• گزيده رساله اخلاق
  • عالم پرهيزكار آيتالله شيخ ابراهيم رياضی نجفآبادی (1279 ـ 1334 ش)
  • (1320 ـ 1374 ق)
  • تحقيق و تصحيح: محمّد جواد نور محمّدی

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 

شرح حال آيتالله شيخ ابراهيم رياضی نجفآبادی ]شرح حالات و خدمات ارزنده اين عالم فرزانه و بنيان گذار حوزه علميّه نجف‌آباد را دركتاب «بنيان گذار بنای عشق» چاپ 1375، انتشارات نهاوندی آورده‌ايم.[

 حضرت آيت‌الله رياضی در سال 1279 در خانواده‌ای مذهبی در شهر نجف‌آباد كه در آن روزگار شهر كوچكی بوده به دنيا آمد. پدرش مشهدی محمّد از ارادتمندان آيت‌الله سيّد محمّد حسين سجادی ـ امام جماعت مسجد بازار نجف آباد ـ و به احكام ومسائل اسلامی آشنا بود. آيت‌الله رياضی در ده سالگی پدرش را از دست داد ودر ابتدای نوجوانی سختی‌ها و محنت‌های فراوانی را تحمّل كرد. با فوت پدر، تحت سرپرستی برادر بزرگشان قرار می‌گيرند و از همان كودكی به كار كشاورزی ودامداری می‌پردازند و از صبح تا شب، هر روز به كارهای سخت مشغول بوده‌اند. از آنجا كه در آن زمان وضعيت معيشتی مردم، خوب نبوده است، لذا مردم فرزندان را به مكتب نمی‌فرستادند و ترجيح می‌دادند در كار به آن‌ها كمك كنند. آيت‌الله رياضی سعی می‌كرد در فرصت‌های فراغت عصر و شب به مكتب برود و تحصيل كند امّا باز با مخالفت شديد روبرو شد و تا هجده سالگی مشغول كار و تلاش بود. در سن هجده سالگی علی‌رغم مخالفت‌های اطرافيان به اصفهان رفت و تحصيل را شروع كرد و به خصوص در آن زمان كه حوزه‌های علميّه از انسجام كافی برخوردار نبود برای يك جوان بی‌سرپرستِ تنها بسيار دشوار بود كه در شهر غربت تحصيل كند. از خود مرحوم رياضی نقل شده است كه: در اصفهان چنان عرصه بر من تنگ شد كه از كاهوهای پلاسيده‌ای كه مردم دور ريخته بودند برای رفع گرسنگی استفاده كردم. ]مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شيخ حيدرعلی رياضی فرزند آن بزرگوار.[

با همه اين احوال، استقامت آيت‌الله رياضی در مشكلات توانست توفيق خداوندی را همراه وی كند و ايشان در اصفهان دروس سطح حوزه‌های علميّه را به پايان رساند ودر علوم عقلی نيز منظومه سبزواری را فراگرفت؛ اين مدت نه سال طول كشيد و در حالی كه بيست و هفت بهار از عمرش گذشته بود به حوزه علميّه قم هجرت كرد. ودروس فلسفه و خارج حوزه و نيز اخلاق و معارف الهی را در خدمت استادان بزرگ حوزه قم شروع كرد. مرحوم آقا شيخ محمّد شريف رازی، تراجم نگار معاصر در كتاب «آثارالحجة»، تحصيل رياضيات و نجوم را نيز به ايشان نسبت داده است. ]آثارالحجة، محمّد شريف رازی، مؤسسه مطبوعاتی دارالكتاب قم «جزائری» چاپ سوم، ص 373.[

جناب حجت‌الاسلام حاج شيخ محمّدعلی موحدی می‌فرمودند: شايد ايشان اين دروس را خدمت شيخ محمّد باقر كرمانی فراگرفته باشد، من اسم ايشان را از حاج شيخ شنيده بودم و وقتی هم كه ايشان به قم می‌رفت بيشتر به منزل شيخ محمّد باقر كرمانی می‌رفتند و به ايشان سر می‌زدند. ]مصاحبه با حجت‌الاسلام حاج شيخ محمّدعلی موحدی؛ از روحانيون نجف‌آباد.[

در ايامی كه آيت‌الله رياضی در قم بودند توفيق حضور در محضر عارف بزرگ وكامل، آيت‌الله حاج شيخ محمّدعلی شاه آبادی را پيدا نمودند و از خرمن معرفت وانديشه ايشان استفاده كردند.

مرحوم آيت‌الله حاج شيخ محمّدعلی احمديان نقل كردند: مرحوم آيت‌الله رياضی از فضلای مورد توجّه حوزه قم بود؛ ايشان در قم سه درس داشتند و شاگردان فهميده‌ای داشتند. يك درس شرايع و يك تدريس شوارق الالهام و نيز يك درساسفار می‌فرمودند. ايشان در مدرسه ملّا محمّد صادق قم واقع در خيابان چهار مردان، حجره داشتند. در تمام ايام، قبل از اذان صبح، رو به حرم حضرت سيّدالشهدا علیه‌السلام می‌نمودند و زيارت عاشورا را در حال ايستاده، در پشت بام مدرسه، با حالتی خاص و معنوی می‌خواندند. ]در گفتگو با آيت‌الله حاج شيخ محمّد علی احمديان (ره).[

آيت‌الله رياضی مدت نه سال در قم ماند و پيگير و پر تلاش به تحصيل ادامه داد. در آن ايام علاوه بر تحصيل، از نزديكان مرحوم حائری، مؤسس حوزه گرديد و در بخشی از كارها همراه آن بزرگ بود و بخشی از تقسيم شهريه مرحوم آيت‌الله حائری به عهده ايشان بود. البته بايد توجّه داشت كه در آن زمان، كسانی را برای پرداخت شهريه انتخاب می‌كردند كه از وجاهت و متانت بالايی برخوردار باشند تا پرداخت شهريه به فضلا و بزرگان حوزه با رعايت حرمت و شئونات فضلا و طلّاب انجام گيرد. علاوه بر اين مرحوم رياضی به همراهی آيت‌الله ميرزا مهدی بروجردی مسئوليت نظارت بر مدارس فيضيه و دارالشفاء را به عهده داشتند. ]گفتگو با آقا شيخ محمّدعلی موحدی؛ و نيز گفتگو با حجت‌الاسلام حاج شيخ حيدرعلی رياضی.[

استادان

آيت‌الله شيخ ابراهيم رياضی تحصيلات خود را در خدمت استادانی به كمال رسانده كه در اينجا نام مبارك آن بزرگان را زينت اين شرح حال می‌نماييم:

1 ـ آيت‌الله العظمی ميرزا محمّدصادق خاتون آبادی اصفهانی.

در كتاب آثارالحجه، ايشان را يكی از استادان مرحوم رياضی نام برده است. ]آثارالحجه، محمّد شريف رازی، ص 273.[

2 ـ حكيم و فيلسوف الهی شيخ محمّد حكيم خراسانی.

مرحوم رياضی منظومه سبزواری را در خدمت ايشان فراگرفته است. ]همان.[

3 ـ آيت‌الله العظمی مير سيّد علی آيت نجف‌آبادی.

4 ـ حكيم الهی شيخ محمود مفيد.

5 ـ آيت‌الله حاج شيخ محمّد حسن عالم نجف‌آبادی.

اين بزرگواران از استادان مرحوم رياضی نجف‌آبادی در حوزه اصفهان بوده‌اند.

6 ـ عارف كامل آيت‌الله ميرزا محمّدعلی شاه آبادی.

در كتاب آثارالحجه به شاگردی مرحوم رياضی در خدمت ايشان تصريح شده است. علاوه بر اين، در خدمت بعضی از عالمان حوزه صحبت از اين نكته به ميان آمد، ايشان بيان داشتند: مرحوم رياضی وقتی كه در قم بودند بعضی اوقات كه بحث و گفتگو به ميان می‌آمد مطالب عرفانی و نكات بلند فلسفی را بيان می‌فرمودند كه مشخص بود اين‌ها را در خدمت كسی فراگرفته‌اند و با اين مطالب سر و سرّی دارند.

مطالب فلسفی و عرفانی را در آن زمان آيت‌الله شاه آبادی بيان می‌فرمودند و تقريبآ ميدان‌دار طرح اين سخنان در حوزه، ايشان بودند ولی من اطّلاعی از اينكه شاگردی آيت‌الله شاه آبادی را كرده باشند، ندارم.

همچنين بنده از خدمت حجت‌الاسلام حاج شيخ حيدرعلی رياضی نسبت به مطالب مندرج در كتاب آثارالحجه سؤال كردم. ايشان فرمودند: بنده خودم خدمت حاج شيخ محمّد شريف رازی رسيدم و از ايشان سؤال كردم شما شرح حال مرحوم ابوی را از كجا نوشته‌ايد؟ ايشان فرمودند: من از ايشان درخواست كردم شرح حال خودشان را برای بنده بنويسند، ايشان هم لطف فرموده نوشتند و فرستادند. ]مصاحبه با حجت‌الاسلام حاج شيخ حيدرعلی رياضی.[ بنابراين در شاگردی ايشان در خدمت آيت‌الله شاه آبادی شبهه‌ای باقی نمی‌ماند.

7 ـ حضرت امام خمينی (رضوان‌الله عليه).

در كتاب آثارالحجّه به اين رابطه شاگردی و استادی اشاره شده است و چنين استفاده می‌شود كه وی سطوح فلسفه را خدمت ايشان تكميل كرده است. ]آثارالحجه، محمّد شريف رازی، صص 73 ـ 372.[

البته شاگردی ايشان در خدمت حضرت امام را حضرت آيت‌الله احمديان (ره) كه ارتباط زيادی با ايشان داشتند نمی‌پذيرفتند امّا از آنجا كه نظر ايشان در اين مورد از سر تحقيق و اطّلاع نبود از نظر اين جانب قابل پذيرش نبود. والله العالم.

8 ـ آيت‌الله العظمی حاج شيخ عبدالكريم حائری يزدی.مرحوم شيخ ابراهيم رياضی خارج فقه و اصول مرحوم حائری را شركت می‌جستند. ]يكصد سال مبارزه روحانيت مترقّی، عقيقی بخشايشی، ج 3، ص 37.[

9 ـ آيت‌الله العظمی سيّد محمّد حجت حسينی كوه كمره‌ای.

ايشان علاوه بر اينكه استاد فقه مرحوم رياضی بوده‌اند، پشتيبانی شايسته نيز در امور اجتماعی از مرحوم رياضی در هنگامی كه ايشان در نجف‌آباد بودند به عمل آورده‌اند. در اينجا يكی از نامه‌های ايشان كه در تأييد شيخ ابراهيم رياضی نوشته و به همراه مرقومه‌ای برای وی فرستاده شده، آورده می‌شود.

بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 

عرض می‌شود كه اميدوارم انشاءالله مزاج مسعود در كمال صحت و عافيت ومشمول توجهات حضرت ولی عصر ارواحناه فداه بوده و در ترويج شرع اقدس سيّد انام، مؤيد و موفق بوده باشيد. مرقومه كريمه عزّ وصول بخشيد و استقامت مزاج شريف موجب مسرت و تشكر گرديد. در خصوص اقامت مدتی در نجف‌آباد به جهت ترويجات دينيّه در صورتی كه موفق به خدمت و ترويج باشيد خيلی مناسب و به موقع است و از حضرت احديّت، عزّاِسْمُه، مزيد آن را خواهانم. اجازه كه آن را ارسال فرموديد چون لفظ اجتهاد ـ و لو كما اينكه سابقه داريد ـ به جهت مقتضياتی بنا شده بنويسيم. فلذا خلاف آن تعابير مؤونه نمودم لكن مضامينی كه بهتر از آن باشد، نوشته، ارسال شد. خطبه برداشته و عوض آن القاب كه كم بود علاوه نموديم. اميد دارم كه انشاءالله در اوقات دعا فراموش نفرماييد.

«الاحقر محمّد الحسينی الكوه كمره‌ای»

اين نامه پيوست نامه بعدی است كه در تأييد مراتب علمی و اخلاقی آيت‌الله رياضی نوشته و برای ايشان به نجف‌آباد فرستاده شده است. متن نامه چنين است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلوة والسلام علی محمّد و آله الطاهرين

و بعد؛ فان العالم العامل و الفاضل الكامل قرّة عين الفضل و الكمال و غرّة جبين العلم و الافضال عمدة العلماء العظام و زبدة الفضلاء الفخّام الشيخ ابراهيم الاصفهانی دامت بركاته قد صرف شطراً من عمره فی تحصيل علوم الدينيّه و جدّ جدّه واسهر ليله واتعب نفسه حتی فاز المراتب العليّه العلميّه و العمليه و جميع المكارم الصوريّه و المعنويّه وصار خبيراً بمهمّات المسائل الفقهيّه و الاصوليّه، جديراً بان يوخذ منه العلم و يروِّج الشَّرع و يبيِّن الاحكام و دخل فی زمرة العلماءِ الاعلام و الفقهاء الكرام و يجوز له الاخذ من سهم الامام عليه آلاف التحيّه و الثَّناء فی مورد الحاجه له مع مراعات الاحتياط فی جميع الحالات…

          الاحقر محمّد الحسينی الكوه كمره‌ای 10 ـ ميرزا محمّد همدانی. ]آئينه دانشوران، سيّد عليرضا ريحان يزدی، با تعليقات ناصر باقری بيدهندی، صص 81ـ82.[

11 ـ آيت‌الله شيخ محمّد علی قمی.

آيت‌الله رياضی از درس خارج اصول اين مرد وارسته بهره‌مند شده است. ]همان صص 78ـ79 و نيز آثار الحجّه محمّد شريف رازی، ص 372.[

12ـ آقا شيخ محمّد باقر كرمانی.

از مطالب قابل توجه در زندگی حاج شيخ ابراهيم رياضی مرارت‌هايی بوده است كه از طرف رژيم منحوس پهلوی بر ايشان وارد می‌شده است. در آن ايام به واسطه تصويب قانون لباس متحد الشكل برای روحانيون خيلی سخت‌گيری می‌كردند و نسبت به لباس روحانيت حساسيت نشان می‌دادند.

مرحوم رياضی در سال 1314 ش، در سن 34 سالگی تشخيص می‌دهند به نجف‌آباد بيايند و در تلاش‌های فرهنگی به آيت‌الله حاج شيخ احمد حججی كمك دهند و لذا به نجف‌آباد بيشتر می‌آمدند امّا قم هم رفت و آمد می‌كردند. تا اينكه در سال 1315ش، در پی سفری كه از نجف‌آباد به قم نمودند و در آن سفر به خاطر سخت‌گيری‌های نيروهای دولتی در مبارزه با پوشش سنّتی آزارهای زيادی كشيدند از سفر منصرف و به نجف‌آباد آمدند و برای هميشه در اين شهر ماندند.

آيت‌الله شيخ ابراهيم رياضی با آمدن به نجف‌آباد به فكر افتادند تا برای نجف‌آباد حوزه علميّه احداث كنند و برای عملی شدن اين هدف تلاش فراوانی را به كار گرفتند. موقعيت مناسب نجف‌آباد به عنوان حلقه ميانی حوزه اصفهان و منطقه كرون، اقتضا می‌كرد در اين محل يك حوزه علميّه ايجاد شود. اين كار را مرحوم آيت‌الله حاج شيخ احمد حججی در گوشه مسجد خودشان شروع كرده بودند ولی گويا بيش از اين را نظر نداشته‌اند و معتقد بودند كه بايد طلّاب را فرستاد به حوزه اصفهان. گو اينكه تنگ نظران و كوته فكران نيز در بزرگ نمايی كردن اين اختلاف كوچك ميان آيت‌الله حاج شيخ احمد حججی و آيت‌الله شيخ ابراهيم رياضی كم تأثير نبوده‌اند و بنده در تحقيقات خود اين نكته را به واقع دست يافته‌ام و اگر بخواهم به طور تفصيل به آن بپردازم از حوصله مجال كنونی خارج است. مرحوم رياضی در سال 1320 ش شروع به احداث اين بنای ارزشمند نمودند و به هر طريق ممكن در راه جمع‌آوری وجوهات و خيرات و مبرّات برای تأسيس حوزه علميّه نجف‌آباد دريغ نكردند. امروز كه از آن تاريخ بيش از نيم قرن می‌گذرد ما كاملاً به درستی اين كار و ارزشمندی اين حركت پی می‌بريم.

باری به هر حال، پس از پنج سال زحمت طاقت فرسای مرحوم رياضی در سال 1325 ش، مدرسه علميّه نجف‌آباد تكميل شد و به نام مبارك حضرت صاحب العصر والزمان «مدرسه الحجّه» ناميده شد. اين مدرسه در مساحت تقريبی 700 متر دارای 26عدد حجره، دو مدرس در دو طبقه و يك شبستان و يك كتابخانه است كه هنوز به حيات پرنور خود ادامه می‌دهد.

حاج شيخ ابراهيم رياضی و عده‌ای از روحانيان نجف‌آباد تلاش كردند و جرگه بحث و درس را در اين حوزه به پا كردند و عده‌ای از طلّاب مشغول به تحصيل شدند وخيرات و ثمرات فراوانی را در احيای شريعت محمّدی صلی‌الله‌علیه‌وآله به جای گذاشتند.

چند نكته آموزنده از زندگی آيتالله رياضی

 1 ـ نظم

يكی از نكته‌های ارزنده زندگی مرحوم رياضی، نظم عجيب ايشان بود كه سال‌ها ادامه داشت. ايشان معمولاً شب‌ها دير وقت به خانه می‌آمد و اغلب بعد از نمازها برای حل مرافعه يا حساب شرعی مردم يا عقد و مسائل ديگر به خانه افراد دعوت می‌شد ومعمولاً وقتی می‌آمد بچه‌ها غذا خورده و خوابيده بودند. چون می‌آمد غذايی را كه برايش گذاشته بودند، می‌خورد و بعضی اوقات هم كه غذا پختنی بود واقعاً از دهن افتاده بود. اما شيخ، بی هيچ اعتراضی غذايش را می‌خورد و می‌خوابيد. هميشه پاسی مانده به سحر، بيدار می‌شد و مشغول نماز شب می‌گشت. پس از نماز شب اگر فرصتی بود، مطالعه می‌كرد و در هنگام اذان، زيارت عاشورا می‌خواند و گاه هم می‌شد كه زيارت عاشورا را در راه مسجد می‌خواند ولی ترك نمی‌شد. پس از آن نماز جماعت مسجد را برقرار می‌كرد و بعد از نماز در مسجد برای مردم صحبت می‌كرد. از مسجد به سوی مدرسه علميّه الحجّه می‌رفت و هنگام طلوع آفتاب در اولين حجره، نزديك در ورودی، درس تفسير می‌داد. پس از درس تفسير تا حدود ساعت ده، يعنی حدود دو ساعت به ظهر مانده، چند درس می‌داد و سپس به خانه می‌آمد. در اين هنگام غذايی می‌خورد و مقداری استراحت می‌كرد و خود را آماده ظهر می‌كرد. البته اين مدت كوتاه تا ظهر، خيلی اوقات به وسيله افراد گرفته می‌شد، ولی شيخ هيچ اعتراضی نمی‌كرد. سپس به نماز جماعت حاضر می‌شد و پس از نماز به مطالعه و تحصيل مشغول می‌شد. بعد از ظهر كه هوا كمی از گرما می‌افتاد به مدرسه می‌رفت و به وضع طلّاب رسيدگی می‌كرد تا نزديك اذان مغرب كه باز برای نماز به مسجد می‌رفت. اين يك برنامه بسيار مرتب و منظم شيخ بود كه به ندرت به هم می‌خورد.

2 ـ اندرز به طلّاب علوم اسلامی

از مرحوم شيخ ابراهيم رياضی چند نامه وجود دارد كه به فرزندانشان نوشته‌اند. فرزند ايشان جناب حجت‌الاسلام حاج شيخ حيدرعلی رياضی در آن زمان طلبه حوزه قم بودند. اگر بخش‌های خصوصی اين نامه‌ها را كنار بگذاريم توصيه‌های ارزشمندی برای طلّاب است كه می‌تواند راه‌گشای زندگی آن‌ها باشد. در يكی از نامه‌هايش می‌فرمايد: «هميشه در فكر باش روح خود را بزرگ كنی به علم و معرفت و با خدا باش كه او با تو باشد و از برای او باش تا از برای تو باشد». ]نامه، مورخ 5 جمادی الاولی 1371 ق.[

در نامه‌ای ديگر می‌فرمايد: «… و خود را برای خداوند خالص ]كن[ و چندان دنبال مگرد كه غافل شوی از حق». ]نامه، مورخ 12/10/1332 ش.[

در نامه‌ای ديگر نوشته‌اند: «عزيزم سعی كن… با اشخاص مزاح نكنی و وقت خود را تلف نكنی، رفقا و هم درس‌های تو خوب باشند؛ در مباحثه جدی باشی». ]نامه، مورخ 20 ربيع الاول 1373 ق.[ اين نكات گرچه ساده و بی‌آلايش نوشته شده‌اند اما دقيق‌ترين نكاتی است كه می‌تواند يك طلبه را موفق كند. در جايی ديگر می‌فرمايد: «با كمال جديّت بكوش در تحصيل علم ودانش؛ و وقت خود را بيهوده صرف نكن هميشه با اشخاص با ديانت و پرهيزگار و دانا رفاقت كن كه از دين و دانش آن‌ها بهره‌مند شوی و ادب و متانت را از دست مده؛ با دوست دوستی و با دشمن مدارا». ]نامه، مورخ 16 محرم 1372 ق.[

در نامه مورّخ 28 جمادی الاولی 1373 قمری می‌فرمايد: «عزيزم خوابت نبرد ودست توسّل از دامان اهل عصمت : برمدار؛ هر چه می‌توانی از قرآن حفظ كن كه با فايده است؛ خوراك و پوشاك خود را مواظب باش».

باز در يكی از نامه‌ها می‌فرمايد: «هر چه می‌توانی از قرآن حفظ كن و كتب اخلاقی را مطالعه كن و فرمايش بزرگان را مد نظر بگير». ]نامه، مورخ 28 جمادی الاول 1373 ق.[

دو نكته پايانی از ايشان است كه برای طلّاب بسيار مفيد است و آن اينكه ای عزيز «خيلی ملتفت باش كه رفيق و هم مباحثه شما، از تو ]بهتر[ باشد و خيرخواه باش كه خدا خيرخواه تو باشد». ]نامه، مورخ 3 صفر 1373 ق.[

و در نامه‌ای ديگر می‌فرمايد: «غم دنيا مخور و داخل اجتماعات طلّاب و هياهو مشو و از كار خود غفلت مكن و تو را عُجب نگيرد و گمان مبر كه از نصايح مستغنی می‌باشی؛ «اِنَّ لِكُلِّ اِنسانٍ شَيْطاناً يُغويهِ». و خوردن نان جو با نمك و از غوغای مردم دور بودن و به كار خود مشغول بودن و انتظار فرج كشيدن و وجود خود نافعِ خود ومردم نمودن بهتر روش است؛ گول اين و آن نخوری…» ]نامه، مورخ 25 ربيع الثانی 1372 ق.[

3 ـ محبّت و رسيدگی به طلّاب

مرحوم رياضی اهتمام عجيبی به طلّاب داشت. گويی عشق و علاقه شيخ همه در رسيدگی و محبّت به طلّاب خلاصه می‌شد. خيلی اوقات نيمه شب به مدرسه می‌آمد وبه طلّاب سركشی می‌كرد. طلبه‌هايی كه تا دير وقت درس می‌خواندند و يا اهل تهجّد بيشتر بودند، فردا به صورت‌های مختلف مورد دلجويی و تشويق قرار می‌داد. بعضی اوقات همان نيمه شب چون می‌ديد طلبه‌ای بيدار است همان وقت او را تشويق می‌كرد و مبلغی را به او هديه می‌كرد. خيلی اوقات می‌رفت از بازار پارچه می‌خريد و به خانه می‌آورد و همسرش با علاقه از آن‌ها قبا می‌دوخت و به طلابی كه توان خريد لباس مناسب نداشتند می‌داد.

آيت‌الله شيخ ابراهيم رياضی، عيد غدير همه ساله در منزل می‌نشستند و دوستان وارادتمندان به ديدار ايشان می‌رفتند، برای همه احترام قائل بود و اظهار ارادت می‌كرد ولی چون طلبه‌ای وارد می‌شد به طور تمام قد می‌ايستادند و تا آن طلبه جايی پيدا نكرده و ننشسته، نمی‌نشستند. اين خصال شيخ در آن زمان با مبارزات رژيم منحوس پهلوی بسيار مؤثر بود تا مردم به روحانيت گرايش پيدا كنند و علاقمند شوند. يكی از روحانيان نجف‌آباد می‌فرمودند: يك روز شيخ ابراهيم به مدرسه آمد. چند نفر از طلّاب در حيات مدرسه ايستاده بودند. يكی از طلّاب كفشهايش پاره و كهنه شده بود؛ شيخ ابراهيم او را صدا زد. بعد گفت: كفش‌هايت را ببينم. چون اين طلبه كفش‌هايش را از پا درآورد، گفت : اين كفشها را بپوش ببينم؛ و كفشهايش را كه سالم و مناسب بود به او داد ورفت. ]مصاحبه با حضرت حجت‌الاسلام حاج آقا هادی طباطبائی.[

آثار و خدمات آيتالله رياضی

از آيت‌الله رياضی نجف آبادی آثار و خدمات ارزنده‌ای برجای مانده است. هر روز آن بزرگوار به خدمت و تلاشی ستودنی گذشته است و روزی نبوده است كه ايشان برای احيای ارزش‌های دينی و سنت‌های اسلامی قدمی برندارد و چنين روحيه‌ای باعث باقی ماندن آثاری ارزشمند از روزهای تلاش ايشان دارد كه در اين مختصر به ذكر آن‌ها می‌پردازيم.

1 ـ مدرسه علميّه الحجّه نجف‌آباد؛

اين مدرسه در زمينی به وسعت 700 متر احداث گرديده است و دارای 26 حجره ومَدْرس و شبستان و كتابخانه‌ای غنی در علوم اسلامی است.

2 ـ حسينيه اعظم نجف‌آباد كه دارای سه هزار متر مربع می‌باشد و هم اكنون يكی از مراكز مذهبی مهم نجف‌آباد است.

3 ـ مسجد صاحب الزمان واقع در خيابان منتظری شمالی نجف آباد؛ اين مسجد نيز به وسيله حاج شيخ ابراهيم رياضی احداث گرديده است.

4 ـ مسجد صفا.

5 ـ مسجد فاطميه در خيابان دانش نجف آباد.

6 ـ توسعه مسجد هدايت كه از يادگارهای آيت‌الله ملّا محمّدحسين كربلايی است وبه دست آيت‌الله رياضی انجام گرفته است.

7 ـ توسعه مسجد آيت‌الله حاج شيخ احمد حججی واقع در چهارراه بازار نجف‌آباد.

تأليفات

آيت‌الله رياضی نجف‌آبادی به دليل اقدامات و تلاش‌های فراوان اجتماعی نتوانسته است به تأليف بپردازد و فراغت چندانی نيافته است تا به خلق آثار قلمی موفق گردد. شايد نيز حقيقت تأليف را تدوين جان انسان‌ها به مركّب تهذيب و تقوا می‌دانسته است و كتاب جامعه را برای نگارش خويش برگزيده است.

باری از او تنها رساله حاضر به همراه چند نامه برجای مانده است و ما از ايشان دست‌نوشته‌های ديگری سراغ نداريم.

اين رساله، سيری در آفاق و انفس و بررسی آيات توحيد و فطرت است. متن كتاب به قلمی روان و همراه با صداقت و خلوص خاصی نوشته شده است و خواننده را شيفته خود كرده، تحت تأثير قرار می‌دهد.

سخن گفتن درباره اين رساله در صورتی كه هم اكنون در پيشگاه اهل ادب و معرفت ارائه می‌شود، گزافه است و ما خوانندگان عزيز را به متن رساله حوالت می‌دهيم تا خود بوی مشك معرفت آن را دريابند.

رحلت

سرانجام، شيخ پارسای شهر كه مردم نجف‌آباد به بركت تلاش‌ها و تبليغ‌های وی، راه كمال و سعادت را پی گرفته بودند، در پانزدهم صفر المظفر 1374، پس از خوردن ناهار و در حالی كه مشغول به مطالعه بود، دچار عارضه سكته قلبی گرديد و به آرامی در همان لحظات، جان خويش به محضر محبوب تسليم كرد. بدن مباركش را با احترام غسل داده و كفن كردند و در حسينيه اعظم نجف‌آباد كه به همت خودش بنيان گذاشته شده بود به خاك سپردند.

بر لوح مزارش چنين آمده است: هوالحی الذی لا يموت. الناس موتی و اهل العلم احياءٌ. مرقد العالم الكامل، زعيم الملة والدين الشيخ ابراهيم الرياضی الذی اشتری نفسه فی ابتغاء مرضات‌الله و جاهد فی الله ايام حيوته و اسس و عمر مساجد الله و ابنية عامة علی تقوی من الله فهی ذخرٌ له لمعاده و شرف و ذكر له بعد وفاته رحمة‌الله و رضوانه عليه و كان رحلته فی 15 صفر 1374.

خدايش بر درجاتش بيفزايد.

شيوه تحقيق و تصحيح

 در تصحيح و تحقيق اين رساله ارزشمند، يك نسخه بيشتر يافت نشد و اين نسخه منحصر به خط مؤلف محترم، آيت‌الله شيخ ابراهيم رياضی نجف‌آبادی رضوان‌الله عليه بود كه در نزد فرزند بزرگوار ايشان حضرت حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ حيدرعلی رياضی قرار داشت. بنابراين برای كار، همين نسخه اساس كار قرار گرفت. در ابتدا نسخه با دقت استنساخ گرديد و در دو مرحله در تصحيح و تحقيق آن كوشيده‌ايم. ابتدا تمام احاديث و آيات و دريافت‌های مطرح شده در رساله مستند سازی شد و منابع آن از جوامع روايی و ديگر متون اصيل يافت شده و آورده شد. علاوه بر اين، توضيحِ كوتاهِ برخی از قسمت‌های رساله برای روشن شدن مقصود مؤلف از وظايفی بود كه بر عهده گرفتيم و اميدواريم فهم سخنان مؤلف را روشن‌تر كرده باشد.

برای آشنايی با مؤلف بزرگوار اثر، شرح حالی مختصر از ايشان آورديم و فرازهای مهم زندگی ايشان را در آن مطرح كرديم و برای سهولت استفاده از گوهرهای اين اثر قسمت‌های مختلف آن را عنوان‌بندی كرديم.

از آنجا كه امكان ارائه تمامی اين نسخه شريف در مجموعه گرانسنگ «ميراث حوزه اصفهان» مقدور نبود، با صلاحديد استاد ارجمند، حضرت حجت‌الاسلام حاج سيّد احمد سجادی، گزيده اين رساله برای چاپ آماده شد و البته سعی گرديده است در اين گزينش، اصالت قلم مؤلف آن حفظ گردد و قسمت‌هايی حذف گردد كه به اصل مطالب و معارف رساله خللی وارد نكند.

از تمامی كسانی كه در به ثمر رسيدن اين تحقيق و تصحيح، بذل عنايت فرمودند تشكر می‌نمايم. به خصوص از سرور گرامی جناب حاج سيّد احمد سجادی دام ظله كه تشويق ايشان و راهنمايی‌های سودمندشان تأثير به سزايی درانجام اين اثر داشته است، صميمانه قدردانی می‌نمايم. همچنين از حضرت حجت‌الاسلام رياضی، فرزند گرامی آيت‌الله رياضی كه نسخه اين رساله را در اختيار ما نهادند و نيز از برادر عزيز، جناب آقای محمّد داوری كه در مستند سازی رساله و يافتن منابع، حقير را مساعدت نمودند نيز تشكر می‌كنم و توفيق روزافزون اين عزيزان را از درگاه احديت خواستارم.

اميد كه مقبول درگاه خداوند بزرگ «جلت عظمته» قرار گيرد و ارباب معرفت را مقبول طبع و مورد رضايت قرار گيرد. آمين.

والسلام ـ حوزه علميّه نجفآباد

دهه آخر رمضان المبارك 1426

محمّدجواد نور محمّدی

 

 

 

 

 

 ]بيداری معنوی و يافتن جوان حكيم[

شبی از شب‌ها سر به جيب تفكّر فروبرده با خود می‌گفتم: اين چه روزگاری است كه ما در آن به سر می‌بريم! در خيال مسافرت افتاده، فوراً تهيه اسباب ديده، حركت نمودم و با زبان حال به خود می‌گفتم: مقصود از آمدن در دنيا چه بوده ]در حديثی از حضرت علی علیه‌السلام وارد شده است: ان‌الله تعالی جعل الدنيا لما بعدها وابتلیفيها اَهلَها ليعلم ايهم احسن عملاً و لسنا للدنيا خلقنا و لا بالسعی لها اُمرنا و انما وضعنا فيه النبتلی بها و نعمل فيها لما بعدها؛ غررالحكم، ج 2، ص 659، حديث 3696.[ و اين خيالات واهيه كه در كلّه افراد بشر جای گرفته، چيست؟

ناگهان در ضمن طی طريق، جوانی را ملاقات نمودم مه جبين، كوه وقار، سرو قد، سيمين بدن، با يك قيافه بسيار عجيب و آثار بزرگواری در آن ظاهر؛ با خود گفتم : خوب است او را مسئلت نموده تا علم به احوالش پيدا كنم؛ ]امام باقر علیه‌السلام فرمود: اَلا اِنَّ مفتاح العلم السؤال؛ منية المريد، شهيد ثانی، تصحيحرضامختاری، ص 174.[ زيرا كه علم هر چيز، به از جهل به او است.

چون با او سخن گفتم در مقام جواب برآمد و چون تكلّم فرمود، يافتمش عميق النظر، طَلِقُ اللسان، فصيح الكلام؛ افسرده خاطر. گفتمش: تو را چه شود كه افسرده در اين برّ پرخطر متوقّفی؟ گفتا كه سرّم نگفتنی است مگر به يار موافق كه آن هم امر ناميسّر است. گفتم: بگو شايد من آن باشم. گفت: هر كه برای دنيا رنج برده، اثر عكس ديده و سرمايه عمر از دست داده. از اينجا يافتم كه دنيا نسيه و احتمالی و ركون بر او خيالی و دل بر او بستن معامله‌ای است غرری و چنين معامله برخلاف حكم حكيم و عقل سليم ]اين نكته در سخن امام علی علیه‌السلام چنين آمده است: «اِن عقلت امرك او اصبت معرفة نفسكفاعرض عن الدنيا و ازهد فيها دار الاشقياء و ليست بدار السُّعداء، بهجتها زور و زينتها غرورٌوسحائبها متقشعة و مواهبها مرتجعة». (غررالحكم، عبدالواحد بن محمّد تميمی آمدی، با شرح آقا جمال خوانساری، ج 3، ص 279، به تصحيح محدّث ارموی، چاپ دانشگاه تهران).[ است. لذا دست از شدت حرص به او كشيده و علقه او را از دل بيرون كرده، متوجه آن شدم كه مطلوب حقيقی چيست و كجا به دست آيد تا آنكه منتقل گشتم كه حق است و يافت شود در خلوص نيت ]در روايت است از امير بيان علی علیه‌السلام «تقرُّبُ العَبْدِ الی الله سبحانَه بِاخلاص نِيَّتِهِ». (غررالحكم، عبدالواحد بن محمّد تميمی آمدی، با شرح آقا جمال خوانساری، ج 3، ص 279، به تصحيح محدّث ارموی، چاپ دانشگاه تهران).[ و حسن سريرت و القاء لباس كثرت و غور در توحيد و بركندن بنياد شرك و مخالفت با هوای نفس امّاره سركش؛ به شرط آنكه عائله ديگران نشود و دست در نزد نامردان دراز ننمايد و آن را ناصر آخرت خود قرار دهد و حاصل آنچه مقتضای هوی و شهوترانی نفس سركش است، آن دنيای دنی است و به حكم قانون بايد ترك نمود و هر چه مخالف آن و مقتضای حق است بايد انقياد و امتثال كرد. لذا دست از اعمال سابقه خود برداشته و آن دستگاه را برهم زده و لباس ديگری در بر كرده و رشته تازه‌ای در گردن، با نهايت جدّ در مقام آنكه به مقصد قصوی نائل شوم، حركت كردم.

چون اينگونه كلمات از او مشاهده گرديد، دانستم كه اين جوان، مرد حكيمی است وخدمت او را بايد غنيمت شمرد. با او گفتم: هر كجا روی مرا با خود ببر و از حكمت مرا اندكی آموز. با من فرمود: مرا مصاحب شو. چون در مصاحبت با او به صحرا برخورديم، فرمود كه: اينجا محل بازرگان و شهر عظيم و گروه كثيری بوده، تمامی، كوس رحلت زده وگردش روزگار بنياد آنان را بركنده و الآن به زير خاك مذلّت وحسرت قرار گرفته، مشغول ندامتند. سر از خواب بردار كه به اندك زمانی تو نيز همرديف آنان و گرفتار زيان‌خواهی بود و تو را از حكمت آن بس كه علم به مصالح به هم رسانی و عمل بر طبق آن كنی. ]روايات زيادی از اهل‌بيت عصمت و طهارت علیهم‌السلام در مذمت پرداختن به آنچه برای انسانسود ندارد، وارد شده است از جمله آنها روايت امام علی علیه‌السلام است كه فرمايد: «دع ما لا يعنيكواشتغل بمهمك الذی ينجيك». (غررالحكم، ج 4، ص 18) و نيز بترك ما لا يعنيك يتم لكالعقل (غررالحكم، ج 3 ص 226).[

]حقيقت دنيا و ضرورت سفر از آن[

گفتمش اين مجمل را مفصّلی شايد تا آنكه حقيقت امر، من را منكشف آيد. فرمود : بدان كه هر كه قدم در اين ميدان فنا گذارده، بار دگر بر آن قدم خواهد نهاد و اين جايگاه عبور است نه قرار ]از امام علی علیه‌السلام در نهج‌البلاغه حكمت 133 آمده است: «الدنيا دارُ مَمَرٍّ و لا دارُ مَقَرٍّوالناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها و رجلٌ ابتاع نفسه فاعتقها»؛ دنيا گذرگاه عبوراست نه جای ماندن و مردم در آن دو دسته‌اند: يكی آن كه خود را فروخت و به تباهی كشاندوديگری آن كه خود را خريد و آزاد كرد.[ و چون چنين باشد تهيه اسباب بقا و قرار از اين دار، اشتباه بلكه بايد اسباب مسافرت از قبيل زاد و راحله مهيّا كرد و خود را آماده كوس الرحيل ]در نهج‌البلاغه خطبه 195 آمده است: «تجهزوا رحمكم الله فقد نودی فيكم بالرحيل»؛ همچنين در حديثی از امير بيان، وارد شده است كه: «الرحيل وشيك»؛ كوچ نزديك است.[ بنمود ورفيق حقيقی كه يار موافق باشد، ضرور است؛ زيرا كه اين طريق، مخوف و البته پيشوا لازم دارد ]درباره لزوم داشتن استاد معنويت، حضرت امام در كتاب جهاد اكبر چند جمله زيبا فرموده‌اند كه در اينجا برای استفاده بيشتر می‌آوريم: در زمينه تهذيب و تزكيه نفسواصلاح اخلاق برنامه تنظيم كنيد؛ استاد اخلاق برای خود معين نماييد؛ جلسه وعظ و خطابه، پند و نصيحت تشكيل دهيد. خودرُو نمی‌توان مهذّب شد. اگر حوزه‌ها از داشتن مربّی اخلاق وجلسات پند و اندرز خالی باشند، محكوم به فنا خواهند بود. چطور فقه و اصول به مدرّس نيازدارد، درس و بحث می‌خواهد، برای هر علم و صنعتی در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسی خودرُو و خودسر در رشته‌ای متخصص نمی‌شود، لكن علوم معنوی و اخلاقی، كه هدف بعثت انبيا و از لطيف‌ترين و دقيق‌ترين علوم است، آيا به تعليم و تعلم نيازی ندارد و خودرُو و بدون معلم حاصل می‌شود؟! كراراً شنيده‌ام سيّد جليلی معلم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول، مرحوم شيخ انصاری بوده است.[ با رفيقان كثير تا در گير و دار، فريادرس تو باشند و دوستان بايد كسانی باشند كه در طريق مستقيم از جان و مال و اولاد و اقارب گذشته، خود را برای حق خواهند نه حق را برای خود. اراده آن‌ها مبدأ اعلی باشد و استقلالی برای خود نبينند. تفرعن و نخوت دامن ظريفشان را ملوّث ننموده و ذوات مقدسشان قرين ارجاس شرك و كفر و مخالفت نگشته باشد. بنياد نفاق و ريا را از خود ريشه‌كن كرده و فكر و ذكر خود را مصروف صراط مستقيم نموده و پيوسته در تكامل نفس و انصراف از تجملات ظاهريّه برآمده باشند.

دشمن ندارند مگر آنكه دشمن حق است و دوست نگيرند جز دوست حق را. گفتارشان بر وفق كردارشان باشد. شجاعت را دَيْدَن قديم ]روش ديرينه و پسنديده‌ای كه بزرگان بر آنان صحه گذاشته باشند.[ خود دانند و دامن همت را بالا زده، شيران كارزار طريق حقيقت باشند.

]آداب معاشرت[

چون سخن به اينجا رسانيد او را مسئلت كردم از اسلوب معاشرت جوابم داد كه: ای مردِ نكو سيرت، انجام وظيفه معاشرت، كاری است با مشقّت؛ زيرا كه لازم است مرد معاشر را در بدو معاشرت آنكه از روی تفكّر مقصدی را در نظر داشته باشد كه آن منحصر است در افاده و استفاده در طی طريق و نائل گرديدن به مقصود اصلی.

بنابراين واجب آيد بر شخص كه اگر رفيق خود را گمراه ديد، ارشاد فرمايد و جهل او را زايل سازد و كوتاهی در حوائجش ننمايد و او را از چنگال قطّاع الطريق ودرندگان برهاند. دست ظلم را از سرش كوتاه سازد. دافع مضار او باشد، جالب نفع برای او گردد و بالاخره هر چه برای نفس خود خواهد آن را برای رفيق خواهد، بلكه برای هر مخلوقی آن خواهد كه برای خود خواهان است. و بر ناملايمات صبر نمايد و در مقام سزا و جزا نباشد مگر آنچه را كه حق اقتضا نمايد و قدمی برندارد با احدی مگر بر سبيل راستين و حكم مبدأ عالی. و تكبّر و عجب را زير پا گذارد و خضوع و كوچكی را پيشه گيرد و خود را زير دست ديگران داند و در رفاقت، نظر خود را مقصور بر دنيای دنی نگرداند و متذكّر آن باشد كه اين منزل عبور است و منزل قرار در عقب است.

و بايد تهيه رفقا و دوستان نمايد برای دار قرار، زيرا كه آن اهم است بر اين دنيا از جهت بقا و عدم الزوال و هر كسی رفيق آن جايگاه نتواند بود بلكه آن را شايد كه لهو ولعب را به تمام اقسامش به دور انداخته، دل از آن بركنده و چشم را حاجب از ديدن ساخته و گوش را مانع از شنيدن نموده، دست و پا را قائمه خود قرار داده تا آنكه خود را برهاند از چنگال آن دو و باطل را در ورطه عدم انداخته، مدتی تهيه اسباب جنگ وجهاد نموده لشكر فراوان آراسته، صاحب منصبانِ قوی هنرمندِ آزموده، طياره‌های جنگی به دست آورده تا آنكه مشغول جهاد با نفس سركش خون‌ريز غدّار باغی طاغی گرديده و رنج و تعب پيشه خود ديده و مدت‌های مديد با او بجنگيده تا آنكه او را از مقام اَمّاريّت بالسوء ]اشاره به نفس اماره است و آن مراد نفوس پست‌اند كه تابع هوی و هوس بوده و بر حسبدستورهای مهلك انسان را وادار به كارهای زشت می‌كنند و بالاخره روح انسانی را به اعتبارغلبه حيوانيّت نفس اماره گويند. (فرهنگ معارف اسلامی، سيّد جعفر سجادی، ج 3،ص 2025).[ منكوب و مخذول گردانيده و خانه‌نشين لوّاميّت نموده، زمانی او را پند داده و مواعظ را در گوش او قرائت كرده و از طرف ديگر اسباب مخوفه و آلات حرب را در نظرش جلوه داده و با لسان لين او را از خانه لوّاميّت ]اشاره به يكی از حالات نفس دارند كه انسان را بر اعمال و كارهای زشتِ انجام داده ملامت كند و به انجام اعمال شايسته ترغيب كند و به آن «نفس لوّامّه» گويند.[ بيرون كرده به بيت مطمئنه ]اشاره به تعالی نفس انسانی به نفس مطمئنه است و آن متحلّی شدن به فضائل و از رذايل خالی شدن و تارك هوای نفسانی و لذت‌های دنيای فانی شدن است و راضی شدن به آنچه خداوند خواهد.[ داخل ساخته و تمام قوا را متوجه گردانيده، مقامات عاليه را به او نشان داده،  سروری و سرداری اخروی و باقيه را تذكره او نموده، مفاسد شهوترانی و خودسری دنيوی را تعليم او كرده تا آنكه او را به رضايت رسانده وارد مقام مرضيه نموده ]چنانچه خدای سبحان در قرآن كريم فرمايد: ]يا ايتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربكراضية مرضية[.[ و اقسام اربعه موت اختياری ]عزيزالدين نسفی در تعريف مرگ اختياری آورده است: «بدانكه انبيا و اوليا را پيش ازفوت طبيعی، موت ديگر هست از جهت آنكه ايشان به موت ارادی پيش از موت طبيعی می‌ميرند و آنچه ديگران بعد از موت طبيعی خواهند ديد، ايشان پيش از موت طبيعی می‌بينند. و احوال بعد از مرگ ايشان را معاينه می‌شود، و از مرتبه علم اليقين به مرتبه عين اليقين می‌رسند، از جهت آنكه حجاب آدميان جسم است چون روح از جسم بيرون آمد، هيچ چيزديگر حجاب او نمی‌شود. (الانسان الكامل، تصحيح و مقدمه ماريژان موله فرانسوی، چاپ كتابخانه طهوری، 1359 ش، ص 107)؛ آقا محمّد بيدآبادی اصفهانی نيز در رساله ارزشمند سير و سلوكی خويش آورده است: موت ارادی ميراندن شهوت و كشتن غضب بود به فرمان عقل و شرع. امّا اقسام اربعه آن را در منابع مختلف نيافتم و هيچ جا از اقسام آن ذكری به ميان نيامده بود. آنچه در فرهنگ معارف اسلامی آمده است، اقسام چهارگانه مرگ است كه ازاقرار موت ابيض، موت احمر، موت اسود، موت اخضر است و از جهتی ديگر تقسيم مرگ به طبيعی و اختياری است.[ را به او چشانيده، «موتوا قبل ان تموموا» ]در مجامع روايی اين تعبير يافت نشد؛ بديع الزمان فروزانفر در «احاديث معنوی» ص 116 به نقل از «المنهج القوی» آن را ذكر كرده است.[ را رأی العين او ساخته آزادی مطلقه ]منظور آزادی از همه وابستگی‌های عالم طبيعت باشد.[ و اتحاد با حق و مباينت با باطل را طريق خود كند. چنين رفيقی برای سرای باقيه لازم است.

و البته چنين كسی بسيار نادر است. درّ عزيز و يتيم بی‌نظير است و برای پيدا كردن آن تفتيش‌ها لازم و مسافرت‌ها واجب. دشمن او بی‌شمار، دوست او به غايت اندك. آيا در كجا باشد و قسمت كه آيد و ما را چه رسد مقام او و كجا بتوانيم با او قدم برداشت. «اين التراب و رب الارباب»؛ ]ضرب‌المثلی است كه برای عظمت خالق و زبونی بنده در راه يافتن به بارگاه خدای سبحانبه كار می‌رود. برای فهماندن اين پيام می‌گويند: «خاك كجا و رب الارباب كجا».[ خدا كند كه ما او را ببينيم و بشناسيم، شايد از خاك قدومش ذرّه‌ای برداريم برای شفای امراض روحانی خود. چرا كه ما متوغّل در بحر طبيعت و منهمك چاه شهوات و او وارسته از اين آلايش و متوجّه مبدأ اعلی و متوغل بحر روحانيت و متجلی به صفات حميده گرديده.

از آنجا كه گفتند «اتقوا من فراسة المؤمن»؛ ]كامل اين روايت چنين است: قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «اتقوا من فراسة المؤمن فانه ينظر بنورالله؛ بصائر الدرجات»؛ محمّد بن حسن صفار قمی، ص 357، چاپ: انتشارات كتابخانه آيت‌الله مرعشی نجفی، چاپ دوم، سال 1404 هجری.[ چون كلام را به اين مقام رسانيد، مرا مبهوت خود ساخت؛ قدری متفكّرانه در مقابل ايشان ايستاده، نظر را مقصور بر اندام مباركش نموده كه اين چه قضيه‌ای است؛ اين جوان سنی ندارد و اين تكامل نفس از كجا در او پيدا شده؟ چون مرا به اين حالت نگريست، فوراً تفرّس فرمود از حال من با يك عالم ادب و اخلاق. فرمود: ای برادر جان، تو از كلام من ناچيز در تعجّبی؛ پس اگر مشاهده كنی حال مردان صراط مستقيم را، روح از كالبدت پرواز خواهد نمود؛ چرا كه وجود آن‌ها حكمت است. وعظ و نصيحت نفس نفيسشان صراطِ حق و شمعِ هدايت چون آب حيات كه روح انسانيت از اسماء حقيقت تقطّر نمود در كشتگاه طبيعتشان وهوای صبح‌گاه بهار زمانی اين دو را به يكديگر امتزاج داد و شمس ولايت، توليد بخارها و حرارت‌های غريزيه حياتی را فرمود كه در آن بروييد گياه نفس ملكوتی را كه از ميوه معرفت و پرستش كردگار لايزال، سر به سجده نهاده خود را ربط محض ولاشیء صرف ديده به حكم «كل شیء يتوجّه الی اصله» ]اصلی مسلم و پذيرفته شده ميان عالمان است كه از آيه ]انا لله و انا اليه راجعون[ اقتباس نموده‌اند و مولوی در مثنوی به آن اشاره كرده است. اين اشعار چنين است: بشنو از نی چون حكايت می‌كند از جدايی‌ها شكايت می‌كند كز نيستان تا مرا ببريده‌اند از نفيرم مرد و زن ناليده‌اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق هر كسی كو دور ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش[ لباس خودسری و مخالفت را به در كرده ربقه عبوديت و پيروی را در گردن نهاده تغذيه و اشتها و خواب و عمل ننمايد مگر به حكم مولای خود. اذيتش احدی را نرسد. نظر را مقصور بر مبدأ خود نموده، چشم از در ديگران برداشته توكلی را پايدار كرده به حكم آنكه (مَّا جَعَلَ آللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِی جَوْفِهِ) ]سوره مباركه احزاب/ 4.[ محبّت را انحصار داده بر مطلوب حقيقی مال و جاه و خدم واولاد و عيال و سروری و هر چه تصور شود از زخارف دنيوی، حتی بدن خود را از آلات طی طريق دانسته، عمر عزيز را سرمايه اشترای مرضات محبوب يگانه قرار داده معرفت را وسيله وصول به آن مقصود حقيقی كه آن مبدأ هر موجود و نهايت آن است قرار داده است. شيوه خود را امر به معروف و نهی از منكر و بيان حق و ارشاد مضلّين آراسته؛ هر كه با او قدمی بردارد به سرچشمه حقيقت برخورد و هر كه او را پيشوای خود داند البته به مقصود نائل گردد. نور وجودش شمس هدايت و صفات حميده او سرمشق كارزار ديگران و كردار و افعالش محرك هر ذی شعور شود. خود را در ميدان فداكاری درآورده جان را بر سر دست مهيّای قربانی دوست در معركه قربانگاه ايستاده اسماعيل ذبيح، علی اكبر، اصغرِ تازه شير (يالَيْتَنی كُنْتُ مَعَهُم فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً)؛ ]سوره مباركه نساء/ 73.[ پروانه‌وار در گرد شمع حقيقت گردد تا آنكه خود را فانی در او نمايد. و بر گرد محور دوست در حركت است و به هر نقطه برخورد نظرش به او باشد و بر زوايای آن دايره گردن خود را كج نموده تشكيل قسی و اظهار ميل نمايد تا كی شود خود را بر مركز معدل حقيقی برساند. ]اشاره به فراز مناجات شعبانيه: «الهی هب لی كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياءنظرها اليك حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصير ارواحنامعلقة بعزّ قدسك».[

 ای مرد نكو سيرت شرط دوم معاشرت، صدق در گفتار و كردار است در حذر باش كه مقصود را فراموش نكنی.

]شناخت دنيا و وابستگیهای آن[

چون رشته سخن را به اينجا رسانيد دنيای ناپايدار و خانه غرور بدكردار، باعث فراق گرديد و مدتی ملاقات به تأخير انجاميد و نزديك بود كه عمر به سر آيد و ديدار تجديد نگردد تا آنكه روزی به گوشه خلوت در جلوت را بر خود بسته مشغول دفاع از هواهای نفس سركش بودم و نزديك بود كه نفس، مرا غالب آيد؛ در بحر مبادی فرورفته فكر را جولان داده شايد مرا چاره‌ای به دست آيد كه ناگهان متوجه آن شدم كه مرا يار دانای صادقی است به فوريّت اثاث خود را برهم زده با جذبه مغناطيس «القلب يهدی الی القلب» در طياره عشق، خود را به سر مبدأ فيض رسانيده وصال از دست رفته را دريافته فرياد برآوردم كه: ای جان! بدن را درياب كه سيلاب غرور وادی گمراهی، بدن را غرقه نمود. ناگاه با سرّ سخن و در بدو درافشانی اين نكته را گوش‌زد نمود: كه شخصی در خواب بود، ناگاه خود را ميانه باغی ديد كه تمام گلهای رنگارنگ وميوه‌های گوناگون و انواع اغذيه حاضر، نهرها جاری، طيور در نغمه سرايی، حور وپری دست در آغوش هم در طربند؛ خود را در وسط باغ به حالت آزادی يافت كه مشغول هر چه شود، ابداً مانع و رادع نخواهد داشت. در اين وسعت و فصحت نامتناهی ناگاه از خواب بيدار گرديد خود را در گوشه تاريكی تنها در خانه‌ای كه پر از مار و مور است مشاهده نمود، از خوف اين حال از خود بی خود و در دريای خود غرقه گرديد. حال اين دنيا به عينه همين خواب است.

]اندرز بر كسب علم و معرفت[

ای عزيز من، از خواب غفلت برخيز و خود را از ورطه سيل غرور بيرون آر و از دام مار و مور فردا، دور گردان و «موتوا قبل ان تموتوا» ]بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج 66، ص 317 و ج 69، ص 57، چاپ بيروت. البته اين روايت سنداً از اهل‌بيت عصمت و طهارت علیهم‌السلام ذكر نشده و علّامه مجلسی در بيانات خودشانبا عنوان كما قيل آورده است.[ را شعار خود دان. مبادا عجوزه‌های چهارده ساله نما و نغمه‌های (اِنَّ اَنكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ اَلْحَميرِ) ]سوره مباركه لقمان / 19.[ و اغذيه (اِنَّما يَأكُلُونَ فِی بُطُونِهِم نَاراً) ]سوره مباركه نساء/ 10.[ و البسه سبز و سرخ موهوم سيما نما و مراكب دلفريب بی‌وفای اين دنيای دنی و خانه عاريتی و منزل ممرّ ]قال علی علیه‌السلام : الدُّنْيا دارُ مَمَرٍّ وَ لا دارُ مَقَرٍّ (نهج‌البلاغه، حكمت 133، چاپ دشتی).[ يك روزه، عقل تو را از سر بيرون كند و قرار دهد تو را از جمله (و تَرَی النَّاسَ سُكاری وَ ما هُم بِسُكاری) ]سوره مباركه حج/ 2.[ و (طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُمْ لاَيَفْقَهُونَ) ]سوره مباركه توبه / 87.[ و مرقد تو شود در شب و روز و حس تو را برگيرد و قلب تو را متفرق سازد؛ البته (مَا جَعَلَ الله لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِی جَوْفِهِ) ]سوره مباركه احزاب/ 4.[ را قرائت نموده و تو را گوشزد شمرده. يك عاشق دو دلبر نگيرد. و علت واحده در آن واحد محال است دو اثر بنمايد ومعلول گيرد. البته اگر پای‌بند زخارف منزل كوچ و رحلت شدی، تو را ممكن نشود به مقصد رسيدن و پروانه شمع وحدت و بلبل باغستان الهيّت و غنچه گلزار معرفت گرديدن؛ البته ميزان التناسب در هر امری شرط است. هر خاری غنچه گل و هر كلاغی بلبل و هر الاغی پروانه شمع نگردد؛ و الاغ را اسطبل لازم است نه فرش ابريشم و البسه زرنگار.

برادر جان! سعی خود را مصروف آن كن كه تو را از (ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ) ]سوره مباركه تين / 5.[

برهاند و به سرچشمه (اِلّا الَّذيِنَ أَمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) ]سوره مباركه تين / 6.[ برساند تا بوده باشد از برای تو (فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ) ]سوره مباركه تين/ 6.[. اين كلمات را به من پند و نصيحت فرمود و امر فرمود مرا به دقت نظر و جولان فكر كه «تفكّر ساعةٍ خيرٌ من عبادةِ سبعين سنة» ]در اسرار الشريعه و اطوار الحقيقه و انوار الحقيقه، ص 207 اين روايت از پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ذكر گرديده است؛ همچنين طريحی در مجمع البحرين ذيل ماده «فكر» اين حديث را آورده امّا باتعبير «ستين سنه» و در بحارالأنوار، ج 66، ص 292، چاپ بيروت نيز «ستين سنه» آمده است.[ «و نوم العالم خير من عبادة الجاهل»؛ ]اين روايت به صورت «… افضل من عبادة العابد» در من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق،ج 4،ص 365 و بحارالأنوار، ج 2، ص 22 و عوالی اللئالی، ج 4، ص 73 آمده است.[ جهل دردی است بی‌دوا و مايه هر مرض و سرچشمه هر فقر و سرمايه پريشانی و مبدأ هر غم و الم و خسران و زيان هر تجارت و سبب هر تنزّل وانحطاط. و تحذير فرمود مرا از جهل و نادانی و تحريص و ترغيب نمود بر علم كه (عَلَّمَ آدَمَ اَلاَْسْمآءَ كُلَّهَا) ]سوره مباركه بقره/ 31.[ و ترقّی قومی به علم و دانش درّی است و سرمايه هر افتخار علم است؛ راحتی بشر در علم است؛ باعث ايجاد هر صفت، علم؛ هر كه در هر چه عالِم است ديگران بنده اويند در آن چيز. ربح هر تجارت از علم و تمدن هر مملكت علم. در حقيقت انسانيت انسان، علم است. لذا آنان كه از علم بی خبرند در حقشان فرمود : (اِنْ هُمْ كَالاَْنعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبِيلاً)؛ ]سوره مباركه فرقان/44.[ علم غناء نفس است و رافع فقر و ريشه‌كن ظلم وكوتاه كن دست اجانب و رافع هر ضرر و جالب هر نفع و آلت حرب با هر دشمن وشجاعت هر بيچاره و انيس هر تنها و رفيق هر غريب بی كس و دوای هر مرض وحافظ الصّحه دنيا و آخرت و باعث طيران دارين. طياره و كشتی و اتومبيل، تمام از شئون علم پيدا شد. ای بيچاره! علم عروة‌الوثقی محكم است؛ مبادا دست از دامان علم برداری كه غرق دريای ذلّت و پرتاب كوه مشقّت شوی و نام تو از صفحه كتاب دنيا وآخرت محو شود و كأن لم يكن شيئاً مذكورای ]اقتباس از آيه اول سوره انسان است.[ هر دو جهانی شوی. تاريكی عالم جهل و روشنايی زير و زبر ارض و سما علم است ولكن بدان «الجاهلون لاهل العلم اعداء»؛ ]ديوان منسوب به امام علی علیه‌السلام، ص 24.[ زيرا كه خود را در ورطه مذلت و موت ابدی انداخته و از آب حيات علم بی‌خبرند. لذا فرمود «الناس موتی و اهل العلم احياء». ]همان، ص 24.[

ای برادر! علم را سرمايه خود قرار ده و هر نحو تجارت و ترقی كه خواهی به دست آر. علم، باعث ايجاد عالم است؛ چنانچه می‌فرمايد: «كنت كنزاً مخفياً؛ فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكی اعرف» ]بحارالأنوار ج 87، ص 344، باب 13، حديث 19؛ مشارق انوار اليقين فی اسراراميرالمؤمنين علیه‌السلام، عارف الهی حافظ رجب برسی، ص 27، چاپ منشورات شريف رضی قم، 1415 و در آن «فخلقت الخلق لاعرف»؛ جامع الاسرار، سيّد حيدر آملی ص 102. همچنين مرحوم نراقی در معراج السعادة، چاپ انتشارات بقية‌الله، ص 64 آورده است. نيز بنگريد به آثار احمدی، احمد بن تاج‌الدين استرآبادی، از دانشمندان قرن 10، به كوشش ميرهاشم محدّث، ص 31 و در آن فقط تا «فخلقت الخلق» آمده است.[ اگر خواهی بدانی سرّ «كنزاً مخفيّاً»، دست به دامان علم زن. تو كه از عالم بی‌خبری، كجا توانی از حقايق عالمين بهره‌ور شوی؛ البته حقيقت هر ذی‌حقيقتی با علم دست در آغوش است و ممكن نباشد به حقيقتی رسيدن مگر به علم. علم دوربين دنيا و آخرت است؛ علم ذره‌بين هر ذره و گوهر شب چراغ و درّ يتيم وثروت جاودانی و مايه عزّت، طبايع سفلی ]طبيعت‌های پست و حقير.[ كه آنان را به هر عُلُوّی ترقی دهد و به مقام تجرّد و وسعت برساند. تا كی در دايره سفلای جهل غوطه‌وری و حرفه پستی و ذلت را كه عين حيوانيت و هيولانيت و استعداد محض است پيش‌كشی و بالاخره در شأن علم و پستی جهل همان بس كه هر فردی از افراد بشر، جهل را از خود نفی می‌نمايد و علم را به خود می‌بندد، گرچه جاهل بحت باشد.

]در ترغيب بر كسب معرفت و مذمت نااميدی[

چون اين كلمات را فرمود در حقيقت مرا از خواب بيدار فرمود؛ لكن مرا مغموم كرد؛ زيرا خود را در دريای جهل، غرقه ديدم و در تمام مراتب ذلت و پستی و بدبختی مشاهده كردم. چون حالت حزن و غم را در من مشاهده فرمود، مرا تسليت داد كه مبادا يأس در تو راه پيدا كند كه از گناهان كبيره است و انسانی را در هيچ حال، يأس شايسته نباشد. و«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» را به من ياد آورد و فرمود: از كلام بزرگان است كه:

«ما فات مضی و ما سيأتيك فأين قم فاغتنم الفرصة بين العدمين»

و دامن همت بالا زن كه گفته‌اند:

همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايی رسيده‌اند

و مبادا ساعتی در غفلت بنشينی و خود را از جمله غافلين قرار دهی و عجز كه باعث موت دارين است به خود راه دهی و دست خود را از دامان پيش‌قدمان زندگانی ابدی كوتاه كنی و توسّل به آنان نجويی كه در حقشان فرمود: (السّابِقُونَ السّابِقُونَ اُوْلئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ)؛ ]سوره مباركه واقعه /10ـ11.[. البته چنگ زن به دامان عروة الوثقای حقيقی، و خود را به واسطه توسّل به آنان و پيشقدم شدن در علم و عمل، از اصحاب يمين قرار ده تا باشد از برای تو در دنيا و آخرت (فِی سِدْرٍ مَّخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَّنْضُودٍ). ]همان/ 28ـ29.[ و منشين در جايگاه مشئمه تا از دايره حيات دور شوی و از مترفين دنيا گردی و سموم آخرت تو را بياشامانند. ]اشاره به آيات 41 تا 45 سوره واقعه است.[

(فَأَمّا مَنْ أَعْطَی وَاتَّقَی) ]سوره مباركه ليل/5.[ را گوش كن تا (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْری) ]همان سوره/7.[ را برخوری و دور كن خود را از (أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنی) ]همان سوره/8.[ تا در دريای (فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسری) ]همان سوره /10.[ پرتاب نشوی.

و بدان كه بعد از پرتاب و غرق شدن در دريای عسرِ (ما يُغْنِی عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّی)؛ ]همان سوره/11.[

البته هر كه بخل ورزد از اعطاء مال و جان در حق هم نوع خود در وقت سختی وگرفتاری و ياری ننمود آنان را در تنگنای شدايد دنيوی در وقت پريشانی و تردّد در شدايد ديگران نيز او را ياری نكنند و دستش را نگيرند و مال سابق مفقود هم به كار نرود و او را در شدايد ابدالدهر بماند و در آخرت هم مالك يوم الحساب دادرس او نشود و در عذاب (فَأَنْذَرْتُكُمْ نَاراً تَلَظَّی) ]سوره مباركه ليل / 14.[ متغلغل باشد. بخل نورزد مگر آنكه دارای مقام شرك باشد چه اصل و مايه بسياری از مفاسد شرك است؛ (يا بُنَی لاَ تُشْرِكْ بِالله إِنَّ الْشِّركَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ) ]سوره مباركه لقمان/13.[. بخل كجا ورزد آنكه مال را مؤثر نداند. و چون كلام به شرك انجاميد بايد فكری نمود و آلايش باطله متفرقه (هَبَآءً مَّنْثُوراً) ]سوره مباركه فرقان/23.[ را از قلب دور نمود و دل را از لهو ولعب (رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ) ]سوره مباركه مائده/90.[ به آب مصفای (قُلْ هُوَ الله اَحَدٌ) ]سوره مباركه توحيد/1.[ پاك ساخته وخيالات واهيه نفس شرور غدّار، (اِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ) ]سوره مباركه يوسف/53.[ را به شمشير (قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَكَّاها) ]سوره مباركه شمس/9.[ از سر رفع نمود تا آنكه چشم دل و گوش و قلب باز شود و ببيند كه آنچه باعث و سبب خرابی دنيا و آخرت است و تمام افراد بشر را حيران نموده و موجب قتل وغارت شده و تمام ممالك دنيا را مضطرب كرده دو چيز است: كفر و شرك.

]حقيقت شرك[

اما شرك درحقيقت آن است كه شريك برای مبدأ اعلی فرض شود و آن اقسام مختلفه دارد: يك قسم آن بت پرستی است كه در زمان سابق در ميان افراد بشر خيلی معمول بوده و قسم ديگر آن كوكب پرستی است از قبيل ماه و خورشيد و زهره و قسم ديگر پرستش آتش و آب و گوساله و امثال ذلك. ديگر از اقسام آن پرستش ملك وعيسی علیه‌السلام و غيره است و تمام اين اقسام، منتهی به معنای واحد است كه هوی پرستی و متابعت از هواها و خيالات باطله نفسانی است و پيروی از ميل نفس است برخلاف فرموده خداوند عزيز. و شعب او منحصر به اقسام مذكوره نيست بلكه از حد افزون است، چه آنكه ميل نفس گاه به پرستش پول است (وَ تُحِبُّونَ المال حُبّاً جَمّاً) ]سوره مباركه فجر/20.[ و گاه به متابعت زن و فرزند و البسه و اغذيه (اَلْهَيكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ) ]سوره مباركه تكاثر/1ـ2.[

و از اين بيان ظاهر گرديد كه حقيقت بت پرستی، هوی پرستی است و از اين معنا در اين زمان هم فراوان است و چون امر منتهی شد به هواهای نفسانی البته معلوم است كه هوای هر كس مخالف هوای ديگری خواهد بود و هر كسی جالب نفع خود و ضرر ديگران و در اين حالت اگر مانع و رادع از ناحيه شرع مقدس برای شخص باشد، البته انسان را حفظ از مهالك نمايد و جلوگيری هوی و هوس گردد ولكن اگر انسان بی‌عقيده به شرع گرديد و درصدد آن باشد كه ميل و خيال نفسانی را در خارج جاری كند معلوم است كه هرج و مرج خواهد شد و ابداً در چنين جامعه‌ای نتوان زندگانی نمود.

]معنی كفر و دين[

چون كلام منجرّ به شرك و كفر گرديد او را سؤال نمودم كه معنای كفر و دين را از روی حقيقت به بيانی ساده بيان فرماييد. در جواب فرمود:

مَثَل اين مطلب آن است كه مملكتی دارای يك سلطان عادل و سه شهر باشد مردم يكی از آن سه شهر در مقام مخالفت تامه با سلطان مملكت و هر كدام مخالف با ديگران از اهل شهر و فقط مُجری هواهای نفسانی خود و مباين با ديگران و هيچ پيشوا برای خود قبول نكنند. نه از قِبَل شاه و نه از قِبَل خود و هميشه اوقات جدال و نزاع وجنگجويی در ميان اين شهر برپا و مردم يكديگر را بكشند و مال و عيال همديگر را غارت و اسير كنند. شاه هم درصدد اصلاح نباشد و البته اصلاح پذير نباشد مگر آن گاه كه مطيع سلطان خود گردند و تمام اختيارات به دست او دهند و مردم شهر دوم اشخاصی باشند برحسب ظاهر مطيع و تسليم و در باطن مخالف و اگر دست به كار شوند تمام اوضاع را برهم زنند و خود را مثل اهل شهر اوّل نمايند.

مردم شهر سوّم با كمال ميل و رغبت در تحت فرمان درآيند و جميع با يكديگر اخوّت داشته باشند و با كمال يگانگی زندگانی نمايند.

ای برادر! مملكت، عالمِ دنيا و سلطان، خداوند عزّت و جلال است. و شهر اوّل، كافران و مشركين كه هيچ در تحت فرمان الهی نخواهند بود و با يكديگر كمال ضديّت وعناد را دارا باشند و به خون هم تشنه و ابداً رئيس و پيشوايی را قبول ننمايند و در تحت بربريّت زندگانی كنند و هواهای نفسانی خود را پيشوای خود دانند و طالب نفع خود وضرر ديگران. اولاد خود را زنده در گور می‌نمايند از خوف تنگدستی، خون يكديگر را می‌ريزند و ابداً اصلاحی نشوند مگر آنكه در تحت فرمان احديت درآيند تا آنكه عالِم به عواقب امور، آن‌ها را اصلاح فرمايد و اِلّا بالاخره عاقبتِ امرِ آن، منجر به آن شود كه خطاب آيد از مصدر جلال (اُقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ) ]سوره مباركه توبه/5.[ يا آنكه (لا تُخاطِبْنی فِی الَّذينَ ظَلَمُوا) ]سوره مباركه هود/37.[ اين حال دنيای آنان و در آخرت هم جزای اخروی آنان (اِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدينَ فِيهَا اُوْلئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ) ]سوره مباركه بيّنه/6.[.

و امّا شهر دوم، اهل اسلام، آنان كه بر حسب ظاهر در تحت لوای حق درآمده وشهادت به توحيد و رسالت می‌دهند و لكن در باطن اذعان و اعتقاد ندارند و آنچه عمل نمايند فقط برای آن است كه در اجتماع مسلمين و اهل حق درآيند ولكن اعمال آن‌ها بدن بی‌روح است؛ زيرا كه خود عامل هم اعتقاد ندارد و از روی حقيقت و واقع نخواهد بود. اين طايفه در دنيا شريك با اهل الله‌اند در احكام اسلام و حفظ دم و احترام مال و ارث بردن و تناكح و امثال ذلك ولكن در آخرت ثواب و جزای خير به آن‌ها ندهند بلكه عقاب نمايند؛ مثل كفار (قَالَتِ الاَْعْرَابُ اَمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنَا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاِْيمانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا الله وَ رَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُمْ مِن اَعْمالِكُمْ شَيْئاً)؛ ]سوره مباركه حجرات/14.[ لكن هزار حيف كه اطاعت حاصل نشود از اين جماعت؛ زيرا كه عبادت روح پيدا نكند وصاحب خود را در گردنه‌های بی‌نهايت دنيا از غرقاب‌های هلاكت نجات ندهد.

و امّا شهر سوم، اهل شهر ايمانند؛ آنان كه معرفت كامل پيدا كرده و عزم و جزم وتصديق به وحدانيت و عدل و نبوّت و امامت و معاد و احكام الله پيدا كرده و آنچه را به جا می‌آورند از روی تصديق و محبّت و خلوص نيّت باشد و در هيچ حكمی از احكام الهی عناد نورزند و فضولی را كنار گذارند و شك و ريب در قلبشان پيدا نشود و توانی در هيچ تكليف ننمايند؛ (اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ اَمَنُوا بِالله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِاَمْوالِهِم وَ اَنْفُسِهِم فِی سَبِيلِ الله اُوْلئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ)؛ ]سوره مباركه حجرات/15.[ از اين بيان، فرق ما بين ايمان واسلام، ظاهر آيد؛ زيرا كه ايمان آن باشد كه رسوخ در قلب داشته باشد؛ چنانچه اخبار متكثّره ذكر فرمودند و ظاهر آيه مباركه چنين دلالت دارد كه ايمان، عقد قلب و عمل به اركان و شهادتين است و اسلام، فقط شهادتين و عمل ظاهری و در باطن راه ندارد. لذا است كه در اخبار فرمايد: ايمان باطن است و اسلام ظاهر و هر كه را داخل شهر ايمان شود، داخل در اسلام هم شده؛ «لكن نه چنين است كه هر كه داخل اسلام گرديد داخل ايمان هم شده باشد؛ و تنظير فرمايد به مسجد الحرام و كعبه معظمه كه هر كه وارد كعبه شود داخل مسجد هم باشد و چنين نيست كه هر كه داخل مسجد گرديد داخل كعبه هم شده باشد». ]اصول كافی، ج 2، كتاب ايمان و كفر، ص 26، باب ان الايمان يشرک الاسلام والاسلام لايشرک الايمان، حديث 5، چاپ اسلاميه، تهران.[ و از اينجاست كه فرمايد: هر مؤمن كه مشغول معصيت حق گرديد روح ايمان از او بيرون رود و به اسلام باقی بماند؛ سپس اگر توبه نمايد باز روح ايمان به او برگردد و الّا فلا.

و كفر، انكار و جهود فقط است و تسليم نخواهد بود حتی به حسب ظاهر و جای توهّم نيست كه اهل كتاب كه قبول جزيه نمودند و معاهده كردند با حضرت خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله كه در مجمع مسلمين مخالفت با احكام اسلام ننمايند و مسكرات نخورند، گرچه در خانه‌های خود مختارند در خوردن؛ و با مسلمين در مقام مقاتله و جهاد برنيايند؛ به صرف اين معاهده، صدق اسلاميت نشود بر آنها؛ زيرا كه شرط صدق اسلاميّت، اظهار شهادت به نبوت نبی و وحدانيت حق است و اينها نكردند.

]معامله خداوند با كفار و علت مهلت به آنها[

امّا معامله حق با كفار آن است كه اين‌ها را مالك هيچ قرار نداده نه در دنيا و نه در آخرت. امّا در آخرت برای آنكه معلوم است كه اينها دشمن خدا و رسل هستند و جای دشمن و عدو معلوم است كه نزد سلطان مقتدر، سجن و عذاب و نار است و چاره جز آن نخواهد بود به مقتضای عداوت و اقتدار حق؛ لذا است كه در كتب سماوی پر است از وعده عذاب و نار و جهنم و غيره و در دنيا هم جز اين نخواهد بود به مقتضای عداوت ومخالفت و اقتدار حضرت رب الارباب؛ بنابراين اگر مانعی نبود با وجود مقتضی جز هلاكت و غرق و خصف و مسخ و قتل با جهاد و ارسال سيل عَرِم ]عَرِم نام استخر و آبگيری كه اهل سبأ آن را بنا نمودند، يا نام آن دره‌ای كه سيل از آنسرازير گرديد و سد را ويران ساخت، يا نام آن موش كه سد را سوراخ كرد، چنان كه درقرآن كريم آمده: ]فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ[ سبأ/ 16 (معارف و معاريف، سيّد مصطفی دشتی، ج 7، ص 346).[ و ارسال طير و رمی حجارة السجّيل و نحو آن چاره نبود؛ لكن مانع موجود است؛ لذا امهال نمود حضرت رب‌العزّه كفار و معاندين را در دنيا تا آنكه رفع مانع نمايد و آن مانع بر چند قسم است: يكی آنكه خداوند متعال می‌خواهد حجت را بر آنها تمام نمايد و معلوم فرمايد بر آنها كه حقيقتاً مستحق عذاب خواهند بود و قطع فرمايد كلام (رَبِّ ارْجِعُونِ) ]سوره مباركه مؤمنون/99.[ را به كلمه (كَلاَّاِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُها)؛ ]سوره مباركه مؤمنون/100.[ لذا مهلت دهد آنها را و پی‌درپی اسباب انتباه و بيدار شدن از خواب غفلت و هدايت را بر آنها فراهم آورد؛ با ارسال رسل و انزال كتب و توعيد بر مخالف و آيات آفاقی و انفسی تا آنكه معلوم گردد بر خود آنها كه هلاكت و عذاب وخلود در نار از روی حجت و بر حق است.

اين است كه قادر سبحان به مقتضای لطف و رحمت آنچه سبب تنبّه است برای آنها فراهم آورد؛ از اينجا است كه فرعونيان را مهلت داد خداوند و نسل موسی علیه‌السلام را امر فرمود اظهار آيات و بيّنات كنند و هكذا جرجيس و شعيب و نوح : و غيرهم را تا آنكه حجت به نهايت رسيد و مسلم شد عفو و عناد و عدم هدايت؛ در آن وقت عذاب بر آنها نازل فرمود.

ديگر از موانع، آنكه بعضی از كفّار دارای بعضی از صفات حسنه هستند؛ نظير سخاوت و جود و اسباب راحتی بندگان حق فراهم آورند و صله رحم و امثال ذلك. اينها اقتضای طول عمر و امهال دارد و برای آن حضرت رحمان، آنها را امهال دهد جزاءً لعملهم.

سوّم از موانع كه عمده است، آنكه چون قادر مطلق مُخرج حی از ميّت است و البته در اصلاب عده كثير از كفّار و ارحام نسائهم نطفه‌های حياتی و پاك هست، لذا حضرت ذوالجلال، امهال فرمايد آنها را تا آنكه اصلاب و ارحام آنها خالی از نطفه‌های پاك گردد، در اين وقت اجل سرآيد و وعده هلاكت در رسد و غريق دريای هلاكت گردند. پس معلوم گرديد كه تا اظهار حجّت و بيّنه به نهايت نرسد و اخلاق آنها به درجه نهايت فساد و عناد مبدل نگردد و اصلاب آنها خالی از نطف پاك نشود، آنها را به درجه هلاكت نرساند.

]بررسی يكی از علل غيبت حضرت ولی عصر علیه‌السلام [

و از اينجا معلوم گرديد كه سبب غيبت حضرت حجت صلوات‌الله عليه همانا بودن بعضی از نطف طاهره است در اصلاب و ارحام خبيثه و تا آنها خارج نشود از اين نطف، ظهور نفرمايد؛ زيرا كه وقتی آن حضرت از پرده غيبت طلوع فرمايد البته ديّاری از كفار را نبايد باقی گذارد و زمين را از وجود خبيث آنها پاك فرمايد و تا زمانی كه اصلاب آنها خالی از اين نطف نگردد ممكن نشود؛ لذا غيبت آن وجود مبارك طول كشد تا آن وقت كه به طور كلی نيك از بد تميز داده شود و جدا گردند. اين است حكمت و فلسفه غيبت؛ اگر چه بعضی حِكَم ديگر هم در بين هست كه خارج از مقصود است و شايد در جای خود ذكر شود؛ انشاءالله. و نيز از اينجا معلوم شد سبب آنكه حضرت خاتم در فتح مكه شود، ايمن است و مثل ابی‌سفيان با آن عناد با اسلام و هكذا معاويه و امثالهم امهال فرمود و اسلام اينها را قبول فرمود و زمين را پاك نفرمود از وجود نحس نجس اينها، همانا بودن بعضی نطف در اصلاب بعضی از آنها بود كه مقتضی آن شد آنها را امهال دهند. و از اين قبيل بود در خانه نشستن حضرت مولی الموالی اميرالمؤمنين علیه‌السلام و صبر بر بلاء و ناملايمات اوّلی و دومی و سومی، و از حق خود گذشت و شمشير را زمين گذارد. وهكذا صلح حضرت امام حسن علیه‌السلام و بر خود خريدن آن ناملايمات و ناسزاها شنيدن «يا مضل المؤمنين». و قبول فرمودن حضرت سيّدالشهدا علیه‌السلام كه اگر بخواهم عرض كنم از مطلب خارج شود و انشاء الله اگر عمری باقی باشد مشروحاً خواهم نوشت.

امّا طايفه دوّم، يعنی آنان كه اقرار به شهادتين كرده و در عالم ظاهر خود را معرفی به ديانت نموده ولكن تصديق و عقد قلب كه روح اسلام و حقيقت ايمان است ندارند، حضرت احديّت در عالم دنيا معامله اسلام و ايمان فرمايد و آنها را شريك مؤمنين فرمايد و احكام ديانت را در حق آنها جاری سازد؛ لكن در آخرت جز عذاب و عقاب ونار و جهنم چاره نباشد؛ پس معلوم گرديد كه نتيجه عمل ظاهری و غير خالص، فقط در عالم ظاهر است و بيش از اين اثر نخواهد داشت؛ لذا فرمايد: (اَللهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ)؛ ]سوره مباركه بقره/15.[

يعنی، آنان كه فقط در ظاهر خود را در تحت دين درآورند و دين آنها بی‌روح باشد، خدای متعال آنها را استهزاء فرمايد به اينكه در دنيا احكام ديانت را بر آنها جاری سازد و در آخرت جز نار خبری نباشد و خلاف مقصود آنان شود؛ زيرا كه آنان می‌خواستند حق را استهزاء نمايند. لكن خود را استهزاء كردند و نتيجه عكس بخشيد.

و امّا طايفه مؤمنين، چون حقيقت خود را در عالم فداكاری و فرمانبرداری و اطاعت درآوردند و بر بلاها صبر كردند، لذا خداوند عالم، آنان را رياست و تنعّم ابدی سرمدی تفويض فرمود و در عالم دنيا هم آنها را مفتخر ساخت؛ زيرا كه عالم دنيا را هم حقيقتاً مال آنها قرار داد، نهايت اهل ظلم و جور حق آنان را غصب كردند و بالاخره خواهند گرفت؛ لذا در قرآن فرمايد كه: «زمين ارث مؤمنين است و در دست كفّار و اهل جور وستم به نحو عاريتی است؛ برای آنكه آنها يعنی كفار و مسلمان غير مؤمن چون در اصلابشان نطفه‌های پاك است ارض به دستشان به عاريت هست تا آنكه اين نطف از آنها خارج شود.» آن وقت است كه اجل در رسد و غضب حضرت قهّار مستولی شود بر كفّار (اِذا جَآءَ اَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ)؛ ]سوره مباركه اعراف/34؛ سوره مباركه نحل/61.[ و از اينجا معلوم گرديد كه كفار و مشركين و منافقين اين اموال كه در دستشان می‌باشد از مؤمنين و بندگان خاص خالص است؛ نهايت آنكه به واسطه آن نطف مطهره كه در اصلاب آنان هست و دارا بودن بعضی از آنها بعضی اوصاف حسنه، خداوند آنها را مهلت داده برای جزای اعمال حسنه كه از آنها صادر گرديده از روی آن صفات و برای آنكه آن نطفه‌ها خارج شوند؛ بنابراين هر وقت اين نطفه‌ها خارج گردد و جزای اعمال حسنه آنها تمام شود، آنها غريق هلاكت گردند؛ مگر آنان كه بالاخره توبه خواهند نمود و عواقب امور آنها به خير خواهد شد؛ البته آنها را هم لازم است بر خداوند عزّت از ميانه (مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) ]سوره مباركه حمد/7.[ بيرون برد؛ زيرا كه اينها هم اهل حق خواهند بود؛ نهايت راه را گم كرده و عنادی در حقيقت ندارند با حق؛ بلكه محب و دوستدار حقّند.

و از آنچه گذشت معلوم گرديد كه طايفه اوّل و ثانی، يعنی كفار و آنان كه در ظاهر مطيع و در باطن كافر بودند، هر دو از اصحاب شمال خواهند بود. و اما طايفه سوم بر دو قسم شوند: يكی آنان كه سبقت در جواب نمودند در روز الست، يعنی كسانی كه در جواب (اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ) ]سوره مباركه اعراف/172.[ حضرت ذوالجلال سبقت نمودند به تصديق به ربوبيّت، سابقون ناميده شده كه عبارت از انبيا و اوليا خداوند باشند؛ طايفه‌ای از پيشينيان وقليلی از پسين؛ و مراد از پيشينيان، انبياء سابق بر خاتم مرسلين باشند و قليل پسين، يعنی خاتم النبيين و اميرالمؤمنين و صديقه كبری و اولاد معصومين آنها علیهم‌السلام كه اينها مقربان، نزد مقام ربوبيت باشند.

]تفاوت طينتها[

و طينت قلوب اين طايفه از عليين و خاك جنّت باشد چنانچه در اخبار وارد است. ]اصول كافی، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، ص 2 ـ 3، باب طينة المؤمن والكافر، حديث 1 و 2.[

لكن از اعلی و صفوت عليين.

و امّا قسم دوم شيعه و مؤمنين به طايفه اول باشند و تسميه به اصحاب يمين شده وقلوب ايشان مخلوق از آن است كه انبيا از آن مخلوق هستند و ابدان ايشان مخلوق از (طِين لازِب) ]سوره مباركه صافات/11.[ است كه ادنی مرتبه عليين است و چون مؤمنون شركت دارند انبيا واوليا را در طينت اعلی به حسب قلب، لذا قلوب ايشان شوق و ميل اكيد دارد و محبّت تامه نسبت به اوليا دارند؛ چنانچه اصحاب مشئمه، محبّت به يكديگر دارند از جهت شركت در خلقت از سجّين. و از آنچه مذكور گرديد معلوم شد كه مراد از سابقون، سابقونِ در جواب باشند نه سابقون در زمان تا اشكال شود به آنچه بعضی خيال نموده در تفسير آيه مباركه (وَالسّابِقُونَ السَّابِقُونَ اُوْلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) ]سوره مباركه واقعه/10ـ11.[ از اخبار طينت ]آقا جمال‌الدين خوانساری در اين رابطه رساله‌ای بديع به تحرير درآورده به نام «شرحوتفسير احاديث طينت» كه به چاپ رسيده است.[ چنين استفاده می‌شود كه آنان كه از طينت عليين خلق شده مجبور در عبادت و فرمانبرداری هستند و مخلوق از طينت سجين، مجبور در مخالفت و نافرمانی و لازمه اين جبر ولغويّت تكليف و ابطال ارسال رسل و رفع عقاب است. و همچنين است اخبار عالم ذر ]اصول كافی، ج 2، ص 6 ـ 12.[ و «الشقی شقی فی بطن امه و السعيد سعيد فی بطن امه» ]در روايت است از حضرت صادق علیه‌السلام از پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: «الشقی من شقی فی بطن امه والسعيد من سعد فی بطن امه»؛ بحارالأنوار، ج 5، ص 9 و 153 و 157؛ نيز تفسير علی بنابراهيم قمی، ج 1، ص 214 از رسول اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله.[ و كذا بعض آيات مثل (فَيُضِلُّ اللهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِی مَنْ يَشاءُ) ]سوره مباركه ابراهيم / 4.[ و (و ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمَی) ]سوره مباركه انفال/17.[ وغيره. امّا اخبار طينت، مبيّن اختيار است نه جبر؛ زيرا كه می‌فرمايد: «اين دو طينت را خداوند عزّت مخلوط فرمود»؛ ]ر.ك: به اصول كافی، ج 2، باب طينة المؤمن و الكافر.[ يعنی اقتضای سعادت و شقاوت را در آدم قرار داد تا آنكه هر طرف را خواسته اختيار نمايد نه آنكه سلب نمايد اختيار را؛ بلی سلب اختيار خواهد شد در صورتی كه هر كدام از طينتش علت تامه باشد و اختلاط و امتزاج هم حاصل نشده باشد و اين هر دو خلاف مفاد اخبار است؛ زيرا كه بعد از فرض امتزاج معنی آن شود كه هر كدام از آن دو طينت را تقويت نمود ضعف در ديگر حاصل شود تا آنكه منجر به زوال گردد و البته معلوم است كه بعد از اختيار خود و تقويت احدهما اهل همان شود كه اختيار كرده و اين عين معنای اختيار خواهد بود. بلكه اين اخبار مبين «لاجبر و لا تفويض» ]ر.ك به: كافی، محمّد بن يعقوب كلينی، ج 1، صص 155ـ160، تحقيق و تصحيح علی‌اكبر غفاری، دارالكتب اسلاميه، تهران 1357 ق؛ احتجاج، احمد بن علی طبرسی، تحقيق سيّد محمّدباقر موسوی خراسانی، ج 2، ص 414.[ خواهد بود؛ برای آنكه می‌فرمايد: انسان برای اين امتزاج دارای هر دو مقتضی است اعمال هر كدام در دست خود او خواهد بود؛ خصوصاً با وجود افاضه عقل و شهوت و غضب كه اينها هم از مقتضيات اختيار است؛ زيرا كه اگر عقل تنها افاضه به او شده بود، نظير ملائكه بود و مجبور در عبادت و اگر شهوت و غضب تنها بود، مجبور در مخالفت؛ و اخبار در عالم ذر و «الشقی شقی فی بطن امه» ]ر.ك به: بحارالأنوار، ج 5، ص 9 و 153 و 157.[ نهايت مستفاد از آنها آن است كه خالق يكتا، عالم است اين چنين يا اين يا آن وجود علمی چه را خواهد اختيار نمود و معلوم است كه صرف علم ازلی او شخص را از اختيار و امكان اختيار هر كدام از دو طرف بيرون نمی‌برد، نظير آنكه زيد علم داشته باشد كه عمرو مثلاً فردا فلان كار را خواهد كرد؛ صرف علم زيد عمرو را از اختيار فعل و ترك بيرون نخواهد برد.

و حاصل آنكه اختيار مخلوق يكی از دو طرف فعل و ترك را باعث و سبب گرديد كه خداوند علم به اين نحو ازلاً پيدا نمودند نه آنكه علم خداوند سبب شود كه مخلوق آن طرف را اختيار نمايد تا جبر لازم آيد؛ مثلاً چون در حقيقت و واقع عبد اختيار می‌نمود می خوردن را كه قادر بر خوردن و نخوردن بود لذا حق هم به همان نحو علم پيدا كرد ومعلوم است كه اين نحو علم موجب جبر نخواهد بود؛ زيرا كه مستند علم پيدا كردن او اراده و اختيار خود عبد است و معلوم است كه اگر عبد بخواهد ترك نمايد، می‌تواند. نهايت آنكه ترك را هم خداوند عالِم است و هيچ جهل در علم او لازم نخواهد آمد.

و از اينجا ايضاً معلوم گرديد مقصود از اخبار تقدير امور در ليلة القدر و غيره. و مراد از نظير آيه (وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ الله رَمَی) ]سوره مباركه انفال / 17.[ آن است كه خداوند افاضه قدرت وقوّت نموده و به قوه و قدرت او عبد اختيار می‌نمايد فعل يا ترك را؛ زيرا كه اسباب فعل و ترك، تماماً بايد از جانب او افاضه شود تا آنكه عبد قادر، مختار گردد و بتواند طرفين فعل و ترك را اختيار كند. و مراد از نظير آيه (فَيُضِلُّ اللهُ مَن يَشاءُ و يَهْدی مَن يَشاءُ) ]سوره مباركه ابراهيم / 4.[ تهيه و فراهم كردن اسباب است نه آنكه عبد را مجبور بر يك طرف نمايد وسلب اختيار كند از طرف ديگر.

حاصل آنچه از طرف لطيف لازم است به مقتضای لطفش همانا فراهم آوردن اسباب طرفين فعل و ترك و بيان آنكه كدام نيك است و كدام قبيح و اقامه حجت و بيش از اين هم خداوند نفرمايد، مگر به مقتضای ترحم و آن هم شامل حال آنان شود كه قدمی جانب حق بردارند. و امّا عالم ذر چه باشد؟ ظاهر از اخبار آن است كه خداوند متعال، جميع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قيام قيامت، تمام را به صورت بسيار كوچك در عالم، نمايش داد و به آدم بنمود و از آنها تصديق به ربوبيّت و نبوت و ولايت و قيامت گرفت و با آنها عهد و ميثاق فرمود كه اگر وفا كردند به اين تصديق آنها را متنعم فرمايد به نعم ابدی و اگر وفا ننمودند آنها را معذب فرمايد به عذاب ابدی. چنانچه از ظاهر آيات قرآن هم اين است كه هر كه وفا نمود و پيرو حق گرديد بعد از ظهور و وضوح، آنان در نعيم دائم باشند و اگر پيروی ننمود مخلّد در نار؛ و معلوم است كه ديگر بعد از موت راه فرار و چاره نباشد به شواهد قرآن؛ مثل (كَلاَّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها) ]سوره مباركه مؤمنون/100.[ و امثالها؛ زيرا كه مسلم و مبرهن است كه ظرف وفا و مخالفت دنيا است و آخرت فقط دار جزا و ثواب وعقاب است و ممكن است مراد از اخبار ذر ظهور و وجود علمی باشد؛ نماياندن به آدم هم نماياندن علمی باشد به رفع حجب از او كه همان طور كه خود حضرت عزت مشاهده فرمود، آدم هم ديده باشد به علم نه به چشم ظاهر. و معلوم گرديد از آنچه گذشت «اخراج حی از ميّت و ميّت از حی»؛ ]اشاره به سوره مباركه روم / 19؛ ]يُخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَی[.[ برای آنكه نطفه دارای اقتضای سعادت وشقاوت، هر دو باشد و چون مختار است پس هر كدام را كه خواهد اختيار می‌نمايد وملزم به تبعيّت از پدر و مادر نخواهد بود. به حسب طبيعت اوليه؛ اگر چه به واسطه عوارض در عالم خارج ملزم می‌شود. لكن در همان حال الزام از جهت شبهات عارضه باز اختيار ذاتی به حال خود باقی است؛ چنانچه مشاهده می‌شود كه يك نفر بعد از مدت طولانی كه در عالم كفر بوده يك دفعه ايمان اختيار می‌كند و هجرت از كفر يا به عكس از ايمان به كفر هجرت می‌نمايد و پاكی خود را به ارجاس كفر ملوّث می‌نمايد.

]تحليل معنای فطری[

و چون مطلب به اقتضاء رسيد شايد توهّم شود كه بنابر آنكه نفس هر فردی از افراد بشر بالنسبة به ايمان و كفر مساوی و اقتضای هر دو طرف در او باشد پس چه خواهد بود معنای (فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا)؛ ]سوره مباركه روم / 30.[ لذا در مقام بيان آن از روی روايات و آنكه مقصود از اين آيه مباركه، منافی با مطلب سابق نخواهد بود و بايد دانست اولاً كه اخبار و آيات ديگر هم به اين مضمون وارد شده؛ مثل «كل مولود يولد علی الفطره حتی يكون ابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه»؛ ]بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج 3، ص 281؛ عوالی اللئالی، ابن ابی‌جمهور احسائی، ج 1، ص 35.[ و هكذا (وَلَئِنْ سَئَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالاَْرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ)؛ ]سوره مباركه زمر / 38.[ و اخباری كه در تفسير آيه مباركه وارد است، خالی از سه قسم نيست: يكی آنكه فطرت را تعبير به توحيد فرموده؛ ديگر آنكه به اسلام تعبير نموده؛ سوم به معرفت. و البته معلوم است كه مراد از اين فطرتی كه توحيد است آن ميثاقی است كه خداوند عالم در روز الست در عالم ذر با اهل عالم فرمود و اين تفسير هيچ منافات با عرض سابق ندارد؛ زيرا كه اهل عالم بر مقتضای اولی خود كه تسويه باشد باقی؛ نهايت آنكه مقام ربوبيت از آنها عهد و ميثاق گرفته كه قبول توحيد كنند و تصديق نبوت وولايت؛ اگر وفا نمودند، البته حضرت ربّ العزّه هم به وعده خود وفا فرمايد و اِلّا فلا. وشايد كه مقصود از آيه شريفه، بعد از ضم اخبار وارده به او، آن باشد كه خدای متعال، مردم را خلقت فرموده بر فطرت توحيدی؛ يعنی آنكه آنها را مسلط فرموده بر نهج وطريقه توحيدی كه طريقه شريعت و حق است و اين طريقه مرتكز اذهان آنان فرموده كه اگر آنها برخورد به شبهات خارجيه شيطانی نكنند و اذهان آنان مشوش و مضطرب نشود از خرافات و شبهات باطله، البته بديهت عقل آنان حكم فرماست بر طريقه حق.

لذا است كه فرمود در آن آيه ثانی كه: اگر ای پيغمبر، سؤال فرمايی آنان را كه كيست خالق آسمان‌ها و زمين؟ عرض دارند كه: خدای عالميان؛ با آنكه آنها را فراگرفته شبهات و شهوت و غضب و عصبيّت باز از روی ارتكاز اولی و فطرت عقلی جواب دهند به توحيد. ]سوره مباركه زمر/38؛ سوره مباركه لقمان/25.[ لذا در خبر فرمود كه: «هر مولودی زائيده شده بر فطرت و طريقه حق، مگر آنكه شبهات آباء و امهات آنها را از اين طريقت بيرون برد»؛ ]بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج 3، ص 281؛ عوالی اللئالی، ابن ابی‌جمهور احسائی، ج 1، ص 35.[ كه مقصود آن است كه:

خلقت اوليّه بشر بر توحيد است و اسلام، كه اگر او را لجاجت اوليه خود واگذارد وشهوت را منع كند از خود، البته جز توحيد و خداپرستی چيزی در او پيدا نشود. وشاهد بر آن اينكه انسان چون نظر كند در عوالم موجودات، مشاهده می‌كند كه هر موجودی بالطبيعه متوجه به منعم خود است و تخلّف نورزد از شكر او و كوچكی از او؛ وهميشه در مقام است كه منعم خود را بشناسد و حب او را از دل بيرون نكند در هيچ حال، مگر آنكه او را نشناسد؛ و با علم به او، ممكن نشود دست بردارد از حب او؛ مگر آنكه اشتباه كند آن منعم را به ديگری در اين حالت پيرو آن ديگری شود.

و از اينجا معلوم شود و هر ذی شعوری كه اندك تنبّه و تذكّری داشته باشد كه منعم حقيقی او خداوند عالم است البته دست از او برندارد و دنبال غيری نرود مگر آنكه اشتباه در تطبيق نمايد يا آنكه شهوت و غضب او را فراگيرد و خود را از ورطه توحيد دور اندازد و دل را متوجّه هواهای نفسانی گرداند و غضب و شهوت را نصب‌العين خود قرار دهد. ولكن در عين حال اگر از او بپرسند خالق و موجِد عالم كه باشد، چاره‌ای ندارد جز آنكه جواب دهد خالق يكتای ذات بی‌زوال حضرت احديّت.

و بر فرض آنكه به لسان قال منكر باشد ولكن به لسان حال هر جزء جزء او با صدای بلند اقرار به توحيد و خداپرستی نمايد كه اگر عارف، گوش قلب را فرادهد خوب استماع می‌نمايد؛ و شاهد است و معلوم است كه ثواب و عقاب مترتب بر اقرار لسان وقلب است و عمل جوارح و اقرار جوارح فايده ندارد تا منضمّ نشود به آن اقرار لسان وقلب؛ و انكار لسان و قلب در عالم دنيا قفلی است كه در آخرت بر دهان‌ها و زبان‌ها می‌خورد و اقرار اعضاء و جوارح به لسان حال، باعث تكلم آنان شود در آخرت كه شهادت بر ضرر نفس دهد؛ (اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلی اَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) ]سوره مباركه يس/65.[ روز قيامت، روزی است كه پروردگار عالم، مُهر زند بر دهان آنان كه برخلاف حق اقدام نمودند و اعمال شنيعه را مرتكب گرديدند و تكذيب جهنم كردند. وبه تكلم درآيند دست و پای آنان به حقّ، بر خلاف و ضرر ايشان؛ و معلوم است كه در اين حال، چاره نباشد جز اقرار به تقصير خود؛ كما آنكه در عالم دنيا هم جز اعتراف به تقصير و خطا بُدّی نباشد؛ زيرا كه طرف، يعنی حضرت احديّت، عالِم به جميع خصوصيات و اعمال است و قادر بر آنچه بخواهد در حق اهل عالم به جا آورد و هيچ زحمت و تعذّری برای او نيست؛ (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَآ أَرادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ)؛ ]سوره مباركه يس/82.[ بدون آنكه معطلی داشته باشد يا احتياج به اسباب و آلات پيدا كند. نهايت آنكه جهد ما مانع شده از مشاهده جلال و جمال و قهاريت او؛ لهذا موجب طغيان و سركشی نادانان فراهم آمد و چون خدای متعال هم تأخير و امهال فرمود در جزا شايد عبيد متنبّه شوند، مزيد بر علت طغيان گرديد؛ به واسطه آنكه ما جاهل نادان بوديم: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا» ]بحارالأنوار، ج 4، ص 43 و ج 5، ص 134؛ عوالی اللئالی، ج 4، ص 73.[؛ «الناس موتی واهل العلم احياء» ]ديوان امام علی 7، ص 24.[؛ (لَن يَغْفِرَاللهُ لَهُمْ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقيِنَ) ]سوره مباركه منافقون / 6.[

جهد و عناد و جهود چنان چشم و گوش آنان را گرفته كه ديگر قابل اعاده الی الحق و غفران نخواهند بود.

]تفسير و توضيح يكی از آيات توحيد[

چون كلام در فطرت منجر به توحيد گرديد و چنين معلوم شد كه مراد از فطرت توحيد است مناسب است كه بعض آيات وارده در توحيد ذكر شود. از آن جمله آيه شريفه (سَنُرِيْهِمْ آياتِنَا فِی الاَْفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلی كُلِّ شَیءٍ شَهِيدٌ). ]سوره مباركه فصلت/53.[

اولاً الفاظ آيه مباركه بايد معلوم شود و آنگاه در اثر مقصود رويم. اصل آيه يعنی معنی لغوی آن علامت و نشانه را گويند؛ مثلا اسم، آيه مسمی است؛ يعنی علامت است.

«و فی كل شی له آية قد علی انه واحد» ]بحارالأنوار، ج 81، ص 184؛ ج 86، ص 265؛ تفسير قمی، علی بن ابراهيم قمی، ج 2، ص 267.[

يعنی، در هر چيزی نشانه و علامت و دليل است بر وحدانيت حق جل و علا و تعبير به حجت هم شده؛ مثل آنكه منقول است از حضرت صادق علیه‌السلام كه فرمود: «در آيه مباركه (وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً) ]سوره مباركه مؤمنون/50.[ يعنی حجت قرار داديم ]تفسير قمی، علی بن ابراهيم قمی، ج 2، ص 91، مؤسسه دارالكتاب، قم، چاپ سوم؛كمال‌الدين و اتمام‌النعمه، شيخ صدوق، ج 1، ص 18 و 30، چاپ دارالكتب الاسلامی، قم، دوم،1395؛ منتخب الانوار المضيئه، علی بن عبدالكريم نيلی نجفی، ص 76، چاپ خيام، قم، 1401 ق.[ و تعبير به ائمّه: شده»؛ ]كافی، محمّد بن يعقوب كلينی، ج 1، ص 435، دارالكتب الاسلامية، تهران، چهارم،1365ش؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج 24، ص 348 و ج 36، ص 101.[

 چنانچه از حضرت باقر علیه‌السلام نقل شده كه فرمود: «از حضرت امير علیه‌السلام كه ايشان می‌فرمايد : نيست از برای خدا آيتی بزرگتر از من» ]كافی، ثقة الاسلام كلينی، ج 1، ص 207؛ بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج 23، ص 206؛المناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 98.[؛ و حضرت صادق علیه‌السلام فرمايد: در آيه (أَتَتْكَ أَياتُنا… وَ لَمْ يُؤْمِن بِأَياتِ رَبِّهِ) ]سوره مباركه طه /126ـ127.[ آنكه مراد از آيات ائمّه هدی علیهم‌السلام باشند. ]كافی، ج 1، ص 435؛ بحار، ج 24، ص 348؛ تأويل الآيات، 314ـ316.[ و معلوم است كه اطلاق بر ائمّه علیهم‌السلام از جهت آن است كه آنان علامات جليله واضحه هستند بر عظمته و ثبوته و قدرته و علمه و در بعض روايات هم به خصوص حضرت حجت عجل‌الله فرجه تفسير شده.

علی ای حالٍ در خصوص اين آيه مباركه كه محل كلام است، آيات به عموم خود باقی است؛ چنانچه از اخبار معلوم می‌شود. امّا لفظ «افق» در لغت به معنی ناحيه وجانب است. و از اين قبيل است آفاق و تأويل او در تفسيرش خواهد آمد.

]نفس و تقسيمات آن[

نفس، و انفس كه جمع او است در لغت معانی متعدده دارد: گاه اطلاق بر روح شود وگاه بر جسد و بدن و گاه بر حقيقت شی و در اصطلاح اهل معقول هم گاه اطلاق بر ناطقه كه حقيقت انسانيت موقوف به او خواهد بود و گاه بر قلب برای آنكه علقه تامه دارد ناطقه به او و گاه بر قوه حيوانی و گاه بر قوه نباتی و گاه بر قوه معدنی؛ و هيچ يك از اين معانی، اهميتش به قدر ناطقه انسانی نباشد و معرفت كنه و حقيقت او برای مردم رسمی غير ممكن بلكه شناسايی او و معرفت به حقيقتش مختص است به يك عده مردمی كه وارسته از عالم حيوانيت و شهوت باشند كه آن را اولياء خداوند و سابقون در طريق معرفت گويند؛ مثل علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و نظير او؛ و كسی را نرسد كه قدم در اين ميدان گذارد. و معلوم است كه هر كه قدم گذارد و دو بال علم و عمل با او همراه شدند وتمام مراتب سير را طيران نمود و كمال معرفت به نفس پيدا كرد، البته خدای خود را به آن قدر كه ممكن باشد شناسايی، شناخته؛ چنانچه فرمود مولی الموالی علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام كه : «من عرف نفسه فقد عرف ربه». ]بحارالأنوار، ج 58، ص 99؛ غررالحكم، ص 232.[ و بعد از آنكه معلوم گرديد كه حقيقت نفس برای ما غير معلوم و ممكن نشود ما را كه علم به او پيدا نماييم، چنانچه حضرت ذوالجلال فرمود: (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی)؛ ]سوره مباركه اسراء/85.[ لذا در مقام بيان آثار و علامات او به قدر احتياج برای شرح مقصود به مرتبه‌ای كه در خور فهم حقير است تكلم نماييم.

و آن نفس بنابر آنچه اهل معرفت بيان فرموده عبارت است از: يك جوهر لطيف ربانی روحانی كه از برای او تعلّق تامی هست به قلب صنوبری كه در جانب يسار صدر واقع است و اين نفس حقيقت انسانی است و ادراك و علم از او است و اوامر و نواهی حق، توجّه به او دارد و از برای او دو دسته لشكريان و اعوان است؛ يك دسته محسوس كه ديده می‌شوند؛ مثل چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضاء و دسته ديگر آنان كه ديده نخواهند شد؛ مثل شهوت و غضب و حس مشترك و واهمه و خيال و حافظه ومفكرّه كه هر فردی از اين دو دسته خلقت شده برای خدمت به نفس و هر كدام را امر نمايد بايد از امر او تخلّف نورزد و هميشه منتظر فرمان نفس باشند تا چه امر فرمايد، اطاعت نمايند و معلوم است كه تمام اين اعضاء و قوا برای تعالی و ترقّی نفس ايجاد گرديده كه اصل بدن، مَركَب اوست. و هر كدام از قوا و اعضا جنودی هستند كه حضرت رحمن برای او تهيه نموده تا آنكه نفس به واسطه آنها به كمالات مقدّره خود برسد و به سركردگی و فرمان وی تمام قوا را قرار داد برای او عقل را كه عبارت است از: كلی الهی و نفس ملكوتی؛ و در مقابل قرار داد قوه شهوانی و نفس حيوانی كه ظلمت و جهل محض است. و معلوم است كه جنود نفس به واسطه اين دو رئيس بر دو قسم شده؛ قسمی مطيع اين و قسمی مطيع آن. و شاهد بر اين عرايض، بعض اخبار اولی كافی ومعلوم است كه نفس يا منقاد شهوت می‌شود، يعنی تمام جهات خود را به دست او می‌دهد و او را فرمان‌فرما می‌نمايد و يا آنكه هر دو را به نحو تساوی، مقدم می‌دارد و به اين معنی گاه فرمان اين را مقدم می‌دارد و گاه آن را؛ و يا آنكه سر، دست عقل می‌سپارد وخود را تابع آن قرار می‌دهد. و معلوم است كه در صورت اول كه مطيع شهوت گرديد وخود را در دريای تاريكی و ظلمت فروبرد و در پس پرده و حجب حيوانی قرار گرفت در اين حال چشم او نابينا و متصل در مقام امر بشود، بدی درآمد (إنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ) ]سوره مباركه يوسف/53.[ تمام كفّار و معاندين حق و منافقين (مَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ الضَّالِّينَ) ]سوره مباركه حمد/ 7.[ از اين فرقه باشند و مجموع را اصحاب شمال ناميده قرآن مجيد. (وَ أَصْحابُ الشِّمالِ مَآ أَصْحابُ الشِّمالِ) ]سوره مباركه واقعه/41.[ (وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الاَْرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ) ]سوره مباركه ابراهيم/26.[ (وَ أَصْحابُ الشِّمَالِ مَآ أَصْحابُ الشِّمَالِ؛ فِی سَمُومٍ و حَمِيمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ؛ لاَّ بَارِدٍ وَلاَ كَرِيمٍ؛ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفيِنَ؛ وَ كَانُوا يُصِرُّونَ عَلی الْحِنثِ الْعَظِيمِ؛ وَ كَانُوا يَقُولُونَ أَءِذَامِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظَاماً أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ؛ أَوَ ءَابَآئُنَا الاَْوَّلُونَ). ]سوره مباركه واقعه/41ـ48.[ و در صورت ثانی كه گاه پيرو عقل و گاه عقب شهوترانی و هواپرستی و فوراً عقب اين عمل متألم شوند و خود را سرزنش نمايند، نفس لوامه ناميده شده؛ چنانچه فرمايد: (لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ الَّلوَّامَةِ)؛ ]سوره مباركه قيامه/2.[

يعنی، نفسی كه هميشه در مقام ملامت خود باشد گرچه در مقام كوشش در عبادت هم باشد. و اين دسته از مردم آن كسانی باشند كه مطيع و منقاد انبياء و اوصياء و عابد وشاكر ربوبيت و البته مقام آنان هم مختلف به اختلاف علم و عبادت و انقياد تا آنكه به نهايت مراتب بندگی رسد و مقام مقربان الهی را نزديك كرده و در صورت ثالث كه قوّه جهل حيوانی و شهوت را به طوری كه از رياست و فرمان فرمايی دور نموده و فقط نظر عقل را گرفته و پيرو او است؛ هر چه را بخواهد بجا آورد به نظر عقل می‌رساند و با او مشورت می‌نمايد و هر چه عقل دستور دهد همان را به مقام عمل گزارد، چنين نفسی را مطمئنه گويند؛ زيرا كه اضطراب و مخالفت مولا برای او در هيچ وقت اتفاق نيفتد؛ زيرا كه پيش روی او عقل است و عقل هيچ وقت اجازه مخالفت حق به او ندهد. چنانچه فرمايد: (يآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ ارْجِعی إِلَی رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً؛ فَادْخُلی فِی عِبادِی؛ وَادْخُلِی جَنَّتِی) ]سوره مباركه فجر/ 27ـ30.[ و از اين آيه مباركه ظاهر آيد كه نفس مطمئنه راضيه و مرضيه هم ناميده شده؛ زيرا كه راضی است به آنچه حضرت ذوالجلال برای او مقدّر فرموده باشد ومرضيه است؛ زيرا كه خلّاق عالم از او راضی است. برای آنكه در مقام مخالفت برنيامده و هميشه در مقام است كه رضايت حق را به دست آورد. و چنانچه در آيه ديگر فرمايد: (رَّضِیاللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِی رَبَّهُ) ]سوره مباركه بينه/8.[ و (آلسَّابِقوُنَ آلسَّابِقوُنَ أُوْلَئِكَ آلْمُقَرَّبوُنَ) ]سوره مباركه واقعه / 10ـ11.[ در شأن اين طايفه نازل شده؛ يعنی، آنان كه پيشی گرفته در جواب (أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَی) ]سوره مباركه اعراف / 172.[ اكرم موجودات عالمند. چنانچه فرمايد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَاللهِ أَتْقاكُمْ) ]سوره مباركه حجرات / 13.[ آيات و اخباری كه در شأن اين طايفه وارد شده «لاتعد و لا تحصی» ]بی شمار و فراوان.[ است

كه اگر ذكر شود آنچه مقصود است از دست رود لذا بر اين مقدار اكتفا گرديد.

و بايد دانست كه ملهمه، مختص به يكی از اين سه طايفه نيست و غير اينها يعنی شق چهارم هم نيست؛ بلكه شامل هر سه طايفه است؛ چنانچه از ظاهر آيه مباركه معلوم می‌شود؛ (وَ نَفْسٍ وَ مَاسَوَّاهَا؛ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَيهَا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّيهَا؛ وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّيهَا) ]سوره مباركه شمس/7ـ10.[ و فی الجمله بايد دانست كه اگر ديگر هم در قرآن يا غير آن ديده شود، خارج از اين طوايف ثلاث نباشد.

مطلب ديگر آنكه معلوم است مرتبه جماد، دارای نفس نخواهد بود و بديهی است كه فقط دارای يك قوه طبيعی است كه تعبير از آن به جاذبه و دافعه می‌شود و از اين مرتبه كه تجاوز نمود و به مرتبه نبات رسيد نفس نباتی در او ايجاد می‌شود و به واسطه اين نفس، تسلط بر جماد و متصرف در او خواهد بود و چون ترقّی نمايد و مرتبه حيوان را حائز بشود دارای نفس حيوانی و مسلّط و متصرّف در جماد و نبات.

و از اين مرتبه نيز اگر ترقّی كرد و مقام بشر را حائز و فائز گرديد، دارای نفس آخری شود مسمّی به ناطقه و اگر از اين مرتبه ترقّی و تعالی پيدا كرد و به مقام انسان رسيد البتّه مسلط بر جميع مادون خود شود و در اين حال دارای نفسی گردد كه مسمّی به كلّيه يا كلّی الهی خواهد بود. و هر چه ترقّی نمايد بعد از آنكه اين مقام را فائز گرديد همانا ترقّی و توسعه در اين كلّيه الهی خواهد بود. نهايت حجب و اَستار طبيعت را از خود دور خواهد كرد تا آنكه به جايی رسد كه هيچ از او مانع و رادع نخواهد بود و به هر نحو تصرّف كه خواسته باشد به اذن پروردگار خود در موجودات عالم كون و فساد بنمايد.

]توضيحی پيرامون كلام علی علیه‌السلام به كميل[

چون كلام به اينجا انجاميد، متعرّض حديث كميل بن زياد از حضرت علی علیه‌السلام شوم؛ زيرا كه دليل بر عرض حقير و مشتمل بر مطالب عاليه است.

كميل می‌گويد: خدمت حضرت اميرالمؤمنين علیه‌السلام رسيدم و عرض كردم: بشناسان به من نفس مرا. حضرت فرمود: ای كميل، كدام نفس را اراده كرده‌ای؟ عرضه داشتم: ای مولای من مگر جز يك نفس، نفسی هست؟ فرمود: ای كميل، جز آن نيست كه نفس، چهار قسم است. از اينكه حضرت كلمه «انّما» آورد و فرمود: «إنّما هی اربع»، خوب معلوم می‌شود انحصار نفس بر چهار قسم و اينكه جماد دارای نفس نيست؛ زيرا اگر بود حضرت منحصر نمی‌فرمود بر چهار با كلمه حصر. ناميه نباتيّه و حسّيه حيوانيّه و ناطقه قدسيّه و كليّه الهيّه. و از برای هر كدام از اينها پنج قوه و دو خاصيت است.

پس، ناميه نباتيّه از برای او پنج قوّه است: ماسكه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربيّه واز برای او دو خاصيت است، زياده و نقصان. و انبعاث او از كبد است؛ يعنی، مركز توليد او در حيوان از كبد است و از كبد ساری و جاری در ساير اعضا و جوارح خواهد شد. و اين نفس نامی نباتی، شبيه‌ترين چيزهاست به نفس حيوانی.

و از برای حسيّه حيوانيّه نيز پنج قوه است: سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و از برايش دو خاصيت است؛ رضا و غضب و انبعاث او از قلب است و اين شبيه‌ترين چيزهاست به نفس درندگان.

و ناطقه قدسيّه، برايش پنج قوّه است: فكر و ذكر و علم و حلم و نباهت و نيست از برای او انبعاث و اين اشبه آنها است به نفس ملائكه و از برای او دو خاصيت است؛ نزاهت و حكمت.

و كليّه الهيّه، برای او پنج قوّه است: بقاء در فناء و نعيم در شقاء و عزّت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلاء. يعنی: چون خود را در دنيا فانی می‌نمايد و كناره جويی از دنيا می‌نمايد و شهوت و غضب را از خود دور می‌نمايد و «موتوا قبل ان تموتوا» ]بحارالأنوار، ج 66، ص 317؛ ج 69، ص 57.[ را نصب‌العين خود قرار می‌دهد و در مقابل حضرت ذوالجلال خود را تابع و لا شیء محض می‌بيند و بالاخره از ورطه دنيا با تمام قوا خود را دور نمايد؛ در عين اين حال، بقاء ابدی و ظهور سرمدی برای او پيدا شود و سلطنت بر مادون خود پيدا كند و تنگ دستی خود را در عالم دنيا و بيچارگی و فقر را نعمت و تنعّم؛ و ذلت و كوچكی كردن نزد حق را عزّت خود می‌بيند و توجّه به دنيا به او؛ و كثرت دنيوی را فقر خود می‌داند به سوی خداوند خود؛ و در بلاها و شدائد صابر و شاكر حضرت احديّت است.

و از برای او دو خاصيت است: حلم و كرم و اين آن نفسی است كه مبدأ او از جانب خداوند است و به سوی او بازگشت خواهد نمود. چنانچه خداوند عالم فرمايد: (فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا) ]سوره مباركه تحريم/12.[ و ]منه رحمه‌الله: از تمسك حضرت به آيه مباركه معلوم می‌شود كه كلمه الهيّه، همان نفسمطمئنه است.[ و امّا عود و بازگشت او چنانچه فرمايد: (يَآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ ارْجِعِی إِلَی رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً) ]سوره مباركه فجر/27ـ28.[ و عقل واسطه بين تمام قوی و نفوس است تا نگويد احدی از شما مگر به قياس معقول.

و ممكن است يك امر از جزء اخير اين حديث استفاده شود و آن اين است كه: چون حضرت در بيان كلمه الهيه تمسك به آيه (يَآ أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) فرمود از اينجا معلوم می‌شود كه نفس مطمئنّه، همان كلمه الهيّه است و آن هم مشخص است به انبيا واوليای الهی كه تعبير فرمود از آنان (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) ]سوره مباركه واقعه/10ـ11.[ و در غير آنان نخواهد بود، گرچه بر حسب استعداد، تمام افراد بشر قابل اين نفس كلی هستند وممكن است تمام اين مرتبه را فائز گردند؛ لكن موقوف است به تكميل مراتب مادون آن و اين امری است كه اختياری خود افراد است و تا رنج نبرد و خود را تكميل ننمايد به اختيار خود به آن مرتبه عاليه برخورد نكند.

و برای رفع توهم، اشكالی كه در ذهن خلجان نمايد عرضه می‌دارم كه گرچه ماها مشاهده می‌كنيم بعضی افراد بشر را كه خداوند به سن طفوليت اين مقام را عنايت فرموده؛ مثل حضرت عيسی بن مريم و ائمّه علیهم‌السلام. و اشكال می‌شود برای ما، اگر ممكن نبود فائز شدن به اين مرتبه تا به اختيار خود تكميل مرتبه مادون بنمايد، چگونه اين عده رسيدند؟ و لكن بعد از اندك تأمّل، جواب او ظاهر می‌گردد برای شخص از اخبار ذرّ و با غمض عين از اخبار ذرّ ممكن است گفته شود كه: چون حضرت ذوالجلالِ عالمِ به عواقب امور، می‌داند كه كدام از افراد، خود را تكميل می‌نمايد و در مقام عمل و معرفت هستند وخود را از ورطه هلاكت نجات خواهند داد و به شاهراه هدايت خواهند رسيد. لذا توجه تام به آنان دارد و آنان را برمی‌گزيند و اختيار می‌كند بر ساير مخلوق و امام و پيشوای ديگران قرار می‌دهد؛ زيرا كه مردم محتاج به دليل و هادی هستند و اگر خداوند اين عنايت را نفرمايد باعث اضلال جميع افراد، حاصل آيد و با وجود اينها در مرتبه اولی فقط مرتبه فهم ذاتی و فطری است كه خود بايد از روی اين فهم و ادراك عمل نمايد وتهذيب اخلاق كند و آنگاه كه تكميل شد، افاضه شود به او آنچه را كه بايد و شايد.

]آيات آفاقی پروردگار[

بعد از معلوم شدن اين مقدمه بر سر سخن رويم آياتی را كه در اطراف و اكناف عالم، خدای متعال ظاهر و هويدا فرموده كه علامت و نشانه و دليل بر ثبوت و توحيد و عظمت و قدرت و علم حضرت ذوالجلال دارند «لا تعد و لا تحصی». و لذا فرموده‌اند: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلايق». ]اين عبارت در بيانات علّامه مجلسی در بحارالأنوار، ج 64، ص 137 آمده است. همچنين در آداب الصلاة حضرت امام خمينی رحمة‌الله عليه به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار،سيّدحيدر آملی، ص 8، 95، 121؛ شرح لاهيجی بر گلشن راز، ص 153 نقل گرديده است.[ از جمله آنها حركت كواكب و شمس و قمر است كه به نظام اتم و اكمل و احكم در حركت و هيچ تغيير در حركت آنها پيدا نشود كه اگر آنی تغيير نمايد، نظام عالم به هم خورد و اگر تمام اهل عالم جمع شوند و بخواهند انتظام در او بدهند، ممكن نشود. تعيين اوقات و اصلاح نباتات و تنظيم امورات، تمام حاصل آيد برای مخلوقات از روی اين حركت؛ و فائده‌اش بسيار. لذاست كه در آيات بی‌شمار قرآنی اشارت فرمايد به اين دو آيت از باب اهميتش از برای خلق؛ مثل (وَ آيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُظْلِمُونَ) ]سوره مباركه يس/37.[ و (لاَ الشَّمْسُ يَنبَغی لَهـَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ الَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ) ]سوره مباركه يس/40.[ يا در جای ديگر فرمايد: (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دَآئِبَيْنِ) ]سوره مباركه ابراهيم/33.[؛ يعنی، هيچ وقت در سير خود سستی ننمايند و (وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها؛ وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَيهَا) ]سوره مباركه شمس/1ـ2.[ و غير ذلك از آيات وارده در شأن شمس و قمر. و از اين آيات ظاهر می‌شود كه شمس و قمر متحركند و منافات هم ظاهراً نداشته باشند با قول بعضی كه می‌گويند: حركت مال زمين است؛ زيرا كه بالحس مشاهده كرده كه زمين متحرك است. و امّا آنكه می‌گويند: شمس دارای حركت نباشد، بلكه ثابت و تمام سيارات به دور او می‌گردند، دليل ندارد و برهان عقلی موافق آن اقامه نشده و ظواهر شرع هم دلالت بر خلاف آن دارد؛ مثل آيات مذكوره و غير آن.

بنابراين اگر حركت زمين، بالحس ثابت گرديد البته ممكن است قائل شدن آنكه هر دو در حركت هستند، چنانچه بعيد هم نيست كه چنين باشد و علی ای حالٍ اين جزء اعتقادات شرعی ما نخواهد بود و زياد پافشاری كردن لازم نيست و فی الجمله معلوم است كه اين دو آيت، دو نعمت بزرگ الهی است بر تمام مخلوقات كه حضرت احديّت از باب لطف و مرحمت، امتنان مخلوقش نهاده، چه فوايد بی‌شمار كه بر وجود اين دو مترتّب و موجودات بهره‌ور شوند و از اعظم نعم و آيات است نور و حرارت اين دو؛ زيرا كه از نورشان توليد شب و روز گردد و تعيين اوقات شود و شهور و سنين حاصل آيد وظلمت را برطرف نمايد تا آنكه مردم بتوانند زندگانی كنند و تحصيل اسباب حيات برای خود نمايند؛ (وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَ النَّوْمَ سُبَاتاً وَ جَعَلَ النَّهَارَ نُشُورا) ]سوره مباركه فرقان/47.[ و در سوره يونس، آيه پنجم فرمايد: (هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَآءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنيِنَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللهُ ذَلِكَ اِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الاْيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ؛ اِنَّ فِی اخْتِلاَفِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الاَْرْضِ لاََيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَّقُونَ) ]سوره مباركه يونس/5ـ6.[

وحرارت شمس چقدر فوايد كه بر او مترتب است؛ نضج اثمار و نبات و اشجار و ابدان، تمام به واسطه حرارت شمس است؛ (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِی لاَِجَلٍ مُسَمّی يُدَبِّرُ الاَْمْرَ يُفَصِّلُ الاْيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ) سوره مباركه رعد/2.[ و چقدر بر وفق حكمت كه هر روزی از موضع معين طلوع و به مركز معين غروب كه باعث توليد فصول اربعه به واسطه اين اختلاف سير كه ايجاد فصول می‌نمايد؛ چقدر آثار عظيمه و نتايج بی حساب بسط وقبض اعضا و جوارح و اشياء از قبيل نبات، معدن، حيوان برای اين اختلاف و به واسطه اين بسط و قبض؛ جريان رطوبت در معدن و احجار و ماء در نبات و اشجار و دم در حيوان و پس از آن حرارت شمس را به خود گرفته و دستگاه طباخی در مواليد ايجاد شده و به نحو منظم آثار هوايی و ناری و مائی و خاكی در مواليد از اين اختلاف سير ظاهر آيد.

از اينجا خوب معلوم می‌شود شدّت ربط اين آثار و امور به يكديگر و تنظيم عالم وقصور فكر ما كه ابداً فكر نداريم و به نحو تقليد، بعض مزخرفات و خرافات را از روی جهل می‌گوييم كه مقتضای طبيعت اشياء است و خود را در عقب جهّال و نادانان وشهوت پرستان انداخته، كوركورانه خود را در چاه‌های بی‌ته و درياهای بی‌حد، هلاك می‌نماييم و ابداً نظر در آيات و شواهد ربوبيت نيفكنيم، كجا می‌تواند طبيعت غير فايده بی‌شعور چنين تنظيم و دستگاه مرتب ايجاد كند كه سر تا پا تمام حكمت و مصلحت ويكپارچه علم و ارتباط است؛ نهايت آنكه ما خبر از جايی نداريم و بی‌بهره از معرفت وعلم و هنر و فقط با مادر خاكی و طبيعت دست در آغوش يكديگر كرده و ابداً برای فكر در امور حاضر نيستيم.

و فی‌الجمله گاه‌گاه خسوف و كسوف در عالم شمس و قمر ايجاد شود كه از جمله آيات و شواهد صانع عالم است؛ چنانچه حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله در وفات حضرت ابراهيم؛ فرزند خود، فرمود و اين موهومات واهيه كه بعضی در خسوف و كسوف گفته‌اند، ابداً ملاك ندارد و لازم به ذكر آنها نخواهد بود و بهتر اعراض از اين گونه حرفها است.

]باد آيتی از آيات الهی[

و از جمله آيات و دلايل الهی باد است؛ چنانچه فرمايد: (وَ هُوَ الَّذی يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَی رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذَآ أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمـَآءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثـَّمَرَاتِ) ]سوره مباركه اعراف/57.[؛ يعنی، خدای عالميان، آن كسی كه فرستاد بادها را تا بشارت باشد در پيشگاه رحمتش و يا آنكه نشر داد رياح را در پيشگاه رحمتش تا آنگاه كه حمل كرد ابرهای سنگين را و رانديم آن را از برای شهر مرده؛ پس نازل فرموديم به او آب را وآنگاه بيرون آورديم به او از هر ثمره. مراد از رحمت در اين آيه شريفه و آيات ديگر كه به اين مضمون است، باران باشد. باد صبا به هيجان آرد ابر را و باد شمال جمعش نمايد و باد جنوب جلبش كند و باد دبور متفرقش سازد. عجب آيت بزرگی است اين باد كه به قدرت حضرت احديت باعث بر توليد ابر و تنزيل باران كه آن هم يكی از آيات عظيمه است و هكذا تصفيه هوا به واسطه باد باشد كه اگر باد نوزد، هوا به اندك زمانی چنان كثيف شود كه ابداً قابل زيست نباشد. اگر به نباتات و اثمار برخورد آنها را تلطيف و نضج دهد و اگر به حيوانات برخورد باعث جريان خون آنها شود. گاه باد صرصر ]در فرهنگ معين باد سخت و سرد معنی شده است و در كتاب «قصه‌های قرآن» آمدهاست: خدای سبحان بادی بسيار شديد بر قوم عاد مسلّط گرداند كه هفت شب و هشت روز پیدر پی بر آنان وزيدن گرفت و همان گونه كه درخت نخل ميان تهی از ريشه كنده می‌شد،بدن‌های آنان از جا كنده شد و بر زمين كوبيده می‌شد و بدن‌هايشان قطعه قطعه گرديد و همگی نابود شدند. (قصه‌های قرآن، محمّد جواد مهری، مشرقين، قم، اول، 1381، ص 83).[ شود و مهلك قوم عاد گردد. گاه باد خزان شود و باعث انجماد خون در حيوان و نائم ساختن روح نباتی آن و هر چه گل و ريحان است تمامی را خشك وبرگ‌های درختان را سرنگون سازد.

گاه بوزد و بيداركننده نبات و حيوان باشد ولكن بايد دانست كه آن باد و هوايی كه حيوان احتياج دارد آن است كه جزء اكسيژن او زيادتر باشد از ازت‌اش؛ عكس نبات. وگاه ابر را از هم متفرق سازد و گاه جمع‌آوری كند، گاه مهلك و گاه ممد حيات؛ بلكه باعث بر حيات. و حاصل، محركِ كشتی حيات موجودات عالم و نجات دهنده از گرداب‌های هلاكت باشد به شرط آنكه طوفان نشود و ناخدا هم نابلد نباشد كه در حين طوفان يا قبل از آن كاری كند و اسبابی فراهم آورد كه در حين آن كِشتی غرق شود. آی بيچاره! خود را حفظ كن! مبادا طوفان صرصر تو را فروگيرد؛ ديگر راه فرار نگذارد؛ آن وقت است كه دريغ می‌خوری و چاره نداری؛ علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد.

و علی ای حالٍ، يكی از آيات الهيه همانا باد است؛ لذا در قرآن مجيد مكرراً اشاره می‌فرمايد و ما را متنبّه می‌سازد و آثار و نتايج او را بيان می‌فرمايد، شايد ما اهل فكر شويم و خود را از ورطه هلاكت كفر و شرك نجات دهيم. و آنچه می‌گويند كه توليد باد از آن شود كه هوای يك مركزی به واسطه حرارت تصاعد نمايد لذا هواهای مركز ديگر فشار آورد كه آن گز ]خلأ.[ را پر كند از اين حيث توليد باد شود، اين حرف منافی با آيت بودن باد و ارسال آن از طرف حضرت احديت ندارد؛ بلكه اين بيان، مزيد بر مقصود شود ونتيجه به دست آيد؛ زيرا كه ايجاد اصل كره هوايی بر اطراف كره خاك به يد قدرت حضرت ذوالجلال است. عجب حكم محكم متقنی در ايجاد هوا به كار برده كه عقل هر ذی عقلی متحيّر و مبهوت است. اگر اين كره هوايی نبود، بقاء حيوان و نبات و تكوّن معدن ممكن نبود. كدام طبيعت بی‌شعوری، شعورش رسد كه اين هوای كثير الفائده را ايجاد كند كه حتی سنگ كه پست‌ترين معادن است خلقتش موقوف بر هوا است؛ لذا است كه می‌فرمايد: (وَ أَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ)؛ ]سوره مباركه حجر/22.[ يعنی، فرستاديم بادهايی كه اشيا را باردار می‌كند. (فَأَنْزَلْنَا مِن السَّمَآءِ مَآءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَ مَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنيِنَ)؛ ]همان.[ و پس از آن ايجاد آب فرموديم و از آسمان انزال كرديم؛ پس بر شما بنوشانيديم و حال آنكه نبوديد از جمله جمع‌آورندگان و ايجادكنندگان آب؛ بلكه منحصر است به حضرتش و احدی قدرت چنين عملی ندارد كه به واسطه ارسال باد، بيافريند آب و انزال فرمايد و از او ايجاد هر موجود نمايد. اين است كه از بعض اخبار چنين استفاده می‌شود كه: مواد خلقت هر موجود در آب سماوی است و از آن تعبير به نطفه گرديده است. بعض آقايان چنين می‌گويند كه باران و برف نيست، مگر همان بخارهايی كه از زمين و دريا متصاعد می‌شود به واسطه تابش حرارت بر آب‌های زمين و در هوای بسيار سرد باز منقلب به آب می‌شود و به زمين عود كند؛ ولكن اولاً اين حرف ابداً مبنی ندارد، و بر فرض آنكه چنين هم باشد نسبت به بعضی از آب‌ها است كه از طرف بالا می‌آيد و از كجا ثابت شده كه تمام آب‌ها چنين است با آنكه قدما و متجددين از حكما قبول دارند كه در غير از زمين هم آب يافت می‌شود؛ امّا قدما قائل هستند كه در افلاك هم مواد مائی هست و امّا متجددين می‌گويند در بعض كرات و كواكب، چنانچه استكشاف شده، درياها و كوه‌ها وكره هوايی موجود است.

و علی ای حال، احتياج به نقل از آنان نخواهد بود؛ زيرا كه در شرع ما ظواهر آيات وبعض اخبار ايضاً دلالت دارد بر آنكه آب از آسمان نازل می‌شود و بالخصوص مواد منوی ايجاد هر موجود. و از طرف آقايان هم برهان قطعی ثابت نشده تا آنكه ما را بتوانند ملزم كنند بر حرف‌های بی‌مغز خود؛ خصوصاً بعد از آنكه بعضی چنين استكشاف كرده كه اصل مواد مائی از طرف علو است.

و از صادق آل محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله چنين وارد شده، چنانچه علی بن جعفر نقل می‌كند از آن حضرت كه فرمود: «به درستی كه نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمين بر نبات و ثمر وشجر؛ پس می‌خورد او را مردم و بهايم؛ پس جاری می‌شود در آنها». ]بحارالأنوار، ج 57، ص 368؛ تفسير قمی، علی بن ابراهيم قمی، ج 2، ص 215.[ و در اخبار وارده راجع به احوال قيامت چنين دارد كه از آسمان باران ببارد بر زمين؛ چنان بارانی كه مثل نطفه است و به واسطه اين اعضا و جوارح هر كسی جمع شود و به حالت اوليه خود برگردد.

و در قرآن مجيد هم چنين فرمايد كه: (وَ أَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً طَهُوراً) ]سوره مباركه فرقان/48.[ از آسمان، آب پاك و پاك كننده نازل كرديم؛ بلكه می‌توان گفت: بنابر آنكه آب منحصر باشد به آب زمين، بالاخره بايد منجر شود به تمام شدن آب؛ زيرا كه به توسط هوا و حرارت، كم شود تا آنكه تمام شود و هكذا بايد درياهای اطراف زمين هميشه رو به تنزّل باشد وحال آنكه ديده می‌شود كه در بعض سنوات بی‌اندازه طغيان می‌نمايد و همچنين اگر بنا بود كه اين آب‌ها كه از آسمان می‌آيد، همان بخارات درياها و زمين باشد، بايد به يك ميزان باشد، يا در وقت تابستان زيادتر باشد بر حسب عادت؛ زيرا كه شدّت تبخير آب در آن وقت است و همچنين بايد احتياج به ابر نباشد و حال آنكه نادر است بلكه وجود ندارد باران بدون ابر.

و بر فرض محال كه گفته شود باران و برف از بخارات مائيه توليد شود معروض می‌داريم خدمت آقايان، اصل ايجاد كره هوايی در اطراف زمين و حفظ از پراكندگی وحال آنكه هوا از موجوداتی است كه ميل شديد به پراكندگی و تفرقه دارد از اعظم آيات خدا است؛ زيرا كه هيچ طبيعتی نيست كه اقتضای چنين عمل نمايد و ايجاد هوای به اين پر فايده‌ای كند و او را حفظ كند از تفرقه؛ بلكه مقتضای طبيعت عكس اين است؛ قدرت كامله الهی را می‌خواهد كه ايجاد مغناطيس و قوّه انجذاب فرمايد مابين خاك و هوا و ماء و غيره و اين‌ها را به يك تنظيمِ تمام مرتب فرمايد به طوری كه به صورت يك حيوان ذی روح شود، تمام اين عالم كون و فساد يا به صورت يك كارخانه بسيار منظم و مرتّب كه اگر يك جزء آن فاسد شود، تمام آن به هم خورد و اگر عضوی از او مرضی پيدا كند تمام اعضاء و جوارح او متزلزل و مريض گردد و محتاج به يك طبيب ماهر گردد.

خيلی عجب است از اشخاصی كه اگر بخواهند يك خانه ناقابل بنا كنند، محتاج به مهندس و معمار و بنّا و عمله خواهند بود و ممكن نشود كه اين خانه را بدون اهل فنون مختلفه بنا كند يا آنكه خود آن شخص بدون مقدّمه و تعلّم بنّايی و هندسه و غيره بنا كند؛ بلكه اگر بخواهد يك ديواری بنا كند تا اهل علم و فنّش نشود يا اهلش را نياورد ممكن نشود بنای اين ديوار. چنين شخصی چگونه می‌گويد اين تنظيم و ترتيب كه هر جزئی از آن چه حكمت‌های «لا تعد و لا تحصی» به كار برده شده، عمل يك طبيعت بی‌شعور است؛ واقعاً بايد حماقت به نهايت برسد تا آنكه چنين حرفی را بزند. حقير گمان ندارم كسی در عالم از روی عقيده و يقين بگويد بلكه اگر از لسان كسی صادر شود البته يا شوخی می‌كند يا آنكه می‌خواهد بداند طرف چه می‌گويد؛ ولكن در واقع عقيده‌مند است به مبدأ قادر حی متكلم و قهار و می‌داند كه چنين دستگاه منظم بدون چنين مبدأيی محال و غيرممكن است.

]تجلّی علم و حكمت الهی در زنده شدن زمين به گياهان[

در يك نبات ببين چقدر حكمت و دانش بكار برده شده كه قابل احصا نخواهد بود؛ (أَفِی اللهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاواتِ وَ الاَْرْضِ) ]سوره مباركه ابراهيم/10.[ و البته معلوم است كه يكی از آيات واضحه الهی احيای ارض مرده است و روياندن نباتات و اشجار بر او و خلق ازواج از نبات الارض و از انفس و از آنچه بشر را نرسد علم به او (وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ؛ وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ؛ لِيَأْكُلُواْ مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ؛ سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الاَْزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الاَْرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ). ]سوره مباركه يس/33ـ36.[

يكی از آيات از برای مردم بر عظمت و قدرت كامله الهی، ارض مرده است كه احياء فرمايد حضرت رحمن و بيرون آرد از او دانه را؛ پس از آن مردم می‌خورند و قرار داده در آن باغ‌هايی از درخت خرما و انگور و بجوشانده در او از چشمه‌ها تا آنكه بخورند از ثمره او و آنچه عمل كند دست ايشان؛ آيا پس از اين همه نعمت‌های الهی شكر او نكنند؟ منزّه است آنكه ايجاد فرمود اصناف موجودات را دسته‌ای نباتات ارض و دسته ديگر از نفوس موجودات و دسته سوم از آنچه كه علم شما به او نرسد.

ببين حضرت ذوالجلال، خاك تيره و ظلمانی و ضعيف را مطيع روح نباتی قرار داد واين روح دست او را گرفته، از مقام تيرگی و ضعف بيرون آرد و او را به مقام غنج ودلال و طَرَبِ نباتی برساند و چه اشياء لطيف از اين خاك به اين پستی بيرون آرد؛ وهكذا نبات چون نسبت به حيوان دارای ضعف و ناتوانی داشت او را مطيع حيوان قرار داد و اسباب انقياد و اطاعت را برای او فراهم آورد؛ لذا اين حيوان دست نبات را گرفته واو را به مقامات عاليه حيوانی رسانيده؛ و هكذا حيوان را چون مقامش مقام جهل ونادانی و شهوت است و مصالح و مفاسد خود را نمی‌داند، لذا او را در تحت فرمان روح انسانی كه به حسب علم و قدرت قوی‌تر است، قرار داد و آن هم به واسطه اطاعت وانقياد به مقام شامخی رسيد و چون در انسان هم ضعف و سستی هست از آنكه (إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً) ]سوره مباركه احزاب/72.[ او را تحت فرمان روح نبوّت و ولايت قرار داد تا آنكه به واسطه اطاعت از اين روح قدسی الهی به درجات عالم ملكوت پرواز نمايد، لذا فرمود : (أَطِيعُواْ اللهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الاَْمْرِ مِنكُمْ). ]سوره مباركه نساء/59.[

حال مشاهده نما هر كدام از اين مراتب مادون، گردن زير بار مافوق خود درنياورند و مقام عبوديّت حق را اتّخاذ ننمايند و فرمان الهی را كنار گذارند و در شاهراه هدايت نروند، ناچارند از آنكه در طرق مخوفه دچار كوه‌های ظلمت و صحراهای پر از درنده وچاه‌های مملو از مار و مور گرفتار شوند و ابداً چاره نداشته باشند. چنانچه در حق آنان فرمايد: (إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً؛ اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُواْ لَكَ الاَْمْثَالَ فَضَلُّواْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً) ]سوره مباركه اسراء/47ـ48.[ البته معلوم است آنكه دست از نفس نبوی برداشت و نبی را مرد مسحور دانست گمراه شود به طوری كه ديگر قدرت بر پيدا كردن راه ندارد و ابداً به مقصود نائل نشود. لذا برای آنكه مردم گمراه نشوند و بدانند كه غير از طريق الهی ساير طرق به طور كلی قابل رفتن نخواهد بود و مخوف است، ارشاد فرمود به بيان واضح: (قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً وَاللهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ؛ قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعُواْ أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّواْ كَثِيراً وَ ضَلُّواْ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ)؛ ]سوره مباركه مائده/76ـ77.[ بگو ای محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله به اهل عالم كه آيا عبادت می‌كنيد غير از خداوند عالم آنچه را كه نيست قادر بر رفع ضرر از شما يا جلب نفع به سوی شما و حال آنكه خداوند شنوا و عالم است به حال شما؟! بگو ای اهل كتاب! غلو ننماييد در دين خود جز حق و متابعت نكنيد هوس‌های آن قوم كه گمراه شدند از قبل وگمراه كردند مردم بسياری را و گمراه شدند از راه راست. معلوم است كه حضرت رحمن از باب لطف، ارشاد فرمايد بشر را در اين آيه مباركه از ترك پيروی گمراهان واطاعت از روح مقدس نبوی و ولوی.

وای بر آن مردمی كه پيشوای آنان جهال و شهوت پرستان باشند و آنها را به طرق كج و معوج و مخوفه برند و از طريق هدايت بازدارند. نهايت آنكه در اين عالم دنيا پرده‌پوشی شده و حقيقت حال آنان غيرمرئی و حلم حضرت احديّت از اعمال شنيعه آنان پرده‌پوشی نموده و آنگاه پرده از روی كار بردارند كه فرمايد: (يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِی كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتَابَهُمْ وَ لاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً؛ وَ مَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاَْخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِيلاً)؛ ]سوره مباركه اسراء/71ـ72.[ آن روز كه می‌خوانيم هر طايفه را به پيشوای خود پس از آنكه داده شده كتاب او به دست راستش، پس آنان قرائت كنند كتاب خود را و ظلم به آنان نشود به قدر ذره‌ای و آنكه بود در دنيا كور و غافل از حق پس در عالم آخرت هم كور و گمراه‌تر است.

البته معلوم است آنكه مطيع امام به حق، يعنی پيغمبر اكرم و اوصيای او : گرديد، كتاب اعمال او به يمين او داده شود و او را در (جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ) ]سوره مباركه آل عمران /15.[ جای دهند و آنكه پيشوای خود را ديگران قرار داد و چشم قلب خود را كور نمود در يوم حساب خوانده شود به امام خود، آن امامی كه مُضلّ او بوده؛ امام، از امت برائت جويد وامت از امام و هر كدام ديگری را لعن كند و دشنام دهد؛ اين است كه فرمايد: (اِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاَْسْبَابُ؛ وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُ واْمِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ) ]سوره مباركه بقره/166ـ167.[

يا در آيه ديگر فرمايد: (…وَ لَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لَوْلاَ أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنيِنَ قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَآءَكُمْ بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ؛ وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذيِنَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اَلَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَآ أَن نَّكْفُرَ بِاللهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ …). ]سوره مباركه سبأ/31ـ33.[

يا آنكه به اعداء جن و شياطين و هوای نفس، پرستش ملايكه نمايند آنگاه در قيامت خطاب به آنان شود: (ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَهَؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ؛ قَالُواْ سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّناَ مِن دُونِهِم بَلْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ؛ فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَ لاَ ضَرّاً…) ]سوره مباركه سبأ/40ـ42.[

]پرستش هوی و هوس و مذمت آن[

البته معلوم است آنكه مراد ملايكه از اين جواب (بَلْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ الْجِنَّ) ]همان/41.[ به آنكه معبود واقع شده، آن است كه: اين مردم مطيع ما نبودند بلكه مطيع طبيعت جنّی بودند و از آنچه شياطين بر آنان می‌خواندند و آنها را به آن اغوا می‌نمودند انقياد داشتند و آن را شنوا بودند. و آن عبارت است از آنكه: پرستش هواهای نفسانی و شهوات حيوانی وغرور دنيايی نمايند كه اين امر موجب اختلاف و تشتت و تفرقه و بينونت و جدايی وقتال و ترس و جبن از هر موجود و بندگی از هر محتاج است؛ در آن واحد تملّق از هزار محتاج گويد و متصل درصدد انحطاط و اضمحلال است.

و از جمله صفات اين طبيعت جنيّه است، كفر و جحود و شرّ و يأس و جور و حرص و غصب و حماقت و طمع و تكبّر و شك و فقر و بغض و معصيت و كذب و خيانت وافشاء سرّ و نمّامی و قطع رحم و عدوان و بخل و هر چه تصور شود از صفات رذيله ومايه هر فساد اوست و باعث بر اختلاف و تلوّن و هر روز يك معبود پيدا كردن اوست.

لذا خدای متعال فرمود: (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُواْ الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ)؛ ]سوره مباركه يس/60.[ ای پسران آدم! آيا من با شما عهد نكردم كه عبادت شيطان ننماييد؛ زيرا كه دشمن آشكارای شما است. او به هم زننده هر اجتماعی و ريشه‌كن هر تمدّن و خراب‌كننده هر شهر و ديار و بر باد دهنده مال و اموال و براندازنده نسل بنی‌آدم است. ای طايفه بشر! مبادا خود را مطيع او گردانی كه خانه تو خراب خواهد شد و نسل تو از روی زمين برافتد و تو دچار هر درنده و گزنده و غول بيابان گردی شوی و ديگر راه فرار از برای تو نباشد ومجبور شوی كه تملّق از هر مرد نامرد گويی و بالاخره آتش او تو را فراگيرد و در سيلاب او غرقه گردی و چاره از برای تو نباشد و سرمايه تو را از دستت بگيرد.

عجب دزد بی‌انصافی و عجب گرگ گرسنه‌ای! خدا نكند كه احدی به دام او گرفتار گردد؛ گرچه تمام ماها به دام او گرفتاريم؛ نهايت آنكه التفات نداريم. لذا فرمود: «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا». ]بحارالأنوار، ج 4، ص 43 و ج 5، ص 134.[ آخر اسير اين دشمن تا كی و در حبس او شب به روز آوردن تا چند؟! چرا بايد خود را اسير او كنی و آنگاه در آتش او سوزان شوی؟ از اوّل نزديك او مرو و حساب خود را تفريق كن و دشمن بر سر خود مسلط مگردان و آب حياتی بر آتش ريز. طبيعت، جنّی است؛ زيبايی و نرمی ظاهر او را منگر، زهر او را هم بنگر. البته عاقل از مار دوری كند و خود را به چنگال درندگان گرفتار ننمايد؛ لذا فرمود: (أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السَّفَهَاءُ)؛ ]سوره مباركه بقره/13.[ جهل را ببين كه چگونه صاحب خود را در چاه بی‌ته اندازد؛ (وَ مَن كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الاْخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِيلاً). ]سوره مباركه اسراء/72.[ البته «تفكّر ساعةٍ خيرٌ من عبادة سبعين سنة» ]چهل حديث، امام خمينی، ص 210، چاپ نشر آثار امام خمينی.[ و «فضل العالم علی العابد كفضل الشمس علی ساير الكواكب» ]در بحارالأنوار، ج 2، ص 19، و بصائر الدرجات، ص 19 چنين آمده است: قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله :«اِنَّ فضل العالم علی العابد كفضل الشمس علی الكواكب».[ و «نوم العالم خير من عبادة الجاهل» ]من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 365، بحارالأنوار، ج 2، ص 22.[ و (إِنَّمَا يَخْشَی اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ). ]سوره مباركه فاطر/28.[

البته آنكه دارای چشم است نور را ببيند و از ظلمت تميز دهد و خود را در ظلمت گرفتار نسازد و نور حق، تمام عالم ممكنات را روشن نموده لكن آن‌كه چشم دلش كور است چگونه می‌تواند اين نور را مشاهده كند و از او استضائه نمايد (هَلْ يَسْتَوِی الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ) ]سوره مباركه زمر/9.[ بر فرض آنكه يك نفر حاضر شود تمام آيات الهی وبراهين عقليه را كه احاطه دارد برای شخص كه چشم دل او كور است اقامه نمايد بالاخره فائده نخواهد بخشيد و ابداً از مقام شك تجاوز نكند. البته اولاً بايد معالجه چشم نمايد و آنگاه الوان گوناگون را به او بنمايانند. تا چشم نبيند تو هر چه خواهی از برای او تعريف و توصيف چشم و ابرو و حسن صورت كن بالاخره برای كور بدبخت چه فايده دارد؟ صوت خوش خوب است اما برای گوشدار و از برای آدم كر هيچ وقت نتيجه ندهد. البته اولاً بايد دل را پاك نمود و آنگاه حق را به او عرضه داشت، دلی كه پرورش نيافته مگر از حرام، كجا تواند زير بار حق رود؟

اجمالاً بر سر سخن رويم پر گفتن كسالت‌آور است و مزيل عقل و از جمله آيات وشواهد ربوبيت برق رعد و صاعقه است كه حضرت احديت ايجاد فرموده؛ چنانچه فرمايد: (هُوَ الَّذِی يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ؛ وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَآءُ). ]سوره مباركه رعد/12ـ13.[ و در تكوّن اينها متجددين می‌گويند كه: از تصاعد بخارهای زمين دو قسم ابر توليد يابد؛ يكی در جوّ علوی و ديگری در جوّ قريب به ارض و توليد شود از ابر جو علوی، كهربای موجِب و در سفلی منفی؛ زيرا كه جوّ علوی دارای كهربای موجب و سفلی دارای منفی به اعتبار قرب به ارض و چون اين دو ابر تصادف كنند و در مقابل يكديگر واقع شوند اين دو كهربا در مقابل جذب وانجذاب درآيند؛ زيرا كه ثابت شده هر جا كهربای مثبت، قرب به منفی پيدا كرد، البته لازمه او جذب است؛ به خلاف آنكه هر دو مثبت يا هر دو منفی باشند و چون نتيجه اين جذب بالاخره اتحاد است در حال اتحاد پيدا كردن، سه چيز توليد يابد: حرارت وصوت و ضوء. و اوّل صاعقه است و دوّم رعد است و سوم برق و اينها به واسطه شدت و ضخامت ابرها تفاوت پيدا كند و زياد و كم شود؛ ولكن اين فرمايش اولاً بر خلاف بعض طوايف اخبار ما است و بر فرض كه آن ظواهر توجيه شود مطابق با اين حرف درآيد معروض می‌داريم كه اصل ايجاد اين هوا و توليد مغناطيس و جاذبه در او كه باعث و سبب اين امور شود؛ البته ممكن نشود مگر از روی حكمت و قدرت حضرت علام الغيوب. و معلوم است «ابی الله ان يجری الامور الّا باسبابها»؛ ]كافی، محمّد بن يعقوب كلينی، ج 1، ص 183 و در آن آمده است: قال الصادق علیه‌السلام:«الی الله ان يجری الاشياء اِلّا بالاسباب».[ خداوند عالم هر چه خواست ايجاد فرمايد بايد از روی سبب باشد. چه ضرر دارد كه اين چنين كه می‌گويند باشد. علی ای حالٍ از اعظم آيات الهی است و به واسطه اين صاعقه است كه می‌سوزاند و خراب می‌كند آنچه از اراده‌اش تعلق گرفته و شكی نيست كه اراده حضرتش تعلق نگيرد مگر از روی حكمت؛ و حكمت شايد اقتضا نكند مگر آن گاه كه اهل معصيت زياد و فعل مردم فحشا و منكر؛ لذا است در ازمنه سابق بر بعثت حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله زياد واقع می‌گرديد برای كثرت معاصی و به واسطه اين وجود مبارك از اين امت برداشت تا در آخر الزمان كه فحشا و منكر شيوع پيدا كند آن وقت باز زياد شود صاعقه و مردم را بسوزاند و شهرها را خراب كند.

]عبرت از گنهكاران شنبهها و توضيح آيات مربوطه[

و همچنين است مسخ كه در امم سابقه بسيار بوده، چنانچه از اخبار آل محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله كشف می‌شود هر قومی طغيان می‌نمودند و خدای عزّوجل را فراموش می‌كردند مقام قهّار آنان را مسخ می‌فرمود؛ چنانچه در احوال اهل‌سبت می‌فرمايد: (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئيِنَ)؛ ]سوره مباركه بقره/65.[ ای بنی‌اسرائيل! شما دانستيد آنان را كه از شما بودند و تجاوز از حد خود نمودند، پس گفتيم از برای آنان بوده باشيد قرده دور از هر خير و نعمتی. و در آخر همين آيه می‌فرمايد: (فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقيِنَ) ]سوره مباركه بقره/66.[ و منقول است از حضرت باقر علیه‌السلام در تفسيرش يعنی قرار داديم اين امت ممسوخه را عقوبت از برای خود آنان برای گناهانی كه كرده بودند و رَدع از برای آنان كه مشاهده كردند آن طايفه را و آنان كه می‌شنوند احوال ايشان را. و باز در احوال اين طايفه در سوره اعراف فرمايد: (وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِی كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَا نُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ وَ إِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ؛ فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّروُاْ بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِ بَئيِسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ؛ فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئيِنَ). ]سوره مباركه اعراف/163ـ166.[ اين آيه شريفه مشتمل است بر مطالب چندی، لذا اشاره به بعض آنها ضرر ندارد. از آن جمله احوال اصحاب سبت است و در تفسير امام حسن عسكری علیه‌السلام منقول است از حضرت سجاد علیه‌السلام و هكذا در روايات ديگر هم وارد است و ملخّص مجموع آن است كه: اهل سبت هشتاد هزار نفر وكسری بودند در قريه‌ای كه در لب دريا بوده از آل ثمود كه خداوند عالم آنان را نهی فرمود به لسان انبياء از صيد ماهی در روز شنبه و آنها سه دسته شدند: يك دسته آنان كه مخالفت نهی نمودند و حوض‌ها در اطراف دريا بنا كردند و در دريا رخنه دادند و چون ماهيان در روز شنبه از جهت آنكه ايمن بودند زياد در روی آب و اطراف و به حوض‌ها وارد و چون می‌خواستند مراجعت كنند در دريا، ديگر نمی‌توانستند و در غير آن روز آنها را از حوض‌ها می‌گرفتند و به اين واسطه ثروت زياد پيدا كرده. و دسته ديگر فقط ترك معصيت كرده، كناره گرفتند. و دسته سوم در مقام نهی از منكر برآمده و آنان را نهی می‌كردند از اين عمل و تحذير از عذاب الهی و چون طغيان آنان به نهايت رسيد و به واسطه نهی اولياء خدا دست برنداشتند و آن دسته عزلت اختيار كرده به ناهين گفتند كه: چرا شما نهی می‌كنيد آنان را كه مستحق عذاب الهی گرديدند؟ جواب دادند: چون نهی از منكر بر ما لازم بود و شايد كه توبه كنند و بالاخره طغيان آنها زياد شد تا آنجا كه دسته ناهين هجرت كرده از شهر بيرون رفته شب را همان خارج قريه بودند و صبح‌گاه كه آمدند از اهل شهر اطّلاعی حاصل كنند، ديدند باب شهر بسته و چون اطّلاع حاصل نشد، لذا بر بام رفته، ديدند قوم را كه به صورت ميمون درآمده و تا سه روز به همين منوال بودند و بعد از آن باران يا باد بر آنان وزيد و آنها را بسوزانيد و بر دريا ريخت وقومی كه مسخ شدند تا سه روز بيشتر حيات نداشتند و بعد از آن صاعقه آنها را در صحرای عدم انداخت.

]در احوالات مسخ شدگان[

خيلی انسان بايد قدردانی كند و متذكر باشد مبادا آنكه عذاب الهی در دنيا و آخرت آدمی را فراگيرد و هيچ چاره برای او نباشد. نافرمانی چنان بنياد انسان را ريشه‌كن كند كه بالاخره حيات دنيوی او منجر به قرده و خنازير شود چنانچه می‌فرمايد: (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِّن ذَلِكَ مَثُوبَةً عِندَاللهِ مَن لَّعَنَهُ اللهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَّكَاناً وَ أَضَلُّ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ) ]سوره مباركه مائده/60.[

و به طور اختصار عرض شود آن كه خداوند قهار طوايفی را كه به واسطه معاصی مسخ فرمود بسيار بوده؛ لكن آنچه معلوم می‌شود از هفده صورت آنان را تجاوز نداده كه هر قومی به صورت يكی از اين هفده صورت حيوان مسخ شده و آنها عبارت از ميمون وخوك و خرس و خفاش و گرگ و فيل و كرم سياه و مار ماهی و عقرب و سهيل و زهره وعنكبوت و قنفذ و خرگوش و موش و وزغ و زنبور و طاووس. ]برگرفته از روايتی كه در كتاب خصال شيخ صدوق جلد دوم باب خصال سيزده‌گانه آورده شده.[ و معلوم است هيچ كدام از اين اقوام كه مسخ شدند، بدون سبب به يكی از اين صور درنيامده؛ زيرا كه ترجيح بلامرجح قبيح است از شخص حكيم؛ پس از روی سبب بود و با تناسب؛ زيرا كه در تمام موجودات عالم مناسبت شرط است؛ خصوصاً در ماديات عالم كون و فساد و از طرف ديگر هم حكما گفته‌اند: قلب ماهيت محال است. پس از روی اين دو مقدمه كشف خواهد شد كه در باطن هر كدام از اين اقوام به واسطه آن نحو عملی كه داشته‌اند، همان حيوانی بوده كه به صورت آن مسخ شده؛ لكن در چشم ظاهر بين صورت انسان بوده ودر جلد انسانی زندگی می‌كرده و البته مثل اوليای حضرت احديت آنان را به همان صورت واقعی خود می‌ديده‌اند؛ چنانچه از بعض اخبار معلوم می‌شود ]همان.[ و هكذا از اخبار قيامت هم چنين استفاده می‌شود و به خوبی معلوم می‌گردد و آنهايی كه به صورت انسانی به سر می‌برند، فقط يك عده قليل از آنان انسان خواهند بود و مابقی يك عده درندگان و موذيان و خرها هستند كه به صورت انسان و در باطن حيوان غير انسانی خواهند بود. خدا كند كه پرده از روی كار برداشته نشود و الّا معلوم خواهد شد كه ماها چه جانورانی هستيم و چه اعمال شنيعه از ما صادر گرديده است. عجب خداوند حليم و رحيم و ستاری است كه دراين عالم دنيا كشف از عمل هيچ كس نكند مگر آنگاه كه طغيان به نهايت رسد و يا آنكه بخواهد از باب لطف شخص را متنبّه گرداند. ولكن در عالم آخرت جای پرده‌پوشی و تستّر نخواهد بود مگر برای آنان كه حق تعالی آنان را عفو فرموده؛ زيرا كه عالم آخرت، عالم حساب و رسيدگی به اعمال عبيد و جزای بر عمل است و هر كه مشمول رحمت حق نگرديد البته بايد پرده برداشته شود و ملايكه واولياء حق، معايب آنان را ببينند. وای به رخسار ماها در آن روز كه چه خجالت‌ها وسربه‌زيری‌ها و سرزنش‌ها داريم و به چه صورت‌ها خواهيم درآمد و به چه خفّت ما را به جهنم كشند. از مقام رحمانيّت خواهانيم كه ما را به لطف و كَرَمش عفو فرمايد و در آخرت هم پرده از كار ما نگشايد و رسوای خلقش نفرمايد؛ لكن به شرط آنكه ما هم اعتصام بحبل‌الله نماييم و خود را آويز ذيل عنايت اولياء او گردانيم شايد به بركت آنان، و مقام لطف او و شفاعت مقربان درگاهش، مشمول دريای رحمتش گرديم و از كوه‌های عذاب آن عالم، نجاتی حاصل كنيم؛ ولكن شفاعت آنان ما را شامل نگردد مگر به چنگ زدن به دامان قرآن مجيد و دين مقدس اسلام. و هر چه قرآن فرمايد به تفسير اهل‌بيت: خود را ملزم به آن بدانيم و به آن عمل نماييم كه فرمود: (وَ اعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَ كُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِّنْهَا)؛ ]سوره مباركه آل عمران/103.[ ای مردم! چنگ زنيد به اسلام و توحيد و ولايت و متفرق نشويد از اطراف آل محمّد علیهم‌السلام. به سوی هواهای نفسانی خود و متذكر شويد نعمت خدای را بر شما آنگاه كه در ايام جاهليت، بوديد دشمن يكديگر به واسطه آنكه مطيع هوای خود بوديد و البته هوای هر كس مخالف با هوای ديگری خواهد بود؛ پس تأليف قلوب داد ميان شما به كلمه توحيد و اسلام كه فرمود: «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا». ]بحار، ج 18، ص 202؛ المناقب، ج 1، ص 56.[ اتّباع از هواهای نفسانی را كنار گذاريد و ترك عبوديت آلهه مختلف كنيد كه به واسطه دشمنی و عداوت در بين شما شعله‌ور شده؛ اين آتش را خاموش كنيد به كلمه توحيد و نميريد مگر به دين اسلام؛ پس صبح كرديد شب كفر و عداوت را به توحيد و اخوت و بوديد بر لب گودال آتش؛ يعنی منغمر در كفر و جحود كه لب جهنم است؛ پس ندای عالميان شما را نجات داد به نعمت وجود حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله.

]فراموشی و غفلت و آثار زيانبار آن[

مطلب دومی را كه آيه اصحاب سبت متضمن بود نسيان ماذكّر است. معلوم است انسان در هر حال كه هست بايد متذكر مواعظ الهی بوده باشد و مرگ را از نظر خود محو ننمايد و حضرت قهّار را شاهد داند؛ چنانچه در آن آيه مباركه فرموده: «خداوند به شما نزديكتر است از رگ گردن شما» ]سوره مباركه ق/16.[ مبادا غفلت و نسيان ورزيد كه دزد نفس و شيطان بيدار و ملتفت است و يك دفعه او را فراگيرند و هيچ چاره بردار نباشد و اين نسيان ماذكّر مسلماً از اسباب هلاكت است؛ چنانچه در آيه سابق فرمود و در آيه ديگر می‌فرمايد :(فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللهُ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ) ]سوره مباركه مائده/14.[ چون نسيان كنند قسمتی از آنچه را كه فرمان الهی

و موعظت آنها بود، پس بيندازيم در ميان ايشان عداوت و كينه را تا روز قيامت و زود باشد كه از برای ايشان بيان كنيم آنچه را كه صنعت آنان بوده و چنين استفاده می‌شود از اين آيه مباركه كه نسيان ذكر، باعث هلاكت دنيا و آخرت است. و نيز در آيه ديگر فرمايد: (فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَیءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُواْ أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَاهُم مُّبْلِسُونَ؛ فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ)؛ ]سوره مباركه انعام/44 ـ 45.[ پس چون نسيان كنند وترك كنند آنچه كه به آن موعظت كرديم ايشان را از ذكر يعنی ضراء و بأساء، پس بگشاييم بر آنها ابواب هر نعمتی را از صحبت و توسعه در ارزاق تا آنگاه كه خوش حال شوند به اقسام نعم و عطايا؛ پس بگيريم آنان را مفاجاةً و دفعتاً بدون آنكه ملتفت شوند آنگاه مأيوس شوند و حسرت خورند، پس قطع شود عقب آنان و بلا عقب مانند. چون مردم از ذكر خدا بازمانند و دوری جويند و حرص، چشم و گوش آنها را فروگيرد ومنغمر در دريای غفلت شوند، حضرت احديت بر ثروت و صحت آنها بيفزايد از باب امتحان؛ چنانچه می‌فرمايد: (إِنَّمَآ أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ)؛ ]سوره مباركه تغابن/15.[ يعنی، مال و اولاد شما امتحان است از برای شما، مبادا گول اين مال و اولاد را بخوريد و شما را ملوّث كنند به ارجاس و چرك‌های دنيوی و از فوايد ذكر عقب مانی و خود را از صراط مستقيم دور افكنی و ظالم نفس خود و ديگران شوی كه: (وَاللهُ لاَ يَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِميِنَ) ]سوره مباركه توبه/109؛ سوره مباركه صف/7؛ سوره مباركه جمعه/5.[ و در صحرای گمراهی بمانی و حال طايفه بنی‌اسرائيل را پيدا كنی آنگاه كه فرمان حضرت موسی بن عمران را اطاعت نكردند و وارد شهری كه خداوند دستور داده برای جنگ با آنان نگشتند لذا چهل سال در ميان آن بيابان به سر بردند و هر چه می‌رفتند بالاخره صبح‌گاه كه نظر می‌نمودند خود را همان جای اول می‌ديدند و هيچ نزديك به وطن خود نشده. و يا آنكه نظير كشتی شوی كه وارد گرداب شود، هر چه ناخدا می‌خواهد او را بيرون آرد، كشتی به واسطه موج گرداب در تحت فرمان كشتيبان درنيايد تا بالاخره او را در دريا گذارد و خود فرار كند از خوف غرق. به عينه حال ماها چنين خواهد بود كه در گرداب شهوت و غضب افتاده و هر چه اولياء حضرت احديت سعی و كوشش می‌كنند كه ما را از اين گرداب هلاكت نجات دهند ما سر بر زير بار اطاعت آنان درنياوريم تا آنكه ما را رها كنند و بروند و ما هلاك بشويم در اين دشت هلاكت. و نبايد گمان كنيم كه چون ما دست از ذكر برداشتيم ذكر از ميان برود و يا بميرد و ديگر باقی نماند؛ زيرا كه فرمود: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) ]سوره مباركه حجر/9.[ البته آنكه نازل كننده ذكر است قادر بر حفظ او است و احتياج ندارد در حفظ بر اين مخلوق ضعيف. اين خيال فاسد است كه ما گمان می‌كنيم حافظ دين حق باشيم بلكه ما خود را نتوانيم حفظ كنيم ودر تمام امورات خود محتاج به حق می‌باشيم و او بايد ما را حفظ نمايد و حل مشكلات كند و دفع شرور فرمايد. در اين كلمه كسی توهم نكند كه پس امر به معروف ونهی از منكر چه معنی دارد با آنكه خداوند خود حافظ و مذكّر است؛ زيرا كه امر به معروف و نهی از منكر و رفع حوايج اخوان دينی و نظاير آنها واجبات و مستحباتی است بر ما و امتحان ماها است و البته اينها سبب است فی الجمله؛ «ابی الله ان يجری الامور اِلّا باسبابها». ]كافی، محمّد بن يعقوب كلينی، ج 1، ص 183.[ اگر ماها اين گونه امور را به جا آورديم مطيع و دارای اجر و اِلّا مخالفت امر نموده و بر آن عقاب می‌شويم؛ (فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ) ]سوره مباركه نور/63.[ چنانچه نماز وروزه از اعمال واجب است و بر فعلش ثواب و بر تركش عقاب خواهد بود.

]حقيقت ذكر[

و اهل ذكر چيزی را گويند كه به او تنبه و بيدار شدن از خواب غفلت حاصل آيد ودين. البته هر كه نظر به دين مقدس اسلام و قرآن نمايد و او را دستور خود داند مفاسد و مصالح او را به او بنمايانند و هكذا انبيا و اوصياء؛ زيرا كه به آنان تنبه حاصل آيد. وهكذا نعم و بلاها تمام ذكر است؛ بلكه ميتوان گفت: اين عالم، سر تا سر ذكر است. نهايت آنكه افراد ذكر در ارشاد، مختلف است و مقصود آن است كه هر كه دست از ذكر الهی بردارد، واقع شود در مكر الهی و ديگر به جايی نرسد و بالاخره كار او به جايی رسد كه فرمايد حق تعالی :(وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً)؛ ]سوره مباركه طه/124.[ هر كه اعراض از ذكر من نمايد از برای او زندگانی سخت چه در دنيا باشد و چه در آخرت.

و از اينجا معلوم شود كه نور خدايی همان ذكر است؛ زيرا كه مراد به اين نور آن است كه مرشد بندگان خداوند است و اين معنی به عينه معنای ذكر است و آنكه خواهد نور الهی را نابود كند البته خود نابود شود و اضائه نور الهی زياد شود؛ چنانچه فرمود :(يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُاْ نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ) ]سوره مباركه صف/8.[ معلوم است كسی قدرت ندارد كه در مقابل حضرت حق قيام نمايد و بتواند برخلاف اراده او كاری بكند چه رسد كه بخواهد حجت بالغه الهی را از بنياد بركند؛ لذا فرمايد: (وَ مَا تَشَآؤُنَ إِلاَّ أَن يَشَآءَ اللهُ)؛ ]سوره مباركه انسان/30؛ سوره مباركه تكوير/29.[ احدی نتواند اراده امری كند مگر آنكه مشيت حق بر خلاف نباشد.

آنجا كه عقاب پر بريزد از پشه لاغری چه خيزد

جايی كه ملايكه مقرب و انبياء خاص حضرتش نتوانند قدمی برخلاف ميل احديت بردارند، كجا می‌تواند مخالفت كند آنكه منغمر در شهوات است.

]امر به معروف و نهی از منكر[

مطلب سوّم، امر به معروف و نهی از منكر است كه اين آيه شريفه متضمن آن است؛ چنانچه فرمود: (أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ) ]سوره مباركه اعراف/165.[ و در آيه ديگر فرمايد: (وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَی الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). ]سوره مباركه آل عمران /104.[ و در خبر وارد شده: «البته بايد امر به معروف و نهی از منكر كنيد و اگر مسلط فرمايد خداوند اشرار از شما را بر اخيار و خوبان، پس دعا كنند خوبان و اجابت نشود». ]تهذيب الأحكام، شيخ طوسی، ج 6، ص 180.[ و در جای ديگرفرمايد كه: «مردم به خير و خوبی هستند و خير روآور است به آنان، مادامی كه آمر به معروف و ناهی از منكرند و معاونت بر برّ می‌كنند و آن گاه كه ترك نمودند امر به معروف و نهی از منكر را، بركنده شود از آنان بركات و مسلط شود بعض از آنان بر بعض ديگر ونبوده باشد از برای ايشان ناصر و ياری در زمين و نه در آسمان». ]در تهذيب الأحكام، شيخ طوسی، ج 6، ص 180 از امام صادق علیه‌السلام در يك روايت طولانی‌به بخش‌هايی از اين مصائب كه در آخرالزمان بروز می‌كند، اشاره شده است. همچنين در كافی، ج 5، ص 55 و وسائل الشيعه، شيخ حر عاملی، ج 16، ص 119.[ و در جای ديگر فرمايد: بوده باشند در آخرالزمان قومی كه در ميان آنان قومی باشند، قرائت كنند و عمل كنند سفيهانه و واجب ندانند امر به معروف و نه نهی از منكر، مگر آن گاه كه ايمن از ضرر باشند و می‌طلبند از برای خود رخصت و عذر را و متابعت كنند لغزش‌های علما و فساد علم ايشان را و ]به جا[ می‌آورند نماز و روزه و آنچه تكلّم نكند آنان را در نفس و مال واگر ضرر می‌رسانيد نماز به مال و جان آنان، هر آينه ترك می‌كردند او را ]همچنان كه[ ترك كردند اشرف و بزرگترين واجبات را. به درستی كه امر به معروف و نهی از منكر، واجب بزرگی است. به اين واجب برپا خواهد بود باقی فرايض و واجبات؛ آن وقت است كه به نهايت رسد غضب خداوند؛ پس فراگيرد تمام آنان را، پس هلاك شوند خوبان در خانه بدان و صغار در خانه كبار. امر به معروف و نهی از منكر، طريقه انبياء است و مسلك صالحين، فريضه عظيمه است به اين اقامه ساير واجبات شود و ايمنی مذاهب شود و حلال شود كسب‌ها و رد مظالم شود و تعمير ديار گردد و انتقام شوند اعداء و مستقيم گردد امر دين و دنيا؛ پس انكار كنيد منكر را به قلوب خود و نهی كنيد به لسان خود و خايف نباشيد در دين خداوند از ملامت ملامت كننده‌ای. از اين اخبار وآيات به خوبی وجوب امر به معروف و نهی از منكر معلوم گردد و هر كه مخالفت اين واجب را نمايد در دنيا و آخرت گرفتار و هلاك شود و بلاها به او رو آورد در حالتی كه هيچ چاره بردار نباشد. عقل هم واجب داند؛ زيرا كه به اين ارشاد مضلّين شود و دفع فساد گردد و دين و دنيای شخص محفوظ ماند.

ولكن بايد دو امر معلوم شود؛ امر اوّل: آنكه امر به معروف و نهی از منكر مشروط است به شروط اربعه كه اگر اين شرايط موجود نباشد واجب نخواهد بود؛ بلكه بسا شود كه حرام باشد. اوّل آنكه شخص آمر و ناهی، عالم به معروف و منكر باشد؛ زيرا كه اگر عالم نباشد، چه بسا شود امر به معروف و نهی از منكر كند و اصرارِ فاعل منكر بر منكر وتارك معروف بر ترك، والله لازم نخواهد بود. دوم آنكه از اوّل بخواهد او را بازدارد از خلاف شرع. و سوم آنكه احتمال تأثير دهد يعنی در نظر او قوّت داشته باشد كه حرف وكلام او سبب از برای ترك منكر و امر به معروف شود. و چهارم آنكه ايمن باشد از ضرر بر خود يا شخص محترم ديگر عِرضاً و نفساً و در بعض موارد مالاً؛ و چون اين شرايط حاصل آيد، واجب شود.

امر دوم: آنكه شخص آمر و ناهی بايد بداند ترتيب امر و نهی را؛ مثلا اوّل اظهار كراهت نمايد اگر مفيد نشد اعراض نمايد از او به اين كه سلام به او نكند و از تكلم با او دوری جويد اگر اثر نكرد ترك معاشرت كند اگر اثر ننمود به نرمی او را منع كند اگر مؤثر واقع نشد به غلظت او را منع نمايد و پس از آن اگر مؤثر نشود به مراتب ضرب بپردازد ودر تمام اين مراتب بايد خود شخص آمر و ناهی به قلب انكار داشته باشد ترك معروف و ارتكاب منكر را و راضی به آن نباشد و در صورتی كه هيچ اثر نبخشد البته خود شخص هجرت كند از آن قوم و ابداً با آنها نزديكی و معاشرت ننمايد؛ زيرا كه نفس دزد است و زود اخلاق فاسده را به خود جذب می‌نمايد و رفته رفته مثل آنان شود ومستحق عذاب و هلاك گردد.

و ديگر آنكه بايد بداند كه آمر به معروف و ناهی از منكر دو قسم است: اوّل آنكه آمر و ناهی از نفس خود باشد و بعد از آنكه از خود فارغ گرديد و كاملاً نفس خود را منع از منكرات و الزام به معاريف ]كرد[، آن گاه شروع به قسم دوم كند كه ديگری را آمر و ناهی شود قسم دوم فی الجمله معلوم گرديد و امّا قسم اوّل خيلی مشكل و كار هر كسی نخواهد بود بلكه يك عده برجسته‌های دنيا از عهده اين قسم می‌توانند برآيند؛ لذا فرمود: «جهاد با نفس، جهاد اكبر است». ]چهل حديث، امام خمينی، حديث اوّل، چاپ مركز نشر آثار امام خمينی.[ و هر كس از عهده بر آمد و كاملاً نفس را مطيع حق قرار داد، مسلم از اولياء حق و كسی است كه صادق است در حق او (مَنْ أَتَی آللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) ]سوره مباركه شعراء / 89.[.

]مختصری در باب هجرت[

و چون كلام به آنجا انجاميد. مطلب چهارم از مطالب آيه اصحاب سبت را به نحو اختصار به عرض رسانم و آن هجرت است. و هجرت بر دو قسم است: يكی هجرت به قلب و ديگری هجرت از شهر و ديار كفر و جحود. و اول بعض آيات وارده ذكر شود بهتر است برای فهم مقصود. در سوره بقره آيه 218 فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ آمَنوُاْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِی سَبِيلِ اللهِ أُوْلَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ). و در آل عمران آيه 195 فرمايد: (فَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَ أُوذُواْ فِی سَبِيلِی وَ قَاتَلُواْ وَ قُتِلُواْ لاَُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ) و هجرت نه تنها بيرون رفتن از شهر و ديار است كه تعبير او به وطن شود بلكه حقيقت هجرت، توجه به سوی حق است واين توجه ملازم است با اخراج كافه ماوراء حق از قلب كه (مَّا جَعَلَ آللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِی جَوْفِهِ) ]سوره مباركه احزاب / 4.[ يك قلب امكان دو دلبر گرفتن ندارد و توجه به سوی دو مناقض نتوان كرد، عاشق نتوان دو معشوق گرفت؛ پس ابتدای اين هجرت و توجه، اخراج محبّت مال واولاد و جاه و رياست و باغ و خانه است و فقط محبوب را حق قرار دادن واستقلال برای خود نديدن و مغلوب و مقهور حق دانستنِ خود و نظر را از مادر خاكی برداشتن و عالم ممكنات را يك قطعه فقر و احتياج ديدن و لباس كثرت را از خود خارج نمودن و سير به سوی وحدت نمودن و خطاب (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی) ]سوره مباركه طه /12. در بيان اين آيه از حضرت حجّت علیه‌السلام چون مناجات نمود ربّ خود را در وادی مقدّس، پس گفت: ای پروردگار! من خالص كردم ازبرای تو محبتم را وشستم قلب خود را از ماسوای تو و حال آنكه محبّت را به اهل خود داشت.پس خطاب رسيد: بركن از قلب خود حب اهل‌بيتت را اگر محبّت تو خالص است از برای من.منه رحمه‌الله.[ را دوربين خود قرار دادن و مؤثر را منحصر به حق ديدن و تنفّر از مخالفت حق و آنان كه مخالفت نمايند، نمودن؛ چون به اين مقام رسيد، البته دوست ندارد مگر آنچه را كه حق فرموده و وطن نكند مگر آنجايی كه حق دستور داده و عمل نكند مگر آنچه را كه خداوند خواسته و فرمان الهی را پيروی كند و در اين حال البته فرمان حق گاه اقتضا كند هجرت از شهر و ديار خود و ترك اقربا و دوستان را و گاه اقتضا نمايد ماندن در آن وطن را و هادی ديگران شود چون بنابر اختصار بود لذا بقيه بيانات هجرت موكول به وضوح گرديد.

منابع تحقيق رساله ]رسم متداول در برخی‌ مراكز علمی‌ بر اين بوده است كه ابتدا اسم مؤلّف و سپس تأليفبيايد در حالی‌ كه اين رويّه، هم با نامگذاری‌ اين قسم كه منابع است ناهماهنگ است و هم بافلسفه وجودی‌ قرار دادن اين عنوان در پايان كتاب‌ها در تضاد است. چرا كه هدف كتابنامه‌هاوفهرست منابع تحقيق كتابشناسی‌ است نه مؤلف‌شناسی‌. گذشته از اينكه آنچه مهم استانديشه است نه انديشه‌ور ـ البته در وادی‌ تحقيق و نه غير آن ـ بنابراين با توجه به اين مبنا شيوهحاضر برای‌ فهرست منابع برگزيده شده است و شيوه غير از اين در منبع نويسی‌ در نظر حقيرنادرست می‌‌نمايد. والله العالم.[

* قرآن كريم

1 ـ آثار احمدی‌، احمد بن تاج‌الدين استرآبادی‌، به كوشش ميرهاشم محدّث، نشر ميراث مكتوب، اوّل، 1374.

2 ـ آثارالحجّه، محمّد شريف رازی‌، مؤسسه مطبوعاتی‌ دارالكتاب جزايری‌ قم، چاپ سوم.

3 ـ آينه دانشوران، سيّد عليرضا ريحان يزدی‌، با تعليقات ناصر باقری‌ بيدهندی‌، چاپ كتابخانه آيت‌الله مرعشی‌ نجفی‌، قم.

4 ـ احاديث مثنوی‌ معنوی‌، بديع الزمان فروزانفر، اميركبير، تهران، 1361، سوم.

5 ـ احتجاج، احمد بن علی‌ طبرسی‌، تحقيق سيّد محمّد باقر موسوی‌ خراسانی‌ با مقدمه سيّدمحمّد بحرالعلوم.

6 ـ اسرار الشريعه و اطوار الحقيقه و انوار الحقيقه.

7 ـ اقبال الاعمال، سيّد بن طاووس.

8 ـ الانسان الكامل، عزيزالدين نسفی‌، تصيح و مقدمه ماريژان موله، كتابخانه طهوری‌، تهران، 1359.

9 ـ بحارالأنوار، علّامه مجلسی‌، تصحيح و تحقيق گروهی‌ از محقّقان، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404 ق.

10 ـ بصائر الدرجات، محمّد بن حسن صفار قمی‌، كتابخانه آيت‌الله مرعشی‌ نجفی‌، قم، دوم، 1404 ق.

11 ـ بنيانگذار بنای‌ عشق (شرح حالات اسوه اخلاق، شيخ ابراهيم رياضی‌ نجف‌آبادی‌)، محمّد جواد نورمحمّدی‌، 1375، نهاوندی‌، قم.

12 ـ جامع الاسرار و منبع الانوار، سيّد حيدر آملی‌.

13 ـ حس دل، آقا محمّد بيدآبادی‌، تصحيح، علی‌ صدرايی‌ خويی‌ و محمّد جواد نورمحمّدی‌، اوّل، نهاوندی‌، قم، 1376.

14 ـ ديوان منسوب به امام علی‌ علیه‌السلام، ترجمه مصطفی‌ زمانی‌، نشر پيام اسلام، دوم، 1369.

15 ـ عوالی‌ اللئالی‌، ابن ابی‌جمهور احسايی‌، نشر سيّدالشهداء، قم، اول، 1405 ق.

16 ـ غررالحكم و دررالكلم، عبدالواحد بن محمّد تميمی‌ آمدی‌، تصحيح و تحقيق مير جلال‌الدين حسينی‌ ارموی‌ «محدّث»، با شرح آقا جمال خوانساری‌، ج 1ـ7، چاپ دانشگاه تهران، دوم، 1360.

17 ـ فرهنگ معارف اسلامی‌، دكتر سيّد جعفر سجادی‌، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، تهران، اول، 1363.

18 ـ كافی‌، محمّد بن يعقوب كلينی‌، تصحيح علی‌اكبر غفاری‌، دارالكتب اسلاميه، تهران، 1375 ق.

19 ـ مجمع البحرين.

20 ـ مشارق انوار اليقين فی‌ اسرار اميرالمؤمنين علیه‌السلام، حافظ رجب برسی‌، چاپ منشورات شريف رضی‌، قم، 1415 ق.

21 ـ مصاحبه با آيت‌الله حاج شيخ محمّدعلی‌ احمديان نجف‌آبادی‌ (ره) مقيم قم.

22 ـ مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج آقا هادی‌ طباطبايی‌ از روحانيون نجف‌آباد.

23 ـ مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شيخ حيدرعلی‌ رياضی‌، فرزند مرحوم آيت‌الله رياضی‌.

24 ـ مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شيخ محمّد علی‌ موحدی‌ از ارادتمندان آيت‌الله رياضی‌.

25 ـ معراج السعادة، احمد بن مهدی‌ نراقی‌، به كوشش محمّد فربودی‌، نشر بقية الله، قم، اوّل، 1381.

26 ـ من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميّه قم، سوم، 1413 ق.

27 ـ منية المريد فی‌ آداب المفيد و المستفيد، زين‌الدين بن علی‌ عاملی‌ «شهيد ثانی‌»، تصحيح و تحقيق رضا مختاری‌، دفتر تبليغات اسلامی‌ قم، اول، 1368.

28 ـ نهج‌البلاغه، امام علی علیه‌السلام، جمع‌آوری‌ سيّد رضی‌، ترجمه محمّد دشتی‌، مؤسسه فرهنگی‌ ـ تحقيقاتی‌ اميرالمؤمنين قم، دوم، 1379.

29 ـ يكصد سال مبارزه روحانيت مترقّی‌، عقيقی‌ بخشايشی‌، ج 3.

30 ـ آداب‌الصلاة، حضرت امام خمينی قدّس‌سرّه؛، چاپ مركز نشر آثار امام خمينی‌، تهران.

31 ـ فرهنگ معين، دكتر محمّد معين، دوره 6 جلدی‌، چاپ انتشارات اميركبير ، تهران.

32 ـ قصه‌های‌ قرآن، محمّد جواد مُهری‌، مشرقين، قم، اول، 1381.

33 ـ تفسير قمی‌، علی‌ بن ابراهيم قمی‌، ج 2.

34 ـ خصال، شيخ صدوق، ج 2.

35 ـ المناقب، ابن شهرآشوب مازندرانی‌، ج 1.

36 ـ تهذيب الأحكام، شيخ طوسی‌، ج 6.

37 ـ وسايل الشيعة، شيخ حر عاملی‌، ج 16.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا