• مفتاح الجنان در شرح دعای صباح
  • آیت‌الله حاج میرزا رضا كلباسی قدّس‌سرّه
  • تحقیق و تصحیح: مهدی رضوی

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

 مقدّمه

 دعا یكی از زیباترین جلوه‌های حضور عبد در برابر معبود و عاشق در پیشگاه محبوب خویش است. ترنّم مناجات با پروردگار عالم یكی از بزرگترین لذّت‌های اولیای الهی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بوده است. دعای صباح از دعاهای ارزشمند شیعه و مناجاتی شورانگیز و عاشقانه از امام عارفان و مولای موحدان حضرت علی علیه‌السلام است و بنابر مشهور زمان قرائت آن بعد از اقامه فریضه صبح است و برخی گفته‌اند باید بعد از نافله فجر خواند.

آنچه از نظر خواننده گرامی می‌گذرد شرحی مختصر بر دعای صباح حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام است كه از خامه پر گهر عالم جلیل و فقیه جامع آیت‌الله حاج میرزا رضا كلباسی رحمه‌الله صاحب كتاب انیس اللیل بر صفحه كاغذ چكیده است.

وی در مقدّمه این رساله به تعریف دعا، بیان شرایط، آداب دعا، و سپس به ترجمه فقره‌های دعای نورانی صباح پرداخته است و با قلمی روان و شیوا فقره‌های آن را شرحی كوتاه آورده است.

سیر زندگانی مؤلّف این رساله كه از علمای بزرگ و معروف اصفهان بوده در كتاب‌ها ومنابع فراوانی آمده است كه از آن جمله می‌توان به «مرآة المصنف» میرزا یحیی مدرّس، «مرآة الحجّة» استاد حجّت هاشمی خراسانی و «دانشمندان و بزرگان اصفهان» نوشته مرحوم سید مصلح‌الدین مهدوی اشاره نمود.

ما از منابع مختلف شرح حالی كامل و كوتاه در ابتدای این رساله آورده‌ایم كه امید آن داریم گویای ابعاد زندگی آیت‌الله كلباسی و منزلت ایشان باشد.

اثر حاضر بر اساس نسخه منحصر به فردی كه در اختیار حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد كلباسی اشتری بود تصحیح گردیده است.

نسخه با خط نسخ آمیخته با نستعلیق خوانا و زیباست و تاریخ نگارش آن بنا بر آنچه در پایان نسخه آمده است در هفدهم ماه ذیحجّه سال 1342 قمری می‌باشد.

در تصحیح رساله كوشیده‌ایم عبارات مؤلّف اثر را به درستی دریافت نموده و منتقل كنیم وآیات و روایات را در حد توان و ضرورت از منابع آن آدرس دهیم. امید ما بر این است كه جامعه اسلامی از فیض قلم این عالم جلیل‌القدر بهره‌مند گردد.

در این جا بر خود لازم می‌دانم از همه كسانی كه در به ثمر رسیدن این اثر كوشش نموده‌اند سپاسگزاری كنم به خصوص از جناب حجة‌الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ احمد كلباسی اشتری كه نسخه خطی شرح دعای صباح را در اختیار این جانب قرار دادند، ونیز از دوست فاضل جناب آقای رحیم قاسمی كه این حقیر را در آماده‌سازی این اثر یاری كردند كمال تشكر و تقدیر را دارم.

          والسلام علیكم و رحمة‌الله و بركاته    

          حوزه علمیه اصفهان ـ مهدی رضوی  

 

 

نگاهی به سیر زندگی فقیه گرانمایه

مرحوم حاج میرزا رضا كلباسی قدّس‌سرّه

 فقیه بزرگوار و عالم فرهیخته آیت‌الله حاج میرزا رضا كلباسی رحمه‌الله از علمای پرهیزكار و فقهای نامدار و واعظین برجسته و چهره‌ای شناخته شده در قرن سیزدهم هجری در اصفهان است.

وی فرزند مرحوم میرزا عبدالرحیم كلباسی، فرزند حاج میرزا محمّد رضا كلباسی، فرزند فقیه برجسته شیعه مرحوم حاج محمّد ابراهیم كلباسی رحمه‌الله است؛ وچنان كه گفته‌اند نسب این خاندان به جناب مالك اشتر نخعی، صحابی حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام منتهی می‌شود.

تولّد

 مرحوم حاج میرزا رضا كلباسی قدّس‌سرّه شب جمعه 25 ذیقعده سال 1295 ق برابر با 1257 ش دو ساعت از شب گذشته، و به عنوان سوّمین فرزند میرزا عبدالرحیم دیده به جهان گشود.

تحصیلات

 وی پس از گذراندن تحصیلات مقدّماتی در اصفهان و تلمذ نزد مرحوم ملّا حسین نائینی، همراه با پدر بزرگوار خویش رهسپار تهران گردید، و طی یك سال اقامت در آن شهر، شرعیات را نزد میرزای آشتیانی، و عقلیات را در محضر حاج ملّا محمّد آملی فراگرفت؛ و سپس به زادگاه خویش، یعنی اصفهان مراجعت نموده، و در حدود 2 سال ملازم مجلس درس مرحوم شیخ احمد حسین‌آبادی بود و از وی اجازه روایت دریافت نمود. آن گاه در اوان هیجده سالگی به مجلس درس مرحوم حاج شیخ محمّد علی ثقة‌الاسلام مسجد شاهی درآمد، و تا مدت حیات آن فقیه فاضل همواره به درس وی حاضر می‌گشت؛ و پس از وفات او به مجلس درس برادرش مرحوم آقا نجفی وارد شده و بخشی از فقه و اصول را نزد وی تلمذ نمود.

او در خلال فراگیری فقه و اصول به مجلس درس حكیم بزرگوار و عارف فیاض مرحوم جهانگیرخان قشقایی راه یافته و اسفار ملّاصدرا و شواهد الربوبیه و شرح خواجه بر اشارات را نزد وی به اتمام رسانید؛ و نیز شرح قیصری بر فصوص وریاضیات و بخشی از علوم شرعیه را نزد مدرس جلیل‌المقدار و عارف وارسته وحكیم الهی مرحوم ملّا محمّد كاشی تلمذ نمود؛ چنان كه در این خلال طب را از میرزا حسن شیرازی آموخت.

وی پس از طی این مراحل در ماه رجب سال 1323 قمری به عتبات عالیات مشرف گردیده و پس از طی زمان كوتاه قصد بیت‌الله الحرام را نمود، و بعد از مراجعت در نجف اشرف رحل اقامت افكند، و در حدود 2 سال محضر آخوند خراسانی و مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی را درك نمود و تحصیلات فقهی و اصولی خویش را تكمیل نمود، و از مرحوم یزدی و مرحوم شریعت اجازه روایت گرفت.

مراجعت به اصفهان

جناب كلباسی پس از تكمیل تحصیلات خود در نجف اشرف در سال 1326 قمری به اصفهان مراجعت نموده و سالها در این شهر به تدریس و ترویج شریعت مطهره و اقامه جماعت مشغول گردید. وی در مسجد «تكیه» در محله بیدآباد اصفهان اقامه نماز جماعت می‌نمود، و شبهای جمعه در تخت فولاد در مسجد ركن‌الملك به احیا و قرائت دعای كمیل و مشلول می‌پرداخت.

اساتید

 مجموع اساتید و مشایخ اجازه ایشان به انضمام پدر چهارده نفر و به شرح زیرمی‌باشند؛

1ـ پدر بزرگوارش میرزا عبدالرحیم كلباسی. (مجیز مرحوم كلباسی برای روایت)

2ـ ملّا حسین نائینی.

وی از علمای اتقیا بود كه در مسجد سید اصفهان تدریس می‌نمود. مدفنش در تخت پولاد اصفهان نزدیك بقعه مرحوم آقا محمّد بیدآبادی است. ]تاریخ نایین، ج 4، ص 145.[

3ـ شیخ احمد حسین آبادی. (مجیز)

شیخ احمد از فقها و علما و اهل زهد و تقوی بود؛ و چنان كه گفته‌اند از قدرت حافظه فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. وی نزد پدر خود و مرحوم میرزا محمّد باقر چهارسوقی ومیرزا محمّد هاشم درس خواند و از هر سه نفر اجازه روایت داشت. در روز چهارشنبه 22 جمادی‌الاولی 1357 قمری وفات نموده، و در تخت پولاد اصفهان، در تكیه بروجردی مدفون شد.

4ـ میرزا محمّد باقر حكیم‌باشی ]مرحوم حاج میرزا محمّد باقر حكیم‌باشی، فرزند آخوند عبدالجواد خراسانی حكیم الهی است. وی طبیبی حاذق و حكیمی كامل و فقیهی فاضل بود كه در علم طب تبحری خاص داشت. آن مرحوم بعد از ظهر چهارشنبه 6 جمادی الاولی 1327 قمری وفات نموده و درتخت‌پولاد اصفهان، در تكیه مجلسی مدفون گردید.[.

5ـ میرزا حسن شیرازی.

6ـ میرزا محمّد حسن آشتیانی.

7ـ شیخ محمّد علی ثقة‌الاسلام مسجد شاهی.

8ـ محمّد تقی نجفی معروف به آقا نجفی.

9ـ ملّا محمّد آملی.

مرحوم ملّا محمّد آملی، فرزند علی بن محمّد بن علی، از علما و فقها و اهل حكمت و سیر و سلوك و از شاگردان مرحوم میرزای آشتیانی در مراحل ابرار، كه افاداتی است عرفانی بر حواشی مرحوم سید صادق تهرانی بر فصول شیخ محمّد اصفهانی و تلخیص الفرائض، (رساله عملیه) باقی مانده است.

وی در غرّه ماه شعبان سال 1336 در تهران وفات نموده و در ابن بابویه مدفون گردید.

10ـ جهانگیرخان قشقایی.

11ـ ملّا محمّد كاشی.

12ـ آخوند خراسانی.

13ـ آقا سید محمّد كاظم یزدی. (مجیز)

14ـ شیخ الشریعه اصفهانی. (مجیز)

تألیفات

 از این عالم جلیل‌القدر تألیفات چندی به جای مانده كه از جمله آنها می‌توان به موارد زیر اشاره كرد؛

1ـ انیس اللیل در شرح دعای كمیل، كه در سال 1320 قمری شروع به تألیف آن نموده و در طی چند سال تنقیح شده و به مرحله چاپ رسید. ]این كتاب برای اولین بار در سال 1343 به همراه كتاب «مرآة المصنف»، نوشته مرحومحاج میرزا یحیی مدرس بیدآبادی به چاپ رسید.كتاب «مرآة المصنف» نوشته‌ای در شرح احوال مرحوم حاج میرزا رضا كلباسی رحمه‌الله.[

2ـ حاشیه بر فرائد شیخ انصاری. (ناتمام)

3ـ حاشیه بر كفایه آخوند خراسانی. (ناتمام)

4ـ حاشیه بر نجات العباد.

5ـ رساله‌ای در رضاع.

6ـ راهنمای دین.

7ـ مقامات العارفین در عرفان و سلوك.

8ـ مكیال الیقین فی اصول الدین.

9ـ نفحات اللیل فی شرح دعاء الكمیل؛ شرحی است مختصر امّا عالمانه‌تر از انیس اللیل كه به خامه قلم مؤلّف نگاشته شده است.

10ـ دعوة الحسینیة، در اسرار نهضت عاشورا.

11ـ شرحی بر اشعار حافظ.

12ـ هدیة السالكین، در سیر و سلوك.

13ـ ترجمه اهلیلجه.

14ـ اشراقات الایام فی افاضات الأنام.

15ـ حاشیه بر منظومه سبزواری.

16ـ ایقاضات الاصول.

17ـ شرح منازل السائرین.

18ـ شرح دعای صباح امیرالمؤمنین. (رساله حاضر)

شاگردان و مجازین

از جمله شاگردان و مجازین مرحوم كلباسی می‌توان به افراد ذیل اشاره نمود؛

1ـ معلم حبیب آبادی.

2ـ سید ضیاءالدین اصفهانی.

3ـ دكتر عبدالجواد فلاطوری.

4ـ سید علی حجت هاشمی.

5ـ حاج سید فضل‌الله ضیاء نور.

6ـ سید محمّد علی موحد ابطحی.

7ـ سید محمّد جواد سبزواری.

8ـ حاج میرزا علی آقای شیرازی.

و افراد بسیاری دیگر.

خانواده و فرزندان مرحوم كلباسی

مرحوم كلباسی از دو همسر خویش دارای چند دختر و چهار پسر گردید كه در اینجا از آنان یاد می‌كنیم:

1ـ حاج شیخ اسماعیل كلباسی؛ وی كه عالمی عامل، و فقیهی فاضل، و مانند پدر خویش در خطابه توانایی فوق‌العاده‌ای داشت، در روز چهارشنبه دهم ذیحجة الحرام 1322 قمری چشم به جهان گشود. و در 27 رمضان المبارك سال 1397 قمری دار فانی را وداع گفت، و در مسجد ركن‌الملك اصفهان مدفون گردید.

2 ـ مرحوم صدرالدین كلباسی؛ این عالم واعظ روز چهارشنبه 19 ربیع‌الثانی 1334 قمری در اصفهان متولّد گردید. و در محضر بزرگان حوزه اصفهان تحصیل كرد و در این شهر به تدریس و وعظ و امامت جماعت مشغول گردید. وی در سال 1411ق رحلت نمود. و در مسجد ركن‌الملك اصفهان مدفون گردید.

3 ـ فخرالدین كلباسی؛ سومین فرزند مرحوم میرزا رضا بود و در 17 شعبان 1342 در اصفهان متولّد و در سال 1407 قمری دار فانی را وداع گفته و در مسجد ركن‌الملك اصفهان مدفون گردید.

4 ـ آقا نورالدین كلباسی؛ چهارمین فرزند مرحوم میرزا رضا كلباسی، آقا نورالدین كلباسی است كه در شب سه شنبه 16 صفر 1359 در اصفهان متولّد شد.

5 ـ زوجه شیخ محمّد تقی، فرزند مرحوم ملّا محمّد حسین فشاركی.

6 ـ زوجه شیخ محمّد علی مولانا، فرزند مرحوم آقا نجفی.

مادر این دو دختر از روستای حبیب‌آباد اصفهان بوده است.

7 ـ زوجه شیخ محمّد نهاوندی، فرزند دختر مرحوم حاج شیخ علی اكبر نهاوندی.

8 ـ زوجه شیخ احمد، فرزند حاج شیخ محمّد ابراهیم كلباسی، برادر مرحوم میرزا رضا كلباسی. مادر این دو دختر زوجه دوم مرحوم كلباسی و از مشهد مقدس بوده است.

رحلت

وی در سال‌های آخر عمرش به مشهد مقدس عزیمت نموده و در آن دیار رحل اقامت افكنده و به تدریس و نشر احكام اشتغال داشت. آن فقیه بزرگوار سرانجام در شوال 1383 قمری در مشهد مقدس به رحمت حق پیوست، و در صحن كهنه به خاك سپرده شد.

مقدّمه: ]تعریف دعا[

در تعریف دعا و ترغیب بدان و بیان شرایط و آداب آن و سبب عدم استجابت دعا یا تعویق در آن.

بدان كه دعا و التماس و امر هر سه به معنی خواستن چیزی است از غیر، و فرق میان این سه آن است كه دعا، خواستن چیزی است از كسی كه خود را پست‌تر از آن كس قرار دهد، و التماس، خواستن چیزی باشد از كسی كه خود را مساوی آن شخص داند. امر، خواستن چیزی است از كسی كه خود را اعلی مرتبه از آن كس قرار دهد.

امّا فواید این دعا بسیار است، از آن جمله: دفع بلای نازل، و جلب نفع آجل، و دوام نعمت حاصل، و طلب رحمت و مغفرت از اقوال و اعمال باطل است.

و خواندن و مداومت كردن در دعا عقلا و نقلا مستحسن و معذوب الیه است.

امّا به حسب عقل؛ زیرا كه حصول انواع ضرر، هر نوع انسان را محتمل و دفع آن به دعا ممكن است، پس ارتكاب چنین فعلی با وجود قدرت، لازم و ترك آن عقلا صحیح نیست.

امّا بحسب نقل؛ آیات كریمه و احادیث نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمّه ـ صلوات الله علیهم أجمعین ـ در این باب زیاد است، و این مختصر، قلیلی از كثیر آن بیشتر نیست.

از آن جمله، آیه كریمه (اُدْعُونی أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذینَ یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ) ]سوره مباركه غافر/ 60.[. و همچنین آیه وافی هدایه (وَ إِذا سَئَلَكَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ اُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ) ]سوره مباركه بقره/ 186.[. و همچنین مضمون بلاغت مشحون (اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً) ]سوره مباركه اعراف/ 56.[ است.

و از حضرت خاتم الانبیاء صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ مروی است كه روزی به اصحاب خود فرمودند كه «آگاه باشید كه شما را دلالت كنم بر سلاحی كه نجات دهد شما را از دشمنان، و مستدام دارد شما را بر رزق. عرض كردند كه یا رسول‌الله آن كدام است؟ آن حضرت فرمودند : «تدعون ربّكم بالیل و النهار فإنّ سلاح المؤمن الدعاء» ]عدّة الداعی، ابن فهد حلی، صص 12 و 192.[

و از ائمّه هدی ـ صلوات الله علیهم أجمعین ـ نیز در این باب احادیث بسیار مروی است كه ذكر آنها موجب تطویل می‌شود.

]شرایط و آداب دعا[

امّا شرایط و آداب دعا بسیار است، از آن جمله به ده امر كه اهمّ بود اكتفا نموده:

اوّل: با طهارت بودن.

دوّم: رو به قبله نشستن.

سوّم:اعتراف به گناهان خود مفصّلا یا اجمالا كردن، و از آنها نادم و پشیمان بودن.

چهارم: با اخلاص و حضور قلب، از روی خضوع و خشوع خواندن.

پنجم: در اوّل بسم‌الله و الحمد گفتن.

ششم: در اوّل و آخر صلوات بر محمّد و آل او فرستادن.

هفتم: حسن ظنّ به مجیب‌الدعوات در اجابت دعا داشتن.

هشتم: گریه كردن و اشك از دیده باریدن، چنان كه فقیر، منظوماً گفته:

زیمن گریه، طفل از مادر خود شیر می‌گیرد     دعاها را اجابت‌ها زفیض چشم‌تر باشد

نهم: تصدّق به فقرا و مساكین نمودن.

دهم: برادران مؤمن را در دعا یادآوری نمودن.

و باید كه در دعا اختیار كند ادعیه‌ای را كه مأثور باشد از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله یا ائمّه هدی ـ صلوات الله علیهم أجمعین ـ زیرا كه كلام معجز بیان ایشان به آن خاصیت، موجب اجابت دعا است. و دیگر آن كه چون ایشان علیهم صلوات الله الملك المنّان، مَحرم حریم احدیت‌اند، شرایط و آداب مكالمه را با حضرت عزّت ـ جلّ شأنه ـ اعلمند، مثل آن كه اگر كسی مطلبی در خدمت پادشاه عظیم‌الشأن داشته باشد، اگر خود بلا واسطه عرض كند بسا باشد كه به وضعی مكالمه نماید كه موجب غضب پادشاه گردد، و اگر مقرّبی را واسطه كند كه به آداب، عرض مطلب او نماید به زودی به اجابت مقرون گردد.

]علت عدم اجابت دعا[

و امّا سبب عدم اجابت دعا و یا تعویق در آن، یا به اعتبار عدم رعایت آداب آن است، و یا به جهت علم حضرت قاضی الحاجات است بر احوال داعی؛ زیرا كه بسا كه اگر در این وقت دعای او را مستجاب كند، انواع ضرر به نفس او یا به غیر عارض شود. مثل آن كه شخصی غلام شریری داشته باشد كه محتاج و پریشان باشد، و همیشه از آقای خود سؤال انعام و خلعت كند، امّا چون آقا مطّلع بر شرارت ذات او هست، ومی‌داند كه اگر نسبت به او شفقت و انعامی كند خود را به مهالك انداخته، بلكه باعث اضرار جمعی كثیر می‌گردد، سؤال او را مقرون به اجابت نمی‌گرداند.

گر دعا جمله مستجاب شدی     هر دمی عالمی خراب شدی

و مضمون آیه كریمه (عَسی أنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَكُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُم) ]سوره مباركه بقره/ 216.[ نیز دالّ است بر این معنی.

و از كلام الله ناطق حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام مروی است، و حاصل مضمون بلاغت مشحون این است كه بسیار كارها باشد كه آدمی حریص باشد بر آن، و چون برآید، از آن پشیمان، و خواهد كه نباشد. ]نهج‌البلاغه، نامه حضرت امیر علیه‌السلام به امام حسن علیه‌السلام، نامه 31.[

اگر سؤال كنند كه هرگاه حضرت حق ـ سبحانه و تعالی ـ آنچه موافق حكمت و مصلحت بوده باشد كند، و آنچه برخلاف آن باشد نكند، پس چه فایده در دعا خواهد بود؟

جواب گوییم كه بنا بر علم حضرت قاضی الحاجات به مصالح امور، هرگاه دعای داعی را مقرون به اجابت نفرماید، بدل و عوض آن، نعمتی دیگر كرامت خواهد فرمود، ویا بلیه‌ای را از او رفع سازد، و یا در نشأه آخرت باعث كفّاره گناهان، و موجب زیاد شدن درجه او گرداند.

چنانچه از حضرت خاتم الأنبیاء صلی‌الله‌علیه‌وآله مروی است كه: «ما من مسلم ینصب وجهه لله تعالی فی مسألة إلا أعطاها إیاه إمّا أن یجعلها له و إما أن یدّخرها له» ]مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 488.[؛ یعنی: نیست هیچ

مسلمانی كه بردارد روی نیاز خود را به درگاه حضرت باری تعالی در طلب مقصدی، مگر آن كه ببخشد آن مقصد را به او به زودی، و یا آن را ذخیره كند برای او، یعنی در وقت دیگر، بنابر مصلحت به او رساند، و یا انجاح مراد دیگر او نماید، و یا دفع بلیتی از او فرماید، و یا ذخیره از برای آخرت او گرداند؛ چه در تفسیر «و إما أن یدّخرها» همه این معانی محتمل است.

و دیگر آن كه بسا باشد كه آن چه آدمی به آن محتاج باشد، بعد از سؤال و تضرّع، دادن آن، مصلحت او باشد. مثل آن كه مرد بزرگی غلامان داشته باشد كه یكی از آنها پریشان و محتاج به انعام باشد، امّا به اعتبار سركشی و تكبّر و عدم سؤال، آقا مصلحت در شفقت انعام ندانسته، تأخیر در انجاح مرام او نماید، تا اصلاح احوال او شده، در مقام تذلّل و فروتنی و مسألت در آید.

و حضرت امام به حق ناطق، امام جعفر صادق علیه‌السلام در خطابی كه به مِیسَر ]میسر بن عبدالعزیز.[ فرموده،

إشعاری بر این معنی دارد، و حاصل معنی كلام معجز بیانش این است كه ای مِیسَر! دعا كن، و مگو كه امر فارغ و پرداخته شده از دعا، به درستی كه نزد خدای تعالی مرتبتی ومنزلتی است كه رسیده نمی‌شود به آن مگر به دعا و مسألت، و اگر بنده دهان خود را ببندد و سؤال نكند، داده نشود به او چیزی، پس سؤال كن تا داده شود. ای میسر! دری نیست كه زده شود مگر آن كه گشوده گردد به روی صاحب او ]عدّة الداعی، ص 23.[.

و ها أنا أشرع فی المقصود و الموعود، و استعانة من الله المبعود.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 باء بسم الله از برای ملابسه است یا استعانت، و تقدیر چنین می‌گردد كه: إبتدائی متلبّساً أو مستعیناً باسم الله.

و علما را در تحقیق كلمه مباركه جلاله اختلاف است.

بعضی جامد می‌دانند، و می‌گویند كه از اوّل، عَلَم ذات مستجمع جمیع صفات كمال است.

و بعضی گفته‌اند معرّب است كه در لغت سریانی به معنی الوهیت است، و عَلَم ذات واجب است.

و بعضی مشتقّ می‌دانند. و بر تقریر اشتقاق نیز اختلاف كرده‌اند.

بعضی گویند: مشتق از اَلَهَ به فتح لام به معنی عَبَدَ است، كه الله به معنی معبود باشد.

و بعضی مشتق از اَلِهَ به كسر لام به معنی تَحَیرَ می‌دانند، چه عقول در كنه معرفت اوـجلّ شأنه ـ حیرانند.

و جمعی قائل شده‌اند كه مأخوذ از لاهَ مصدر لاهَ یلیهُ كه به معنی اِحْتَجَبَ یا اِرْتَفَعَ است، لاحتجاب ذاته تعالی عن إدراك الأبصار، و إرتفاع شأنه سبحانه عمّا لا یلیق به.

و اقوال دیگر نیز در اشتقاق است.

و بر هر تقدیر، در اصل وصف خواهد بود، كه به اعتبار غلبه، جاری مجرای عَلَم شده؛ و اشهر آن است كه عَلَم است.

و رحمن و رحیم هر دو صیغه مبالغه‌اند، مشتقّ از رحمت. و رحمت در اصل به معنی رقّت قلب است، و چون بر الله تعالی اطلاق كنند، لازمِ آن كه انعام و احسان به غیر باشد مراد است.

و رحمن از صفات مختصّه الله تعالی، و مبالغه‌اش زیاده از رحیم است، چه معنی رحمن، منعم حقیقی است كه در رحمت به نهایت رسیده باشد.

پوشیده نماند كه چون این دعای شریف از اوراد صحیح است لهذا قائل آن علیه‌السلام لمناسبة المقام، اوّلا در ضمن حمد و ثنای الهی، ذكر احوال صبح و مناسبات آن، وثانیاً قدری از صفات جمال و سِمات جلال را بیان، و ثالثاً صلوات بر محمّد و آل اطهار آن حضرت را بر وجهی بلیغ اداء فرموده، بعد از آن شروع به عرض مطالب نموده؛ چه دستور است كه هر كه به بارگاه پادشاه عظیم‌الشأنی جهت حصول مطالب رود باید كه اوّلا زبان به حمد و سپاس پادشاه گشوده، بعد از آن منسوبان و مقرّبان آن آستان را نیز به دعا و ثنا، از خود راضی، و در آخر عرض مطلب نماید، تا به زودی مقرون اجابت گردد.

(یا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِه)

در بعضی از نسخه‌ها مصدّر به أللّهم واقع شده: «أللّهُمَ یا مَنْ دَلَعَ…». و أللّهم در اصل یا الله بوده، حرف ندا را از اصل انداخته، و میم مشدّده در آخر عوض آن آورده‌اند. و فرّاء كه یكی از قرّاء است گفته كه اصل اللّهم: یا الله آمنّا بالخَیر بوده ]خدایا[ قصد كن ما را به خیر. از جهت كثرت استعمال و آسانی، بعضی از زواید را انداخته، أللّهم گفته‌اند ] مجمع البحرین، ج 1، ص 95.[. و بعضی از علمای عربیت مثل شیخ رضی ـ رضی الله عنه ـ ردّ قول فرّاء نموده، تغلیطش كرده. ]شرح كافیه، ج 1، ص 384.[

و «دلع» به معنی اخراج زبان است، و اینجا مبنی بر تجرید از زبان خواهد بود.

«صباح» و «صبح» هر دو روشنی است كه در حوالی افق شرقی ظاهر می‌شود پیش از طلوع آفتاب، و این روشنایی، اوّل ضعیف و مستطیل بوده، و آن را صبح كاذب، وفجر مستطیل، و ذَنَب سرحان گویند؛ و چون آفتاب به افق نزدیكتر شود، این روشنی پهن ومنبسط گردد، و آن را صبح صادق، و فجر مستطیر گویند؛ و بعد از آن به سرخی مایل شود، تا آن كه آفتاب بر آید.

و «شفق» به عكس این است، چه آن سرخی است كه از جانب مغرب بعد از غروب آفتاب ظاهر گردد، و بعد از آن بیاض منبسط، و بعد از آن بیاض باریك طولانی تا آن كه به كلّی منتفی شود.

و باء «بنطق» از برای سببیت است، و «تبلّج» به معنی واضح و روشن شدن است وضمیر «تبلّجه» بنا بر ظاهر، راجع است به صباح، و اضافه نطق به تبلّج بیانی است.

و حاصل معنی این خواهد بود كه: ای آن كسی كه بیرون آورده است زبان صباح را به گفتاری كه آن دمیدن و روشن شدن اوست.

و ممكن است كه ضمیر «تبلّجه» راجع باشد به من موصول، و اضافه نطق به تبلّج اضافه مصدر به معمول خود، و مراد به تبلّج، ظهور و وضوح صانع باشد.

و بنابراین، حاصل معنی چنین خواهد بود كه: ]ای[ آن كه بیرون آورده است زبان صباح را به گفتار تبلّج خود، یعنی ظهور و وضوح وجود مقدّس خود، كه اشاره باشد به دلیل آن؛ چه زبان صبح، به اعتبار وجود بعد از عدم، گویاست بر امكانش، و هر ممكنی را لابدّ است از انتهای به واجب، چنان كه آیه كریمه (وَ إنْ مِنْ شَی إلّا یسَبـِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ) ]سوره مباركه اسراء/ 44.[ بنا بر بعضی از تفاسیر، مشعر بر این معنی است.

و پوشیده نماند از حسن استعاری كه در این كلام معجز نظام به كار فرموده‌اند؛ چه تشبیه فرموده‌اند صباح را به انسان متكلّم، و ذكر مشبّه، و حذف مشبّهٌ به فرموده، و زبان كه از لوازم مشبّهٌ به است از برای مشبّه اثبات كرده‌اند، و چنانچه نطق از لوازم لسان انسان است، كذلك تبلّج نیز از لوازم لسان صباح است.

(و سَرَّحَ قِطَعِ اللّیلِ المُظْلِمِ بِغَیاهِبِ تَلَجْلُجِه)

و در بعضی نسخه‌ها اعاده حرف ندا و موصول شده، به این طریق كه: «و یا من سرّح…»، و «سرّح» ـ به تخفیف و تشدید ـ به معنی تَرَكَ و أهمَلَ است، و به معنی أرسَلَ نیز آمده. و به تخفیف، به اعتبار مقابله با دلع انسب است. و «قِطَع» جمع قطعه به معنی پاره است كه عبارت از ساعات شب باشد. و «غیاهب» جمع غیهب به معنی ظلمت وتاریكی است، و باء بغیاهب به معنی مع، و جار و مجرور متعلّق به سرّح است. و«تلجلج» به معنی تاریكی و نامعلومی، و به معنی تردّد و ترك نیز آمده.

و حاصل معنی ـ والله أعلم ـ چنین خواهد بود كه: ای آن كسی كه ترك كرده وواگذاشته و یا فرستاده است پاره‌های شب تاریك را با تاریكی‌های نامعلوم و مظلم یا متحرّك و متردّد او.

و ممكن است كه باء از برای سببیت، و ظرف متعلّق باشد به مظلم. و بنا بر این تقدیر، معنی چنین خواهد بود كه ای آن كه ترك كرده و فرستاده پاره‌های شب تاریك را به سبب تاریكی غیر معلوم و متردّد او.

و چون تلجلج به معنی آشفتگی كلام نیز آمده، محتمل است كه تشبیه فرموده باشد پاره‌های شب تاریك را به انسانِ اَبكم، زیرا كه چنانچه آدم لال، اظهار ما فی الضمیر خود نمی‌تواند كرد، هم چنین شب تاریك نیز به اعتبار ظلمت، قادر بر اظهار آن چه در او است نیست، و اثبات تلجلج كه از لوازم آن است شده، چنان چه در فقره اولی تشبیه صباح به انسان متكلّم، و اثبات نطق كه از لوازمش بود فرموده بودند.

واین معنی، به اعتبار مقابله با فقره اولی، ولطف تشبیهات، به گمان فقیر، انسب واولی است.

و مؤید این حمل است، مثلی كه در میان عرب مشهور است كه «الحقّ أبلج و الباطل لجلج» ]صحاح، ج 1، ص 337.[ یعنی حق ظاهر و روشن، و باطل آشفته و متردّد است.

(و أتْقَنَ صُنْعَ الفَلَكِ الدَّوّارِ فی مَقادیر تَبَرُّجِهِ)

در بعضی نسخه‌ها به جای فی مقادیر «بمقادیر» است. «اتقان» به معنی محكم واستوار كردن است، و «صنع» به معنی ایجاد كردن، و «فلك» جسم كروی است كه فی ذاته حركت وضعی كند، پس افلاك جزئیه و كلّیه داخل، و عناصر خارج خواهد بود. و«دوّار» صیغه مبالغه دایر است، یعنی بسیار دور كننده. ]دور زننده.[ و «مقادیر» جمع مقدار، به معنی اندازه است.

و«تبرّج» اظهار كردن زن است زینت خود را، كما قال تعالی: (وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیةِ الاُْولی) ]سوره مباركه احزاب/ 33.[ و اینجا مراد، تزیین افلاك است به كواكب. قال سبحانه تعالی:

(إنّازَینَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْكَواكِبِ) ]سوره مباركه صافات/ 6.[. و ممكن است كه مراد از تبرّج در این مقام،

حركت كواكب باشد از برجی به برجی، و «فی مقادیر» ظرف مستقرّ و حال باشد از فلك.

و حاصل معنی چنین خواهد بود كه محكم و استوار كرده ایجاد فلك دوّار را در حالی كه ثابت است در اندازه‌های زینت خود، یا در مقدارهای حركت خود كه آن انتقال از برجی است به برجی.

و محتمل است كه «فی مقادیر» ظرف لغو، و متعلّق باشد به أتقن، یعنی ایجاد فلك دوّار را در مقادیر حركاتش محكم و متقن كرده، كه باعث صلاح احوال موالید ثلاثه بلكه جمیع مخلوقات است.

(وَ شَعْشَعَ ضِیاءَ الشَّمْسِ بِنُورِ تَأجُّجِه)

«شعشعه» به معنی تفرُّق و امتداد و امتزاج آمده، و «ضیاء» و «نور» به معنی روشنی است. و گاهی ضیاء را در روشنی ذاتی غیر مكتسب از غیر، استعمال می‌كنند، كما قال تعالی: (هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً) ]سوره مباركه یونس/ 5.[.

و «تأجّج» به معنی تلهّب و زبانه كشیدن آتش است، و ضمیر «تأجّجه» راجع است به ضیاء، و ممكن است كه راجع به شمس باشد، و تذكیر ضمیر به اعتبار رعایت سجع وموافقت سایر فقرات باشد.

حاصل مضمون بنا بر احتمالات این خواهد بود كه: متفرّق ساخته، و یا كشیده وطولانی كرده روشنایی آفتاب را به نوری كه حاصل شده از زبانه كشیدن آن ضیاء.

و یا: آمیخته و ممزوج ساخته روشنایی آفتاب را كه قائم است به او، به نوری كه حاصل شده از تلهّب آن، كه عبارت از نور ممتدّی است كه بعد از طلوع آفتاب در آفاق متفرّق و منبسط می‌گردد.

و محتمل است كه «شعشع» مأخوذ از شعاع، و ضمیر تأجّجه راجع به من موصول، وباء از برای سببیت باشد.

یعنی گردانیده است ضیاء شمس را صاحب شعاع و روشنی كه متعدّی به غیر می‌شود، به سبب ظهور ذات مقدّس خود، كه آن مقتضی ذات اوست أزلاً و أبداً.

(یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتِه بِذاتِه)

اعاده حرف ندا از برای زیادتی انقطاع به ملك علّام، و تغییر اسلوب كلام، و انتقال از مقام سابق است بدین مقام.

«دلالت» بودن چیزی است، به حقیقتی كه از علم به او علم به چیزی دیگر حاصل شود. و «ذات» مؤنّث ذو، در اصل لغت به معنی صاحب، و تثنیه‌اش ذواتا، و جمعش ذوات است. امّا در اصطلاح اهل معانی، عبارت از عین و نفس شی است.

پوشیده نماند كه حلّ این كلام معجز نظام، بنابر اختلاف مسلك‌ها مختلف و ذكر آنها موجب تطویل و باز ماندن از مقصود است، امّا مجملی از بعض آنها كه در نظر قاصر فقیر اصوب و به عبارت اقرب بودند مذكور می‌شود.

اوّلاً آن كه اشاره باشد بر آن كه معرفت الله تعالی نظری است، یعنی افاضه معرفت خود را بذات، بذاته خود فرموده، بدون واسطه غیر، چه ذات مقدّس او اظهر موجودات است. و یا اسباب معرفت مانند عقل و سایر آلات و ادوات را خود در انسان ایجاد كرده كه باعث شناخت ذات او سبحانه گردد، كما روی «كنت كنزاً مخفیاً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكی أعرف» ]مشارق انوار الیقین، حافظ رجب برسی، ص 39.[ و محتمل است كه مشعر باشد به دلیل لِم، كه استدلال از علّت است بر معلول، مثل استدلال از وجود آتش بر وجود حرارت، و این مسلك حكمای الهیین است؛ چه استدلال می‌كنند از اصل وجود كه عین واجب است بر وجود واجب، هر چند بر اصل این استدلال، و همچنین بر بودن آن دلیل لِم حرفها بسیار است، لكن این رساله گنجایش ذكر آنها ندارد، من أحبّ الاطّلاع علیها فلیرجع إلی كتب الحكمة و الكلام.

(وَتَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخلوُقاتِهِ)

«تنزّه» به معنی دوری است، و «مجانسة» در عرف به معنی مشابهت مطلق است، و در اصطلاح اهل علم عبارت است از مشاركت در جنسیت. و جنس، ذاتی را گویند كه انواع مختلفه در آن شریك باشند، مثل حیوان كه مشترك است میان انسان و فرس و سایر حیوانات.

و هر دو معنی در این مقام، مناسب است، و حقّ است؛ چه ذات مقدّس او ـ جلّ شأنه ـ متعالی و دور است از مشابهت و مماثلت هر مخلوقی، زیرا كه جمیع مخلوقات، از جواهر و اعراض، ممكن و محتاج است به او، و او ـ تعالی شأنه ـ واجب و مستغنی است از غیر، كما قال تعالی: (لَیسَ كَمِثْلِهِ شَی وَ هُوَ السَّمیعُ البَصیرُ) ]سوره مباركه شوری/ 11.[ و همچنین منزّه است از اینكه مشارك غیر باشد در جنس؛ زیرا مبرهن است كه ما به الاشتراك ذاتی لازم دارد ما به الامتیاز ذاتی را كه فصل است، پس اگر چیزی با واجب تعالی شریك و هم جنس باشد، لازم آید كه ذات واجب مركّب باشد از جنس و فصل، و هر مركّبی محتاج است به اجزاء، و هر محتاج، ممكن است، پس، از مشاركت در جنس، امكان لازم می‌آید. تعالی الله عن ذلك علوّاً كبیراً.

(وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَیفِیاتِهِ)

«جلالت» به معنی بزرگی، و «ملائمت» به معنی مناسبت، و «كیفیات» جمع كیفیت به معنی چگونگی و حالت است، و ضمیر كیفیات راجع به من موصول، و اضافه كیفیات به ضمیر به اعتبار ادنی ملابست است.

یعنی بزرگ است از ملائمت و مناسبت كیفیات خود، یعنی كیفیاتی كه خود ایجاد كرده.

و ممكن است كه ضمیر راجع باشد به ]نسخه ناخوانا است.[ در ضمن مخلوقات مذكور است، چنانچه مفسّرین در تفسیر آیه (اِعْدِلوُا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقْوی) ]سوره مباركه مائده/ 8.[ گفته‌اند كه ضمیر «هو» راجع است به عدلی كه در ضمن «اعدلوا» است. بنا بر این احتمال، تفكیك در ضمیر لازم می‌آید، واین خالی از حزازتی نیست.

(وَ یا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَواطِرِ الظُّنُونِ)

وجه اعاده حرف نداء و موصول به نحوی است كه گذشت. «خواطر» جمع خاطره، به معنی چیزی است كه در دل خطور كند، و اضافه خواطر به ظنون، اضافه صفت است به موصوف، و «ظنون» جمع ظنّ، و ظنّ به معنی گمان است. و فرق میان علم و ظنّ و شك و وهم آن است كه اگر چیزی در نظر عقل، مجزومٌ به باشد، و خلافش را احتمال ندهد، آن را علم گویند؛ و اگر خلافش را احتمال دهد امّا احتمال ضعیف، طرف غالب و راجح را ظنّ، و طرف مغلوب و مرجوح را وهم گویند؛ و اگر متساوی‌الطرفین باشد، و هیچ طرفی راجح نزد عقل نباشد، آن را شك گویند.

و مراد از ظنّ در این مقام، مطلق تصدیق است. و محتمل است كه از مطلق تصدیق، تعبیر به ظن فرمودن اشاره باشد به این كه علم به كنه ذات و صفات واجب ـتعالی شأنه ـ محال است، و نهایت آنچه ممكن است ظنّ و گمان است.

و حاصل معنی ـ والله تعالی و قائله علیه‌السلام أعلم ـ چنین خواهد بود كه: ای آن كس كه نزدیك است از گمانهایی كه در دل خطور می‌كند، یعنی به دیده دل نزدیك است.

و در بعضی از نسخه‌ها به جای خواطر «خطرات» مذكور است، و خطرات جمع خطیره به معنی خطور است.

(وَ بَعُدَ عَنْ مُلاحَظَةِ العُیون)

«ملاحظه» به معنی نگریستن به گوشه چشم است، و در این جا بنا بر تجریدِ از معنی چشم خواهد بود. یعنی دور است از این كه به چشم ظاهر درآید، كما قال سبحانه: (لاتُدْرِكُهُ الاَْبْصارُ وَ هُوَ یدرِكُ الاْبْصارَ) ]سوره مباركه انعام/ 103.[ و این ردّ قول اشاعره است كه می‌گویند كه در روز قیامت، بندگان مقرّب، حضرت الله تعالی را به چشم ظاهر می‌بینند، و این قول به تجسّم، منافی تجرّد است، تعالی الله عن ذلك علوّاً كبیراً.

در بعضی نسخه‌ها بدل ملاحظه «لحظات» است، و تقدیم و تأخیر در فقرتین نیز واقع شده، به این نحو كه: یا من بعد عن ملاحظه العیون و قرب من خواطر الظنون.

(وَ عَلِمَ بِما كانَ قَبلَ أنْ یكُونَ)

«كان» و «یكون» هر دو تامّه، و به معنی وجد و یوجد است. یعنی دانسته است چیزی را كه موجود شده، پیش از آن كه موجود شود، اعمّ از این كه ماهیات كلّیه باشد واشخاص جزئیه، و یا تشخیصاتی كه عارض اشخاص می‌شود.

و این ردّ قول بعضی از فلاسفه ]است[ كه قائل شده‌اند كه الله تعالی علم به حوادث یومیه و اشخاص مادّیه ندارد، بلكه علم به ماهیات كلّیه اشخاص دارد و بس.

این قول باطل، بلكه كفر صریح، و اثبات جهل برای الله تعالی، و اكفار آیات و اخبار است كه: (ما یعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فی الاَْرْضِ وَ لا فی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إلّا فی كِتابٍ مُبینٍ) ]سوره مباركه یونس/ 61.[ و (ألا یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ) ]سوره مباركه ملك/ 14.[

(یا مَنْ أَرْقَدَنی فی مِهادِ أَمْنِهِ وَ أَمانِهِ)

«إرقاد» به معنی خوابانیدن، و «مهاد» به معنی فراش، و ممكن است كه جمع مهد به معنی گهواره باشد. و «أمن» ضدّ خوف، به معنی آرام و اطمینان نفس، و «أمان» به معنی حفظ و حراست است. و گاه أمان را استعمال می‌كنند بر حالتی كه انسان بر آن حالت در ایمن باشد، و اضافه مهاد به أمن و أمان، اضافه مشبّه است به مشبّهٌ به؛ چه تشبیه فرموده‌اند أمن و أمان را به فراشی كه در او به استراحت خواب كنند، و وجه شبه، اصل استراحت است. یعنی: ای كسی كه خوابانیده مرا در فراش اطمینان و آرام ومحافظت و استراحت خود.

(وَ أَیقَظَنی إلی ما مَنَحَنی بِهِ مِنْ مِنَنِهِ وَ إِحْسَانِهِ)

«إیقاظ» بیدار كردن از خواب است، و به اعتبار تضمّن معنی توجّه، متعدّی به الی شده، و ما موصول، و «منح» به معنی اعطاء و بخشش است. و ضمیر «به» راجع است به مای موصول، و «من مننه و إحسانه» بیان ما است، و «منن» جمع منّ است، به معنی نعمت، و «احسان» به معنی تفضّل و جود و كرم است.

یعنی: ای آن كس كه بیدار ساخته مرا در حالت توجّه به سوی آن چیزی كه بخشیده مرا آن چیز را، كه عبارت از نعمت‌های ظاهره و باطنه، و تفضّلات و كرامات اوست.

ممكن است كه چون حضرت علیه‌السلام قبل از این، احوال صبح را بیان فرموده‌اند، مراد از این دو فقره خواب و بیداری ظاهری باشد. یعنی شبها كه در خوابم در مهد امن و امانم، وصبح كه بیدار می‌شوم مستغرق بخشش‌ها و نعمت‌های اویم، عمّ إحسانه؛ چنان كه حضرت الله تعالی در قرآن مجید در مقام امتنان می‌فرماید: (وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنوُا فیهِ وَ لِتَبْتَغوُا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ) ]سوره مباركه قصص/ 73.[. و محتمل است كه مراد از خواب، ایام طفلی و عدم تكلیف كه اوقات غفلت است، و از بیداری، ایام رشد و تكلیف كه زمان انتباه است باشد. یعنی: در ایام طفلی در مهد حفظ و حراست خود اطمینان و آرام، و بعد از رشد و تكلیف، مشمول نعمت ایمان و هدایات و توفیقات خویش گردانیده.

(و كَفَّ اَكُفَّ السُّوءِ عَنّی بِیدِهِ وَ سُلطانِه)

«كفّ» به معنی منع و باز داشتن است، و «سوء» به معنی بدی و آنچه آدمی را به اندوه آورد، و «أكفّ» به ضمّ كاف، جمع كفّ به معنی راحت دست است، و «ید» به معنی قدرت، و «سلطنت» به معنی توانائی است.

تشبیه فرموده بدی را به دشمن قوی بازو و دست‌ها برای آن اثبات كرده، چنانچه از برای مرگ اثبات ناخن و چنگال می‌كنند. یعنی بازداشته دست‌های بدی را از من به قدرت و توانایی خود.

(صَلِّ اللّهُمَّ عَلَی الدَّلیلِ اِلَیكَ فی اللَّیلِ الاَْلْیلِ)

در بعضی از نسخ بدل «إلیك» «علیك» مذكور است. صلوات را هرگاه منسوب به الله تعالی سازند مراد رحمت است، و چون به ملائكه نسبت دهند استغفار باشد، و وقتی كه به عبد مستند سازند به معنی دعاء است، و در آیه كریمه (إنّ الله و ملائكته یصلّون علی النبی یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلیماً) ]سوره مباركه احزاب/ 56.[ به هر سه معنی استعمال شده.

وتفسیر اللّهمّ در صدر دعاء مذكور شد. و «دلیل» به معنی هادی و راهنما است، و اینجا مراد حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله است كه هادی بندگان است به سوی طاعت و عبادت حقّ ـ سبحانه و تعالی ـ و اضافه لیل به ألیل از برای مبالغه در ظلمت و تاریكی آن است؛ چه در میان عرب شایع است كه هر گاه خواهند مبالغه در معنی كنند، از آن لفظ، اشتقاقِ لفظی دیگر می‌كنند و وصف آن لفظ می‌آورند، مثل ظلّ ظلیل، و عرب عربا، و این از قبیل مجاز عقلی است. و اینجا مراد ظلمت و تاریكی زمان كفر و جاهلیت است، و لا یخفی حسن الاستعاره در تشبیهات.

یعنی: بار خدایا رحمت بفرست بر كسی كه هادی و ره‌نما است به سوی بندگی واطاعت تو در شب تاریك كفر و جهل و نفاق.

(وَ الماسِكِ مِنْ أسبابِكَ بِحَبلِ الشَّرَفِ الأَطْوَل)

در بعضی از نسخه‌ها به جای «الماسك» «المتمسّك» است، و «ماسك» عطف است بر دلیل، و به معنی چنگ در زننده. عرب می‌گوید: مسك بالشی و أمسك به، إذا تعلّق واعتصم به. و «أسباب» جمع سبب، و سبب به معنی ریسمان و یا هر چه متوسّل شوند به او به سوی چیزی دیگر «شرف» به معنی علوّ و مكان مرتفع نیز آمده، و «أطول» صفت حبل است، و اینجا مراد قرآن مجید است كه اعظم معجزات آن حضرت و مبین شرایع واحكام دین مبین است.

یعنی: و همچنین رحمت بفرست بر كسی كه متوسّل شده و چنگ زده از میان سبب‌های عزّت و كرامت تو به ریسمان بزرگواری كه رساننده‌تر است از جمیع وسایل و اسباب به مقصود.

(وَ النّاصِعِ الحَسَبِ فی ذِرْوَةِ الكاهِلِ الأَعْبَل)

«ناصع» خالص هر چیز است، و «حسب» مفاخری است كه آدمی به اعتبار آباء واجداد شمرد. و ابن سكّیت گفته كه حسب و كرم از صفات آدمی است هر چند شرافتی در آباء او نباشد، و شرافت و مجد نمی‌باشد مگر از جهت آباء. ]صحاح، ج 2، ص 536.[ و «ذروه» به ضمّ ذال معجمه و كسر، بلندی هر چیز، و به معنی بلندی كه كوهان شتر است نیز آمده، و گاهی به معنی ما بین الكتفین است. و «أعبل» به معنی ضخیم‌تر و غلیظ‌تر است. یقال: رجل عبل الذراعین أی ضخمها، و فرس عبل الشوی أی غلیظ القوایم. و به معنی تامّ الحقیقه نیز آمده.

یعنی: و همچنین رحمت بفرست بر كسی كه خالص و پاك است حسب و مجد آباء كرام، و حالِكَونی كه در اعلی مرتبه شرف و بزرگواری است، كه تشبیه معقول باشد به محسوس؛ چه تشبیه فرموده آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله را در تمكّن و ارتقاء او به اعلی مدارج حسب و شرف بر كسی كه بالا رفته باشد بر بلندی كوهان شتر قوی.

(وَ الثَّابِتِ القَدَمِ عَلی زَحالِیفِها فِی الزَّمَنِ الأَوَّلِ)

«ثابت» به معنی محكم و استوار است و «زحالیف» جمع زحلوفة به ضمّ زاء معجمه، مواضع لغزنده است. قال ابن الاعرابی: الزحلوفة مكانٌ منحدر مملس لأنّهم یتزحلفون علیه ]لسان العرب، ج 9، ص 131.[ و ضمیر «زحالیفها» راجع است به قدم كه مؤنّث سماعی است.

وممكن است كه راجع باشد به جاهلیت كه به قرینه زمن اوّل مفهوم می‌شود. و مراد از «زمن اوّل»، یا اوائل زمان بعثت و یا قبل از زمان بعثت است كه زمان جاهلیت باشد. و ممكن است كه به حكم «كنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین» ]مناقب آل ابی‌طالب، ج 1، ص 183، بحارالأنوار، ج 16، ص 402.[ مراد زمان ازل باشد،

چه رسوخ بر حالت استقامت حق، جبلّی و فطری آن حضرت، و سلسله ختم نبوّتش به كنگره و قصر ازل متّصل و پیوسته است.

یعنی: و هم چنین رحمت بفرست بر كسی كه محكم و استوار است قدم شریفش در جایی كه محلّ لغزش قدم‌ها است در زمان اوّل، به یكی از معانی كه مذكور شد.

(و عَلی آلِهِ الأَخْیارِ المُصْطَفَینِ الأَبْرارِ)

«آل» در اصل اهل بوده، به دلیل تصغیرش به اُهَیل؛ چه تصغیر ردّ اشیاء می‌كند به اصل. و بعضی گویند كه اصلش أول به همزتین است كه همزه ثانیه مبدّل است از واو. واینجا مراد اهل بیت آن حضرت است كه حضرت أمیرالمؤمنین و فاطمه و حسین ـ صلوات الله علیهم أجمعین ـ باشند. و قیل: آل الرجل من یؤل إلیه بالقرابة. بنا بر این ممكن است كه مراد از آل، مجموع ذرّیه آن حضرت بوده باشد. و «اخیار» جمع خیر به تشدید یا به تخفیف، ضدّ اشرار است. «مصطفین» به فتح فاء جمع مصطفی به معنی برگزیده است. و «ابرار» به معنی نیكوكاران، و بنا بر قول صاحب كشّاف جمع برّ و بارّ هر دو آمده، امّا صاحب صحاح نقل كرده كه فاعل را بر وزن أفعال جمع نمی‌كنند. ]صحاح جوهری، ج 2، ص 588.[

یعنی: خداوندا رحمت بفرست بر اهل بیت آن حضرت كه نیكان و برگزیدگان ونیكوكارانند.

(وَ افْتَحِ اللّهُمَّ لَنا مَصاریعَ الصَّباحِ بِمَفاتیحِ الرَّحْمَةِ وَ الفَلاحِ)

«فتح» به معنی گشادن، و «مصاریع» جمع مصراع به معنای تای در است، و یقال لهما المصراعان. و «مفاتیح» جمع مفتاح به معنی كلید است. و معنی رحمت گذشت، و«فلاح» به معنی رستگاری و نجات است. و در بعضی نسخه‌ها بدل فلاح لفظ نجاح به معنی فیروزی و ظفریافتن به حوایج مذكور است.

حاصل مضمون این كه: و بگشای خداوندا برای ما در این وقت صباح درهایی كه بسته شده بر ما از امور دنیا و آخرت، و كلیدهای رحمت و رستگاری و نجات و یا فیروزی یافتن به حاجت‌ها.

پوشیده نماند از حسن استعارات و تشبیهاتی كه در این فقره شریفه به كار رفته؛ چه تشبیه فرموده‌اند صباح را به خانه در بسته، و مصاریع كه از لوازم مشبّه به است از برای مشبّه اثبات كرده، و تشبیه فرموده‌اند رحمت را به كلید، و اضافه مفاتیح به رحمت اضافه مشبّه به است به مشبّه.

(و اَلبِسْنی مِنْ أَفْضَلِ خِلَعِ الهِدایةِ وَ الصَّلاحِ)

در بعضی نسخ لفظ «أللّهم» نیز مذكور است، به این نحو كه «ألبسنی أللّهم» الی آخره.

«إلباس» جامه پوشانیدن و «خلع» جمع خلعت و «هدایت» راه راست یافتن است و«صلاح» ضدّ فساد و به معنی نیكوكاری است.

یعنی: و بپوشان مرا خداوندا از بهترین جامه‌های هدایت و نیكوكاری.

(و أَغْرِسْ اللّهُمَّ فی شِرْبِ جَنانی ینابیعَ الخُشُوعِ)

«غرس» به غین معجمه و راء و سین مهملتین، به معنی درخت كاشتن است. و در بعضی از نسخه‌ها بدل اغرس اغزر به غین و زاء معجمتین و راء مهمله، به معنی كثرت مذكور است و «شِرب» به كسر شین معجمه، منتفع شدن از آب است. و در بعضی نسخه‌ها به جای شرب، ترب به كسر تاء مثناء به معنی خاك مضبوط شده، و «جَنان» به فتح جیم به معنی دل است. و در بعضی از نسخه‌ها حیاتی بدل از جنانی است و«ینابیع» جمع ینبوع به معنی چشمه است و «خشوع» تذلّل و فروتنی است. پس بنا بر نسخه «اغرس» گویا تشبیه فرموده‌اند آبی را كه از چشمه با كمال زور و قوّت بجوشد به درخت، و اثباتِ غَرس از برای آن كرده‌اند، و حاصل معنی چنین خواهد بود كه بنشان خداوندا در مزرعه یا در خاك دل من و در خاك وجود و زندگانی من چشمه‌های تذلّل و فروتنی را.

و بنا بر نسخه «اغزر» حاصل معنی چنین خواهد شد كه وافر و كثیر گردان در مزرعه یا خاك دل و یا زندگانی من چشمه‌های فروتنی را.

(و أَجْرِ اللّهمّ بِهَیبَتِكَ مِنْ آماقی زَفَراتِ الدُّموُعِ)

«أجر» امر است از أجری یجری إجراءً به معنی روان كردن و «هیبت» به معنی ترس وخوف است. و در بعضی از نسخ بدل از «بهیبتك» «لهیبتك» به لام مذكور است. و«آماق» و «أماق» هر دو جمع موق است مثل آبار و أبار كه جمع بئر است. و موق ولحاظ هر دو به معنی گوشه چشم است. موق گوشه چشمی است كه در طرف بینی است، و لحاظ گوشه چشمی است كه در جانب گوش است و «زفرات» جمع زفره صدایی است كه در وقت گریه كردن ظاهر شود، و به معنی نفس دردناك نیز آمده و«دموع» جمع دمع است به فتح دال، به معنی اشك چشم یعنی: و روان گردان به سبب خوف و ترس خود از گوشه‌های چشم من قطره‌های اشك را كه صاحب صدا و توجّه باشد، و یا از روی درد و ألم جاری گردد.

(و أدِّبِ اللّهمّ نَزَقَ الخُرْقِ مِنّی بِأَزِمَّةِ القُنُوع)

«تأدیب» به اصلاح آوردن و از كارهای ناشایست منع كردن است و «نَزَق» به تحریك، به معنی طیش و سركشی است و «خرق» به ضمّ خاء معجمه و سكون راء مهمله، بنا بر قول صاحب قاموس ضدّ رفق و ملائمت است ]قاموس المحیط، ج 3، ص 226.[

یعنی غلظت و بدخوئی، وبنا بر قول صاحب نهایه به معنی جهل و حمق است ]النهایه فی غریب الحدیث، ج 2، ص 282.[ و «أزمة» جمع «زمام» به كسر زاء معجمه، مهاری است كه در بینی شتر كنند و «قنوع» به معنی تذلّل و به اندك چیزی راضی شدن است.

یعنی: منع كن و به اصلاح آور خداوندا سركشی و نافرمانی مرا كه ناشی از غلظت وبدخوئی است، به مهارهای قناعت و تذلّل.

گویا در این كلمات فصاحت آیات، تشبیه شده نزق خرق، یعنی طیش و سركشی كه ناشی از غلظت طبیعت باشد به حیوان نافرمانی كه محتاج به تأدیب و مهار باشد. پس ترك مشبّه به و ترك مشبّه شده، و اثبات ازمّه كه از لوازم مشبّه به است جهت مشبّه شده.

(أللّهمّ اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنی الرَّحْمَةُ مِنكَ بِحُسنِ التَّوفیقِ فَمَنِ السّالِكُ)

(بی إلیكَ فی واضِحِ الطَّریقِ إلَیكَ)

در بعضی از نسخه‌ها بدل «أللّهم» لفظ «الهی»، و به جای «إلیك فی واضح الطریق» «فی أوضح الطریق» مذكور است. «توفیق» آماده كردن اسباب است به سوی مطلوب خیر. «فمن السالك بی» استفهام است بر سبیل انكار، و باء از برای تعدیت است یا مصاحبت، و اضافه «واضح» به «طریق» اضافه كردن صفت به موصوف، و مراد از طریق واضح، شریعت غرّا و ملّت بیضا است.

یعنی: خداوندا اگر سبقت نگیرد بر من رحمتی از جانب تو كه متلبّس به حسن توفیق باشد پس كیست كسی كه ببرد مرا به سوی تو در راه روشن شریعت مصطفوی صلی‌الله‌علیه‌وآله. گویا منظور قائل ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ از این عبارت این باشد كه هر چند طریق وصول به جناب حق تعالی شأنه واضح و روشن است امّا بدون دست‌گیری قائد توفیق اوـ جلّ شأنه ـ محال است.

(و إنْ أسْلَمَتْنی أناتُكَ لِقائِد الأمَلِ وَ الْمُنَی فَمَنِ المُقیلُ عَثَراتی)

(مِنَ كَبَواتِ الْهَوی)

«اسلام» در اینجا به معنی واگذاشتن و «أناة» به معنی حلم و بردباری و «قائد» كشنده و «امل» امید به باطل و «مُنی» به ضمّ میم، جمع منیه به معنی آرزو است، و«مقیل» فسخ كننده و در گذرنده است؛ یقال: أقلت البیع إقالةً أی فسخته. و «عثرات» جمع «عثره» به معنی لغزش است و «كبوات» جمع «كبوت» و «كبوت» بر رو افتادن است و «هوی» خواهش نفس است.

یعنی: اگر مرا واگذارد حلم تو برای كِشنده امید و آرزوها پس كیست در گذرنده لغزش‌های من كه ناشی است از افتادن به خواهش‌ها؟

(وَ إنْ خَذَلَنی نَصْرُكَ عِنْدَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ و الشَّیطانِ فَقَد وَكَلَنی)

(خِذلانُكَ إِلی حَیثُ النَّصَبِ و الحِرمان)

«خذلان» ترك نصرت و یاری و به خود واگذاشتن است، و اینجا بنا بر تجرید از معنی نصرت است و «عند» ظرف زمان است. و مراد از «نفس» ممكن است كه نفس امّاره، واضافه محاربه به نفس اضافه به مفعول باشد. و محتمل است كه مراد نفس مطمئنّه واضافه محاربه اضافه به فاعل باشد. «وكالت» به معنی واگذاشتن و «حیث» ظرف مكان است. و «نصب» به فتح نون و صاد مهمله، به معنی تعب و حرمان و ناامیدی است.

حاصل مضمون چنین خواهد بود كه: اگر ترك كند مرا یاری تو و مرا به من واگذارد در وقت محاربه و مجادله من با نفس امّاره و شیطان، و یا وقت محاربه نفس مطمئنّه من با شیطان پس به تحقیق كه مرا وا گذاشته در جایی كه در آنجا تعب و ناامیدی از خیرات و بركات دنیا و آخرت است. «ربّنا لا تَكِلْنا إلی أنفُسِنا طرفة عینٍ أبداً» ]اصول كافی، ج 2، ص 581.[ و در بعضی از نسخ به جای «عند» لفظ «عن» و بدل «خذلانك» «نصرك» مذكور است، و حاصل معنی تفاوت نمی‌كند، كما لا یخفی.

(إلهی أَتَرانی أَتَیتُك إلّا مِنْ حَیثُ الآمالِ)

استفهام «أترانی» بر سبیل انكار، و ترجمه الفاظ واضح است. خلاصه مضمون این كه : ای خالق و معبود و پناه من در جمیع امور من، آیا می‌بینی كه آمده باشم به سوی توـ یعنی نیامده‌ام به سوی تو ـ برای هیچ امری مگر از برای امیدها و آرزوهای خود، پس مناسب كرم و بزرگواری تو نیست كه امیدوار از آستان جلال تو ناامید برگردد.

و یا مراد این باشد كه در مقام تذلّل و اعتراف به تقصیر می‌فرموده باشند كه : متوجّه شدن من به سوی تو در حالتی كه خالی از اعتراض نفسانی و آرزوهای جسمانی باشد از من نمی‌آید.

اگر گویند: مضمون عبارت این حدیث منافی است با حدیثی كه از آن حضرت مروی، و حاصل مضمونش این است كه خداوندا من عبادت نه از راه طمع در بهشت یا خوف از جهنم می‌كنم، چون تو را مستحقّ عبادت و پرستش یافته‌ام عبادت و بندگی تو می‌كنم. ]بحارالأنوار، ج 41، ص 14.[

جواب گوییم كه حضرات معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ را دو نوع از حالت می‌باشد: یكی حالت بشری است كه با جمع بنی نوع انسان شریكند، و دیگر حالتی كه به اعتبار افاضه نفوس قدسیه ممتازند از سایر افراد بشر، كه عصمت و اظهار معجزات وخوارق عادات منوط به آن است.

پس ممكن است نظر به حالت اوّل، بعضی از صفات كه مشترك است میان افراد نوع انسان از برای خود اثبات، و نظر به حالت ثانیه بعضی حالات كه مختصّ ذوات مقدّسه ایشان است اظهار می‌فرموده باشند.

و ممكن است كه مراد تعلیم امّت باشد، و از این قبیل است بسیاری از ادعیه كه منسوب است به ایشان ـ علیهم صلوات الله الملك المنّان ـ كه در مقام اعتراف به تقصیرات وگناهان می‌فرموده‌اند، خصوصاً ادعیه صحیفه كامله كه مختصّ است به سیدالساجدین صلوات الله و سلامه علیه.

(أَمّ عَلِقْتُ بِأطرافِ حِبالِكَ إلّا حینَ باعَدَتْنی ذُنوبی عَنْ دار الوِصالِ)

«علقت» به كسر لام مأخوذ از «علاقه» به معنی و ابستگی است و «حبال» جمع «حبل» به معنی ریسمان است. و در بعضی از نسخ به جای «باعدتنی» «أبعدتنی» و در بعضی «باعدت بی» مذكور است.

حاصل مضمون این كه: یا آیا می‌بینی ای معبود من كه خود رابسته باشم به طرف‌های ریسمان‌های فضل و وسیله‌های رحمت تو ـ كه آن عبارت از عبادت و دعا وتضرّع و استكانت است كه وسائل‌اند از برای قرب بنده به سوی معبود مطلق ـ مگر وقتی كه دور گردانیده مرا گناهان من از ساحت قرب و خلوت سرای وصال تو.

(فَبِئْسَ المَطِیةُ الَّتی امْتَطَت نَفْسی مِنْ هَواها فَواهاً لَها لِما سَوَّلَتْ)

(لَها ظُنُونُها وَ مُناها وَ تَبّاً لَها لِجُرأَتِها عَلی سَیدها وَ مَولاها)

كلمه «فاء» از برای تفریع است بر ما سبق و «مطیه» مركب سریع‌السیر را گویند. «من هواها» بیان مطیه و ضمیر راجع به نفس است و «واه» كلمه تعجّب و «تسویل» به معنی زینت دادن و «تبّاً» به تشدید باء، به معنی هلاك و خسران، و منصوب است به مصدریت به اضمار فعل، أی الزم الله هلاكاً و خسراناً لَها و «سیدِ» قوم، اشرف و اكرم قوم را گویند، وبه معنی آقا نیز آمده و «مولا» در لغت به معانی بسیار استعمال شده و در اینجا مراد متولّی امور و أولی به امور شخص از غیر، و یاری كننده می‌تواند بود.

پس حاصل مضمون این كه: بد مركبی است كه سوار شده بر آن نفس امّاره من، كه آن عبارت از آرزوهای نفس است؛ پس واعجبا از برای آنچه زینت داده از برای نفس، گمان‌ها و آرزوهای نفس؛ و هلاك و خسران باد از برای نفس به سبب جرأت و دلیری كه كرده بر سید و بزرگ و آقای خود.

(اِلهی قَرَعْتُ بابَ رَحمَتِكَ بِیدِ رَجائی)

«قرع» به معنی زدن و كوبیدن سخت است، و اضافه باب به رحمت و همچنین اضافه ید به رجاء اضافه مشبّه به است به مشبّه.

یعنی: ای خداوند و ملجأ و پناه من، كوبیده‌ام درِ خانه رحمت تو را به دست امید خود.

(وَ هَرَبْتُ إلَیكَ لاجِئاً مِنْ فَرطِ أَهوائی)

«هرب» گریختن و «لاجی» به معنی ملتجی و «فرط» به سكون راء تجاوز و در گذشتن از حدّ است.

یعنی: گریختم به درگاه تو در حالی كه التجا و پناه برنده‌ام به تو از بسیاری وتجاوز از حدّ گناهان و خواهش‌های نفس خود. و این اشاره‌ای است به آیه وافی هدایه (فَفِرُّوا إلی اللهِ) ]سوره مباركه ذاریات/ 50.[.

(و عَلَّقْتُ بِأطرافِ حِبالِكَ أنامِلَ وِلائی)

یعنی: درآویخته و بسته‌ام به اطراف ریسمان‌های كَرَم تو، انگشت‌های دوستی خود را، و در بعضی از نسخه‌ها «علقت» به تخفیف و كسر لام و سكون تاء و رفع لام انامل مذكور است.

(فَاصْفَحِ اللّهمّ عَمّا أَجْرَمتُهُ مِنْ زَلَلی وَ خَطائی)

(وَ أَقِلْنی مِنْ صَرْعَةِ دائی)

«فاء» تفریع است بر ما سبق، و «صفح» به معنی درگذشتن از گناه، و «أجرمته» یا مشتقّ است از جرم به معنی گناه، و یا از اجرام به معنی اكتساب. و «زلل» لغزش‌ها و «خطا» به مدّ و قصر، ضدّ صواب است. و معنی «أقِل» پیش از این مذكور شد، و «صرعة» به فتح صاد مهمله و كسر، به معنی افتادن بر زمین، و «داء» به مدّ، به معنی درد است.

یعنی: در گذر خداوندا از آن چه كرده‌ام از لغزش‌ها و خطاها، و خلاص گردان مرا از افتادن بر خاك مذلّت كه آن ناشی است از علّت‌های نفسانی من. یعنی در وقت مجادله با شیطان، به اعتبار امراض نفسانی، ضبط خود نمی‌توانم نمود و بر خاك مذلّت می‌افتم.

و در بعضی از نسخه‌ها بدون لفظ «عمّا أجرمته» و در بعضی «عمّا كنت أجرمته» مسطور است.

(إنَّكَ سَیدی وَ مَولای وَ مُعتَمَدی وَ رَجائی وَ غایةُ مُنای)

(فی مُنقَلَبی وَ مَثوای.)

«رجاء» به معنی مرجوّ یعنی امید داشته شده و «منی» به معنی مقاصد و «منقلب» اسم مكان به معنی محلّ بازگشت و «مثوا» محلّ اقامت است.

یعنی: به تحقیق كه تویی آقای من، و آزاد كننده و ناصر من، و معتمد من، و امید داشته شده من، و نهایت مقصودهای من در محلّ بازگشت من كه آن دارالقرار آخرت، ومحلّ اقامت من كه آن دار الفرار دنیاست.

(إلهی كَیفَ تَطرُدُ مِسكیناً إلتَجَأَ إِلَیكَ مِنْ الذُّنُوبِ هارِباً)

«طرد» به معنی راندن و دور كردن است، و «من الذنوب» متعلّق است به هارباً، وهارباً خالی است از ضمیر التجا.

یعنی: ای معبود من چگونه می‌رانی و دور می‌كنی از درگاه خود، بی چیز ذلیل را كه پناه آورده به آستانه جلال تو در حالی كه گریزان است از گناهان خود.

(أَمْ كَیفَ تَخیبُ مُستَرشِداً قَصَدَ إلی جَنابِكَ صاقِباً)

«خیبه» ناامیدی و بی بهره بودن از مطلوب و «استرشاد» طلب راه درست كردن و«جناب» به معنی ساحت و درگاه است و «صاقب» به صاد مهمله وقاف و باء موحّده، به معنی قریب است. و در بعضی از نسخ بدل از «صاقباً» «راغباً» به معنی رغبت كننده، ودر بعضی «ساغباً» به سین مهمله و غین معجمه و باء موحّده، به معنی گرسنه، و در بعضی «ساعیاً» به معنی سعی كننده مذكور است، و همه معانی مناسب است.

یعنی: آیا چگونه بی‌بهره و ناامید می‌كنی طالب راه راست را كه آن عبارت از معرفت ذات و صفات و شرایع و احكام الهی است، كه قصد كرده و رو آورده باشد به درگاه خداوندی تو در حالی كه متقرّب یا رغبت كننده به سوی تو، و یا گرسنه وصال تو باشد، و یا ساعی خدمت و وصول به اشتیاق كبریائی تو باشد، كما قال الله تعالی آخر سورة عنكبوت: (وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ انّ اللهَ لَمَعَ الْمـُحْسِنینَ) ]سوره مباركه عنكبوت/ 69.[.

(أَمْ كَیفَ تَرُدُّ ظَمْآناً وَرَدَ إلی حِیاضِكَ شارِباً)

«ظمآن» به معنی تشنه، «وَرَدَ» در اصل لغت به معنی قصد كردن آب است، و در استعمالات به معنی مطلق رسیدن است، كما قال تعالی (لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْینَ) ]سوره مباركه قصص/ 23.[

و«حیاض» جمع حوض و «شارباً» حال است از فاعل «ورد» یا از مفعول «تردّ».

یعنی: یا چگونه محروم و دور می‌گردانی تشنه‌ای را كه رسیده باشد به حوض‌های زلال رحمت تو در حالی كه اراده آشامیدن داشته باشد.

(كَلّا وَ حِیا ضُكَ مُتَرعَةٌ فی ضَنْكِ المَحُولِ وَ بابُكَ مَفتُوحٌ لِلطَّلَبِ)

(وَ الوُغُولِ وَ أنت غایةُ السُئوُلِ وَ نِهایةُ المَأموُل)

«كلّا» حرف ردع به معنی حاشا و «ترع» به معنی امتلاء و پری است، و «ضنك» به معنی تنگی و «محول» به فتح میم جمع محلّ و محلّ زمین خشك و منقطع از باران را گویند، و «وغول» به معنی داخل شدن است، و «سؤال» به ضمّ همزه جمع به سكون، وسؤال چیزی است كه آدمی سؤال كند آن را. و در بعضی از نسخ «مسئول» مذكور است.

یعنی: حاشا كه مردود و ممنوع و یا ناامید و بی‌بهره و یا آن كه او را محروم گردانی وحال آن كه حوض‌های زلال رحمت تو پر و سرشار است در وقت تنگی قحطی وخشك سالی‌ها، و درِ رحمت تو باز است از برای سؤال و داخل شدن به درگاه تو، وتویی نهایت آنچه سؤال كنند، و تویی منتهای آنچه آرزو می‌كنند.

(إلهی هَذه أَزِمّةُ نَفْسی عَقَلْتُها بِعِقالِ مَشِیتِك)

«أزمّة» مذكور شد و «عقال» به معنی بستن است، و قوّه عاقله را عقل گویند كه می‌بندد صاحبش را بر اموری كه نافع باشد، و منع می‌كند از اموری كه مضرّ باشد، و عقال ریسمانی را گویند كه دست و پای چهارپایان را و زانوی شتران را به او بندند.

یعنی: ای معبود من این است مهارهای نفس من كه بسته‌ام آن را به ریسمان‌های خواهش و اراده تو، یعنی خواهش نفس خود را تابع رضا و خواهش تو ساخته‌ام و هر چه كنی بدان راضی‌ام.

(وَ هَذه أَعباءُ ذُنُوبی دَرَأتُها بِعَفوِكَ وَ رَحْمَتِكَ)

«أعباء» جمع «عبی» به كسر عین، به معنی بار گران و «درء» به معنی دفع است.

یعنی: و این است بارهای گران گناهان من كه دفع كرده و انداخته‌ام آنها را به سبب بخشش و مهربانی تو، یعنی از آنها نادم و پشیمانم. و ممكن است كه «باء» بعفوك به معنی «الی»؛ یعنی انداخته‌ام بارگران معصیت‌ها را به سوی عفو و رحمت تو و امیدوارم كه مرا از تحمّل این بار گران خلاص كنی.

(وَ هَذِهِ أَهوائِی المُضِلَّةُ وَكَلْتُها إلی جَنابِ لُطفِكَ وَ رَأفَتِكَ)

«رأفت» مبالغه در رحمت است، یعنی: و این است خواهش‌های نفس من كه گمراه كننده‌اند، واگذاشته‌ام آنها را به ساحت درگاه نوازش و مهربانی تو.

(فَاجْعَلِ اللّهمّ صَباحی هَذا نازِلاً عَلی بِضِیاءِ الهُدی)

(وَ السَّلامَةِ فی الدّینِ وَ الدُّنْیا)

«هذا» صفت صباحی و «نازلاً» مفعول ثانی اجعل و «دنیا» مؤنّث أدنی، مأخوذ از دنوّ به معنای قرب، یا از دناء به معنای پستی است، چه نشأه فانیه به ما نزدیكتر است از سرای باقی، و نعمت‌هایش پست‌تر از نعمت‌های آخرت است.

یعنی: پس بگردان خداوندا صباح مرا كه این است نازل بر من حالكونی كه مقرون باشد به روشنایی هدایت و رستگاری در امور دین، كه آن طرق طاعت و عبادت است، و در امور دنیا كه آن راههای مدار و معاش است. یعنی چنان كن كه در این صباح از آفات دینی و دنیوی مصون و محفوظ باشم.

(و مَسائی جُنَّةً مِن كَیدِ العِدی وَ وِقایةً مِنْ مُردِیاتِ الهَوی)

و «مسائی» عطف است بر صباحی و «جُنّة» سپر و «كید» به معنی مكر و «عدی» جمع «عدو» و در بعضی از نسخ بدل از عدی، الأعداء مذكور است. «وقایة» حفظ شی است از چیزهای مضرّ، و گاه اطلاق می‌كنند بر چیزی كه سبب حفظ باشد مانند سپر، واینجا معنای ثانی انسب است. و «مُردیات» به معنی مُهلكات است.

یعنی: و بگردان شام مرا سپری از مكر و حیله دشمنان و نگاه دارنده از مهلكاتی كه ناشی است از خواهش‌های نفس من.

(إنَّكَ قَادِرٌ عَلی ما تَشاءُ تُؤتی المُلكَ مَنْ تَشاء وَ تَنْزِعُ المُلْكَ)

(مِمَّن تَشاءُ وَ تُعِزّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بِیدِكَ الخَیرُ)

(إنّك عَلی كُلِّ شَی قَدیرٌ)

مراد از «ملك» پادشاهی ظاهری است و یا ریاست عامّه كه آن نبوّت و امامت است، و «عزّت» حالتی است كه مانع باشد آدمی را از مغلوبیت.

یعنی: به درستی كه تو توانایی به آنچه می‌خواهی، و می‌بخشی پادشاهی و سلطنت را به هر كس كه می‌خواهی، و می‌ستانی پادشاهی و سلطنت را از هر كه می‌خواهی، و عزیز می‌گردانی هر كه را می‌خواهی، و خوار می‌گردانی هر كه را می‌خواهی. كما قال مَن قال:

به هر ناچیز چیزی می‌دهد او     عزیزان را عزیزی می‌دهد او

گرت عزّت دهد رو ناز می‌كن     و گرنه چشم حسرت باز می‌كن

مبادا آن كه او كس را كند خوار     كه خوار او شدن كاریست دشوار

و به دست تو است خیر و نیكویی، یعنی آنچه تو می‌كنی همه خیر است؛ چه چیز كثیری كه متضمّن شرّ قلیل باشد خیر است. به درستی كه تو بر همه چیزها توانایی.

تحقیق مسأله خیر و شرّ در غایت اشكال، و این مقام جای تنقیح آن نیست.

(تُولِجُ اللَّیلَ فی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهار فی اللَّیلِ)

«ایلاج» به معنی ادخال است، یعنی: داخل می‌كنی شب را در روز، و داخل می‌كنی روز را در شب. یا اتیان و ایجادِ كلّ واحد است از عقب دیگری بی‌فاصله، چنان كه صاحب كشّاف در تفسیر خود ذكر كرده. و یا مراد از ایلاج شب در روز، نقصان شب وزیادتی روز است، و آن در بلادی كه عرضش شمالی باشد از وقت نزول آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی كه آن اوّل سرطان است، و مراد از ایلاج روز در شب، زیادتی شب و نقصان روز است كه آن در بلاد مذكوره از زمان رسیدن آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی تا زمان حلول شمس به نقطه انقلاب شتوی، و در بلادی كه عرضش جنوبی باشد زیادتی و نقصان شب و روز به عكس مذكور باشد، امّا این حكم شامل بلاد خطّ استوا نیست، و آن بلادی است كه دائره معدّل النهار به سمت الرأس آنها گذرد، چه در آن بلاد شب و روز در تمام سال مساوی است، كما لا یخفی علی من تتبّع علم الهیئة.

(تُخرِجُ الحَی مِن المَیتِ وَ تُخرِجُ المَیتَ مِن الحَی)

یعنی: بیرون می‌آوری زنده را از مرده، و بیرون می‌آوری مرده را از زنده.

مراد از بیرون آوردن زنده از مرده یا خلق حیوان است از نطفه و بیضه، و یا ایجاد مؤمن و عالم است از صلب كافر و جاهل، و ]مراد[ از بیرون آوردن مرده از زنده عكس آن است به احدی از معنیین مذكور.

(وَ تَرْزُقُ مَن تَشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ)

یعنی: روزی می‌دهی هر كه را می‌خواهی بی‌شمار. یعنی مخلوق از عهده شمار آن بر نمی‌آید؛ و یا بی‌حساب آخرت، یعنی هر كه را خواهی در آخرت حساب روزی از او نمی‌گیری چنانچه وارد شده كه بعضی از مؤمنین را بی‌حساب داخل بهشت می‌كند، وممكن است كه حساب به معنی گمان باشد، یعنی روزی می‌دهی كسی را كه خواهی، از جایی كه گمان نداشته باشد، كما قال تعالی شأن قائله: (وَ مَنْ یتَّقِ اللهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ) ]سوره مباركه طلاق/ 2 و 3.[

(لا إله إلّا أنتَ سُبحانَكَ اللّهمَّ وَ بِحَمْدِكَ مَنْ ذا یعرِفُ)

(قَدْرَكَ فَلا یخافُكَ)

«لا إله إلّا أنت» مفید توحید ذات و صفات و افعال است، و «لا» از برای نفی جنس و«اله» اسم اوست، و در خبر خلاف است؛ بعضی موجود، و جمعی ممكن، و برخی مستحقّ للعبادة تقدیر می‌كنند. و بر هر تقدیر خالی از اشكال نیست. و بنا بر قول بعضی از محقّقین: این جا كلمه لا مستغنی از خبر است، و اصلش أنت إلهٌ بود، برای افاده حصر لا و إلّا را زیاد كردند، پس إلّا أنت مبتدا و لا إله خبر مبتدا خواهد بود.

و تسبیح به معنی تنزیه است و «سبحانك» در اصل «اُسبِّحكَ سُبحاناً» بوده، برای كثرت استعمال حذف فعل و اضافه مصدر به مفعول شده، و واو «بحمدك» حالی و یا از برای ملابسه و من استفهامی و «ذا» به معنی الذی است. و معرفت و عرفان اخص از علم، و به معنی دانستنی است كه از روی تفكر و تدبر باشد. و قدر شئ مبلغ و اندازه آن است.

حاصل مضمون بلاغت مشحون آن كه: نیست معبودی به حق مستجمع جمیع صفات كمال مگر ذات مقدس تو. تنزیه می‌كنم تو را خداوندا از آنچه لایق ذات و صفات وافعال تو نباشد، تنزیه كردنی و حال آن كه مقرون و متلبس است این تنزیه من به حمد تو؛ یعنی این تسبیح كردن من تو را نعمتی است از جانب تو بر من، پس به ازای آن حمد لازم است. كیست كسی كه بشناسد قدر و مرتبه تو را، پس نترسد از تو؛ یعنی كسی كه عصیان تو می‌كند گویا تو را چنانچه باید نشناخته.

(وَ مَن ذا یعْلَمُ ما أنتَ فَلا یهابُكَ)

علم به معنی ادراك و دانستن چیزی است، اما اگر دانستن متعلق به اصل ذات آن چیز باشد متعدی به یك مفعول خواهد بود، مثل (لا تَعلَمُونَهُم اللهُ یعْلَمُهُم) ]سوره مباركه انفال/ 60.[. و اگر دانستن چیزی بر صفتی باشد، خواه به عنوان اثبات و خواه بر وجه سلب متعدی به دو مفعول خواهد بود، مثل (فَإنْ عَلِمتُمُوهُنَّ مُؤمِنات) ]سوره مباركه ممتحنه/ 10.[. و «مهابت» به معنی خوف و هراس است؛ یعنی كیست كسی كه بداند كه چه كسی تو، پس خوف و هراس نداشته باشد از تو.

(الّفتَ بِمَشِیتِكَ الفِرَق)

«تألیف» جمع كردن اجزای مختلفه است بر وجه ترتیب، كه آن وضع هر شیئی است در موضع خود. و «مشیت» به معنی اراده، و «فرق» به معنی امور متفرقه است كه مباین یكدیگر باشند در ماهیات و صفات، مثل عناصر اربعه؛ و یا به معنی گروه متخالفه است كه مضاد هم باشند در نسبها و اخلاق، مثل طوایف نوع انسان.

یعنی: جمع كرده به عنوان ترتیب به محض اراده خود امور متباینه و یا گروه متخالفه را كه از یكدیگر جدا نمی‌شوند و به هم محتاج‌اند.

و در بعضی از نسخ بدل بمشیتك «بقدرتك» مذكور است.

(و فلَقتَ بِقُدرَتِكَ الفَلَقَ)

«فلْق» به سكون لام به معنی پاره كردن و جدا نمودن اجزای شئ است از یكدیگر. و«فلق» به فتح لام یا به معنی صبح است، و یا به معنی جدا كرده شده، كه فعل به معنی مفعول، و مراد جمیع ممكنات باشد.

یعنی: شق و پاره كرده به قدرت كامله خود گریبان صبح را، و یا پرده عدم را منشق، و جمیع ممكنات را از ظلمت آبار نیستی به نور ظهور منور، و در صحرای وجود وهستی جلوه‌گر ساخته. و در بعضی از نسخ به جای بقدرتك، «بلطفك» مذكور است.

(و أنرتَ بِكَرَمِكَ دَیاجِی الغسق)

دیاجی جمع به معنی ظلمت شدیده است؛ قال صاحب الصحاح «دیاجی اللّیل حنادسه و الحندس بالكسر، اللّیل الشدید ظلمه» ]صحاح جوهری، ج 1، ص 2334.[. و غسق تاریكی اول شب را گویند؛

یعنی: منور و روشن ساخته به كرم عمیم خود تاریكی شب ظلمانی را. در فقره سابقه مراد از فلق اگر صبح باشد، در این فقره مراد از دیاجی الغسق ظلمت شب حقیقی خواهد بود. و اگر مراد از فلق ممكنات بود، ممكن است كه دیاجی غسق كنایه از ظلمت عدم باشد.

(و أنهَرتَ المِیاهَ مِنَ الصمِّ الصَیاخِید عذباً و اُجاجاً)

«انهار» به معنی ارسال و اجرا است. و «صمّ» به معنی سخت. و «صیاخید» جمع صیخود، سنگ سخت، و این جا مبنی بر تجرید خواهد بود. و «عذب» آب شیرین وخوشگوار، و «اجاج» آب شور و تلخ را گویند؛

یعنی روان كرده آبها را از سنگهای بسیار صلب و سخت، حالكونی كه بعضی از آنها شیرین و خوشگوار، و بعضی شور تلخ است. چنانچه در بعضی از جبال مشاهده می‌شود كه دو چشمه در پهلوی هم جاری است كه یكی در نهایت شیرینی وخوشگواری، و دیگری در غایت تلخی و بی‌مزه‌گی است؛ و این دالّ است بر كمال قدرت صانع جلَّ شأنه. و در بعضی از نسخ بدل انهرت «اهمرت» به راء مهمله، مشتق از همر به معنی ریختن مذكور است.

(وَ أنزَلتَ مِنَ المُعصِراتِ ماءاً ثَجّاجاً)

«معصرات» به معنی ابرها است كه می‌افشرند باران را. و «ثجّاج» صیغه مبالغه به معنی بسیار ریزنده است؛

یعنی: فرستاده‌ای از ابرهای رحمت خود آبهای متقاطر متواتر را.

(وَ جَعَلتَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ لِلبَریةِ سِرَاجَاً وهّاجاً)

«بریة» به معنی خلق، و «سراج» در اصل لغت به معنی چراغ است، اما مجازا اطلاق می‌كنند بر هر چه روشنی‌دهنده باشد. و «وهّاج» مشتق از وهج به سكون هاء، به معنی درخشان؛

یعنی: و گردانیده‌ای آفتاب و ماه را از برای خلایق چراغ بسیار درخشانی كه به آسانی تحصیل معاش توانند. شعر :

روزم تو برفروز شبم را تو نورده     كین كار توست كار مه و آفتاب نیست

(مِنْ غَیرِ أنْ تُمارِسَ فِی مَا ابتَدَأْتَ بِه لُغُوباً وَ لا عِلاجاً)

«مراس» و «ممارسة» به معنی معالجه و كوشش است. و «لغوب» به معنی تعب ومشقّت. و «علاج» به معنی مزاوله.

حاصل معنی آن كه: در آنچه ابتداء كرده به آن، بدون ارتكاب تعب و مشقت واردشده، كما قال سبحانه: (وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب) ]سوره مباركه ق/ 38.[. و بی مزاولت و مباشرت اعضاء وجوارح بوده، بلكه به محض مشیت و اراده، اشیاء موجود می‌شود، كما قال الله تعالی شأنه: (إذا أرادَ شَیئاً أنْ یقولَ لَه كُن فَیكُون) ]سوره مباركه یس/ 82.[.

(فَیا مَنْ تَوَحَّدَ بِالعِزِّ وَ البَقاءِ)

«توحّد» به معنی تفرّد، و بقاء عبارت از دوام وجود است؛

یعنی پس ای آن كسی كه متفرّدی و بزرگواری، چه همه ممكنات در وجود وصفات محتاج‌اند به او، پس من حیث الاحتیاج ذلیل اویند و او مستغنی است از غیر كه (اِنَّ العِزَّةَ لله) ]سوره مباركه یونس/ 65.[.

و بقاء، لأنّ (كُلُّ شَئٍ هالِكٌ اِلا وَجْهَه) ]سوره مباركه قصص/ 88.[.

(وَ قَهَرَ عِبادَهُ بِالمَوتِ وَ الفَناءِ)

«قهر» به معنی غلبه، و «موت» مفارقت روح است از بدن و «فناء» عدم بعد از وجود؛یعنی: و مغلوب ساخته بندگان خود را به موت و فنا. و ممكن است كه موت مخصوص ذوی الأرواح باشد، و فنا از برای سایر موجودات باشد. و محتمل است كه مراد از مرگ مفارقت روح از بدن، و از فنا اعدام بالمرة باشد؛ بنابراین، مشعر است بر ردّ قول بعضی كه به اعاده معدوم قائل نیستند. و در بعضی از نسخ به جای عباده، العباد مذكور است.

(صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آله الأتقِیاءِ)

یعنی رحمت بفرست بر محمّد و آل او كه پرهیزكارانند.

(وَ اسْمَعْ نِدائی وَ استَجِبْ دُعائی وَ حَقِّقْ بِفَضْلِكَ أمَلی وَ رَجائی)

«ندا» به معنی آواز است؛ یعنی بشنو آواز مرا. و این جا كنایه از برآوردن مطلب است، چنانچه در عرف محاوره‌ای می‌گویند: فلانی لحن فلانی را شنید؛ یعنی انجاح مقصود او نمود. و «حقّق» مأخوذ از حقّ یحقّ به معنی ثَبِّت است؛ یعنی بشنو آواز مرا، و قبول كن دعای مرا، و ثابت و محقّق گردان به فضل و كرم خود آرزوی دنیا و امید آخرت مرا.

(یا خیر من دُعِی لِدَفعِ الضُرِّ وَ المَأمُولِ مِنْ كُلِّ عُسْرٍ وَ یسْرٍ)

«ضر» به معنی بدحالی است. و «المأمول» عطف است به من موصول، و به معنی مرجوّ است؛

یعنی ای بهترین كسی كه خوانده شده باشد از برای دفع مضرت و بدحالی، وبهترین امید داشته شده از برای رفع هر دشواری و حصول هر آسانی. و در بعضی نسخ چنین است كه «یا خیر من انتجع لكشف الضر». «انتجاع» رو آوردن به كسی است جهت حصول مطلبی.

(بِكَ أنزَلْتُ حَاجَتی فَلا تَردَّنی مِنْ سَنِی مَواهِبِكَ خَائِباً)

(یا كَریمُ یا كَریمُ یا كَریمُ)

تقدیم جار و مجرور برای افاده حصر، و «سنی» به معنی رفیع، و «مواهب» جمع موهبت به معنی بخشش است. و اضافه سنی به مواهب اضافه صفت به موصوف است. و«خائب» به معنی ناامید و غیر واجد مطلوب است؛

یعنی همین به تو تنها عرض كرده‌ام حاجت خود را، پس رد و منع مكن مرا از بخشش‌های بلند خود در حالت ناامیدی، ای بخشنده و جواد. تكرار لفظ كریم برای زیادتی مبالغه و الحاح در دعاست كه «اِنّ الله یحِبّ المُلحین فی الدُعاء». ]بحارالأنوار، ج 90، ص 300.[ و در بعضی از

نسخ بدل از سنی مواهبك، «باب مواهبك» مذكور است.

(لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ اِلّا بِالله العَلی العَظیمِ)

یعنی نیست حایل و مانع از معاصی، و نه قوت و توانایی بر طاعت و عبادت مگر به استعانت خداوندی كه بلند است به حسب ذات و بزرگ است به حسب صفات. و در بعضی از نسخ به جای «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» چنین مذكور است كه «بِرَحْمَتِكَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ وَ صَلَّی الله عَلی خَیرِ خَلقِه مُحَمَّدٍ وَ آله أجْمَعِینَ».

و اگر داعی در وقت خواندن در هر جا كه نسخه بدل ضبط شده جمع بین نسختین نماید، به این نحو كه یكبار اصل و یك بار نسخه را به قصد بخواند شاید بهتر باشد. و در بعضی از نسخ دعا مذكور است كه حضرت سید الساجدین علی بن الحسین زین‌العابدین ـ علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین صلوات الله و سلامه الی یوم الدین ـ بعد از اتمام این دعای شریفه به سجده رفته این مناجات را می‌خوانده‌اند ]در تمام كتبی كه به این دعا اشاره شده از جمله بحارالأنوار مرحوم مجلسی، دعای صباحوسجده و مناجات بعد از آن به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نسبت داده شده نه حضرت سجاد علیه‌السلام.[:

«اِلهی قَلْبِی مَحْجُوبٌ وَ نَفْسی مَعْیوبٌ وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ وَ هَوائِی غالِبٌ وَ طاعَتِی قَلِیلَةٌ وَمَعْصِیتِی كَثِیرَةٌ وَ لِسانِی مُقِرَّةٌ بِالذُنُوبِ فَكَیفَ حِیلَتی یا علّامَ الغُیوبِ وَ یا كاشِفَ الكُرُوبِ اِغْفِر ذُنُوبِی كُلَّها بِحُرمَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد صلی‌الله‌علیه‌وآله یا غَفّار یا غَفّار یا غَفّار بِرَحمَتِك یا أرحَمَ الرّاحِمِینَ».

یعنی: ای معبود محبوب من، دل من محجوب و مستور است از كمال معرفت تو، ونفس من عیب‌ناك است، و عقل من مغلوب خواهشهای نفسانی است، و خواهشهای من غالب است بر من، و فرمان‌برداری من اندك است، و نافرمانی من بسیار است، وزبان من اقراركننده است به گناهان، پس چیست چاره من ای پوشاننده عیب‌ها، وای دانای غیب‌ها، و ای رفع كننده اندوه‌ها، ببخش گناهان مرا، همه آن را به حرمت محمّد وآل محمّد، ای بسیار بخشنده، ای بسیار بخشنده، ای بسیار بخشنده. به رحمت تو ای رحم‌كننده‌ترین رحم‌كنندگان.

قد اتفق الفراغ من ترجمة دعاء صباح المسمی بمفتاح الجنان، علی سبیل الاستعجال مع تشتت البال بتأیید الملك المتعال فی سبعة عشر ذاالحجة الحرام سنة 1342.

یدوم الخط فی القرطاس دهراً     و كاتبه فی التراب رمیماً

منابع تحقیق

 

* قرآن مجید.

** نهج‌البلاغه: امام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تحقیق شیخ محمّد عبده، مكتبة وجدانی، قم، ایران.

1 ـ بحارالأنوار، علّامه مجلسی، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، چاپ دوّم، 1403 ق.

2 ـ شرح الكافیه، رضی‌الدین استرآبادی، تحقیق یوسف حسن عمر، مؤسسه الصادق، تهران، 1395 ق.

3 ـ الصحاح، اسماعیل بن حماد جوهری، تحقیق احمد عبدالغفور العطار، دارالعلم للملایین، بیروت، لبنان، چاپ چهارم، 1407 ق.

4 ـ عدّة الداعی، احمد بن فهد حلی، تصحیح احمد موحدی قمی، مكتبة وجدانی، قم، ایران.

5 ـ كافی، شیخ كلینی، تصحیح علی‌اكبر غفاری، دارالكتب الاسلامیه، قم، ایران، 1363 ش.

6 ـ لسان العرب، محمّد بن مكرم، ابن منظور، نشر أدب الحوزة، قم، ایران، 1405 ق.

7 ـ مجمع‌البحرین، فخرالدین طریحی، تحقیق سید احمد حسینی، مكتبة النشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

8 ـ مسند احمد، احمد ابن حنبل، دار صادر، بیروت، لبنان.

9 ـ مشارق انوار الیقین، حافظ رجب برسی، تحقیق سید علی عاشور، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، 1419 ق.

10 ـ مناقب آل ابی‌طالب، محمّد بن علی ابن شهر آشوب، تصحیح لجنة من اساتذة النجف الاشرف، المكتبة الحیدریه، نجف اشرف، 1376 ق.

11 ـ النهایة فی غریب الحدیث، ابن أثیر، تحقیق طاهر احمد الزاوی، محمود محمّد طناحی، مؤسسه اسماعیلیان، قم، ایران، چاپ چهارم، 1346 ش.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا