تجود العین بالعبراتِ

و ممّ حسیر منک یا مسلم مقلتی

و قلبی مطوی علی حسراتِ

و منک وَالامم طول تولّهی

و عنک والّا عم ضنک حیاتی

تمّت

] 4[

و له سلّمه الله تعالی

اِلامَ خلیلی لاأری مَن اُحِبّه

و حول من لااُحَبَّبُ جیل

ألم ریأن أن تَنأَی النّوی و یكون لی

بظلّ اُثَیلاتِ الغُوبر مقیلُ

و اُبصر اَرْضاً كالسّماء تَری بها

شُمُوساً ولكن ما لَهُنَّ اُفُولُ

منازلنا إذ كلّ لنیلَی سُحرة

و إذ كلُّ یومی بكرةً و أصیلُ

دِیارقتات الحی سُعدی كأنّما

یبثُ فبات المسک فیه قبول

فیادار سُعدی لیس للجسم مسلک

الیک و لا للقلب عنک رحیلُ

و قائلةٍ كیفَ صبر الفؤاد عن

بثینة هذا الحی قلت جمیل

فمالی شكوی فی هواها و لیس لی

حِذارَ عِداها زفرةٌ و عَویلُ

تمّت

] 5[

و له مدظله العالی

خلیلی مالی فی بنی الدّهرِ إرْبَةَ

و لَم‌ینْمُ فی قلبی هوی النّهی والأمر

و إنّی جرّبتُ الزَّمانَ و اهلَه

و قِدما بلوتُ الناس فی العُسر والیسر

و أیقَنْتُ انّ الدّهر لیس بمُعْتِبٍ

و لامُنْقِذٍ من موج هَمٍ بِهِ یجری

و صرتُ إذا مایعترینی مُلِمَّةٌ

مضَیتُ بلا عُرفٍ لَدَی و لا … ]یك كلمه خوانده نشد.[

فَلَوْ هامَ نَفْسی ما هُمِمْتُ لفَقْدها

وَ لَوْ زالَ قَلبی لایضیق صدری

نعم طیف سلمی فی الخیال اذا یسْری

بِه یكْشِف اللّیلُ البهیم عنِ الفَجر

فِلِلّهِ أَیامُ تَقَضَّتْ بِحُبِها

و سقیاً لَعسر المالكیة من عَصْرِ

وَ ما اَنْسَ لااَنْسَی الأحادیث بیننا

و حاشای أن اَنْسی هواها مَدَی الدّهر

عَشِیةَ اَزْمَعت الرَّحیل و مهجتی

یذُوبُ و دَمْعُ العَینِ یهمل كالقَصْر

فَلَمّا رَاَتْ ما بی من الضُّرِ اَقْبَلتْ

و ألْقَتْ دُمُوعاً كالجُهانِ علی نحری

و قالت و مالی و الفراق كَاَنَّنی

خُلِقْتُ مِن الشَّجْوی و خُمِّرْتُ بالهجر

فقلتِ ثِقی باللهِ لا رَبَّ غَیرُهُ

و بالصبر اِنَّ الصَّبْرَ مِن عَزَمِ الأمر

ألم تعلمی یا مُهْجَةَ القلبِ اِنَّنی

إذا لم‌اُقاسِی الْهَمَّ فی البَرِّ والبحر

اَكُنْ غَیرَ مِفْضالٍ علی النّاسِ بَسْطَةً

بعیداً عن الخیراتِ مُستَتِر الذِّكر

تمّت

] 6[

و له ابقاه الله تعالی

شَوْقی إلی تَقْبیل رَبِ نِعالِكُم

یسْمُو و لو ذَرَتِ الرّیاحُ ترابی

وَ لهیبُ قلبی و الهُمُومُ وَ مَدْمَعی

ابداً مَعی یحْسَبنَ مِن اَتْرابی

فَتِّشْ حبیبَ القلب قَلْبی لاتجد

شیئاً سِوی مَحْضِ الوداد تری بی

اِنّی اَدِقْتُ لبرق فی الدّجی و مضا

فَذَكَّر القلبَ عَهْداً قَد نأی وَ مَضی

عَهْد الحبیب الّذی مذبان ساكنة

عَینی و ملتهب فی القلب جمر غضا

قد كنت حیناً و اَرْجو اَنْ یساعِدَنی

دَهْری بُلقیاکَ لاأبغی بها عوضا

والآن یقنِعُنی منكم علی شَحَطٍ

كتاب وُدٍّ كضوء الفجر معترضا

لاتَنْسَ مِن لیس ینْساكُم و لیس تری

فی رُدِّهِ غیر إمحاض الهوی غَرَضاً

تمّت

] 7[

و له ایده الله تعالی

هذا و میضٌ سری أو برق اَسْنانِ

وتلک نارٌ بَدْتْ أم خَدُّکَ القانی

و لاح روض لنا أم ورد وجنتها

و ماس قَدُّکَ ام خود من البان

فَرْعاءَ قد غادَرَتْ نَفْسی غدا یرها

خفیة كلُّ من یذكرنِ ینْسانی

غَرّاء غرّ فؤادی صبحُ وجنَتِها

حَتّی تَخَیلَ اَن لالیلَ هجران

سحارة العین اِن ینْهَشْ طرّتها

فإنّ ناظرها بالسّحر رقّانی

حییةُ الطّرفِ لایبْدُو إذا نظَرَتْ

اِنْسانُ مُقْلَتِها فی عینِ اِنْسانِ

اَبْلی و فی كُلِّ یومٍ لی جَدیدُ هَوی

كذاک حالِی ما كَرَّ الجدیدان

یا صاحَ قد صاحَ ناعی اللیل فَاغْتَنِمَنْ

شراب كَأْسٍ كعین الدّیک مَلْئان

زُجاجَةٌ ذابَ فیها النّارُ آنِیةٌ

بِهَا الّذی یشْتَهِیهِ ذُو الهَوی آنِ

غَغْرِبْ بِها فی یدِ السّاقی سنالهب

و حین ماتحیینی ماءُ حَیوانِ

تَرْتَجّ فی كَفِّ حاسِیها إِذا الْتَمَعَتْ

 كَأَنَّها قَبْةٌ فی كَفِّ عَجْلانِ

فَهاتِ وَ اَنْفِ هُمُومَ الفقر عن خَلَدی

بِفِضَّةٍ مُلِئَتْ من ذَوْبِ عَقْیانِ

وَ أنْتَ یا اَیهَا السّاقی ری بها قَسَما

اِلّا تَهَیجِنا مِن طیبِ ألْحانِ

فَشِْدو غَنِّ واَعْلِ الصَّوْتَ مُذَكّرا

ظَبْیاً اَغَنَّ یناغی بَینَ غزلانِ

قَدْ زانَ وَجْنَتها صُدْغٌ اَحاطَ بِها

اَحْسِنْ بها وَرْدَةٌ حُفَّت بِرَیحان

اِن رَمَتْ كبدی اجفانُها نُبَلاً

اَدَعْ هواها اِذَنْ ماكان أجفانی

اَوْ اَحْذَرُ الْفَقرَ كَلّا اَنْتِ غانِیةٌ

هَواکَ عَن كُلّ ما لَهواهُ اَغْنانی

اَبیتُ مُنْطَویاً فی الْقَلْبِ جَمْرُ غَضاً

وَاللَّیلُ اَخْفی لِوَیلِ الْمُدْنِفِ الْعانی

وَالْیومَ لی كُلُّهُ فی الهجر هاجِرَة

أحَرّ مِنْ دَمع ثكلی ذات أحْزانِ

دَعِ الهوی یا فَتی إنّ الهوی شَجِنٌ

مَنْ رامَهُ ما فَتِی من طُول اَشْجانِ

طِبْ عن حیاتکَ نَفْساً إذ تُوافقنی

فحتف من دان دینی فی الهوی دانِ

و مهمةٍ قفرة طَخْیاءَ مُوحِشَةٍ

یخْشی مَسالِكَها آسادُ خَفّان

یلْهُوبها اللیث عن اَشْبالِهِ حَذَراً

و لیس فیها سوی رخمٌ و عُقْبان

یضِلُّ فیها القطا من نقعها و یری

نَسْرُ السَّماء بها فی لون غِرْبانِ

وَلَجْتُ فیها ولوجَ اللیثِ غابَتَهُ

مُشَمِّراً غَیرَ دِعْدیدٍ و لاوانی

و لااعتمَدْتُ علی جَیشٍ یعاضِدُنی

و لا وَثِقْتُ بأنصارٍ و اَعْوانِ

بل كان مُسْتَمسكی ما لاانفصامَ لها

مِن العری العروة الوثقی لاِیمان

و لا وُطائِفَةٍ أضْحی ولاؤُهُم

حَبْلاً مَتیناً هَوی التالی لقرآنهُمُ

الاُولی ما اَلَوْا جُهْداً وَ ما وَهَنُوا

فی دَعْی اِلٍّ و فی اِیلاءِ اِحْسانِ

اَلاَْطْوَلُونَ یداً اَلاَْوْسَعُونَ بذَی

اَلاَْحْسَنُونَ یدی عُرْفٍ و عرفانِ

اَبْناءُ هاشِم المیمون طاره

لَهُم عُلی جَلَّ عن اِدْراکِ اَذْهانِ

رَهْطُ النّبی الذی لولاه ما بزغت

شَمْسُ الوجودِ علی اَشْباحِ إمكانِ

هم خیره… (افتاده). ]همانطور كه گذشت این هفت قصیده از تنها نسخه خطی دانشگاه استفاده شده و افتادگی‌های فراوانینیز داشت كه تصحیح این هفت قصیده و ضبط اشعار و تقویم آن توسط فاضل ارجمند و محقق وادیبجناب حجة الاسلام والمسلمین رضا مختاری به سامان رسید. ولكن با این وجود ممكن است بعضی خلل‌ها و نارسایی‌ها هم داشته باشد و این هم لازمه تك نسخه بودن آن است.[

 همانطور كه آقا حسین خوانساری بر علما و دانشمندان و سلاطین و بزرگان هم‌عصر خود نامه‌نگاری و انشاءات و… می‌نوشته، دیگر علما و سلاطین نیز برای ایشان و در مدح ایشان منشآت و مدح‌هایی داشته‌اند كه نمونه آن اشعار و قصاید رقعه‌ای كه شاه عباس ثانی به آقا حسین خوانساری نوشته است كه بدین شرح است:

صورت رقعه‌ای كه نواب خاقان، خلد آشیان طاب ثراه شاه عباس ثانیبه آقا حسین خوانساری رحمه‌الله نوشته

واقف عوارض و حقایق و عارف فضائل و دقائق، آقا حسین، به توجه و التفات ما اطلاع حاصل نموده بداند، كه سیادت و نجابت پناه سید ادریس، چون به حسب ظاهر ومعنی جوانی است قابل تربیت و غریب این ولایت، بنابراین به عهده شما مقرّر فرمودیم كه احوالش بواجبی خبردار بوده، فضائل و كمالاتی كه لازم باشد تعلیم نموده، از اعمال واطواری كه ناپسندیده رتبه سیادت و نجابت بوده بعون الله تعالی محافظت نمایند، طریق سیادت پناه مؤمی الیه آنكه به هیچ وجه از سخن و صلاح شما تجاوز ننموده، در تحصیل فضائل و كمال و اطوار حسنه سعی جمیل و جهد جزیل به ظهور رساند، كه باعث شفقت وعنایت ما بوده بین الاقران و الامثال امتیاز یابد. بعون الله. ]نسخه‌های موجود از «رقعه شاه عباس ثانی به آقا حسین» چنین است:1. فهرست دانشگاه، ج 17، ص 229، شماره 27/8823، نامه شاه عباس به آقا حسین خوانساری(نستعلیق چلیپای سده 11).2. فهرست نسخه‌های خطی ملی، ج 2، ص 508 شماره 965/ف، مرقعات، مرقع 30، شكسته نستعلیق، ریز، نامه‌ایست خطاب به مجتهد الزمانی آقا حسین خوانساری.3. كتابخانه حضرت آیت‌الله سید محمّدعلی روضاتی ـ مد ظله العالی ـ در اصفهان، جزء مجموعه‌ای از منشآت.4. كتابخانه مركزی آستان قدس رضوی، شماره عمومی 16814، جزء كتب متفرقه، مجموعه بیاض، درعنوان آمده است: سواد رقعه نواب خاقان خلد آشیان صاحبقران كه در باب سفارش سید ادریس عرب به مجتهد العصری آقا حسین خوانساری قلمی فرموده.[

نسخه پژوهشی منشآت آقا حسین خوانساری

با توجه به آن چه كه ذكر شد، مجموعه منشآت و نامه‌ها و… آقا حسین در این دفتر به چهل عنوان می‌رسد كه نسخه‌شناسی و بعضاً كتابشناسی آن عناوین چهل‌گانه بدین شرح است كه بعد از معرفی نسخه‌ها، متن این چهل عنوان به دنبال و به همین ترتیب معرفی نسخه‌ها آورده می‌شود.

] 1[

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا صائب»

1 ـ فهرست نسخه‌های خطی سپهسالار، ج 5، ص 670، شماره:2913 (ش 10 دفتر ص 250 ـ 264).

] 2[

«عنوان كتابت پادشاه هند»

1 ـ فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین، محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری «عنوان كتابت سلطان هند من شاه عباس».

2 ـ فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3677، شماره 11/4727، شكسته نستعلیق سده 11، تعریف سلسله صفویه از آقا حسین خوانساری (برگ 260 ـ 268).

3 ـ میكروفیلم دانشگاهاز نسخه كتابخانه ملی تهران، انشاء آقا حسین خوانساری و ستایش از خاندان صفویه ودرباریان و دیوانیان و نزدیكان دربار (121ر ـ 124 پ). گویا همان ش 11/ 4727 دانشگاه در تعریف سلسله صفویه باشد.

4 ـ فهرست كتب خطی آستان قدس، ج 1/7، ص 289، جزء كتب ادبیات، جنگ شماره 4963 مشتمل است بر رسائل و مكاتیب و مطالب گوناگون از تازی و پارسی و نظم و نثر مجمل و مفصل و بعضی كه قابل ذكر است بدین شرح است: 1 ـ چند فقره در مفاخر سلاطین صفویه و مزیت ایشان بر سایر پادشاهان از منشآت مرحوم آقا حسین است كه از برای عنوان كتابت پادشاه هند حسب الامر شاه عباس انشاء فرموده.

5 ـ فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1189، مجموعه شماره 12/2454، انشای درباره برتری دودمان صفویه بر دیگر شاهان (123 ـ 126).

6 ـ مجله یادگار، شماره 8، ص 39 (با عنوان مجموعه منشآت آقا حسین چاپ شده)، نگارنده مجموعه آقا حسین خوانساری (م صدر هاشمی) می‌گوید مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزدش موجود است كه شامل منشآت… در بیان نبذی از مفاخر ومزایای سلاطین كامكار و خواقین نامدار سلسله صفویه بر سایر پادشاهان روزگار.

7 ـ فهرست مرعشی، ج 34، ص 451، مجموعه شماره 10/13601، منشآت آقا حسین… نامه شاه عباس به پادشاه هند، نوشته به انشای او.

] 3[

«نامه آقا حسین خوانساری به شریف مكه»

1 ـ در فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 9، ص 912 شماره 2260 جنگ، نسخ ونستعلیق ضیاءالدین حسینی، رجب 1318، قسمتی از جنگ، نامه به شریف مكه است.

2 ـ و نسخه‌ای دیگر در فهرست دانشگاه ج 16، ص 340، شماره 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری.

3 ـ جنگ رضوی، شماره 16362؛ در فهارس رضوی این شماره موجود نبود، عكس نسخه خطی آن نزد ما موجود است.

4 ـ فهرست مرعشی، ج 29، ص 408، مجموعه شماره 11639، مكاتبات، مؤلف ناشناخته، سده 11 یا 12 ق، مجموعه‌ای از مكاتیب… نامه علّامه آقا حسین خوانساری از جانب شاه عباس دوم به شریف مكه… از برگ (92 تا 95). این مجموعه مرعشی به شماره 11639 همان مكاتبات و منشآت محمّد مسیح كاشانی است كه در فهرست ناشناخته معرفی شده است.

5 ـ مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری كه آقای صدر هاشمی می‌گوید: نزد وی مجموعه‌ای است كه شامل مكاتیب و… مكتوب به شریف مكه است.

6 ـ فهرست مرعشی، ج 34، ص 450، مجموعه شماره 10/13601، منشآت آقا حسین خوانساری، مكتوب شاه عباس ثانی به شریف مكه به انشای وی به زبان عربی.

7 ـ نسخه‌ای از نامه آقا حسین خوانساری به شریف مكّه، ضمن مجموعه منشآت ومكاتبات محمّد مسیح كاشانی در كتابخانه حضرت آیة‌الله مرعشی نجفی به شماره 8333 فهرست، ج 21، ص 294؛ و التراث العربی، ج 3، ص 100 موجود است.

8ـ و نیز ضمن منشآت محمّدمسیح كاشانی در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های گلپایگان، ص 62 ـ 63 كتابخانه حجة‌الاسلام گلپایگانی، منشآت، ش 83 موجود است، وبر روی نسخه خطی منشآت نوشته شده: من منشآت العبد الاثیم الجانی محمّدمسیح القاشانی عفی الله تعالی عن جریمته وجعله من الصالحین الفایزین برحمته و كتب ذلک فی شهر جمادی الثانیة من شهور سنه 1113».

9 ـ و نیز نسخه‌ای از این نامه در كتابخانه حضرت حجة‌الاسلام والمسلمین طبسی حائری؛ به شماره 249 ضمن منشآت محمّدمسیح كاشانی موجود است. (نسخه پژوهی، ابوالفضل حافظیان، دفتر اوّل، صفحه 119).

10 و 11 ـ دو نسخه از منشآت محمّدمسیح كاشانیخوانساری به شریف مكه وجود دارد، در كتابخانه حضرت آیة الله گلپایگانی به شماره‌های 189 34 و 66 8 نگهداری می‌شود.

] 4[

«نامه به شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتمادالدوله»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری… نامه از زبان میرزا مهدی اعتمادالدوله به شریف زید.

فهرست دانشگاهدر 1318؛ در فهرست فقط نوشته شده است: «نیز نامه به شریف مكه».

جنگ رضوی، ش 16362، این شماره در فهارس رضوی موجود نبود، ولكن عكس خطی آن نزد ما موجود است.

فهرست مرعشی، ج 34، ص 451، شماره مجموعه 10/13601، (برگ 182 ـ 183) منشآت از آقا حسین… نامه‌ای كه از سوی نواب میرزا مهدی خان نوشته به انشای وی؛ همچنین چند مكتوب دیگر از وی در برگ 183 ـ 184 و برگ 187 ـ 189 آمده است.

] 5[

«نامه آقا حسین از جانب اعتمادالدوله بوزیر اعظم صوابه كار روم»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری… نامه به وزیر اعظم از زبان محمّدبیگ اعتمادالدوله.

فهرست آستان قدس رضوی، شماره عمومی 16814، تحریر سده 11 جزء كتب متفرقه، مجموعه بیاض، ص 79.

مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری كه آقای صدر هاشمی گوید: مجموعه منشآتی از آقا حسین نزد من است به خط میرزا احمد نیریزی شامل مكاتیب و… از زبان محمّدخان اعتمادالدوله به وزیر پادشاه روم نوشته‌اند.

فهرست مرعشی، ج 34، ص 451 مجموعه شماره 10/13601 (برگ 169 ـ 170)، منشآت از آقا حسین… مكتوب اعتمادالدوله كه به معتمدالدوله نوشته به انشای وی.

] 6[

«رقعه‌ای كه جناب آقا حسینا نوشته‌اند»

فهرست دانشگاه تهران، ج 8، ص 610، مجموعه 19/1997، نستعلیق سده 11، سواد رقعه‌ای كه جناب آقا حسینا نوشته‌اند (80 پ 81 ر).

فهرست كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 9، ص 1189، مجموعه شماره 9/2454 رساله 9، با عنوان نامه آقا حسین آمده است: «كتابت شاعری با تخلص «تحسین» در 24 جمادی الاولی 1101 در دارابگرد شیراز از صفحه 115 تا 118 این مجموعه».

] 7[

«سواد كتابت آقا حسین خوانساری به خلیل الله قزوینی»

فهرست دانشگاه تهران، ج 13، ص 3350، شماره 7/4387، نستعلیق محمّدنصیر در 1147 در ش 2 ذی الحجه 1229 و در ش 4، 14 محرم 1130 در سپاهان در شماره 5، منشآت است از (139 ـ 187) و ص 184 نامه آقا حسین خوانساری به آخوند ملّا خلیل قزوینی است. و در ص 185 صورت اجازه صحیفه كامله از جانب آقا حسین….

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 574 شماره 7447، نسخ و نستعلیق و شكسته سده 11، در ص ع نامه آقا حسین خوانساری است به خلیل‌الله قزوینی با شكسته نستعلیق، با یادداشت مورخ 1173 در ص 132 با شعر فارسی و نسخه طبی در 131، 78 گ.

] 8[

«نامه آقا حسین خوانساری به میرزا شروانی»

فهرست كتابخانه مركزی آستان قدس رضوی، شماره عمومی 16814، تحریر سده 11، جزء كتب متفرقه، مجموعه بیاض، ص 107.

] 9[

«رقعه آقا حسین به میرغیاث حكیم»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری… در نامه به حكیم داود….

فهرست كتابخانه آستان قدس رضوی شماره 16678.

فهرست نسخه‌های عكسی مركز احیاء، ج 4، ص 198 مجموعه 8/1359، منشآت (78 ـ 149) منشآت و مكتوبات، و اكثراً بدون تصریح به نامی… و مكتوب آقا حسین خوانساری به میرغیاث حكیم (ص 116)، نستعلیق نیكو 15 ربیع الثانی 1242…، عكسی از روی كتابخانه آستان قدس رضوی ـ مشهد 16678، 164 صفحه.

] 10[

«رقعه آقا حسینا به میر ذوالفقار»

فهرست دانشگاه تهران، ج 8، ص 613، شماره 17 و 31/1997، نستعلیق سده 11، رقعه‌ای كه جناب آقا حسینا به میر ذوالفقار نوشته‌اند (89 پ ـ 90 پ) و نیز مكرر شماره 17 مجموعه (76 پ ـ 77 پ) است.

و شماره 17 در فهرست دانشگاه، ج 8، ص 610 چنین معرفی شده است: «سواد رقعه‌ای كه جناب معزی الیه به میر ذوالفقار نوشته‌اند (76 پ ـ 77 پ).

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی، شاگرد آقا حسین خوانساری در (1064 و 1096)، منشآت آقا حسین خوانساری… دو نامه به مرحوم میرزا ذوالفقار….

فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3678، شماره 4727، جنگ، شكسته نستعلیق سده 11، زیرمجموعه شماره 19، نامه آقا حسینا مدظله السامی به یكی از خویشان 354 ـ 355. (نسخه تطبیق داده شد و این رساله همان رقعه به میر ذوالفقار است).

فهرست مرعشی، ج 34، ص 451 مجموعه شماره 10/13601 منشآت از آقا حسین… در نامه‌ای كه به میر ذوالفقار نوشته (یكی از آنها در شرح حال او در ص 162 ـ 164 آمده است).

] 11[

«رقعه به میرزا ابوالفتوح»

فهرست كتابخانه مجلس، ج 8، ص 15، شماره 2327، جنگ، گردآورنده و كاتب محمّدرضا نام دارد. این جنگ شامل مكاتیب و منشآت و… مختلف است

فهرست كتابخانه دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1069.

مجله یادگار، شماره 8، ص 39 مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری، مقاله آقای صدر هاشمی، وی می‌گوید: مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است كه شامل رقعه به میرزا ابوالفتوح است.

فهرست مرعشی، ج 34، ص 451 شماره 10/13601، منشآت آقا حسین… رقعه‌ای كه به مرحوم میرزا ابوالفتوح نوشته.

] 12[

«درباره اسطرلاب»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، مجموعه 30/6710 منشآت آقا حسین خوانساری جهت اسطرلاب دیوان بیگیشاگرد خوانساری در 1064 و 1096؛ الذریعة، ج 22، ص 81.

دفتر نسخه‌های خطی، ج 6، ص 111، از كتب عبدالحسین بیات (سفینه نظم و نثر جامع رفیع‌الدین رافع، نستعلیق تحریری با تاریخهای 1078 و 1079 و 1084) شماره 27، دیباچه آقا حسین خوانساری به رساله اسطرلاب، ص 82.

و نیز رجوع شود به فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، ص 3568، دیباچه رساله اسطرلاب، از آقا حسین خوانساری، شماره 38652، عبدالحسین بیات، ش 27 جنگ، رفیع‌الدین رافع با تاریخ 1084 در دفتر (ص 82) نسخه‌ها:6 111.

و نیز نسخه بیات در الذریعة، ج 22، ص 81 بدین نحو معرفی شده است: «مقدمه رساله اسطرلاب آقا حسین خوانساری، توجد ضمن مجموعة منشآت عند عبدالحسین بیات، رقم (27)، بخط رفیع‌الدین رافع، كتابتها 1084 كما فی الفهارس».

نیز در كتاب محقق خوانساری، ص 154، دیباچه اسطرلاب بر اساس همین دو عنوان معرفی شده است:

] 13[

«دیباچه مطلع الانوار ملّا محمدباقر یزدی» ]ایشان ریاضی‌دان مشهور عصر صفوی و صاحب كتاب عیون الحساب است.[

فهرست دانشگاه تهران، ج 8، ص 610، مجموعه 18/1997، نستعلیق سده 11، دیباچه‌ای كه بندگان آقا حسینا بر مطلع الانوار ملّا محمّدباقر یزدی به نام شاه صفی نوشته است (77 پ ـ 80ر) و نام كتاب و محمّدباقر بن زین‌العابدین در آن یاد شده است.
در كتاب الذریعة، ج 21، ص 143، شماره 4334 چنین معرفی شده است: «مطالع الانوار فی الهیئة للمولی الریاضی محمّدباقر بن المولی زین العابدین الیزدی و دیباجته للمحقق الخوانساری و علی ظهره تقریظ للمحقق و فیه ثناء الجمیل و مدح جزیل (كما فی تتمیم الامل) و قد مرّ كتابه (عیون الحساب) و مما رأیت فی بعض كتب النجوم النقل عنه بعنوان مطلع الانوار، نقل عنه جداول فی تحقیق قبلة جملة من البلدان.

و در كتاب تیمم امل، ص 79 نوشته شده: «قد كتب العلامة الخوانساری دیباجته لكتاب الموسوم بمطالع الانوار فی الهیئة».

و نیز فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، ص:3571 دیباچه مطلع الانوار(كه یاد او در دیباچه بیاض 35640 گذشت) بر مطلع الانوار ملّا محمّدباقر یزدی كه یاد آن (در ص 350) گذشت.

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری… دیباچه بیاض مطلع الانوار محمّدباقر یزدی….

ملك، ج 9، ص 18، شماره 1/5748، نسخ اسدالله مشهور به امیر بیك بن مرتضی حسینی سلامی عریصی در شهر كازرون، 9 شعبان 1076، مطلع‌الانوار از ملّا محمّدباقر یزدی در شناختن سمت قبله به نام شاه صفوی در یك مقدمه و سی باب و یك خاتمه.

و در فهرست نسخه‌های خطی، ج 1، ص 350 چنین معرفی شده است: «مطلع‌الانوار از ملّا محمّدباقر یزدی، بنگرید (فتوحات غیبیه از او: 185) در شناختن سمت قبله به نام شاه صفی صفوی (1038 ـ 1052) در یك مقدمه و سی باب و یك خاتمه نگاشته است: 3395، ملك 1/5748 نسخ اسدالله مشهور به امیر بیك در 1076، در شهر كازرون، نسخه كامل با دیباچه آقا حسینا (رؤیت)». 3396، دانشگاه 18/1997 نستعلیق 1083 در دفتر (77 پ 80 ر) تنها دیباچه آقا حسینا4ـ فهرست مرعشی، ج 34، ص 450، شماره 10/13601، منشآت از آقا حسین بن جمال‌الدین محمّد، در گذشته 1098ه … دیباچه بر رساله مطلع‌الانوار ملّا محمّدباقر یزدی قزوینی ]«این دیباچه در كتاب شرح حال محقق خوانساری»، ص 155 ـ 160 آمده است.[. نسخه در حیات مؤلف كتابت شده، و كاتب محمّد مسیح بن اسماعیل فسوی است.

مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت… و دیباچه مطلع‌الانوار.

فهرست كتابخانه آستان قدس رضوی، ج 9، ص 303، مجموعه شماره 10924، رساله نهم، دیباچه بیاضی آقا حسین خوانساری و رساله مطلع الانوار محمّدباقر یزدی، ظاهراً فهرست نگار اشتباه كرده و این طور باید ثبت شود: دیباچه بیاض بر رساله مطلع….

] 14[

«قورق شراب آقا حسین خوانساری»

فهرست دانشگاه ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 ق و 1096 ق، منشآت آقا حسین خوانساری… قورق شراب.

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 65، شماره 25/2913، نسخ و نستعلیق، 900 برگ، قروق شراب، از آقا حسین خوانساری در متن، (برگ 479 ـ 494)

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1215، مجموعه 9/2465، انشای آقا حسین درباره قرق شراب (94 ـ 106).

نیز میكروفیلم، در ج 3، ص 117، شماره 4955 در دانشگاه موجود است.

فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3676، شماره 3/4727، شكسته نستعلیق سده 11، قدغن شراب آقا حسین خوانساری، مورخ 1096 (74 ـ 83 و128ـ 129).

فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3100، مجموعه 13/4118، نستعلیق، گویا از محمّد نامی در سال 1133، انشای آقا حسین خوانساری در قرق شراب (233 ـ 244).

فهرست مجلس، ج 36، ص 384، مجموعه 55/13443، قدغن شراب ص (302 ـ 308) از آقا حسین خوانساری، رساله ادبی كه مؤلف در مذمت شراب با نثری روان و شیوا نگاشته است. در پایان آن از شاه صفی نام می‌برد، این رساله در ذی القعده 1095 تحریر شده است ]منزوی 1/426، دانشگاه 9/1363 و 13/3100 و 14/3676.[.

فهرست مجلس، ج 36، ص 380 ـ 384، مجموعه 19/13443، منشآت آقا حسین خوانساری (ص 227 ـ 232).

فهرست دانشگاه، ج 17، ص 124 شماره 4/8374، قدغن و غرق شراب آقا حسین، نستعلیق خوش.

فهرست دانشگاه، ج 11، ص 2349 (نستعلیق سده 11 و 12) مجموعه شماره 26/3349، انشای آقا حسین در قدغن شراب (برگ 247 ـ 259).

10ـ فهرست دانشگاه، ج 12، ص 2834، شماره 4/3857، شكسته نستعلیق سده 11، بخط محمّدحسین لواسانی در 1073، قدغن شراب (35).

11ـ فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1415، شماره 138/2541، نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای، اردوباری در 1109، انشای آقا حسین درباره قرق شراب (370).

12ـ دفتر نسخه‌های خطی (نشریه:5 109) در كتابخانه ملی و دانشگاهی اورشلیم 31 ـ ْAr.B در باب قرق شراب، انشای آقا حسین خوانساری (قطع بیاضی، قرن 12).

13ـ فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1363، شماره 4/2570، نسخ سده 11، منشآت (124ـ 142) 1ـ انشای آقا حسین در وقفنامه به میرزا رضیا؛ 2ـ در منع شراب به دستور شاه صفی.

14ـ فهرست دانشگاه ج 9، ص 912، شماره 2260، نسخ و نستعلیق ضیاءالدین حسینی در 1318، رساله قرق شراب از برگ 63 تا برگ 69 است كه در فهرست دانشگاه به آن اشاره‌ای نشده است.

15ـ كتابخانه علّامه سید محمّدعلی روضاتی ـ دام ظله ـ در اصفهان، شماره 4067.

16ـ الذریعة، ج 11، ص 175، شماره:1089 «رسالة فی حرمة شرب الخمر، فارسیة لطیفة للمحقق الآقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری المتوفی 1099 قال السید هبة الدین رأیتها فی غایة الجودة، بخط السید مرتضی بن علم الهدی الطالقانی، وهی فی قبال «جام جهان نما» المذكور فی ]الذریعة[:5 301، و مرّ ]الذریعة، ج 10، ص 38 [الذكری فی تفسیر آیة الخمر».

17ـ فهرست نسخه‌های خطی، ج 1، ص 426 ـ 427 شراب = قدغن شراب = حرمت شراب، از آقا حسین فرزند جمال‌الدین محمّد خوانساری در گذشته (1099) در حرمت می و زیانهای آن به دستور شاه صفی (1038 ـ 1052) بنگرید به الذریعة:11 175 و :9 247؛ ریحانة الادب:3 487؛ روضات الجنات 196؛ هدیة العارفین:1 324؛ هدیة الاحباب 234؛ و دانشگاه 2570 و 4118 و 4727؛ ملی و دانشگاهی اورشلیم نسخه‌ها:5 109.

18ـ فهرست مرعشی، ج 3، ص 450 و 451، مجموعه 10/13601، برگ 81 نسخه خطی، رجوع شود به آغاز نامه «فهرست آغاز نسخه‌های خطی»، ج 3، ص 330.

] 15[

«وصف سخن»

فهرست دانشگاه تهران، ج 8، ص 609، مجموعه 15/1997، نستعلیق سده 11 دیباچه بیاض، از گفتار جناب آقا حسینا غفر الله (71 ر ـ 74 پ).

فهرست دانشگاه تهران، ج 14، ص 3676، جنگ شماره 9/4727، شكسته نستعلیق سده 11، تعریف سخن از آقا حسین مدظله السامی (برگ 156 ـ 161).

فهرست دانشگاه تهران، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین رضوی شاگرد آقا حسین در (1064 و 1096) منشآت آقا حسین در وصف سخن.

فهرست دانشگاه تهران، ج 9، ص 1401، شماره 90/2591، نستعلیق سده 11، گردآورنده آقامحمّد معینای اردوبادی، پسر حاجی محمدخان كه در 1109 آغاز كرده، وخط دیگران هم در آن است. زیرمجموعه 90، دیباجه‌ای از گفتار آقا حسین كه به جهت بیاضی شاه عباس ثانی نوشته (302 ـ 310).

فهرست میكروفیلم دانشگاه، ج 2، ص 263، فیلم 80/3849، جنگ علی‌نقی خاتون‌آبادی::80 دیباچه مجموعه آقا حسین (105 ر ـ 107 پ).

فهرست مجلس، ج 8، ص 17، جنگ 2327، گردآورنده و كاتب محمّدرضا نام دارد، دیباچه مجموعه آقا حسین خوانساری (686).

فهرست مجلس، ج 17، ص 118، مجموعه 9/5666 (حدود قرن 12) دیباچه بیاض شاه عباس، ص 313 ـ 320 دفتر از آقا حسین خوانساری (دانشگاه 90/2591). 8ـ فهرست مجلس، ج 36، ص 388، مجموعه 85/13443، دیباچه بیاض شاه عباس از آقا حسین خوانساری ص (453 ـ 454) فارسی.

فهرست سپهسالار، ج 5، ص 667، شماره 1799 ش (51 دفتر) منشآتی از آقا حسین خوانساری به فارسی ص (616 ـ 621) سپس شعر عرفی است (ص 632 ـ 637).

10ـ فهرست سپهسالار، ج 4، ص 65، شماره 26/2913، جنگ شامل 40 رساله، تعریف سخن از مرحمت پناه، كه گویا همان آقا حسین می‌باشد، ص (479 ـ 494) در كرانه در حاشیه رساله قرق شراب.

11ـ فهرست نسخه‌های خطی ملك، ج 9، ص 133، شماره 6075، نسخ و نستعلیق چند كاتب با تاریخهای حدود سال 1087…، مجموعه شامل: 1ـ دیباچه بیاض (ف) از آقا حسین (دانشگاه:8 609 م 3564)، (1 پ ـ 2 پ).

12ـ فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، ص 3564، دیباچه بیاض از آقا حسینا در گذشته پیش از 83 ـ 1086.

تهران، دانشگاه 15/1997، در جنگ نوشته 83 ـ 1086، در عنوان آمده جناب آقا حسینا غفر الله (71ر ـ 74پ) دانشگاه، ج 8/609. تهران؛ ملك 1/6075 نستعلیق با تاریخ 1087؛ در دفتر (1پ ـ 2پ) آغاز برابر نمونه، ]رؤیت[.

13ـ دفتر نشریه‌های دانشگاه ج 6، ص 111، فهرست كتابخانه بیات، جنگ، رفیع‌الدین رافع با تاریخ 1084، شماره 26، دیباچه بیاضی از آقا حسین خوانساری ص 77.

14ـ فهرست مرعشی، ج 30، ص 605 ـ 606، مجموعه 3/12144، دیباچه بیاض

15ـ فهرست مرعشی شماره مجموعه 10/13601، فهرست ج 34 ص 451.

16ـ فهرست مرعشی، ج 31، ص 697، مجموعه ش 28/12589.

17ـ نشریه دانشگاه، ج 11، ص 940، كتابخانه‌های اصفهان، شماره 312، رساله 4، كتابت احمد نیریزی.

18ـ الذریعةالمذكور فی ]الذریعة[ ج 9، ص 247، والبیاض للشاه عباس الثانی المذكور فی ]الذریعة[ ج 9، ص 679؛ نسخة منها عند عبدالحسین بیات 26، فی ص (77) من جنگ رفیع‌الدین رافع المورخة (1084)، و نسخة اُخری و ثمان صحائف فی دانشگاه 90/2591، ضمن جنگ من منشآت كتبت فی اوائل القرن الثانی عشر».

19ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 460 در ضمن شرح حال آقا حسین خوانساری.

] 16[

«مكتوبی از آقا حسین خوانساری»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین، در فهرست با عنوان: دیباچه‌ای كه حسب الامر الاعلی ساخته است آمده؛ و در نسخه آورده شده به نام (دیباچه بیاض).

2ـ و نیز در فرهنگ ایران زمین، ج 25، ص 124 این رساله با تصحیح حسن عاطفی و به كوشش ایرج افشار در تهران، به سال 1361 ش با عنوان مكتوبی از آقا حسین خوانساری به چاپ رسیده است.

] 17[

«دیباچه بیاض»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در 1064 و 1096، منشآت آقا حسین خوانساری… دیباچه كه حسب الامر الاعلی ساخته، دیباچه بیاض.

فهرست كتابخانه مركزی آستان قدس، شماره عمومی 16814، تحریر سده 11، جزء كتب متفرقه، مجموعه بیاض.

فهرست آستان قدس رضوی، ج 9، ص 304، مجموعه شماره 9/10924، مجموعه‌ای عربی و فارسی شامل… دیباچه بیاض آقا حسین، ورساله محمّدباقر یزدی. ظاهراً فهرست نگار اشتباه كرده و این طور باید باشد: دیباچه بیاض بر رساله مطلع الانوار….

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1189، مجموعه شماره 10/2454، شكسته نستعلیق در 1101 نوشته شده، دیباچه بیاض (118 ـ 121) كه در آن از شاه عباس دوم یاد شده است.

مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه منشآت آقا حسین، نگارنده می‌گوید: مجموعه خطی به خط میرزا احمد نیریزی نزد او موجود است كه شامل منشآت… از جمله… دیباچه بیاضی كه به جهت نواب صدارت پناه نوشته‌اند.

فهرست مرعشی، ج 34، ص 150، شماره مجموعه 10/13601، منشآت آقا حسین… دیباچه بیاضی دیگر….

فهرست نشریه دانشگاه، دفتر 6، ص 111، فهرست كتابخانه عبدالحسین بیات، جنگ رفیع‌الدین رافع با تاریخ 1084، شماره 26، دیباچه بیاض از آقا حسین خوانساری، ص 77.

] 18[

«رقعه در وصف بهار»

فهرست دانشگاه، ج 8، ص 609، مجموعه شماره 16/1997، نستعلیق سده 11، با تاریخ (1083 ـ 1086)، فقره‌ای چند در تعریف بهار از گفتار جناب آقا حسینا (75 ر ـ 76 پ).

فیلم آن به شماره 7116 در دانشگاه موجود است.

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در (1064 و 1096)، منشآت آقا حسین خوانساری… تعریف بهار….

فهرست ملك، ج 9، ص 85، شماره 9/5865، شكسته نستعلیق چلیپا از اوائل سده سیزدهم.

فهرست مجلس، ج 36، ص 384، مجموعه شماره 56/13443، بهاریه، ص (309ـ 311).

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1215، مجموعه 10/2465، نستعلیق ریز و نسخ در متنی زرافشان، نویسنده محمّدقاسم در سال (1104)، انشای خوانساری در تعریف بهار (106 ـ 109).

فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، ص 3538، شماره 38309… بهاریه از آقا حسینا كه دیباچه مطلعه الانوار ملّا محمدباقر یزدی را به نام شاه صفی (1038 ـ 1052) ساخته است به نثر و نظم، در وصف بهار.

تهران دانشگاه 16/1997 سده 11 با تاریخ 1086083 در جنگ (75 ر ـ 76 پ) همراه با….

فهرست سپهسالار، ج 5، ص 667، شماره 2799 ش 42 دفتر. منشآت در نسخه 51/2799، منشآتی از آقا حسین خوانساری ص (616 ـ 621).

فهرست سپهسالار، ج 5، ص 695، شماره 2911، ش 65 دفتر… نامه‌هایی از آقا حسین خوانساری و بخشی از فرج بعد الشدة و گفتاری از ملّای روم تا ص 199 در متن وهامش.

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1189، مجموعه 13/2454، شكسته نستعلیق شاعری «تحسین» تخلص كه در داربگرد شیراز در 24 ج 1/1101 ق نوشته شده، تعریف بهار (126 ـ 127).

10ـ فهرست نسخه‌های خطی مركز احیاء، ج 4، ص 176، مجموعه 27/1356، منشآت و متفرقات… تعریف بهار از محقق خوانساری (148 ـ 150).

11ـ فهرست مرعشی، ج 34، ص 150، شماره مجموعه 10/13601، منشآت از آقا حسین… انشائی در وصف بهار (این انشاء در شرح حال او در ص 148 ـ 153 آمده است).

12ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 1، ص 460 در ضمن شرح حال محقق خوانساری.

] 19[

«نامه آقا حسین به یكی از اهل هند»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، جنگ 143، نستعلیق و نسخ، عنوانها شنگرف، راسته و چلیپا، تاریخ ندارد در پیرامن سده 11 نوشته شده، این جنگ مشتمل بر شعرها منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمّدطاهر نصرآبادی، رضیه شكسته نویس، ملّا اُلفتی، آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی…

] 20[

«رقعه به قاضی نظاما»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، جنگ شماره 143، نستعلیق و نسخ، عنوانها شنگرف، راسته و چلیپا تاریخ ندارد، در پیرامن سده 11 نوشته شده، این جنگ مشتمل بر شعرها، منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمّدطاهر نصرآبادی، رضیه شكسته نویس، ملّا اُلفتی، آقا حسین خوانساری….

] 21[

«رقعه در باب سرما به قاضی نظاما»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، جنگ شماره 143، نستعلیق و نسخ، راسته وچلیپا، این جنگ مشتمل بر شعرها، منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمّدطاهر نصرآبادی… و آقا حسین خوانساری….

] 22[

«رقعه به عزیزی»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، شماره 43، نستعلیق و نسخ، راسته و چلیپا، این جنگ مشتمل بر شعرها، منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمّدطاهر نصرآبادی، رضیه شكسته نویس، ملّا اُلفتی، آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی….

] 23[

«در اصطلاح گنجفه»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، شماره 143، نستعلیق و نسخ، راسته و چلیپا، این جنگ مشتمل بر شعرها، منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمدطاهر نصرآبادی، رضیه شكسته نویس، ملا اُلفتی، آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی….

] 24[

«جواب كاغذ سفید»

فهرست سپهسالار، ج 4، ص 49، شماره 143، نستعلیق و نسخ، راسته و چلیپا، این جنگ مشتمل بر شعرها، منشآت و چند رساله به ترتیب زیر است: دیباچه برای ابواب الجنان؛ دیباچه برای…؛ منشآت محمّدطاهر نصرآبادی، رضیه شكسته نویس، ملا اُلفتی، آقا حسین خوانساری، طغری مشهدی….

] 25[

«وقفنامه قرآن از آقا حسین خوانساری»

فهرست دانشگاه، ج 17، ص 124، شماره 8374، مجموعه و جنگ شماره 5/8374، نستعلیق راسته وقف نامچه قرآن از آقا حسین خوانساری به خط نستعلیق خوش.

2ـ جنگ رضوی شماره 16362، در فهرست رضوی این شماره موجود نیست؟!

فهرست مرعشی، ج 29، ص 409، مجموعه شماره 11639، مكاتبات، مؤلف ناشناخته سده 11 یا 12ق «مجموعه‌ای است از مكاتبات و… وقف نامه قرآن مجید به سال 1110ق كه احتمالاً از آقا حسین خوانساری باشد». باید متذكر شویم كه مجموعه مرعشی به شماره 11639 مكاتبات و منشآت محمّدمسیح كاشانی است كه ایشان جمع‌آوری كرده‌اند و بعضاً از خود ایشان است. و نیز نسخه دیگری از این مجموعه منشآت محمّدمسیح كاشانی در كتابخانه مرعشی به ش 8333 نگهداری می‌شود.

] 26[

«منه دام ظلّه: قباله خانه میرزا شفیع»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمدرضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در (1064 و 1096)، منشآت آقا حسین… قباله خانه میرزا شفیع.

فهرست مرعشی، ج 29، ص 409، مجموعه شماره 11639 مكاتیب،… نامه علامه آقا حسین به شریف مكه و… و چندین قباله. این مجموعه از محمّدمسیح كاشانیاست.

مجله یادگار، ش 8، ص 39، مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری در تملك نگارنده مقاله آقای صدر هاشمی منشآت و… از جمله… قباله خانه….

] 27[

«در وقف قرآن صفی قلی بیك»

1ـ علّامه تهرانی در الذریعة، ج 25، ص 137، ش 795 می‌نویسد: «وقف نامه من انشاء آقا حسین الخوانساری م (1099) ابن آقاجمال فیه بیان وقفیة املاک، وقفها الشاه صفی الصفوی للحرم المرتضوی بالنجف والحائر الحسینی، فارسی مبسوط أبدع فیه من الكمال الادنی ما لایوصف كما ذكره لی هبة الدین الشهرستانی، قال و رأیت النسخة بخط السید مرتضی علم الهدی الطالقانی». ممكن است كه این نسخه همان وقف نامه قرآن صفی قلی بیك باشد؟

فهرست كتابخانه دانشگاه، ج 16، ص 340، ش 6710، زیرمجموعه شماره 30، نسخه‌ای از انشاء این موقوفه موجود است.

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1189، مجموعه شماره 11/2454، شكسته نستعلیق شاعری تخلص كه در داربگرد شیرازصفی قلی خان (121 ـ 122).

فهرست مرعشی، ج 34، ص 451 شماره مجموعه 10/13601 منشآت آقا حسین… وقفنامه قرآن صفی قلی بیك به انشای او، این وقف نامه در شرح حال او ص 172 ـ 175 آمده است. (تاریخ كتابت این وقفنامه ظاهراً سال 1069 ق می‌باشد).

فهرست دانشگاه تهران، ج 14، ص 3806، مجموعه 4758، نستعلیق راسته وچلیپای سده 11، مجموعه شامل: 1 منشآت (2 ر ـ 50 پ) انشایی است به نام شاه صفی وانشائی دیگر، و وقف نامه قرآن صفی قلی خان ساخته آقا حسین خوانساری….

] 28[

«وقف نامه‌ای كه به جهت میرزا رضیا نوشته‌اند»

فهرست دانشگاه، ج 8، ص 616، مجموعه 38/1997، نستعلیق سده 11، وقفنامچه‌ای كه بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیا نوشته‌اند (162 ر ـ 167 پ).

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 340، شماره 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در (1064 و 1069) منشآت آقا حسین خوانساری، برگ 4، انشائی در مورد موقوفات میرزا رضی.

فهرست دانشگاه تهران، ج 9، ص 1363، مجموعه شماره 4/2570، نسخ سده 11، منشآت (124 ـ 142) انشاء آقا حسین خوانساری كه وقفنامه ایست برای میرزا رضیا محمد كه املاكی را برای روضه حضرت علی و امام حسین8 وقف كرده بود، تاریخ وقف در نسخه درست خوانده نمی‌شود.

فهرست میكروفیلم دانشگاه، ج 2، ص 266، مجموعه 149/3849، جنگ علی‌نقی خاتون‌آبادی، دیباچه وقف نامه از آقا حسین برای میرزا رضی در 20 صفر 1073 (272رـ 275ر)

فهرست دانشگاه، ج 17، ص 124، مجموعه شماره 6/8374، نستعلیق راسته وچلیپای ع 1/1117، وقفنامچه دیگر نمونه وار به همان خط. نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیا است.

فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3678، شماره 18/4727، جنگ، شكسته نستعلیق سده 11، وقفنامچه آقا حسینا مدظله السامی.

نسخه مقایسه شد همین وقفنامه آقا حسین به میرزا رضیا است.

فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1411، مجموعه 86/2591، نستعلیق سده 11 گردآورنده محمّد معینای اردوبادی كه در 1109 آغاز كرده، در فهرست هامش دیباچه آقا حسین خوانساری به وقف نامچه میرزا رضی (164).

فهرست مرعشی، ج 34، ص 450 و 451، مجموعه ش 10/13601، برگ 85. (رجوع شود به آغازنامه، ج 3، ص 5).

مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی خطاط كه شامل منشآت و… وقفنامه میرزا رضی است.

] 29[

«آقا حسین خوانساری از جهت كتابت روضه مقدسه»

فهرست دانشگاه تهران، ج 16، ص 340، مجموعه 30/6710، نستعلیق ریز نصیرالدین محمّد رضوی شاگرد آقا حسین خوانساری در (1064 و 1096)، منشآت آقا حسین خوانساری… كتابة روضه مقدسه به نام شاه سلیمان مورخ 1085.

فهرست مجلس شورا ملی، ج 4، ص 139، شماره 1393، كشكول: نسخه‌ای است كه صفحه اول… در یكی از صفحات اضافی آخر نسخه، قصیده عربی در مرثیه شهید ثانی از شیخ بهاءالدین عاملی، و همچنین متن كتیبه آستان قدس رضوی كه به انشاء آقا حسین خوانساری است نقل شده است.

مجله یادگار، شماره 8، ص 39، مجموعه خطی آقای صدر هاشمی به خط میرزا احمد نیریزی شامل منشآت و… كتیبه تعمیر عمارات مباركه مشهد مقدس رضوی است.

(در كتاب شرح احوال محقق خوانساری، ص 171 با عنوان وقفنامه آمده است كه اشتباه است.

] 30[

«مخمس از كلام آقا حسین»

فهرست دانشگاه، ج 16، ص 645، شماره 2/7593، نستعلیق چلیپای حبیب‌الله طالش شاندرمنی كسكری در متن و هامش، در برخی شماره‌ها… با تاریخ شب یكشنبه 7 شوال (22) و (1293) 27 برگ، 52 صفحه، مخمس آقا حسین خوانساری در ستایش حضرت علی 7 (26 و 49).

] 31[

«شعر آقا حسین خوانساری»

فهرست نسخه‌های خطی ملك، ج 8، ص 162، شماره 5008، نستعلیق 1090 در شهر همدان، در این جنگ شعرها به ترتیب حروف تهجی نام‌های سرایندگان است، و از سرایندگان تنها به نام آنها اكتفا شده.

مجله یادگار، شماره 8، ص 38 ـ 39، مجموعه منشات آقا حسین خوانساری به قلم آقای م. صدر هاشمی، چاپ اوّل، سال 1324 ش.

] 32[

«وقفنامه»

جنگ رضوی، شماره 16362، این جنگ در فهرست رضوی شناسائی نشده و آن را در فهرست نیافتیم و این رساله مابین وقفنامه آقا حسین و دیگر رساله آقا حسین كه به شریف مكه نوشته‌اند، قرار دارد.

] 33[

«از جانب آقا حسین به میرزا محمدحسین و میرزا محمد سعید»

جنگ رضوی، شماره 16362، این رساله ضمن جنگی در كتابخانه آستان قدس رضوی است كه در فهرست آن را نیافتیم.

مجله یادگار، ش 8، ص 39، مجموعه منشات آقا حسین خوانساری نگارنده: صدر هاشمی از مجموعه میرزا احمد نیریزی.

] 34[

«از جانب آقا حسین به واقعه‌نویس در سفارش شخصی نوشته‌اند»

1ـ در جنگ رضوی، ش 16362 رساله‌ای است با عنوان: «از جانب آقا حسین به واقعه نویس در سفارش شخصی نوشته‌اند». عكس خطی این جنگ در اختیارمان است ولكن در فهرست رضوی آن را نیافتیم.

] 35[

«در جواب كتابت میرزا نظام كه به صایبا نوشته»

1ـ ضمن جنگ رضوی شماره 16362 این رساله احتمالاً از آقا حسین است، زیرا بعد از این انشاء، وقف‌نامه قرآن آقا حسین است و صفحات قبل از این انشاء از منشآت آقا حسین خوانساری است، ولی صحت یا عدم صحت آن به آقا حسین خوانساری باید بیشتر بررسی شود.

] 36[

«وقف‌نامه جمشید خان به انشای آقا حسین»

فهرست دانشگاه تهران، ج 14، ص 3806، مجموعه شماره 4758، نستعلیق راسته وچلیپای سده 11، مجموعه شامل: 1ـ منشات (2ر ـ 50 پ) انشائی است به نام شاه صفی، و انشائی دیگر، و وقف‌نامه صفی قلی‌بیك، ساخته آقا حسین خوانساری، ووقف‌نامه جمشید خان از همو و چندین نامه وانشای دیگر.

جنگ رضوی، ش 16362 در روی نسخه خطی با این عنوان: «از جانب آقا حسین به جمشید خان حاكم استرآباد» نوشته شده است، این جنگ را در فهارس رضوی پیدا نكردیم تا دیگر خصوصیات آن نوشته شود، ولكن عكسی از آن جنگ در اختیارمان است.

] 37[

«از جانب شخصی در باب قبول تكلفی به بزرگی نوشته‌اند»

1ـ این عنوان در جنگ رضوی به ش 16362، ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری به ایشان نسبت داده شده است، این مجموعه جنگ را در فهارس آستان قدس رضوی نیافتیم.

] 38[

«از جانب آقا حسین به محمّد بیك»

جنگ رضوی، ش 16362، این رساله در جنگی از كتابخانه آستان قدس رضوی است، ولكن در فهرست رضوی این را نیافتیم.

] 39[ و ] 40[

«از جانب آقا اشرف به محمّد بیك نوشته‌اند»

و

«از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب كتابت كه از هند نوشته»

1ـ دو عنوان بالا در جنگ رضوی به ش 16362، ضمن مجموعه منشآت آقا حسین خوانساری و لابلای دیگر منشآت آقا حسین خوانساری كه مسلّماً از او است، موجود می‌باشد. در این جنگ بعضی از منشآت از جانب اشخاصی توسط آقا حسین خوانساری نوشته شده و در دیگر نسخه‌های خطی، صریحاً از رساله‌ها و منشآت آقا حسین خوانساری ثبت شده است، كه نمونه‌هایی از این قبیل داشته‌ایم. این دو انشاء و بعضی دیگر از منشآت این مجموعه از آقا حسین خوانساری هست یا نه؟ احتیاج به تتبّع دارد.

* * * * *

به غیر از این چهل عنوان، عناوین دیگری در فهارس نسخ خطی به آقا حسین خوانساری نسبت داده شده است كه با عناوین چهل‌گانه عموم و خصوص من وجه است كه با دیدن اصل نسخه خطی و اطلاعات بیشتر از آن عناوین می‌توانیم به كتابشناسی بپردازیم، و در اینجا عنوان‌هایی كه در فهارس پیدا كرده‌ایم هیجده عنوان می‌شود و تمام آن چه را فهرست‌نگاران درباره این منشآت مطالبی نوشته‌اند، تماماً آورده می‌شود تا از نسخه‌شناسی و كتابشناسی منشآت و… آقا حسین خوانساری چیزی از قلم نیفتاده باشد.

1ـ «نامه آقا حسین به ملّا غلامرضا تجلی»

  1. فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1191، شماره مجموعه 23/2454، شكسته نستعلیق كتابت شاعری با تخلص «تحسین» كه در دارابگرد شیراز در 24 ج 1/1101 نوشته است، نامه آقا حسین به میرزا علی رضای تجلی، ص 369، در همین جا شعری است از وحید وشعری از برای درویش مهدی است، در شب شنبه 26 صفر 1157 نوشته شده است….
  2. فیلم نسخه خطی بالا به شماره 7388 در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است.

2ـ «دیوان آقا حسین»

  1. الذریعة، ج 9، ص 251، شماره:1519 «دیوان حسین الخوانساری أوشعره، كان قاضی خوانسار فی عصر الشاه عباس الاول و من اهل الثروة. ترجمه نصرآبادی و اورد بعض رباعیاته، و قال فی گلشن، ص 135، انه تلمیذ میرزا جان الباغنوی الشیرازی».
    2. الذریعة، ج 9، ص:251 «دیوان حسینا الخوانساری المتخلص بصبوحی یاتی بتخلصه».
  2. الذریعة، ج 9، ص:251 «دیوان آقا حسین خوانساری، مَرّ بعنوان حسین بن جمال الدین».
  3. الذریعةالمتوفی (1098)، ترجمه فی (نر 6 و 15 ـ ص 151 و 528) و تش، ص (108)، و اورد جملة من رباعیانه و معمیاته».
  4. الذریعة، ج 9، ص 1280، دیوان حسین ولد كما فی نر 6 ـ ص 152 مَرّ بعنوان حسین بن جمال فی، ص 247.

3 ـ «مراسله آقا حسینا خوانساری»

  1. فهرست دو كتابخانه آستان قدس رضوی، ص 1001، شكسته نستعلیق فارسی بدون تاریخ، شماره 4963.

4 ـ «ترسل و منشات از آقا حسین»

  1. فهرست میكرو فیلم‌ها312 (نشریه اصفهان، 2 و:3 152؛ نشریه 11 و:12 939) دارای: 1ـ خصوص سلیمانیه؛ 2. ترسل و منشات از آقا حسین خوانساری و دیگران به فارسی و عربی، در ص ع آمده: «جنگ خط احمد نیریزی».

5 ـ «بیاضی شكل صورت وقفنامه‌ها و منشات و اجازات…»

  1. نشریه دانشگاه تهران، ج 5، ص 81، فهرست نسخ خطی عبدالمجید مولوی، شماره 539 مجموعه: بیاضی شكل صورت وقف‌نامه‌ها و منشات اخوانیه و اجازات و غیرها اثر خامه آقا حسین خوانساری و میرزا علی خان و غیرهما از فضلاء عصر صفوی، مختلف السطر.

6 ـ «وقفنامچه آقا حسینا»

  1. نشریه دانشگاه، دفتر 7، ص 300، شماره 9/904، از نسخه‌های خطی كتابخانه دكتر حسین مفتاح، در كتاب سفینه نظم و نثر.

7 ـ «وقف‌نامه انشاء آقا حسین»

  1. نشریه دانشگاه تهران، دفتر 6، ص 111، كتابخانه عبدالحسین بیات، در كتاب سفینه نظم و نثر، رساله 34.

8 ـ «دیباچه كه آقا حسین بر مجموعه یكی از اعزه نوشته»

  1. فهرست كتابخانه مرعشی، ج 4، ص 240، جنگ شماره 39/1451، دیباچه‌ای كه آقا حسینا بر مجموعه یكی از اعزّه نوشته (356 پ ـ 360 پ).

9 ـ «دیباچه قواما آقا حسین»

  1. فهرست كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 17، ص 524، شماره 10010، نستعلیق سده 12، منشات فارسی با شعر امیر خسرو و دیگران… برخی از عنوان‌ها… رقعه، رقعجات…. دیباچه قواما آقا حسین خوانساری.

10 ـ «انشاء آقا حسین خوانساری»

  1. فهرست دانشگاه، ج 16، ص 648، مجموعه شماره 7598، نستعلیق چلیپای 1092، انشاء آقا حسین خوانساری سلمه الله تعالی، (81 ـ 87).

11 ـ «انشاء آقا حسینا در ایام شكار به شبكه نواب اشرف در مازندران»

  1. نشریه دانشگاه تهران، دفتر 7، ص 300، كتابخانه دكتر حسین مفتاح در تهران، مجموعه شماره 8/842، نستعلیق خوش در دو ستون چلیپا در متن و هامش از سده 11، انشاء آقا حسینا در ایام شكار به شبكه نواب اشرف در مازندران.

12 ـ «منشات آقا حسین»

  1. فهرست كتب خطی آستان قدس رضوی، ج 9، ص 303، مجموعه 10924، مجموعه‌ای است عربی و فارسی شامل:

1ـ قصاید… 2ـ حكایاتی از… 3ـ ذكر شعراء… 4ـ بعضی از منشات ابوالفضل علامی، آقا حسین خوانساری، شیخ احمد بحرانی، میرزا محمد صالح….

  1. فهرست دانشگاه، ج 17، ص 67، شماره 8235، شكسته نستعلیق 1217… منشآت در ص ع آمده است: «من منشات مرحوم آقا حسین خوانساری و….
  2. فهرست كتابخانه سنا، شماره 388، در فهرست نسخ خطی نشریه دانشگاه
    مركزی تهران، دفتر 7، ص 573، رساله چهارم: «جنگ نثر و نظم گویا گرد آورنده محمدتقی بن محمد هادی مازندرانی در اكبرآباد در 1132…، رساله 4 منشات آقا حسین خوانساری است.
  3. فهرست مجلس، ج 6، ص 210، شماره 2255، جنگ گنج مجموعه‌ای از منشات نویسندگان و منشیان نیمه دوم قرن 11…، شامل دو فصل و یك خاتمه و در خاتمه منشآتی است از این نویسندگان… آقا حسین خوانساری (ص 27 ـ 35).
  4. فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه جعفریه قائن، ص 155، تحت عنوان منشآت به شماره ص:177 «برخی از منشآت آقا حسین خوانساری» ثبت شده است.
  5. الذریعة، ج 23، ص 23، شماره 7897 «منشآت للاقا حسین بن جمال الدین محمد الخوانساری، و منها فرمان الشاه صفی فی منع مسكرات و الوقف نامجات لمشهد الرضا وائمة العراق من السید رضی الدین محمد. و النسخة فی مجموعة من كتب مولی محمد علی الخوانساری».
  6. و نیز رجوع شود به تذكرة شعرای خوانسار، ص 24.

13 ـ «منشات»

  1. جنگ خطی در كتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2260 موجود است كه شامل قرق شراب، نامه آقا حسین به شریف مكه، نیز نامه به شریف مكه. و در فهرست دانشگاه، ج 9، ص 912 تمام آنها معرفی شده است به استثنای قرق شراب، كه معرفی نكرده‌اند.

و نیز در همان صفحه فهرست دانشگاه نوشته شده: «نامه به مرحوم میرزا علی‌نقی پسر میرزا تقی علی‌آبادی مازندرانی» كه از این انشاء در كتاب محقق خوانساری، ص 164 جزء نامه‌های محقق خوانساری دانسته شده است، ولكن آیا این رساله و دیگر رساله‌ها كه فهرست نگار دانشگاه از آن نام نبرده مثل: به یكی از مخادیم نوشته، در نفاق یكی از اهل نفاق نوشت، تعزیت نامه عربی به یكی از اعمام، از آقا حسین خوانساری است یا نه محل تأمل است و باید بیشتر بررسی شود.

14 ـ «جواب نامه شریف مكه به شاه سلیمان به انشای وی»

  1. اعیان الشیعة، ج 6، ص 148 چنین آمده است: «جواب كتاب شریف مكه الی شاه سلیمان الصفوی ینقل عنه صاحب «فضل السادات» منه نسخة فی المكتبة الحسنیة بالنجف».
  2. الذریعة، ج 5، ص 193، شماره:890 «جواب مكتوب شریف مكه الی الشاه عباس الثانی أو الشاه سلیمان، و الجواب للمحقق الآقا حسین الخوانساری المتوفی (1098) ینقل معنه فی «فضائل السادات» و عدّه من مآخذه».

3 و 4. تذكرة شعرای خوانسار، ص 24 و نیز رجوع شود به تذكرة القبور مهدوی، ص 298.

15 ـ «نامه آقا حسینا به یكی از خویشاوندان»

  1. فهرست دانشگاه تهران، ج 14، ص 3678، مجموعه شماره 4727، شكسته نستعلیق سده 11، رساله:19 نامه آقا حسینا مدّ ظله السامی به یكی از خویشان (354 و 355).

16 ـ «وقف‌نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان به انشای وی»

  1. در كتاب تاریخچه اوقاف اصفهان، ص 298، و شرح احوال محقق خوانساری، ص 170 اشاره و تصریح به وقف نامه مدرسه مریم بیگم اصفهان با انشای آقا حسین خوانساری شده است.

17 ـ «نامه آقا حسین به ]سید[ ماجد بحرانی»

  1. فهرست كتابخانه ملی ملك، ج 2، ص 387، مجموعه شماره 3/3695، نسخ سده 11ـ منشآت به عربی دارای 1ـ نامه ماجد بن محمد حسینی بحرانی. 2… 3ـ نامه آقا حسین خوانساری به ماجد بحرانی.

18 ـ «نامه‌های آقا حسین به شاه سلیمان»

  1. فهرست مجلس، ج 19، ص 332، شماره 25، ص 6324، دفتری است كه بیشتر آن نستعلیق 1097 ـ 1098، در مدرسه قرچخای اصفهان، رساله شماره:25 منشآت خوانساری (156 ـ 166 دفتر) صورت‌نامه‌های آقا حسین خوانساری است به شاه سلیمان (بر طبق نوشته عنوان).

 تذكرات

1ـ بعضی از منشآت تك نسخه بود، و بعضی از عبارتهای آن درست خوانده نمی‌شد ودر این موارد چند نقطه (…) گذاشته شد.

2ـ حتی المقدور سعی شده كه عناوینی برای رساله‌ها انتخاب شود كه در بالای رساله‌های خطی آمده بود، و ممكن است بعضی از عناوین طولانی باشد.

3ـ سعی بر این بوده كه اساس كار تصحیح از مجموعه رساله‌های خطی باشد كه چندین منشآت آقا حسین در آن مجموعه موجود بوده است. تا با مقایسه یكدیگر از مشكلات كتابشناسی و نسخه‌شناسی آن كاسته شود.

4ـ ممكن است بعضی از رساله‌ها چند عنوان داشته باشد، كه بعضاً هر دو عناوین آورده شد و بعضاً در داخل پرانتز زیر عنوان اصلی قرار گرفته است.

5ـ بعضی از رساله‌ها بیش از ده نسخه خطی داشته است كه تمام مشخصات آن رساله‌ها در مقدمه نوشته شده و در تصحیح به مقداری كه نیاز بوده است از نسخه‌های گوناگون استفاده شده است.

6ـ اكثر رساله‌های آقا حسین در منشآت و… به زبان فارسی و بعضاً به عربی است كه در این مجموعه از هم تفكیك نشده است.

7ـ تمام نامه‌ها، وقفنامه‌ها و منشآت و دیباچه‌ها و مقدمه‌ها و… بدون هیچ اولویتی وترتیبی به دنبال هم آورده می‌شود و با تتبّع بیشتر در كتابخانه‌ها و فهارس نسخ خطی واطمینان از اینكه دیگر به عنوان جدیدی از منشآت دست نخواهیم یافت، به ترتیبی منطقی و هر كدام در جای خود قرار خواهد گرفت.

8ـ بعضی از منشآت و… عنوان خاصی نداشته است، لذا ما هم برایش عنوان نگذاشتیم و یا از فهارس عنوان انتخاب كردیم، مثلاً دارد: «منه دام ظله».

9ـ به جهت تناسب وقفنامه‌های قرآن آقا حسین خوانساری، دو وقف نامه قرآن از دختری و نوه آقا حسین در آخر وقف نامه‌های آقا حسین اضافه نمودیم تا مزید فایده باشد. و دیگر وقف نامه‌ها منشآت خاندان آقا حسین خوانساری در جای دیگر مستقلاً به طبع خواهد رسید.

تقدیر

در پایان از همكاری و مساعدت‌های فاضل ارجمند جناب حجة‌الاسلام والمسلمین سید محمّدباقر میرنعمتی (موسوی) كه در استنساخ و مقابله و تقویم النص اكثر رساله‌ها مددكار بوده‌اند و زحمت طاقت فرسایی برای جمع‌آوری و شناسائی این منشآت و… از كتابخانه‌های ایران كشیده‌اند، و بعضاً متحمّل مسافرتهایی به شهرهای مشهد، تهران، اصفهان، خوانسار، قم و… شده‌اند، كمال سپاس و امتنان دارم.

و نیز از حجة‌الاسلام عقیل فرزانه كه در مراجعه و كنترل نسخه‌ها و شناسایی این منشآت مساعدت كرده‌اند، سپاسگزارم.

و سرانجام باید از جناب حجة‌الاسلام والمسلمین محمّد جواد نورمحمّدی تشكر كنم، كه اگر نبود پی‌گیریهای مستمر ایشان، این مجموعه منشآت، به این شكل به انجام نمی‌رسید.

قم ـ علی اكبر زمانی نژاد13 رجب 1428ق

6/4/ 1386

 

 

 

(1)

جناب استاد العلمائی آقا حسین خوانساری  رحمه‌الله

به عالیحضرت افصح الفصحائی میرزا صائب؛ نوشته‌اند

 

در محفلی كه صبح روشن بیان، به مجرد نفس كشیدنی شفق اندود خجالت گشته، از اندیشه ایراد متبدّل دم از مطلع آفتاب نزند، و عندلیب خوش الحان به محض دم زدنی گلگونه ساز رنگ اسیری شرم گردیده، از بیم گل كردن توارد آهنگ غزل‌سرایی نكند.

و طوطی شیرین مقال از استماع سخنان معجز مثال پنبه‌دار وجوه حبرت شده از واهمه شنیدن مؤاخذ آغاز سخن‌پردازی ننماید، و صدف دُربار خاموش، و همه تن گوشِ سخنِ هوش آمده از دغدغه آشنائی مضمون، لب به حرف گوهر منظوم و لؤلؤ موزون نگشاید.

و بستان زن گلشن فصاحت پروری و ترانه سنج چمن بلاغت گستری أعنی تذر وخوش خرام خامه، كه مشاطه زلف تابدار عروسان سخن، و سایه‌كش گیسوی مشكبار شاهدان معنی است، عارض عرض اشتیاق، و رخسار اظهار دوستی و اتفاق را كه عنوان صحیفه تعارف بنای زمان، و سردگر نامه محبت خانه به كار دوستان است، به آب و رنگ چه لفظ تازه آراید؟ و به گلگونه كدام عبارت رنگین مهره گشاید؟ كه خط بر نوشته جهل مركب و سند سبك مغزی خویش نگذاشته باشد.

و در وصف سخن‌آفرینی كه آوازه انتشار محامد آدابش مانند شعر انتخاب به عالم دویده، شعشعه اشتهار محاسن القابش چون پرتو آفتاب جهانتاب به همه جا رسیده، قطع نظر از اینكه نظر به انتظام سلسله نیك‌اندیشی و وداد… گوهر… نفس عین خودستائی، وبنابر استحكام مبانی یكرنگی و اتّحاد، شكفانیدن غنچه به وصفش محض خودنمائی است.

چه توان گفت؟ كه بگفته حكم گفته نداشته باشد، همان بهتر كه عنان كمیت و ربطی (كذا) نژاد خامه را از نوشتن این مراحل دور و دراز كوتاه و كشیده دارد، و به نگارش برخی از گزارش احوال پرداخته، و لوح اظهار نگارد، كه اعجاز نامه‌های و الا رقمی (كذا) طورِ سر بلاغت پیرا هر كدام در ساعتی مسعود عزّ صدور و شرف ورود یافت، محفل‌آرای خاطر… دیده بصیرت ناظر گردیده، بزم‌آرای جلوه حیرت یاران، منتخبان مجموعه دیوان داران علمی به مرتبه‌ای شوق‌انگیز گشته، كیسه اندیشه را از نقود شنا باش آفرین تهی ساخت كه كفّه گوش مستمعان سخن سنج را پر كرد.

و هوش اهالی نشأه سرشاران فیض نژادان خمخانه فیوضات لاریبی به مثابه غارتگر قلمرو نطق گردیده، خزانه اقتدار ونزهتگاه فنون سخنوری را از ذخایر الفاظ و عبارات پرداخت، كه به قدر فقره داری، جهت شرح كیفیت آن فراهم نتوانست آورد، اگرچه جدا كردن آن بوستان حدیقه خیال از خود بسی مشكل بود، و دل كندن از (را) صحبت آن تازه نهالان گلزار كمال به غایت دشوار می‌نمود.

لیكن چون خاطر محبت ذخایر نهایت خواهشمندی تذكّر ایشان بر وجه دلخواه در خدمت حجاب بارگاه خلایق پناه داشت، لاجرم همه را گل بی‌وقته تحفه مجلس انور خاقان و هدیه محفل فردوس منظر سلیمان زمان ساخته، به آن تقریب شمّه‌ای از مكارم اوصاف آن منتخب دیوان دوستی، و یكّه بیت قصیده آشنائی را بر لوح عرض اقدس نگاشت، كه هم پایدار تأكید قواعد اتّحاد هر دو طرف باشد، و هم كارگزار تجدید مبانی اعتقاد نوّاب كامیاب اعلی كه جانهای گرامی فدایش باد گردد، كه لله الحمد كه از شیرازه گلزار تعریف، و شاداب نهال عنایت بار توصیف منصه ظهور رسید. هر یك از آن عذرا عذران حی معنی، و لیلی وشان قبیله سخن، مشاطگی توجّهات، امیدواری پیرایه حسن التفات خاطر ملكوت ناظر و الا پذیرفته به كابین بكران بهای‌آفرین و تحسین درآید.

(2)

از منشآت آقا حسین خوانساری برای عنوان كتاب پادشاه هند(فقره‌ای چند در مفاخر سلاطین صفویه بر سایر پادشاهان)

تعالی الله، زهی ایزد بی‌همال و یگانه بی‌شبه و مثال، كه بر حسب اقتضای حكمت بالغه، و استدعای عنایت سابغه، گوهر یكتای سلطنت و پادشاهی، و دُرّ گرانبهای سروری وفرمانروائی را از بحر ابداع و لجّه اختراع به ساحل ظهور آورده، واسطه انتظام عقد جمعیت بنی نوع انسان، و رابطه تألیف فرائد افراد این زبده نتایج اركان كرده، از راه سایگی به پرتو خورشید عالم آرایی كردگاریش همسایگی داده، و از روی نمونگی آئینه خدائی نماش بر كف نهاده، گرد و غبار فتنه و آشوب عالم سفلی كه منبع تباین و تضاد است، به آب تیغ صولتش فرو نشانده، و به رشحه سحاب معدلتش گل خرّمی خیر و صلاح از شوره‌زار هیولای عنصری كه منبت شرّ و فساد است شكفانده.

به بركت سیاست مَدنیه‌اش قرای ظالمه را مُدُن فاضله ساخته، و به قوّت قوانین دینیه‌اش آدمیانِ مدنی بالطبع را قادر بر اكتساب ضروریات نشأه عاجله و آجله گردانیده، و اگرچه این چراغ آسمانی بنابر اسرار خفیه ربّانی كه از حیز احاطه فهم امكانی بیرون است؛ هم از فانوسِ دیر روشن؛ و هم از قندیل حرم پرتوافكن می‌شود، و هرچند این شاهد لاابالی روحانی بنابر حكم دقیقه یزدانی كه از حوصله دریافت عقل انسانی فزون است؛ هم از عطای كحلی كفر ظلمت فام چهره می‌گشاید؛ و هم در دیبای بیضای نور بفت اسلام جلوه می‌نماید.

لكن بر ارباب دانش و بینش مانند آفتاب روشن است، كه از تابش فروغ مهر عالم‌آرا، زشت و نازیبا را به جز از خجالت بهره، و به غیر از فضیحت نصیبی نخواهد بود.

برین قیاس فرقه اولی را با وجود خبث ذاتی و زشتی جبلّی، از آراستگی به زیور پادشاهی و تحلّی به این حلیه الهی ظاهر است، كه چه مایه جمال و چه پایه كمال خواهد افزود، و چون بر وفق مؤدّای خطاب فصل، و قول عدل، فاتحه دیوان نبوّت به اشاره فحوای «كنت نبیاً و آدم بین الماء والطین» ]مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، ص 29، ناشر موسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت؛ بحارالانوار، علّامه مجلسی، ج 65، ص 27.[، و خاتمه رساله رسالت به حكم طغرای (وَلكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ) ]سوره مباركه احزاب، آیه 40.[. آنكه بی‌هدایت مشعله عالم‌افروز طریقتش، سمندِ بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سكندری می‌خورد، و بی‌نظم و نسق عامل مصلحت آموز شریعتش، نهنگ دریا شكاف عصای موسی در شیار زمین فتنه ضلالت جفت گاو زرّین سامری می‌شود. علّت غائی ایجاد هر موجود، صاحب لوای حمد و مقام محمود، علیه صلواتُ الله الملک المعبود، كه «ستفترق اُمّتی علی ثلاث وسبعین فرقة، فرقةٌ ناجیةٌ والباقون فی النّار» ]الاقتصاد الهادی الی طریق الرشاد، شیخ طوسی، ص 213، تحقیق شیخ حسن سعید، كتابخانه جامع چهلستون تهران، سال 1400، قم.[.

 ماء معین عین الحیات ملت بیضای احمدی و شریعت سمحای محمّدی، صلّی الله علیه وآله وسلّم از شعب مختلفه و جداول متفرقه بر حدائق قلوب و بساطین نفوس جاری می‌گردد، و از ممرّ آمیختگی به گلِ و لای عقاید فاسده و آلودگی به طین و چمای مذاهب كاسده، مزاج این آب خوشگوار كه مایه حیات ابدی و سرمایه زندگی سرمدی است، از حالت طبیعی و كیفیت اصلی خود گشته، در اكثر طبایع كار آتش جهیم و فعل زقّوم حمیم می‌كند.

لاجرم از طوایف اسلامیه نیز به غیر از طائفه امامیه كه بنابر تطابق ادلّه عقلیه و نقلیه،

وتوافق نصوص خفیه و جلیه، فرقه ناجیه، منحصر در آن فرقه علیه است، فِرق دیگر را تلبس به لباس دارائی و تزین به افسر فرمانفرمائی بر قیاس سابق نتیجه‌ای به غیر از خزی ورسوایی نخواهد بود.

و بحمدالله والمنّة كه از آن روز كه دست قدرت خالق ارض و سما، و فالق حبّ و نوا، تخم آدم كیای نوع انسان را در مزرع ایجاد فشانده، و قامت قابلیت سلسله صفویه آدمیان را خلعت فاخره خلافت پوشانده، تا به امروز از اراضی طیبه اصلاب صفیه آبای كرام واسلاف عظامِ نوّاب همایون ما خس و خار شرك و شبهه سر برنزده، و احدی از آحاد این فرقه سعید تشریف ایزدی مصبوغ به صبغ فطری توحید را دمی از بر نیفكنده، و از آن زمان كه صرصرِ خزانی تفرّق آراء، و بادِ مهرگانی اختلاف اهواء بر گلشن جنّت آب و هوای ملت خاتم الانبیاء ـ علیه التحیة والثناء ـ وزیده، تا به این روزگار در گلزار همیشه بهار اعتقاد این طائفه اخیار گل جعفری مذهب حقّ اثناعشری پژمردگی نپذیرفته.

پیوسته سلاطین نامدار این سلسله عالی تبار، خطبه را از القاب میمون خطیب منبر «سلونی» ]نهج‌البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، خطبه 189، فراز پنجم.[ سربلندی داده‌اند، و سكّه را از نام همایون صاحب منزلت هارونی تازه‌روئی بخشیده.

ذوالشهادتین خطبه به بانگ بلند در اطراف و اقطار گواهی می‌دهد، كه از روی اخلاص تابع ائمه اطهارند، و شاهد عدل سكّه از خلوص طویت در همه شهر و دیار ادای شهادت می‌نماید، كه از دل و جان غلام حیدر كرّار.

و با وجود موهبت ولایت اهل‌بیت خلاصه عالمیان كه مثال سفینه نوح، و جفت باب حطّه، و حلیف قرآنند، و تمسك به این حبل متین و عروه وثقی، وسیله نجات دنیا و عقبی، وذریعه سعادت اولی و اخری است؛ نعمت ولادت از ایشان نیز كرامت شده، دوحه طیبه این خاندان را از عروق شجره طوبی مباركه حسینیه نشو و نما داده‌اند، و دجله صافیه این دودمان را از عین بیضای پنجه موسویه اجرا فرموده، و به حكم منشور نصّ مبین (إِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ) ]سوره مباركه آل عمران، آیه 33.[ این سلسله علیه علویه را از عالمیان برگزیده، و بر سایر سلاطین روزگار و خواقین عالی مقدار كه از زیور این فضیلت عاری، و از حلیه این موهبت عاطل‌اند، امتیاز بی‌پایان و مزیت بیكران بخشیده.

آری آری از آل فلان و آل بهمان تا آل ابراهیم و آل عمران فرق بسیار است، و از نسبت گوركانی ارباب عمی و خزلان تا پیوند فرزندی داماد سید انس و جان تفاوت بی‌شمار.

هم نبوّت در نسب، هم پادشاهی در حسب

كو سلیمان تا در انگشتش كند انگشتری

و از آنجا كه نگارش گفتار به ذكر برخی از نعمای بی‌منتهای یزدانی انجامیده، و گزارش سخن به عدّ نبذی از آلای لایعدّ و لایحصی سبحانی كشیده، دل حق‌گذار، و باطن سپاس‌دار این برآورده دامان و كناردایه رحمت ایزدی، و این پرورش یافته خوان نعمت سرمدی را خیال این معنی بر مرآت ضمیر مهر تنویر پرتو افكنده، و شاهد این تمنّا از جیب خاطر ملكوت ناظر سر برزده، كه در پیش هنگام به مناسبت مقام فرمان وحی بنیان(وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)‌]سوره مباركه ضحی، آیه 11.[  را بر نهج شایستگی و طور بایستگی كارگزار گردد. اگرچه بنابر فحوای خطاب كبریا انتسابِ (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللهِ لاتُحْصُوها) ]سوره مباركه ابراهیم، آیه 34.[ این نه كاری است پذیرای انجام، و نه شغلی است تمنّا فرمای اختتام (وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ) ]سوره مباركه لقمان، آیه 27.[ لكن، به حكم «ما لایدرک كُلّه لایترک كُلّه» و به اشاره «لا یسقط المیسور بالمعسور» اگر چنانچه كمیت قلم را در این وادی بی‌پایان میدان‌داری رخصت تك و تاز، و تذروخامه را درین فضای بی‌منتهای دو سه بال افشاندنی دستور پرواز دهد می‌تواندبود.

معاذ الله نه از روی تفاخر و تبختر و عجب و تجبّر كه منافی مزاج شرع قویم، و مخالف طبع عقل مستقیم، و شیمه قاصر نظران كوتاه‌بین، و طریقه پست فطرتان سبك تمكین است، بلكه، به مجرد امتثال فرمان و اَدای شمّه‌ای از شكر واهب منان، چه اظهار نعمت در حقیقت شكر آن است، و اخفای آن در حكم ناسپاسی و كفران، و به محض شفقت بر جهانیان و مرحمت بر عالمیان كه به تقریب این مرام دستورالعملی نیز از برای سلاطین زمان سرانجام گیرد. و در ضمن این مقصود قانون الاولی به جهت خسروان دوران بر لوح وجود نگارش پذیرد، كه عواید آن نظام امور عامه خلایق را شامل، و فواید آن صلاح حال كافّه برایا را كافل بوده باشد.

للهِ الحمد، كه از آن هنگام كه چمن‌آرای قضای گل رعنای دین و دولت درین گلشن بی‌گرد و غبار شكافنده، و نقش‌بند تقدیر دیبای دوروی مُلك و ملت در این كارخانه پرنقش و نگار طرح افكنده، همواره به عون عنایت ایزدی و امداد حمایت سرمدی، تقویت شریعت غرّای مصطفوی و ترویج ملّت بیضای مرتضوی را نصب‌العین خاطر والا، و مطمح نظر اندیشه جهان پیما ساخته، و پیوسته در اعلای كلمه حق و اطفای نایره بطلان در معركه جهاد و میدان جدّ و اجتهاد رخش همّت تاخته، در جمیع اطراف و اكناف ولایات، به اِزاله مبدعات و إماطه منكرات فرمان لازم الاذعان شرف نفاذ پذیرفته، و در همه شهر و دیار به نشر احادیث سید ابرار، و شرح آثار ائمه اطهار علیهم صلوات الملک الجبّار، حكم واجب‌الاتّباع عزّ اصدار یافته، در لیل و نهار و پنهان و آشكار مراقب احوال عباد، و محافظ اطراف بلاد بوده. رفاه حال زیردستان را بر فراغ خاطر خود رجحان داده، و برای خواب اَمْن رعایا، بیداری شبها را در نظر بینش آسان كرده.

غرض اصلی از شكستن طرف كلاه كیانی به غیر از خبر حال شكستگان زاویه بی‌سر وسامانی نمی‌داند، و علت غائی از بلندآوازگی كوس سلطانی، به جز از رسیدن به ضعیفان محبوسان زندان ناتوانی نمی‌شناسد.

از وزیدن نسیم رأفت و معدلت چنان آرام و اعتدال در طبع روزگار پدید آمده، كه تخم سپندی كه هنگام دی در مجمر افشانند، در نو بهاران سبز و خرّم برآید، و جامه آب و رنگی كه موسم ربیع در اطفال شوخ طبع ریاحین پوشانند، در فصل خزان به صد نوی و زیبایی نخست در نظر جلوه نماید.

هنگامه ظلم و عدوان از هبوب صرصر نصفت و سیاست به نوعی فسردگی پذیرفته، كه خارای جانگزای شعله بی‌پروا در بر بال و پر پروانه پرنیانی نماید، و تیغ جهانگشای شعاع مهر عالم‌آرا، بر سر شخص ستاده سایه مانند سپر سازد بُرّانی نكند.

شهباز بلندپرواز از قهقهه كبك دَری، چنان‌تر نگشته كه بال و پر از هم تواند گشود، وصعوه ناتوان، نیروی آن نیافته كه طعمه از چنگال رویین عقاب بتواند ربود.

امنیت ولایت در آن مرتبه، كه می‌توان در روز روشن مانند آفتاب، طَبَقِ زر بر سر گرفتن، و از مشرق تا مغرب همه جا یكّه و تنها رفتن.

پاس مملكتی در آن پایه، اگر نسیمی دزدیده به صحرا درآید، حارسان شهر را در دم خبر آید، و اگر موجه ناگاه از دل دریا برخیزد، مستحفظان سواحل را در زمان آگاهی حاصل گردد.

هر آن خوابی كه دزدان از چشم پاسبانان ربوده بودند، شحنه ملك حراست همه را به شكنجه بی‌خوابی بازپس گرفته، به مردم چشم ایشان سپرد، و هر زر و سیم نابی كه نقّابان از كمركان گشوده، ریزش دست سخاوت تمام را یكجا به دامن آن شمرد.

نوبهار عدل و احسان طبیعت اشیا را چندان مایل به نشو و نما نموده، و چنان باده ملایمت و الفتی در ساغر طینت‌ها پیموده، كه زمین دیبا را از دانه شور مشجّر می‌توان كرد، وصفحه خارا را از خط شعاعی بصر مسطّر می‌توان زد.

كف جود و امتنان زانسان دامن دامن لعل و گوهر در كنار سایلان فشاند، كه روزگار امانت‌گذار كهربائی كه از دامن ابر نیسان ریخته بود باز به او رساند.

دُرهائی كه از گوش ماهیان برآمده بود، باز در گوش ماهی آسمان كشیدند، و جگر پاره‌هائی كه مِهر درخشان به دایه بدخشان سپرده، دگرباره به كنار پدر مهربان رسیدند. درین دورانِ دادرسی مظلومان، ستمكاران آن چنان زار و نزار گشته‌اند كه به تار مو گردن شعله نی زنهار نتوان پیچید، و بر شبه موج نهنگ خونخوار را از دریا به كنار نتوان كشید.

بارها در بزم تمكین و وقار باده مرد آزمای خشم و غضب را به یك لب چش ِ ساغر فراخ حوصلگی خمخانه خمخانه به آب رسانده، و مكرّر در مقام عفو و بخشایش، كوههای گرانِ جُرم و تقصیربندگان را به یك افشاندن دامن بلند استغنائی صحرا صحرا بر باد داده.

بروز سرپنجه دلاوری كه از بازوی خیبرگشای شیر خدا همه جا دست بدست رسیده، نی رَمح سماك در ناخن شیر گردون شكستن موی از شیر كشیدن است، و به قوّت بازوی مردانگی كه قبضه از دست قدرت شهسوار میدان لافتی گرفته، ثور و اسد افلاك به یك ناوك جاندوز به یكدگر دوختن تیر از حریر گذراندن. از ایستادگان محفل بهشت‌نشان كه از فیض پرورش نیسان عاطفت دُر دریای دانش و بینش‌اند، پایه سریرِ گردون‌نظیر گوهرنگار، و از باریافتگان مجلس جنّت بُنیان كه از پرتو تابش آفتاب عنایت گلِ بوستان فضل و كمالند، ساحت بساط فلك انبساط رشك گلزار.

زهی دستور دانش آرای ارسطو درایت، و وزیر صایب رأی صاحب كفایت، كه صد چون ابن عمید و ابن عبّادش از جمله خدّام و عبید است، و در نظام ملك و مملكت برجیس را گرامی خلف رشید، و خَهی خوانین نامدار و ارمای شیرشكار كه هر یك به تنهائی مانند خورشید جهان‌گیر قلعه‌گشای گنبد دوّارند، و در معركه دار و گیر برابر سپاهی بی‌شمار.

گذاشته، وقاف قانون مداواشان گره دَرد و اندوده در دل ابن سینا نهاده، مرحبا معشر منجمین دقایق بین، كه از خیل ایشان ابومعشر یكی است، و در جنب دانش و كمالشان فضل بن سهل اندكی.

لوحش الله از فرقه منشیان عطارد نشان، كه در نظم لآلی منشور تازی و دَری مانند ذوالفقار حیدری ذواللسانین، و از اقتدار بر توسعه دستگاه فنون فصاحت‌پروری، و شیوه بلاغت‌گستری ذوالیمینین، به یمن تربیت ظاهری و باطنی ارباب مدرسه، همگی در مرتبه فلاطونی، و اصحاب صومعه جملگی در مقام ذوالنونی.

هنرمندان فایق از هر صنف و هر مقوله به نوازشی جداگانه ممتاز، و پیشه‌وران حاذق از هر نوع و هر طایفه، به عنایتی بیكرانه سرافراز.

بالجمله از میامن الطاف یزدانی درین گلشن بی‌خس و خار شهباز علُوّ و افتخار را جولانگاه پروازی نداده‌اند، كه به سالهای دراز از شاخی به شاخی تواند پرید. و درین چمن همیشه بهار، طایر رفعت و اقتدار را آشیان بر نخل بلندی نبسته‌اند، كه به مدتهای بی‌انجام و آغاز صیاد اندیشه به آن تواند رسید.

از تأثیر افضال سبحانی درین شكارگاه صید مراد را دام سعادتی نگسترده‌اند كه هردم همایی بی‌قرار خود را به بال شوق به آن برساند، و درین شبستان عدل و داد، چراغ دولتی برنیفروخته‌اند، كه هر نفس عنقایی پروانه‌وار بال و پر به پایش بیفشاند.

الحق با این مناقب و مفاخر سر مباهات بر عرش برین سودن، و پای افتخار بر فلك دوّار گذاشتن را سزد، كه ارباب سریرت بر نهج متعارف رفتن و بر طریق عادت سلوك كردن شمارند، چنانكه اصحاب بصیرت خاك این آستان را مغفر جباه سلاطین نامدار وملثم شفاه خواقین كامكار شدن، به صد پایه از پایه خود پست شدن، و به چندین درجه از شأن خود تنزّل نمودن در حساب آرند.

و با این مكارم و مآثر شاید كه عالمیان غاشیه اطاعت این دودمان ابد توأمان را بر دوش فرمان بردن هم آغوش پادشاهی، و حلقه بندگی این خاندان ولایت نشان را در گوش جان كشیدن، دوش به دوش شاهنشاهی شناسند، بدانسان كه این بنده نیازمند درگاه احدیت، جبهه سلطنت را پیوسته زمین فرسای ساحت اطاعت قادر بی‌نیاز داشتن، گلگونه جمال شاهد سلطانی، و سر عجز و نیاز را همواره بر آستان صمد كارساز گذاشتن، سربلندی افسر كیانی می‌داند.

فحمداً لله ثمّ حمداً لله تمّ بعون الله وحسن توفیقه

(3)

منه ایضاً دامت ایام افادته من السلطان شاه عباس ثانیالی شریف مكة شرفها الله

الحمدلله الذی شرّف مكة المباركة و صیرها امّ القری و الامصار، و جعل المولودین اللذین نشئا فی ذیلها و رَبّیا فی حجرها أفضل من كلّ مولود یلفّ فی قماط اللّیل و النّهار، أعنی جدّنا و نبینا محمداً سید الكونین الذی اُسری به من المسجد الحرام إلی السماء، و رأی عند سدرة المنتهی ما رأی، و ارتقی إلی مقام قاب قوسین و كان الله هو الذی رمی إذ رمی، وأبانا و إمامنا علیاً ثانی الثقلین، الّذی وضعته اُمّه فی بطن بیت هو (اوّل بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ) ]سوره مباركه آل عمران، قسمتی از آیه 96.[، و رفعه ربّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس والأدناس، صلوات الله و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار، و أولادهما الطیبین الأطهار، أجدادنا الإمامین (الأئمّة) العظام و آبائنا المیامین (الغرّ) الكرام، ما لم‌تُعَدْ جمار البطحاء و لاتحصی حصی البیداء.

أمّا بعد: فإنّ القرابة القریبة العلویة، و الرّحم الماسة الفاطمیة، یستدعی أن یكون لایزال من حضرتنا العلیة و سدّتنا السنیة هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة، وتحایف روایح تحیات تفوح منها نفحة العطوفة و المحبة (المودّة) تُوجّه تلقاء نجد المجد وتهامة الشهامة، و تنّحی شطر المسجد العزّ و مشعر الكرامة، یعنی حضرة من خصّه الله تعالی بالنسب الطاهر المصطفوی، والحسب الزاهر المرتضوی، و حباه الشوكة الباهرة والرفعة الظاهرة و اعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع، و جعله من أهل‌بیت انبتهم الله (نَبَاتًا حَسَنًا) ]سوره مباركه آل عمران، قسمتی از آیه 37.[، (بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ) ]سوره مباركه ابراهیم، قسمتی از آیه 37.[، و صیره من أشرف أصل و أكرم فرع، و كرّمه (عظّمه) بملازمة حرمه الشریف الذی یأوی إلیه كلّ قوی و ضعیف، و شرّفه بخدمة بیته العتیق (مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ) ]سوره مباركه حج، قسمتی از آیه 27.[ زاده الله سبحانه تعظیماً و تبجیلاً. كما فرض حجّه علی من استطاع إلیه سبیلا، و هی الحضرة الشریفة الشریفیة الحسنیة ]الحنیة (خ ل).[، لازالت مهبطاً للفیوضات البهیة والفتوحات السنیه.

و یقتضی أن یكون دایماً جنابهم الشریف ملحوظاً بعین العنایة السلطانیة، و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرعایة الخاقانیة، فما زال إن شاء الله الرحمن ركن المودّة بین الجانبین إلی قیام الساعة ركیناً، وحبل المواصلة بین الطرفین إلی یوم القیامة متیناً.

ثمّ المنهّی إلی جنابهم العالی إنّ قبل ذلک بسنین وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی ما برح محفوظاً (محفوفاً) بالنصر و التأیید السبحانی، أنّ قوافل الحاج و المعتمرین الآتین لطواف بیت‌الله الحرام الذی من دخله كان من الآمنین، القاصدین لزیارة رسوله سید المرسلین والائمّة الكرام المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین، الذین یجیئون من بلادنا المحروسة حرّسها الله تعالی، یصل إلیهم فی الطریق محنٌ كثیرةٌ بدنیةٌ ومالیة، و یصیبهم بلایا عظیمة جسمانیة و نفسانیة من جهات مختلفه و أنحاء شتّی، حتّی انّه قد یكون یستلب منهم اللّصوص والذوبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ماكانوا به یتمتّعون، ویذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزلة ماكانوا یحرّمون، و مع ذلک یتّفق ایضاً فی بعض السنین أن یفوتهم الحج، إذ لم‌یدركوا الموقفین، و یرجعون عراة حفاة بخفّی حنین، من أجل تسویف المباشرین لامارة الحاج فی الخروج و تأخیرهم فی الذهاب، و بسبب توقفات یقع فی أثناء الطریق، من شؤمة سماجة الأعراب.

و لمّا كان فی مثل هذه الحال لما منها من المخاطرة بالأنفس و الأموال الاستطاعة الّتی هی شرط وجوب الحج علی ماقال الملک المتعال مفقودة، إذ من جملتها تخلیة السرب، وظاهرٌ أنّها حینئذٍ لیست موجودة، و كأن لم‌یكن الحج فی مثل هذه الصورة واجباً و لانحو هذا السفر سایغاً، فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمی الحكم بمنع القوافل والوفود، و سدّ الطریق والصدود، امتثالاً لأمر الله و شفقةً علی خلق الله و حمایةً للرعیة لا رعایةً للحمیة.

و فی هذه السنة ارسل حاكم البصرة إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاج و نفتح هذا الطریق، و عرض علی اولیاء دولتنا الباهرة مؤكداً بالعهود والمواثیق أن لایؤخذ منهم من كل نفرٍ سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب والعود جمیعاً من كلّ جهة و علة أزید من ثلاثین أحمر قطمیرا، و انّهم لایصیبهم ظماءٌ و لانصب و لامخمصة إلّا أن یشاء الله و لایظلمون نقیرا، و تعهّد أن ینفرهم من البصرة الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذیالقعده و لایقیمهم عقیب مذاقیب بقدر قومة و لاقعدة.

و لمّا كان حینئذٍ مظنّة أن یكون منع الحاج بعد ذلک صداً عن سبیل الله جلّ ذكره، و منعاً لمساجده أن یذكر فیها اسمه، فاجبنا مسئوله و اسعفنا مأموله، و رخّصنا الحاج والعمّار، وانفذنا الأحكام المطاعة والفرامین النافذة إلی خواقین الأطراف و الأقطار، بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا السوابل لیتوجّهوا من صوب البصره بالسلامة إلی الارض المقدسة التی بالتّهامة، بادین من كل بایر و عامر، اتین رجالاً و علی كل ضامر، جائین من نائی البلاد وجابین للبوادی للصخرة الوعرة من كل وادٍ، حتی یجیبوا الدعوة التّامة التی لاَبینا الخلیل، و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الكریمة، لدوام هذه الدولة الصفویة القائمة فی ذریة اسمعیل علی نبینا و آله و علیه صلوات الملک الجلیل.

و حیث كان خدّامكم الكرام لایزالون یسعون فی رعایة الحجاج والزوّار، سیما اهل هذه البلاد والأمصار، و یبالون جداً بمراقبة أحوالهم و لایألون جهداً فی محافظة أنفسهم وأموالهم، و لایدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس، و یكونون لهم بمنزلة الحفظة والحرّاس، أمرنا أن یؤخذ من كلّ رأس منهم إلّا ماأستُثنی خمسة أحمر سوی الثلاثین المذكور، و یرسل الی خدمتكم علی سبیل الهدایا والنذور، ازدیاداً للمحبّة و المودّة، ومجازاةً للمشقة التی یتحمّلها خدمتكم السنیة.

فاذن طریقة الإخلاص والصفوة الّتی لایزال یسلكها تلک الزمرة الشریفة الشریفیة بالنسبة إلی هذه السلسلة العلیة الصفویة، أن لایقصّروا فی إكرام القوافل الّتی تجیئی من ظهر البصرة، و كفّ أیدی الناس عنهم ببطن مكّة، كیف و هم أضیاف الله و اضیافكم، و إكرام الضیف من سنن أكارم أسلافكم، و أن لایذروا أحداً یدعوهم إلی الرجوع من طریق آخر ویجعلهم إلیه ملجأة، إذ قد سمع أنّ فی السنین السابقة كان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهة.

ثمّ إنْ كان الامر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم‌یغیروا شیئاً ممّا تعهّدوا، و اخرجوا القوافل حیث ماالتزموا و حفظوهم من شر الاخوة اللئام و الاعراب الجفاة الطغام، و اوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعة الوقت آمنین، و رجعوهم من الطریق الذی اسلكوهم منه سالمین غانمین، فائزین بالمنی والمرام، مدركین للمشاعر العظام، طائفین بالبیت الحرام، عاكفین بین الركن والمقام، مشرّفین بزیارة رسول‌الله سید الانام و أولاده الأئمّة الكرام، علیه وعلیهم صلوات الله الی یوم القیام، عایدین عقیب الإحلال إلی ماكانوا علیه من الإحرام، راجعین بعد البلوغ والكمال إلی یوم یخرجون من الإحرام، حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الأجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام، فذاک هو المستبغی و المراد، و یكون دایماً بعون الله و حسن توفیقه هذا الطریق الالهی مفتوحة فی جمیع البلاد، و القوافل و الوفود من الأطراف و الأكناف لایزال من كلّ سنة تربوا و تزداد.

و هذا الأمر العظیم والخطب الجسیم مع قطع النظر عن المثوبات العظیمة الأُخرویة، یكون سبباً لأن تصیر تلک البلاد الطیبة الكریمة معمورة، و سكّانها و قطانها بالیسر والخصب ورفاه الحال و فراغ البال مغمورة. و أن یشهدوا من أجل كثرة اختلاف الناس و تردّدهم إلیها منافع عظیمة و یستفیدوا فوائد جسیمة، إن لم‌یغتمّوا علی ماقالوا، و غیروا الأمر ممّا قرروا، وبدّلوا شیئاً ممّا عینوا، فیلزم علینا إذن برخصة الشرع القویم أن لانرخّص بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم، و تحرم أهل تلک البلاد من هذه الفواید، و یقطع عنهم المنافع والعوائد و انّما یكون إثمه علی الّذین یبدلونه، و یرون عاجلاً و آجلاً مكافاة ماصنعوا، ویجزون فی الأُولی والآخرة جزاء مافعلوا، و لبئس مایصنعون و ساء مایفعلون. والسلام علیكم و رحمة‌الله و بركاته .

(4)

و منه ایضاً سلمه الله الی شریف زید از زبان میرزا مهدی اعتماد الدوله

الحمد لله ربّ البیت الحرام، الذی فرض علی عباده الرحلة إلیه بالشتاء و الصیف، و احلّ الراحلین إلیه فی الاعظام و الاكرام محل الضیف، و الصلاة و السلام علی سید رسله محمّدٍ المبعوث إلی الأسود و الأحمر بأبیض السیف، المصطفی المصفّاة ملته الحنفیة البیضاء من ظلمة كل ضیف و حیف، و القائم مقامه بلافصل علی المرتضی الذی ینیف (منیفٌ) من بعده علی كلّ ذی نیف، و یفضّل من ورائه علی كل من یطوف به طایف اللطیف، و آلهما واولادهما المعصومین الذین لایصغی فی شأن فضایلهم إلی مقالة مقولة الكم و الكیف، ولایسمع فی حقّ مناقبهم شهادة شاهد العقد و النیف، حمداً و صلوة كائنین ماكان، فی كاس الدهر الری و الهیف و فی كیسه الجید و الریف.

و بعد ]فی نسختین: «امّا بعد».[ فإنّ قوافل تسلیمات زاكیات تسیل بأعناق مطایاها الأباطح، و سوابل تحیات طیبات تموج باعنّة رواحلها البطایح، لایزال ساریات بالیل و سایرات بالنهار، و رایحات بالعشی و غادیات بالأبكار، قد شدوا الرحال لیحیطوا بحریم حرم المجد و الإقبال، و عقدوا الإحرام كی یجلو بفناء كعبة المجد (النجد) و الافضال، أعنی حضرة من خصّه الله تعالی بالشرف الزاهر و النسب الطاهر، و الملكة الباهرة و الشوكة القاهرة، و الشهابة العظیمة، والبسالة الجسیمة، الذی ودّع من خوف نصفته حصون (جفون) الاعراب الجفاة الكری، واطرق من شدة سطوته فی البدو و القری كل نعامة و كری، قد اسرب ماكان من السراب فی المفاوز و القیعان یذوبان مرارة اللصوص و الذوبان، واشكل ما فی البوادی من شجرة ام‌غیلان، إذ قد أهلک من أهلها كلّ من كان من أهل الفساد حتّی الغیلان بعطاس البیض المرهفات، نقی دماغ بلاد الحجاز و التهامة من اردیة أنجزة اهواء المردة الطغاة، و برعاف السمر المهفهفات، نجی بدن دیار النجد و الیمامه من بحران اخلاط (اختلاط) فتن الشراة العتاة، قد وشحت دیباجة أوصافه العلی بأشرف أوصاف هو حقیق، بأن یكون فی أعلی درجة منابر القاب السلاطین الخافقین، أعنی كونه متشرّفاً بخدمة الحرمین المباركین الشریفین، نقاوة أهل‌بیت ربّاهم الله تعالی فی حجر بیته الحرام، و كساهم بُردی الإعظام والإكرام، و فرّعهم من الغصن الأخضر من سدرة سهی الشرافة النبویة، و شعّبهم من الفرع الأكبر من شجرة الطوبی السیادة العلویة، الذین بابهم وجهة للعالمین، و جنابهم قبلة للخلایق أجمعین، حضنة بیت‌الله المحرم و سدنة حرمه المحترم، خدمة باب جدّهم الرسول المسدّد، و حفظة عتبة الائمة الغر الكرام الثاوین ببقیع غرقد صلوات الله و سلامه علیه وعلیهم أجمعین إلی یوم‌الدین، و هی الحضرة الشریفة الشریفیة الحسنة الحسینیة، لازالت مؤیدةً بالتأییدات البهیة، و الفتوحات السنیة، دائرة إتحاف الدعاء و إهداء الثناء، و إظهار مایضمرُ فی النفس من التوقان إلی ذلک الجناب الأقدس، و الإیضاح (الافصاح) عمّا یكمن فیها من المیلان، إلی ذلک الجناب المقدس، یعرض علی حضرتكم العلیا و سدتكم السنیا إنه فی خیر وقت و زمان و أسعد ساعات و أوان، قد شرّفنا ورود كتابكم الكریم و وصول خطابكم الجسیم، الذی كان قد بلغ من البلاغة قصیاها، و كان ابوعذرها و ابن جلاها، و قد وصل من الفصاحة نجدها و ذراها، و كان ابن بجدتها و طلاع ثنایاها، و قد اخذ بطرفی السلاسة و الحلاوة، و نهک ضرعی الطراوة و الطلاوة، ففی كلّ شطرٍ منه روض من المنی  و فی كلّ سطرٍ منه عقد من الدرر و لقد سُرْنا كثیراً بانبائه عن سلامة ذاتكم الشریفة و استقامة احوالكم المنیفة، و نرجوا ان شاءالله تعالی أن یكون دایماً علی ذلک المنوال، و یجری أبداً علی هذه الحال، و قد اُشیر فیه إلی أمر الحجیج و توجّه خاطركم الشریف إلی أن لاتدعوا أن لایستقیم أحوالهم، وأن یكونوا فی أمر مریج، فبذلک استبشرنا و به جداً سررنا، و قد كان قبل أن یصل هذا الكتاب المستطاب ارسل حاكم البصرة، إلی أعلی حضرة مهده بساط السلطنة العظمی، والملكة الكبری لازالت محفوفة بالنصر و التأییدات العلی، و استدعی رخصة الحجّاج، وفتح هذا الطریق الإلهی فی هذه الفجاج، و ذكر مؤكداً بعهود و مواثیق أنّه لایؤخذ منهم أزید ممّا شرط قطمیرا، و انّهم لایصیبهم ظماً و لانصب و لامخمصةٌ، إلّا أن یشاء الله ولایظلمون نقیرا، و الأعلی حضرت الخاقانیة ما برحت مهبطاً للفتوحات السبحانیة، أسعف مأموله و أنحج مسئوله، لما یظنّ بعد ذلک أن لایكون المنع سایغاً و الصدّ جایزاً، إذ ماكان سبب ذاک المنع و الصدّ جایزاً، الا ما وصل إلی شرایف مسامع حضّار المجلس الأعلی السلطانی، إذ (انّه) ینالهم من الأعراب، اذی كثیر من غیر حصر وعدّ، فلاجرم صدر الأمر الأعلی بإنفاد القوافل و إرسال السوابل، علی ما هو متمنّی حضرتكم العلیة و مبتغی خدمتكم السنیة.

فالمرجو إذن من أفضال خدّامكم الكرام، و ألطاف خدمتكم العظام، أن لایقصروا سعیاً فی مراقبة أحوالهم، و محافظة أنفسهم و أموالهم، كما كان دایماً دأبهم و طریقتهم، و سمیتهم وسجیتهم؛ و أن لایتركوا أن یصل إلیهم اذی من أحدٍ سیما أعراب البادیة، لئلایصیر ذلک معاذالله سبباً لأن یسدّ مرّةً (بعد) أُخری هذا الطریق المفتوح، و یحرم عبادالله الاستقاء بتلک الفتوح، فإنّ فی فتح هذا الطریق بركاتٌ كثیر لكلّ فریق، و یعود ثوابها إلی أیام أعلی حضرة السلطانیة، و حضرتكم العلیة، فلایشاء الله أنْ یسدّ هذا الباب بشؤمة سماجة الأعراب، وتثنّی هذا الاستدعاء، واثقاً بتحقیق الرجاء أن لایزال تعدونا من زمرة المخلصین والمحبین، و أن تمنوا علینا بإرجاع الخدمات التی تكون لنا من القابلین فبذل الجهد فی اسعافنا، و نمنح الطاقة فی انجاحها، و أن یذكرونا فی بعض الأحیان، فی تلک المواقف الكرام و المشاعر العظام، لعلّه ببركات توجهاتكم السنیه حصل لنا مرة (بعد) أُخری العود إلی تلک الحضرة العلیا، و الفوز بهذه السعادة العظمی، أنّه علی كلّ شیءٍ قدیر و بتحقیق رجاء الراجین جدیر، و لقد خرجنا بالإطناب عن حدود حرم الآداب، و كدّرنا صفاء وقتكم الشریف بشوب الأسهاب، فبالحری ألان أن نختم الكلام و نفتح باب السلام، السلام علیكم أوّلاً و آخراً و ظاهراً و باطناً و رحمة الله و بركاتُه.

(5)

من منشأت آقا حسین خوانساری كه از جانب اعتمادالدولهبه وزیر اعظم صوابه كار روم نوشته‌اند

چندان كه مزرع سبز آسمان به شبنم اختران خرّم و ریان است ]ریان: تر و تازه.[، چمن دولت و اقبال وگلشن عظمت و اجلال بندگان و الامكان رفیع‌الشأن عالی حضرت منیع مرتبت، نوّاب فلك حباب گردون قباب، صاحب دیوان وزارت و ایالت، فارس میدان شهامت وبسالت ]بسالت: دلیری.[، مورد الطاف یزدانی، محرم اسرار سلطانی، دوحه بستان رفعت و شوكت، چراغ شبستان حشمت و اُبهّت، قاید جنود مجنّده اسلام، سایق جیوش قیامت احتشام، ناظم مناظم امور سلطنت و پادشاهی، كافل به مشیت مهمّات سروری و فرمان‌روائی، عارف مصالح ملكی و مملكتی، جامع مفاخر مكتسبی و موهبتی، قوة الظهر شجاعت ومردانگی، قرة‌العین كیاست و فرزانگی، مؤسّس اركان خیراندیشی و نیك خواهی، مشید بنیان رضاجوئی، ارسطو رأی، مُلك آرای، صائب تدبیر، معدلت پرّای، مدبّر امور الجمهور بالفكر الثاقب، متكفّل مهام الأنام بالرأی الصایب، الذی بالسیف ینحت ]ینحت: می‌تراشد.[ قلم الوزارة، و به القلم یرفع لواء الإمارة، لازالت منازل مواكب حشمته مُغبّرة الأرجاء، و مراتع مراكب دولته مخضّرة الغبرا، از رشحات سحاب الطاف، و نسمات مهیب افضال پادشاهی شكفته وخندان باد.

بعد از اهداء تسلیمات مخالصت سمات، و اتحاف تحیات مصادقت آیات، كه بهترین هدایای دوستان و گرامی‌ترین تُحف محبّان است، رقم زده خامه اظهار و نگاشته لوح بیان می‌گردد، كه چون عادت ازلی و سنّت لم‌یزلی بر این جاری شده كه چنانكه لطافت و صافی آب دجله و جو تا كوزه و سبو منشعب از صفای چشمه‌ساران است، و شكفتگی و نضارت گل تا گیاه و شكوفه و شاخ تا سبزه راه، منبعث از طراوات نوبهاران، همچنین مصادقت بندگان و غلامان، بلكه سایر رعایا و زیردستان نیز، تابع مضافات پادشاهان و مخالصت فرمانروایان كه چشمه‌سار فیوضات سبحانی و نوبهار عنایات یزدانی بوده باشد، لاجرم بنابر حصول كمال مصادقت و موالفت، و نهایت ارتباط و مودّتِ این دو سایه پروردگار، واین دو پرتوِ رحمت آفریدگار، كه همین معنی بر دعوی یگانگی و اتحادشان برهانی است آشكار، مرآت ضمیر چاكران و غلامان نیز عكس‌پذیر جمال شاهد این حال گشته.

بحمدالله ساغر دلهاشان از باده صدق و صفا سرشار است، و انجمن خاطرها از پرتو مهر و وِلا لبریز انوار، و چون اظهار دوستی باطنی از سنن سنیه خیر البریة علیه الصلوة والتحیة است، بنابرین كمترین بندگان و كمینه غلامان این دودمان ولایت نشان، اقدام به فتح باب مراسله و مكاتبه به آن جناب گردون انتساب نمود، كه هم شاهد محبّت باطنی را جلوه ظهور داده باشد، و هم به این تقریب استعلام احوال خجسته مأل كه خاطر الفت مظاهر به غایت متعلق به چگونگی آن است، نموده، و مع ذلک بعضی از مقدّمات نیز كه منتج سعادت دارین و مثمر كرامت نشأتین است در طی آن مندرج گردد.

معاذالله، نه از راه افتقار به بیان و احتیاج به اظهار آن، چه ظاهر است كه ضمیر مهر تنویر ملازمان آن حضرت متعالی منزلت را احاطه به این مراتب بر وجه اتم و نحو ابلغ حاصل است، و اظهار آن به ملازمان آن جناب از مقوله ارسال زیره به كرمان و قطره به عمّان است، بلكه از باب التذاذ به گفتار و اهتزاز به تذكار، و از قبیل افاده لازمِ خبر چنانچه در علوم ادبیه محرر است.

خلاصه آن مقدّمات و صفوه آن مقالات اینكه، چون بر رأی ارباب بصیرت پوشیده نیست، كه غرض اصلی سلطنت و فرمانروائی، و علت غائی سروری و دارائی، محافظت نوامیس یزدانی و پاسبانی مخلوقات سبحانی است، لاجرم هرگاه سلاطین جهان وتاجوران دوران، یكی از بندگان را به وفورِ عنایات بی‌غایات، و شمول الطاف بی‌نهایات، امتیاز و اختصاص، و راه سخنوری در محفل بهشت نشان و رخصت گفتگو در مجلس جنّت بنیان داده باشند، و به چنین نعمتی عظمی و موهبتی كبری سرافرازی بخشیده، باید كه در لیل و نهار و پنهان و آشكار مراقب و محافظ این معنی بوده كه به غیر از كلمه طیبه كه متضمن رضای خالق و خشنودی خلایق، موجب رفاهیت عباد و امنیت بلاد، و مستلزم دعای خیر جهت صاحب دولت و نام نیكو برای ولی نعمت بوده باشد، بر زبان جاری نگردد، واگر نه موجب كفرانِ نعمت منعم حقیقی و مجازی گردد… مستوجب سخط الهی ومستحقِّ غضب پادشاهی خواهد بود.

بنابراین بر امثال ما بندگان و غلامان لازم و متحتم است، كه شكرانه این نعمت بی‌پایان و این سعادت بی‌كران، پیوسته در ابتغاء مرضات یزدانی و تحصیل دعای خیر این دو سلطانِ سلطان نشان كوشیده، همواره در مقام استحكام بنیان دوستی و داد و تشیید اساس محبت و اتحّاد، كه لامحاله آسایش بندگان و آرامش رعایا و زیردستان در ضمن آن است بوده باشد، و سر موئی راه آن ندهند كه از رهگذار افساد مفسدان، و فتنه‌انگیزی شوربختان، كه در حقیقت حزب شیطان و یأجوج فتنه و طغیانند، در بنای مسامله طرفین كه نمونه سدّ اسكندر ذوالقرنین است رخنه پدید آید؛ چه سلاطین و پادشاهان به مثابه دریای بی‌كران‌اند، كه هنگام آرمیدگی آن اصناف برایا و انواع خلایق غنائم و ذخائر ولئالی و جواهر در جیب و كنار امالی و آمال ریزند، و هركس به قدر استحقاق و استعداد از آن محظوظ و بهره‌ور گردند، و بسا باشد كه به وزیدن اندك باد مخالفی بر آن سفینه حیات عالمی در غرقاب فنا و گرداب عنا افتد، و دست امید كسی به ساحل امانِ شفاعت وذیل درخواست نتواند رسید. نعوذ بالله منه.

دیگر طریقه محبت آن است كه همواره ابواب مكاتبات و مراسلات از طرفین مفتوح بوده، اصناف متردّدین و انواع مسافرین از تجّار و غیرهم به فراغ بال و رفاه حال به فرمان «فَامْشُوا فِی مَناكِبِها» ]سوره مباركه ملك، آیه 15.[ از جانبین تردّد می‌نموده باشد، كه این معنی هم محرّك سلسله وداد و باعث زیادتی آمیزش و اتحاد است، و هم موجب معموری شهر و دیار و سبب انتشار ذكر جمیل سلاطین به اطراف و اقطار.

و كسی از اجلاف و اوباش هر طرف را یارای این نباشد كه تعرضی بی‌جا و اذیتی بی موقع به عِرض و مال و تن و جان احدی تواند رسانید، خصوصاً زوّار بیت‌الله الحرام، وطائفین مرقد خیرالانام صلّی الله علیه وآله و سلّم، كه در حقیقت اضیاف ملك جلیل ومدعوّین خوان خلیلند، و اكرام ضیف شیوه رضیه كرام و سنت سنیه شافع یوم القیام است.

و چون چنین نباشد؟! حال آنكه سایر طوایف از گبر و ترسا و یهود و نصاری با كمال تباین كیش و آیین، و نهایت تخالف ملت و دین، همگی در آن حدود در امان مسالمه وضمان مهاونه‌اند؛ پس چگونه با مردم این دیار كه تمامی از امّتان احمد مختار و محبّان سید ابرارند، با وجود روابط مذبوره، من بعد طریقه الفت و آمیزش به نوعی كه پسندیده خدا و رسول است، مسلوك نگردد؟.

و چون زیاده برین موجب اطناب و اسهاب است، به همین قدر اختصار می‌رود، مابقی شرح احوال مرجوع به تقریر فلان است كه انشاءالله هنگام استسعاد به سعادت ملازمت ملازمان منیع المكان، به شرف سماع و عزّ استماع خواهد رسانید.

همواره مسند جاه و جلال، و وساده عظمت و اجلال به زیور وجود فایض الجود آراسته و پیراسته باد.

(6)

رقعه‌ای كه جناب آقا حسینا نوشته‌اند

به صدق و یقین سوگند كه اگر بالفرض مشاطه نوبهار، چهره شاهد سخنوری به صد آب ورنگ بیاراید، و گلگونه رخسار عروس معنی‌پروری، به هزار نقش و نگار بنگارد، نسیم دلجوی… بهشتی طرّه شمشاد عبادات تاب ده، و رشحه چهارجوی بهشتی شاخ و بن گلبن استعارات آب ده، داور فروردین با همه عدل گستری به محض خاطر رنگ‌آمیزی نقشهای نقش بند اندیشه بی‌گناه، به خون ارغوان فرمان ده، طبیب ربیع با همه مهرپروری به مجرد فزونی آب درهای دریای خیال بی‌تهیج مواد بخار نشتر برق بر شریان نیسان زند، طوطی نطق سالها در دبستان گلشن باغند بسان هزار دستان سبق خوان شود، ]كذا[ و طفل تكلّم مدّتها در كنار دایگان سوسن، به لغتهای گوناگون زبان دان گردد، شكفتگی طبع هزار چمن از باد بهاری وام گیرم، و تازه روئی خاطر صد گلشن از اَبر آزاری منّت پذیرم، جامه دامن‌فشان جلوه از بر شاهدان سرو و صنوبر كنده در قامت رعنای نونهالان الفاظ پوشانم، وعقد گوهرنشان ژاله از روی دلبران نسرین و عبهر گسسته در پای عروسان معانی فشانم.

خرده سخن در ترازو به زر نرگس سنگ عیار سازم، و جواهر كلام در درج مرصع غنچه سر به مهر اعتبار، سوختگی داغ لاله در داغ خیال دوانم، و روغن تازگی طبق محلول ژاله در چراغ فكرت چكانم، از روی صفحه پرلطایف سبزه كه نگاشته خامه قضا است سواد بر بیاض طبع بنگارم، و از نامه سر به مهر غنچه كه آورده قاصد صبا است نسخه مقابله كرده با نسیم پردازم. كمند رسای از موی گیسوی شمشاد بافته بر دوش او افكنم، وحلّه زیبای از خارای دو روی گل رعنا دوخته در بر مضمون‌های دل‌آرا كنم، در دشت شوره‌زار سنبلستان آهوان رمیده معانی وحشی صحراگرد به صد افسون و احتیال به دام آرم، و در زیر خیام بیدهای مجنون نسیان لیلی وشان الفاظ روم، سایه پرورد به هزار غنج و دلال در خرام ریشه دوات از زلف پریشان سنبل سازم، و كاغذ نامه از ورق افشان، گمان ندارم كه سامان دو سه سطری پریشان در جواب مكتوب مرغوب اعزّی برخورداری توانم گرفت، و استخوان‌بندی چند كلمه بی‌مغز در برابر آن نامه عنبرین شمامه توانم كرد.

اگر از خویشتن جدا می‌توانستم نمود چاره آن بود، كه همان نامه بلاغت طراز در جواب باز فرستم، یا اگر حسنت بر طبیعت روا می‌توانستم داشت، علاج اینكه مضمون چند از آن نسخه اعجاز استراق نموده ابراز نمایم، لاجرم بجز از اعتراف به عجز پناهی، وبجز قایل شدن به قصور گریزگاهی ندارم، و یقین می‌دانم كه ایشان نیز با وجود اطلاع بر این معانی معذور خواهند داشت، و بجز نوشتن جواب سؤالی داده نخواهد ساخت. العذر عند كرام الناس مقبول.

          العبد…

(7)

سواد كتابت علامة العلمائی آقا حسین خوانساریبه افضل الفضلائی مولانا خلیل الله دام ظلّه

مصباح منیر محفل دانائی، و مشكوة فروغ انوار روشن رایی، یعنی ضمیر حقایق‌پذیر جناب و الا القاب مبادی آداب، سامی فطرتی كه از صفحه نانوشته صافی طویتی و آستان درش نشان صدق ولای دوستان را چنانچه هست، و در فهم رموز قصه سرگذشت دور افتادگان به دل نزدیك را محتاج به حكایت كسی نیست. عالی فضیلتی كه از روضه دلگشای كافی هدایتی احادیث صحیحه صدق و وداد، و اخبار صحت آثار حسن اعتقاد راویان صفات حمیده و ناقلان سمات پسندیده خویش را كما هی دیده، در قبول هیچكدام گوش بر آواز توثیق احدی به حكایت… نگشت، حكمت انتمای شافی درایتی سررشته نبض حال خستگان تبر جدائی را غایبانه به دست گرفته در استعلام چگونگی حالات منتجه احوال كه عبارت از مكتوب محبت اشتمال است، ندارد.

وقت اندیشه كه در میدان تنگ فصالی دقیقه اندیشی قصب السبق سبقت و پیشی از همگنان ربوده، در حلیه مشكل‌پسندی صفحه خامه تیزكه دو را به جوی نشمارد، و زبان معانی بیانش مفتاح علوم دینی است، و خامه راست نشانش زبانه ترازوی نكته سنجی معارف یقینی، حاشیه‌نشینان مدرس افاده‌اش همگی شرح‌نویس متون فضل و كمالند، بنای تصحیح آرای خویش نه به پایه‌ای بلند ساخته كه سركوب فقه بلندپروازی قصوی نباشد، و رقم‌نگاران صفحه استفاده‌اش در تهذیب اصول اعتقادات نه به عدّه آراسته‌اند كه مشاطه حقایق نگار اندیشه هر یك یكرنگ حكّ و اصلاح و سمه عام فریبی از ابروی شواهد مختصر صاحبی تراشد، زلال اعجاز كرده از افاضه‌اش در احیای علوم دینی جاری مجرای آب حیوان، و سحاب فیض بار افاده‌اش در گوهر نگاری صدف سامعه تشنه‌لبان معارف یقینی نازل منزله نیسان، أعلم العلماء و أفضل الفضلاء المتحررة علّامی فهّامی آخوندی مستغنی الألقابی و الأوصافی شمساً للإفادة و الإفاضة والفصیلة والملة والدنیا والدین مولا خلیل‌الله دامت ایام بركاته روشن‌تر از آنكه از مرآت حقایق نمای دل اشفاق منزلت كه آئینه حال شاهدان غیبی است صورت حال مشاهده ننموده شرح مبسوط شوق را در گرو رقم نگار خامه محبت پیرا كه به سالهای بی‌پایان چهره‌گشای تحریر شمّه‌ای از آن نمی‌تواند شد، دارند، و از صحیفه كامله دوستی كه همیشه نصب‌العین خاطر فیض ناشر… داعیان صمیمی را مطالعه نفرموده، صحت وقوع آنها را موقوف به شهادت مكتوب صداقت اسلوب شمارند. پروانه یك شبه بال دل بی‌قرار به هوای طواف شمع شبستان وصال نه… در پرواز است كه صدای پر زدن آن به مسامع… و عندلیب شب خوان بر گلبن زبان مدح‌سرایان چمن وفا جوید به آهنگی نغمه‌پرداز است كه از آواز زارمانی آن گوش ترانه سبحان ]كذا[ گلشن حضور وافرالسرور پر نشود اگر چه… صحایف اتّحاد به حسب ظاهر مرحله پیما به آن وادی وداد مقصر لیكن بنابر تقصیر لازمه سفر و طریقه مسافران اطاعت گستران، رجاء واثق است كه آن پاسدار شریعت غرّا و پشتیبان این معنی را حمل اخلاص مخلصان نفرموده، با حادّه مستقیمه یك جهتی ثابت قدم دانند، چمن التماس بذل داشته در مظان اجابت جواب از مقوله تحصیل حاصل بوده، لاجرم طهی مروّت درخواست آن نموده به سفارش ارسال و ارجاع هرگونه حسم نموده. والسلام علیكم ورحمة الله وبركاته.

(8)

از جانب آقا حسین خوانساری به عالی جناب مولانا میرزا شروانیبه سوی نجف اشرف اعلی روانه كرده شد.

پیوسته مصابیح فتوحات غیبی، و شموع فیوضات لاریبی، چراغ افروز انجمن ذات، وروشنی‌بخش عرصه احوال خجسته سماتِ جناب فضایل مئاب حقایق اكتساب دقایق انتساب، خورشید افق دانشوری دری، سپهر نكته‌پروری، قطب فلك معرفت و دانش، مركز دایره بصیرت و منش، چهره‌گشای مسائل حلال و حرام، شرح افزای صدور مدارك و افهام، مفتاح ابواب فلاح، مصباح محراب تقوی و صلاح، مجاور حرم عبادت، معتكف جامع زهادت، مهبط فیوضات ازلی، مفتاح فتوحات لم‌یزلی، دانشوری كه احاطه طول امتداد غیرمتناهی به دایره عرض نتایج فكر عمیقش، چون احاطه عرض خط به سطح دایره محیط خارج از حوصله امكان است، و انطباق رشته اعداد بر سلسله معارف ذهن دقیقش از قبیل انطباق متناهی بر غیرمتناهی محال و با امتناع توأمان.

نكته‌پروری كه دقیقه سنجی طبع نقّادش چندان نقود افكار به سكّه قبول كامل عیاران انصاف شعار رسانیده، كه میزان اندیشه در سنجیدن آن هم پلّه ترازوی عجز و قصور گشته خربار خجالت بكشد، و سبك سیری شعله ادراك ذهن وقّادش چنان آتش در دودمان مشكلات بی‌شمار انداخته، كه در میان سوختگان آن چیزی كه در حساب نیست، پنبه گرانی كوش شبهه جذر اصم است كه زور كمال است، فكر اكثر موشكافان، بی‌شبهه به حلّاجی آن نرسد.

حاشیه‌نشینان مجلس افاده‌اش همگی شرح نویس متون فضل و كمال؛ دقیقه سنجان مدرس افاضه‌اش، تمامی در اعلی درجه دانش و افضال، اعنی الفاضل الألمعی الذی فوائده مقنعة لمن استرشد بإرشاده المفید، وقواعد بیانه ودروسه (ذِكْری لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ) ]سوره مباركه ق، آیه 37.[، علّامی فهّامی اخوی مولانا میرزا زید توفیقه بوده، همواره موفق به توفیقات غیرمتناهی، و مؤید به تأییدات الهی باشند.

بعد از گزارش دعوات وافره و نگارش تسلیمات متكاثره مكشوف ضمیر حقایق‌پذیر آنكه، لله الحمد ریاض احوال صحت اشتمال همگی محبّان آن رونق افزای چمن فضل وكمال به آبروی زلال سحاب فیض بار توجه حضرات ائمه معصومین : سرسبز و سیر آب، و نضارت بخش خواطر اصدقاء و احباب است، امید كه گلبن احوال خیر قرین ودوحه آمال آن مودّت آیین نیز به الوان گلهای خرّمی بال، و شكفتگی خاطر محبت اشتمال برومند، و به انواع اثمار كامروائی و حصول موصول و پیوند بوده، از خزان حوادث روزگار و شدائد لیل و نهار در كنف حمایت ایزد متعال باد، بالنّبی و آله الأمجاد.

حقّا كه یاد روضه دلگشای صحبت وافرالسرور علی‌الدوام چون مضمون دلنشین دوستی در حصن خاطر محبت ذخایر متمكن و هوای… و شوق طواف كعبه روح‌افزای حضور فایض‌النور همواره در مرتبه كمال و درجه عالی است، بلكه با سلسله لایتناهی مقادیر و اعداد توأم است، وطاقت بیش از این جدائی از صحبت آن شناسای كیفیت دوستی واتّحاد بسیار كم، تشنه‌لبان زلال صحبت گرامی را زیاده بر این در دشت كربلای انتظار مهموم گذاشتن، و متعطّشان عین الحیوة ملاقات سامی را بیش از این از فیض رشحات حضور فایض‌السرور محروم داشتن، در شرع با صوابِ دوستی و وداد خطاست، و در كیش ارباب یگانگی و اتّحاد ناروا.

اگرچه تكلیف مراجعت ایشان به این صورت در نظر صواب دید روشن ضمیران صایب اندیشه، و آگاه‌دلان خردپیشه فی الحقیقة توقع استبدال ادنی به خیر ]كذا[ وچشم‌داشت توجه از كعبه به دیر است، لكن چون زیاده بر این توقف نمودن آن عزیز در آن صوب صواب انتما مخالف خواهش احبّاست، و تمامی از رهگذر حرمان صحبتِ فرح بخش گرامی مغموم، و منتظر قدوم بهجت لزوم‌اند.

و در این ایام به تقریبات مناسبه و تمهیدات متناسبه، در مجلس بهشت آئین بدستاری نسیم توصیف مقرّبان آستان دولت قرین نقاب خفا از چهره حقیقت حال و آئینه كمالِ ایشان بر وجه دلخواه دوستان گشوده شده، و خاطر ملكوت ناظر اعلی حضرت نوّاب كامیاب ظل اللّهی به معاودت آن بزم‌آرای انجمن دانش و آگاهی به غایت متعلق، و آراء همگی احباب در تصویب آن متساوی و متوافق است.

و گمان كلّی دارید كه التماس داعی دوام دولت قاهره را در انجمن قبول آن عزیز بار، ومحبّت ایشان نسبت به این جانب بی‌شمار است، و حكم واجب الاذعان و فرمان والاشأن عِزِّ صدور یافته، كه مكتوب مصلحت اسلوب محبّ، از جانب حجاب بارگاه خلایق پناه، حامل تكلیف، وقاصد تبلیغ امرِ به معاودت ایشان بوده باشد، لاجرم امتثالاً للأمر الأعلی لازم دیده كه آن عزیز را از كماهی احوال آگاه، و بر توجه سمت كعبه حقیقی وقبله حقیقی اعنی درگاه عرش اشتباه ترغیب و تحریص نماید، تصدیق تصوّر و تحقیق مقربان بساط لازم الانبساط خاقانی بر ذمّت اهتمام آن عزیز فرض و متحتم، و تحصیل مرام ایستادگان پایه سریر خلافت مصیر و معاودت به این صوب بلاتأمّلٍ و تأخیر، واجب و لازم است.

فإذا بلغ الكتاب إلیک واتّضح المرام لدیک فقم إلینا و لاتقعد وثِبْ عجلاً لفرصة عرضت فالجزم وفی العجل.

زیاده بر آن چه مبالغه و سفارش نماید.

هذا عهدنا إلیک فامتثله واِعْمَلْ بمافیه و لاتهمله، حصل الله تعالی مهمّات آمالک اُولیها واُخرها، وانتج مقدمات أحوالک صغراها وكبراها، وحرّسک عن الآفات بعزّ حمایته، وأعانک فی جمیع الحالات بحسن كفایته، انّه بالإجابة جدیر وعلی كلّ شیءٍ قدیر.

(9)

رقعه‌ای كه آقا حسین خوانساری به میرغیاث حكیم نوشته

پیوسته سعادت پیرائی ایامِ خجسته آغازِ فیروز انجامِ حكیم دانش‌پژوه، طیبِ میمنت شكوه، افلاطون دانش، ارسطو بینش، بقراط فطرت، سقراط سرشت، روشنِ سوادِ خطوط سرنوشت، چاره‌گر دلهای نژند، شفابخش خاطر مستمند، مرهم بند ناسور حوادثِ روزگار، عافیت ده خستگان لیل و نهار، ذخیره عنایت الهی، قانون تأییدات نامتناهی، دانای حكمت علمی و عملی، مشمول اصناف تسدیدات ازلی، طراوات‌افزای آئین روح الهی، حقیقت‌دان مغیبات اشیاء كماهی، نگاشته خامه عافیت ختامه‌اش، چون نسخه عیسوی ضامنِ عمرِ ابد، و مانند شگرفنامه آسمانی كفیل سعادت مخلّد، هر حرفش را چندین دارالشفاء در آغوش، و هر سطرش بسی صحّت آباد بر دوش، از آثار سبّابه حكمتش نبض وجود جنس بشر را حركت مخالف مباد.

عدم مساعدت طالع و ستیزه بخت، آنكه بعد از پی سیر مدارج گوناگون، و طی كریوهای دور و دراز از حدّ افزون، بر وجود، وصول به قرب و جوار از دریافتِ عافیتْ حضورِ پر سرور محروم آمده، به طرز بیمار داران فراق از استسعاد همدوشی علاج مأیوس گردیده.

امیدوار است كه حكیم علی الاطلاق به توفیقات یزدانی از دارالاسقام مباعدت استخلاص داده به شفاخانه ملاقات گرامی رساند، و ابلاغ ضوابط اخلاص‌مندی در عهده تقریر دلپذیر فلان مذكور است كه ان شاء الله تعالی هنگام استدراك گرامی خدمت روح بخش به معرض مقاوله جلوه عرض خواهد داد.

متوقع است كه همواره اقتضای سوابق التفات را وسیله مائده خامه حكمت اندیش، اهتزاز بخشِ خزان آبادِ خاطر اخلاص ِ مظاهره آمده، همیشه بهار را نگارند.

چون غرض اظهار روابط اخلاص بوده، به زواید تصدیع نمی‌دهد. امید كه از فیوضات بهره‌مند بوده، مهبط تجلّیات ربّانی بوده باشند.

(10)

رقعه‌ای كه جناب آقا حسینا به میر ذوالفقار نوشته

با آنكه درین ایام دوری، پیوسته خارخارِ نامه‌پردازی از هر بُن موی خامه در جوش است، و آهنگ بلندپروازی از هر «تای» بال كبوترِ آرزومندی در خروش، سودای گفتگوی غمهای هجران، جهانْ جهان در دماغ بی‌حوصلگی دل پیچیده، و خارِ صحرای نهفتنِ دردهای حرمان، دامانْ دامان در پای بیتابی خاطر خمیده، دهن غنچه رازهای سربسته آلام ایامِ دوری، به تحریك نسیمِ ناصبوی در انداز بوسیدن لبِ شاهد شكفتن است، و پای گل اظهار دردهای نهانی روزگارِ جدائی به دستیاری حریف ناشكیبائی در پرواز گُلشن جیب و بغل عروسِ گفتن، بدمستی باده زور آزمای فراق بر در خلوت دل در شكستن قفل خموشی است، و سركشی شعله طاقت سوزِ اشتیاق در آتش افروزی دیگِ بیهده جوشی، الفتی كه پیش از این پای حوصله را باد اَمان بوده، امروز دست شوق را با گریبان است، و شكوه‌ای كه دل اظهار را از اندوه زبان بوده اكنون زبان را از دست افغانست، گفتگوهای خلوتی كه در ایام گذشته لب حوصله را با افشای راز در میان بود، این زمان با دف و نی از زبان خاموشی می‌شنوم، و حرفهای نهانی كه سابقاً از گم‌شده‌های خاطر اوراق یادآوری بود، الحال یك به یك را ثبت دفتر فراموشی می‌بینم، دندان بر جگر نهادن كه در ذایقه مشكل پسند بدمستی باده تنگ ظرفی، مزّه به گزیدن داشت، حالیا در كام گاو خوش علف تحمّل، چاشنی زهر هلاهل مكیدن بهم رسانیده، چین پیشانی دل تنگی كه در مذهب گرفتگی ناخرسندی چون صندل بر همگنان نشانه كفر و ناسپاسی بود، در این اوقات در مشرب شكفته روی رضا و تسلیم مانند سیمای صالحان ناصیه آرای جبهه شكرگزاری شده، فارغ بالی كه پیوسته همنشین تنگنای قفس اضطراب بود، اكنون در كشور پهناور شكیب نامش بر گوشِ دل نمی‌خورد؛ آرام كه از سُكّان سفینه قُلزم آشفتگی بود، در این ایام بر فراز چاربالِش آسودگی خیالش در چشم خواب نمی‌آید. چاك بی‌طاقتی كه كوی گریبان رسوائی بود طراز خامه شكیبای شده، و داغ بیتابی كه چراغ زیر دامن آستین بیخودی بود، غرّه ناصیه صبر آزمای گشته، لكن چه چاره سازم؟ كه چندان كه سراسیمه برگرد چشمه‌سار خاطر می‌گردم از تف با حورای هجران چندان نم در او نمانده كه در جواب مكتوبِ مرغوبِ بلاغت اسلوبِ بندگانِ سیادت و فضیلت پناه، كمالات وقابلیات دستگان اعزّی برخورداری، میر ذوالفقار، نامه خود، چه احتمال دارد گل رقعه‌داری در آب توانم گرفت، و باین فسانه طفل اضطراب را لحظه‌ای در خواب توانم كرد؟

به همه حال چون حال بر این منوال است، یقین كه عذر نامه ننوشتن را پذیرفته خواهند داشت، و ناگفته را گفته خواهند پنداشت.

در فهمیدن بعضی از فقرات قدم طبع را پاره‌ای می‌باید فشرد، یاران ستم ظریف خصوصاً بندگان فصیح الانامی زود بزود در معرض انكار و اعتراض درنیایند و قیاس بر شعر شعرای تازه نفرمایند. سخن من فهمیدن هنر است.

(11)

ایضاً منه مدّ ظله به میرزا ابوالفتوح نوشته

شب دوشین چندان كه به گرد سراپای خاطر برآمد، و در زوایای ضمیر جستجوی… نمود، به مضمونی پی نبرد كه سر موئی قابلیت جواب نوازش نامه نامی، و به معنی راه نیافت كه ذرّه‌ای لیاقت اهتدای محفل گرامی ملازمان و الامكان آن نور حدقه سیادت ونجابت، و نور حدیقه هدایت و ولایت، بزم‌آرای انجمن فضل و كمال، نخل پیرای چمن دولت و اقبال، فهرست صحیفه دانش و بینش، منتخب مجموعه آفرینش، غرّه ناصیه عزّت و علا، قرّه باصره عظمت و اعتلا، خلف الصدق خاندان فتوّت و مروّت، قرّة‌العین دودمان انسانیت و اهلیت.

و الا نسبی كه لوح محفوظ تخته ابجد خوانان مكتب تعلیم آبای اطهار اوست، و عالی حسبی كه شاخ سدره اوّلین پایه منبر نوآموزان خطبه تعظیم اجداد اخیار او، در بزم خاطر صافی‌طویتش بزرگ منشی و درویش مشربی از یك مشربه آب می‌خورند، و در نظر طبع و الاهمتش دیباطرازی و پشمینه بافی از یك كلاه تار و پود می‌برند.

در برابر تیغ شمشیر ایوان قدر بلندش، برهانِ ترس، سپر انداخته، و مدارج لایتناهی طالع ارجمندش برهان سلّم را بارها از نردبان رها ساخته، بر سر خوان نعمای مكرمتش چشم و دل تمنّا پر، و به شبر ید طولای همتش آب دریا كم از كر، جائی كه از مشكل‌گشائی ذهن ثاقبش سخن رود نام معمّا بردن ننگ است، و در مقامی كه از پهناوری دستگاه مناقبش حدیث گذرد، قبای قلمی بیست و نه حرف بر قامت بیان تنگ. در هفت آسمان كوكبی به طالع نظم و نثر بلند پایه‌اش از مادر نزاده، و از صلب نه فلك نطفه‌ای به قابلیت عنصر گرانمایه‌اش در رحم چهار اركان نیفتاده، كنگره‌های ایوان قدرش بر دوش پروین است، و لنگر سفینه حلمش، بر گردنِ گاوِ زمین.

در گلستان نزاكت طبعش از پیراهن گل بدن رنگ بدن گلها در خاریدن، و از عطر صبح قبای غنچه‌ها در دریدن، از چمن خوی خوشش اگر نسیمی بر انجمن وزد به مقراضِ پر پروانه سرشمع می‌توان گرفتن، و از شعله طبع سركشش اگر پرتوی به چمن رسد، در تنور لاله بیضه فولاد می‌توان برشتن.

عود بوستان خلقش بر آتش‌گذار و در كانون شتا عرق بهار بگیر، و مینای سرشار لطفش را سر بگشا و جام نشأه از دست خمار بستان، در محفل صحبتش صورت فالی را خواب نگیرد، و در خلوت عزلتش پهلو نقش حصیر نپذیرد، نسیمی كه از كشور حولش برنخیزد در باغ وبستان به رویش وانشود، و شمیمی كه از مصر خلقتش نباشد كاروان صبا دربار خودش جا ندهد، جامع كمالات صوری و معنوی، مجمع فضایل موهبتی ومكتسبی، صاحبی ملاذی قبله گاهی داشته باشد.

همی ترسم از ریشخند ریاحین

كه خار مغیلان به بستان فرستم

مگر همان مكتوب معجز اسلوب را به ملازمت عالی بازپس فرستم، امّا چه چاره كه مانند جانش از خود جدا نتوان كرد، به غیر از مهر خموشی بر لب زدن و اعتراف به عجز وقصور نمودن علاجی نیست، در باب تقصیر ایام عید به ملازمت نرسیدن شاهد اعتذار آن به مشاطگی رباعی آراستگی پذیرفته به خدمت عالی روان نمود، امید كه به عقد قبول درآید.

هرچند كه جسم زارم ای عید امید

همچون مه نو به پای بوست نرسید

روشن‌تر از آفتاب عذری دارم

خورشید به روز ابر كی بتوان دید

پیوسته آفتاب عیش و نشاط ملازمان سامی از سحاب كدورت تیرگی نپذیراد، و به غبار ملالت آلودگی مبیناد، الی یوم التناد.

(12)

منه دام ظلّه العالی لجهة الاسطرلاب

بسم الله الرّحمن الرّحیم، لقد صورته الاسطرلاب الذی هو مرآة بصایر اُولی الألباب تحفة… النواب المستطاب الحاكم لدیوان العدل و الصواب، الاخذ فی مقام الحراسة بعضادتی الدین و الدولة، و الرافع لأساس السیاسة بلبنتی اللّین و الصولة، البالغ نفاذ أمره وشدة باسه إلی أن لو حكم بحبس المردة العصاة فی أوهن البیوت، و أمر… بنسج العنكبوت لعجزوا عن حلّه ونقضه ولو تعلّقوا بحبل الحیلة من كلّ باب و لبقوا فیه محبوسین إلی أن‌ یموتو مثل الذباب، الجامع لعنوان الفضل والكمال فی الدین والدّنیا، شمس سماء الرفعة والإقبال صفی علی بیكا لازال كوكب دولته مرتفعاً أن یری غایة رفعته بالطبقة العنكبوتیة، ناظر الاسطرلاب إلی أن ینشر صفایح صحایف الأعمال و یعدل علائق موازین الأفعال فی یوم الحساب.

(13)

دیباچه مطلع الانوار ملّا محمّدباقر یزدی نوشته

حمدی فزون از میزان عقول و حواس، و سپاسی برون از مقیاس اندازه و قیاس، سزاوار فایض الانواریست كه رصد بندان عقل و خیال از مبدأ خط استوای خلقت تا عرض تسعین كه منتهای اقلیم شعور است، به دستیاری اصطرلاب كروی افلاك، ومسدّسی جهات، و ربعی عناصر، و صفایح اصفار كواكب، سررشته معرفت دقیقه‌ای از دقایق ارتفاع آفتاب ذاتش بدست نیاورده‌اند، و مجسطی گشایان دانش و كمال از هنگام مجاورت ساحل دریای مغرب عدم كه جزایر خالدات ارحام است، تا زمان مهاجرت مملكت شرقی صبح مشیب كه آخر طول معموره اعمار است، به پایمردی پرگار نظر واشكال هندسی خیال و دوایر وسیع فكرت ذرّه‌ای به شناخت سمت كعبه صفاتش پی نبرده‌اند.

عزیزی كه به پشتی عضاده تقویتش تیزنگاهی كه از ثقبتین دیدگان خفاش بیرون آید بر جوشن زراندود خورشید بند نگردد.

رحیمی كه به دستگیری علاقه مرحمتش شطایای أشعّه شعاع مهر به بدن برهنه شخص سایه سر موئی گزند نرساند.

عنكبوت ضعیفی كه به لعاب تربیتش لب تر كند در شاهراه عنقا دام می‌كشد، و پشیز ناچیزی كه از نظر عنایتش پرتو پذیرد بر ذمّت كیمیا وام می‌گذارد، عرش اگر صد كرسی از افلاك به زیر پا نهد به حلقه كعبه جلالش دسترس ندارد، و چرخ اگر هزار پر از نسرین به چنگ آورد در پرواز هوای قدرتش قوّة بال مگس نه، تعالی شأنه و عظم برهانه.

و تحیتی خارج از حیطه عدّ و احصاء و درودی فارغ از وصمة نقص و انتها در خور بزرگواری است، كه رسن باز اندیشه را كه عنكبوت كهف خیال است بر در و دیوار صرح ممرّد سپاسش پای‌بند نشود، و كمند انداز فكر را كه شبگرد كوچه دماغ است بر كنگره قصر مشید بنایش دست آرزو بلند نگردد، و شهسواری كه در عرصه عرصات فرس شفاعت در زیر زین اوست، و شهریاری كه ختم احكام رسالت نامزد نقش نگین او. امّی لقبی كه لوح محفوظ نقطه تخته ابجدخوانان مكتب تعلیم اوست، و عالی حسبی كه شاخ سدره، نخستین پایه منبرِ نوآموزانِ خطبه تعظیم او.

اصابع مباركش اگر ظل می‌پذیرفتی ید بیضا به دعا از خدا می‌خواستی كه وجود عینیش مانند اشكال شجره وجود ظلّی می‌بودی، و حُجره همایونش اگر به زخارف دنیوی تن در می‌دادی به امید آنكه شاید در او به كار رود لبنتین مهر و ماه از شادی قالب تهی نمودی، به بركت نسبت عددی آل اطهار اوست كه مناظر بروج این كهنه حصار از مرایای محرقه كواكب ذره‌ای خلل نمی‌پذیرد، و رشته ثانیه ساعات لیل و نهار با كمال سرعت درك افلاك سرِ موئی گسسته نمی‌گردد، زهی اهل بیتی كه اقرار به امامتشان ثانی اثنین ایمان بمابین الدفّتین فرقان است، و تمسّك به حبل‌المتین هدایتشان قرین اعتصام به عروة‌الوثقی قرآن، صلوات الله علیه و علیهم اجمعین ما دامت السموات مایلةً و منتصبةً والساعاتُ مُوَرَّبَةً ومستویةً.

أمّا بعد بر الواح حقایق نمای ضمایر اصحاب بصائر و ارباب سرایر كه مطلع انوار غیبی و مظهر اسرار لاریبی است پرتو افكن است، كه قادر بی‌چون و خالق كن فیكون بنابر مضمون حقیقت مشحون (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ إِلّا لِیعْبُدُونِ) ]سوره مباركه ذاریات، آیه 56.[ نوع انسان را كه افضل مخلوقات است و اشرف مُكوَّنات از جامه خانه انعام و اكرام بی‌منتهای خویش بزیف هستی در بركرده و افسر وجود بر سر نهاده، به جهت آنكه پیوسته جبهه اخلاص را زمین‌فرسای عتبه عبادت و رقبه اختصاص را اسیر ربقه طاعت داشته باشد، و اصل همه عبادات و اساس جمله طاعات ـ چنانكه اخبار متواتره و آثار متظافره به آن شاهد است ـ فریضه صلوة است، كه عماد دین اسلام و قوام شریعت خیر الانام علیه و علی عترته افضل الصلوة والسلام است.

و چون بر حسب فرمان واجب الاذعان (وَ حَیثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ) ]سوره مباركه بقره، آیه 144.[ وبه موجب تبلیغ بلیغ (أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ) ]سوره مباركه بقره، آیه 144.[ قیام به وظایف این خدمت پسندیده و اقدام به مراسم این شغل برگزیده بدون معرفت سمت قبله وشناخت اوقات معینه متصور نیست ]سوره مباركه بقره، آیه 144.[.

پس بر همه كس واجب و لازم است كه سرچشمه این دو امر عظیم و این دو خطب جسیم بدست آرد، تا تفویت غرض ایجاد و تضییع مصلحت تكوین نكرده باشد، و وسیله سعادت جاودانی و ذریعه اقتنای مثوبات آن جهانی بوده باشد، مع هذا در ضمن معرفت ازمنه و ساعات و اطلاع بر احوال دقایق و درجات فواید دیگر مندرج و منطوی است. چه حكیم ازل و علیم لم‌یزل به موجب حكمت بالغه و مصلحت سابقه در هر ساعتی از ساعات لیل و نهار و هر دوره‌ای از دورات سپهر دوّار، بنابر اختلاف اوضاع اجرام علوی واجسام سفلی سرّی غریب و خاصیتی عجیب از سعادت و نحوست و بركت و شئومت وغیر ذلک ودیعت نهاده‌اند، و به سبب عنایت به شأن انسان جملگی این امور را آیات بینات حوادث و علامات واضحات دقایق گردانیده، تا صاحبان انظار سلیمه و افكار قویمه از گنج بی‌پایان (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ لایعْلَمُها إِلّا هُوَ) ]سوره مباركه انعام، آیه 59.[ بالكلیه محروم و بی‌بهره نمانده، از آیات و علامات مذكوره به قدر گنجایش طاقت بشری استكشاف امور مخفیه واسرار غیبیه از هزار یكی و از بسیار اندكی نموده.

فی الجمله اطلاع بر تجدّد و ترقّیات و تنزّلات، و تصرم دولات و نكبات، و حدوث مراتب و مناصب، و نزول مصائب و نوایب، و ظهور شرور و فتن، و وقوع آلام و محن به هم رسانیده، به قدر مقدور به اذن خالق ظلمت و نور در جلب منافع و عوائد و دفع مكاره ومكاید از خود و دیگران كوشش نماید، و از زایچه طالع هر كس استعداد و قابلیتی كه در او مُخمّر شده به حسب اوصاف و احوال صوری و اخلاق و ملكات معنوی از طهارت وعبادت، و فراست و كیاست، و بلادت و بلاهت، و خساست و شرافت، و امثال آن معلوم نمایند، تا در معاملات و مشاركات و معاونات و مظاهرات كه لازم طبع انسان است با او بر وفق آن تعلیم الهی معاملت و معاشرت نموده، از ضرر غبن و خسران و الم حیف و نقصان مصون و مأمون مانده، واسطه نظام نشأه معاش و وسیله انتعاش بوده باشد.

و دیگر از فوائد عظیمه و منافع جسیمه این معنی آنكه چون لحظه‌ای نیست كه به جهت تنبیه بر وجود قادر بی‌نیاز و صمد كارساز، و دفع سركشی پیل طغیان و منع گریزپائی غفلت و نسیان محبوسان مطموره امكان و نورسیدگان ازمنه و آنات، بی‌ره‌آورد حاجتی ودستاویز نصیبی از در مطلبی درنیاید، بالضروره از تمسك به ذیل دعوات و تضرّع به درگاه قاضی الحاجات گریزی نیست، چه اسعاف حاجات و انجاح مهمّات را به غیر از توجّه به ساحت وجوب، و اقبال به جناب علّام الغیوب چاره‌ای مقرّر ندانسته‌اند.

و حال آنكه به موجب حكمت‌های ربّانی و مصلحت‌های نهانی مفتاح دعا را در گشایش قفل اجابت در ساعات مسعوده و اوقات متبركه دستی داده‌اند كه در غیر آن نداده‌اند، لهذا تمیز میان نیك و بد ساعات، و تفرقه میان سعد و نحس اوقات به جهت تقریب استجابت دعوات و قبول تضرّعات امری است لازم و معینی است متحتّم.

خصوصاً در این اوقات فرخنده ساعات، كه جمیع طوایف امم و كافّه قبایل بنی‌آدم را به غیر از دوام دولت قاهره شاهنشاهی و انتظام سلطنت باهره ظل‌اللّهی، یعنی شهریارِ كامل عادلِ باذل، گردون بارگاه، ملائك سپاه، جمشید حشمت، فریدون سیرت، سكندرشأن، دارا دربان، گلدسته گلستان مصطفوی، نوباوه بوستان مرتضوی، ثمره شجره نبوّت و رسالت، غصن دوحه امامت و ولایت، خلاصه احفاد سیدالمرسلین، نقاوه اولاد ائمه طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین.

ابر فیاض سخا، بحر موّاج عطا، نایره سحاب كرم، قبله ارباب همم، باسط مهاد امن وامان، رافع لوای عدل و احسان، مؤسّس بنیان سلطنت و كامكاری، مشید اركان عظمت وبختیاری، بانی مبانی مروّت و انصاف، ماحی مراسم جور و اعتساف، شیر بیشه بسالت وشجاعت، نهنگ محیط جرأت و جلادت، صائب رای، قوی تدبیر، مشتری سعادت، خورشید نظیر، ناظم مناظم حل و عقد امور كافّه امم، عاقد معاقد رتق و فتق مهام بنی‌آدم، قاصم ظهور قیاصره، كاسر اعناق اكاسره، یكّه تاز قلمرو آفرینش، مسندنشین سریر دانش و بینش، یگانه خسروان هفت اقلیم، سركرده سروران با تخت و دیهیم، زنجیر عدل نوشیروان از دیوان عدلش مصرعی، وارباع زمین و آسمان در عالم جلالتش كمتر ازرباعی.

از كف سخاوتش دامن صحرا پر دُر، و به شبر همتش آب دریا كم از كُر، مینای سپهر در قفس پنجه اقتدارش، و سیمرغ مهر در شكنجه دام اشتهارش، غاشیه گلگونه غضبش بر دوش پلنگان، و لنگر سفینه همتش بر پشت نهنگان، اگر نسیم گلشن لطفش بر انجمن وزد به مقراض پر پروانه سر شمع را می‌توان گرفتن، و اگر سموم بادیه غضبش از چمن گذرد در تنور راله بیضه فولاد می‌توان پختن، قرب وعده‌اش به وفا نزدیكتر از زبان به گفتن، میل خاطرش به جفا دورتر از چشم به شَفَتین، اگر بیم خانه خرابی جغد نمی‌بود، بوم و بر دشمنان را ویران نگذاشتی، و اگر تشویق خاطر دریا و كان… نمی‌داشت خازن وجودش بر ابواب خزائن موكل قفل در زمین نگماشتی.

نسیمی كه از كشور خویش برنخیزد درِ باغ و بوستان به رویش وا نشود، و شمیمی كه از باغ خلقش نباشد كاروان صبا در بار خودش جا ندهد، سلطان سلطان نشان، خاقان گیتی‌ستان، السلطان بن السلطان ابوالمظفر السلطان شاه صفی الصفوی الموسوی بهادرخان خلد الله ملكه واجری فی بحار الظفر والنصرة فُلْكَهُ، شغلی پیش نهاد خاطر وامری مطمح نظر اندیشه نیست.

بنابر مقدّمات مذكور این بنده داعی افقر العباد محمّدباقر بن زین‌العابدین یزدی به فكر فاتر و ذهن قاصر اختراع وضع آلتی نموده كه معرفت سمت قبله و ضبط ساعات و دقایق با جمیع آنچه از اسطرلاب معلوم می‌گردد، و زوایای دیگر كه مختص به این آلت است چنانكه دانسته خواهد شد، بر وجهی سهل المأخذ و قریب التناول از آن مستفاد و مستنبط گردد، و آن را به مطلع الانوار موسوم گردانیده، و جرأت نموده آن را تحفه مجلس عالی سامی شاهی، و هدیه خزانه عامره ظل‌اللّهی ساخت، و اگرچه این تحفه محقّر قابلیت آن ندارد كه منظور انظار كیمیا آثار ملازمان آستان كیوان پاسبان خاقانی گردد، ولیكن رجاء واثق و امل صادق است كه قصه سلیمان و مور و حكایت خلیفه و آب شور باعث بر قبول، و مانع از حرمان مأمول آمده، به پرتو التفاتی این صحیفه ناچیز رشك فرمای آئینه عالم آرای سكندری، و غیرت افزای جام جهان‌نمای جمشیدی گردد.

إِنَّهُ عَلی كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ و بالإجابة جدیر

چون طریق استنباط امور مذكوره محتاج به بیان و اتّضاح بود، رساله‌ای در این باب مرتب باشد مشتمل بر مقدّمه و سی باب و خاتمه.

(14)

قورق شراب مرحوم آقا حسین خوانساری

طوطی شكّر افشان ناطقه كه عندلیب هزارستان چمن بیان است، بر شاخچه زبان به ترنّم آمده، نغمه‌ای دلاویز كه رمضانیان عالم بالا به نواهای عاشقانه‌اش پای‌كوبان، وزمزمه‌ای طرب‌انگیز كه تجرد نهادان ملاء اعلی به ترانه‌های صوفیانه‌اش كف زنانند، به گوش هوش سرمستان محفل سرور، و جرعه‌نوشان بزم حضور می‌رساند، و این معنی دلپذیر نگاشته لوح خاطر نزدیك و دور می‌گرداند كه، شبی خجسته‌تر از صبح نوروز وفرخنده‌تر از طالع فیروز

شبی روشن‌تر از صبح سعادت

شبی چون روز شبهای عبادت

با پیر خرد دركلبه احزان خود نشسته بودم و درِ گفتگو بر این و آن بسته، آئینه دل از زنگ كدورت هیولانی و تعلقات جسمانی پرداخته، و در كاخ دماغ، چراغ عقل و فانوس خیال روشن ساخته و عروسان معانی ابكار به زیب و زینت فراوان در حجله ضمیر نشانده، و حوری نژادان افكار با غنج و دلال بی‌پایان در صحن فردوس خاطر به خرام درآمده، و بنابر مقتضای مضمون گهربار (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الاَْبْصارِ) ]سوره مباركه حشر، آیه 2.[ از نظاره گلستان صنایع و بوستان بدایع، دیده و دل آب می‌دادم، و خواب غفلت به سیلاب، در معنی رباعی عناصر و تركیب بند موالید، سرِ تفكر به جیب فروبرده بودم، و به سرانگشت تدبیر حلّ عقدها می‌نمودم، و مانند نسیم به هر گلی درآویخته، و چون گردباد به هر خس و خاری برآمیخته، از مبدَعات پی به مبدِع می‌بردم، و از مخترعات راه‌ها به مخترع می‌جستم، گاهی دفتر غنچه به صد برگ و نوا از هم می‌گشادم، و از هر خورده‌اش چندین گنج معنی در خزینه خاطر جای می‌دادم، و زمانی بر صفحه نانوشته جویبار نظر می‌انداختم، و از متاع تازه نكته‌های آبدار، كاروانها به بندر خیال روان می‌ساختم. لحظه‌ای با نرگس دیده به تماشای میان شمشماد می‌بستم، و طرف كلاه شكوفه بر می‌شكستم، سرو را دامن بر كمر می‌زدم، و شاخ را گل بر سر، بید مجنون را طُرّه پریشان می‌كردم، صفحه گلستان را از ورق نقره شكوفه افشان، در حلقه ماتم با بنفشه به سوگواری می‌نشستم، و در انجمن شادی با فوّاره‌ها به رقص برمی‌جستم، داغ لاله می‌سوختم، و چراغ گل برمی‌افروختم، عرق شبنم می‌ستردم، و زر نرگس می‌شمردم، حنجر سبزه صیقل می‌نمودم، و زنگ آب می‌زدودم، ودمبدم و لحظه به لحظه از هر یك به تمتّعی تازه و فیضی بی‌اندازه می‌رسیدم، و از ذوق مانند غنچه در پوست نمی‌گنجیدم، باسر دو (سرود) نوش در سماع بودم، و با عقل هوش در وداع، دست چنار گرفته بودم، و دل از دست داده در كنار جویبار نشسته، و جویها از دیده به دامن گشاده، از خیال چشم مخمور نرگس چندان نشأه می‌یافتم كه در خیال نگنجد، و از اندیشه لعل پرشور غنچه آن مقدار كام برمی‌گرفتم كه میزان اندیشه برنسجد، از بیاض گردن شاهدان گلشن شاهوار معنی انتخاب می‌كردم، و از موی افشان گلرخان چمن صد مضمون دقیق به دست می‌آوردم، و در هر فقره موج آب، یك كتاب سخن می‌دیدم، و هر نقطه حساب صد جهان معنی سرگردان.

القصه به زبان اعجمی سوسن آشنا شدم، و خط سریانی موجه برخواندم، و صدای آب فهمیدم، و تسبیح ریگ بردان ]برد: سنگ، فرهنگ معین، ج 1، ص 5.[ استماع كردم، دیده كم‌حوصله صورت فروبستم، و چشم جهان بین معنی گشودم، و بر هر گل و خار كه نظر می‌افكندم خارخار عشق دوست در وی می‌دیدم، و بر هر در و دیوار كه گوش می‌انداختم آواز (وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ) ]سوره مباركه اسراء، آیه 44.[

می‌شنیدم، هر قطره كه می‌دیدم منبع دریا، و هر ذرّه كه می‌نگریستم مطلع بیضا، هر پرتوی كه از دور سقی نمود چون نزدیك می‌رسیدم چراغ خانه سلمی بود، و هر نقشی كه در راه بود نشان ناقه لیلی؛

كافر و ترسا یهود و گبر و مغ

جمله را رو سوی آن سلطان الغ

جوش صهبا از آتش سودای او، و غلغل مینا از جوش هوای او، برجگر پاره پاره كان الماس او ریخته، و بر چاك سینه لعل بتان نمك شور او بیخته، عقیق از دستش در سینه كندن، و فیروزه از غمش نزدیك به مردن. هوای اوست كه خلیلرا به غار، نوح را طوفانی كرده و یوسف را زندانی، موسی را شبان كرده و اسمعیل را قربان، در زلف دلبران پیچ و تاب انداخته، و در دل عاشقان اضطراب، ناقوس به ناله درآمده از دست و پنجه قصه رسول گره كرده او.

همه ذرات در شورند از عشق

همه افراد منصورند از عشق

بالجمله، آنچه در نهانخانه خیال و بحار نهفته به دستیاری تیشه اندیشه و پایمردی غوّاص فكر پی به سِرَّشْ بردم، و هر چه در كارگاه خریف و بهار، نساج طبیعت بافته به زور سرپنجه خود مو به مویش گشاده، سررشته همه را به دست آوردم، دانستم كه اصل همه بجز یكی نیست، و در یگانگی او یك سر مو شكّی نَهْ،

ففی كل شیء له آیةٌ

تدلّ علی انّه واحدٌ

چون از مطالعه مصنوعات سفلی و مكنونات عنصری پرداختم و خاطر از كلّی و جزئی بالكلیه فارغ ساختم، براق فكر را زین نهادم، و عنان به دست قائد توفیق دادم، منزل به منزل بر اثر فیض ازلی می‌رفتم، و سیاهی به سیاهی از عقب انوار جلی می‌شتافتم، تا از اُمّهات سفلی گذشتم، و به آبای علوی پیوستم، مسكن مألوف و وطن معهود خود دیدم، وندایی از زبان جان شنیدم، در چشمه خورشید، غسل احرام برآوردم، و لباس یكتای تجرّد در بر كردم، قدم در حریم حرم قدس نهادم، و دیده جان به نظاره هر طرف گشادم، عالمی دیدم سراپا نور، انجمنی یافتم تمام حضور، محفلی جمیع اسباب طرب جمع آورده، نشاط را بزم ساز و شادی را محفل‌آرا كرده.

صومعه‌دارانِ صوامعِ ملكوت، به ذكر خفی در جوش، و جرعه‌نوشان میكده لاهوت از مشاهده انوار جلی مدهوش، مقرّبان ملاء اعلی، در گلشن وصال خرامان، مقدسان عالم بالا، از ذوق پای كوبان و دست افشان، فلك لگدكوب نشاط كرده، و كرسی ثوابت را پایه‌ها از جا برآورده، كف الخضیب به شادیانه دست در حنا بسته، نسرِواقع ]نسر واقع ستاره روشنی كه در صورت فلكی چنگال رامی قرار دارد. (فرهنگ معارف اسلامی، سیدجعفر سجادی، ج 4، ص 457).[ به فراغ بال تمام نشسته، جوزا كمر گشاده به استراحت مشغول، مشتری طیلسان از سر برداشته به فراغت، عطارد قلمی تیز كرده رقمی مسوّده می‌فرمود، ثریا طبقی از لؤلؤ منثور آورده نثار می‌نمود، كلف ]كلف: هر لكه كه روی ماه و خورشید دیده شود. فرهنگ معین، ج 3، ص 3031.[ روی ماه بی شائبه تكلف هیچ نمانده، و در رشته كار فرو بسته عقدتین یك سر مو پیچ نه، همین زهره بود كه در آن میان گیسوی ماتم گشاده، و سر اندوه بر كنار چنگ نهاده، تار قانونش را ز هم گسسته، كاسه عودش درهم شكسته، مو به موی چنگ مویه در گرفته، و بند بند نی ناله در گرفته.

از مشاهده این اوضاع نامضبوط متغیر شدم، و از اختلافات احوال كواكب متحیر، چندانكه در بحر تفكر غوطه خوردم گوهر مقصود به كف نیاوردم، دوای این داء معضل نشد و حل این عقده لاینحل نه، عاقبت پیش زهره رفتم و سرش در كنار گرفتم، از كم وبیش احوال متجسّس گشتم و از نقیر ]نقیر: اصل و حسب = به معنی قمطیر، فرهنگ معین، ج 4، ص 4798.[ و قمطیر ]قمطیر: پوست باریك كه بر هسته خرما باشد = شیئی قلیل و كوچك، فرهنگ معین، ج 2،ص 2697.[ اوضاع متفحّص، گفتم: سبب چیست كه شاهدان این محفل تمام پای‌كوبان و كف زنانند، و تو از پا فتاده سینه‌كنان، همه دستها بر حنا بسته و تو در حلقه غم نشسته، تمام در غزل‌سرائی و تو در نوحه‌پردازی، تو در جان سوزی و همه در عشوه‌سازی؟ هرچند بیش گفتم كم شنیدم، از غایت دلگیری به جوابم نپرداخت، و به خطابم التفات نفرموده؛

چون دیدم كه بر سر گفتار نمی‌آید، و این پرده از روی كار نمی‌گشاید، با خود گفتم به مقتضای

سرشت خوی بد را دایه داند

بد همسایه را همسایه داند

استفسار این حال و استعلام این قضیه پر اختلال از نفایس روح پر دُر عیسوی و دم جان بخش نبوی می‌باید نمود. دست همّت از گریبان برآوردم، و كمر سعی بر میان زدم، همه را خورشیدسان گرم شتافتم، ذرّه‌وار شرف آستان بوسی دریافتم، پیش رفتم و سلام كردم و به وظایف خدمت قیام نمودم، بعد از حصول رخصت سؤال صورت حال به عرض رسانیدم، دیدم كه لعل شكرافشان به تبسّم درآوردند و طوطی زبان به تكلّم، كه: هیهات هیهات این چه بی‌خردی است كه در تو می‌بینم، و این چه بی‌خبری است كه در تو مشاهده می‌كنم، مگر نشنیده‌ای كه در این ولا از مكمن امن و امان و قبله جهانیان، محفل احرار، وانجمن اخیار، نمونه كعبه خلیل، نشانه حجر اسماعیل، قائم‌مقام بیت معمور، سركوب قصر قیصر و فغفور، رونق افزای معموره كون و مكان، برهم شكن طاق كسری و خورنق نعمان، ثانی اثنین نگارستان مانی، آخرین مرحله كاروان آمال و امانی، شكارگاه صید مراد، وطن اصلی عدل و داد، خوش آینده‌تر از خیمه لیلی، دلرباینده‌تر از محفل سلمی، رشك نگارخانه چین، غیرت فردوس برین، ملجأ صغار و كبار، ملاذ خواقین عالی مقدار، پناه خسروان هفت اقلیم، بوسه‌گاه سروران با تخت و دیهیم، یعنی درگاه شاه آگاه والاجاه، شهنشاه گیتی پناه، انجم سپاه، كیوان صفت، مریخ صولت، مشتری سعادت، خورشید رتبت، مهبط الطاف الهی، مورد فیوضات نامتناهی، مظهر فتوحات غیبی، مجمع توفیقات لاریبی، منتخب مجموعه وجود، فهرست صحیفه جود، سایه مرحمت ربّانی، خورشید افق جهانبانی، زبده سلاله ماء و طین، یگانه خسروان روی زمین، عدل پرور ظلم گداز، سخاگستر بخل برانداز، سرخوش باده شجاعت و پردلی (پرده‌ای، بردگی) نشأه جام هوشمندی و عاقلی، ساغركش مصطبه میخانه كامرانی، بالانشین مسند كشورستانی، نگارنده عقل و فرهنگ، طرازنده افسر و اورنگ، زیبنده تاج و تخت كیانی، وارث مرتبه سلیمانی، بزم‌آرای انجمن دولت، نخل پیرای چمن سعادت، نسیم گلشن عدل و انصاف، آتش خرمن جور و اعتساف، طراز آستین خلافت، چین جبین هیبت و سیاست، نغمه سیر آهنگ قانون عدالت، غنچه پر آب و رنگ گلستان جلالت، جسمانی نمای روحانی نهاد، هیولائی صورت و تجرّد نهاد، غوّاص بحر كمال، مستغرق دریای وصال، سرمست باده عرفان، تهی‌دست متاع جور و طغیان، آب و رنگ این طرفه چمن، نقش و نگار این دیر كهن، شمع افروز محفل دانش و بینش، روشنی بخش كلبه آفرینش، متاع گرانبهای چهارسوی امكان، دُرّ یكتای صدف كون و مكان، واسطه انتظام عقد شهور و اعوام، شیرازه اوراق سیه و سپید لیالی و ایام، موجه دریای عطا، نمك خوان سخا، آئینه چهره مطالب، گنجینه نقد مأرب، رایض توسن مراد، فارس مضمار عدل و داد، جوهری رشته بازار هنر، مشتری دانش نرخ گهر، خلیفه مكتب عقل و كیاست، پیر مصطبه فهم و فراست، فرزند خلف دودمان ولایت، خلف الصدق خاندان خلافت، شمع شبستان انصاف، شعله نیستان خلاف، كامیاب بخت بلند، بهره‌مند طالع ارجمند. غنچه امّیدِ بی‌بهره‌گان را باد بهاری، كشتِ آرزوی بی‌حاصلان را ابر آذاری، گلدسته چارباغِ ابداع، سرو نورسته خیابانِ اختراع، بارِ گردنِ قَوِی گردنان، زورِ بازوی از دست‌رفتگان، جامعِ نشأه شاهی و مرتبه درویشی، تاج كیانش را با كلاه ادهمی، كمال ربط و نهایت خویشی، بر جراحت ناسور كینه‌اندوزان معدن الماس، و بر درآمد… وسوسه خاطر تهی‌دستان قفل وسواس، در بادیه كین سموم آتشبار، در چمن لطف گل همیشه بهار، واقف رموز ظهور و بطون، عارف اسرار كن فیكون.

بیدار بخت، هشیار دل، معنی پیوند، صورت گسل، در معالجه مرض فاقه طبیب حاذق، و در معامله داد و ستد روزی خلایق… ناطق، آستان جلالش ناصیه زای، كنه كمالاتش اندیشه فزای، پروانه محفل قهرش سمندر خوی، شمع انجمن قدرش خورشید نیروی، آب وهوای كشور سحابش سؤال پرور (كذا) از بیع و شرای، هنرور اقلیم عطایش بایع وكیل از هر دو سر، تیغ انتقامش با نیام در جنگ، جوهر كلامش لؤلؤ موزون با سنگ، حكمش با نفاذ توأمان، تدبیرش با تقدیر همعنان، سعادت طالعتش را سعد اكبر مشتری، سمند قدرتش را دوش كیوان در غاشیه بری، حكم قضا كردارش چون دریای محیط بر اطراف واكناف عالم روان، دستهای گوهر بارش (مَرَجَ آلْبَحْرَینِ یلْتَقِیانِ) ]سوره مباركه رحمن، آیه 19.[،‌ خاك درگاهش گوگرد احمر، گرد بارگاهش توتیای چشم اهل هنر، نسیم مدحش روح مشاطه عروسانِ سخن، شمیم خلقش انجمن آرای شاهدان چمن، سخنان معجز آثارش، حكمت‌آموز افلاطون، كلمات آبدارش. خون در جگر كن دُر مكنون، غبار موكب همّتش گنج باد آورده، نسخه قانون معدلتش شفای هر درد، از لطفهای شاخ در شاخش عالم گلستان، و از دست و دل فراخش دنیا به كام تنگدستان، سركه ابروی عضبش خواب شیرین از چشم دشمنان برده، حلاوت گفتار قند لبش طوطیان شكرخا را از هندوستان برآورده، و در اقلیم معدلتش ظلم سیه گلیم چون غربتیان خانه بر دوش، و فتنه روباه صنعت پیوسته در خواب خرگوشی، روز دیوانش با روز محشر به یك شب از مادر زاده، و گرد تكرانش با سرمه دیده فتح و ظفر به یك ساعت خداداده، و خوابی كه نهیبش از چشم دشمنان برده به دیده فتنه سپرده، زنگی كه عدلش از دل ستمدیدگان زدوده تیغ ظلم به او اندوده، آوازه دست گوهر افشانش گوش صدف كر ساخته، شیرازه هنروری و احسانش اوراق پریشان دانشوری به هم انداخته، خواهش سائلان با بخشش او دست به دست، شرمنده احسان شاملش هر كه هست، در كرسی نشینی بجز از سخنان معجز نشان هم‌نشین نداده، در عالم‌گیری به غیر از صیت عدل و احسان قرین نه، مهر و كینش تفسیر ثواب و ترجمه عقاب، لطف و قهرش آیه رحمت و سوره عذاب، دلها را با مهر و وفای او رابطه ازلی، زبانها را با دعای بی‌ریای او آشنائی ته‌دلی، چرب و نرمی مرحمتش آتش رشك در جان موم انداخته، و طنطنه شوكتش غلغه در سپاه روم.

از معماری معدلتش جغد خانه خراب، و به مددكاری واهمه عقابش كبوتر هم آشیانه عقاب، لعل لب ساقیان بزمش را یاقوت خط بندگی داده، ماهچه رایت چاكران رزمش خورشید تابان را شرمندگی، تا دكّان دادرسی شكسته دلان گشوده بازار مومیائی شكسته، و تا ایوان رفیع البنیان قدر و منزلت افراشته سیمرغ وهم و خیال را پر عجب افكنده.

در چهره دشمنان تخم زعفران كاشته، و خرّمی خرمن نشاط از دل دوستان برداشته، وطرفه اینكه كام نیكخواهان او نمك خوان احسان چاشنی گیر ساخته، و عالم شور در درون حاسدان انداخته، جانها را از قید غم آزاد نموده و به بندگی خود درآورده، مرغ دلها را از دام بلا رهائی داده و صید خویش گردانیده، در دوران سخایش كاسه درویشان مانند جام خورشید پر زر، و صندوق تنگ دستان چون دهان دلبران لبالب گوهر، هر شبش با روز عید عقد اخوت بسته، و هر ساعتش با عمر جاوید رشته مودّت در پیوسته، در محفل آفتابش هر لحظه پیك ظفری از گرد راه رسیده، و هر نفس نسیم نصرتی من عندالله وزیده.

در كلیسای دل بدخواهان آتشكده‌ها ساخته، و در مصلای خاطر دعاگویان عیدگاهها طرح انداخته، پادشاهان روزگار از بیم پیادگان سپاهش مانند شاه شطرنج خانه به خانه می‌گریزند، و پیلان دمان از واهمه سیاست جانكاهش با پشّه لاغری نمی‌ستیزند، در روزگار مالك رقابی او سرو آزاد طوق قمری به زر می‌خرد، و در دوران پاسبانش رشته ناتوان كتان هزار دور قمری بسر می‌برد.

اگر نیسان دست بندگانش بر سر بحرین نمی‌بود سالها شده بود كه صدف دندان طمع از مروارید غلطان كنده بودی، و اگر دولت ابد توأمانش وارث ملك ذوالقرنین نمی‌گشت قرنها گذشته بود كه یأجوج فتنه رخنه در سد امن و امان افكنده، دین مبین احمدی در زمان او به نوعی رونق پذیرفته كه ناقوس نوازان دیر مغان شب و روز گوش به زنگ اذان
نشسته‌اند، و حریفان میخانه پیرو و جوان طلاق دختر رزان گفته، به پشت گرمی تیغ… آشامش محراب از روی فراغت پشت به دیوار نهاده، و به دستیاری نام بلند مقامش منبر پا بر فراز گنبد دوّار نهاده، در شش جهت كسی نتوان یافت كه از یك جهت آن او نباشد، و در هفت اقلیم دلی به دست نتوان آورد كه در پنجه فرمان او نه. همّتش مال را در نظر مردم چنان بی‌قدر ساخته كه همیان را مانند ماهیان به آب انداخته‌اند، و صندوقها را حباب‌آسا بر باد داده، در روزگار سخاوتش به جز نرگس كسی چشم به زر ندارد، و در ایام عشرت افزایش به غیر از لاله دیگر داغ بر جگر نه، آرمیدگی روزگارش خاطرها را سبكبار نشانده، و اسباب جنگ و پیكار را بیكار، كمان گوشه‌گیر شده، خمیازه حسرت می‌كشد، وتركش چلّه‌نشینی گرفته پا از خانه بیرون نمی‌نهد، تیغ از میان كناره كرده و زره جامه بر تن پاره پاره. چار آئینه رو نمی‌نماید، سپر رخ نهفته، جوشن دعا گفته، نیزه مانند نی نالان است، تفنگ را از او آتش در جان، در عهد شجاعتش طفلان لب از شیر ناشسته، شیرخوار و كودكان هنوز در مهد خرامیده، پلنگ سوار، پیر زالان از دست رفته با رستم‌دستان در پنجه‌گیری، كوژپشتان معوّج هم‌آورد عوج در دلیری.

نافذ الحكمی كه اگر پروانه امان به شمع دهد شعله هرچند خواهد كه یك سر مو از سرش كم كند نتواند، و اگر برات بندگان بر آب بنویسد بر وجهی وصول شود كه هیچ آب در میان نه، خالص الاعتقادی كه شاهد عدل، سكّه از صمیم قلب ادای شهادت می‌نماید كه از دل و جان، غلام حیدر كرّار است، و ذوالشهادتین خطبه به بانگ بلند گواهی می‌دهد كه از روی اخلاص تابع ائمّه اطهار، از شرم دست سخاگسترش كان به ناخن تیشه سر می‌خاراند، و از خجلت ضمیر انورش خورشید تابان در محافل به سرانگشت شعاع نقض قالی می‌شمارد، در صفحات منشآت مترسلان بلاغت آئین هر حرف عین فعلست كه كمیت خوشخرام قلم در طی وادی مدیحش انداخته، و هر الف عصائیست كه پیر خرد كه سالك مسالك نظم و نثر است به جهت در نوشتن این بیابان ساخته، فضای طرب‌افزای عراق شعبه‌ای از عرصه مملكت دلنشینش، و چرخ با این همه بزرگی و طمطراق مانند فیروزه نیشابور در زیر نگینش، كمترین غلامش جانشین خلفای بنی عبّاس، باقی مراتب قدر و منزلتش بر این قیاس، سلطان سلاطین كه شیر چترش در معركه سلطان شكار باشد، المخصوص بالنصر الجلّی واللطف الخفی السلطان شاه صفی كه دكّان معدلتش تا روز بازار قیامت گشاده باد، و رایت دولتش تا قیام قیامت برپا ایستاده، من قال آمین ابقی الله مهجتهُ فانّ هذا دعاء یشمل البشر.

حكم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان محتوی بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نكته سعادت ثمر، كه خواص و عوام به حكم (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ) ]سوره مباركه مائده، آیه 90.[ دست هوس از دامن امّ الخبائث كوتاه دارند، و اجتناب از دختر رز كه مادرِ همه فتنه‌ها است واجب شمارند، عقل و هوش را كه سلطان مملكت تن و فرمانفرمای اقلیم بدنند مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند، و چشم و گوش را كه زبده تركیب اجزای انسانی وعمده قوای هیولائی‌اند خس پوش خواب غفلت و مستی نسازند، و خوش و ناخوش چاشنی باده خوشگوار از كار به در كنند، و به كام و ناكام هوای این آتش آبدار از سر بنابر اشارت مضمون بشارت آئین (إِنَّ اللهَ یحِبُّ التَّوّابِینَ وَ یحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ) ]سوره مباركه بقره، آیه 222.[ به ماء طهورِ توبه، لوث معصیت از دامن عبودیت فرو شویند، و به آب چشم اعتذار نقطه سیه‌كاری از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند، شبها به روغن اشك ندامت چراغ استغفار بیفروزند، و به برق آه حسرت خرمنهای گناه درهم سوزند

چند باشی ز معاصی مزه كش

توبه هم بی‌مزه‌ای نیست بچش

شرف صدور یافته، و عزّ ورود پذیرفته، غلامان چابك دست چالاك، و چاكران قوی پشت بی‌باك، كمر امتنان بر میان بسته بنای مكیده به آب رساندند، و پیر مغان را خانه خراب نشاندند، و سراپای خم درهم شكستند، و دست و گردن سبو را بر یكدیگر بستند،

به میخانه در سنگ بردن زدند

 كدو را نشاندند و گردن زدند

خم آبستن خمر نه ماهه بود

در آن فتنه دختر بیفكند زود

از بس ساغر و مینا بر سنگ زدند دل سخت خارا از شیشه نازكتر شده، و از بس باده حمرا بر زمین ریختند لعل یاقوت با خاك راه برابر، دوران جام به آخر رسید، و پیمانه صراحی پر گردید، جوش و خروش شیشه فرو نشست، گرمی بازار صبوحی درهم شكست، خمار شراب دردسر برد، و طفل حباب در چشم و دل پیاله مُرد، رندان باده نوش كه عمرها بود با پیمانه پیمان درست كرده بودند، و به پیر میخانه ایمان آورده، دست بیعت به سبو داده و بر سر خم سوگند یاد نموده، اكنون رشته دوستی با سبحه چنان پیوند كرده‌اند كه یك مو در میان نگنجد، و با سجّاده‌كشی چنان خو گرفته‌اند كه ترازوی اندیشه برنسنجد، حریفان پیاله زن كه یك زمان از سر پل پا برنمی‌داشتند و یك لحظه از نظاره افواج امواج دیده برنمی‌گرفتند، این زمان در مساجد از آب چشم شب‌زنده‌داران بوریا مانند زنده رود موج‌زنان است، و طاق محراب با طاق پل یكسان، فحمداً له ثمّ حمداً له.

اكنون این همه شادی و نشاط كه در قدسیان می‌بینی، و این همه عشرت و انبساط را كه در روحانیان مشاهده می‌كنی منشأش این است، و سوگواری زهره كه سركرده ارباب طرب و پیشوای اصحاب لهو و لعب است علتش همین. چون این مژده جانفزا شنیدم، از شادی دیگر خود را ندیدم، و بیهوش افتادم، و عنان خرد از دست دادم، بعد از ساعتی كه از فیض جان‌بخش دم عیسوی جانی در تن و روانی در بدنم پدید آمد، برخواستم، و به سجده شكر الهی قیام نمودم، و به دعای حضرت شاهنشاهی اقدام، من ثنا می‌كردم و مسیح تحسین، و مسیح دعا می‌گفت و من آمین.

الهی تا جهان را آب و رنگ است

فلك را دور و گیتی را درنگ است

مسلّم بر تو باد این پادشاهی

میسّر كام تو چندان كه خواهی

(15)

وصف سخن از گفتار جناب آقا حسینا غفر الله له

سبحان الله این چه گوهر گرانمایه و اختر بلندپایه است كه آشنایان زبان وحی و الهام به سخنش موسوم كرده‌اند، و نسخه حل و عقد مصالح انام به نام نامی او مرقوم ساخته‌اند، گرامی خلفی است از خانواده صنع، كه بی‌منّت قابله مادّه از بطن ابداع به وجود آمده، وبی‌توسط مشیمه هیولی از صلب اختراع صورت تكوین پذیرفته، و در تنگنای مهد مسدّس جهات نیارمیده، و دایه تقدیر در قماط ملوّنش نپیچیده، از كاسه‌لیسی خوان آبای علوی ابا نموده، و به شیر پستان امّهات سفلی لب نیالوده، در مكتب روحانیان پیر عقلش سبق داده، در دیار ملكوتیان دست شباب تیمه‌اش گشاده، سالها كبوتر لنگره عرش تجرید، و مدّتها شهباز اوج عالم تقریر بوده.

پس آنگاه بنابر اقتضای حكمت كامله و استدعای مصلحت شامله به بدرقكی برید وحی از سواد اعظم لوح محفوظش روان كرده، و منشور ایالت اقلیم نطق و بیانش ارزانی فرموده، بر دهند زبان و در بند دهانش گماشته‌اند، و فرمان فرمای قلمرو كلك و بیانش گردانیده‌اند، هند دوات و خوزستان خامه به قبضه تصرفش گذاشته‌اند، رسول دلهای كرده، ثقلین سنّت و كتابش مرسل داشته‌اند، و به اسود و احمر و سیاهی و سرخیش مبعوث ساخته، از تهامه غیب مأمور به هجرت شده، و در مدینه شهود رحل اقامت افكنده، صدق پیرایگان لهجه فارسی و عربی در خدمتش سلمانی و بوذری كرده‌اند، و اخلاص پیشگان قبایل انفاس و جوارح در متابعتش مهاجری و انصاری نموده، كلك خوش صریر بلال‌آسا، كمر خدمتش بر میان بسته، و صفحه روشن ضمیر مانند بدر منیر، سر بر خط فرمانش گذاشته، ستون خامه را به آواز آورده، و ریگ نقطه را گویای راز كرده، در معركه جهاد معاندان جدل كیش سیف قاطع برهان بر میانش استوار كرده‌اند، و در جامع ارشاد حق‌طلبان صدق اندیش بر منبر خطابتش پایدار نموده، مفتاح ابواب مطالب جمهور به كف كفایتش نهاده، و گنجوری خزائن مآرب نزدیك و دور به عین حراستش داده.

سلیمان وقتش كرده زبان مرغان اوج ملكوتش یاد داده، بساطش بر روی هوا گسترده‌اند و جمشید عصرش نموده، جام جهان‌نمای دل كه آئینه جمال شاهدان غیبی است به دستش سپرده، به پایه كلیمش رسانیده ید بیضای صفحه و طور سینای دوات والواح اوراقش داده‌اند، و انفاس عیسویش بخشیده مرده دلان افسرده خاطر را به او زنده جاوید كرده، از عرش برینش انزال فرموده، كعبه دلها به او پرداخته‌اند، و از بالای كرسیش فرو فرستاده، هنگامه صحبت صاحبدلان به او گرم ساخته، گنج بادآوری است كه به خازن بادیه دانش است كه تشنه‌لبان زلال هنر را به چشمه حیوان معنی رسانده، یوسف مصر كمالی است كه گرسنه چشمان خوان استعداد را از قحط سال جهل رهانده، یكّه تاز قلمرو آفرینش است كه بر سمند بادپای نفس سوار گشته در عرصه وجود به جولان درآمده، و بر كمیت خوشخرام قلم برنشسته در خیابان صفحه خرامیده، گاهی به خطاب «انّ مِن البَیانِ لَسحرٌ» مخالب است، و زمانی به تشریف «انّ مِن الشِّعرِ لِحكمة» ]از پیامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله وارد شده است: اِنَّ من الشعر لحكمة و ان من البیان لسحر، (الغدیر، علامه امینی،ج 2، ص 9؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج 7، ص 404).[ مشرّف.

 شعار مجاوران حرم عبادت و پیرایه معتكفان مسجدالحرام زهادت گرفته، لحظه‌ای از كعبه دل و مشعر خیال و مسعای نَفَس و صفای سینه و رخامه حمرای زبان و باب شفتین لب و تحت میزاب قلم و حجر الاسود دوات و ركن كتاب و حجر حاشیه دوری نگزیده، وپیوسته خرقه مرقّع كاغذ در بر كرده، شب و روز سجّاده صفحه افكنده، مسواك خامه فراش نهاده، نفسی به جز ذكر تسبیح سی و دو دانه دندان، شغل دیگر نورزیده.

در شهرستان خرد از زر تمام عیار رواتر آمده، و در بازار رشته تمیز از گوهر آبدار سنگین بهاتر، جیب و بغل ارباب نظم را لبالب گوهر منظوم و لؤلؤموزون ساخته، دامان وكنار اصحاب نثر را پر از جواهر منثور و درّ مكنون، صدق سامعه ازو لؤلؤخیز و طوطی ناطقه شكرریز، نی خامه را شكرستان كرده، و كاروانهای مشك تاتار به چین نامه روان ساخته، شوق خدمتش در سینه قلم حیات افكنده، و نهال محبتش در دل سخت دوات ریشه دوانده، زبان از وی به چه كام كه نرسیده؟ و كام سامعه ازو كدام لذّت كه نچشیده؟ گلزار حسن از محبتش تازه و تر، شاهد جمال به مشاطگی تعریفش پر زیب و زیور، بُختیان ]بختی: شتر دو كوهان سرخ رنگ، فرهنگ معین، ج 1، ص 476.[ عشق را حدی ]سرودی كه كاروانیان عرب خوانند تا شتران تندتر روند، فرهنگ معین، ج 1، ص 1344.[ سرای، و كاروانیان محبّت را محمل آرای، عندلیب هزاردستان چمن امكان، طوطی شكرافشان اقلیم كون و مكان، آب و رنگ گلشن هوش، نسیم گل نسترن گوش، كامیاب لعل لب دلبران، نمك نمكدان دهن خوبان، رهرو شارع ناطقه، بَلَدِ كوچه سامعه.

كمند انداز كنگره قصر خیال، سفینه‌ساز غوّاصان بحر كمال، شیرازه صحبت اهل دل، پیرایه عالم آب و گل، تحفه مجلس احباب، نقل محفل اولوالالباب، مروحه‌جنبان انجمن صدق و صفا، مجمره ]منقل، فرهنگ معین، ج 3، ص 3882.[ گردان محفل مهر و وفا، تكلّف برطرف ]در نسخه چنین است.[ اگر نه او بودی پیغام بی‌دلان مهجور به دلبران پرناز و غرور كی رسیدی؟ و لذّت شهد دشنام شكرلبان بدخو، كام عاشقان جفا جو كجا چشیدی؟ بزم افروزی انجمن راز و مجلس‌آرائی عرض نیاز كه كردی؟ حكایت عشق كه گفتی؟ و قصه مهر و وفا كه شنفتی؟ داستان داغهای كهن كه نو كردی؟ و دلهای رهین به حلاوت گفتار شیرین دهنان كه گرو كرد؟ نام مجنون كه سرخیل حی جنون است تا قیامت كه زنده داشتی؟ و نقش افسانه فرهاد ابدالآباد بر بیستون دلها كه نگاشتی؟ از جوی شیر كه سخن راندی؟، و از قصر شیرین كه قصّه برخواندی؟، اگر نه دیوان خسروان اقلیم سخن بودی به فریاد دلهای سوخته عاشقان ستم رسیده كه رسیدی؟، واگرنه دشت بیاض تازه‌گویان این دیر سخن بودی، خیل غزال معنیهای برجسته در كدام صحرا چریدی؟

و سخن كوتاه، الحق همین سخن است و بس كه در این گلشن خوان دیده مهر و وفا، واین چمن خشكسال كشیده صدق و صفا، بوی عشقی از آن می‌آید و معنی محبّتی از آن می‌تراود، به زلف و كاكل دلبرانش دل می‌توان بست، و به خطّ و خال گلرخانش جان می‌توان داد، عروسان رعنایش در بغل می‌توان كشید، و به حسن مطالع زیبایش عشق پاك می‌توان ورزید، از همنشینی سفینه‌هاش زمانی بند از دل می‌توان گشاد، و از همصحبتی مجموعاتش ساعتی بخاطر جمع آسود، علی‌الخصوص این مجموعه نگارین واین سفینه دل‌نشین، كه هر صفحه‌اش عروسی است زیبا و شاهدی است رعنا، به گوهر نكات لطیفه آراسته، و به زیور استعارات شریفه پیراسته، ذوائب دلكش ارقام مشك‌فام از سر تا پا فرو هشته، و عِقد مروارید لفظ بر دور عارض دل‌آرا گذاشته، از ابریشم مسطّر بر رو افكنده، و از افشان نقره زر ورق بر چهره افشانده، كجاست مجنون؟ تا عرض داده دریابد نگارخانه حسن و جمال لیلی را.

دوشیزگان الفاظش مریم آسا به عیسی نفسان آبستن، و عروسان معانیش در انجمن صفحه مانند جواهر منظوم همه دست در گردن، شاهدان عبارت رنگین تمام سایه پرورده نازنینی، پیراهن حریر كاغذ در بر كرده، و مروحه صفحه به كف گرفته، از لب جویبار مسطّر قدمی برنمی‌دارند، و سایه شمشاد خامه دمی از دست نمی‌گذارند، بین السطور دلگشایش با جوی شیر جنان از یك پستان پرورش یافته، و سطرهای خوش قد رعنایش با نهال طوبی از یك جویبار آب خورده.

هر قصیده‌اش قطعه‌ای از بهشت، و هر غزلش غزالی عنبر سرشت، رباعیات بلند پایه‌اش اركان كعبه معانی، و چار آئینه آخشیج ]چهار آخشیج: چهار عنصر، فرهنگ معین، ج 1، ص 34.[ عالم روحانی، مثمّنش از معانی ابكار به منزله هشت بهشت پر از حور، مسدّسش از شهد الفاظ چاشنی‌دار مثابه خانه زنبور، ترجیعات مطربانه‌اش از دلهای غمین عشاق بندها گشوده، مثنویات هفتگانه‌اش از سبع المثانی ثناها شنوده، هفت بندش با اقالیم سبعه برابر، مخمّسش از گوهر حواس گرانبهاتر، تركیبات خوش نوشته‌اش مفرّح یاقوتی تمام اجزاء، معانی به رشته‌اش (كذا) بهتر از نمك لعلی لیلی.

هر مطلعش خورشید تابانی در گریبان دارد، و هر مقطعش مهر درخشانی به دامان، هر سطرش شطری از حقائق ژرف، و هر حرفش ظرفی از معارف شگرف، الفهاش از قد دلبران رعناتر، صادهاش از چشم تركان فتنه‌زاتر، كششهای زیبایش هم‌كیش تیر غمزه نوبهاری، هلال ماهش با كمان ابروی خوبان در یك خانه، سینش با رشته مروارید عقد برادری بسته، عینش را مانند جلال عید مردمان به دعا جسته، به نمك دهن به پاك صفهاتش قسم كه اگر محیط از قاف تا قاف عالم بگرداند، و خورشید سان از شرق تا مغرب جهان بپیمایند، مانند عنقا و كیمیا نظیرش نبینند و عدیلش نیابند.

این قسم مطاعی، هرگز به بازار نیامده، و از اینگونه گوهری، هرگز چشم هیچ خریداری ندیده، نقطه دُرِّ شاهوار چنین در رحم صدف كون و مكان قرار، وحلقه لعل آبدارش در مشیمه كان امكان پرورش نپذیرفته، سر تا پا نازكی عبارات و پای تا سر تازگی استعارات، تمام غرایب اسلوب و لطایف مضمون، همگی لفظ دلكش و معنی موزون، یار دلچسب و رفیق همه جا همراه، مصاحب جانی و دوست خاطرخواه، در پنهان و آشكار مونس و همدم، و بر خلاف آشنایان روزگار یار در شادی و غم، در سفر و حضر قرین، در كعبه و بتخانه همنشین، بذله سنج بزم حریفان، نكته‌پرداز انجمن صاحبدلان، در شیوه خوبی و زیبائی تمام، در چمن رعنائی سرو خوشخرام، محفل احباب بی‌وجود او از جامِ خالی از شراب فسرده‌تر، و خاطر اصحاب جدا از او از گُلِ گلاب گرفته پژمرده‌تر، دشت صفحه غزلهای عاشقانه‌اش مانند صحرای نجد جنون خیز، و گلگشت چمن اشعار صوفیانه‌اش از دل ارباب وجد شورانگیز، عباراتش به غایتی نمكین كه اگر بر كاغذ ابری نگارند بیم آن است كه در زمانش آب سازد، و الفاظش به مرتبه‌ای شكّرین كه اگر بر صفحه آبی نویسند واهمه آنكه در دمش بگدازد، از تار قانون مسطریش (كذا) نغمه خارج آهنگی برنخاسته، و از غبار خطّ عنبرینش حسن لاله رخان اوراق سر موئی نكاسته، بلكه زیب دیگر گرفته و رونق دیگر پذیرفته.

نوبت خوبی بزن بین كه سپاه خظت (كذا)

كشور دیگر گرفت لشكر دیگر شكست

زمین غزلهای بلندش را سر بر آسمان فرو نمی‌آید، و همّت طبع مشكل پسندش را دو جهان در نظر، آنچه سالها اندوخته همه به یكبار در نظر حریفان موافق بر زمین نهاده، هرچه در عمرها بر دوخته تمام به یك نوبت به دست یاران همنشین داده، با آنكه درین عرصه كوس «لمن الملك»ی ]سوره مباركه غافر، قسمتی از آیه 16.[ به نوازش می‌تواند آورد، تن به پوست پوشی در داده قلندر وار به سیاحت اطراف و اكناف عالم برآمده، سرمایه‌داران استعداد همه از او در یوزه‌گرند، وكامل نصابان دانش تمام از ریزه سفره قلندریش بهره‌رو، گلستانی است دلگشا وبوستانی طرب‌افزا كه خیابانهاش به ریسمان سطر درست داشته‌اند، و بنفشه و ریحان خط كاشته، و نهر جدول بر چهار طرفش روان شده، سبزه حاشیه از كنارش سر بر زده.

دوحةٌ سجع طیرها موزون

روضةٌ ماء نهرها سلسال

مرغ دست آموزش است كه مدتها حریفان مهربان جناح شفقت بر سرش گسترده و در جیب و بغل خودش بزرگ كرده، به منقار قلم آب و دانه‌اش داده‌اند، و بر سر شاخ دست آشیانه، تا كه اكنون بحمدالله شهباز اوج ملكوت و همای بلند پرواز فضای لاهوت گشته، هفت اقلیم سخن مانند سیمرغ مهر به زیر بال و پر آورده، و قاف تا قاف معنی عنقا مثال گرفته، بحر بی‌پایان است از نفایس لئالی لبالب، مكینه موجه‌اش سلسلة الذهب، دریای موزون آبدارش سبحه جامی، پنجه مرجان كنارش خمسه نظامی، نوای مرغان جزایر دلنشین منطق الطیر عطّار، گنجینه اصداف پر درّ ثمینش مخزن اسرار، جزیره آراسته به انواع فواكه و ازهار دلگشایش حدیقه سنائی، كشتی پیراسته به اقسام امتعه لطایف گرانبهایش كشكول بهائی، گوهر صاف شب تابش مطلع انوار، حُقّه ناف گردابش مركز ادوار، ماهی شناورش قلم، آئینه سكندرش جام جم، گوهر بی‌قیمتش تحفة العراقین، و قیمت یك گوهرش خراج كونین.

الحق در گردآوری لئالی منثور سخنوران رادمردی داده، هرچه خواهی در او مهیا و هر چه جویی آماده، صفحات اشعار آبدار (جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ) ]سوره مباركه توبه، آیه 72 و 89.[، جواهر الفاظ موزون (كَأَمْثَالِ آللُّؤْلُوِ آلْمَكْنُونِ) ]سوره مباركه واقعه، آیه 23.[، توصیفات لعل شكرآسا دل از دست مردم رُبا، تعریفات زلف عنبرافشانش سلسله جنون جنبان، ترانه‌های چرب زبانان در وصف چشم جادو و خط مشك فام، از برای تربیت دماغ روغن بنفشه و بادام، بذله سنجان نكته‌دان در تفریح خاطرها حقهای مفرّح و خروارهای زعفران.

لفظ خوش و معنی ظاهر در او

آب روانست و جواهر در او

عجب دارم از فقره نازك منشآتش كه جهان جهان معانی گران سنگ چون می‌كشد؟! ودرشگفتم از خانه دو دری ابیاتش كه عالم عالم لطایف پرآب و رنگ چگونه می‌گیرد؟! همانا كلك جادو كار كه هاروت سان در چاه بابل دوات نگونسار است این شعبده‌های عجب ساخته، و چنین سحرهای غریب پرداخته، معاذالله غلط كردم و بیهده گفتم، اِسناد جادوگری به كلك مشكین كردن خطاست، و نسبت ساحری به او دادن محض افترا، عصای كلیم است كه این همه خوارق عادات از او سر زده، یا نخل مریم است كزین گونه ثمرات داده، وگرنه درین انجمن كه وادی ایمن سخن است سحر را بار از كجا آمده، و در این عرصه كه ارض مقدس معنی است جادوئی را گذار از كجا.

مأوای خلیل ولات در وی

با كعبه و سومنات ]سومنات: بتخانه‌ای در هند بوده كه محمود غزنوی آن را خراب كرد، فرهنگ معین، ج 5، ص 827.[ در وی

الحاصل، مجموعه‌ای است كنهش از حیز دریافت برون، و شناختش از حد اندیشه افزون، سخنوران زمان اگر در تعریفش عاجز آیند حقشان برطرف ]طرف: بیرون، فرهنگ معین، ج 2، ص 2222.[ و عذرشان پذیرا،

ومتتبّعان دوران (لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً) ]سوره مباركه اسراء، آیه 88.[،‌ شرح خوبی و وصف مرغوبیش به زبان راست نیاید، و عندلیب بیان را یارای آن نه كه بر شاخسار مدحش بسراید، هرچه گویم بیش از آن و آنچه نویسم زیاده بر آن است، پس در این صورت اگر مهر بر لب دوات نهم قصوری نیست، و اگر بند بر زبان خامه گذارم دوری نه، و به عقل انسب خواهد بود، و به صواب اقرن.

اذا لم‌تستطع امراً فدعه

وجاوزه الی ماتستطیع

(16)

مكتوبی از آقا حسین خوانساری = دیباچه بیاض = تعریف سخن

تعالی الله زهی پایه بلند سخن و رتبه ارجمند گفتار، كه قلم قدرت آفریدگار تعالی شأنه به میانجی دو حرف، آن مجموعه آفرینش را به هفت بند آسمان و رباعی اركان و یكه بیت ماه و خورشید و تربیع فصول و تركیب موالید و مطالع بروج و مصراع هلال و غزلیات هفته و قصاید ماه و سال و مثنوی لیل و نهار و خزان و بهار و بحر طویل زمان و قصیده مصنوع بنی نوع انسان نگارش داد، و دست رحمت شامله كردگار؛ عَظُمَ سلطانُهُ؛ قفل بستِه مدعَیات خفیه خواطر، و مطالب نهانی ضمایر آفریدگان را از كلیه سی و دو دندانه زبان گفتار گشایش فرستاد، جلّت صَنْعتُهُ و عَظُمَتْ رَحْمَتُهُ.

الحق در وصف سخن همین سخن بس كه مطلع قصیده امكان و مقطع نامه پیمبران به منشور سخن بر صدر مسند نبوت و رسالت نشست، و دهان منكران و معارضان را به قفل ابجد حسن (كذا) بست.

درود بی‌پایان و صلوات فراوان به روان پاك سرور دو جهان و اهل‌بیت و فرزندان او باد، تا از سخن نشان است و تا زبان از دل ترجمان.

اكنون گوش دلبستگان سر زلف سخن و گرفتاران دام گیسوی معنی را زمزمه این مژده وترانه این تهنیت مبارك باد، كه همانا در تتق غیب، لیلی وشی از قبیله سخن، عذرا عذاری از حی معنی، احرام طواف كعبه شهود بسته، و آهنگ ارض حجاز پرده وجود ساز كرده، كه صنعت‌نگاران دستگاه طرازان برگ لوح و قلم به ساز و برگ فراوان هودجی زرین پیراسته‌اند، و به زیب و زینت بی‌پایان محملی نگارین برآراسته، كه ناقه سپهر كه قرنهاست كه از یكتایی عماری مهر به یك طرف مایل شده، و منطقه معدلش از كجی حمیال گشته، عجب نباشد گر از همتایی این محمل گرانقدر براستی گراید، و از زحمت كجروی و طعن كج‌رفتاری برآساید.

باری، هواداران طره دلاویز شاهدان الفاظ، و شیفتگان كرشمه‌های شوخ معانی را دامان نثار گرانبار گوهرافشانی، و دیده نظاره لبریز باده حیرانی باد، كه نه بس دیر است كه آن لیلی مثال با دو صد غنج و دلال در این عماری زرنگار قرار گرفته، به حدی سرایی صریر خامه متوجه سفر تهامه است.

ارباب عرفان اگر عرفات خاطر را صفا دهند بجاست، و اصحاب شعور اگر مشعر مشاعر را آیین بندند روا.

اما سخت می‌ترسم كه مبادا عكس رخسار شاهدانه این طرفه نگار بار دیگر در و دیوار كعبه را صنمخانه سازد، و جلوه سرشار مستانه این سرو رفتار، قنادیل حرم را سربسرپیمانه.

حق تعالی نگهدار باد، و از چشم بدانش زخمی مرساد.

سخن صریح كنم، مطابق این سخنان و مصداق این كلمات این مجموعه نگارین و این سفینه دلنشین است، كه گرداندن اوراقش بال افشانی طاووسان را در دیده‌ها مكرر ساخته، و مشاهده رخسار صفحاتش صفحه رخسار سیمبران را از نظرها انداخته، وعنقریب به نیرنگ مشاطه كلك جادوكار محفل عروسان افكار خاطر متقدمین ومتأخرین، و جلوه‌گاه بنات ابكار طبع سخنوران روی زمین است.

خصوصاً عندلیب سرودان گلشن مدیح شهریار زمان، و باربد نوایان انجمن ثنای خسرو دوران، یعنی صاحبقرانِ گیتی ستانِ انجم سپاه، گردون بارگاه، كامل عادل باذل، جوان‌بخت قوی‌دل، گلدسته گلستان مصطفوی، نوباوه بوستان مرتضوی، حسینی نسب، حجازی حسب، راست كیش، درست مذهب، آستان جلالش ناصیه زای، كنه كمالش اندیشه فزای، آب و رنگ این طرفه چمن، نقش و نگار این دیر كهن، آنكه از تأثیر معدلتش آبادی جهان به جایی رسیده، و معموری عالم به سرحدی انجامیده، كه رهروان آبله ناك پا، در هیچ وادی آب با خود برندارند، و مسافران اجنه از اینكه نام زاد دارد همزاد با خود نیارند، هنگام اندیشه دقایق امور سلطنت، نظرِ كیمیا اثرش بر هر چه خورد عینك دوربین می‌گردد، و در وقت تفكر در مراسم لطف و مرحمت، قدم مبارك بر هر چه گذارد گل ونسرین می‌شود.

وعده‌اش به وفا نزدیكتر از دلهای دوستان به یكدیگر، و طبعش به عطا مایل‌تر از طفل به پستان مادر، عفو و احسانش با هم جناغ بر سر این شكسته‌اند كه هر كدام را از كرده‌های خود چیزی به خاطر آید باخته باشد، و تدبیر پیر و بخت جوان با یكدیگر پیمان بر این بسته‌اند كه هركاری كه از آن دشوارتر نباشد تا آن صلاح دین و دولت در آن دیده این ساخته باشد.

در عهد الفت افزایش شب‌نشینی كتان با مهتاب و بغل‌گیری شبنم با گل آفتاب رسمی است معهود، و در روزگار عشرت‌زایش سراسر فتن اشك در چشم عاشقان، و شب به روز آوردن آه در دل دردمندان طریقی است مسدود.

اگر نه سد صلح گذشتگان در میان می‌بود، تسخیر ممالك را حاجت به جنگ نمی‌افتاد، و اگر نه پاس پیمان پیشینیان می‌داشتند، گرفتن هفت اقلیم مانند دویدن آب به هفت اندام در یك آب خوردن دست بهم می‌داد.

بحر اگر از سموم آتشبار قهرش شورش پذیرد، ماهیان را در تابه گرداب برشت، و نخل اگر در كنار قورق‌زار حفظش پرورش گیرد، به پنجه مومین خمیرِ قرص آفتاب می‌توان سرشت.

سایه از پا فتاده ناتوان اگر از ظل حمایت او سپر سازد به تیغ خورشید دلیرانه تواند بود، و شخص اگر همه رستم دستان باشد از دنبال خودش به خاك بتواند كشید.

همت بلندش را اگر روزی خیال ملك‌گیری و مملكت ستانی از جیب خاطر و الا سر برآرد، هم در آن شب دست حنا بسته كه از ایران به هندوستان رود، تمام آن ولایت را سبك‌تر از گرفتن رنگ به قبضه تصرف درآورد.

به نیروی عدلش گریبان ژاله را از پنجه آفتاب می‌توان كشید، و از شكفتگی خلقش گل تصویر از چمن صفحه می‌توان چید. تریاق چاره زهر چشم غضب چشیده او را به فریاد تواند رسید، هرگاه عطف دامن از صندل‌باف كردن به درد سر نفع تواند بخشید، و ناخن تدبیر تاب پنجه قهر دیده او را گره از كار تواند گشود، اگر به مسح پا كشیدن خط سرنوشت از پیشانی توان زدود.

كشتی شكست خورده دست از جان شسته، كه در دل دریا از همت او یاری طلبد، به زورق گرداب در نفس به ساحل تواند رسید، و لب تشنه زال بیچاره كه بر لب چاه عاجز فرو مانده، از مردی و مردانگی او مدد خواهد، به دلو گسسته عكس در دم آب را به بالا تواند كشید.

باده‌خواران بزم توجهات سرشارش را ندانم چه حوصله است كه از شراب پرزور چنان جرعه نوشند كه اگر عكس بطكش در آب افتد سبكتر از بط خود را از آب برون تواند آورد، و اگر قطره‌ای از او به خاك چكد سایه به خاك افتاده را دگر با تیغ خورشید جنگ بگریز بباید كرد.

از گنجینه جواهر اسرارش اگر گوهری به سینه صدف سپارند، دریا چنان به خموش گراید كه هزار حریف عربده جوی طوفان نیارد، كه به چندین عمر نوح نقش موجه‌ای بر آب زند، و از گل خُلق همیشه بهارش اگر ژاله در گل طینت آدمیان تعبیه گذارند، گلشن صورت بشری به شكفته رویی جلوه‌گری نماید، كه دو صد تموز و خریف تب لرزه‌های جانگداز نیارد، كه به سالهای دراز رنگ گل (كذا) برگ چهره‌ای بشكند.

و در آن دیار كه نهیب سیاست جهان مدارش ناخدایی نماید، هزار شب بحران طوفان نتواند كه خیال اضطرابی در دماغ پرشور بحر افكند.

سیلاب خونی كه از تیغ مبارزان سپاهش هنگام محاربه دشمنان در دشت كارزار به سوی دریا بار رو نهد، قعر دریا را سراسر گل بحری سازد، و گوش ماهیان را به رنگ صدف نقاشان چهره پردازد.

به روشنی رای ثاقبش در شب تار گهر را در قعر دریا به رشته توان كشید، و به تیزی تیغ حكم نافذش از دیبای زر تا شعاع جامه بر قد شخص سایه توان برید.

از خارستان قهرش برق دامن برچیده گذر كند، و در گلزار لطفش نسیم نفس به خود دزدیده قدم نهد.

سنگی كه سمند فرخنده پیش بر آن پوید، زانسان بر خود ببالد كه سرانش به ناز بالشی بردارند، و آبی كه خصم سیه گلیمش در آن چهره شوید، بدان گونه به تیرگی گراید كه مردمان به خاطرجمع، راز دلها به او سپارند.

نیرین را اگر دقیقه‌واری به درجه طالع خصم سیه بختش گذار افتد، بدان‌گونه منخسف گردند كه اگر تمام طاس و طبق افلاك درهم شكنند، ذره‌ای به انجلا نگرایند، و علویین را گر بر حسب اتفاق قران در برج قوس قوی پشت این صاحبقران روی دهد، قرنهای خلق‌پیما و دورهای عمرفرسا جلد تقویم احكام آن را سر مویی كهنه ننمایند.

در آن دریا كه سیاستش ناخدایی كند، معلم كشتی به چوب موجه ماهیان بازی‌گوش را چنان ادب آموزد، كه اگر گوششان به مثقب الماس بسنبند مانند دُرّ از جای خود نجنبند.

در آن محفل كه باری حرفی از شكوه و تمكین او بگذرد، تا قیامت هرآنچه گویند صدا باز پس آید، و بال مقراض یك سر ناخن مسافت رشته شمع را به صد شام و شبگیر قطع نماید.

در نظر همتش دانه در و مروارید جدری كف پای عمان است، و حصبای لعل و یاقوت حصبه بدن كان.

عجب آنكه كان از رشك دست زرافشانش یرقان كرده، و دریا ماهیان زنده فرو برده، وطرفه اینكه دریا را از بیم كفِ گهربخشش لرزه بر اندام افتاده، و كان منقل پراخگر، از لعل و یاقوت پیش نهاده.

در دوران سیاستش اگر میر آفتاب از اصناف گنجفه خرج زیاده ستاند، مهر آسمان را بیم سیه‌رخ برآمدن است، و اگر پیل شطرنج آسیب بیجا به پیاده رساند، شاه هندوستان را واهمه پای پیل فتادن.

در آن ساعت كه خطیبان در مساجد به ذكر جود و احساس سرشارش رطب اللسان گردند، منبرها به رنگ آبشار برآیند، و ستونها به شكل فواره در نظر جلوه نمایند.

شجاعت مرتضوی نسبش ساعتی به لهو و لعب دنیا نپرداخته، و عیش و طرب را منحصر در جهاد اعدا شناخته، زدن چنگ و بربط را هیمن یافته كه جنگ‌آوران زخمه تیغ خونفشان بر تارك جان دشمنان زنند، و چینی نوازی را چنین دانسته كه مبارزان به ضرب سمّ ستوران كاسه سر فغفور و خاقان درهم شكنند.

فراشان بارگاه اقتدارش خیمه زرین آفتاب را به ستون مخروط ظل بر زمین برتوانند افراشت، و سراپرده عالمگیر سحاب را به طناب شعاع مهر برپا توانند داشت.

در عهد حفظش اگر فی المثل به ساغر خورشید شكستی راه یابد به میخ مروارید ژاله‌بند توان زد، و اگر كشتی هلال از هم بپاشد، به نخ كتاب پیوند توان كرد.

در دوران پاسش اگر برای كشتی هلال از كتان بادبان سازند، هزاران كشتی در ساحل مغرب فرسوده بیفتد كه یك نخ از این سوده نشده باشد، و اگر در برخفتان زر تار خورشید از ژاله تكمه‌ها بردوزند، صدها از آن خفتان از كهنگی تارتار شود كه سر مویی از آنها كاسته نشود.

در عهد دولت فیض آثارش از گل كاغذین گلاب می‌توان كشید، و به زور بازوی اقتدارش به پنجه مومین پنجه آفتاب می‌توان پیچید. به دهقانی عدالتش در چمن موم گل آفتاب كشتن نه بس دیوار، و به نگهبانی حراستش به دوك هلال رشته كتان رشتن.

یكسر ناخن كار فرهاد اگر در عهد پاس داری این خسرو گردون اقتدار می‌بودی جوی شیراز برای شیرین از شكر بتراشیدی، و اگر یادِ زورِ بازوی مردانه این شهریار نامدار می‌نمودی، بیستون را به یك ضربت تیشه، مانند قالب پنیر از یكدیگر می‌پاشیدی.

آنجا كه كشتی علمش لنگر اندازد، ناله گاو زمین گوش ماهی آسمان را گران سازد.

ساعات ایام عمر و دولتش را تمام سعت ماه و سال، و آفات زمان عطا و نوالش همه آن سیاه چشم روزگار، به خواست ایزدی از دستار سفید صبح جامعه در بر فانوس شمع دولتش خواهد دید، و گوش زمانه به مشیت سرمدی صدای بشارت قیام قایم امّت از نقاره خانه سلطنتش خواهد شنید.

زیب افزای افسر جهانبانی، مسند آرای سریر صاحبقرانی، سایه مرحمت ربانی، سلطان شاه عباس ثانی، لازالت سفینة دولته فی بحار الدوام جاریة، و آثار معدلته فی أطراف الآفاق ساریة.

و از آنجا كه بخت سخن بلند است و طالع معنی ارجمند، عكس این خیال در آینه امّید جلوه‌گر است، كه قاید اقبال به رهنمونی دلیل توفیق زمام ناقه سبك رفتار این لیلی عذار را به جانب آستان كیوان پاسبان این شهریار زمان كه كعبه آمال جهانیان و وجهه اقبال عالمیان است كشاند، و به گوشه چشم التفاتی از این خسرو قیمت افزایان سخنوری، و این سرور قدرشناسان سخنوران، نوازش یافته، كله گوشه افتخار به آسمان رساند.

امید كه چندانكه تركیب مجموعه كون از كاغذ رنگین خزان و بهار است، اوراق بهار عمر و اقبال این شهریار كامكار را از برگ ریز صرصر حوادث زمان گزندی مباد، و از ورق گردانی خزان غباری به خاطر مرساد.

(17)

دیباچه بیاض

آن نسخه كز آراستگی چون چمن است

چون صحن چمن پر از گل و یاسمن است

تشبیه توان كرد به صحن چمنش

لیكن چو نظر كنی در اینجا سخن است

بیاضی كه تقویت مشام خردمندان از شمیم سواد مشكین اوست، و صفای خاطر روشن ضمیران از مشاهده صفحات آئینه آئین او، هر ورقش ابواب دقائق و لطائف بر ارباب حقایق و معارف گشوده، و از مشرق صفحاتش آفتاب هر مطلع چون مطلع آفتاب طلوع نموده، هر غزلش بحری پر از جواهر مكنون، و هر صفحه‌اش صدفی مملوّ از لئالی موزون،

طرفه گنجیست نزد معنی سنج

باز كردن زِ هَرْ ورق در گنج

هر كه این در گشود زر یابد

بلكه دُر یابد آنكه دَریابد

سواد صفحات فایض النورش به صفحات (تُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ) ]سوره مباركه آل عمران، آیه 27.[ موصوف گردیده، واز بیاض بین السطورش آثار (تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ) ]سوره مباركه آل عمران، آیه 27.[ بظهور رسیده، راقم دیباچه كمالش از تكلّف جدول تار تعلّق بریده، و جدول نیز از رشك صفایش خود را به كنار كشیده، رشحات سحاب صفحاتش ریاحین رقمات را به زلال معنی پرورده، و در مهد صحایف اطفال حروف را به اعجاز معانی مسیح‌وار به كنار درآورده.

سخن خوشِ حیات و جان من است

دم عیسی گواه این سخن است

والحق صیرفی خرد را در دكان امكان نقدی از آن رواتر بدست نیامده، و نقش پرداز فكرت را صورتی از آن زیباتر در لُجّه خیال روی ننموده، مطابق این معنی چهره‌گشای صور معنی امیر خسرو دهلوی رَوَّحَ رُوحَهُ، كه شیرین آوایش مذاق جان تلخ‌كامان را شهد آسایش است، و زیور معانیش عروس سخن را پیرایه آرایش، فرموده كه:

ز هر سكّه كیمیای سخن

كه یك جو در او نیست جای سخن

رقم سنج وحی فرستادگان

شرفنامه آدمی زادگان

گرانی كن گوهر آدمی

گرامی‌ترین جوهر آدمی

به او آشكارا نهان جهان

به گوش آشكارا بدیده نهان

به هر خانه زو صلح و جنگ دگر

به هر دل شتاب و درنگ دگر

بهاری به صد نیكوئی خواسته

عروسی به صد زیور آراسته

سخن گُرز جان است بنگر بهوش

چرا مردم مرده ماند خموش

امید كه تا از سحاب خامه دُرر بار جواهر مكنون و لئالی موزون بر اصداف اوراق بارد، و كلك روزگار رقم سواد و بیاض بر صفحات لیل و نهار نگارد، ناظران مرآت صفاتش از جلوه جمال معنی بهره‌ور، و دیده ارباب بصیرت از سرمه سوادش مكحّلْ و منوّر باد.

این نسخه كه خامه كرد بنیاد

توقیع قبول روزیش باد

(18)

رقعه كه علامی فهّامی آقا حسین خوانساری

در تعریف بهار و رفتن زمستان نوشته

باز این چه جوانی و جمال است جهان را

وین عهد كه نو گشت زمین را و زمان را

الحمد لله والمنة كه این جان غمدیده سرد و گرم روزگار كشیده، و این دل محنت رسیده تلخ و شیرین زمانه چشیده، كه مدتی مدید و عهد بعید از بیداد شحنه دی چلّه‌نشین زاویه محنت و زندانی تنگنای مشقّت گردیده بود، و از دستبُرد بَرد العجوز پای عجز در دامن پیچیده و سر بزیر لحاف ناتوانی كشیده، و از بیم زر و پنجه خمسه مسترقّه دست در گریبان دزدیده، و از واهمه تركتاز برف و دَمَهْ، پیوسته آیة‌الكرسی وِرد زبان گردانیده. درین ایام سعادت فرجام كه مرغان صبا ]بادی كه از مغرب وزد، فرهنگ معین، ج 2، ص 1469.[ و قوبل ]باد صبا.[، و بشارت دهندگان شمال و دبور ]یكی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم. فرهنگ معین، ج 2، ص 2126.[، خبر مسرّت اثر جلوس پادشاه اختران و سپهسالار ستارگان بر تخت زرنگار حمل آورده، آوازه نزول اجلال نوروز سلطانی در شش جهت درافكنده‌اند، و مرغان اُولی اَجْنحه به نغمات دلگشا و ترنّمات جان‌فزا نوای غمزدای:

نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پیر دیگر باره جوان خواهد شد

بگوش هوش خاك نشینان بساط غبرا رسانیدند، و از مهب ]محل وزش باد.[ عنایت ازلی و سعادت لم‌یزلی نسیم فتح و ظفر بر گُلشن طالع وزیدن گرفت، و كشتزار آمال و امانی دمیدن سو كرده، به حكم معدلت پیرایه حاكم دار العدل فروردین این محبوسان زندان محنت خلاصی یافته، كنده كرسی از پا برداشته، و از ظلمتكده شبستان به نزهتگاه بستان خرامیده سر نشاط و انبساط به عرش برین برافراشتند، فحمداً له ثمّ حمداً له. آتش نمرود طینت كه سركشی و بلندپروازی آغاز نهاد، و ندای (أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها) ]سوره مباركه نمل، آیه 8.[ در داده بود، از وزیدن باد بهاری دود از نهادش برآمده بر خاك مذلّت و خواری نشست.

بخاری كه شاخ و برگ بر خود فرو چیده و دعوی محرابی پیش نهاد خاطر ساخته همه كس را رو به او بود، مانند كلیسا از طاق دلها افتاده، گرمی بازارش درهم شكست، منقل كه در مثمنها مربع‌نشین بود اكنون در هیچ مجلسش نمی‌گذارند، و اخگر كه نقل مجلس‌ها بود حالیا نامش هم بر زبان نمی‌رانند.

تا دامن شاخها عنبر بیز، و جیب نسیم ]صبا (خ ل).[ غالیه‌آمیز شده، مشام حریفان را از دود عُود سوز فراغ است (كذا) و فتیله عنبر از آتش رَشك داغ تنورِ لاله برافروخت، دلِ كانون از غصه سوخت، زبان سوسن گویا گردید، شعله آتش خاموشی گزید.

این همه ناز و تنعّم كه خزان می‌فرمود

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

تعالی الله زهی از چشم بد دور، این چه نقش‌های موزون و صورت‌های بوقلمون است كه خامه صنع الهی از صحفه غبرا برانگیخته، و این چه گوهرهای شاهوار و لعلهای آبدار است كه دست قدرت نامتناهی در دامان و كنار كوه و صحرا ریخته.

نقاشان چین و فرنگ در برابر این صورتهای پرنیرنگ در دعوی نقش‌بندی به خطای خود سراپا اقرار، و نگارندگان ارژنگ در مقابل این نقشهای رنگارنگ از حیرانی صورت دیوار.

رشته شعاع مهر عالم‌آرا در دوختن جامه‌های گلگون بر قد رعنای سُهی قامتان چمن ذره‌ای كوتاهی ننموده، و خامه نقاش نوبهار چمن پیرا در نقش و نگار چهره زیبای لاله‌رُخان گلشن سر موئی تقصیر نفرموده.

نشأه باده فروردین غارتگر هوش، نَكهت خُلق اردیبهشت غالیه فروش، آواز مرغان خوش الحان آویزه گوش ارباب عرفان، صدای غمزدای حنجره غلطان آبهای روان روانبخش پیر و جوان، شاهدان چمن از نَشأه جام نوبهار چون گل گلستان در شكفتن، وغنچه‌های گل پیرهن از ذوق نغمات هزار مهیای جامه دریدن، گل به صد برگ و نوا مانند عروسان غنچه دهن چاك گریبان گشوده و بر بستر خار آرمیده، و بلبل به الحان ]به آواز (خ ل).[ دلربا از بهر چشم زخم هزار (وَاِنْ یكاد) ]سوره مباركه قلم، آیه 51.[ خوانده و بر وی دمیده، خرام (كذا) جویبار قهمه بر كبك دری زده، رقّاصی شاخسار دست بر جلوه حور و پری افشانده، دریاچه به آب وتاب تمام در صحن باغ مربع نشسته، شاخچه با شكفتگی لا كلام بر تارك سر كلاه گوشه شكوفه بر شكسته، از عكس گلهای آتشین مرغابیان جویبار سمندر مشرب، و از شعله لاله‌های رنگین بلبلان گلزار پروانه منصب، لب جوی از خنده خشك نمی‌گردد، و پای فوّاره از شادی بر زمین نمی‌آید.

خواست چكیدن سَمن از نازكی

خواست پریدن چمن از چابكی

سایه سخنگو به لب آفتاب

زنده شده ریگ به تسبیح آب

درختان سرو و عرعر را مانند آزادگان از هیچ رهگذر غباری در خاطر و باری بر دل نه، خیابان‌های صنوبر را به مثابه سروقامتان ]سهی قامتان (خ ل).[ از هیچ طرف نیست كه یك چندی از نظارگیان پای در گل نِه، سُنبل سر حلقه زلفهای عنبرافشان سوسن با طفلان سبزه همزبان، هاون لاله در مُشك‌سائی، دسته زنبق در عطر پیرائی، خنجر سبزه درغم از لوح خاطر ستردن، صیقلی آب در زنگ آینه بردن ]صدای آب روان در زنگ از آینه دل بردن (خ ل).[، دامن كوه در جانفزائی گوی از گریبان گلرخان ربوده، صفحه دشت در دلربائی كُرده ]كُرده یعنی كرت، و كرت یعنی قطعه‌ای از زمین زراعت كرده و كاشته شده، یا هر یك از بخشهای تقریباً متساوی یك مزرعه و باغچه، فرهنگ معین، ج 3، ص 2935.[ از عارض دلاویز نوخطان برداشته، تا نغمه‌های طرب‌افزای بلبلان شنیده، موسیقار انگشت حیرت به دندان گرفته، و تا ترنّمات دلگشای حنجره غلطان آب روان بر گوشش خورده طنبور از خجلت در پس پرده پنهان گشته.

از لطفهای نمایان نوروز سلطانی درختان سرسبز نهال، و از نوازشهای بی‌پایانش مرغان غزلخوان تمام فارغ بال، بازوی شاخ سیم شكوفه، در دامن باغ و بستان ریخته، نسیم گستاخ بیتابانه در گریبان زلف شاهدان گلستان آویخته ]در گریبان چمن آویخته (خ ل).[، بید مجنون لیلیصفت طرّه پریشان كرده، لاله با داغ جنون مجنون آسا سر در كوه بیابان نهاده.

با وجود نقشهای شیرین گلزار اگر تیشه فرهاد حرف صورت‌گری بر زبان راند سر بر سنگ می‌زند، و به انشاهای (كذا) طرب‌انگیز نوبهار اگر باده اندیشه فرح‌بخشی در دل بگذراند خیال بنگ می‌كند.

نزاكت شمشادی به حدّی كه اگر نسیم نوبهار برو وزد بیم آن است كه شانه‌اش از جا برآید، و لطافت سرو آزاد به مرتبه‌ای كه اگر ارّه موج جویبار برو خورد نزدیك به آن است كه از پا درآید، با عطرفروشی شاخ نسرین اگر كسی از عود قماری دم زند، باخته است، ودر هوای فرح بخش این چنین هر كه از باده‌خواری پرهیز نماید، ساخته است

حاشا كه من به موسم گل ترك می‌كنم

من لاف عقل می‌زنم اینكار كی كنم؟

(19)

كتابتی كه افضل الفضلائی آقا حسین خوانساری به یكی از اهل هند نوشته

فوجی پری زادان معانی كه از فراز بام خیال آهنگ پرواز كرده، هر یك چون كبوترنامه بر مكتوب شوقی از این دور گرد كشور حضور به بال بیان بسته، و در آرامگاه صفحه به جلد سیه جردگان الفاظ رفته، اكنون مانند لیلی‌وشان سواد هندوستان به عزم آن سرزمین بهشت آئین در قدم كرم شبتابی جلوه می‌نمایند، ساده لوحان ظاهربین كه جز رنگ و بوئی از گلشن دریافتشان بهره نیست، كجا به سرّ این وضع تازه می‌رسند؟ تا به حسن… خوش آینده، و طرز پسندیده توانند رسید، نهایت پی بردگان دقیقه رس كه پرتو نور ادراكشان به چهره مناسب حال و رخسار محك (محمل) رسیده می‌باشد كه امروز چون خاطر شریف و طبع لطیف آن یگانه دوران سیادت، گلچین ارم زار نجابت، بینش‌آموز دیده افادت، شمع‌افروز محفل افاضت كه سیرابی چمن قابلیت از رشحات سحاب مهسم بلند پایه اوست، و پُری گوهر صدف سامعه از قطرات نیسان سخن‌های برجسته او، مایل به این شیوه‌سرائی رواست، می‌دانند كه ازین نورسیدگان اقلیم محبّت كمال طورشناسی و قانون دانی به ظهور پیوسته.

الحق به چشم داشت عنایت و التفات سامی و نوازش و توجّهات گرامی، راه دور ودراز می‌پویند و زحمت منازل پر خطر برّ و بحر می‌كشند. هرگاه به جولانگاه عرض اشتیاق پیرایه قبول نظر و شرافت… فیض اثر كه خلعت… و كسوت یكتایی است به میان… آن دیار بلاغت آثار در برافكنند، همانا… فیض داشتن طلسم خیال… نوایان چهار بركه رباعی به اندازه ناخن بدل زدن دامنگیر فكرشناسان شقایق نكته رنگین… نوبهار شكفتگی نسترن دقیقه پاب شاداب دستگاه نیسان آب و تاب نظم نه گلشن سرزمین مهر وماه است، شفق را سایه‌اش پشت و پناه است.

از او طفل نگه بیگانه چشم

 كه روشن‌تر بود از خانه چشم

ز مژگان پلك از آن رو سوزن انداخت

كه شاید چشم را بر وی توان دوخت

نی كلكش نوای تازه پرداخت

برای عندلیبان مكتبی ساخت

از پایه‌داری سایه قصر كلام، تیغ آفتاب دقّت صبح ضمیران رخنه‌دار، و از درست شیئنی آلات بیتهای نزاكت بنا اصین دیوار، بتازگی هوای سخن مجموعه‌ها از شیرازه در ریشه دوانی، و بایانی بحر نظم عنان سفینه‌ها به دست روانی، از رنگینی الفاظ گوش مستمعان به شفقكده مشهور، و از روشنی معانی هر لفظ مأمونس چراغ طور، و بیت دقیق لذّتكده دربسته پیچیدگی مصرع رشته گلدسته

نكته رنگین او هر كه چو طغرا نوشت

بر ورق یاسمین لاله حمرا نوشت

صفحه‌ای از یشم ساخت راقم یاقوت كلك

جوهر معنیش را لعل مصفّا نوشت

یافت چو او را لقب مهر سپهر سخن

هر غزلش را ز قدر عقد ثریا نوشت

خامه‌اش زبان كام الهام است، و رقومش مرغان ملك پیغام، تقدس ذاتش بر صدق این مقال برهانی است قاطع و دلیلی است بی‌مانع، ضمیر منوّرش گُزین طینت مالش خورده پنجه محبّت، چراغ دل پرنور، فتیله خواه شعله طور، تارهای نفس مرغ شكر را نقش به میل زبان غزلخوان كل عالمیان، خانه گوش موروثی سروش، دیده بلند نگاه قابل دیدن آن، سر بیگانه از هوا حساب بحر تجرد و فنا، پای همت سخیه دامن قناعت، دست دعا روشناس درگاه كبریا عقدهای انگشت به دانه‌های سبحه هم پشت، قرص مهر به پشت ملك موت، قافله سالار عواطف، آماث طلیعه عساكر، هادم اللذات. (نظم)

آن طبیبی كه چو بنوشت دوا بهر كسی

هست بر مرگ همان حرف نخستینش دال

نسخه ادویه‌اش نیست دوای مرضی

مجلسش هست گذرگاه سپاه آجال

او طبیب است ولی هست طبیب جاهل

او مسیح است ولی هست مسیح آجال

آن كامل الصناعتی كه خرمن ذخیره حیات چندین ساله ابدان نوع انسان را در یك نفس به باد فنا دهد، و آن حاوی اسباب… كه رشحه كلك سنان آسایش در هدم بیان شفا ونجات از سعی قابض ارواح… باشد. رأی حاذقش قانونی است كلّی ازاله صحّت و حفظ مرض، و حدس صایبش دستوری است مقرّر جهت اشتداد علّت و تزاید عرض. سقیم را تفقد او چون سموم بی‌تریاك، و مریض را عیادت او چون بحرای روی به هلاك روانه می‌گرداند.

حقا كه اشتیاق به دیدار آن یگانه آفاق چون میل صاحب… دم به دم رتخانه زیاده می‌گردد. اسباب مفارقت كه علت بقای چند روزه است میسّر باد.

(20)

رقعه‌ای كه به قاضی نظاما نوشته

محقّق اشارات درست آرای تقریر، مدقّق محاكمات تمام اجزای تحریر، باطن تذكره خیالات تازه، شارح قواعد افكار بلندآوازه… سخنهای پیر ما. حضرت قاضی نظاما، پیوسته به قانون التفات دسترس داشته، مخلص نواز باشند.

بر رأی شفا دانی علم سلوك مخفی نماند كه این خسم نشین بهایی را فلاطون‌وار شوق رموز آسمانی به مرتبه‌ای است، كه اسرار زمین مكّه به خاطر نمی‌گذارد، تا به اطوار خاك‌بسران ركن، چه رسد به ارض از كاسه (كذا) پیوسته آن مسیح زمان را در صحرا شكنی طالع به نارنج آفتاب… بوده خوره پروین به طبع كوكب اقبال موافق باد. اگرچه این نامشخص مزاج را توقع نفع از حیث الحدید داشتن آهن سرد كوفتن است. و سلیم طغیان را به خبث خره انداختن؛ لیكن از آنجا كه خویش را آلت تجربه ساخته هرچند ناساز باشد، نمی‌سازد، چون دیرین معجون به جهت نرم شدن آهن، سركه پُر تند ضروراست وبرای یك سیر سركه دور… كه سرسرا می‌گردد و نمی‌یابد.

از هر كه قبای سركه‌ای پوشیده بود… در لباس كرد، و هر كه ترش‌رو می‌نمود از این معنی سخنی به رویش آورد، عاقبت خضرا كه خضر سرچشمه سركه‌های رسیده است، گفت كه چند نوع سركه از برای سركار آورده‌اند به مرتبه‌ای خوب است كه مینا را از گرفتاری خویش گداخته، و به درجه‌ای لطیف كه صراحی را در هم آغوش ناپدید ساخته، ابروی ترش موش از شیرین ادائی خم خسروی را پای بند نموده، و چشم خودبین جیابتش از نهایت… ناز بر روی جام جم نگشوده، از دیدن رویش صبو انگشت حیرت بر دهان برده، و از شنیدن بویش كدو سر به شور پشتی برآورده، دختر رز به همشیرگی او می‌نازد و پسر یعقوب به پاكدامنی او می‌نازد.

الحاصل آنقدر از خوبی‌های آن پرده‌نشینِ شیشه و سبو اظهار نمود كه دل از دست رفت، اگر… همّت جبلّی دل را به دست آوردند از انواع آن خموش نژاد عوعی را عنایت خواهند نمود كه طفل خامه را از تصوّر تندی آن دندان تواند كُنْد شد، تا بار دیگر در این باب فكرش… ملازمان… ملت طغرا اگر چه خود مزه در جهان ندیده… نهال كشت ز لذّت… سركه… عاقبت و كم گل كند حدیقه شكر.

(21)

رقعه‌ای كه در باب سرما به قاضی نظاما نوشته

نكاح بند عروس معنی غیبی، چهره‌گشای شاهد لاریبی، فلك دانش را خدیو، حضرت قاضی به گرم سازی هنگامه سخن تدارك سردی زمستان كرده بر سمند آسایش متمكن باشند، بعد از اهدای مكشوف، آنكه پانزدهم رمضان به دارالقرار لاهور رمیدن هزار صبح بنازد از بازی نه و سیزده دست نكشند، پشه شته كوری شمار می‌كنند، و خرمن خرمن زر بر می‌شود، اگر از این قرار تمام شب یاری به وقوع پذیرد مسخّر ما شده خانه بهشتی بر بار خواهد شد، الحاصل صحبت مجل است اگر چون به این هنگام بكشند از نقش شماست خالی نخواهد بود زیاده زیاده است.

(22)

به عزیزی نوشته

تا هوای نزهتكده چمن بوته گل خزه است، مطبخ مسرت‌خانه میرزا تیمورخان را با هیزم سرد كار مباد، مخفی نماناد كه تا امروز ارّه‌صفت بر سر كندها در كشاكش بود، لله الحمد كه به دستاری توفیق نموده قطع شد، ملامت پلكان سوهان طینت اگر به زبان تیشه با این پوست نخست نشین درشتی نكنند، مانند چوب ارّه خورده آرزو نخواهد شد، از بی‌عقلی چون بید مجنون عجب كنده‌ای بر پای خود گذاشت، غافل از آنكه سودای هیزم پخته نمی‌شود، تبرداران چون اشكند دندان طمعی به چوبها فروبرده بودند كه هر یك برابر پنجره مشبك نمایند، اگر به دستور بر… از تصرف حطب سرنمی‌پیچید كلو… خود را از تصمه كشمكش خالی نمی‌دیدند، خوب شد كه به پایمردی تراشندگان این ترد خشك كه انگاره آتش فروزی… بود خلاصی دست داد.

(23)

در اصطلاح گنجفه نوشته

هر گه از بزم حریفان یاد می‌آید مرا  مو به مو چون چنگ در فریاد می‌آید مرا عرض اخلاص این غلام ذرّه‌وار به كتاب اوراق آفتاب گنجفه یاران و تاج تارك شمشیر بازان رسد؟ نمی‌دانم كه فلك بد قماش چه كج باخت كه شیرازه اوراق حریفان را از هم انداخت. آری كس را نداده‌اند برات مسلّمی، مخلص… اگر سر گفتگوی ایام مفارقت واكنم یكباره از دست به در می‌روم، چه قمار مثلث كه هرچند چرخ… پیشه ورق مهر و ماه را برهم می‌زند، برگ مراد من به كنار نمی‌آید، و صورت مطلوب در آینه مقصود جلوه نمی‌نماید، امّا فصلی شود كه چون بلبل اقبال رسیده به منصب هزرای سرفراز شده باشم، چشم دارم كه چشم دشمنان شما چون زر سفید و روی دوستان شما چون زر سرخ گشته.

(24)

و له طغرا در جواب كاغذ سفید نوشته

صاحب سرشت صحیفه كه در تحریر آن ید بیضا نموده بودند، چون ماه نخست از شرق جیب قاصد خالی از خبر دمید، و بیاضی رقعه قابلیت پذیرای رقم با آن ندیده بودند چون صبح كاذب بر شبستان دل مهر جوی نقاب… كشید، ساعتی گوهر فكر چنین سفت كه آن… سیمیاگونه مكتوب به سفیداب نگارش یافته، و لحظه‌ای با خویش گفتی كه: لئالی رقوم آن صدف آئین از سرعت قاصد در راه ریخته، آشنارویان كلمات محبّت‌آمیز كه در كتم عدم‌اند از مقوله سخن ناگفته… به نظر شوق درآورده، گفت: جای شما خالی است، وبیگانه‌نژادان فقرات گله‌انگیز كه در پرده غیب‌اند از عالم ظهور ورق نانوشته خواندن به دیده مقصود شناس مشاهده كرده و واصل نمودی، لحظه‌ای با لشكر فكر بر سر خیل ضوابط نجوم هجوم او زدی، و لحظه‌ای به جمعیت كرات در ملك عدم علم مساحت افلاك… افكندی، اگر در… از مثلث اثر صد درصد ندیدی ننشستی، و اگر در جفر از انعكاس حروف مقصد را… نیافتی به آرام نپیوستی،… آن می‌شد كه به دستیاری… از چشمه‌سار طبع، آبی به جوی انشاء درآورد. اكنون كه این پای بست سرزمین رزم را… بسم الله خرطوم فیل است، و های و هوی عرصه نبرد، نایب مناب قال و قیل، صفحه شفا میدان… از دل بر سر ما زیست، و سطر اشارات تیغ پُر حركات… یكّه تازی سپر به سر كشیدن دایره بر سمت‌الرأس فرض كردن است، و از خانه كمان برآمدن كمان سر از قوس برآوردن، گشاد تیر حلّ ما لاینحلّ است و نیزه بلند قامت معنی مطوّل، در جستن از مجتبی دل را ثابت قدم جوید وندیدن حكمت العین را عین حكمت گوید، از بیگانگی اشكال اربعه راشكل مربّع شناسد وبدیهیات را نظریات داند، كتاب ریاضی را بیاضی خواند، و حاشیه قدیم را جدید نامد، تفسیر را تقصیر انگارد، مقابله حدیث را مقاتله پندارد، چگونه به ارتكاب این مرد جرأت نموده خود را هدف تیر ارباب دانش سازد، امید كه این بیگانه وقوف را به رسوائی آشنا نساخته در این باب معاف دارند.

طغرا چه سان دوات و قلم آورد به پیش

تیغ و سپر مناسب وضع سپاهیت

باید چو برنشكند از دو سوی خویش

نامش چو یكّه تاز در اقلیم شاهیت

(25)

وقفنامچه قرآن از آقا حسین خوانساری رحمة الله علیه

فاتحه كتاب كلام حمد و سپاس سخن آفرینی باید، كه به اعجاز طرازی قلم قدرت جهان‌آرا، هر یك از آیات حق بینات قرآنی را در مقام تحدّی بحدّی اقرار فرمای منكران فرموده، كه همگی را بر محضر مشحون به یقین حقیقت آنكه مسجل به مهر خاموش از انكار همگنان است. با خامه تصدیق و قبول رقم نگار (ذلِکَ الْكِتَابُ لارَیبَ فیهِ) ]سوره مباركه بقره، آیه 2.[ نموده، و به شكر فكاری بهار بدایع نگار انشا گلزار سور معجز آیات فرقانی را در معرض براعت به رنگی پیرایه امتیاز بخشیده كه تمامی معارضان را گلِ محمدی ایمان بما جاء به الرسول از خارخار معراضه اقصر سوره‌ای از آن دمیده. منعمی كه به ریزه بخشی مایده انعام این كتاب كریم گرسنه چشمان بلغای قحطان را به مرتبه‌ای چشم و دل سیر ساخته كه اشتهای دل از خوان آراسته بلاغت خویش قطع نظر نموده. و به معجز نمائی آیات محكمات آن ذكر حكیم فصیح كلامان فصحای عدنان را به مثابه‌ای معدن خجالت و تشویر نموده كه به مشورت هم دفتر لاف و گزاف بیش از پیش به آب عرق شرم شسته. در انشای نامه اقرار به عجز و قصور یكدیگر را خبر كرده‌اند، فحمداً له ثمّ حمداً له. و دیباچه صحف اقلام درود بی‌قیاس رسول اعجاز قرینی را زیبد كه به روشنائی چراغ عالم‌افروز وجود انورش ساكنان ظلمتكده نیستی راه به كشور هستی یافته‌اند، و به رهنمائی لوح خاتم كار ذات تقدس پرورش سرمایه‌داران متاع وجود از نهان خانه طلسم قدیم بنای كتم عدم به پیشگاه تازه اساس حدوث و ظهور شتافته. قرآن مبین كه تا به روز نشور منصب والای رسالت اوست یكی از آیات حقّه معجزاتش، و لوح محفوظ كه دفتر معرفت مبادی مجامع جبروت و خلوتیان صوامع ملكوت است فردی از كتاب تمام اجزای معارف ذاتش، نقد دوازده امامی مذهب حق اثناعشری از آن تا قیام قیامت رایج است كه به حكم جهان مطاع ارقام كتاب خویش خط نسخ بر شرایع انبیاء پیش كشیده، و دست تصرف معرفت ارباب تفسیر از سرا بستان تأویلات قرآنی برای همین كوتاه است كه به اقتضای حكمت واقف ازلی وقف وقوف ان كشّاف اسرار لم‌یزلی و اولاد امجادش گردیده، علیه و علیهم صلوات الله الملك الرئوف، ما فصلت الكلمات بعواطف الحروف، وانفصلت الآیات بمواقف الوقوف.

اما بعد: بر ضمیر دانش‌پذیر شیرازه بندان كتاب آگاهی، و آینه خورشید چمن‌آرای این گلزار فیض ربّانی، و بهار پیرای این گلشن اسرار یزدانی، یعنی نوّاب كامیاب سپهر، جناب عالمیان مآبِ سلیمان حشمتِ جم شوكتِ سكندر شأن، دارا دربان، ثمره مشجره سیادت، غصن دوحه مباركه امامت و ولایت، سایه رحمت بی‌دریغ الهی، چمن‌آرای گلشن همیشه بهار سلطنت و پادشاهی، منتخب مجموعه وجود، شیرازه صحیفه كامله بخشش و جود، كلگونه رخسار جلالت، آب و رنگ گلستان عدالت، وارث سریر سلیمانی، خورشید سپهر جهانبانی، والانژادی كه تا گل محمدی سیادتش چمن‌آرا نشد، گلشن آراسته پادشاهی رنگ نجابت پیدا نكرد، و تا نقد عباسی سلطنت ابد نهایتش به بازار جهان نیامد، رونق شاهی ناقص عیار تمامی سلاطین روی زمین درهم نشكست.

از فیض بحرین دست و دل گشاده‌اش، كف حاجت تنگدستان صدف آسا در كار كوهر مراد رفتن، و از هبوب نسایم الطاف همیشه آماده‌اش غنچه امید جمله بی‌نوایان فال‌گشای شكفتن، و در عهد دادرسی عدالتش برای اینكه همه از ته دل به دعاگوئی دوام دولت بی‌زوالش اشتغال نمایند كسی از عالمیان دل به احدی ندهد. و در روزگار مرادبخشی همّت و الا نهمتش كف سخا از آن همیشه بدون طلب كارگذار وظائف بذل هر مطلب است، كه در برابر احسان بی‌دریغ آبروی كسی نگیرد، مهرش تفسیر ثواب، كینه‌اش ترجمه عقاب، لطفش آیه رحمت، قهرش سوره عذاب، حامل كوكب رعیت پروری، مایل شیوه عدالت گستری، ناشر منشور كبریا انتساب (إِنَّ اللهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسانِ) ]سوره مباركه نحل، آیه 90.[ السلطان بن السلطان بن السلطان، والخاقان بن الخاقان بن الخاقان شاه سلیمان، لازالت آیات سلطنته و دولته و اقباله مرقومة علی صفحات الأیام، وأرقام حشمته وشوكته وإجلاله مرسومة علی أوراق الشهور و الأعوام، همیشه مطمح نظر اندیشه جهان پیما و منظور خاطر ملكوت ناظر و الاخزاین آن فرموده، كه در عهد سعادت زای دولت روزافزون، وروزگار عشرت فزای سلطنت مقرونش، كافه انام بر نهج شایستگی و طور بایستگی كارگذار لوازم سعی واهتمام گردیده، در قیام به وظایف طاعات و مراسم عبادات سعی بلیغ و كوشش بی‌دریغ بتقدیم رسانند.

لهذا همواره در وسیله‌انگیزی حصول این مرام، و تقریب سازی تحصیل این مقصد قرب انجام كوشیده، آنجا كه در نظر ثواب‌اندیشی اندیشه بلندخیز پیوندش مصدریت قرائت قرآن تالی تلاوت، و منشأیت تلاوت تنزیل نازل منزل قرائت آن است، لازم دیدند كه همین قرآن مجید را كه نگاشته كلك غیرت افزای رگ ابر نیسان در شیوه گهرریزی، سرمشق خوش‌نویسان جهان ملّا علابیك تبریزی است، به یكی از اماكن مشرّفه وروضات منوّره مقدسه ارسال فرمایند، كه سایر متوطّنین و متردّدین آن مكان فردوس نشان از فیض قرائت و تلاوت آن مستفیض گشته، ثواب آن به روزگار فرخنده آثار آن قبله جهانیان واصل و متواصل گردد.

بنابر آنكه از بیم دراز دستی تصرفات ناهنجار گلشن را از حصاری ناچار است، كه نه شكستن را بدان دستی باشد، و نه خرابی را به آن پیوستی، و از برای این گلزار همیشه بهار به جز آن حصاری كه صاحبش تعالی شأنه و عظم سلطانه به جهت حفظ و ایمنی وحراست ابدی سایر املاك و اموال مقرر فرموده، كه عبارت از بنای متین حصن حصین وقفیه شرعیه است حصاری دیگر شایسته نیافتند، لاجرم قربة الی الله العظیم، وطلباً لمنّة الجسیم بعد از تلقّی به صیغه معتبره شرعیه مشتمله بر جمیع شرائط و اركان دینیه، این كارنامه اعجاز ازلی و گلدسته گلزار فیض لم‌یزلی را بر وفق شریعت غرّای محمّدی، و ملّت بیضای احمدی صلّی الله علیه وآله در حیطه وقفیه ابدیه درآورده. وقف مخلّد شرعی فرمودند بر آستانه عرش كبریا و روضه فلك فریبای امام انس و جان، مقتدای كافه اهل ایمان، گلدسته گلستان مصطفوی و نوباوه بوستان مرتضوی، شیرازه دفتر لیالی و ایام، واسطه شهور و اعوام، واقف رموز مبدأ و معاد، كاشف اسرار خفیه رب العباد، عمده مقربان درگاه الهی، رازدار خاطر آگاه رسالت، بهار پیرای گلستان ولایت، كشّاف مشكلات امم، حلّال معضلات بنی‌آدم.

و الا منزلتی كه تا روضه فیض‌اندوز انورش سركوب روضات روح‌افزای جهان گردیده، در مناظر بهشت برین قصور به هم رسیده، و از آن زمان كه گنبد سپهر نمود عرش منظرش در این بساط غبرا بساط رفعت فزائی چیده، آسمان به جهت كسب شرف هر صبح و شام با كاسه دریوزه مهر و ماه بر گرد زمین گردیده، و در تحت قبه مباركه‌اش كه شمع اجابت دعا افروخت؟، كه در دم مدعای هر دو جهانش روشن نشد؟ و در زیر سقف روضه متبرّكه‌اش كدام به جهت استشفاء دست برداشت، كه در همان ساعت شفا در آستین نیافت؟ رفیع مقامی كه رفعت قصر والای جلالش در آن پایه‌ای است كه هر نخل دعائی كه از زمین آن قد كشیده مادام كه به طریق… سرازیر نگردد به آسمان نرسد، و ساعت كاخ معلّای كمالش در آن مرتبه، كه ساكنان ملاء اعلی و مقدسیان عالم بالا تا از عرش برین كرسی به زیر پا نگذارند دسترسی به غار درگهش ندارند. دود شمع و چراغ حریم انورش سرمه‌كش دیده خورشید و ماه، گنبد زرّین كیوان مطهّرش فانوس شمع جهان فروز حجت اله، حاجبان آستان ملایك پاسبانش كه ساحت درگاه خدائیست، همه رشك فرمای رضوان، خادمان ضریح مباركش كه حریم بارگاه كبریائی است، جمله حَمَلَهِ عرش رحمن، یكی از مناقب جاه و جلالش حجة الله علی الناس، و باقی مراتب فضل و كمالش بر این قیاس، سلطان سریر ارتضا، امام الثقلین علی بن موسی الرضا، علیه و علی آبائه الطاهرین آلاف التحیة والثناء، مادام القرآن (هُدًی لِّلنَّاسِ وَ بَینَاتٍ مِّنَ آلْهُدَی وَ آلْفُرْقَانِ) ]سوره مباركه بقره، آیه 185.[، مقرّر و مشروط آنكه، هر یك از مجاورین و زوّار در همان روضه متبرّكه مقدسه عرشیه ملكوتیه فیض نگار، از قرائت و تلاوت آن ذخیره اندوز سعادت دو جهانی و چراغ افروز مثوبات جاودانی گردیده، نقل و تحویل به جای دیگر ننمایند.

وقفاً صحیحاً دینیاً ابدیاً، وشرطاً صحیحاً شرعیاً ملیاً (فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَی آلَّذِینَ یبَدِّلُونَهُ إِنَّ آللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) ]سوره مباركه بقره، آیه 181.[.

وكان ذلک فی شهر رجب المرجب من شهور سنة تسع وثمانین بعد الألف من المهاجرة المقدسة النبویة علی الصادع بها وآله شرایف الصلاة والتحیة. ]در آخر نسخه دانشگاه به شماره 8374 آمده: «وكان ذلک فی شهر ربیع الاوّل سنه 1117، تمت بعون الملک الوهّاب والسلام».[

(26)

وایضاً منه دام ظلّه: قباله خانه میرزا شفیع

الحمد لله الذی جعل وادی السلام مأوی لأرواح المؤمنین، وصیره الدار السّلام الّتی اُعدّت للمتقین، والصلاة والسلام علی سید رسله الذی بعثه المقام المحمود، ویصغر فی جنب عظمته ملک آل داود، النبی المبعوث علی الأحمر و الأسود، محمّدٍ شفیع الوری و خیر البشر، وأخیه ووصیه الذی هو باب مدینة العلم والحكمة، ومفتاح لمغالق كلّ كرب وغمّ، علی المرتضی، الذی حلّ من بطنان العرش بظهر الكوفة، وجعل جنّات الخلد علی محبّیه موقوفة، وآلهما واولادهما المعصومون، الذین هم خلفاء التنزیل وعلماء التّأویل، ومثلهم فی هذه الأُمّة كمثل باب حطة من بنی‌اسرائیل، علیهما و علیهم صلوات الله الملک الجلیل، ما دامت دور الدنیا بین أهلها طایرة، وقصور الآخرة غیر صایرة ولا منتقلة.

امّا بعد: بر راه روان شاهراه حقیقت، و سالكان مسالك طریقت، پوشیده نماند كه دار دنیا در نظر اعتبار معتبرین به جز از قنطره عابرین و مرحله مسافرین نیست، و بر حسب مضمون صدق مشحون كلام معجز نظام حضرت سید المرسلین علیه وآله صلوات المصلّین، به غیر از سجن مؤمنین و زندان متّقین نه، و عاقل بصیر و خردمند خبیر داند كه راهرو را بر سر قنطره رحل اقامت افكندن و قناطیر مقنطره بهای غرف آن دادن موجب حسرت و پشیمانی است، و زندانی در نقش و نگار در و دیوار زندان سعی كردن، و در تشید و تحصین مبانی آن كوشش نمودن غایت جهل و نادانی، لاجرم مرشد عقل و دلیل نقل بنابر تمامیت استیلاء ذاتی، و كمال قابلیت جبلّی، به اندك اشاره و ادنی دلالتی بندگان عالی حضرت فضائل و معانی پناه، عوارف و عوالی انتباه، محامد و مكارم آثار، محاسن ومناقب اطوار، فهرست صحیفه فتوّت و مروّت، دیباچه مجموعه اهلیت و آدمیت، جامع اخلاق حمیده، حاوی اوصاف پسندیده، نور سیمای صلاح و سداد، فروغ جبهه اطاعت وانقیاد، للفضایل و المعالی والغرّ والعوالی، والفتوّة والمروّة والدّنیا والدّین، خلف صدق نوّاب مستطاب مغنی الالقاب، عالمیان پناه، غرّه ناصیه دولت و اقبال، قرّه باصره عظمت واجلال، نقاؤه دودمان همت و سخاوت، خلاصه خاندان حكمت و صداقت، سبّابه بقراط حدس و ذكا، زخمه تار قانون صحت و شفا، مؤسس اساس جود و مكرمت، و بانی مبانی لطف و مرحمت، مجموعه سعادات ازلی، جامع هدایات لم‌یزلی، بهره‌مند توفیقات دارین، كامیاب تأییدات نشأتین، عظیم‌الشأنی فلانی را به جاده قویم و طریق مستقیم صواب رهنمون گردیده.

دل قدس منزلتش را به زلال تحسین و رحیق توفیق از شئوب رغبت به زمین وتحسین عمارت آب و گل پاك شسته‌اند، و دور مزخرفه، و قصور مذهّبه، و عمارات رفیعه، و ابنیه منیعه، و منازل مشتمله بر جنّات و انهار، و بساطین ملتفّه به انواع فواكه و اشجار، و باغات آراسته به انواع ریاحین و ازهار، و ساحات مفروشه به الوان احجار، و طاقات مرفوعه به گنبد دوّار را در نظر همّت بلندش به خاك راه برابر كرده، خاطر حق جو و طبع حقیقت گزینش مایل به تحصیل منزل شده كه بی‌تصنع‌تر از بنای دستار مستان، و بی‌تكلّف‌تر از خانه خانه به دوشان بوده باشد، و اگر چه به ظاهر از مزایای دنیا نماید لكن در حقیقت جنّتی باشد نقد و بهشتی باشد آماده، كه تا هنگام سكنای آن هم در راه باشد و هم در منزل، و هم بر جسر باشد و هم در ساحل، و ان شاء الله بعد از طی مراحل عمر طبیعی، در انتقال از این دار پر محنت و بلا به آرامگاه فردوس اعلی‌مؤنت نقل از منزلی به منزلی و زحمت تحویل از سرائی به سرائی هم نباید كشید، بلكه میانجی در میان همین فتح عین و رفع حجاب از بین بوده باشد.

بنابراین بخرند ملازمان مشار الی القابه الشریفه به خلوص نیت و صدق رغبت از جناب فضیلت و صلاحیت مأب، تقوی و ورع انتساب، محامد و محاسن اطواری، توفیق آثاری ضیاء الفضیلة والصلاحیة والتقوی فلاناً ابن مرحوم مغفور فلان آنچه در حالیت سابقه ملك طلق بایع مشار الیه بود، و در تحت تصرّف و تملّك او تمكّن و استقرار داشت، بی‌ممانعه مانعی و بی‌مزاحمه زاحمی، و آن عبارت است از همگی و تمام یكدست خانه واقعه در دار السلطنة عظمی، و مستقر الخلافه اكبر، بر مسكن ارواح مؤمنین، مختلف ملائكه مقربین، واسطه فیوضات یزدانی، مورد تجلیات رحمانی، كعبه ارباب عرفان، قبله اصحاب ایقان، مصر اعظم وجود، مقرّ جودی جود، ساحت درگاه خدائی، حریم بارگاه كبریائی، انجمن روحانیان عالم بالا، محفل كرّوبیان ملأ اعلی، صدف دُرّ دریای رحمت وهم سفینه سفینه، شهری كه در وی از غایت نور و ضیاء و نهایت نظافت و صفا فرّاشان سراها را شغلی جز این نه، كه روزها شعاع آفتاب را مثل تار عنكبوت از زوایای بیوت دور كنند، و شبها مشعل مهتاب را مانند چراغِ كشته از خانه‌ها بیرون برند، جاروب كوچه وبازارش بال و پر فرشتگان است، و خار سرهای دیوارش مژگان حور و غلمان، ارض مقدس غروی، و مشهد مطهر مرتضوی، یعنی نجف اشرف اقدس ارفع اعلی علی مشرّفه الف الف تحیة، مشتمله بر عمارت اندرون و بیرون و دروب و غیر ذلک، محدود به كناسه شیخ ناصر فلاح و شیخ ناصر كوبح و عوید بنّا و به شارع عام، با جمیع توابع و لواحق شرعیه، و مضافات و منسوبات دینیه، به ثمن سی تومان تبریزی زر رایج الحال، مضروب مسكوك نصفه تأكیداً للاصل و توضیحاً له پانزده تومان موصوف مبایعه شرعیه و معاقده دینیه مشتمل بر جمیع شرایط و اركان معتبره واقع شد، بایع مشار الیه در حالت صحت بدن، و كمال عقل، و غایه طوع و رغبت، به لزوم بیع و شرعیت آن، و قبض تمام ثمن، وضمان درك عند خروج المبیع مستحقاً للغیر، كلاً او بعضاً، قایل و معترف گردید، و اسقاط جمیع خیارات سیما خیار غبن فاحش واحفش نمود، امّا نمی‌دانم از قرابر این مبایعه جواب دعوی غبن مشتریان روزگار را كه خواهد گفت؟ و بذلک خرجت الدار المذكورة من ملک البایع المذبوره، و انتقل إلی حضرة المشتری المشار إلیه، و له التصرف فیها بإی وجه شاء و أراد، و نفعه الله بها من هذا الیوم إلی یوم المعاد.

(27)

ایضاً منه دام ظلّه لوقف قرآن من صفی قلی بیك

فاتحه كتاب كلام، حمد و سپاس متكلّم علّامی سزد كه از میان كتب آسمانی و صحف نورانی، قرآن مجید را به سمت اعجاز امتیاز بخشید، و به معارضه اقصر سوره‌ای از آن عارض فصحای عدنان و بلغای قحطان را بر خاك عجز و قصور مالید، و دیباچه رسائل اقلام، تحیت و درود رسولی زیبد كه طُغرای منشور رسالتش (اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْكِتاب) ]سوره مباركه كهف، آیه 1.[ است، و برهان دعوی نبوّتش ساطع الی یوم الحساب. مقدس نژادی كه اهل بیت اخیار و عترت اطهارش به حكم تنزیل نازل منزله قرآنند، و ربع ارباع و اقطاع مملكتِ بی‌منتهای فرقانی وقف مدح و ثنای ایشان، علیه و علیهم صلوات الله الملک الرؤوف مادامت السور مقطعةً بالحروف و الآیات مختتمةً بالوقوف.

امّا بعد: بر واقفان مواقف دانائی و ضمائر راصدان مراصد آگاهی پوشیده نماند، كه چون پادشاه علی الاطلاق اقلیم وجود، و مالك به استحقاق خزائن جود، جلّ شأنه و عظم سلطانه، به مجرد فضل و احسان و محض لطف و امتنان خویش، گنجوری این گنجینه اسرار الهی و خازنی این خزینه حقایق و معارف نامتناهی را با همه ناشایستگی و ناقابلی به این كمترین بندگان الهی و كمینه غلامان پادشاهی صفی قلی ارزانی داشت، از آنجا كه عادتی است قدیم و رسمی كهن و نزد خردمندان امری است مقرّر و مبرهن، كه از بیم درازدستی اغیار، و اندیشه تصرفات ناهنجار، هر گنجی را از طلسمی ناچار است، چندی بر ایشان كه بر سرمایگان سوداپرست، و بلندمطلبان كوتاه‌دست و درازدست، به خیال گنج گنجها از خیال در ویرانه دماغ می‌گذارند.

این فقیر به گنج نامتنها پی برده، و این تهی‌دست نسخه كیمیا بدست آورده، از اندیشه طلسم در طلسم اندیشه افتاده بود، آخر الامر به جز آن طلسمی كه صاحب همین گنج بی‌پایان، و مالك این كنز بی‌كران به اسم انقراض زمان و انقطاع اوان بسته، نه شكستن را بر عروه وثقای آن دستی، و نه گسستن را به حبل متین آن پیوستی.

كه عبارت است از وقف مؤبّد و حبس مخلّد، چنانكه در شریعت مطهره نبوی ـ صلوات الله علی الصادع بها ـ شرح اسم و كشف حقیقت او بر وجه اتم و اوفی شده، طلسم دیگر شایسته این گنج شایگان نیافت، لاجرم قربة إلی الله تعالی وطلباً لمرضاته به صیغه معتبره شرعیه مشتمله بر شرایط و اركان دینیه این كارنامه ایزدی و این معجزه ابدی را، بر وفق قانون شرع محمّدی 9، بر شیعیان و مؤمنان امّت احمدی وقف شرعی نمود، و تولیت آن را به نفس خود مفوّض ساخت مادام كه حیات مستعاد باقی باشد، و پس از آن به اولاد ذكور و اولادِ اولاد ذكور خود، علی الترتیب المذكور، وهكذا الی أن یرفع الله تعالی ثقل الكتاب، و یخرج أثقال الكنوز من الخراب.

و جمال این از زوال شاهد این عقد گرانمایه به زیور گرانبهای این شرط صحت پیرایه آراستگی پذیرفته، كه هر یك از مؤمنان را كه قائد توفیق رفیق گشته به سر منزل این گنج بی‌دریغ رساند، و فراخور نصیب و اندازه روزی خود از آن بهره‌مند و كامیاب گردند، درج دهان را لبریز از جواهر آبدار، و صدف سامعه مستمعان را گوش تا گوش مملوّ از لئالی آبدار سازد، و ثواب این تلاوت و اجر آن قرائت را به مرقد منوّر و روضه مطهر سلطان انس و جان، فاتح ابواب جنان، قره عین رسول، سرمه دیده بتول، پرورده مهد آغوش مهر رسالت، برآورده به رو دوش نبوّت وجلالت، عضاده باب مدینه علم و حكمت، سید وسرور شباب اهل جنت، حافظ احكام قرآن مجید، حامل اركان عرش توحید، نوبهار چمن شفاعت، لاله‌زار دشت شهادت، واقف حقایق پیدائی و نهانی، وارث عصای موسوی و خاتم سلیمانی، مجموعه رایقه مكی سرایر جفر و جامعه، صحیفه كامله جملگی وقایع آتیه و واقعه، نسخه اصل لوح محفوظ، به یك گردش چشم التفاتش ازل تا ابد ملحوظ، سرخیل مجرمان و محرومان را به شفاعت بی‌دریغش هزار گونه امید، جبرئیل امین در جنباندن مهد جلیلش محتاج به صد نوع تمهید، آب حیات بی‌بدرقه لعن قاتلانش به گلوی كسی فرونرود، و زهر ممات با تریاق تربت آستانش در اعصاب و عروق زندگانی ندود، به بركت مُهر مِهر آثار تراب درگاهش، جبهه سجده مؤمنان عرش‌آسا، و به یمن دانه تسبیح طین حریمش طای انفاس مسبّحان را آستان شاخ سدرة‌المنتهی، به یك سلسله سبحه خاك مطهرش عقد صد نفر حورا می‌توان بست، و به نیم قرص كافوری تربت معطرش تب یك جهان مرض می‌توان شكست.

دُرِّ صدف امكان، گوشواره عرش رحمن، ثالث ائمّه هدی، خامس اصحاب عبا، ثانی ثقلین، هادی خافقین، حضرت اباعبدالله الحسین ـ علیه صلوات الله ربّ المشرق ما یذكر الزین مع الشین وتقرن الاثر ـ بالعین هدیه فرستد، كه تا این دو یادگار پسندیده رسول ثقلین، و این دو خلف برگزیده صاحب مقام قوسین، كه به مؤدّای «وانّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض» ]كافی، شیخ كلینی، ج 2، ص 415؛ كمال‌الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص 64.[ نه چون دیگر برادران زمان، زمان صحبتشان بی‌وفاتر از عهد گل، و مدّت الفتشان بی‌بقاتر از صحبت دوستان بر سر پل، بلكه تا گلگشت روضه رضوان با همند وقالب حوض جنان همراه و همدم، در آن روز ورود كه محشر موعود است، در حضور قاضی محكمه واقع، و حاكم دارالعدل نفس الامر، دو شاهد عدل بر صدق دعوای ایمان ومحبّت و خلوص اخلاص و عقیدت او نسبت به اهل‌بیت عصمت و طهارت بوده ان شاءالله.

نه بس دور كه به بركت این امور از دست ساقی كوثر ـ علیه صلوات الله الملک الاكبر ـ به جرعه‌ای از آن حوض بی‌پایان كام تمنّای او را سیراب و ریان سازند، و شاید كه به عون عفو الهی، و شفاعت حضرت رسالت پناهی، صلی الله علیه وآله، رشحه‌ای از آن نیز روزی این غرقه بحر عصیان، و این تشنه لب فیض ِ وصل یزدان گردد.

انّه الجواد الكریم ذوالفضل العظیم، وقفاً دینیاً ابدیاً علی وفق الشرع القویم وشرطاً شرعیاً ملیاً علی نهج‌الدین المستقیم.

(فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ماسَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذینَ یبَدِّلُونَهُ اِنَّ الله سَمیعٌ عَلیمٌ) ]سوره مباركه بقره، آیه 181.[.

(28)

وقفنامچه‌ای كه بندگان آقا حسینا به جهت میرزا رضیا نوشته‌اند

بسم الله الرّحمن الرّحیم وبه نستعین

آب و رنگ گلستان سخن‌پردازی، و كلگونه بهارستان معنی طرازی، وقف چهره دل آرای شاهد حمد جهان پیرائی است، كه منظر رفیع نه فلك پست‌ترین غرفه از ایوان ابداع اوست، و كشور وسیع هفت اقلیم كمترین قریه از شهرستان اختراع او، واقف السرایری كه گوهر مكنون رازی در دُرج سینه هیچ آفریده‌ای مخزون نگشته كه به مهر خازن وقوف لم‌یزلیش نرسیده، و عالم الضمایری كه ریشه نخل اندیشه در قعر ضمیر هیچ مخلوقی ندویده كه مهر جان تاب مشرق علم ازلیش بر او نتابیده. شهنشاهی كه از بیم دورباش انوار قاهره قهرمان جلالش نظر تیزرو عقل بلندپرواز دانشوران از دورگردان سُرادقات مشاهده جمال اوست، و به پشت گرمی مسكین‌نوازی مرحمت بی‌زوالش پروانه شكسته بال دل دردمندان در پرواز طواف شمع شبستان وصال او، مالك الملكی كه در تمام دارالضّرب ممالك وجود بشری نتوان یافت كه سكّه ملكیتش نقش جبین نكرده باشد، و از ماه تا ماهی عوالم غیب و شهود، قلبی به دست نتوان آورد كه خزانه عامره قدرتش در تحت تصرّف نیاورده باشد. مزارع سبز آسمان اگر هفت است و اگر هفتاد تمامی به رشحه‌ای از بحر عطاش تا قیام قیامت هم‌آغوش سیرابی، و بساتین دلگشای جنان اگر هشت است واگر هشتاد همگی به قطره‌ای از ابر سخایش ابد الآباد دوش به دوش شادابی، بر آستان عزّتش جبهه مذلّت كه سود؟ كه به كلاه كیانی سر فرود آورد، و به خاك عبودیتش پهلوی مسكنت كه نهاد؟ كه بر مسند سلطانی پشت نكرد.

و سعادت دارین غلام خانه را در قدیمی بلند اقبال رضی الفعالی كه خانمان دین و دل وقف رضای او ساخته، و توفیق نشأتین رفیق صمیمی مبارك فال حمیده خصالی كه سرمایه مال و جان در هوای او درباخته، تبارك الله این چه رحم و كرم بی‌منتهاست؟! كه هر آنچه این بندگان قلیل البضاعة و این فرومایگان عدیم الاستطاعة كه جمله را داغ (عبداً مملوكاً لایقدر علی شیء) بر جبین، و همه را اقرارنامچه «العبد وما له كان لمولاه» در آستین است، از خزانه رحمت بی‌دریغ فراگرفته، و به جهت مصالح معاش و معاد و به واسطه تحصیل صلاح و سداد در سبل خیرات و وجوه قربات انفاق نموده‌اند. همگی را بر ذمّت والا نهمت احسان و امتنان خویش به شمار قرض درآورده و به اضعاف بی‌شمار آن تمسّك (مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِیرَةً) ]سوره مباركه بقره، آیه 245.[ به دستشان سپرده.

و سبحان الله این چه لطف و احسان بی عد و احصاست؟! كه كرده توفیق و تأیید ازلی، وآورده اعانت و امداد لم‌یزلی خویش را به نام مشتی درماندگان بی‌تاب و توان كرده، وانعام عام (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) ]سوره مباركه انعام، آیه 160.[ در وجه ایشان مقرّر شمرده.

تعالی ذاته عن أن یبلغ كنهه العارفون، وأن یحیط بوصفه الواصفون له الملک وله الحمد وإلیه ترجعون.

و زیب و زیور پری‌چهرگان محفل نكته‌پروری، و حلی و حُلَل دوشیزگان انجمن عبارت گستری، نامزد بَرْ و دوش دلربای عروس نعت عالم‌آرائی است كه به جز از بلبل دستان سرای وحی كسی را یاری آن نه كه بر شاخسار مدیحش بسُراید، و به غیر از طوطی شكّرخای الهام دیگری را حدّ آن نه كه به شهد توصیفی كام و زبان بیالاید، تقدّس نژادی كه حلّه روحانیت طراز حقیقتش را در كارخانه صنع ازل از تار و پود شعاع خورشید ذات احدیت بافته‌اند، و كسوت هیولائی باف صورتش را سَمَن سیمین اندامان حجله ملكوت از دیبای تجرّد نگار خلعت خویش به صد پیرهن نازكتر بافته، رهنمائی كه بی‌پرتو مشاعل عالم افروز هدایتش سمند بادپای دانش خضر در ظلمات حیرت و جهالت هزار سكندری در شیار زمین فتنه و ضلالت جفت گاو زرّین سامری می‌شود، بُلغای قحطان از ریزه خوان فصاحتش تمام چشم و دل سیر، و فصحای عدنان از شرم جواهر كان بلاغتش سراپا معدن تشویر، طایر وحی مرغِ دست‌آموزِ دل غیب بینش، و برقِ الهام شمعِ بزم‌افروز خاطر حقیقت گزینش.

اگر سبحه حصبا در دست معجز نمایش سبحان الله گفته چه تعجّب؟ تعجّب از معجزات بی‌شمارش كرده كه زیاده از ریگ بیابان است، و اگر آب دریا در وقت طلوع نیر سعادت فزاش به زمین فرو رفته چه شگفت؟ شرم از كف دست گهربارش نموده كه فزون از محیط وعمّان است، چاك زدن جیب بدر منیر به ایمای بنان براعت استهلالی است ظاهر بر شرح صدر پرنور مؤمنان، و فرونشاندن آتشكده فارس در شب میلاد سعادت نشان، اشاره روشن به اطفاء نائره جحیم در روز میعاد بر مجرمان، آنجا كه حضرتش بر مسند قرب قاب قوسین تكیه زده مقرّبان ملاء اعلی هزار سر تیر دور ایستاده‌اند. و آن دم كه خدّامش به عزم دخول حرم وصال نعلین از پا كنده صدرنشینان عالم بالا به پیش دستی نگهداریش همه بر روی هم افتاده، وسعت خُلق عظیمش به مرتبه‌ای كه چین جبین دلتنگی همدمانش، سرمشق گشادگی به خیابان‌های جنان داده، و رفعت قدر بلندش در پایه‌ای كه نشان فعل نعلین سرهنگان آستانش، داغ بندگی بر جبهه كیوان نهاده.

قرنها پیش از وجود آدم و حوّا سریر نبوّت به گوهر ذات بی‌مثالش مزین، و دورها قبل از حدوث ارض و سما عرصه خلافت به پرتو آفتاب جمالش روشن، روح‌الامین به دولت مرتبه ملازمتش امیر جمله روحانیان. و سلاطین به نسبت سلسله گرامیش مسجود همه كرّوبیان، فاتحه دیوان شفاعت و خاتمه رساله رسالت، مودّت ذی القرباش وسیله فتوح، ومثل اهل بیته كمثل سفینة نوح ]اشاره به حدیث: «انّما مثل اهل بیتی فی هذه الامّة سفینة نوح فی لجّة البحر من ركبها نجی و منتخلّف عنها غرق»، سفینة البحار، محدث قمی، ج 4، ص 185.[، قدرت نامتناهی الهی در كارخانه مشیت خویش عبای عصمت به جهت قامت دل‌آرای او و آل بی‌همای او مهیا ساخته، و به دست اراده خود ردای طهارت بر دوش فلكْسای او و اهل‌بیت او انداخته، تا قیام قیامت سرابستان امامت وقف اولادی اولاد اطهار او است، و شهرستان ولایت ملك موروثی عترت اخیار او، علیه و علیهم صلوات الملک الرؤوف مادامت السور مقطعةً بالحروف والآیات مختتمةً بالوقوف.

امّا بعد: كامل نصابان نقود گنجینه دانش و بینش، و سرمایه‌داران متاع سفینه آفرینش كه به رهنمونی تعلیم (هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلی تِجارَةٍ تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ) ]سوره مباركه صف، آیه 10.[ به نیك و بد معاملات در این پی برده‌اند، و به نفع و ضرر معاوضات نشأتین وقوف تمام پیدا كرده، چندان‌كه به گرد سراپای بندر وجود برآمده‌اند و طواف برّ و بحر كشور هستی نموده، به هیچ‌گونه تجارتی ظفر نیافته‌اند و سررشته هیچ نحو معامله بدست نیاورده، كه به عین الیقین مشاهده نكرده باشند كه در روز بازار رستخیز كه محل ظهور رنج و خسران معاملات و هنگام پدید آمدن فایده و نقصان تجارات است، بنقص (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَماكانُوا مُهْتَدِینَ) ]سوره مباركه بقره، آیه 16.[ مقرون است و به غبن (ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ) ]سوره مباركه حج، آیه 11.[  مغبون، به غیر از اینكه متاع مستعار انفس و اموال را كه روزی چند از مقدّر ارزاق و آجال به عاریت گرفته‌اند صفقة واحدة در معرض بیع (إِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ) ]سوره مباركه توبه، آیه 111.[ درآورند. و در بیع این بضاعت مزجاة كه فی الحقیقة ملك طلق مشتری است

ومع هذا از غایت لطف و كرم به صد گونه لطف و دلداری و اضعاف مضاعف قیمت آن خریداری می‌نماید، سر موئی مماكسه روا ندارند، تا به یوم میعاد كه حلول اجل است، سرابستان جنان را كه ثمن این مبایعه شرعیة الاركان است در تحت تصرف و تملك درآورد، به فراغ بال در مناظر دلگشای (وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ) ]سوره مباركه سبأ، آیه 37.[ منزل گزینند. و به استراحت تمام بر چاربالش (عَلی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ * مُتَّكِئِینَ عَلَیها مُتَقابِلِینَ) ]سوره مباركه واقعه، آیه 16.[ تكیه زده بزم عشرت (یطُوفُ عَلَیهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ * بِأَكْوابٍ وَ أَبارِیقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ) ]سوره مباركه واقعه، آیه 18.[  فرو چینند (وَ قالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الاَْرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ) ]سوره مباركه ص، آیه 74.[.

و زارعان مزارع پیش‌بینی و حارثان ولایت عافیت گزینی كه گرد خرمن هدایت را توتیای بصیرت ساخته‌اند، هرچند در اطراف و اكناف مزرعه «الدنیا مزرعة الآخرة» ]بحارالانوار، ج 107، ص 109، چاپ بیروت؛ تفسیر اصفی، فیض كاشانی، ج 2، ص 1126، دفترتبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.[ تكاپو نموده‌اند، و به جهت تحصیل نماء (مَنْ كانَ یرِیدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ) ]سوره مباركه شوری، آیه 20.[ جستجو كرده، تخم عملی به كف نیاورده‌اند كه در این دهكده فانی توانند كشت كه از آفات ارضی وسماوی عالم كون و فساد مأمون از حوادث و سوانح صیفی و شتوی معاد و معاش مصون بوده باشد. جز اینكه به دست اخلاص دانه انفاق در سبیل خیرات و طریق مبرّات بكارند، و به آب سرچشمه خلوص نیت و صفای طویت سرسبز و سیراب دارند، تا به وقت گرمای روز نشور و موسم وزیدن صرصر نفحه صور كه هنگام باد دادن خرمن اعمال، ومحل برداشتن كشته امانی و آمال است، ریع (مَثَلُ الَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشاءُ) ]سوره مباركه بقره، آیه 261.[ بردارند، و به وسیله آن در روزگار دراز (خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ) ]سوره مباركه هود، آیه 107.[ وام عیش وكامرانی و قرض نشاط و شادمانی كه در ده روزه حبس این سرای فانی بر ذمّه خاطر حزین مانده بگذراند (وَ قالُوا الْحَمْدُ للهِِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ) ]سوره مباركه فاطر، آیه 34.[.

بنابراین، ارباب كرم و اصحاب همم كه به انواع هدایات ازلی و به اصناف سعادات لم‌یزلی ارجمندند، پیوسته نصب‌العین خاطر خزائن ساخته‌اند كه به قدر مقدور در انفاق انفس و اموال به واسطه ابتغاء وجه ذوالجلال كمر جهد بر میان بندند، و همیشه مطمح نظر اندیشه غیران نساخته كه مهما امكن در صرف اغراض دنیوی به جهت اقتناء ذخایر اخروی به قدم سعی و كوشش نمایند. چنانچه در این ایام به مددكاری عنایات ربّانی ورهنمونی توفیقات یزدانی، بندگان و الامكان رفیع‌الشأن نواب مستطاب معلی الالقاب، اختر برج سیادت و اجلال، گوهر درج دولت و اقبال، گلدسته گلستان مصطفوی، نوباوه بوستان مرتضوی، فرع شجره مباركه سلطنت و كامكاری، غصن دوحه عظمت وشهریاری، خلاصه خاندان عزّت و علا، نقاوه دودمان رفعت و اعتلا، خلف الصدق سلسله فضل و افضال، قرة‌العین قبیله دانش و كمال، جامع خصال رضیه روحانی، مستجمع اخلاق حمیده انسانی، از طفل گهر كه زاده برّ و بحر است كریم الابوین‌تر، و از شخص هز (كذا) كه نتیجه عقل و نفس است نجیب الطرفین‌تر، پیر خرد یكی از كودكان دبستان شعورش، و مشعل مهر پرتوی از شمع شبستان ضمیر پرنورش، كامل نصاب سعادت آسمانی، و تام‌النصیب توفیقات دو جهانی، المقتدی بأجداده الأمجاء عملاً و علماً، المحتدی لأبیه النبیه اسماً و رسماً، ذوالنسب الرفیع، والحسب المنیع، والشرف البدیع، الموفق بتوفیقات الملک الصمد، المؤید بتأییدات الفرد الأحد، میرزا رضیاً للسیادة والنجابة والنقابة والفضیلة و الإفاضة والهدایة و الإقبال و الإجلال والدّنیا والدین، محمّد، لازال عمایم التوفیق علیه هاطله، وأمطار التأیید علیه نازله، بمحض ابتغاء وجه كریم ذوالجلال، واسترضای جسیم ایزد متعال، خالیاً عن شوائب الأغراض الدنیویة، مستجلباً لفواید الأعواض الاُخرویه، طالباً لرفیع الدّرجات فی جنة عرضها كعرض السموات، راجیاً لنیل الأجر والجزاء یوم تجد كلُ نفس ماعملت من خیرٍ محضرا، مزیداً من فضل ربّه الكریم جزاءاً و شكوراً، خائفاً من بأسه العظیم یوماً عبوساً قمطریراً، به خلوص نیتی كه سلسله نسب به مشرب خالص عیناً فیها تُسمّی سلسبیلاً رسانده، و صفای طویتی كه ریشه حسب تا سرچشمه صافی و انهار من عسل مصفی دوانده، و در حالتی كه پیر نورانی خرد از پرده‌داران خلوت شعور، و شمع كافوری رضا از مجلس افروزان انجمن حضور بود، شاهد رقبات و املاك معینه مفصله ذیل را كه ملك یمین تصرف وكلای عالی‌مقدار آن توفیق آثار به عقد دوام وقف درآورده. وقفی صحیح و شرعی بنیانش از قصور فساد مبرّا، واركانش از فتور خلل معرّا، خصوصاً ركن اعظم آن كه عبارت از موقوف علیه كه بی‌شائبه گمان به صد پایه از بنیان آسمان متین‌تر است، و هزار مرتبه از چاردیوار اركان حصین‌تر، یعنی دو كعبه حقیقی و دو قبله تحقیقی، دو منزل فیض ایزدی و دو محمل رحمت سرمدی، دو منوّر بنای رحمانی، دو مقدس اساس روحانی، كه جاروب شعات مهرشان وقف خاكروبی آستان است، و رشته پرتاب صبح نذر فتیله شمع شبستان، یكی روضه مطهره مقدسه منورّه متبرّكه سماویه عرشیه ملكوتیه سلطان سریر ارتضا، پادشاه اقلیم اجتبا، نخستین موجه دریای وجود، اولین مرتبه جامعه مراتب غیب و شهود، صدرنشین ایوان خلافت، شهسوار میدان شجاعت، طلسم كز مخفی گنجینه ازل، خازن خزینه وافی رحمت لم‌یزل، درج دربسته گوهر مكنون، اسم اعظم اله، معنی سربسته نقطه تحت باء بسم الله، وكیل علی الاطلاق كارخانه ایجاد، حاكم به استحقاق اقالیم سبع شداد، گنج روان طلسم آفرینش، تفسیر و بیان اسم دانش و بینش، صدر مشروحش صندوق كتب آسمانی، و قلب مفتوحش مسكن سكینه ربّانی، فصحای مكّه و یثرب در وصف جلالش اعجمی، و بلغای مشرق و مغرب در نعت كمالش قایل به ابكمی، صرح ممرّد ساحت حقیقتش، پا لَغْزِ نظرِ ثابت قدم دیده یك‌اندیشی موحّدان، و ركن مشید حصن معرفتش، سرشكسته تیشه الماس‌دمِ نقاب اندیشه تیزهوشی عارفان.

بی‌امر مطاعش نقش بستن نطفه در ارحام صورت نپذیرد، وبی‌فرمان لازم الاتّباعش دم گرم روح در رمیم عظام در نگیرد، دعوی ولایتش را از دست خیبرگشا گواه در آستین، امامتش را از خاتم (إِنَّمَا وَلِیكُمُ آللَّهُ) ]سوره مباركه مائده، آیه 55.[ نقش صدق بر جبین، سررشته امور جنبش وسكونش از پنجه اقتدار عامل طبیعت بیرون، و اندیشه وقوف بر معاملات ظهور وبطونش از حوصله طاقت پیر خرد فزون، در و دیوار محفل ضمیرش، مهرنگار، و كوچه وبازار كشور خاطر منیرش، فیض كار، و بال و پر روح‌الامین بارها در رقعه كاری نعلین مباركش بكار رفته، و گیسوی حورالعین مكرر بهجت پابند دلش قنبر از رضوان گرفته، كمند خیال به كنگره قصر توصیفش نارسا، و نقد سخن در راسته بازار تعریفش ناروا.

در میدان همت طبع والا نژادش غبار پی (كذا) موزی بالانشین چهره مهر و ماه، و از آستان صوفت خاطر قدسی نهادش هر گرد رانده از دور، صیقل آئینه چین صبحگاه نقطه علم كه محیط به علوی و سفلی است در تحت باء ابجد كودكان مكتب افادت اوست، وقاف قدرت كه شامخ‌تر از عرش و كرسی است در قبضه تصرف بال و پر صعودگان چمن ولایت او، خیل و حشمت سلیمان خیالات دیده ضعیف مور بی‌برگ و نوائی كه از خرمن احسانش دانه كشد، و گنج و ثروت قارون تعبیر اضغاث و احلام خواب سودای گدائی كه از ریزه خواران انعامش دریوزه كند، خورشید درخشان خاكستر عود سوز مرقد معطرش، و صبح نورافشان ته مانده شمع كافوری روضه مطهّرش، نص و عصمت در دعوی امامتش دو گواه معصوم از خطا، كتاب و سنت بر حقّیت خلافتش دو نوشته متّفق اللفظ والمعنی، محبتش بر همه كائنات فرض عین و عین فرض، و ولایتش امانت معروضه بر سماوات وارض، برهان الموحّدین، امیرالمؤمنین، امام المتّقین و یعسوب المسلمین، و قائد الغرّ المحجّلین، و وصی رسول ربّ العالمین، لیث بنی غالب، و غالب كل غالب، اسدالله الغالب، مطلوب كل طالب، ابوالحسن علی ابن ابی‌طالب صلوات الله علیه، الموجبات بالسوالب، وتقابلت المحاسن بالمثالب.

و دیگری مشهد معلّی مزكی مجتبی، امام الثقلین، سلطان الخافقین، گل بوستان رسالت، غنچه گلستان ولایت، محرم اسرار خفیه ربّانی، مظهر انوار جلیه یزدانی، سید شباب اهل الجنّة، سرور ارباب علم و حكمت، عارف معارف كونی و الهی، واقف سرایر كماهی، خازن كنوز حكمت ربّ العباد، كاشف رموز مبهم مبدأ و معاد، رهنمای مسالك، پیشوای سلسله نفوس و عقول، مطالعه حاشیه جمالش شرح افزای سینه رسول، مشاهده طلعت همایونش سرمه‌كش دیده بتول، در تحت قبه مباركه‌اش استجابت صبح و شام دست به دعا برآورده، و از بركت تربت طیبه‌اش صحت براری تمام شفا طلب كرده؛ روزی كه خاكروبه آستان سدره نشانش به وجود آمده، كوران مادرزاد چشم‌روشنی یكدیگر گفته‌اند، و زمانی كه روضه ملائك پاسبانش در روی زمین هویدا شده، ساكنان سبعٌ شداد یكبارگی وداع آسمانها كرده‌اند.

طفل اندیشه كه از سر پستان صبح ستیز نمكیده، در حلقه نوآموزان دبستان نعت ضمیر مهرمانندش راه نیابد، و نخل حیایی كه در كنار جویبار حجره قد نكشیده در وصف نونهالان بوستان وقف قدر بلندش بار ندارد، با وجود ساحت بسیط حریم حرمش مدفن موتی در روضه بهشت برین ساختن جهل مركب، و در حضور خاك شفابخش محترمش دفتر اطبّا به آب نبشتن خلاف قانون عقل و ادب، جبهه‌ای كه به خاك‌سایی مهر تربتش آموخت به صندلین ماه و مهرش سر فرو نمی‌آید، و دیده‌ای كه به نظاره روضه با رفعتش خو كرده نُه قبّه سپهرش در نظر نمی‌آید، تار و پود فرش حریمش حواله زلف و گیسوی حورالعین، و رُفْتُ و روب آستانه عرش تعظیمش در عهده بال و پر ملائك مقرّبین، در محفلی كه زیارت مرقدش بالانشین است طواف كعبه بیرون در می‌گردد، و در موقفی كه قدم زائرانش بر زمین است روح فرشته به سر می‌رود. به دست‌آویزی زیارتش گناه عالمی پایمال، و به یمن شفاعتش یمین سابقین بر سر اصحاب شمال، درخت طوبی نهال شجره سیادتی كه از ارض مقدس صلب مباركش رسته، و فردوس اعلی لب تشنه فیض ساحتی هدی، خامس آل عبا، قرة‌العین رسول ثقلین، ابا عبدالله الحسین علیه صلوات الله ربّ المشرقین، اردف الخبر بالعین واتّبع الصدق بالیمین.

وقفاً صحیحاً ومؤبّداً مخلّداً وصدقةً جاریةً نافذةً تبّة بتّة قائمة علی اصولها، مستمرةً علی شرایطها لایباع و لایوهب، و لایرهن و لایورث، و لایغیر و لایبدّل، و لایصرف ولایحوّل، الی أن یرث الله الأرض و أنّه خیر الوارثین، فی حالة یصح، عند جمیع الأقاربة الشرعیة، وینفذ من أمثاله الاعترافات السمعیة، المتصف بأقصی الكمال العقل و الرشد والبلوغ و صحة البدن و الطّوع و الاختیار، و فقدان الكره علیه و الإجبار.

بعد از جریان صیغه شرعیه عربیه جامعه شرائط صحت و قبول و نفاذ، معترف شد عالی حضرت واقف مذكور كه عالماً بجمیع الجهات، راغباً بجمیع الشرایط، محالّ مذكوره را وقف نمود، و قطع سلطنت كرده، و به تصرف وقفیت داده و اقباض شرعی واقع شد. پس بنابراین املاك مذكوره وقف صحیح است بر مشهدین مذبورین و سایر مصارف، و بالكلیه ملكیت مشار الیه از او زایل شد.

پس اگر كسی به خلاف این ادّعا نماید باطل و عاطل و از درجه اعتبار ساقط خواهد بود، و به مقتضای قواعد شرع شریف فاسد و غیر محكوم به. والسلام علی من اتبع الهدی.

تمام شد وقفنامچه عالی جناب افضل العلماء آقا حسینا خوانساری فی یوم یكشنبه هشتم شهر رجب المرجب سنه 1083 در دارالسلطنه اصفهان حرّسهُ الله تعالی عن طوارق الحدثان، در حجره اكابر ملاذی شهریاری طوّل الله عمره ورفع شأنه العزیزی چون بیكار بودیم لهذا به رسم مشغلت به جهت اغری محبوب القلوبی نوباوه بوستان آدمیت و گل حدیقه مردمیت محب علی بیك ابن كلب علی بیك، مرقوم قلم شكسته رقم گردید، علی ید العبد الضعیف المحتاج الی رحمة ربّ الغنی حیدری بن لاچین سلطان محمودی محمّدی اللّهم اغفر لهما.

(29)

منه ایضاً دام ظله از جهة كتابة روضه مقدسة

من میامن الله ذی المواهب الذی زین السماء الدنیا بزینة الكواكب، و رصّع هذه القباب العلی بدُوَر الدراری الثواقب، ان استعد السلطان الأعدل الأعظم و الخاقان الأفخم الأكرم، أشرف خواقین الأرض حسباً ونسباً، وأكرم سلاطین البسیط ذی الطول والعرض خلقاً واَدبا، غصن الدوحة الكریمة النبویة وفرع شجرة المباركة الموسویة، باسط بساط العدل والإحسان، ماحی رسوم الجور والطغیان، مروج مذهب أجداده الأئمة المعصومین، محیی مراسم آبائه الطیبین الطاهرین، السلطان بن السلطان بن السلطان ابوالمظفّر السلطان شاه سلیمان الحسینی الموسوی، بهادرخان، لازال تراب اعتابه العلیة مغفّر جباه السلاطین العظام وملثماً لشفاه الخواقین الكرام إلی یوم القیام، بتعمیر هذه القبّة العرشیة الملكوتیة الّتی لایزال یتنزل الیها الملائكة المقرّبون و یضعون أجنحتهم تحت أقدام الزائرین و به تفتخرون، و تكرّم بتزیینها و تذهیبها و تشرّف بتجدیدها و تحسینها لمّا تطرق إلیها الإنكسار، وسقطت لبناتها الذهبیة ودنیت إلی السماء الغبار یكتحل و إحداق المحدقین بعرش الملک الجبّار، بسبب الزلزلة العظیمة التی وقعت بهذه البلدة الكریمة سنة أربع وثمانین و الف. بعد ما زینها وجدّدها جدّه الأعلی الأمجد، السلطان الأكرم الأسعد، والخاقان الأقحم الأوحد، قاسم ظهور… و كاسر… الجبابره، الّذی كان عنده أحسن المدایح وأحبّ الألقاب أن یمدحوه بتراب عتبة أبی تراب و یصفوه بكلب سدة ذلک الجناب المستطاب، أبوالمظفر شاه عباس الحسینی، بهادرخان، أنار الله تعالی برهانه و جعل أعلی غرفات الجنان مكانه…، یا أنعم الله علیه و وفّقه للمجییء ماشیاً علی قدمیه من دار السلطنة اصفهان صانها الله عن الحدثان إلی هذا لحرم المحترم النبوی والمشهد المقدس الرضوی الذی هو روضة من ریاض الجنان، علی مشرفه شرایف صلوات الله الرحمن، سنة عشر والف، و كان هذا التجدید الجدید سنة خمس و ثمانین و الف من الهجرة النبویة المصطفویة علی مهاجرها واله الف الف صلوة و تحیة. ]از روی نسخه خطی دانشگاه به شماره 6710.[

و فی موضع آخر من القبّة مكتوب و هو من إملاء المحقّق الخوانساری

«من میامن منن الله سبحانه الّذی زین السماء بزینة الكواكب و رصّع هذه القباب العلی بدرر الدراری الثواقب أن استسعد السلطان الأعدل الأعظم، و الخاقان الأفخم الأكرم المعصومین، و محیی مراسم آبائه الطیبین الطاهرین السلطان بن السلطان بن السلطان، سلیمان الحسینی الموسوی الصفوی بهادرخان بتذهیب هذه القبّة العرشیة الملكوتیة وتزیینها، و تشرّف بتجدیدها و تحسینها، إذ تطرّق علیها الانكسار، و سقطت لبناتها الذَّهبیة الّتی كانت تشرق كالشمس فی رابعة النهار، بسبب حدوث الزلزلة العظیمة فی هذه البلدة الطیبة الكریمة فی سنة أربع و ثمانین و ألف و كان هذا التجدید سنة ستّ و ثمانین و ألف. كتبه محمّدرضا الامامی» ]بحارالانوار، ج 48، ص 327.[.

(30)

مخمسٌ من كلام آقا حسین خوانساری (ره)

] 1[

اصل ایمان، عین عرفان، مظهر اسما، علی است

بوستان آفرینش را چمن پیرا ]چمن پیرا: باغبان[علی است

رافعِ بنیادِ گردون، نوربخش آفتاب

عقل اوّل، عرش اعظم، معنی اُمّ الكتاب

كوثر ]و[ عین الحیوة و سدره طوبی، علی است

] 2[

زمزم و خیف و منا و كعبه و بطحا علی است

دین علی، ایمان علی، دنیا علی، عقبی علی است

مخزن علم الهی، عالم نزدیك و دور

نفس خیر المرسلین فرمانده یوم النشور

بعد خیر المرسلین یكتای بی‌همتا، علی است

] 3[

باعث ایجاد عالم، قاضی یوم الحساب

خسرو معنا و صورت رهنمای شیخ و شاب

مظهر حسن ازل، آیینه بزم حضور

محفل آرای تجلّی، شمع نور افروز طور

آستین قدر ]در نسخه چنین است.[ موسی را ید و بیضا، علی است

] 4[

اولیا، انوار ذات آفتاب وحدتند

مهبط آثار فیض ]در نسخه خطی: «مهبط آثار فیض و…» بود.[ بی‌حساب وحدتند

در حقیقت جمله اوراق كتاب وحدتند

یك به یك هرچند رشحات سحاب وحدتند

مرجع این قطره‌های فیض چون دریا، علی است

] 5[

عكسها گردید در عالم ز یك صورت عیان

موجها گشتند از یك بحر پیدا در جهان

نیست مخفی سرّ این معنی به نزد عارفان

نور او شد جلوه‌گر بر صورت پیغمبران

نوح و ابراهیم و خضر و آدم و موسی، علی است

] 6[

احمد مرسل كه شد معراج او عرش مجید

چهره مقصود را از لطف حق بی‌پرده دید

راه بود از نور، شاه اولیا آن شب بدید

بی‌ولایش در مقام قرب حق، نتوان رسید

خضر راهِ ره نورد لیلة الاسری، علی است

] 7[

دست تقدیر الهی، باعث موت و حیات

شمع فانوس حقیقت، نوربخش كائنات

در حریم جلوه حسن اجل، مرآت ذات

گرچه ممكن نیست سلب احتیاج از ممكنات

آنكه مستغنی است از دنیا و مافیها، علی است

] 8[

راز دان لو كُشِف، داماد خیر المرسلین

عروة الوثقای اهل حق، امیرالمؤمنین علیه‌السلام

اسد الله، قدرت الله، هادی راه یقین

روح حق در جیب مریم، جان جبریل امین

]آنكه باشد بر تمام انبیا مولا، علی است[]در نسخه خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران به شماره 7593، در صفحات 26 و 49 نسخه خطی این هشت مخمس با عنوان «مخمس من كلام آقا حسین» یاد شده است، و مصرع پنجم از مخمس هشتم را نداشت كه در قلاب آورده شد، كما اینكه نسخه بدل آن مصرع می‌تواند این باشد: ]آنكه در هر جایعالم هست آن مولا، علی است[.[

(31)

شعری از آقا حسین خوانساری

ای دل همه دردی ز كجا می‌آیی

از كوی كدام دلربا می‌آیی

ای گرد ز كوی كیستی راست بگو

بسیار به چشمم آشنا می‌آیی

(32)

وقفنامه

فاتحه كتاب ثنای هر حامدی حمد و سپاس منشی بدایع نگاری است كه یكی از آیات قدرت اعجاز نما و صحایف نعمای لاتعدّ و لاتحصایش قرآن كریم است كه راهنمایی بینات هر آیتش كافه ناس بلد مدینه علم و معرفت‌اند و به چراغ افروزی انوار دلالتش همه خلایق شناسای طریق مستقیم خداشناسی و مرحله همای جاده قویمه بندگی و طاعت وخاتمه صحیفه كامله ستایش طرازی هر متكلمی نعمت بی‌قیاس رسول معجز آثاری است كه تا محضر سعی بلیغ جمله انبیاء و رسل در باب تبلیغ رسالات حضرت الهی به خاتمی آن آیة رحمت نامتناهی مهر نشد به رقم امضای جناب اقدس كبریایی نرسید و تا به همدستی اهل‌بیت اطهار بهار سرای گلشن هستی و چمن آرای گلزار همیشه بهار حق‌پرستی نگشت آیینه ثواب نمای حسن قبول ایزدی بر وجه شایستگی نقش‌پذیر صورت مقبولی عیادت احدی از آحاد عباد نگردید (علیه و علیهم شرائف الصّلوات مادام القرآن حاكما بین النّاس بمحكم الآیات و معظم البینات).

اما بعد بر واقفان مواقف جد و اجتهاد پوشیده نماند كه چون به حكم كریمه (وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی) ]سوره مباركه مائده، آیه 2.[ معاونت بر اعمال خیر در شمار مأمورات و ترك اعانت بر افعال صلاح در عداد منهیات، لاجرم بندگان سلیمان مكان، سكندر شأن، دارا دربان، قبله سلاطین زمان، قدوه خواقین دوران، خورشید افق ظل اللهی، دری سپهر شاهنشاهی، گلدسته گلستان مصطفوی. نوباوه بوستان مرتضوی، آب و رنگ گلشن ایجاد، نوبهار چمن عدل و داد، زیب‌افزای لباس دارایی، زینت بخش افسر سروری و فرمانفرمایی، گلگونه جمال سلطانی و ادب كه جاه و جلال مرتبه سلیمانی ناشر منشور (إِنَّ آللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَآلْإِحْسَانِ) ]سوره مباركه نحل، آیه 90.[ السّطان بن السلطان بن السلطان الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ابوالمؤید السلطان شاه سلیمان الصفوی الموسوی الحسینی بهادرخان لازالت آیات ملكه وسلطانه مرقومة علی صحایف الخلود والدوام بالنبی وآله علیهم افضل الصلوة والسلام.

این نگاشته خامه اعجاز طراز قدرت ازلی و ریخته كلك حكمت پرداز رحمت لم‌یزلی را بر وفق شریعت مقدسه غرّا و قانون ملت مقدسه بیضا بعد از تلقی بصیغه معتبره اسلامیه تقرّباً إلی الله الواقف الأبدی وابتغاء لمنّة الدایم السرمدی وقف مخلّد شرعی فرمودند بر ساحت درگاه خدای حریم بارگاه كبریایی گنجینه حجت الهی، مخزن رحمت نامتناهی، محط رحال فیض آسمانی، مهبط اشعّه انوار یزدانی صدف دُرّ مكنون امانت، درج گوهر مخزون ولایت، كعبه جهانیان، قبله اهل ایمان، مسكن سكینه ربّ العالمین، مطرح نور دیده سید المرسلین یعنی آستانه قدس آشیانه منوّره مطهّره مباركه متبركه مقدسه معظّمه ملكوتیه عرشیه سماویه علیه عالیه رضیه رضویه علی مشرفها و آبائه المعصومین الابرار ابرك بركات الملک الواهب مادارت الافلاك و سارت الكواكب؛ مقرر آنكه سایر سكنه وزوّار آن مكان فردوس نشان در همان محل فیض صاحبِ قران از فیض قراءت و تلاوت آن گلدسته بند ازهار سعادات دارین و شیرازه طراز صحایف توفیقات نشأتین گردیده به جای دیگر نقل و تحویل ننمایند وقفاً صحیحاً شرعیاً… الخ.

(33)

از جانب آقا حسین به میرزا محمدحسین و میرزا محمد سعید نوشته‌اند

بی‌استطاعتی كه از عراق فراق، ساز و برگ سیاحت به وادی بی‌پایان شرح اشتیاق در بساط بضاعتش نیست، به آهنگ ارض حجاز عرض نیاز زنگوله اظهار شوق بر محمل بیان بستنش هرزه دراییست، و بی‌بضاعتی كه نیروی سیاحت لجه بی‌كران بیان شداید آلام ایام فراق، در بازوی قدرتش نه بغل به شناوری این بحر بی‌ساحل گشودنش باد پیمایی، همان بهتر كه قلم و اسطر نسب كه از جهل مركب هوس مرحله پیمایی مغیلان زار شرح خارخار كعبه وصال، با پای برهنه‌اش در سر است، زورق اندیشه را از بحر طوفان‌خیز این مدعا كه به عمر نوح به پایان نمی‌رسد برآورده، به سفارت این اخلاص نامه عقیدت طرازه كه بزم حضور ارم سرور محاذیم عظام اعنی محفل آرایان انجمن فضل و افضال، صدرنشینان ارائك مجد و اجلال، و یگانگان كشور آفرینش، برگزیدگان قلمرو دانش وبینش، دو نیر اوج بی‌مثالی، دو اختر ذروه بلند اقبالی میرزا محمّدحسین و میرزا محمّدسعید ادام الله ظلال جلالهما العالی، بی‌منت بال كبوتر در پرواز است، به اهداء هدایاء دعاء بی‌ریا پردازد.

امید كه تا مشعل خورشید جهان‌آرا بر این گنبد مینا فروغ‌بخش عرصه روزگار است، چراغ دولت آن دو برگزیده انظار لطف كردگار از مشكوة عنایات ایزدی روشن، و به پشت‌بانی دست حمایت خالق ذوالمنن از صرصر حوادث زمن ایمن باد.

(34)

از جانب آقا حسین به واقفه‌نویس در سفارش شخصی نوشته‌اند

پیوسته خاتم دولت و نگین حشمت، پیرایه یمین و فضل و هنر باد، چمن پرای گلزار عرض مدعا، یعنی خامه سخن سرا ازهار اظهار شوق را كه گل سرسبد تعارف روزگار است، بچه طرح غریب، و كدامین طور خاطر فریب دسته بندد، كه در محفلی كه از بیم ادای مبتذل، رایحه گل هر زمان برنگی، و نغمه بلبل هر نفس به آهنگی به مشاعر دریافت همگنان می‌رسد، پیرایه قبول گرفته، گلدسته سرزنش تحفه دستار آشفتگی نگردد، همان بهتر كه دست هوس از شاخسار این امل گسسته، از گلشن مكالمه غایبانه به سفارش سكالش مطالب دوستان گلدسته كامروایی بندد، اكنون نخستین مرامی كه خاطر محبت ذخایر، در گرو خواهش انجام آن است، افاضه انوار رأفت، و اشاعه آثار مرحمت، درباره حامل صحیفة الوداد است كه به صفات حمیده و سمات پسندیده آراسته و پیراسته سیمای زهد و صلاح ازوجنات احوالش لایح، و لایحه تقوی و رستگاری از ناصیه اوضاعش واضح است، یقین كه به مقتضای مكارم فطری و مراحم جبلّی هرگونه اعانتی كه مقدور شود درباره حضرت مومی الیه مبذول خواهد بود، پرده دوری مرتفع، و شمل دوستی مجتمع باد.

(35)

در جواب كتابت میرزا نظام كه به صایبا نوشته

و التماس نموده بوده كه دیوان خود را نوشته به جهت شخصی كه با ایشان آشناست بفرستند، نوشته‌اند:

از روایح روح‌افزای خلت و فوایح فرح‌بخش محبت، كه به سحرپردازی خامه معجزه‌طراز از گل كاغذی نامه، به مشام دریافت نكهت شناسان گلشن وداد می‌رسد، شور هزاران عندلیب در دل بی‌شكیب افتاد و بنظّاره ازهار ریاض الفت و ریاحین حدیقه مودت، كه از مكامن ضمیر الهام مواطن به توتیای قلمی غبار خط در دیده دید محرمان خلوت اتحاد جلوه می‌كند، سرمایه صد چمن شكفتگی به دست آمده جلوه شاهدانه ابكار افكار كه در جامه قلمكار خط، كرم چشمك زدن فریبند كیسه اندیشه را از نقود تحسین وآفرین تهی كرد، و زبان شكسته بیان سبز چهرگان نقوش حروف كه در بزم شیوا بیانی بر چشم سخنگوی بتان نكته گیرند، از تعلق خاطر فیض مظاهر شاهد مطلبی كه به سرانگشت خامه هنرنما چهره از نقاب اختفا گشوده بود، آگهی داده مزید اهتمام دوستان به چهره‌پردازی نشست، و حسن توفیق یزدان بمشاطگی برخاست. در این هنگام كه عروس این مرام را هر هفت تمامی اتمام، و پیرایه حصول بر اندام است در صحبت حامل تذكره دوستی و كنف صیانت حافظ حقیقی به انجمن حضور می‌رسد، امید كه به نظر استحسان آن مراعی طریقه آداب و رسوم، و عرصه قبول مشكل پسندان آن مرز و بوم درآید. پرده دوری مرتفع و شمل دوستی مجتمع باد.

(36)

از جانب آقا حسین به جمشیدخان حاكم استرآباد نوشته‌اند

پیوسته دوحه اقبال و نهال اجلال بندگان منیع‌الشأن رفیع‌المكان، عالی‌حضرت، كیوان رفعت، مریخ صولت، مشتری سعادت ایالت و شوكت و اقبال پناه، حشمت و عظمت واجلال دستگاه. شجاعت و نصفت و معدلت انتباه، بسالت و جلالت و شهامت اكتناه، عالی جاه منظور انظار خاقانی، مشمول عواطف صاحبقرانی، خانی عظیم‌الشانی، منبع الجود و الاحسانی، مدّ الله تعالی ظلال جلاله، از رشحات سحاب عنایت حضرت یزدان، وهبوب نسایم مراحم رازق انس و جان، به الوان ازهار خرمی و انواع اثمار شادكامی برومند باد.

بعد از اهداء تحف ادعیه وافره و ارسال هدایا اثنیه متكاثره بر لوح ابلاغ می‌نگارد كه مراقبت احوال و اسعاف آمال گروهی كه به حلیه نسب و حسب و زیور علم و ادب از سایر همگنان ممتاز بوده باشند، صاحب دولتان بیدار بخت و عالی همتان دانش پژوه را باعث ازدیاد حشمت صوری و معنوی، و مورث فزایش سعادت دنیوی و اخروی می‌گردد. بل ادای شكرگزاری نعمت دولت و اقبال و سپاس‌داری موهبت جاه و جلال بدون پژوهش احوال این طبقه والا و فرقه معلّی بر نهج شایستگی و طور بایستگی صورت امكان نمی‌پذیرد. و از اینجاست كه اساطین عظمای سلف همواره همت والا نهمت به انشراح بال و انجاح آمال این گروه ذی شأن گماشته و دعایم كاخ حشمت و قوایم سریر دولت را به نیروی دست دعای ایشان استوار می‌داشته‌اند.

الحق در این نشأه امكان و سرای بی‌نفاق آخشیجان امری كه پسندیده گذشتگان وزبانزد آیندگان تواند بود، همین شیوه ستوده قدرشناسی ارباب كمال است كه هم نامیه چمن نیك نامی و هم شیرازه هنگامه شادكامی است. و یقین حاصل است كه آن سرحلقه ارباب دریافت كه در شیوه وارسه كه از همگنان پیش، و در مراسم دقیقه‌یابی از سالكان این مسلك قویم در پیش‌اند. این شیمه كریمه به شایسته‌ترین نهجی به پیشگاه حضور ومنصّه ظهور می‌رسد، لیكن بنابر مزید محبت نسبت به حضرت سیادت و نجابت پناه فضیلت و كمالات دستگاه، فرخنده اطواری شمساً للفضیلة و الإفاضة والمعانی فلان كه به فضایل وهبی و مكتسبی و كمالات صوری و معنوی قصب السبق از أماثل و أقران ربوده وبه هوای مواصلت أقربا و خلّان، و به مقتضای خبر خجسته اثر حبّ الوطن من الایمان در این ولا به وطن مألوف مراجعت نموده به ذریعه این صحیفة الوداد مذكّر افاضه آثار رأفت و اشاعه آثار ملاطفت درباره افادت و افاضت پناه مومی الیه می‌گردد. یقین كه پیوسته به جلایل تفقدات بی‌غایات و فواضل تلطّفات بی‌نهایات كه به مقتضای مكارم فطری ومراحم جبلّی كه نسبت به حضرت مومی الیه به ظهور رسانند محبان را ممنون و مسرور خواهند داشت.

(37)

از جانب شخصی در باب قبول تكلفی به بزرگی نوشته‌اند

عرضه داشت فلان به موقف عرض می‌رساند كه چون نهالی كه به حسن انظار تربیت چمن پیرا و افاضه انوار خورشید جهان‌آرا به شكوفه و برگ سرسبزی برومند و به نوازش نسیم بهاری شكفته و خرسند می‌گردد، و هنگام بروز اثمار، و ظهور آثار تربیت بهار، در نثار ازهار در قدم باغبان بی‌اختیار است. بنابراین اگر این كمینه غلام‌زاده قدیمی، كه به مثابه كیا به دستگیری قوت نشو و نما از خاك برداشته انظار عاطفت والا است. در هنگام برومندی نهال آمال به میوه مراد به مژدگانی انجاح مأمول در نثار محقری كه هم از فضاله انعام عام آن مفضل منعام است، در قدم حامل مژده عنایات بی‌غایات جرأت و جسارت نماید، یقین كه عفو بی‌دریغ پرده‌پوش جرم بندگان خواهد بود.

(38)

از جانب آقا حسین به محمّد بیك نوشته‌اند

مخلص بی‌ریب و بین بر مرآت حقایق نمای ضمیر بیضا ضیا منطبع می‌گرداند كه شمع شبستان بیان را كه عبارت از خامه آتشین زبان است ساز و برگ آن نیست كه به گل افشانی شرار اظهار شوق بزم افروز انجمن نامه‌نگاری و انجمن‌آرای محفل مطلب‌گذاری گردد، همان بهتر كه پروانه سوخته بال خاطر خلّت سكال، بیهوده گرد فانوس این خیال نگردیده به گلبانگ صریر قلم فریضه دعا را اقامت نماید. چندان كه از الوان ازاهیر رنگارنگ و انواع ریاحین گوناگون گل محمّدی كه بلبل نطق از رایحه روح پرورش نغمه سنج درود احمدی است، انگشت نمای شاخسار اشتهار، و صاحب امتیاز قلمرو نوبهار است، ازهار آثار دولت آن منظور انظار لطف كردگار، گل سرسبد روزگار و پیرایه تارك قرون و اعصار باد.

(39)

از جانب آقا اشرف به محمّد بیك نوشته‌اند

بنده دولتخواه به موقف عرض باریافتگان محفل ارم شاكل می‌رساند كه از روزی كه رازداری اسرار محبت به خامه رسید، و صحبت بی‌واسطه به توسط نامه انجامید، پیوسته خاطر صداقت پیرا، رقم این آرزو بر لوح اندیشه می‌كشید، كه همواره به وسیله نگارش عرایض سدكی از دولت مكالمه غایبانه بهره ور آید و به نیروی بازوی قلم كه كلید گنجینه اسرار و كارگشای زبانان مطلب نگار است، ابواب بهارستان این سعادت والا بر چهره بخت گشاید، لیكن از آنجا كه روزگار دیدگان تجربه آیین نگارش نام‌های مودت تزیین را پیش از رسیدن نامه یا پیامی از سفر كردگان هجرت گزین، مورث تمادی ایام مفارقت یافته‌اند، پیوسته خار حسرت این آرزو در دل می‌شكست، و همواره چشم به راه ملاطفه كه دست‌آویز تسلی خاطر تواند بود، بر شاهراه انتظار می‌نشست، تا آنكه در این هنگام گلدسته پیامی كه از گلستان عواطف بیكران شكفته بود، پیرایه دستار افتخار آمد، واستشمام مظنّه دورنگی و بی‌وفایی درباره این مخلص یكرنگ از ازهار همیشه بهار شد، حاشا حاشا كه از گلبن محمّدی اخلاص گل رعنای دورنگی گشاید، یا ثمر تلخ نفاق از نخل پیوندی دوستی ببار آید،

«سر اگر خاك شود عشق همان است كه بود».

رعایت طریقه ادب و آداب عنان تاب كمیت قلم از وادی اطناب است همواره چراغ دوره دولت والا از مشكوة عنایات ایزدی روشن و ریاض آرزو به آبیاری سحاب لطف الهی همیشه گلشن باد.

(40)

از جانب شیخ علی خان به حسین پاشا در جواب كتابت كه از هند نوشته

و استدعای حضور بعضی از متعلّقان خود و سایر مطالب نوشته‌اند:

مكتوب خلت اسلوب عالی‌حضرت امارت و شوكت و اقبال پناه مناعت و بسالت وشهامت و اجلال دستگاه، زُبدة الأُمرا، نُخبة الكُبرا، كمالاً للشجاعة و الإمارة والشوكة والإقبال، حسین پاشا زید قدره، در هنگامی كه به میامن توفیق الهی و نیروی اقبال یزدان ظل اللهی، از تنظیم و تنسیق معظمات مهمات ملك و ملت بر وفق رضای حضرت بی‌چون، و طبق صلاح دولت روزافزون، فراغ كلی دست داده، و به نسایم مراحم ایزدی ابواب حدایق فیروزی و اقبال بر چهره آمال منتسبان دولت بی‌زوال گشاده بود، صورت نگار مرآت اطلاع گردید، و مستدعیات خاطر دوستی مآثر، كه در آن تذكره یك جهتی به معرض اظهار درآمده بود، هر یك در وقت خود به عرض باریافتگان سرادق عظمت واجلال و مقربان بساط خوقنت و اجلال رسید، به عنایت الهی و به میامن مراحم ظلّ اللّهی به شرف انجاح مقرون گردید و در این ابواب ارقام مطاعه عزّ صدور یافت. و عریضه وپیشكشی كه مصحوب ملازم خود روانه درگاه جهان پناه نموده بودند در وقت مرغوب از نظر كیمیا اثر اشرف اقدس گذشت، و از جانب سایر متعلقان كه در ظلال الویه عدالت كامله و مروت شامله كه نسبت به كافّه جهانیان سمت عموم دارد غنوده و آسوده مطمئن باشند وهمواره به اظهار مدعیات و مطالب خود فاتح ابواب یك جهتی كردند.

وقف نامه كتاب از نوه آقا حسین خوانساری ]همانطور كه در مقدمه متذكر شدیم به جهت تناسب حكم و موضوع بعد از وقف نامه‌های قرآن و…آقا حسین خوانساری، دو وقف نامه قرآن و كتاب از دختر و نوه آقا حسین خوانساری در اینجا آورده شود و بقیه وقف نامه‌های خاندان آقا حسین خوانساری به جای دیگر موكول می‌شود.[

بسم الله الرحمن الرحیم علّیة عالیة متعالیة

بعد از نگارش كتاب حمد الهی و گزارش درود جناب رسالت پناهی و عترت طاهره‌اش كه كلگونه بهارستان دانشند، بر ضمایر واقفان مواقف خیر و ثواب مخفی نماناد كه نواب مریمی آداب، فاطمی القاب، خورشید احتجاب… ركاب زبده اركان، شاهزاده عالمیان، وقف فرمودند این كتاب را با سایر كتابهای دیگر كه ظهر هر كدام آراسته است به همین شرح بر سكنه حجرات و متردّدین مدرسه واقعه در خاج درب دروازه حسن‌آباد اصفهان و بر كافه شیعیان امامیه اثنی عشریه، خواه از جمله متردّدین مدرسه مزبوره باشند و خواه نباشند، به شرط آنكه از شهر اصفهان بیرون نبرند و بعد از قضای… باز به مدرسه مزبوره آورده تسلیم كتاب‌دار مدرسه مزبوره نمایند.

مقرّر آنكه تولیت وقف مزبور با واقفه موفّقه معظم الیها باشد، و بعد از ایشان با پادشاه عصر كه متولّی سایر موقوفات و كتابخانه مدرسه مزبوره است، باشد. (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ماسَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یبَدِّلُونَهُ). ]سوره مباركه بقره، آیه 181.[

تحریراً فی 4 شهر جمادی الآخر سنه 1130

من الفقیر ابن جمال‌الدین محمّد الخوانساری محمّد رفیع

 

وقف نامه قرآن ـ دختر آقا حسین خوانساری ]در سال 1331 هجری قمری مرحوم آقامیرزا ابوتراب معروف به نقیب السادات و مسجّل به نقبائی اهل علم و منبر بود، عمارت ملكی آنها در كوی فعلاً در تصرف آقای حاج آقا كاظم داودی است، من درآن عمارت خانه‌نشین و مستأجر بودم، این قرآن را آن مرحوم به بنده داد كه محفوظ بدارم. او می‌فرمود كه این قرآن خط دختر مرحوم آقای آقا حسین خوانساری است، و خود او هم وقف كرده است، و متولی براین وقف‌نامه صفحه مقابل مسلّم نیست. قرآنی است نفیس خط همان بانو باشد یا غیر آن، خیلی خوشخط است و قدیمی با كاغذ اعلا تذهیب كار… با طلای سرخ.توضیحاً نوشتم كه مجهول نباشد ملكی نیست و همه كس می‌تواند تلاوت كند.العبد میرزا محمّد زهرائی ابن میرزا و شاعر متخلص به بدیع فرزند… مجتهد فرزند مرحوم ملّا صادق علی اكبر مسكن همه در كوی بود.دكتر محمّد زهرائی[

 الحمدلله الواقف علی ضمایر العباد، العالم علی أسرار كلّ حاضر و باد، المالک فی یوم التناد، والصلوة والسلام علی سیدنا محمّد الداعی إلی سبیل الرشاد، المولود فی خیر البلاد ]… [جمیع العباد، المخاطب بخطاب (إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) ]سوره مباركه رعد، آیه 7.[، وعلی أخیه ووصیه و صهره و خلیفته و كاشف كربه، الذی كان ضربة من ضرباته أفضل من عبادة الثقلین إلی یوم المعاد، و علی أولاده المعصومین و ذرّیته الطاهرین، المحرزین قصبات السبق فی مضمار الخیر و السداد، حج الله علی الأنام مادامت الأرض مهاداً، والجبال أوتادا.

و بعد وقف مؤبّد و حبس مخلّد نمود این قرآن مجید را علیا حضرت، فرشته خصلت، مریم طبیعت، فاطمه سیرت، خدیجه عصمت، آسیه طینت عصمت و عفّت پناه، طهارت وخدارت دستگاه، زبدة المطهّرات و قدوة المخدّرات صبیه كبرای عالی‌حضرت، متعالی منزلت، گرامی مرتبت، قدسی طینت، قدّوسی سجیت، ملكی سیرت افادت و افضات پناه حقایق و معارف آگاه، جامع المعقول و المفتول حاوی الفروع و الاصول، علّامی فهّامی علامة العلمائی ملجا الفضلائی مجتهد الزّمانی وحید الدورانی.

بر حضرات عرشی… درجات سدره رتبات كه شیعیان امیرالمؤمنین معصومین تلاوت نمایند و ثواب آن را به ارواح مقدّسان حضرات چهارده معصوم صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین عاید سازند.

و تولیت آن را به خود مفوّض فرمود، مادامت علی قید الحیوة، و بعد از خود به صبیه مكرّمه معظّمه مخدّره خود دامت عصمتها وعفتها، و بعد از او به اعلم و اصلح و اسنّ اولاد ذكور او و اولاد اولاد او هكذا ماتعاقبوا و تناسلوا، بشرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و ذكور بر اناث، و اگر ذكور در طبقه نباشد اكبر اولاد اناث در آن طبقه متولی خواهد بود، و اگر العیاذ بالله بالكلیة اینها منقرض شوند، بر اسن و اصلح و اعلم اولاد ذكور عالی‌حضرت سابق الالقاب والد ماجد ]…[ و الاود اولاد به شرط تقدّم بطن اعلی بر اسفل و اولاد ذكور بر اولاد اناث، و اگر در طبقه ذكور نباشد اكبر اولاد اناث او متولّی خواهد بود، و اگر اسن با علم وصلاح معارضه كند، علم و صلاح را معتبر دانند؛ و اگر علم باصلاح معارضه نماید صلاح معتبر خواهد بود در جمیع طبقات.

وقفاً صحیحاً شرعیاً بشرط أن لایباع و لایوهب و لایرهن و لایجس و لایؤخذ إلّا بإذن المتولّی.

(فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ماسَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یبَدِّلُونَهُ)

و كان ذلک فی شهر صفر ختم بالخیر و الظفر سنة 1121.

فهرست منابع و مصادر

1 ـ آتشكده آذر، لطفعلی بیك آذر بیگدلی، مقدمه و تعلیقات: سید جعفر شهیدی، انتشارات مؤسسه نشر كتاب، تهران، 1337 ش.

2 ـ اعیان الشیعة، سید محسن امین عاملی، تحقیق: سید حسن أمین، چاپ پنجم، دارالتعاون للمطبوعات، بیروت، 1430 ق /1983 م.

3 ـ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، شیخ آقا بزرگ تهرانی، چاپ اول، نجف و تهران، و چاپهای بعد افست بیروت، 1355 ـ 1398 ق.

4 ـ الفوائد الرضویه، حاج شیخ عبّاس قمی، كتابفروشی مركزی، تهران، 1327 ش.

5 ـ أمل الآمل، شیخ حرّ عاملی، تحقیق: سید احمد حسینی اشكوری، دارالكتاب الاسلامی، چاپ نمونه، قم، 1362 ش.

6 ـ تاریخ ادبیات در ایران، دكتر ذبیح الله صفا، انتشارات فردوس، چاپ دهم، تهران، 1373 ش.

7 ـ تاریخچه اوقاف اصفهان، عبدالحسین شیرازی، چاپخانه محمّدی، اصفهان، 1346 ش.

8 ـ تتمیم أمل الآمل، شیخ عبدالنبی قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، كتابخانه آیة‌الله مرعشی، قم، 1407 ق.

9 ـ تذكره شعرای خوانسار، یوسف بخشی، مؤسسه مطبوعاتی میرپور، تهران، 1366 ش.

10 ـ تذكره نصرآبادی، میرزا محمّد طاهر نصرآبادی، تصحیح: وحید دستگردی، كتابفروشی فروغی، تهران.

11 ـ تذكرة القبور، سید مصلح‌الدین مهدوی، كتابفروشی ثقفی، اصفهان، چاپ دوم، 1348 ش.

12 ـ تعلیقه أمل الآمل، میرزا عبدالله افندی اصفهانی، تحقیق: سید احمد حسینی اشكوری، چاپ اول، كتابخانه آیة‌الله مرعشی، قم، 1410 ق.

13 ـ دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: كاظم موسوی بجنوردی، 1374 ش، تهران، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

14 ـ روضات الجنّات فی احوال العلماء و السادات تحقیق: اسدالله اسماعیلیان، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

15 ـ طبقات اعلام الشیعه (الكواكب المنتثره) شیخ آقا بزرگ تهرانی، تحقیق: علی نقی منزوی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1372 ش.

16 ـ فرهنگ ایران زمین، به كوشش ایرج افشار، رساله با عنوان مكتوبی از آقا حسین خوانساری، تصحیح: حسن عاطفی، تهران، جلد 25، 1361 ش.

17 ـ فهرست دو كتابخانه آستان قدس رضوی، عده‌ای از علما، تهران، انتشارات فرهنگ ایران زمین، تهران، 1351 ش.

18 ـ فهرست كتب خطّی آستان قدس رضوی مشهد، عده‌ای از فضلا، انتشارات كتابخانه آستان قدس رضوی، مشهد، 1305 ـ 1386 ش.

19 ـ فهرست میكروفیلم‌های دانشگاه تهران، محمّدتقی دانش‌پژوه، 1362 ش، تهران، سازمان چاپ دانشگاه تهران.

20 ـ فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، محمّد تقی دانش‌پژوه و علی نقی منزوی، دانشگاه تهران، تهران، 1330 ـ 1364 ش.

21 ـ فهرست نسخه‌های خطی فارسی، احمد منزوی، مؤسسه فرهنگی منطقه تهران.

22 ـ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة‌الله مرعشی نجفی ودیگران، كتابخانه آیة‌الله مرعشی، 1354 ـ 1386 ش.

23 ـ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، عبدالحسین حائری و دیگران، تهران، كتابخانه مجلس شورای اسلامی، 1305 ـ 1357 ش و انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376ش، قم.

24 ـ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه جعفریه قائن، سید جعفر حسینی اشكوری، مجمع ذخائر اسلامی، قم، 1381 ش.

25 ـ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملّی، سید عبدالله انوار و حبیب الله عظیمی و دیگران، كتابخانه ملی ایران، تهران، 1365 ش.

26 ـ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های گلپایگان، سید جعفر حسینی اشكوری، مجمع ذخائر اسلامی، 1381 ش /1423 ق، قم.

27 ـ فهرست نسخه‌های خطی مدرسه سپهسالار (شهید مطهری ومحمّدتقی دانش پژوه و علی نقی منزوی، تهران، 1313 ش.

28 ـ فهرست نسخه‌های خطی مركز احیاء میراث اسلامی، سید احمد حسینی اشكوری، مركز احیاء تراث اسلامی، قم، 1428 ق.

29 ـ فهرست نسخه‌های خطی ملّی ملك، تهران، عده‌ای از فضلا، تهران، 1352 ش.

30 ـ فهرست نسخه‌های عكسی مركز احیاء میراث اسلامی، سید جعفر حسینی اشكوری و سید صادق حسینی اشكوری، قم، مركز احیاء تراث اسلامی، 1428 ق.

31 ـ مجلّه یادگار، مقاله محمّد صدر هاشمی، منشآت آقا حسین خوانساری، شماره هشتم، 1324 ش، تهران.

32 ـ محقق خوانساری، محمّد حسن فاضلی خوانساری، تنظیم: سید جعفر حسینی اشكوری، مؤسسه علمی فرهنگی آیة‌الله فاضلی خوانساری و مجمع ذخائر اسلامی، 1378 ش /1420 ق، قم.

33 ـ منتخب التواریخ، حاج ملّا هاشم خراسانی، كتابفروشی اسلامیة، تهران، 1337 ش /1378 ق.

34 ـ میراث ماندگار، زیر نظر سید محمود مرعشی، 1380 ش، كتابخانه آیة‌الله مرعشی نجفی، قم.

35 ـ نسخه پژوهشی، ابوالفضل حافظیان بابلی، دفتر 1 ـ 3، 1383 ـ 1385 ش، كتابخانه مجلس شورای اسلامی، تهران.

36 ـ نشریه نسخه‌های خطّی دانشگاه تهران، محمّد تقی دانش‌پژوه، ایرج افشار و اسماعیل حاكمی، دانشگاه تهران، 1340 ش.

37 ـ كافی، شیخ كلینی، تحقیق علی اكبر غفاری، دارالكتب اسلامیه، 1365.

38 ـ كمال‌الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، تحقیق علی اكبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا