• آثار الأصفی

مؤلّف: سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف‌آبادی

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی

 

مقدمه تحقیق

حمد و سپاس الهی سرآغاز سخن و درود بر پیامبر عظیم الشأن و خاندان پاكش، ریسمان استوار الهی در سیر كمال است. و قرآن كریم مأدبه الهی در زمین ]در روایت چنین است: «إِنَّ هذَا القُرآنَ مَأْدُبَةُ الله فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ…»؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 168، باب وجوب تعلم القرآن و تعلیمه كنایة، حدیث 13.[ و «تبیاناً لِكُلِّ شئٍ» ]اقتباس از آیه 89 سوره مباركه نحل.[ عالم وجود است.

آنچه در این رقیمه مباركه تقدیم علاقمندان علوم قرآنی می‌گردد، تفسیری بر سوره جمعه است كه به خامه روان و بی پیرایه عالمی از روحانیان نجف‌آباد به رشته تحریر درآمده است. این اثر اولین رساله است كه از ایشان به چاپ می‌رسد. در این مقدمه شرح حال ایشان را در وسع و مجال كنونی و نیز شیوه تصحیح و تحقیق را به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می‌كنیم.

نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف‌آبادی

عالم بزرگوار سید هاشم بن حسین حسینی نجف‌آبادی از عالمان نجف‌آباد بوده است كه متأسفانه از زندگی، تحصیلات و استادانش بی اطلاع هستیم و بر ما معلوم نیست كه روزگار چگونه گذرانده است. امّا این را می‌دانیم كه به مرحوم سید اسدالله بیدآبادی فرزند سیدِ شفتی ارادتی تام داشته است و چنین بر می‌آید كه شاگردی او را كرده است و در خدمت او زانوی ادب بر زمین نهاده است.

سیدهاشم حسینی نجف‌آبادی به دستور مرحوم سید اسدالله بیدآبادی به روستای اشترجان ]اشترجان (اشترگان) جزء منطقه لنجان كه تا شهر اصفهان 36 كیلومتر و تا پیربكران 12كیلومتر فاصله دارد، واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده كه در آنجا اشتر زیادبوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی كه اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته‌اند و یا اینكه در لهجه قدیم اصفهان جیم و گاف فارسی شبیه یكدیگر تلفظ می‌شده است. (آثار ملی اصفهان، ص 822).[ در لنجان اصفهان رفته و مشغول تبلیغ و ترویج احكام دین گردیده است. ]مقدمه آثار الاصفی.[

مرحوم سیدهاشم حسینی آثارالاصفی را كه تفسیر سوره جمعه است در اشترجان نوشته و به آصف‌الدوله هدیه كرده است و نام‌گذاری اثر نیز بر اساس نام آصف‌الدوله انجام گرفته است.

مهاجرت وی به لنجان به درخواست آصف‌الدوله از مرحوم سید اسدالله بیدآبادی صورت پذیرفته است، چرا كه آصف‌الدوله می‌خواسته است در روستاهای ملكی وی كسی عهده‌دار مسائل دینی باشد. ]فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیت‌الله حججی رحمه‌الله ابوالفضل حافظیان؛ ص 193.[

براساس درخواست آصف‌الدوله مرحوم سید اسدالله بیدآبادی، آقا سید هاشم را كه از شاگردان و مورد وثوق‌شان بوده به اشترجان می‌فرستند. اینكه او چه مقدار به سید اسدالله نزدیك بوده و چه مقدار زمانی در محضر سید گذرانده در جایی نیامده است.

تألیفات آقا سیدهاشم

خوشبختانه از پدر گرامی آیت‌الله سیدناصرالدین حجت نجف‌آبادی آثار ارزشمندی بجای مانده است كه دست یافتن به اطلاعات آن را رهین همت محقق دقیق جناب حجت‌الاسلام آقای حاج شیخ ابوالفضل حافظیان هستیم. ایشان در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیت‌الله حججی این آثار را معرفی كرده‌اند كه ما در اینجا همان معرفی را می‌آوریم.

1ـ آثارالاصفی

این اثر تفسیر سوره مباركه جمعه است كه برای هدیه به آصف‌الدوله در 1289 ق به نگارش درآمده است. وی این تفسیر را در یك مقدمه و دوازده باب تنظیم كرده است.

این اثر در 108 برگ در ابعاد 11×18 سانتی‌متر در مجموعه نسخه‌های خطی كتابخانه‌ی آیت‌الله حججی نجف‌آباد به شماره 128 نگهداری می‌شود.

2ـ تحفة‌الشریعة للوصول الی الوسیلة

این اثر تفسیری فارسی از سوره مباركه حدید است كه مؤلّف آن را در یك مقدمه و29 مجلس و یك خاتمه برای تقدیم به حجت‌الاسلام سید محمدباقر شفتی، اعلم علمای زمان نگاشته است. شروع تألیف اثر در غرّه رجب1292 و اتمام تألیف آن در اواخر محرم1293 بوده است. مؤلّف در پایان هر مجلس، اشعاری در سوگواری سیدالشهداء خطاب به حجت‌الاسلام سید محمدباقر شفتی آورده است. نسخه این اثر در كتابخانه آیت‌الله حججی به شماره 129 نگهداری می‌شود. تحفة‌الشریعة كه به احتمال زیاد به خط مؤلّف می‌باشد در 212 برگ در ابعاد 15×22 سانتی‌متر می‌باشد كه به وسیله آیت‌الله سیدناصرالدین حجت بر اهالی نجف‌آباد وقف گردیده است.

3ـ اعلام الفقهاء

از این اثر با تأسف گزارشی نداریم جز آن كه مرحوم آقا سید هاشم حسینی در آثارالاصفی و هدیة‌الملوك كه از تألیفات اوست، از آن نام برده است.

4ـ كنزالعرفان فی تفسیر القرآن

از این اثر نیز نسخه‌ای نمی‌شناسیم و ایشان در آثارالاصفی از آن یاد كرده است.

5ـ هدیة‌الملوك

این اثر تفسیر سوره الرحمن است كه به صورت مجلس، مجلس آماده گردیده است. مؤلّف این اثر را به نام ظل‌السلطان شروع كرده و به نام ناصرالدین شاه به پایان می‌رساند و در آن از مجتهد زمان جناب سید اسدالله بیدآبادی، فرزند حجت‌الاسلام شفتی به عظمت یاد می‌كند. مؤلّف این تفسیر را در 26 صفر 1285 به پایان رسانده است. هدیة‌الملوك در 102 برگ در ابعاد 11×18 سانتی‌متر به خط مؤلّف در گنجینه نسخه‌های خطی كتابخانه آیت‌الله حججی نجف‌آباد به شماره 100 نگهداری می‌شود.

6ـ كنزالمعارف

از آن در هدیة‌الملوك نام برده شده است و تا كنون نسخه‌ای از آن شناسایی نشده است.

7ـ مجمع الحجج در فقه

مؤلّف از این اثر در اثر دیگرش آثارالاصفی یاد كرده و نسخه‌ای از آن سراغ نداریم و به تبع اطلاعاتی نیز.

خدمات و آثار ماندگار

از خدمات ارزنده ایشان احداث مسجد خواجه نصیرالدین طوسی ـ مشهور به مسجد نصیر ـ واقع در خیابان قدس نجف‌آباد است. مرحوم سید هاشم زمین این مسجد را از مال شخصی خود خریداری كرده است و با مكنتی كه داشته ـ كه در آن روزگار موقعیت مالی ایشان خوب بوده ـ خود به ساخت این مسجد اقدام كرده است. مرحوم سید هاشم خودش از بنّایی اطلاع خوبی داشته است و معمار مسجد، خودش بوده است و شبستان مسجد را خودشان احداث كردند. پس از ایشان پسرشان سید مصطفی ایوان آفتاب رو و ایوان جنوبی را نیز ساختند. ]مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف‌آبادی در 29/10/1392.[ در زمان مرحوم آیت‌الله سید ناصرالدین

حجت كاشی‌كارهای ایوان شمالی و ایوان غربی و حوض‌خانه انجام می‌گیرد و پس از ایشان نیز مرحوم حجت‌الاسلام حاج سید حسن حجت مناره‌ها و سردر مسجد را می‌سازند و كاشی‌كاری‌های ایوان جنوبی را انجام می‌دهند.

مرحوم آقا سید هاشم بر این مسجد هفت مغازه وقف می‌كنند كه در ضلع جنوبی مسجد و در خیابان قدس واقع است.

همچنین احداث چاه آب و سقاخانه كه در آن روزگار از نیازهای ضروری مردم بوده و اهمیت بسزایی داشته در كنار مسجد در خیابان قدس نیز از خدمات مرحوم سید هاشم حسینی نجف‌آبادی است.

یكی دیگر از خدمات مرحوم سید هاشم نجف‌آبادی بنیان حمام عمومی نصیر بوده است كه در همین محله و خیابان قدس شرقی نجف‌آباد قرار دارد. سنگ بنای اولی این حمام با ایشان بوده و پس از ایشان آیت الله سید ناصرالدین حجت نجف‌آبادی به تكمیل آن پرداخته و برای اینكه رضا شاه در آن دخل و تصرفی نكند و موقوفه را تصاحب نكنند، به نام خودشان ثبت دادند و پس از آن این حمام نیز وقف گردید. ]مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف‌آبادی در 21/4/1393.[

فرزندان سید هاشم

از مرحوم سید هاشم حسینی، چهار فرزند را سراغ داریم كه در اینجا ذكر می‌كنیم.

1ـ حكیم سید ناصرالدین حجت نجف‌آبادی؛ این بزرگ همان است كه در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، دفتر چهارم از او دیوان قدریه را به چاپ رسانده‌ایم وشرح احوالات او را در ابتدای آن آورده‌ایم. ]همان.[

2ـ سید مصطفی حجت؛ ایشان نیز اهل علم بوده است و دارای پنج فرزند به نام‌های آغابیگم، زهرا بیگم، ساره بیگم، مریم بیگم و سید حسن بوده است و دو فرزند اوّل ایشان از همسری بوده كه در روستای باغ وحش داشته است. این روستا و روستاهای اطراف آن از جمله اشترگان امروز به ایمان شهر شناخته می‌شوند. سه فرزند بعدی نیز از همسر نجف‌آبادی ایشان بوده است. ساره بیگم كه دختر بزرگ همسر نجف‌آبادی ایشان بوده است بسیار زیبا بوده و یاغی‌ها می‌خواستند این دختر را از پدرش بگیرند كه ایشان هم مقاومت كرده، و راضی به ازدواج دخترش با یاغی‌ها نشده است. سرانجام ایشان در سال 1292 قمری در دفاع از ناموس خویش در سن 42 سالگی جان خویش و دخترش ساره بیگم را در این دفاع غیرتمندانه از دست داد و می‌توانیم بگوییم شهید شده است، چرا كه مرگی كه در دفاع از ناموس باشد شهادت است.

3ـ سید ركن‌الدین؛ این فرزند با سید ناصرالدین از یك شكم بوده و دو قلو بوده‌اند وبیش از 6 ماه عمر نكرد و در همان سن كودكی فوت كرد.

4ـ شاه بیگم؛ او تنها دختر مرحوم سید هاشم است و شوهرش حاج محمد اسماعیل حجتی بوده است و نوادگان ایشان هم‌اكنون در نجف‌آباد هستند. این بانو در حدود سال 1255 قمری متولد شده‌اند و در كهولت سن بدرود حیات گفته است. ]همان.[

درگذشت

مرحوم سید محمد هاشم حسینی نجف‌آبادی در یكشنبه دوم جمادی الاولی 1311 قمری بدرود حیات گفتند و در مسجد خودش، مسجد نصیر در مقبره‌ای خانوادگی كه خود آن را احداث كرده بودند به خاك سپرده شد. روانش شاد و روحش با اجداد طاهرینش محشور باد.

تمجید از آصف‌الدوله و مبانی آن

یكی از مباحث مهم تاریخی تقرّب و نزدیكی جستن عالمان به دربار سلاطین وتمجیدها و تعاریفی است كه عالمان همواره در كتابهای خود از شاهان و دولتمردان وسیاستمداران داشته‌اند. و در همین راستا انگیزه تقرب علما به دربار یا چرایی این ارتباط و تمجیدها همواره مطرح بوده است.

در شریعت اسلام از زمان رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و دوران اهل‌بیت عصمت و طهارت: این مسئله مطرح و راهكارهای آن به خوبی و درستی طرح گردیده است و ابعاد آن واكاوی شده است. «تقیه» كه در واقع یك تاكتیك و سلاح برنده برای حفظ جان و مال وناموس و آبروی مؤمنان بوده در اسلام از واجبات شمرده شده است و تعابیری همچون «مَنْ لا تقیة له لا دین له» ]فقه الرضا علیه‌السلام، ص 338، باب حق النفوس، حدیث 89.[ و «اِنّ التقیةَ دینی و دینُ آبائی» ]وسایل الشیعه، ج 16، ص 210، باب وجوب التقیة مع الخوف…، حدیث 24؛ المحاسن،ج 1، ص 255، باب التقیة، حدیث 31.[ و امثال آن اهمیت آن را طرح كرده است.

تقیه به معنی اظهار كلام یا رفتاری غیر از آنچه كه اعتقاد واقعی شخص است به خاطر حفظ جان، مال و یا آبرو و یا به دست آوردن چیزی كه به مصلحت جامعه و دین آن شخص است.

تقیه یك تغییر روش و شیوه عمل است كه شخص بتواند خود را در شرایط مختلف حفظ كند.

این اصل مهم دینی باعث گردیده است بزرگان شیعه بتوانند بسیاری از آثار ونوشته‌ها و نیز شخصیت‌ها و حتی شهرها و مناطق را با آن حفظ كنند.

هنگامی كه عمار را زیر شكنجه مجبور كردند به پیامبر ناسزا بگوید با چشمانی اشكبار به خدمت رسول خدا آمد و حكایت گفتار ناشایست خود را با شرمساری برای پیامبر بیان كرد و پیامبر رأفت و مهربانی به او فرمود: ای عمار اگر باز هم در حوادث روزگار در تنگنا قرار گرفتی و چنین توانستی خود را نجات دهی، چنین كن و خود را خلاص كن كه خداوند این را بر تو جرمی نمی‌نویسد.

این كلام هنگامی صادر شد كه امین وحی بر پیامبر نازل شد و این آیه را بر پیامبر در تأیید صداقت عمار هدیه آورد كه: (إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْیمَانِ) ]سوره مباركه نحل، آیه 106.[ هر چه زمان از عصر پیامبر فاصله گرفت و وارد دوران اهل‌بیت علیهم‌السلام شد، تقیه و ضرورت حفظ جان ومال و ناموس شیعه بیشتر احساس شد و اهل‌بیت یاران خویش را به حفظ خود با سلاح تقیه دعوت كردند تا دعوت و دعوت‌گران بمانند و زمینه و زمانه ترویج آخرین آئین یكتاپرستی همواره باقی باشد و مصباح دیانت فروغی دو چندان گیرد.

پس از دوران اهل‌بیت علیهم‌السلام شاگردان مكتب آن بزرگواران با همین روش به دربار سلاطین راه یافتند و نه تنها خودباخته زر و زیور حكومتیان نشدند كه آنان را دل باخته مكتب و آئین خویش كردند. و از ثروت آنان برای ترویج و تشیید مبانی دیانت استفاده بردند. از این دسته از عالمان شیعه كه بزرگان و مفاخر شیعه در میان آنان هستند می‌توان به: خواجه نصیرالدین طوسی، سید مرتضی، سید بن طاووس، علامه حلی، شیخ بهائی، محقق ثانی، فیض كاشانی، علامه مجلسی و دیگران نام برد.

حضرت امام خمینی قدّس‌سرّه در برابر عده‌ای بی‌اطلاع و سطحی نگر و یا مغرض كه عمل این دسته از عالمان را تقبیح و مذمت می‌كردند و تیغ تیز ملامت را بر گلوی شریعت می‌نهادند و تیر زهرآلود خود را به سوی عالمان شیعه نشانه رفته بودند، فرمودند:

از عصرهای اوّل اسلام تا حالا… ما می‌بینیم كه این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ كرده‌اند، به همه ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ كرده است، فلسفه‌اش را روحانی حفظ كرده است، اخلاقش را روحانی حفظ كرده است، فقه‌اش را روحانی حفظ كرده است، احكام سیاسیش را روحانی حفظ كرده است. همه اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده است. تمام ابعادی كه اسلام دارد وقرآن دارد، آن مقداری كه در خور فهم بشر است. تمام اینها را این جماعت عمامه به سر به قول این آقایان درست كرده‌اند. یك طایفه‌ای از علما، اینها گذشت كرده‌اند از یك مقاماتی و متصل شده‌اند به یك سلاطینی، با اینكه می‌دیدند كه مردم مخالفند، لكن برای ترجیح دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق، اینها متصل شده‌اند به یك سلاطینی و این سلاطین را وادار كرده‌اند ـ خواهی نخواهی ـ برای ترویج مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند، این اشتباهی است كه بعضی از نویسندگان ما می‌كنند.

نباید كسی تا به گوشش خورد كه مثلاً مجلسی رضوان الله علیه محقق ثانی رضوان الله علیه نمی‌دانم شیخ بهایی رضوان الله علیه با سلاطین روابط داشتند و می‌رفتند سراغ اینها، همراهی‌شان می‌كردند، خیال كند كه اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاج داشتند به اینكه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بكنند، این حرف‌ها نبوده در كار آنها، گذشت كردند، یك مجاهده نفسانی كرده‌اند برای اینكه این مذهب را به وسیله آنها به دست آنها در یك محیطی كه اجازه می‌گرفتند كه شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سب بكنیم…! اینها در یك همچو محیطی كه سب حضرت امیر اینطوری‌ها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبوده اینها رفته‌اند مجاهده كرده‌اند.

در زمان ائمه هم بودند، علی بن یقطین از وزرا بود، حضرت امیر بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، سایر ائمه علیهم‌السلام هم گاهی مسالمت می‌كردند. ]صحیفه نور، ج 1، ص 430 ـ 431 با اندكی دخل و تصرف در عبارت.[

یكی از روش‌های دیگری كه دانشمندان از پرتو همین تفكّر آسمانی استنباط واتخاذ كردند، نوشتن آثار به نام سلاطین و پادشاهان و نیز تقدیم آثار به حكمرانان وامیران بوده است. این كار سهم بزرگی در حفظ آثار آنان داشته است و زمینه‌ساز رشد و ماندگاری آثار آنان را فراهم كرده است.

این آثار بر اساس مبانی دینی به نگارش درآمده و حاوی معارف و فرهنگ شیعی است كه پادشاهان خود را وظیفه‌مند دانسته‌اند تا آنان را ترویج كنند. تقدیر الهی در این حركت ظریف و مدبرانه چنین رقم خورد كه آثاری كه در مبانی اعتقادی و عملی مخالف بسیاری از امور و فعالیت‌های پادشاهان بود، با ثروت آنان و به دست خود آنان ترویج و تكثیر و عرضه گردید.

رساله آثار الاصفی كه در واقع به نام آصف‌الدوله تألیف گردیده است بر همین مبنا به نگارش درآمده است و از این رو این عالمان نه تنها قابل سرزنش نیستند، بلكه به دلیل این تدابیر حكیمانه سزاوار تمجید و تكریم هستند. لعل الله یحدث بعد ذلک امراً كه این كمترین در گذشته‌های دور علاقه‌ای به این موضوع داشته و مقدمات تدوین یك پژوهش كامل در این زمینه را فراهم كرده است و امید كه این رساله انگیزه‌ای شود برای تكمیل و تدوین نهایی آن برگه‌ها و پژوهش ناتمام.

لطافت شعر آئینی آقا سید هاشم حسینی

از زیبائی‌های آثار تفسیری آقا سید هاشم حسینی نجف‌آبادی، ذوق شعری ولطافت شعر آئینی اوست. او در پایان هر مجلس و تفسیر هر آیه به رسم اهل موعظت، گریزی به حادثه خونبار عاشورا زده و اشعاری با سوز و گداز در وصف حادثه عاشورا سروده است و نیز ذكری از مصائب دیگر ائمه معصومین كرده و اشعاری را در مصائب آن بزرگواران سروده است.

این اشعار مجموعه‌ای گرانبها و ارزنده در شعر آئینی منطقه ماست. ذوق روان واستفاده از تركیب‌های زیبا و انسجام شعر او، حلاوتی دوچندان به اشعار او بخشیده است. هر چند جانمایه‌های ضعیف تاریخی نیز در مضامین شعر او موجود است، امّا صفای ضمیر و هماهنگی تركیب‌ها و تشبیهات و استعارات در شعر او از نكات قابل توجه است.

وی اغلب اشعار خود را خطاب به آصف الدوله سروده و به نوعی در واگویی این درد جانسوز آصف الدوله را طرف سخن خویش قرار داده است.

در جایی می‌گوید:

یك سلیمان، صد هزاران اهرمن

آن همه تیغ سنان و یك بدن

آن لب خشكیده و آن جسم پاك

آن تن غلطان بخون بر روی خاك

سر نهاده از غریبی بر تراب

سبط پیغمبر وصی بوتراب

یا می‌فرماید:

آصفا بودی كجا ای شهریار

تا ببینی ظلم بی حد و شمار

كز گروه شامی ]و[ كوفی رسید

بر حسین آن كشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یك روی او

كافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یكی برد از جفا عمامه‌اش

مشركی كند از برش دراعه‌اش

گشت تاراج حوادث پیرهن

مانده عریان، تن برهنه، بی كفن

یك طرف گرمی ز حرّ آفتاب

یك طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده در آن سرزمین

مانده غرق خون شه دنیا و دین

سبك تفسیری آقا سید محمدهاشم

در میان آثار تفسیری عالمان شیعه تفاسیری با سبك‌های گوناگون به رشته تحریر درآمده است. از سبك آیه به آیه و تفسیر قرآن به قرآن تا تفسیر روایی و مأثور و از تفسیرهای سبك ادبی تا تفاسیر عرفانی و سبك عقلی و استدلالی همه از مبانی مختلف و مشرب‌های گوناگون عالمان مسلمان است كه در نگارش‌ها و نگرش‌های تفسیری آنها رخ نموده است. وقوف بر سبك‌های تفسیری تأثیر بسزایی در فهم دقیق‌تر و بررسی و تحلیل جامع‌تر از دستاوردهای قرآنی است.

تفسیر حاضر، تفسیری بر سبك روایی و مأثور است كه برای تبیین آیات الهی به روایات بیشتر توجه دارد و توضیحات كوتاهی نیز مؤلّف در جای جای اثر از خود آورده است. این روش تفسیری در دو اثر تفسیری دیگرش یعنی تحفة الشریعه در تفسیر سوره حدید و هدیة الملوك تفسیر سوره الرحمن نیز پی گرفته شده است.

روش تحقیق رساله

از مرحوم سید محمدهاشم حسینی هفت اثر به ثبت رسیده است كه از این تعداد سه اثر دارای نسخه خطی می‌باشد كه هر سه در تفسیر می‌باشد و تنها نسخه‌های این اثر نیز در كتابخانه فرزندشان آیت الله سید ناصرالدین حجت نجف‌آبادی بوده و چنانچه گفتیم هم اكنون در كتابخانه آیت الله حججی نگهداری می‌شود. از آنجا كه ایشان از شاگردان مرحوم حاج سید اسدالله شفتی بوده و درباره حیات علمی ایشان هیچ كاری صورت انجام نپذیرفته بود و به خصوص احیای آثار قرآنی نسبت به دیگر آثار علوم اسلامی از اهتمام ویژه‌ای برخوردار بود به تحقیق و تصحیح این رساله شریف اقدام گردید.

نسخه منحصر به فرد این رساله شریف در كتابخانه آیت الله حاج شیخ احمد حججی نجف آباد در زمره كتابهای كتابخانه وقفی مرحوم آیت الله سید ناصرالدین حجت نجف‌آبادی نگهداری می‌شود و در فهرست كتابخانه آیت الله حججی به شماره 128 معرفی گردیده است.

در تصحیح این رساله روش متداول در تصحیح نسخه‌های خطی را پیش گرفته‌ایم و پس از مقابله آغازین و تقویم النص به مستند سازی آیات و روایات و نقل قول‌ها پرداخته‌ایم و برای مباحث مختلف طرح شده در رساله عنوان گذاری كرده‌ایم تا راه یافتن به مطالب آسان‌تر گردد. پس از این به ویرایش نهایی اثر پرداخته‌ایم و در پایان به نگارش مقدمه رساله در معرفی مؤلّف و مطالب لازم به توضیح پرداخته‌ایم.

امید است این اثر تفسیری از كتاب الله عزیز موجب نورانیت دل‌ها گردد و قدمی در راه ترویج معارف قرآن باشد و توشه‌ای برای روز بی توشه. آمین.

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به استعین

نحمدک اللّهمّ یا من شهدت بوحدانیتک السماء المزینة بالكواكب المنوّرة و نشكرک اللّهمّ یا من أقرّت بربوبیتک أرض الحاملة و بالهیتک سنة الرسول الناطقة ]در نسخه: «ناطقة».[ و بفردانیتک وجود الأشیاء دلائل واضحة. و نصلّی و نسلّم علی نبیک الأمی الهاشمی الذی أنزلت علیه القرآن بلسان عربی مبین و جعلته بشیرا للمؤمنین و نذیرا للملحدین و اصطفیته علی تبلیغ رسالتک من الأوّلین و الآخرین، و علی أخیه و صهره و وصیه الذی جعلته قرآنا ناطقا و إماما مبینا، و علی سائر أهل بیته الذین أذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیرا.

چنین گوید تراب نعال علماء و افقر و احقر سلسله فضلاء، هاشم بن حسین الحسینی السّاكن فی قریة الاشترجان من قراء اللّنجان من بلوک الإصفهان كه: چون حسب الحكم محكم لازم الاطاعه سركار حجة الإسلام قبلة الأنام نایب الإمام خاتم المجتهدین و سید العلماء الموحّدین سمی جدّه ابن عم سید المرسلین الحاج سید اسدالله بن مرحمت وغفران پناه، جنّت و رضوان آرامگاه، حجة الإسلام ملاذ الانام، معاذ الخاصّ و العام، افقه ]2[ الفقهاء و اعلم العلماء، سید المجتهدین و خاتم المحقّقین، الحاج سید محمدباقر الشفتی أعلی الله مقامه و نوّر الله تربته از نجف‌آباد اصفهان، وارد اشترجان لنجان شدم بعد از آنكه در این باره نیز تعلیقه طلیعه]ای[ از جانب سركار عظمت مدار، جلالت آثار، آسمان وقار، امیرالامراء و نصیرالوزراء، انوشیروان الدوران و آصف الدهر و الزمان، الحاج آصف الدولة العلیة العالیة زید اجلاله و الطافه و عدله صادر گردیده كه این حقیر فقیر در قراء متعلّق به ایشان بوده باشم به جهت ترویج دین مبین و نشر احكام سید المرسلین و از خان نعم ایشان هر صبح و شام دهن را آلوده سازم و خواطر پریشان را از پریشانی دهر آسوده نمایم، با خود خیال نمودم كه بعد از مدتی كه از الطاف بلانهایات ایشان خود را متنعّم دیدم، باید زبان قلم را اندكی مترنّم سازم مِن باب آنكه منعِم را بر منعَم حقی عظیم است، باید منعَم از عهده شكر منعِم ـ مهما امكن ـ برآید و روزگار را به بطالت نگذراند، و تحفه‌ای كه لایق باشد ارسال خدمت آن منعِم بنماید علی قدر الوسع والطاقة، و تحفه شخص ملّا بجز كتاب و تصنیف و تألیف چیزی نیست، لهذا بر خود لازم دانستم كه تحفه و هدیه به خطّ خود از تصنیفات و تألیفات خود، روانه خدمت آن شهریار زید اجلاله بنمایم، چون خود را و تصانیف خود را لایق این شخص بزرگ ندیدم، متمسّك شدم به یكی از سور قرآن مجید ربّانی و فرقان حمید سبحانی و كلام الله را مخلوط به هدیه و تحفه خود نمودم كه شاید ]3[ به بركت كلام الله، تحفه حقیر مقبول درباران كامكار گردد و به وسیله همّت ایشان این تحفه، تحفه روزگار گردد. لهذا سوره مباركه جمعه را به جهت قرائت جمعه ایشان تفسیر نمودم از روی اختصار به قدر فهم وقابلیت خود، و آن را هدیه آن شهریار كامكار نمودم.

و این تصنیف و تألیف بعد از ظهور تصانیف و تألیفات چند است كه از حقیر ظهور یافته، مثل «اعلام الفقهاء» در علم فقه و «كنزالعرفان» در علم تفسیر و «مجمع الحجج» نیز در علم فقه كه هر یك به لسان عربی مكتوب شده و هر یك از این سه كتاب مشتمل بر مجلدات است و از حوادث دوران و مكاره زمان در حیز تعویق و تعطیل است، امید كه به یاری خلّاق عالم و نصرت خاتم المجتهدین، الحاج سید اسدالله روحی فداه و اعانت سركار عظمت‌مدار، الحاج آصف الدّولة زید اجلاله و بقای عمر و فراغت، این سه كتاب ناتمام، تمام شود در این اعانت و یاری ایشان ذخیره روز جزا و معاون یوم المعاد آن شهریار گردد.

و مرتب نمودم این كتاب را بر یك مقدمه و دوازده باب و این كتاب را هم مسمّی نمودم بعون الله ب «آثار الأصفی»؛ امید كه خلّاق عالم، تفسیر این سوره را به قلم شكسته این بی مقدار ذخیره روزشِمار گرداند و الله الموفّق و المعین.

مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن

 ]معنی كلمه سوره و جمعه[

السورة فی اللغة ]در نسخه: «الغة».[ طائفة من القرآن التی أقلّها ثلاث آیات ]الكشاف، ج 1، ص 239؛ تفسیر سوره مباركه بقره؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 452، ماده«سور».[؛ یعنی سوره در لغت به معنی طائفه]ای[ از قرآن است و اقل آن سه آیه می‌باشد و سوره‌ای در قرآن نیست كه سه آیه و چهار آیه كمتر ]4[ باشد و معنی جمعه در لغت: «لاجتماع الناس فیه» ]مفردات غریب القرآن، ص 97، كتاب الجیم و ما یتّصل بها؛ النهایة فی غریب الحدیث،ج 1، ص 297، باب الجیم مع المیم.[ و فی الحدیث: «سمّیت الجمعة جمعة، لأنّ الله جمع فیها خلقه لولایة محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و وصیه فی المیثاق فسمّاه یوم الجمعة» ]الكافی، ج 3، ص 415، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 7،ص 377، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 7.[، یعنی: جمعه را به آن جهت جمعه نامیدند برای آنكه مردم در آن روز جمع می‌شوند در مساجد به جهت نماز جمعه؛ و در حدیث وارد شده كه: «جمعه به این جهت جمعه شد، برای اینكه خداوند جمع كرد خلق را در آن روز برای عهد و میثاق گرفتن به ولایت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و وصی او در روز الست، پس نامید آن روز را جمعه».

]فضیلت روز جمعه[

و اما فضیلت روز جمعه از حدّ تحریر و تقدیر تقریر بیرون است و اخبار در فضل آن بسیار وارد شده، بعضی از آن در این هدیه به سمع اشرف خواهد رسید.

روی الكلینی عن علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أبی بصیر، عن أبی الحسن الرضا علیه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله:«إنّ یوم الجمعة سید الأیام یضاعف الله عزّوجلّ فیه الحسنات و یمحو ]در نسخه: «یمحوا».[ فیه السیئات و یرفع فیه الدرجات و یستجیب فیه الدعوات و یكشف فیه الكربات و یقضی فیه الحوائج العظام و هو یوم فیه عتقاء و طلقاء من النار ما دعا به أحد من الناس و عرف حقّه و حرمته إلّا كان حقّا علی الله عزّوجلّ أن یجعله من عتقائه وطلقائه من النار، فإن مات فی یومه و لیلته، مات شهیدا و بعث آمنا و ما استخف أحد بحرمته و ضیع حقّه إلّا كان حقّا علی الله عزّوجلّ أن یصلیه نار جهنّم إلّا أن یتوب»] 5[.]الكافی، ج 3، ص 414، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 7،ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 4، با اختلاف كمی.[

 یعنی: روایت كرده است محمّد بن یعقوب كلینی طاب ثراه از علی بن محمّد و او از سهل بن زیاد و او از ابی‌بصیر و ابی‌بصیر از جناب امام رضا علیه‌السلام كه آن حضرت فرمودند كه: فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «به درستی كه روز جمعه سید روزهاست، مضاعف می‌فرماید خداوند عزّوجلّ در روز جمعه حسنات را و محو می‌فرماید در آن روز گناهان را و بلند می‌گرداند در آن روز درجات را و مستجاب می‌گرداند در آن دعاها را و كشف می‌فرماید در آن كرب و همّ را و بر می‌آورد در آن حوائج را، و روز جمعه روزی است كه در آن هست آزاد شدگان ]در نسخه: «شده‌گان».[ از آتش جهنّم و نیست كسی از خلق كه دعا كند در آن روز وعارف باشد بحق آن و حرمت آن، مگر اینكه بر خداست كه بگرداند او را از آزاد شدگان ]در نسخه: «شده‌گان».[ و رهانیده شدگان ]در نسخه: «شده‌گان».[ از آتش جهنم، پس اگر مُرد در روز جمعه یا شب جمعه، مرده است شهید و مبعوث می‌شود در روز قیامت در امان باری تعالی، و نیست كسی كه استخفاف كند حرمت روز جمعه را و ضایع كند حقّ آن را، مگر آنكه بر خدا لازم است كه برساند او را و گرفتار نماید او را به آتش جهنّم، مگر اینكه توبه كند».

و روی أبیجعفر الطوسی قدس الله روحه، عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله أنّه قال: «إنّ یوم الجمعة سید الأیام و هو یوم أعظم عندالله تعالی من یوم الفطر و یوم الأضحی و فیه خمس خصال: خلق الله فیه آدم و اهبط الله فیه آدم إلی الأرض و فیه توفی الله آدم و فیه ساعة لا یسأل الله عزّوجلّ فیها أحد شیئا ] 6[ إلّا اعطاه ما لم یسأل حراما و ما من ملک مقرب و لا سماء و لا أرض و لا ریاح و لا جبال و لا شجر إلّا و هی تشفق من یوم الجمعة». ]مصباح المتهجد، ص 284، ما جاء فی فضل یوم الجمعة؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 381 ـ382، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 22.[

 یعنی: روایت كرده است شیخ طوسی از پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله كه آن حضرت فرمودند كه: «به درستی كه روز جمعه سید روزهاست و بزرگتر است روز جمعه نزد خداوند از عید فطر وعید اضحی. و در روز جمعه است پنج خصلت: خلق كرد خداوند در آن آدم را و فرو فرستاد در روز جمعه آدم را به زمین و در آن روز وفات یافت آدم و در روز جمعه ساعتی است كه سؤال نمی‌كند در آن ساعت احدی از مردم خداوند را مگر اینكه خداوند به او عطا می‌كند مسئول او را مادامی كه سؤال نكند حرامی را و نیست ملكی مقرّب و نه آسمان و نه زمین و نه بادها و نه كوهها و نه درختها، مگر اینكه همه دوست دارند وطالب‌اند روز جمعه را».

و عن انس بن مالک، عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: «إنّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة أربع و عشرون ساعة لله عزّوجلّ فی كلّ ساعة ستمائة الف عتیق من النار». ]الخصال، ص 392، باب السبعة، حدیث 92؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 380، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 17.[

یعنی: از انس بن مالك روایت است كه او روایت كرده است از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه آن حضرت فرمودند كه: «به درستی كه شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است، از برای خداوند است در هر ساعتی از این بیست و چهار ساعت ششصد هزار نفر آزاد شده از آتش جهنّم».

و عن اصبغ بن نباته، عن امیرالمؤمنین علیه‌السلام قال: «لیلة الجمعة لیلة غرّاء و یومها ] علیه‌السلام [ یوم ازهر و من مات لیلة الجمعة، كتب له براءة من ضغطة القبر، و من مات یوم الجمعة، كتب له براءة من النار». ]من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 423، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1246؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 379، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 13.[

یعنی: روایت شده است از اصبغ بن نباته كه او روایت كرده است از امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه آن حضرت فرمودند كه: «شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است و هر كه بمیرد شب جمعه نوشته می‌شود برای او برات آزادی از فشار قبر و هر كه بمیرد در روز جمعه نوشته می‌شود برای او برات آزادی از آتش جهنّم».

و عن أبی الحسن علیه‌السلام فی حدیث طویل: «و أما الیوم الذی حملت فیه مریم، فهو یوم الجمعة للزوال و هو الیوم الذی هبط فیه الروح الأمین و لیس للمسلمین عید كان أولی منه، عظّمه الله تبارک و تعالی و عظّمه محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله، فأمره أن یجعله عیدا فهو یوم الجمعة». ]الكافی، ج 1، ص 480، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر 8، حدیث 4؛ وسائلالشیعه، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 5.[

 یعنی: روایت است از ابی‌الحسن علیه‌السلام در حدیث طولانی كه آن حضرت فرمودند: «واما روزی كه مریم مادر عیسی حامله شد به عیسی، روز جمعه بود وقت زوال. و روز جمعه روزی است كه نازل شد از بهشت در آن روح الامین بر پیغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و نیست از برای مسلمانان عیدی كه بهتر از روز جمعه باشد و بزرگ گردانیده است خداوند او را وبزرگ گردانیده است او را محمد مصطفی، پس امر كرده است كه آن را عید گردانند وآن روز جمعه است».

و از این قبیل احادیث در فضل روز جمعه بسیار است و این وجیزه را زیاده بر این گنجایش نیست و اغلب اخبار در كتاب «كنز العرفان» ذكر كرده‌ام. پس بر هر مسلم مؤمنی لازم است كه روز جمعه دست از مشاغل ]8[ دنیوی بردارد و این روز را اندكی به مقام خود ـ كه عبادت است ـ صرف نماید. شش روز دنیا را صرف دنیا كند و یك روز را كه جمعه باشد صرف عقبی نماید.

]علل بی بركت شدن كار دنیا در روز جمعه[

و حال اینكه هر امری كه در روز جمعه انجام دهند آن امر معیوب و غیر مرغوب وبی‌خیر و بركت است بعلل چند:

یكی آنكه: وضع شیء در غیر موضوع له شده است و اثری بر آن مترتب نیست، چون یخ گرفتن و یخ طلب كردن و یخ گذاردن در كوره حدّاد در حین تلهّب آن.

و یكی دیگر: مخالفت خلّاق عالم كه امر به عبادت در این روز فرموده و او طلب دینی كرده.

یكی دیگر آنكه: یهود و نصاری قدر روز جمعه خود را دارند، لا محاله من باب رغم انف آنها مسلم هم باید قدر روز جمعه را بداند تا محل صرف و تعرض یهود و نصاری من باب تعصّب و غیرت مذهبی نشود.

یكی دیگر: به نظر درآورد كه در این روز جمعه بود كه فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام در صحرای كربلاء با لب تشنه و شكم گرسنه، بدن طیب طاهر او را كوفیان دغا و شامیان اشقیا از دم شمشیر و نیزه و خنجر پاره پاره كردند، چگونه شخص میل كند كه در این روز مشغول به امور دنیوی بوده باشد!

]ذكر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف[

آه و وا ویلاه از داهیه عظمی كربلا، ای آصف دوران و ای سلیمان زمان، كاش در روز عاشورا بودی در صحرای كربلا آن وقتی كه فرزند پیغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمود: «هل من مغیث یغیثنی و هل من معین یعیننی و هل من شربة من الماء سبیل» ]در مقاتل معتبر به این صورت وجود ندارد و برخی از جملات آن با اندكی اختلاف درعبارت آمده است. بنگرید به: اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 61، مبارزة اصحاب الحسین علیه‌السلام و استشهادهم؛ موسوعة كلمات الامام الحسین علیه‌السلام، ص 574، مقتل الرضیع؛ ینابیع المودة، ج 3،ص 75، مقتل اصحاب الحسین علیه‌السلام.[ به عوض آب كوفیان بی حیا شمشیر و نیزه حواله آن حضرت می‌نمودند ]صلی‌الله‌علیه‌وآله [ تو هم آب می‌دادی و هم جان در راهش می‌دادی!

لمؤلّفه:

كاش بودی آصفا در كربلا

تا بدیدی تو سلیمان در بلا

اوفتاده دست اهریمن حسین

زیر خنجر، زیر شمشیر ]و[ سنین

نه برادر نه پسر نه یاوری

نه معین نه انیس مادری

یك سلیمان صد هزاران اهرمن

آن همه تیغ سنان یك بدن

آن لب خشكید ]در نسخه: «خوشكیده».[ و آن جسم پاك

آن تن غلطان بخون بر روی خاك

سر نهاده از غریبی بر تراب

سبط پیغمبر وصی بوتراب

تا كه برداری سرش از روی خاك

هم نهی مرهم تو بر آن جسم چاك

دور سازی از سلیمان اهرمن

بر تن عریان او سازی كفن

بس كن ای آقا حدیث كربلا

پر نمودی قلب آصف از بلا

رنجه دادی خاطر آن شهریار

داستانی دیگر از قرآن بیار

]تفسیر[ (بسم الله الرحمن الرحیم)

«الرحمن مشتق من الرحمة و من أبنیة المبالغة و أبلغ من الرحیم و مختصّ بذات الله تعالی لا یسمّی به غیره و لایوصف به أحد من الناس». یعنی: رحمن مشتق از رحمت است و از بناهای مبالغه است و ابلغ از رحیم است و این اسم مختص ذات بی زوال خداوندیست و هیچ كس دیگر را به این اسم نخوانند و به این وصف احدی را ننامند وتوصیف نكنند. می‌گویند كه: فلان رحیم و رحیم القلب است و لیكن نمی‌گویند كه: فلان رحمن و رحمن القلب است.

یعنی: به نام خداوند بسیار بخشاینده بر گناهكاران خلایق و مهربان است و قال عیسی بن مریم: «الرحمن، رحمن الدنیا ] 10[ و الرحیم، رحیم الآخرة». ]التبیان، ج 1، ص 29، سورة الفاتحة.[ یعنی فرمود عیسی علیه‌السلام كه: معنی «الرحمن»، رحم كننده بر جمیع عباد است در دنیا از مؤمن و كافر وفاسق و فاجر به آنچه ایشان را احتیاج است و «رحیم»، رحم كننده در آخرت است مؤمنان را دون كافران. و رحمت اول را عام نامند و رحمت اخیر را رحمت خاص گویند.

پس «رحمن» صفت عام خداوند است و اسم خاصّ او و «رحیم» اسم عام خداست و صفت خاص او؛ چنانچه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند به روایت عكرمه كه: «خدا را صد جزء رحمت است، یك جزء آن را به دنیا فرستاد و در میان همه خلق پهن كرد و فرو گرفت هركس و هر چیز را و جمیع نعم دنیا از اثر آن یك جزء رحمت است و نود و نه جزء دیگر را در خزانه احسان خود ذخیره نمود تا در آخرت این یك جزء را با آن نود و نه جزء ضم كرده بر بندگان خود نثار نماید». ]تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 54، تفسیر سورة الفاتحة؛ روضة المتقین، ج 2، ص 318.[

بلی گناه آخر دارد و رحمت خداوند آخر ندارد. همین حدیث با مسرّت مؤمنان را بس است كه فرمودند معصوم: كه: «در روز قیامت این قدر خداوند گنه‌كاران ]را[ بیامرزد كه شیطان هم به طمع افتد». ]امالی شیخ صدوق، ص 273 ـ 274، المجلس السابع و الثلاثون، حدیث 2، نص روایت این است: «إذا كان یوم القیامة نشر الله تبارک و تعالی رحمته حتی یطمع إبلیس فی رحمته».[

 و چون قدر و منزلت «بسم الله الرّحمن الرّحیم» از جمیع آیات قرآنی بالاتر بود خداوند هم او را مفتاح هر سوره‌ای از سور قرآن قرار داد و آن را در اول نماز واجب كرد.

و عن أبی هریرة، عن رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: «یا أبا هریرة إذا توضأت، فقل: بسم الله الرّحمن الرّحیم و إذا غشیت أهلک، فقل: بسم الله الرّحمن الرّحیم، فإن حفظتک یكتبون لک الحسنات حتی تغتسل من ] 11[ الجنابة، فإن حصل من تلک المواقعة ولد كتبت له ]در مصدر: «كتب لک».[ من الحسنات بعدد نفس ذلک الولد و بعدد أنفاس أعقابه إن كان له عقب، حتی لایبقی عنهم أحد. یا أباهریرة إذا ركبت دابة، فقل: بسم الله و الحمد لله، یكتب لک الحسنات بعدد كلّ خطوة، و إذا ركبت سفینة، فقل: بسم الله و الحمد لله، یكتب لک الحسنات حتی تخرج منها». ]تفسیر رازی، ج 1، ص 171، تفسیر سورة الفاتحة.[

یعنی روایت شده از ابی هریره ]در نسخه: «انس بن مالک».[ از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه فرمودند: «یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» و چون نزدیك به عیال خود رفتی بگو: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» به درستی كه ملائكه حفظه تو، می‌نویسند برای تو حسنات تا اینكه غسل جنابت بنمائی، پس اگر حاصل ]در نسخه: «حصل».[ شود از این مواقعت فرزندی، نوشته می‌شود برای خواننده «بسم الله» حسنه به عدد نفس‌های آن فرزند در دار دنیا وبه عدد نفس‌های اولادهای آن فرزند، هرگاه بوده باشد از برای آن فرزند عقبی، تا اینكه نماند از آنها احدی. ای ابا هریره! هرگاه سوار شدی مركبی را، پس بگو: «بسم الله والحمد لله»، می‌نویسد برای تو ملائكه حسنات به عدد هر قدمی كه آن دابه بر می‌دارد و چون سوار كشتی شدی، پس بگو: «بسم الله و الحمد لله»، می‌نویسد برای تو تا وقتی كه از كشتی خارج شدی».

و عن رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: «من رفع قرطاسا من الأرض فیه: «بسم الله الرّحمن الرّحیم» اجلالا لله تعالی، كتب عند الله من ]12[ الصدیقین و خفّف عن والدیه و إن كانا من المشركین»؛ ]تفسیر الرازی، ج 1، ص 271، تفسیر سورة الفاتحة.[ یعنی: از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرویست كه فرمودند كه: «كسی كه بردارد كاغذی را از زمین كه در آن نوشته باشد «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، از برای جلال وبزرگی خدا، نوشته می‌شود نزد خداوند از جمله صدیقین و تخفیف داده می‌شود گناه والدینش وعذاب ایشان، اگر چه بوده باشند از مشركین».

و عن علی بن أبی‌طالب علیه‌السلام قال: «لما نزلت «بسم الله الرّحمن الرّحیم» قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: أوّل ما أنزلت هذه الآیة علی آدم، قال: أمن ذریتی من العذاب ما داموا علی قرائتها، ثمّ رفعت فانزلت علی إبراهیم ]علیه‌السلام [ فتلاها و هو فی كفة المنجنیق، فجعل الله علیه النار بردا و سلاما، ثمّ رفعت بعده فما أنزلت إلّا علی سلیمان و عندها قالت الملائكة: ألآن تمّ والله ملكک، ثمّ رفعت فأنزلها الله تعالی علی ثمّ یأتی أمّتی یوم القیمة وهم یقولون: «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، فإذا وضعت أعمالهم فی المیزان ترجحت حسناتهم». ]تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81، تفسیر سورة الفاتحة.[

یعنی: و از امیرالمؤمنین علیه‌السلام منقول است كه فرمودند كه: «چون نازل شد «بسم الله الرّحمن الرّحیم» فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: اول نزول این آیه بر آدم علیه‌السلام بود و چون این آیه بر او نازل شد فرمود كه: امان یافت ذریه من از عذاب تا وقتی كه مشغول قرائت این آیه باشند. پس بالا رفت این آیه و نازل شد مرّه دویم بر ابراهیم علیه‌السلام، پس خواند ]در نسخه: «خاند».[ آن را ابراهیم در حالكونی كه بود ] 13[ در كفّه منجنیق، پس گردانید خداوند بر او آتش را سرد و سلامت، پس بالا رفت آیه بعد از آن و نازل نشد، مگر بر سلیمان علیه‌السلام، پس نزد نزول این آیه گفتند ملائكه كه: الان تمام كرد خداوند ملك را بر تو، پس باز بالا رفت، پس خداوند نازل كرد آن را بر من، پس می‌آیند امّت من روز قیامت و می‌گویند: «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، پس چون می‌گذارند اعمال ایشان را در كفّه میزان زیاد می‌شود حسنات ایشان».

«و كان الله بالمؤمنین رحیما فهو رحیم بهم فی ستّة مواضع: فی القبر و حسراته، والقیامة و ظلماته، و قرائة الكتاب و فزاعاته ]در نسخه: «مخافته»، بدل «قرائة الكتاب و فزاعاته»، آنچه در متن آمده از مصادرمی‌باشد.[، و الصراط و مخافاته، و النار و دركاته، والجنّة و درجاته» ]تفسیر الرازی، ج 1، ص 172، تفسیر سورة الفاتحة؛ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81،تفسیر سورة الفاتحة.[؛ یعنی: خداوند هست بر مؤمنان رحم كننده، پس او رحیم است به مؤمنان در شش موضع: در قبر و حسرات قبر، و در قیامت و ظلمات آن، و در میزان وترس آن، و در صراط و مخافات آن، و در آتش و دركات آن، و در جنّت و درجات آن.

پس بر مؤمن واجب است كه همیشه به ذكر این آیه در هر مقام و هر شغل و هر عمل قیام نماید و احادیث در فضل آیه «بسم الله» از حد و حصر بیرون است و اغلب آن را در كتاب «كنزالعرفان» به بسطی كامل ایراد نموده‌ام و این وجیزه گنجایش زاید بر آنچه كه ذكر شد ندارد.

به هر حال ثمرات «بسم الله» بسیار است و مقرّبین درگاه احدیت همیشه به ذكر «بسم الله» قیام و اقدام نموده‌اند. چنانچه در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان در بین نماز، ابن ملجم مرادی ] 14[ چون ضربت بر فرق امیرالمؤمنین علیه‌السلام زد، حضرت فرمودند: «بسم الله و بالله فزت و ربّ ]در نسخه بربّ است و در منابع موجود و ربّ می‌باشد.[ الكعبة». ]خصائص الائمة، ص 63؛ مناقب آل أبی‌طالب، ج 1، ص 385.[

]مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا[

و در وقتی كه شمر ولد الزنا تیغ بر گلوی پسر فاطمه گذارد، مظلوم كربلا فرمودند: «بسم الله و بالله و علی سنة رسول‌الله، أقتل عطشانا و أنا بن رسول‌الله؟ أقتل عطشانا و أنا بن فاطمة الزهراء؟ أقتل عطشانا و أنا بن امیرالمؤمنین؟!»؛ یعنی: آیا كشته می‌شوم من تشنه و حال اینكه منم فرزند رسول خدا ]صلی‌الله‌علیه‌وآله [ آیا من كشته می‌شوم و حال اینكه منم فرزند فاطمه زهرا ]3[ آیا من كشته می‌شوم و حال اینكه منم فرزند امیرالمؤمنین علیه‌السلام؟ و آن حرام‌زاده شرم نكرد و سر آن سرور را از خنجر فولاد برید و آن سلیمان زمان را سر از تن جدا كرد، نمی‌دانم سركار عظمت‌مدار آصف‌الدوله كه الحق آصف الشریعه است در كجا بود كه در آن حین قطره آبی به حلق نازنینش بریزد و از تیغ آبدار دمار از روزگار شمر ولد الزنا برآورد آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصفا بودی كجا ای شهریار

تا ببینی ظلم بی حدّ ]و[ شمار

كاز گروه شامی كوفی رسید

بر حسین آن كشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یك روی او

 كافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یكی برد از جفا عمّامه‌اش

مشركی كَند از برش دراعه‌اش

گشت تاراجِ حوادث پیرهن

مانده عریان، تن برهنه، بی كفن

یك طرف گرمی ز حرّ آفتاب

یك طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده ]گرم شده، گداخته (فرهنگ معین).[ در آن سرزمین] 15[

مانده غرق خون شه دنیا و دین

آصفا ای شهریار كامكار

كاش بودی آن زمان در آن دیار

تا كه بودی سایه جسم نازكش

كرده از دیبا كفن جسم ]و[ تنش

خون بشستی زآب دیده موی او

رو نهادی لحظه‌ای بر روی او

بس كن ای آقا، سخن كوته نما

آذر افكندی تو بر ارض ]و[ سما

تو مگو آقا، بگو عبد ذلیل

شرم كن در نزد مولای جلیل

این سخن از قول مردم شد بیان

الامان از شخص نادان الامان

]تفسیر آیه اول: یسبح لله ما فی السماوات…[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی آلسَّمَوَاتِ وَ مَا فِی آلاَْرْضِ آلْمَلِکِ آلْقُدُّوسِ آلْعَزِیزِ آلْحَكِیمِ)

شرعت بعون الله فی تفسیرها علی نهج الاختصار، فاعتبروا یا أولی الأبصار من الصغار و الكبار.

«یسبح لله»؛ أی ینزهه عن جمیع النقایص و المعایب و التسبیح ما فی السماوات و ما فی الأرض، الأصل فیه التنزیه، فمعنی سبحان الله أبرء الله من السوء تبرّیة.

]تسبیح موجودات[

و تسبیح الموجودات إمّا بلسان الحال أو بلسان المقال؛ و أمّا بلسان الحال، فإنّ كل ذرة من الموجودات تنادی بلسان حالها علی وجود صانع حكیم واجب لذاته؛ و أمّا بلسان المقال و هو فی ذوی العقول ظاهر، و أمّا غیرهم من الحیوانات و الجمادات غیر معلوم عندنا، لعدم المجانسة، فإنّ كل طائفة منها یسبّح ربّها بلغاتها و أصواتها، و أما الجمادات، فإنّ لها أیضا تسبیحا غیر معلوم عندنا و معلوم عند ربّها، كما قال الله تبارک وتعالی: (إِنْ مِنْ شَیءٍ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ ] 16[ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ) ]سوره مباركه اسراء، آیه 44.[ كافٍ فی الاستدلال لأهل الإیمان.

ملخّص كلام این است كه: معنی «یسبح لله» یعنی به پاكی و پاكیزگی یاد می‌كنند خدای را آنچه در آسمانهاست از بدایع علوی و آنچه در زمین است از كواین سفلی، یعنی: تنزیه می‌كنند خدای را از جمیع نقایص و معایب، و تسبیح اصل در آن تنزیه است، پس معنی «سبحان الله» یعنی مبراست از بدی خداوند عالم، نهایت تبرّی و تسبیح موجودات، یا به لسان حال است یا به لسان مقال، و اما به لسان حالش ظاهر است به درستی كه جمیع موجودات ندا می‌كنند به زبان حال بر وجود حضرت واجب الوجود وصانع خود، و اما به لسان قالش، پس آن در ذوی العقول ظاهر، و امّا در غیر ذوی العقول از حیوانات و جمادات، پس به درستی كه هر طائفه از آن تسبیح می‌كنند خدای خود را به لغت‌های خود و صوتهای خود.

]تسبیح جمادات[

و امّا جمادات، پس به درستی كه از برای آنها می‌باشد تسبیحی غیر معلوم و غیر مفهوم نزد ما ]در تسبیح جمادات مفسران نظرات ارزنده‌ای را طرح كرده‌اند كه جای طرح و بحثفراوانی دارد و این مقال گنجایش آن را ندارد. در اینجا به نظر علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در تفسیر سوره اسراء آیات 40 تا 55 اشاره می‌كنیم:و التسبیح تنزیه قولی كلامی و حقیقة الكلام الكشف عما فی الضمیر بنوع من الإشارة إلیه والدلالة علیه غیر أن الإنسان لما لم یجد إلی إرادة كل ما یرید الإشارة إلیه من طریق التكوین طریقا التجأ إلی استعمال الألفاظ و هی الأصوات الموضوعة للمعانی، و دلّ بها علی ما فیضمیره، و جرت علی ذلک سنة التفهیم و التفهّم، و ربما استعان علی بعض مقاصده بالإشارة بیدهأ و رأسه أو غیرهما، و ربما استعان علی ذلک بكتابة أو نصب علامة. و بالجملة فالذی یكشف به عن معنی مقصود قول و كلام و قیام الشیء بهذا الكشف قول منهوتكلیم و إن لم یكن بصوت مقروع و لفظ موضوع، و من الدلیل علیه ما ینسبه القرآن إلیه تعالی من الكلام و القول و الأمر و الوحی و نحو ذلک مما فیه معنی الكشف عن المقاصد و لیس منقبیل القول و الكلام المعهود عندنا معشر المتلسنین باللغات و قد سماه الله سبحانه قولا و كلاما.و عند هذه الموجودات المشهودة من السماء و الأرض و من فیهما ما یكشف كشفا صریحا عنوحدانیة ربها فی ربوبیته و ینزهه تعالی عن كل نقص و شین فهی تسبح الله سبحانه.و ذلک أنها لیست لها فی أنفسها إلا محض الحاجة و صرف الفاقة إلیه فی ذاتها و صفاتهاوأحوالها. و الحاجة أقوی كاشف عما إلیه الحاجة لا یستقل المحتاج دونه و لا ینفک عنه فكلمن هذه الموجودات یكشف بحاجته فی وجوده و نقصه فی ذاته عن موجده الغنی فی وجوده التام الكامل فی ذاته و بارتباطه بسائر الموجودات التی یستعین بها علی تكمیل وجوده و رفع نقائصه فی ذاته أن موجده هو ربه المتصرف فی كل شیء المدبر لأمره.ثم النظام العام الجاری فی الأشیاء الجامع لشتاتها الرابط بینها یكشف عن وحدة موجدها، و أنه الذی إلیه بوحدته یرجع الأشیاء و به بوحدته ترتفع الحوائج و النقائص فلا یخلو من دونه منالحاجة، و لا یتعری ما سواه من النقیصة و هو الرب لا رب غیره و الغنی الذی لا فقر عنده والكمال الذی لا نقص فیه.فكل واحد من هذه الموجودات یكشف بحاجته و نقصه عن تنزه ربه عن الحاجة و براءته منالنقص حتی أن الجاهل المثبت لربه شركاء من دونه أو الناسب إلیه شیئا من النقص و الشین تعالی و تقدس یثبت بذلک تنزهه من الشریک و ینسب بذلک إلیه البراءة من النقص فإن المعنی الذی تصور فی ضمیر هذا الإنسان و اللفظ الذی یلفظه لسانه و جمیع ما استخدمه فی تأدیة هذاالمقصود كل ذلک أمور موجودة تكشف بحاجتها الوجودیة عن رب واحد لا شریک له و لا نقصفیه. فمثل هذا الإنسان الجاحد فی كون جحوده اعترافا مثل ما لو ادعی إنسان أن لا إنسان متكلما فی الدنیا و شهد علی ذلک قولا فإن شهادته أقوی حجة علی خلاف ما ادعاه و شهد علیه و كلمات كررت الشهادة علی هذا النمط و كثر الشهود تأكدت الحجة من طریق الشهادة علی خلافها.فإن قلت: مجرد الكشف عن التنزه لا یسمی تسبیحاً حتی یقارن القصد و القصد مما یتوقف علی الحیاة و أغلب هذه الموجودات عادمة للحیاة كالأرض و السماء و أنواع الجمادات فلا مخلصمن حمل التسبیح علی المجاز فتسبیحها دلالتها بحسب وجودها علی تنزه ربها.قلت: كلامه تعالی مشعر بأنّ العلم سار فی الموجودات مع سریان الخلقة فلكل منها حظ من العلم علی مقدار حظه من الموجود، و لیس لازم ذلک أن یتساوی الجمیع من حیث العلم أویتحد من حیث جنسه و نوعه أو یكون عند كل ما عند الإنسان من ذلک أو أن یفقه الإنسان بماعندها من العلم قال تعالی حكایة عن أعضاء الإنسان: (قَالُوا أَنطَقَنَا آللَّهُ آلَّذِی أَنطَقَ كُلَّ شَیءٍ) حم السجدة: 21 و قال: (فَقَالَ لَهَا وَ لِلاَْرْضِ آئْتِیا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَینَا طَآئِعِینَ) حم السجدة: 11والآیات فی هذا المعنی كثیرة، و سیوافیک كلام مستقل فی ذلک إن شاء الله تعالی. و إذا كان كذلک فما من موجود مخلوق إلّا و هو یشعر بنفسه بعض الشعور و هو یرید بوجوده إظهار نفسه المحتاجة الناقصة التی یحیط بها غنی ربه و كماله لا رب غیره، فهو یسبح ربه وینزهه عن الشریک و عن كل نقص ینسب إلیه.و بذلک یظهر أن لا وجه لحمل التسبیح فی الآیة علی مطلق الدلالة مجازا فالمجاز لا یصار إلیه إلّا مع امتناع الحمل علی الحقیقة، و نظیره قول بعضهم: إنّ تسبیح بعض هذه الموجودات قالی حقیقی كتسبیح الملائكة و المؤمنین من الإنسان و تسبیح بعضها حالی مجازی كدلالةالجمادات بوجودها علیه تعالی و لفظ التسبیح مستعمل فی فی الآیة علی سبیل عموم المجاز،وقد عرفت ضعفه آنفا.و الحق أنّ التسبیح فی الجمیع حقیقی قالی غیر أنّ كونه قالیا لا یستلزم أن یكون بألفاظ موضوعة و أصوات مقروعة. (المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 108 ـ 111، ذیل آیات 40ـ 55 سوره اسری).[، ولی معلوم و واضح نزد پروردگار خود، چنانچه خود خلاق عالم می‌فرماید كه: (اِنْ مِنْ شَیءٍ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ) ]سوره مباركه اسراء، آیه 44.[، ‌پس این آیه در مقام استدلال كافیست از برای اهل ایمان. بلی هندی زبان، عجمی را نمی‌فهمد و عجم زبان، ترك را نمی‌فهمد و خروس زبان كلاغ را نمی‌فهمد، چگونه انسان زبان جماد وحیوان را می‌یابد.] 17[

(الْمَلِکُ آلْقُدُّوسُ آلْعَزِیزُ آلْحَكِیمُ)؛ یعنی: تسبیح می‌كنند آنچه در آسمانها وزمین‌هاست، پادشاهی را كه مُلك او بی زوال است و آن پادشاه پاك و بی عیب است و عزیز و ارجمند است و غالبی است كه مغلوب نگردد و گَرد مذلّت بر دامن كبریائی او ننشیند و حكیم و صواب كار و درست كردار در همه امور است، پس در جائی كه اهل آسمانها و زمین‌ها و آنچه كه شیء بر آن صدق شود، تسبیح خداوند تعالی كنند و حال اینكه آنها خالی از تكلیف‌اند! چرا باید انسان كه اكمل موجودات است با كثرت ذنوب از ذكر خداوند و تسبیح آن غافل باشد و عمر گرانمایه را صرف عصیان و ذنوب بالمرّه نماید. نظم:

ابر و باد و مه و خورشید و فلك در كارند

تا تو نانی به كف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبری ]دیباچه گلستان سعدی.[

]تسبیح حیوانات در آیات و روایات[

این است كه در اخبار رسیده است كه هر حیوانی چه ذكر]ی[ دارد. بعضی از آن در این وجیزه به سمع آن شهریار می‌رسد و تفصیل آن ]را[ در كتاب كنزالعرفان به بسطی كامل ذكر كرده‌ام.

روی محمد بن الحارث التمیمی عن الحسین علیه‌السلام: «أنّه قال… إذا صاح البازی یقول: یا عالم الخفیات و یا كاشف البلیات و إذا صاح الطاوس یقول: مولای ظلمت نفسی واغتررت بزینتی، فاغفر لی و إذا صاح الدرّاج یقول: الرحمن علی العرش استوی وإذا صاح الدیک یقول: من اعرف الله ]18[ لم ینس ذكره و إذا قرقرت الدجاجة تقول: یا إله الحق أنت الحق و قولک الحق یا الله یا حق و إذا صاح الباشق یقول: آمنت بالله والیوم الآخر… و إذا صاح الشاهین یقول: سبحان الله حقّا حقّا و إذا صاحت البومة تقول: البعد من الناس راحة ]در مصادر: «انس».[…» إلی آخر الحدیث. ]الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 248، الباب الرابع فی معجزات الإمام الحسین بن علی علیهماالسلام،حدیث 5؛ بحارالانوار، ج 61، ص 27، ابواب الحیوان و اصنافها، حدیث 8.[

یعنی روایت كرده است محمّد بن حارث تمیمی از جناب سید الشهداء ]علیه‌السلام [ كه آن حضرت فرمودند: «چون فریاد كند باز می‌گوید: یا عالم الخفیات و یا كاشف البلیات وچون فریاد كند طاوس می‌گوید: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی فاغفر لی وچون فریاد كند درّاج ]پرنده‌ای است شبیه كبك و از آن بزرگتر، پرهایش دارای خال‌های سیاه و سفید و نوك آن كوتاه است. قرقاول، مرغ بهشتی.[ می‌گوید: الرحمن علی العرش استوی و چون فریاد كند خروس می‌گوید: من اعرف الله لم ینس ذكره و چون تقرقر كند مرغ می‌گوید: یا إله الحقّ أنت الحق و قولک الحق یا الله یا حق و چون فریاد كند باشق ]نام پرنده‌ای كه فارسی آن باشه است، یكی از پرندگان شكاری كوچكتر از باز، با چشمانی زرد رنگ كه رنگ پشتش خاكستری تیره و شكمش سفید با لكه‌های خیالی است. قرقی،قوش. (معین).[ می‌گوید آمنت بالله و الیوم الآخر… و چون فریاد كند شاهین می‌گوید: سبحان الله حقّا حقّا و چون فریاد كند بوم كه جغد باشد می‌گوید: البعد من الناس راحة…» تا آخر حدیث.

پس از این اخبار معلوم شد و از آیات قرآنی كه هر چیزی تسبیح خداوند را می‌نماید و در عالم خود عقل و شعور دارند، چنانچه باز خداوند در قرآن مجید می‌فرماید كه: سلیمان علیه‌السلام فرمود: (یا أَیهَا آلنّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ آلطَّیرِ وَ أوتِینا مِنْ كُلِّ شَیءٍ) ]سوره مباركه نمل، آیه 16.[ و باز می‌فرماید در كلام مجید خود: (وَ تَفَقَّدَ آلطَّیرَ فَقالَ ما لِی لا أَرَی آلْهُدْهُدَ) ]سوره مباركه نمل، آیه 20.[ ] 19[ و این تهدید و وعید را احدی از عقلا نمی‌كند بر كسی كه عقل و شعور و تكلیف نداشته باشد، چه جائی كه رسول خداوند چنین تهدیدی بنماید به مرغی، پس ثابت شد كه مرغ یا غیر آن عاقل است و مكلّف است در عالم خود به تكلیفی كه سلیمان او را تهدید می‌نماید.

و باز در جای دیگر از قرآن می‌فرماید: (حَتی إذا اَتَوا عَلی وادِ آلنَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أیها آلنَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ) ]سوره مباركه نمل، آیه 18.[ و در جای دیگر می‌فرماید: (وَ آلطَّیرُ صآفّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ) ]سوره مباركه نور، آیه 41.[ معنی آن این است كه: «كلّ من الطیر قد علم صلاته و تسبیحه».

و در حدیث وارد شده كه راوی می‌گوید: كنت جالسا عند أبی جعفر علیه‌السلام فقال: «أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس و بعد طلوعها؟ قلت: لا، قال: إنّها تقدّس ربّها و تسأله قوت یومها» ]بحارالأنوار، ج 61، ص 94، أبواب الحیوان و أصنافها.[، یعنی نشسته بودم نزد ابی جعفر علیه‌السلام فرمودند آن حضرت: «آیا می‌دانی چه می‌گویند این گنجشك‌ها نزد طلوع آفتاب و بعد از طلوع آن؟ عرض كردم: نه یابن رسول‌الله فرمودند: تقدیس می‌كنند خداوند خود را و سؤال می‌كنند از او قوت روز خود را».

«و قالوا بعض الثقات و رأیت أیضا فی بعض الكتب: أنّ فی بعض الأوقات اشتد القحط و عظم حرّ الصیف و الناس خرجوا إلی الاستسقاء فلما ]در نسخه: «فلم» و آنچه در متن آورده‌ایم از مصدر می‌باشد.[ افلحوا، قال: خرجت إلی بعض الجبال فرأیت ظبیة جائت إلی موضع كان فی الماضی من الزمان مملوا من الماء و لعلّ تلک الظبیة كانت تشرب منه، فلمّا وصلت الظبیة إلیه ما وجدت فیه شیئا من الماء و كان أثر العطش ] 20[ الشدید ظاهر علی تلک الظبیة، فوقفت و حركت رأسها إلی جانب السماء فاطبق الغیم ]در نسخه: «الغنم».[ و جاء الغیث الكثیر». ]این كلام علامه مجلسی است بعد از روایتی كه نقل كرده‌اند.[

یعنی ذكر كردند از برای حقیر بعضی از ثقات اخلاء و نیز به همین مضمون دیدم در بعض كتب كه به درستی كه در بعض اوقات كه شدت قحط بوده و نهایت گرمی هوا در صیف و مردم بیرون رفته‌اند به جهت دعای باران و فلاح و نجاحی از برای آنها حاصل نشده كه بارش باشد، گفت كه: بیرون رفتم به بعض كوه‌ها پس دیدم آمد آهویی یا پازنی ]بز كوهی (فرهنگ دهخدا).[ در موضعی كه چشمه آب یا مكان اجتماع آب بود در زمان‌های سابق و شاید آن آهو یا آن پازن از آن مكان آب خورده بود، پس چون آمد در مكانِ آب و ندید، نهایت تشنگی هم در آن ظاهر بود، پس دیدم كه ایستاد و سر خود را حركت داد به سوی آسمان، پس ابر آمد گرفت یكدیگر را و باران بسیار بارید.

به هر حال كلّ موجودات، شب و روز در ذكر خداونداند از حیوان و نبات و جماد وممكنات و این انسان بی چاره یك روز جمعه را هم هموار نمی‌كند به خود كه بعض از آن روز را و بعض از شب آن را، یك فكری از برای قیامت و بعد از موت خود بنماید واین قدر غافل از خلاق عالم نباشد، لا محاله به قدر یك حماری در ذكر بوده باشد، یا نصف حمار، بل عشر حمار كه شب و روز این زبان بسته چه قدر قرائت سوره «انا انزلناه» می‌كند، یا به روایتی لعن بر عشاران ]باج‌گیران.[ می‌كند در حالت صوت بلند. ]بنگرید: كشف الیقین، ص 434، المبحث السادس و العشرون فی قصة اصحاب الكهف؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 170، الباب الثالث و التسعون، علمه علیه‌السلام (امیرالمؤمنین).[

و از این طرف نظر كند كه آقایان و امامانِ او، با این همه قدر ]21[ و منزلت، چقدر كوشش می‌نمودند در امر عبادت.

]مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه[

حتی جناب سیدالشهداء علیه‌السلام در روز تاسوعا از كوفیان و شامیان مهلت خواستند كه امشب، شب جمعه است ]در اینكه روز عاشورا چه روزی بوده است اختلاف نظر وجود دارد.[ و این شب را به ما مهلت بدهید تا وداع عبادت خدای خود را بنمایم و فردا امر از شماست، و راضی نشدند، حتی شمر ولد الزنا فریاد كرد كه: ای عبّاس! به برادرت بگو كه همین الان یا بنای جنگ را بگذار یا بایزید بیعت كن و مهلت نیست. آخر، جمعی از سرداران تیغ‌ها كشیدند از غلاف و فریاد كردند كه: ای شمر ولد الزنا! هرگاه كافری یك شب از شما مهلت طلبد، مهلت به او می‌دهید و فرزند پیغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله یك شب زیادتر از شما مهلت نخواسته است، او را مهلت نمی‌دهید، هرگاه او را مهلت دادید فبها و الّا بنای نزاع با شما است، لابد و ناچار آن حضرت را مهلت دادند وآن شب تا به صبح آن حضرت گاه در نماز و گاه در تلاوت قرآن و گاه در مناجات وگاه در گریه و زاری و گاه با اهل حرم، گرم وداع.

كاش ای آصف دوران و سركرده خوبان در آن شب بودی و تو هم با ایشان گرم نماز و تهجّد و گریه و زاری بودی؛ آه وا ویلاه.

]اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا[

لمؤلّفه:

كاش بودی آصف اندر آن زمین

تا بدیدی حال آن سلطان دین

كاندر آن شب بود گاهی در نماز

گاه كردی با خدا راز ]و[ نیاز

گه به خواهر می‌سپردی كودكان

اشك می‌بارید گه از دیدگان

گه سكینه رفته در آغوش باب

زاشك خود دامان شه كردی پرآب

كی پدر از تشنگی پژمرده‌ام

بلكه بتوان گفت بابا ]مرده‌ام[ ] 22[

ای پدر دست من ]و[ دامان تو

من شوم بابا بلاگردان تو

تشنگی تا كی به ما باشد روا

العطش تا كی بگویم، تا كجا؟

اصغرت بابا ز بی شیری هلاك

مادرش زین غم فتاده روی خاك

آل پیغمبر چرا این سان شدند

دست گیر قوم بی ایمان شدند

سر به زیر افكند شاه از انفعال

آه آه از خجلت اهل ]و[ عیال

كاش بودی شهریارا آصفا

اندر آن شب در زمین كربلا

تا ز آب دیده آل مصطفی

می‌نمودی جمله سیراب از وفا

قصّه كوته كن شكن آقا بنان

داستان دیگری را كن بیان

قلب آصف را مكن افزون ملول

بشكن این خامه كه آزارد رسول

الا لعنة الله علی القوم الظالمین.

]تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولا[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(هُوَ آلَّذِی بَعَثَ فِی آلاُْمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ آلْكِتَابَ وَآلْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ)

شرعت بعون الله فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار إنشاء الله تعالی.

الأمی فی اللغة ]در نسخه: «الغة».[ من لا یقرء كتابا و لا یكتب و الأمیین هم العرب لأنّهم كانوا لا یكتبون و لا یقرؤن من بین الأمم و ظهور الكتابة أولا بالطائف و هم أخذوها من أهل الحیرة والمعنی أنّه بعث من قوم أمیین.

یعنی اوست كسی كه برانگیخت در میان ناخوانندگان و نانویسندگان ـ كه اهل مكه باشند ـ رسولی از جمله ایشان؛ یعنی آن هم اُمّی مثل ایشان؛ می‌خواند آن رسول بر امّتها آیت‌های كلام الله را و پاك می‌سازد آنها را از دنس و خبس عقاید و می‌آموزاند ایشان را قرآن و احكام شریعت و معالم دین و حكمت، اگر چه بودند این قرآن یاد گرفته شدگان و آموخته‌گان دین و مذهب به بركت این پیغمبر پاك، پیش از بعثت در گمراهی روشن و كفر و شرك و مذهب اختراعی.

]فرق رسول و نبی و محدّث[

كلام بر سر فَرق رسول و نبی و محدث است. و وردت ]در نسخه: «وردة».[ الأخبار عن الأئمّة الأطهار فی الفرق بین النبی و الرسول و المحدث: «فإنّ الرسول من یظهر له الملک، فیكلمه والنبی هو الذی یری فی منامه و ربّما اجتمعت النبوّة و الرسالة فی شخص واحد والمحدث الذی یسمع الصوت و لا یری الصورة». ]الكافی، ج 1، ص 177، باب الفرق الرسول و النبی و المحدث، حدیث 4.[

یعنی و وارد شده است اخبار از ائمه اطهار در فرق میانه نبی و رسول و محدث. «به درستی كه رسول كسیست كه بر او ظاهر شود ملك و با او تكلّم كند، و نبی آن چنان كسیست كه می‌بیند ملك را در خواب ]در نسخه: «خاب».[ نه در بیداری و بسا باشد كه نبوّت و رسالت در شخص واحد جمع شود، و مُحدث كسیست كه می‌شنود صوت ملك را ولیكن نمی‌بیند او را»، به هر حال پیغمبر ما صلی‌الله‌علیه‌وآله هم رسول بود و هم نبی و هر دو حال با او بوده، چنانچه خداوند او را نبی امی در جایی یاد كرده و رسول امّی در این سوره و جاهای دیگر یاد فرموده ]سوره مباركه اعراف، آیه 157 و 158.[، بلكه می‌توان گفت كه بی نزول ملك و بی دیدن ملك چه در خواب و چه در بیداری، عالم بود به آنچه كه باید عالم باشد از آنچه بوده و خواهد بود الی یوم القیمه؛ به علّت آنكه وصی او و خلیفه او علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام معلّم جبرئیل علیه‌السلام بود ]در منابع روایتی یافت نشد بنگرید: مستدرك سفینة البحار، ج 2، ص 23، تمثله (جبرئیل) بصورة اشخاص.[ و اخبار در این باره وارد گردیده، بلكه اخبار و آثار وارد شده كه آن حضرت عالم بود به آنچه كه خداوند از او و از امّت او خواسته، ولی مأمور نبوده به اظهار آنها تا روز آن و وقت آن كه جبرئیل خبر بیاورد كه حال وقت تلاوت فلان آیه و ظهور فلان امر و مطلب ]است[.

]تطبیق «كان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار[

و او نبی و رسولی بود كه وصیش از همه پیغمبران بهتر بود و همین قدر در فضیلت وجلالش بس كه همه ملائكه و پیغمبران، بل جمیع موجودات مأمور شدند به قبول ولای او و اهل بیت او و كافّه موجودات به بركت و طفیل وجود ایشان مخلوق شدند واخبار و آثار از ائمه اطهار در این خصوصات بسیار وارد شده كه این مختصر گنجایش ذكر آنها را ندارد و در تفسیر كنزالعرفان به طریق تفصیل و اطناب ذكر كرده‌ام، طالب آن به آن كتاب رجوع نماید و در این مختصر ]اشاره[ به اندكی از آن اخبار می‌شود.

منها فی الكافی عن محمد بن الحسن، عن سهل، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن الرحمن، عن داود الرقی قال: «سألت أباعبدالله علیه‌السلام عن قول الله عزّوجلّ: (وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَی آلْماء) ]سوره مباركه هود، آیه 7.[ فقال ]علیه‌السلام[: ما یقولون؟ قلت: یقولون: إنّ العرش كان علی الماء و الربّ فوقه. فقال ]علیه‌السلام [: كذبوا من زعم هذا، فقد صیر الله محمولا و وصفه بصفة المخلوق ولزمه إنّ الشیء الذی یحمله أقوی منه: قلت: بین لی جعلت فداک، فقال: إنّ الله حمل دینه و علمه. ]24[ الماء قبل أن تكون أرض أو سماء أو جنّ أو إنس أو شمس أو قمر فلمّا أراد أن یخلق الخلق، نثرهم بین یدیه، فقال لهم: من ربّكم؟ فأول من نطق رسول الله ]صلی‌الله‌علیه‌وآله [ و أمیرالمؤمنین علیه‌السلام و الأئمّة ]علیهم‌السلام[، فقالوا: أنت ربّنا فحملهم العلم و الدین، ثمّ قال للملائكة: هؤلاء حملة دینی و علمی و أمنائی فی خلقی فهم المسؤلون، ثمّ قیل لبنی آدم: اقروا لله بالرّبوبیة و لهؤلاء النفر ]در نسخه: «القوم».[ بالولایة و الطاعة، فقالوا: نعم ربّنا أقررنا، فقال الله للملائكة: أشهدوا، فقالت الملائكة: شهدنا علی أن لا یقولوا ]غدا[: (إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّیةً مِّن بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ آلْمُبْطِلُونَ) ]سوره مباركه اعراف، آیات 172 و 173.[ یا داود! ولایتنا مؤكدة علیهم فی المیثاق». ]الكافی، ج 1، ص 132 ـ 133، باب العرش و الكرسی، حدیث 7.[

و فی بعض النسخ: «نحن اول المخلوقات و العالم بجمیع الموجودات و باعث ایجاد المخلوقات من فضل الله تعالی». ]منبع آن را نیافتم لكن به منهاج البراعة، ج 1، ص 381 رجوع شود.[

یعنی: روایت كرده كلینی؛ در كتاب كافی از داود رقی كه گفت: «سؤال كردم از اباعبدالله علیه‌السلام از قول خداوند كه می‌فرماید: (وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَی آلْمَآءِ) حضرت فرمودند: مردم می‌گویند چه؟ عرض كردم: می‌گویند كه: به درستی كه عرش بر روی آب است وخداوند بر بالای او می‌باشد، حضرت فرمودند: دروغ گفتند هر كه این اعتقاد دارد، پس به تحقیق كه خداوند به قول ایشان محمول واقع شده و وصف كرده‌اند او را به صفت مخلوق و از این لازم می‌آید كه حامل اقوی و اعظم از محمول باشد و آن محمول خدای شما باشد.

عرض كردم بیان بفرما تو ]26[ پس حضرت فرمودند كه: به درستی كه خداوند حمل كرد دین و علم خود را بر آب قبل از آنكه پیدا شود زمین و آسمان یا جن و انس یا آفتاب یا ماه، پس چون اراده كرد كه خلق كند خلق را، جمع كرد ایشان را نزد دست قدرت خود، پس فرمود به ایشان: كیست خدای شما؟ پس اوّل كسی كه جواب داد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود با امیرالمؤمنین ]علیه‌السلام [ و ائمة طیبین ]علیهم‌السلام[ از اولاد ایشان، پس گفتند: «أنت ربّنا»، پس خداوند علم و دین را بار ایشان كرد، پس فرمود به ملائكه كه: اینها حمله دین من‌اند و علم من، و امناء من در خلق من، پس ایشانند مسئولون، پس فرمود خداوند به بنی‌آدم كه: اقرار كنید به خدائی، و به این چند نفر به ولایت و طاعت، پس گفتند خلایق: «بلی ربّنا اقررنا»، پس فرمود خداوند به ملائكه كه: شاهد باشید، پس ملائكه گفتند: شاهدیم بر آنچه اینها گفتند، پس حضرت فرمودند: یا داود! ولایت ما مؤكّد شد بر ایشان در روز میثاق كه یوم الست باشد».

و در بعض نسخ این علاوه شده كه حضرت فرمودند كه: «ماییم اول مخلوقات و عالم به جمیع موجودات و باعث ایجاد مخلوقات».

البته چنین است كسی كه حامل علم خدا و دین خدا و امین خدا باشد، چگونه علم وحكمت را تعلیم بندگان نكند و چگونه عالم بما كان و بما یكون نباشد، این است كه می‌فرماید: (وَ یعَلِّمُهُمُ آلْكِتَابَ وَ آلْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) ]سوره مباركه جمعه، آیه 2.[ هرگاه اینها نبودند احدی از ناس و ملائكه به شاه راه هدایت فائق ]27[ نمی‌گردیدند و تمام علوم از فلسفه ]در نسخه: «فلسوه».[ و نحو و طب و نجوم و اعداد و هیئت و منطق و معانی و بیان و رمل وجفر و اسطرلاب و اوراد و فقه و اصول و تفسیر و لغت و اخبار، كلا از این خانواده به مردم رسیده، این است كه خداوند می‌فرماید: (وَ یعَلِّمُهُمُ آلْكِتَابَ وَ آلْحِكْمَةَ)، پس هر كس كه از این پیغمبر و ائمه فیضی به او نرسد و از آنچه از ایشان رسیده بهره‌ای برندارد، داخل سلسله (وَ إِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) می‌باشد.

نطفه پاك بباید كه شود قابل فیض

ورنه هر سنگ ]و[ گلی، لؤلؤ ]و[ مرجان نشود ]غزلیات حافظ.[

هرگاه جامه حریر یا دیبا یا قطن یا كتان باشد و چرك و كدورت او را فروگرفته باشد می‌توان او را به تدبیرات عملی از صابون و چوبه و طین، یا منتهاش زدن آن جامه با آب به سنگ، یا نهایت استعمال تیزاب است، بالاخره پاك خواهد شد.

ولیكن صابون و چوبه و طین و زدن با آب به سنگ و استعمال تیزاب در حق خود چرك و كدورت و نجاست بلاثمر است، حنظل ]هندوانه ابوجهل (فرهنگ معین و عمید).[ به استعمال عسل و تشرّب نمودن او از آب شیرین، بلكه از انگبین شیرین نمی‌شود، و خربوزه به تشرّب نمودن آب تلخ وشیرین، از شیرین خارج نمی‌شود، این است كه قرآن تزكیه می‌كند قلوبی كه زنگ وكدورت او را گرفته باشد، آن وقت (یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ) ثمر در حقّ او خواهد كرد و اگر ثمر در حق او نكرد، بلا شبه خود را در (ضَلاَلٍ مُبِینٍ) بداند، نعوذ بالله من نفوس الخبیثة الردیة.

این بود كه عقل اوّل كه رسول خدا باشد ] 28[ و عقل دوم كه ولی خدا باشد، با این قرآن مجید و معجزات و آیات باهره نتوانستند كه ابوجهل و خلفاء ثلث را با تبعه ایشان از قید جهل و ظلالت بیرون بیاورند و بر هیچ یك نه كلام خدا و نه كلام رسول خدا و نه ولی خدا تأثیر نكرد و آخر كردند آنچه كه نباید بنمایند.

]اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام الله علیها[

و بعد از پیغمبر در بر پهلوی دختر پیغمبر زدند و بازوی او را شكستند و عمّامه از سر علی برداشتند و ریسمان جفا بر گردنش انداختند و او را به این حال از خانه بیرون كشیدند از برای بیعت كردن بدترین خلایق! اف بر تو باد ای دنیای تبه روزگار! آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصف ار بودی در آن روز از وفا

جان خود در راه شه كردی فدا

دست بسته نور حق ]و[ عین نور

از جفای كافری كلب عقور ]گاز گیرنده.[

چونكه آوردند شاه لافتی

تا در خانه به این حال اشقیاء

فاطمه آن بنت خیرالمرسلین

زوج خود را چون بدیدش این چنین

دست آورد ]و[ گرفت دامان شاه

گفت: ای قوم دغای دین تباه!

بهر چه از خانه شه را می‌برید

سر برهنه سوی مسجد می‌كشید

دست بسته دست حق از بهر چیست

این چنین خاری به وی از بهر كیست

دست كوته كی كنم از دامنش

سر برهنه چون ببینم من سرش

گفت اشقی الاشقیا یعنی عمر

دست كش از دامن خیرالبشر

تا برم این سان به سوی مسجدش

از تنش سازم جدا آخر سرش

گفت زهرا: كی عنید بی حیا

شرم كن از روی ] 29[ خیرالانبیاء

آخر، این داماد پیغمبر بود

این علی مرتضی، حیدر بود

بر سرش عمّامه نه، دستش گشا

بیش از این بی حرمتی منما روا

در غضب شد آن سگ بی آبرو

خوی شیطانی بُروز آمد ز او

دین بداد از دست ]و[ از عقبی گذشت

بازوی زهرای اطهر را شكست

ناله زد زهرا و رفت آخر ز هوش

در فلك افتاد آواز ]و[ خروش

خامه آقا شده آذرفشان

آتش افكنده به جان انس ]و[ جان

آصف الدوله شده زار و حزین

زین مصیبت اشك ریزد بر زمین

]تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم…[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ آلْعَزِیزُ آلْحَكِیمُ)

شرعت بعون الله فی تفسیرها بطریق الإیجاز لا بطریق الإطناب و الله الموفّق بالصواب و إلیه المرجع و المآب.

یعنی و دیگر مبعوث نمود خداوند عالم، این رسول را در میان جماعت دیگر از ایشان كه هنوز لاحق نشده‌اند به ایشان، ولی بعد ملحق خواهند شد و در پی ایشان خواهند آمد و متابعت خواهند كرد و اوست غالب بر همه و استوار در اقوال و افعال.

]نظر اول: و آخرین منهم ایرانیان هستند[

و روی أنّه لمّا قرأ صلی‌الله‌علیه‌وآله هذه الآیة، قیل له: من هؤلاء؟ فوضع یده علی كتف سلمان، فقال: «لو كان الإیمان عند الثریا لناله رجال من هؤلاء». ]تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 558.[ و قیل: هم الذین یأتون بعدهم إلی یوم القیمة. ]همان.[

یعنی و روایت شده است كه چون خواند ]30[ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این آیه را، اصحاب پرسیدند كه: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! آنها چه كسانند؟ حضرت دست مبارك بر دوش سلمان نهاد و فرمود كه: «اگر ایمان به ثریا بسته باشد هر آینه فراگیرند مردانی كه از این جماعت باشند»، یعنی از اهل عجم، و گفته‌اند بعضی از مفسرین كه: آنها كسانیند كه می‌آیند بعد از این تا روز قیامت.

و از سهل ساعدی مرویست كه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند كه: «در اصلاب امّت من مردان و زنان باشند كه بی‌حساب به بهشت روند». ]الجامع لأحكام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 18، ص 93. تفسیر قوله تعالی: (ذَلِکَ فَضْلُ الله).[

 و از امام محمّدباقر علیه‌السلام مرویست كه: «پیغمبر مبعوث است به هر كه مشاهده او كرده و هر كه بعد از ایشان باشد از عرب و عجم ]در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 7، سورة الجمعة تا این جا آمده است.[ و غیر اینها تا روز قیامت»، چنانچه فرمودند: «حلاله حلال إلی یوم القیمة و حرامه ]در نسخه: «حلالها و حرامها» آمده كه ظاهراً سهو شده است.[ حرام إلی یوم القیمة» ]الكافی، ج 2، ص 17، باب الشرائع، حدیث 2.[ كنایه از بقای دین وشریعت و طریقة آن حضرت است كه باقیست تا روز قیامت و نسخی از برای آن نیست، پس آن حضرت، پیغمبر است بر جمیع بنی آدم از روز بعث تا روز قیامت، بلكه بر جمیع جنیان و پریان، بلكه بر احجار و جبال و میاه و اشجار و آسمان و زمین و غیر اینها از آنچه ماسوی الله است، و تمام موجودات او را ]قبول دارند به[ نبوّت و رسالت، وائمّه از ذریه آن حضرت را هم قبول دارند به امامت و ولایت، چنانچه اخبار و آثار از ائمه طاهرین در این باب بسیار وارد گردیده واین مختصر گنجایش ذكر آنها را ندارد واغلب آنها را در كتاب كنزالعرفان به وجهی مبسوط ]31[ ایراد نموده‌ام، طالب آن به آن كتاب رجوع نماید و ببیند قدر و منزلت ایشان را نزد خدا و جمیع موجودات چه قدر طالب بوده‌اند كه با ایشان بوده باشند، حتی درختی كه رسول خدا پشت به آن می‌دادند ووعظ می‌فرمودند، نالید چنانچه صدای ناله او را حضّار مجلس استماع نمودند، وقتی كه حضرت بر منبر سه پلّه بالا رفته بودند، كه چرا حضرت ترك تكیه كردن به او را فرموده‌اند. ]مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ج 1، ص 97، الباب الثالث عشر: باب ذكر الجذع و المنبر.[

و سنگ‌ریزه در كف آن حضرت تسبیح كرد و شهادت داد ]به[ نبوّت آن حضرت ]الاحتجاج، ج 1، ص 53، احتجاجه صلی‌الله‌علیه‌وآله علی الیهود.[، وملائكه فخر می‌كردند به نوكری و خدمت‌كاری ایشان، حتی آب دست شوی او و داماد او را ملائكه می‌بردند به جهت زیادتی جاه و جلال و تزكیه نفس قدسی خود و تیمّن وتبرّك جستن به آن آب تا مصداق (وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ) ]سوره مباركه جمعه، آیه 3.[ بوده باشند، چنانچه به ذكر یك حدیث روح افزا در این هدیه اشاره می‌كنم و آن این است:

]ذكر فضیلتی از فضائل علی علیه‌السلام [

و عن ابن عباس رضی‌الله‌عنه قال: «كان رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله فی مجلسه و عنده جماعة من المهاجرین و الأنصار، فنزل علیه جبرئیل، فقال یا محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله! الحقّ یقرؤک ]در نسخه: «یقراؤک».[ السلام ویقول لک احضر علیا ]علیه‌السلام [ و اجعل وجهک مقابلا بوجهه، ثمّ عرج جبرئیل علیه‌السلام إلی السماء، فدعا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله علیا ]علیه‌السلام[ فاحضره و جعل وجهه مقابلا لوجهه، فرفع نورا من وجههما إلی السماء، فنزل جبرئیل ثانیا و معه طبق فیه رطب فوضعه بینهما، ثم قال: كلا فأكلا ثمّ أحضر طشتا و إبریقا، فقال: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! قد أمرک الله أن تصبّ الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه‌السلام، فصبّ رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله ]32[ الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه‌السلام، فكلما أصب الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه‌السلام لم یقع منه قطرة فی الطشت، فقال علی علیه‌السلام: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! لم أر شیئا من الماء یقع فی الطشت، فقال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: یا علی! إنّ الملائكة یتسابقون علی الأخذ الماء الذی یقع من یدیک، فیغسلون به وجوههم لیتبرّكوا به» ]الفضائل، ص 93، فی فضائل الإمام علی علیه‌السلام.[ و غیر ذلک من الأخبار كثیرة جدّا.

یعنی و روایت شده از ابن عباس رضی‌الله‌عنه كه گفت: «بود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در مجلس خود ونزد آن حضرت بودند جماعتی از مهاجر و انصار، پس نازل شد بر پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله جبرئیل وعرض كرد یا محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله خداوند تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید به تو كه: حاضر كن دامادت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام را و بگردان ]در نسخه: + «و».[ مقابل صورت خود را به صورت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، پس بالا رفت جبرئیل علیه‌السلام و طلبیدند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله علی ]علیه‌السلام [ را پس حاضر شد امیرالمؤمنین علیه‌السلام و رسول خدا، چون حضرت ظاهر شد، روی مبارك خود را مقابل كرد با روی پسر عمّ خود، پس بلند شد نوری از میان این دو صورت مبارك و رفت تا آسمان، پس نازل شد در مرّه ثانی باز جبرئیل علیه‌السلام و با او بود یك طبقی كه در آن موجود بود رطب تازه، پس گذارد جبرئیل علیه‌السلام آن طبق را میانه آن دو بزرگوار، پس عرض كرد كه بخورید از این رطب، پس میل فرمودند هر دو رطب را، پس حاضر كرد جبرئیل علیه‌السلام طشت و ابریقی و گفت: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! به تحقیق كه امر كرده است تو را خلاق عالم كه بریزی آب بر دست علی علیه‌السلام، پس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ریخت آب را بر دست داماد خود، پس هر چه ]33[ آب ریخته می‌شد بر دست علی ]علیه‌السلام [، قطره‌ای از آن آب‌ها در طشت ریخته نمی‌شد، پس عرض كرد امیرالمؤمنین علیه‌السلام: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! نمی‌بینم چیزی از آبها كه در طشت ریخته شود، فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: یا علی! به درستی كه ملائكه پیشی می‌گیرند بر گرفتن آب‌هایی كه از دست تو می‌ریزد و می‌شویند صورت‌های خود را به آن آب از برای اینكه تبرّك بجویند به آن آب». و غیر از این، اخبار كثیره وارد شده.

]نظر دوم: آخرین منهم، ملائكه می‌باشند[

پس (آخَرِینَ)كه خداوند در قرآن مجید بیان فرموده كه: (وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ آلْعَزِیزُ آلْحَكِیمُ) مراد ملائكه و غیر آنها می‌باشند، پس خوشا ]در نسخه: + «و».[ به احوال آنها كه به تولی آنها و اولاد آنها و دوستی با ایشان تبرّك می‌جویند و دین و عقبای ]در نسخه: «عقبی».[ خود را معمور می‌سازند و خود را داخل سلسله (وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یلْحَقُوا بِهِمْ) می‌گردانند.

و بدا به احوال آن قومی كه با این طایفه و سلسله در مقام خصم و عداوت باشد، یا اینكه نه خوب باشد و نه بد نعوذ بالله من شر حاسد اذا حسد بلی، طایفه با ایشان در ظاهر وباطن عداوت نمودند و خود را در ظلالت ابدیه سرمدیه انداختند و تا روز قیامت جگر عالمی را كباب كردند، فرزند فاطمه زهرا ]3[ در صحرای كربلاء، طفل شیرخوار خود را بر سر دست گرفت و هر چه نالید كه آیا یك مسلمانی هست كه یك قطره آب به این طفل شیرخوار بی گناه من بریزد و او را از قید تشنگی برهاند؟ احدی جواب نداد، بلكه عوض آب تیر زهرآلود بر حلق آن طفل معصوم زدند در آغوش باب بزرگوار…؛ آه آه وا ویلاه وا مصیبتاه وا حسرتاه. ]34[

]اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر[

شهسوار كربلا یعنی حسین

بر كف خود داشت اصغر، نور عین

گفت: ای قوم جهول پُرخطا

تا به كی بی شرمی، آخر كو حیاء

آب كُر باشد به قول كوفیان

ناروا بر ما به زعم شامیان

طفل شش ماهه به هر دین بی گناه

خاصّه این طفلی كه باشد هم چو ماه

روز سیم شد كه بی شیر است ]و[ آب

از عطش گردیده اعضایش كباب

این همه آبی كه در هم می‌رود

سوی دریا روز و شب داخل شود

قطره‌ای زان بر لب اصغر دهید

تا نمیرد تشنه ای قوم عنید

كافری تیری به شصت كین نهاد

از برای خاطر ابن زیاد

زد به حلق اصغر شیرین زبان

تا قفایش پاره زان تیر سنان

بر رخ بابا بزد لب‌خنده‌ای

رفت تا خلد برین ]در نسخه: «بر این».[ پرّنده‌ای

شه بلندش كرد سوی آسمان

گفت ای خلّاق هر كون ]و[ مكان

در ره امّت فدا شد اصغرم

اصغرم شد كشته همچون اكبرم

تا تو بخشایی ]در نسخه ببخشایی.[ گناه امّتان ]شهادت حضرت سید و سالار شهیدان برای اینكه گناه امت بخشیده شود از نظر مبانی كلاسی شیعه مورد تردید جدی است و طرح اندیشه گناه بخشی با شهادت امام حسین علیه‌السلام شبیه به آنچه مسیحیان درباره به دار آویختن حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه‌السلام آورده‌اند كه برای بخشش گناهان مسیحیان بوده است، اندیشه‌ای موهوم و بی اساس به نظرمی‌رسد.[

بردو خون این دو طفل نوجوان

آصفا ای شهریار روزگار

گریه كن بر حال شاه تاجدار

چشم خود كن روشن از اشك بصر

در عزای زاده خیر البشر

نظم آقا مایه حزن تو شد

بی اشارت كی نویسم خود به خود

          والسّلام

]تفسیر آیه ذلک فضل الله یؤتیه…[

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(ذَلِکَ فَضْلُ آللَّهِ یؤْتِیهِ مَن یشَآءُ وَ آللَّهُ ذُو آلْفَضْلِ آلْعَظِیمِ)

شرعت بعون الله و توفیقه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار و الله العالم بكل الأحوال. ] 35[

یعنی این «بعث» كه پیغمبر به آن مبعوث شده یا این اقرار و اعتقاد به این پیغمبر نصیب هر كه شد، این نعمت را می‌دهد خداوند بر سبیل تفضّل به هر كه می‌خواهد از بندگان بر مقتضای حكمت بالغه. و خداوند صاحب فضل بزرگ است و نعم دنیا وآخرت در نزد او هیچ است.

]تفسیر فضل الله[

و قال بعض المفسرین: الفضل الذی أعطاه محمّدا و هو النبوّة لكافة خلق الأولین والآخرین إلی یوم القیمة و هو فضل الله یعطیه من یشاء باقتضاء الحكمة. ]تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 559، سورة الجمعة.[

بلی چنین است، چنانچه در اول تفسیر آیه ذكر كردم مفاد همین قول را با زیادتی تابعین تا روز قیامت، بلی كم نعمتی و فضلی نیست متابعت خداوند و قبول نبوت آن حضرت و اطاعت او و قبول ولایت ائمه و متابعت ایشان، خداوند همه ما را به این طریقه حقّه ثابت بدارد و اگر نیست عطا كند، چنانچه وعده فرموده در همین آیه مباركه، و در این مقام كلام بسیار است.

و كلّی از آن ]را[ در كتاب كنز العرفان به بسطی كامل ایراد نموده‌ام رجوع به آن كتاب شود، نه هر كه مدّعی اسلام و قبول ولایت شود، ادّعایش مسموع باشد، بلی در ظاهر ثمر دنیوی شاید داشته باشد و لیكن در باطن امر نه چنین است. قبول آثاری دارد و عدم قبول هم آثاری دارد و هر اثری، تأثیری دارد، شكر تأثیرش حلاوت و شیرینی است وتریاك و حنظل، تأثیرش تلخی و مرارت است. دوستان و موالی اهل‌بیت ]علیهم‌السلام[ احوالشان دیگر احوالی است و دشمنان و اعادی ایشان، احوال و رفتار] 36[شان دیگر وضعی است.

روی ابوالفضل ]در نسخه: «ابوالمفضل»، و آنچه در متن آورده‌ایم از مصدر می‌باشد.[ محمد بن عبدالله الشیبانی، عن محمد بن المفضّل، عن موسی بن جعفر، عن أمیرالمؤمنین علیه‌السلام: «اختبروا شیعتی بخصلتین، فإن كانت فیهم فهم شیعتی الأول محافظتهم علی أوقات الصلاة و مواساتهم مع إخوانهم المؤمنین بالمال فإن لم تكونوا فابعد». ]جامع الاخبار، ص 35، الفصل السابع عشر. در آخر روایت آمده است: «… المؤمنین بالمال و إن لم تكونا فیهم فأعزب ثمّ أعزب ثمّ أعزب».[

 یعنی: روایت كرده است ابوالفضل ]در نسخه: «ابو المفضل».[ از محمد بن المفضل از موسی بن جعفر از امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه فرمودند: «بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت، پس اگر یافتید این دو خصلت را در ایشان، پس ایشانند شیعیان ما، اوّل از آن محافظت كردن ایشان نماز خود را در اوقات فضیلت آنها و نرمی و همواری و راه رفتن ایشان با برادران دینی خود به مال‌های خود، پس هرگاه نباشند صاحب این دو صفت پس دور شو از ایشان».

و روی عن أنس بن مالک، قال: قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إن الله تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمة عبادا یتهلّل وجوههم نورا عن یمین العرش و عن شماله بمنزلة الأنبیاء ولیسوا بأنبیاء و بمنزلة الشهداء و لیسوا بالشهداء، فقام أبوبكر، فقال: أنا منهم یا نبی الله؟ فقال: لا، فقام عمر و قال: أنا منهم؟ فقال: لا، ثمّ وضع رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یده علی رأس علی بن أبیطالب علیه‌السلام، فقال: هذا و شیعته». ]جامع الأخبار، ص 33، الفصل السابع عشر.[

یعنی: و روایت كرده انس بن مالك كه گفت كه: فرمود رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «به درستی كه خداوند عالم مبعوث و محشور می‌كند در روز قیامت بندگانی چند را كه می‌درخشد روهای آنها از طرف راست عرش و از طرف ] 37[ چپ عرش، به منزله پیغمبران می‌باشند و پیغمبر نیستند و به منزله شهیدانند در مقام قرب و شهدا نیستند، پس ابوبكر به طمع خام افتاد و برخاست ]در نسخه: «برخواست».[ و عرض كرد: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! آیا من از ایشانم، حضرت فرمودند: نه، پس برخاست خلیفه ثانی عمر و عرض كرد: یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! آیا من از ایشانم؟ حضرت فرمودند: نه، پس حضرت گذارد دست خود را بر سر علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام و فرمودند: این است و شیعیان او».

پس آثار تشیع دیگر آثاریست.

حافظ:

]هزار نكته باریك‌تر ز مو اینجاست

[نه هر كه سر نتراشد قلندری داند

و هر كه لایق هدایت نباشد، اگر شب و روز در نزد رسول بوده باشد و به كرّات ومرّات اعجاز و آیات ملاحظه نماید، كفر و زندقه او زیادتر می‌شود و اصلا نور ایمان در او ظاهر نخواهد شد و كلام حق در او مؤثّر نمی‌شود، بلكه اضلال او افزون می‌شود وباعث اضلال دیگران هم خواهد شد، مثل خلیفه ثانی كه هم ضال بود و هم مضّل یكی از شنایع اضلال او با وجود بودن خدمت چنین رسولی همیشه شب و روز این است:

روی البخاری فی مسنده عن عبدالله بن عباس رضی‌الله‌عنه قال: «لمّا اشتد بالنبی مرضه الذی مات فیه، قال ائتونی بدوات و قرطاس أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعدی أبدا، قال عمر: إنّ رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله قد غلب علیه الوجع و یقول الهذیان». ]صحیح البخاری، ج 7، ص 9، كتاب المرضی و الطب؛ مسند احمد، ج 1، ص 33، مسندعبدالله بن العباس بن عبدالمطلب؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76، باب ترک الوصیة لمن لیس لهشیء یوصی فیه (با اندكی تغییر در متن روایت).[

 یعنی روایت كرده است محمد بن اسمعیل بخاری كه یكی از فحول علماء عامّه است در كتاب مسند خود از عبدالله ]بن[ عبّاس كه گفت ] 38[ كه: «چون اشتداد یافت مرض موت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، حضرت فرمودند: بیارید برای من دوات و كاغذ تا بنویسم برای شما نوشته‌ای كه دیگر بعد از من هرگز به ضلالت نیفتید، عمر گفت: به درستی كه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله غالب شده او را مرض موت و وجع، و می‌گوید هذیان را» یعنی كلماتش از روی شعور و فهم نیست و حال اینكه خداوند در حقش می‌فرماید: (وَ مَا ینطِقُ عَنِ آلْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحَی) ]سوره مباركه نجم، آیات 3 و 4.[ و مردم هم قبول كردند حرف این ضالّ مضلّ را وانداخت خلق اوّلین و آخرین را به گمراهی ابدی، و آل رسول ]را[ منزوی ساخت در خانه‌های خود هم چون علی علیه‌السلام ؛ و شیاطین و جبت و طاغوت به جای پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نشستند و این همه ثمرات حضور رسول و آیات و معجزات و قرآن در حق او به جز افزوده شدن گمراهی دیگر ثمری نداشت تا اینكه به دو سه روز فاصله همین شقی در خانه همین پیغمبر را سوزانید و خُورد، خُورد تأثیر كرد تا ظهور كلّی آن در كربلا شد كه فرزند فاطمه ]علیهاالسلام[ را كشتند و او را برهنه در خاك، بی دفن و كفن انداختند و آتش بر خیمه‌های او زدند تا اینكه قناعِ ]پارچه‌ای كه بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری.[ اهل‌بیت او را سوزانیدند.

راوی می‌گوید: من در گوشه]ای[ ایستاده بودم كه دیدم دختركی، چون بَدر منیر وآفتاب عالم‌گیر از ترس آتش از خیمه بیرون دوید، آتش به گوشه معجر او افتاد و از ترس حالت خاموش ]39[ كردن آتش را نداشت من با خود گفتم الله، حال دختر پیغمبر می‌سوزد، اسب انداختم از عقب او كه آتش را خاموش كنم، آن دخترك چون مرا در پی خود دید بر روی زمین نشست و گفت: ای شیخ! بر من رحم كن، من پدر ندارم، گفتم: ای دخترك! من به جهت ایذا و اذیت و برهنه كردن تو نیامده‌ام، بلكه آمده‌ام آتش از جامه تو دور كنم كه نسوزی، دیدم خجلت كشید و از شدّت حیا سر خود را به زیر انداخت وگریه شدید گلوی او را گرفت و می‌خواهد با من حرفی بزند و گریه او را مهلت نمی‌دهد، گفتم: ای دختر! مطلب خود را بیان كن، فرمود با گریه و زاری: ای شیخ! راه نجف از كدام راهست، گفتم: راه نجف را چه می‌كنی؟ گفت: می‌خواهم بروم نزد جدم علی علیه‌السلام و شكایت این قوم را به آن حضرت نمایم. آه نمی‌دانم آصف‌الدوله دوران كجا بود كه دست آن دختر را گرفته به وادی نجف اشرف ببرد و او را از دست قوم ضلال برهاند، آه واویلاه.

]مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم[

لمؤلّفه:

آتش افتاد از بلا بر معجرش

معجرش می‌سوخت از كین در برش

سر به زیر افكنده گریان زار زار

همچو ابری كو ببارد در بهار

گفت با وی مطفی نار حریق

كی شده در نار نمرودی غریق

كوثرا باشد بما حاجت بگو

گرچه در ما نیست شرم آبرو

لیك می‌سوزد دلم بر حال تو

ای دریغ از بخت ]و[ از اقبال تو

رحم نَبْوَد ]در نسخه: + «نبود».[ ذرّه]ای[ در قلب ما

وای بر این حال ]40[ بر این ضرب ما

گفت آن كودك به صد حال خراب

بلكه با صد رنج ]و[ با چشم پر آب

من ندارم با تو حاجت در جهان

غیر این حاجت كه می‌سازم بیان

حاجتم این است ای شیخ خلف!

كه نمایی تو به من راه نجف

تا روم آنجا شكایت سر كنم

داد زین اشرار بد اختر كنم

پیش جدّم مرتضی، زاری كنم

اشك بر رخسار خود جاری كنم

گویم ای شیر خدا! فرزند تو

قوّت جان تو و دلبند تو

با لب تشنه ز دست اشقیا

شد سرش از خنجر اعدا جدا

بر سر نی شد سر او جلوه‌گر

نه به بالینش برادر نه پسر

رفت بر یغما همه اموالمان

گشته سوزان از جفا خرگاهمان

دستگیر شامی ]و[ كوفی شدیم

هم اسیر ]و[ هم ذلیل ]و[ هم یتیم

قصّه كوته كن تو آقا از بیان

آتش افكندی تو بر جان جهان

خامه تو قلب آصف را شكست

گرد حزن اندر دل پاكش نشست

شهریارا آصفا نكته مگیر

نكته‌گیری دور است از طبع امیر

هر كه دارد هر چه در طبعش هنر

زاید از آن كی طلب سازد بشر

بی هنر دانی كه باشد در جهان

آنكه بی خدمت، ز حق خواهد جنان

]تفسیر آیه مثل الذین حملوا التوراة[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(مَثَلُ آلَّذِینَ حُمِّلُوا آلتَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا كَمَثَلِ آلْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ آلْقَوْمِ آلَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِ آللَّهِ وَ آللَّهُ لاَ یهْدِی آلْقَوْمَ آلظَّالِمِینَ)

شرعت باعانته فی تفسیرها ] 41[ علی نهایت الاختصار لأولی الأبصار.

یعنی مثل آنها كه بار كرده شده‌اند به تورات و مأمور شده‌اند به آموختن تورات و بر دوش كشیدن بار تكلیف آن و عمل به آن، پس برنداشتند بار تورات را و اكتفا به حفظ كردن و خواندن آن كردند و در آن آنچه بود قبول نكردند و آن اظهار نبوّت و خبر به آمدن محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله است. مثل آنها مثل درازگوشی است كه بر می‌دارد، كتاب‌های بزرگ گرانبار را از علوم، و زجر می‌كشد در حمل آن و نفع و فایده از آن علوم از برای درازگوش نیست، بد است مثل كسانی كه تكذیب كردند به آیت‌های خدا كه دالّند بر صحّت نبوّت سید انبیاء صلی‌الله‌علیه‌وآله، و خداوند راه فلاح و رستگاری را ننماید بر گروه ستمكاران كه بر نفس خود ظلم كردند و از طریق حق تجاوز نمودند.

«و بئس كلمة ذمّ كما أنّ نعم كلمة مدح» ]بنگرید: مجمع البحرین، ج 1، ص 148، ماده «بأس».[ أی: مثل الذین كذّبوا و هم المكذّبون بآیات الدالّة علی نبوّة محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و یجوز أن یكون الذین صفة للقوم و المخصوص بالذّم محذوفا تقدیره «بئس هذا المثل»، لأنّه سبحانه ذم مثلهم و المراد به ذمّهم.

یعنی و «بئس» كلمه ذم و مذمّت است، چنانچه در مقابل آن «نعم» كلمه مدح وخوبیست و زاید بر این گفتگو نمودن مناسب مقام چندان نیست.

به هر حال تطویل كلام در هر مقام محوّل به كنزالعرفان است، بلی قاری قرآن و سایر كتب سماوی از تورات و انجیل و زبور و صحف و غیر اینها؛ و تعلیم و تعلّم آنها وقتی خوبست كه از برای قاری آن و حافظ و حامل آن ثمری داشته باشد و هرگاه بلاثمر شد، بعینه مثل درازگوشیست ]42[ كه هزار جلد قرآن بار او كرده و اصلا نه از جلد خبر دارد و نه از كاغذ و نه از مركّب و نه از سوره و نه از آیه و نه از تفسیر و نه از ترجمه و نه از محكم و نه از متشابه و نه از عام و نه از خاص و نه از ناسخ و نه از منسوخ و نه از تجوید و نه از فصاحت و نه از بلاغت و نه از واجب و نه از حرام و نه از مندوب و نه از مكروه ونه از طریقه صرف و نه از نحو و نه از منطق و نه از معانی و نه از بیان و نه از حكمت و نه از كلام و نه از نجوم و نه از هندسه و نه از رمل و نه از جفر و نه از اسطرلاب و نه از ظاهر و نه از باطن و نه از عرف متشرّعه و نه از عرف عام و نه از مطلق و نه از مقید و نه از شأن نزول و نه از خواص السور ]نسخه: خواص الصور.[ و نه از ثواب و نه از عقاب و نه از اوامر و نه از نواهی و نه از

قصص و نه از ترتیب و نه ترتیل و نه نازل و نه از منزول علیه و نه از عربی و نه از عجمی و نه از تركی، هیچ خبر ندارد، همین قدر می‌داند كه باری بار اوست و زجری در حمل آن دارد.

بلكه بنی آدمی كه حامل قرآن و حافظ آن و عالم به احكام آن هست، هزار بار بدتر است از حمار حامل، به علّت آنكه تكلیفی از برای حمار نیست اصلا در این بارها، وانسان كه مكلّف تحمّل این بارها می‌باشد و قوه ادراك آن را دارد و عمل به آن نمی‌كند، چونست احوال او، لهذا حاملین تورات و انجیل كه در آن آیات واضحه بر نبوّت پیغمبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود، خواندند و دانستند و اغماض و غمض عین نمودند، البته در حق آنها (بِئْسَ مَثَلُ آلْقَوْمِ آلَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیاتِ آللَّهِ) نازل می‌شود.

]چند نكته از كلام تورات در حقانیت نبوت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله [

و آیات ] 43[ دالّه بر نبوّت آن حضرت در كتب تورات و اناجیل و زبور و صحف بر وجه ظهور موجود است و اغلب آنها ]را[ در كنز العرفان به بسطی كامل ایراد نموده‌ام وجزئی از آن در این وجیزه ذكر می‌شود و آن این است در تورات:

«ولو قام نار یعود بی اشرائیل كموشی یداعوا ذونای پانیم ناوی مفزنجا مع هنحا كامانی نافتم لخا اذا نای الو تشماعون ال اشموعیل قول شفیخا هوت برختی اتواهر بینی او توابیم اودما و دشیم اشاره نسی ام یولدا و قالا قم ناوی یبقرب اخهم كامو خاونا تبتی دیاری بنیمو و دبیر لاهم ات كل اشراصو توادر زتیم باد اصوات و هایوشما در شبینا ینوخ هكویم اوتوبیم اشمعیل نواید و قیدار و دمئرا موسان اشماع و نادود و ما وحدد وتیمایطور ناقیس و اقدما».

یعنی: و برانگیخته است خدای تعالی پیغمبری از فرزندان یعقوب، مثل موسی می‌خواند خدای را روبروی شما پیغمبری از میان پسر برادران شما برانگیزانم كه بخواند خدای را كه از او بشنوند و به دین او عمل كنند، قسم به حق اسمعیل قبول كردم از تو، این عطیه است بر تو ای ابراهیم كه بزرگ كنم و بركت دهم نسل او را، از اوست كاملان خلق كه او محمّد است، از اوست دوازده امام، و پیغمبری برخیزانم از برادرزاده‌های ایشان كه چون تو بگذارم سخنان خود را به دهن او و بگوید به ایشان كه ایمان بیاورید در آنچه بفرمایم شماها را و پراكنده ]44[ كنم شماها را در ولایت‌ها و باشید به سرزنش در میان قوم و او از فرزندان اسمعیل است علی و حسن و حسین، عابد، باقر، صادق، كاظم، رضا، تقی، نقی، حسن، مهدی.

پس با این آیات تورات در نبوّت پیغمبر و در ولایت دوازده امام، چگونه یهود منكر بعثت آن حضرت گردیدند و چگونه یهودیان این دین، منكر ولایت و امامت اولاد ایشان كه دوازده امامند شدند، پس علم به تورات و آیات آن و حامل شدن این تكالیف را مثل حماری می‌ماند كه حمل كتاب در ظهر او شود، بلكه بدتر.

از كتب آسمانی گذشتیم، طفلی در میان یهود چون از مادر متولد شد، ابیاتی چند كه صراحت داشت بر بعثت رسول‌الله و آنچه كه از جفای امّت او به اولاد او می‌رسد بر زبان جاری ساخت و در میان ایشان ابیات آن طفل، مشهور است و چند بیت از آن در این وجیزه ذكر می‌شود و آن این است:

آیتا ائتا امتا مزعزع بریاتا عابدا

هد مداتا بیدین امتا

یعنی: بیایند گروهی و طائفه‌ای كه از جای بكنند و حركت دهند تمام خلق را كرده شود خرابی‌ها به دست پسر كنیز، چونكه حضرت از هاجر بود او را به پسر كنیز نسبت داد.

بعالما دنشا و حردین كرشا

جبارین حالشا و هلمین قیشا

یعنی: مردی باشد كه دور كند دنیا را از خود و براند دنیا را و جبّاران را راست كند وبشكند. و خوار كند مذهب و روش پادشاهان را.

محمّد كایأ اعایاءا

یطمع هویا ویهی كلیلیا

یعنی: آن شخص محمّد است چه نیكو مردیست به اصلاح فرو می‌نشاند دین‌ها ورسم‌های پیش را و دین او همه را فرو گیرد.

و عصی مترسا و ناصا

و حلسا و نسا ]بنگرید: كتاب محضر الشهود فی رد الیهود 5، با كمی اختلاف.[

یعنی: به سختی بیفتند و به تنگی بیفتند و پاره پاره شوند اشاره به صحرای كربلاست.

تفیصا شعر فاعلی ید سادسنا

كصرفا تبرو فانتیا لحربا

یعنی: به خنجر جفا بریده شود بر كنار رودخانه در صحراء، امتحان كرده شود در اوقاتی كه زفاف بعضی از آنها در آن وقت باشد.

با وجود این اخبارات و آیات از خدا و طفل یك روزه، در حقیت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله و اولاد طاهرین او مع هذا باز حمارها، بلكه سگهای امّت از اینها چشم پوشیده، بعضی از آنها در كربلا جمع شدند و فرزند این رسول را از دم شمشیر و نیزه، پاره پاره كردند و زفاف بعضی از آنها را بدل به عزا كردند، مثل قاسم نوداماد به روایتی كه در آن روز یوم عرس ]بحث عروسی حضرت قاسم در منابع معتبر كمتر مطرح گردیده و بزرگانی چون شهیدمطهری در آن تشكیك جدی كرده‌اند.[ ایشان بوده باشد؛ آه واویلاه و وارزئاه و واحزناه.

]اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن[

لمؤلّفه:

بست عقد فاطمه شاه زمن

از برای قاسم آن نجل حسن

بهر سور این عروسی شاه دین

كرد شوری در سما و در زمین

مهر كابین عروس تشنه‌كام

شد به اذن حضرت خیرالانام

غرقه در خون پاره پاره، جسم چاك

اوفتد نُه روز قاسم روی خاك

بر سر نیزه سرش گردد بلند

پاره گردد جمله اعضا، بند بند

نوعروس از خون او بندد نگار

سر برهنه بر شتر گردد سوار

چون به این كابین عقدش بسته شد

قلب زهرا از برایش ] 46[ خسته شد

بوسه قاسم داد آن دم دست شاه

رفت گریان شاه‌زاده حجله‌گاه

شه دو شه‌زاده سپردی دست هم

عالمی زین ماجرا خورده به هم

هر دو شه‌زاده نشسته بی قرار

هر یكی از تشنگی گریان ]و[ زار

گفت قاسم با عروس دل دو نیم

گفت و گو بنما تو با طفل یتیم

كاش بودی زنده باب زار من

تا بدیدی حالت افكار من

دست زد تا از رخش گیرد نقاب

از سحاب آید برون آن آفتاب

آفتاب از باختر آید برون

گوشه ابرو نماید از درون

وی شود از مقدمش فصل بهار

سرو رقص آید كنار جویبار

زلف مشكین را كند عنبرشكن

تا نیارد كس دگر مشك ختن

نوعروس از شرم همچون آفتاب

شد نهان بار دگر، زیر سحاب

گفت قاسم: كی عروس نامدار

از چه رخ پوشی بر این افگار ]آزرده، خسته، مجروح.[ زار

آنچه دارم در جهان مال پدر

جمله را دادم به تو بهر نظر

باز كن رخ را كه بینم روی تو

كرد رویت مشك افشان موی تو

نوعروس خسته داد او را جواب

كی شبیه مصطفی و جدّ ]و[ باب

من نخواهم هیچ از مال جهان

نه ز باغ ]و[ نه ز راغ ]مرغزار، دامن كوه، صحرا.[ بوستان

گر تو داری لطف ای عالیجناب

تشنه‌ام من تشنه‌ام یك قطره آب

رفته از بی آبی آب و رنگ من

هیچ ناید آب اندر چنگ من

گفت قاسم: از خجالت مرده‌ام

من هم ای ناكام چون تو تشنه‌ام

شد جگر اندر برم این دم كباب

از برای تو ایا علیا جناب

سیدا آقا قلم را سر شكن

این قدر ] 47[ آتش به عالم تو مزن

قلب آصف پر نمودی از ملال

شرم كن از كردگار ذوالجلال

]تفسیر آیه قل یا ایها الذین هادوا[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(قُلْ یا أَیهَا آلَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ آلنَّاسِ فَتَمَنَّوُا آلْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ).

یعنی: بگو ای محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله: ای گروهی كه ملّت یهود ]را[ اختیار كرده‌اید، اگر دعوی می‌كنید به زعم خود كه شما دوست خدایید، دون مردمان دیگر از عرب و عجم ایمان آورنده، پس آرزو كنید از خدا مرگ را اگر هستید شما راست‌گویان.

]بررسی لغات آیه[

الزعم، قول مشترک بین العلم و الظن فاستعمل الزعم مرّة مقام الظن و استعمل مرّة مقام العلم؛ و الأولیاء جمع ولی یولّیها عند الحاجة و الله ولی المؤمنین، لأنّه یولّیهم النصرة عند حاجتهم و المؤمن ولی الله لهذه العلّة؛ التمنّی، الآمال، فهو یتعلق بالماضی والمستقبل.

یعنی قول و كلمه «زعم» قولیست مشترك میانه علم و ظن پس استعمال می‌شود گاهی «زعم» در جای ظن؛ و استعمال می‌شود كلمه «زعم»، گاهی در جای علم. یعنی در هر دو مقام می‌توان استعمال نمود.

و «اولیاء» جمع ولی است كه یاری كرده می‌شود نزد حاجت، و خداوند ولی مؤمن است به علّت آنكه یاری می‌كند ایشان را نزد حاجات ایشان، و مؤمن هم ولی خداست به این علّت، كما قال الله: (كُونُوا أَنصَارَ آللَّهِ) ]سوره مباركه صف، آیه 14.[ و لفظ «تمنّی» آرزوست و آن متعلّق است هم به ماضی و هم به استقبال و (أَلاَ إِنَّ أَوْلِیآءَ آللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاَ هُمْ یحْزَنُونَ) ]سوره مباركه یونس، آیه 62.[ ] 48[

]دیدگاه اولیاء الله درباره مرگ[

و تمام مطلب از لغت و نحو و صرف و اخبار و تفسیر، در تفسیر كنزالعرفان ذكر شده است و از اسلوب این كتاب بعض مطالب خارج است و ایراد آن بلا فایده است. بلی، اولیاء الله از موت و مرگ خائف نمی‌باشند، بلكه دنیا از برای آنها زندان است، چنانچه ]در[ حدیث است كه فرمودند: «الدنیا سجن المؤمن و جنّة الكافر» ]من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 363، باب النوادر و هو آخر الأبواب وصیة رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله لعلی علیه‌السلام، حدیث 5762.[، چگونه شخص عاقل دانا خود را در زندان بلا خواهد، بلكه شب و روز در فكر حیله و تزویر و خدعه است كه به هر نوع باشد خود را از زندان نجات دهد.

پس مؤمن كسی است كه همیشه طالب مردن باشد و از موت فرار و گریزی نداشته باشد و طالب خانه و منزل و اهل و عیال و وطن و اصدقا باشد، خانه ما و منزل ما و اهل و عیال و وطن و اصدقا ما بهشت است و ما در زندان بلا و خانه و منزل دنیای فانی وفراشان غضب و زندان‌بانان و مرزبان، دنیا ساخته‌ایم و از خانه و وطن حقیقی رمیده‌ایم.

گنج علم «ما ظَهَر مع ما بَطَن»

گفت: از ایمان بود حبّ وطن

این وطن، مصر و عراق ]و[ شام نیست

این وطن، شهریست كان را نام نیست

تا به كی در چاه طبعی سرنگون؟

یوسفی، یوسف، بیا از چَه بُرُون

تا عزیز مصر ربّانی شوی

وا رهی از جسم ]و[ روحانی شوی ]شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله: حب الوطن من الایمان.[

این است كه خداوند اگر چه خطابش با یهود است و لیكن مفاد آیه عموم دارد، یهود و غیر یهود را، خصوصا اهل اسلام كه می‌فرماید: (إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ آلنَّاسِ فَتَمَنَّوُا آلْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ). ]سوره مباركه جمعه، آیه 6.[ ] 49[

]اندرز بر توجّه به وطن حقیقی[

ای هوشیار همانا كه وطن و منزل خود را ندیده‌ای و فراموش كرده‌ای، لهذا خو، به غربت و زندان كرده‌ای و زندان را وطن حساب كرده‌ای و هر روزه مصیبتی كه چقدر خلایق در این زندان از ضیق و تاریكی و در بند و زنجیر و ایذا و اذیت زندانیان به عرصه هلاك افتاده‌اند و تو هر روزه ذوق و شوقت به این زندان زیادتر شده. نظم:

این قدر در شهر تن ماندی اسیر

كان وطن یك باره رفتت از ضمیر ]شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش صلی‌الله‌علیه‌وآله، فی تأویل قول النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله: حب الوطن من الایمان، درنسخه: «رفتد از ظمیر» آمده است.[

و الّا چرا باید شخص از وطن مألوف كه موت و عقبی باشد، فراموش كند با آن نعم عظیمه و الطاف جسیمه موت مؤمن و بعد از آن، پس اخبار و آثار در مدح و راحت موت و بعد از موت از حَیز ]جای، مكان، كرانه، جهت.[ تقریر و تسطیر بیرون است و ما اندكی از آن در این مختصر ذكر می‌نماییم.

قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إذا رضی الله عن عبد، قال: یا ملک الموت! إذهب إلی فلان فأتنی بروحه ]در نسخه: «بروح».[ حسبی من عمله، ]قد بلوته[ فوجدته حیث أحبّ، فینزل ملک الموت و معه خمسمائة من الملائكة، معهم قضبان ]در نسخه: «اغصان».[ الریاحین و أصول الزعفران، كل واحد منهم یبشره ببشارة سوی بشارة صاحبه، و یقوم الملائكة صَفَّین لخروج روحه، معهم الریحان، فإذا نظر إلیهم إبلیس وضع یده علی رأسه ]ثم صرخ[ فیقول له جنوده: ما لک یا سیدنا؟ فیقول: أما ترون ما أعطی هذا العبد من الكرامة؟ أین كنتم هذا؟ قالوا: جهدنا به فلم یطعنا». ]معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 488، الفصل السادس و الثلاثون و المائة: فی الروح، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 161، أبواب الموت، باب سكرات الموت و شدائده، حدیث29، با اختلاف كمی.[

یعنی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند كه: «هرگاه رضا باشد خداوند از بنده‌ای، فرماید: ای عزرائیل! برو به سوی فلان بنده من و بیار نزد من روح او را، ]50[ بس است مرا عمل او در دار دنیا، پس یافتم او را آنچنان كه می‌خواستم، پس فرود آید ملك الموت و با او باشد پانصد ملك و با آن ملائكه باشد شاخه‌های ریحان بهشت و بیخ‌های زعفران جنّت. هریك از آن ملائكه بشارت دهند محتضر را به بشارتی جداگانه غیر بشارت آن دیگری، و بایستند ملائكه دو صف از برای بیرون آمدن روح مؤمن، و با ایشان باشد ریحان، پس چون نظر كند به سوی ملائكه شیطان، بگذارد دست خود را بر سر خود وفریاد كند؛ لشكرش نزد او جمع آیند و بگویند به او كه: چه می‌شود تو را ای سید وآقای ما، پس می‌گوید كه: نمی‌بینید كه چه داده‌اند به این بنده از كرامت بزرگ، كجا بودید شما؟ جواب گویند كه: ما كوشش و سعی خود را كردیم كه او را اغوا كنیم و از این فیوضات باز داریم، نشد».

پس مؤمنی كه اول منزل آخرتش كه موت باشد به این خوبی باشد، چرا باید از مرگ و موت ابا و انكار داشته باشد و خوشش از موت نیاید، همانا كه یا عقل ندارد، یا توشه ندارد، یا وطن را خراب كرده است كه روی در وطن ندارد.

و قال الصادق صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک، فیقول له ملک الموت: یا ولی الله! لاتجزع فوالذی بعث محمّدا صلی‌الله‌علیه‌وآله أنا أبرّ بک ]در نسخه: «منک».[ و أشفق علیک من والد رحیم، فافتح عینیک فانظر، فینظر و یری رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و أمیرالمؤمنین علیه‌السلام و فاطمة والحسن و الحسین:، فهؤلاء رفقائک ]قال: فیفتح عینه فینظر[ فینادی روحه مناد من قبل ربّ العزّة، فیقول: یا أیتها النفس المطمئنّة ارجعلی إلی ربک و إلی محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و أهل بیته، راضیة بالولایة، مرضیة بالثواب، فادخلی فی عبادی، یعنی محمّدا و أهل بیته وادخلی جنّتی فما من شیء أحبّ إلیه من خروج روحه و اللحوق بالمنادی». ]الكافی، ج 3، ص 127، باب أن المؤمن لایكره علی قبض روحه، حدیث 2، با اختلاف كمی.[

 یعنی فرمود جناب صادق علیه‌السلام: «هرگاه آمد نزد مؤمن عزرائیل برای قبض روح او، جزع كند بنده مؤمن نزد این حال، پس می‌گوید به او ملك الموت: ای ولی خدا! جزع مكن به حقّ آن كسی كه محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله را مبعوث كرد به نبوّت، من به تو مهربان‌تر ومشفق‌ترم از پدر مهربان، بگشا چشم‌های خود را و نظر كن، پس نظر كند مؤمن، پس می‌بیند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام و فاطمه و حسن و حسین: را، پس می‌گوید ملك الموت كه: اینها رفقاء تواند، پس ندا می‌كند روح او را منادی از قِبَل پروردگار و می‌گوید آن منادی: ای نفس آرام گرفته به ذكر من و فارغ از غیر من، بازگرد به سوی پروردگار خود و به سوی محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت طاهرین او در حالتی كه پسند كننده باشی ولایت اهل بیت را و پسندیده شده‌ای نزد خدا به اعمال صالحه، پس در او داخل شو، در زمره بندگان شایسته من كه محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد و اهل بیت او و درآ در بهشت من با ایشان، پس نیست چیزی نزد آن محتضر بهتر و خوب‌تر از بیرون رفتن روح او از بدن او و ملحق شدن او به آنكه او را ندا می‌كند كه خدا و اهل‌بیت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و خود آن حضرت باشد».

پس مؤمن همیشه طالب ملاقات ]52[ خدا و رسول خدا و آل طاهرین ایشان در اعلا درجات بهشت است، چگونه منكر موت و كاره آن خواهد بود و حال اینكه كراهت ثمری از برای وجود موت ندارد. خواه طالب و خواه كاره، مرگ خواهد آمد، پس كاری بكن كه از مرگ نترسی و كاره نباشی، به هر حال رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و علی و فاطمه و حسن و حسین: در حال جان دادن محتضر در بالای سر ایشان حاضر می‌شوند و پانصد ملك با شاخه‌های ریحان به دیدن و بشارت دادن میت می‌آیند، پس چرا پسر فاطمه، حسین ]8[ در وقت جان دادن احدی به نزد او نیامد و عوض پانصد ملك سیصد ]و[ هشتاد هزار كافر با شمشیر و نیزه و خنجر به بالین او حاضر شدند و به عوض ریحان وزعفران، تیرهای كفّار و اعادی بود و از خون‌های بدن طیب و طاهر آن حضرت، رنگ رو و بدن و لباس آن حضرت سرخ شده بود و پر و شاخ درآورده بود، كاش آصف الدوله دوران و آن شهریار زمان در آن زمین بود و آن تیرها و نیزه‌ها را از آن بدن طیب بر بدن خود می‌خرید، یا آنكه خون از رخسار آن جناب پاك می‌كرد، آه واویلاه و واحزناه ووامصیبتاه.

]در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه‌السلام [

لمؤلّفه:

آصف از نزد سلیمان دور بود

یا كه از چشمان او مستور بود

تا سلیمان را ببیند در بلا

كرد او یكصد هزار از اشقیا

كرد اهریمن صفت آن بی حیا

رأس فرزند نبی از تن جدا

كافری انگشت انگشتر برید

دست ] 53[ شه را ظالم دیگر برید

كرد بی دینی به نوك نیزه‌ها

رأس شه را همچو ماهی بر سما

آن سر پر نور گاهی در تنور

گرد او افلاكیان گرم نشور

گاه گشته زینت بزم یزید

گاه زیر تخت آن كلب عنید

گاه بر لب چوب خضران بوسه‌گر

گاه افتاده سراندر طشت زر

گاه از حسرت نظر بر دختران

گاه گریان گشته بهر كودكان

گاه بهر زینب ]و[ كلثوم زار

گشت گریان همچو ابر نوبهار

اشك ریزان گشته آن نور مبین

بهر فرزند علیلش ]توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه‌السلام به علیل و بیمار درسوگنامه‌ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی كه بیماری حضرت سجاد علیه‌السلام كه به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یك مقطع زمانی كوتاه بوده است وامام با فضیلتی چون آن بزرگوار با كمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.[ ]توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه‌السلام به علیل و بیمار درسوگنامه‌ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی كه بیماری حضرت سجاد علیه‌السلام كه به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یك مقطع زمانی كوتاه بوده است وامام با فضیلتی چون آن بزرگوار با كمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.[ عابدین

سید سجّاد در غُل، روز و شب

همچو نی رنجور گشته از تعب

دست بسته بر شتر بیمار ]توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه‌السلام به علیل و بیمار درسوگنامه‌ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی كه بیماری حضرت سجاد علیه‌السلام كه به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یك مقطع زمانی كوتاه بوده است وامام با فضیلتی چون آن بزرگوار با كمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.[ زار

پای در غل بر شتر گشته سوار

گو بیانی تا بگویم گو بیان

تا كه از آن ماجرا سازم بیان

بشكن ای آقا تو این نیش قلم

تو مكن از این نمط دیگر رقم

آصفا منما دگر زار و حزین

اشك بارید از دو چشمش بر زمین

داورا ای پادشاه ذوالجلال

كن دلش را خالی از رنج ]و[ ملال

در حیاتش كن فزون عزّ ]و[ شرف

در مماتش كن تو مأوی در نجف

اجر ]و[ مزدش را بده در واپسین

در بهشت عدن در خلد برین

تو ببخشا نجل پاكش از كرم

بر شه لب تشنگان، میر حرم

]تفسیر آیه و لا یتمنونه ابداً[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(وَ لاَ یتَمَنّونَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ وَ آللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ)

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها إنشاء الله تعالی.

یعنی: ] 54[ و آرزو نكنند یهود مرگ را هرگز به سبب آنچه از پیش فرستاده‌اند از اعمال قبیحه و تحریف و تغییر احكام الهیه و عدم اعتقاد به بعضی احكام الله و معتقد بودن و عمل نكردن به آنها از روی فسق و فجور و ظلم و بغی و عدوان و خدا داناست به ستمكاران فرورفته در عناد و طغیان، اگر چه این كلام در حق یهود است و طغیان آنها ولیكن حكایت ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بدی آن نسبت نه به یهود تنهاست در حق مسلم هم ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بد است و بلا اشكال، صاحب این صفات ذمیمه داخل ظالمین است به عموم لفظ ظلم.

قال بعض العارفین: قد أبطل الله تعالی قول الیهود فی ثلاث أنّهم زعموا أولیاء الله فكذّبهم بقولهم: (فَتَمَنَّوُا آلْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ) ]سوره مباركه بقره، آیه 94.[ و الثانی و افتخروا بأنّهم أهل الكتاب و العرب لا كتاب لهم فشبّههم الله تعالی بالحمار یحمل أسفارا، و باهوا بالسبت و أنّه لیس للمسلمین بمثله فقرّر لنا الجمعة. ]بنگرید: تفسیر رازی، ج 30، ص 8، تفسیر سورة الجمعة، با كمی اختلاف.[

یعنی: بعضی از اهل عرفان گفته‌اند كه: خداوند باطل كرد قول یهود را در سه جا، به درستی كه ایشان زعمشان بود كه اولیاء الله می‌باشند، پس خداوند تكذیب ایشان كرد به فرموده خود كه فرمود: (فَتَمَنَّوُا آلْمَوْتَ) إلی آخره، دویم فخر می‌كردند كه ایشان اهل كتابند و عرب را از برای ایشان كتابی نیست، پس خداوند شبیه كرد ایشان را به درازگوشی كه بر او بار شود و باركش اسفار تورات باشد ] 55[ و مباهات می‌كردند بر خلق دیگر به روز شنبه و نبودن آن روز از برای مسلمین و مثل آن، پس خداوند قرار داد از برای ما روز جمعه را رغما لانف یهود مردود.

و قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «والذی نفسی بیده لایقولها أحد منهم إلّا أغص بریقه» ]بحارالانوار، ج 9، ص 322، باب 2، احتجاجه صلی‌الله‌علیه‌وآله علی الیهود فی مسائل شتی، حدیث 15.[، فلولا أنّهم عرفوا صدق النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله و أنّهم لو تمنّوا لماتوا من ساعتهم لتمنوا، و لم یتمنّ أحد منهم، فكان هذا أحد معجزاته ]صلی‌الله‌علیه‌وآله [».]تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 560، تفسیر سورة الجمعة.[

ملخص كلام و مفاد حدیث این است كه: «رسول خدا یهودان را فرمود: به حقّ آن كسی كه نفس من به ید قدرت اوست كه هیچ كس از شما تمنّای مرگ را نكند، الّا آنكه مرگ بر او واقع شود»، ایشان هم تمنّای مرگ نكردند، پس این آیه از معجزات آن حضرت است كه خبر داد ایشان هرگز تمنّای مرگ نخواهند كرد به جهت معرفت ایشان به صدق مقال آن حضرت.

]ظلم و انواع و احكام آن[

و الظلم مشتق من الظلمة و الظالم من یتعدّ حدود الله بدلیل قوله تعالی: (وَ مَن یتَعَدَّ حُدُودَ آللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ آلظَّالِمُونَ) ]سوره مباركه بقره، آیه 229.[ و فی الحدیث: «ألا و أنّ الظلم ثلثة ظلم لا یغفر، وظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب، فأما الظلم الذی لایغفر فالشرک بالله تعالی، و أمّا الظلم الذی یغفر، فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات ]در نسخه «من الزلات» به جای «عند بعض الهنات»، آنچه آورده‌ایم از مصدر می‌باشد،قابل توجه است كه در مجمع البحرین آمده: «و أما الظلم الذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات ـ یعنی الصغیرة من الزلات ـ».[ و أما الظلم الذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا». ]بنگرید: نهج‌البلاغه، ج 2، ص 95، خطبه 176؛ مجمع البحرین، ج 3، ص 95، ماده«ظلم»، با اختلاف كمی.[

 و ظلم مشتق از ظلمت است و ظالم آن كسی است كه تجاوز كند از حدود الله به دلیل آیه كریمه كه می‌فرماید: (وَ مَن یتَعَدَّ حُدُودَ آللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ آلظَّالِمُونَ) یعنی هر كس كه تجاوز كرد و بیرون رفت ] 56[ از حدود الله پس این گروه هستند از ظالمین، پس ظلم انواع می‌باشد، یكی ظلم شرك است، یكی ظلم بر نفس است، یكی دیگر ظلم به غیر است، و حقیر را اعتقاد این است كه ظلم به غیر باز اشّد از ظلم كفر باشد، به علّت آنكه باز ظلم كفر و شرك، ظلم به نفس است و عفو آن راجع به خلاق عالم است با توبه حقیقی و دخول در اسلام، و اما ظلم به غیر اگر چه از اهل اسلام باشد، اعسر از آن ظلم است در عفو و هر یك از این ظلم‌ها نیز انواع است و انواع هر یك به نحو تفصیل در كتاب كنزالعرفان به بسطی كامل ایراد كرده‌ام، طالب آن به آن كتاب رجوع كند.

و امّا ظلم به غیر یا ظلم بر نفس غیر است چون ضرب و شتم و قتل و جرح و سبّ ودشنام و غیبت و تهمت و غیر اینها كه در مقام خود ذكر كرده‌ام، و یكی دیگر از انواع ظلم بر غیر، اكل مال غیر است بدون استحقاق شرعی، چه نقدا و چه جنسا و چه از مأكول و چه از غیر مأكول و چه از ملبوس و چه از دواب و غیر اینها و این قسم را مظلمه و حقّ الناس گویند، و علاج این قسم ظلم با قدرت به جز رد كردن به صاحبش حق او را چاره‌ای نیست و این رد كردن حق را در شرع «ردّ مظالم» گویند، و چون شخص ردّ مظالم عباد نمود، فارغ البال است در قیامت.

]نگاهی كوتاه به ردّ مظالم عباد[

و عشری از اعشار و یكی از هزار مسئله رد مظالم در این وجیزه در نهایت اختصار ذكر خواهد شد و آن اندك و عشر از اعشار این است: ] 57[

الأول: وجوب إیصال مال الغیر إلی صاحبه و حرمة أكل مال الغیر بدون رضائه والدلیل علی الأمرین قبح التصرف فی مال الغیر عقلا و شرعا من دون رضی المالک وكذا عدم جواز حبس حق الغیر من دون سبب شرعی، و یدل علی ذلک الاجماعات المنقولة، بل الضرورة من الدین و النصوص الواردة عموما و خصوصا كتابا و سنّة، و اما النصوص الواردة فی الكتاب قوله تعالی: (لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَینَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ) ]سوره مباركه نساء، آیه 29.[ و قوله تعالی أیضا: (وَیلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * آلَّذِینَ إِذَا آكْتَالُوا عَلَی آلنَّاسِ یسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یخْسِرُونَ) ]سوره مباركه مطففین، آیات 1 ـ 3.[ و قوله تعالی أیضا: (فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْیؤَدِّ آلَّذِی آؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَ لْیتَّقِ آللَّهَ رَبَّهُ) ]سوره مباركه بقره، آیه 283.[ و قوله تعالی أیضا: (إِنَّ آللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا آلاَْمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَینَ آلنَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ) ]سوره مباركه نساء، آیه 58.[ و قوله تعالی: (إِنَّ كَثِیرًا مِّنَ آلاَْحْبَارِ وَ آلرُّهْبَانِ لَیأْكُلُونَ أَمْوَالَ آلنَّاسِ بِالْبَاطِلِ) ]سوره مباركه توبه، آیه 24.[ و قوله تعالی أیضا: (أَحَلَّ آللَّهُ آلْبَیعَ وَ حَرَّمَ آلرِّبَا) ]سوره مباركه بقره، آیه 275.[ و غیر ذلک من الآیات.

و أمّا السنة، فكثیر جدّا، منها: ما رواه الصدوق باسناده عن معاویة بن وهب قال: «قلت لأبی عبدالله علیه‌السلام: أنّه ذكر لنا أنّ رجلا من الأنصار مات و علیه دیناران دینا، فلم یصلّ علیه النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله و قال: صلّوا علی صاحبكم حتی ضمنهما ]در نسخه: «ظمنهما».[ عنه بعض قراباته، فقال أبوعبدالله علیه‌السلام: ذاک الحقّ» ]الكافی، ج 5، ص 93، باب الدین، حدیث 2، با كمی اختلاف.[، إلی آخره.

و منها: ما رواه الكلینی عن عبیدالله الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی عبدالله علیه‌السلام: إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجّاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبة؟ قال: فسكت ثمّ أعدّت علیه، فقال: لا حتّی تؤدّی كلّ ذی حقّ ]58[ حقّه». ]همان، ج 2، ص 331، باب الظلم، حدیث 3.[

و منها: ما رواه عن علی بن أبی حمزه عن أبی بصیر، قال: سمعت أباعبدالله علیه‌السلام یقول: «من أكل من مال أخیه ظلما و لم یردّه ]در نسخه: «یؤده».[ إلیه أكل جذوة من النار یوم القیامة». ]الكافی، ج 2، ص 333، باب الظلم، حدیث 15.[

و منها: فی ثواب ردّ المظلمة، قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «درهم یردّه العبد إلی الخصماء، خیر من عبادة ألف سنة، و خیر له من عتق ألف رقبة من النار و أعطاه الله بكل دانق ثواب نبی، و بكلّ درهم، مدینة من درّة ]در نسخه: «درّ».[ حمراء».

و قال صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من ردّ أدنی شیء إلی الخصماء، جعل الله بینه و بین النار سترا كما بین السماء و الأرض و یكون فی عداد ]در نسخه «اعداد».[ الشهداء».

و قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من أرضی الخصماء من نفسه، وجبت له الجنّة بغیر حساب، ویكون فی الجنّة رفیق إسمعیل بن إبراهیم».

و قال صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إنّ فی الجنّة مدائن من نور و علی المدائن أبواب ذهب مكلّلة بالدرّ والیاقوت، و فی جوف المدائن قباب من مسک و زعفران، من نظر إلی تلک المداین یتمنّی ]أن یكون[ له مدینة منها، قالوا: یا نبی الله صلی‌الله‌علیه‌وآله لمن ]در نسخه: «ممن».[ هذه المدائن؟ قال: للتائبین

النادمین ]من المؤمنین[، المرضیین الخصماء من أنفسهم، فإنّ العبد إذا ردّ درهما إلی الخصماء، ]أكرمه الله كرامة سبعین شهیدا، فإنّ درهما یرّده العبد إلی الخصماء[، خیر له من صیام النهار و قیام اللیل و من ردّ ناداه ملک من تحت العرش: یا عبدالله! استأنف العمل، فقد غفر لک ما تقدّم من ذنبک».

و قال صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من مات غیر تائب عن المظالم ]در مصدر: ـ «عن المظالم».[ زفرت جهنّم فی وجهه ثلاث زفرات، فأوّلها لایبقی دمعة إلّا جرت علی ]در مصدر: «خرجت من»، بدل «جرت علی».[ عینیه و الزفرة الثانیة لایبقی دم إلّا خرج من منخریه، و الزفرة الثالثة لا یبقی قیح إلّا خرج من فمه، فرحم الله من تاب ثمّ أرضی الخصماء، فمن فعل فأنا ]در نسخه: «أنا».[ كفیله بالجنّة». ]مستدرک الوسائل، ج 12، ص 104 ـ 105، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها، حدیث 3؛بحارالأنوار، ج 101، ص 295 ـ 296، الباب العاشر: عقاب من أكل أموال الناس ظلما، حدیث11 ـ 15.[

و الزاید من ذلک خارج عن ] 59[ أسلوب الكتاب و الله الموفّق بالصواب و الیه المرجع و المآب.

مجمل از تفصیل این است كه اوّل وجوب ایصال مال غیر است به سوی صاحبش وحرمة اكل مال غیر است بدون رضاء مالك، و دلیل برین دو حكم و دو امر، قبح تصرف در مال غیر است عقلا و شرعا، بدون رضاء مالك و همچنین حبس نمودن مال غیر، بدون سبب شرعی، و دلالت می‌كند بر آنچه ذكر شد، اجماعات منقوله از علما، بلكه از ضروریات دین می‌توان شمرد و نصوص بسیار در این باره وارد شده، بعضی به طریق عموم، و بعضی به طریق خصوص، چه در كتاب الله و چه در اخبار و سنن.

و امّا نصوص وارده در كتاب: یكی فرموده خلاق است كه می‌فرماید: (لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَینَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ) ]سوره مباركه نساء، آیه 29.[ و هكذا: (وَیلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ) ]سوره مباركه مطففین، آیه 1.[ إلی آخره، و همچنین (فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم) ]سوره مباركه بقره، آیه 283.[ إلی آخره، و همچنین: (إِنَّ آللَّهَ یأْمُرُكُمْ) ]همان، آیه 67.[ إلی آخره، و همچنین (إِنَّ كَثِیرًا) ]سوره مباركه توبه، آیه 24.[ إلی آخره، و همچنین: (أَحَلَّ آللَّهُ آلْبَیعَ وَ حَرَّمَ آلرِّبَا) ]سوره مباركه بقره، آیه 275.[

وغیر از اینها از آیات باهرات.

و امّا اخبار و آثار زیاد وارد شده، از آن جمله خبر معاویة بن وهب است كه گفت: گفتم: «مذكور شد برای ما كه به درستی كه مردی از انصار فوت شد و بر او و ذمّه او بود دو دینار قرض، پس نماز نكرد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بر او، و فرمودند: بروید و بر او نماز كنید تا اینكه ضامن بشوند خویشان او آن دو دینار دین او را؛ فرمودند ابوعبدالله ] علیه‌السلام [: این راست است».

و همچنین روایت كلینی از شیخ نخعی است كه گفت: گفتم ] 60[ به أبی عبدالله علیه‌السلام كه: «من حاكم بوده‌ام از زمان حجاج تا به حال و حكومت از من زایل نشده، آیا از برای من توبه‌ای هست، گفت كه: ساكت شد حضرت، پس دوباره عرض كردم این مطلب را، حضرت فرمودند: نه توبه تو قبول نیست تا آنكه بدهی بر هر ذی حقی حق او را».

و همچنین روایت ابی‌بصیر است كه گفت: شنیدم از اباعبدالله علیه‌السلام كه می‌فرمودند: «هر كه بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نكند به سوی او حقّ او را، خورده است جذوه]ای[ از آتش را روز قیامت». یعنی قطعه از آتش جهنّم.

و همچنین در ثواب ردّ مظلمه فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: «درهمی كه رد كند بنده به سوی خصم خود بهتر است از عبادت هزار سال و بهتر است از برای او از آزاد كردن هزار بنده از آتش، و عطا می‌كند خداوند به او به عوض هر دانگی ]شش یك از درهم را گویند. (فرهنگ عمید و معین).[ از درهمِ رد كرده، ثواب یك پیغمبر، و به هر درهمی كه پس دهد به سوی ذی حق، خداوند به او شهری عطا كند كه از پارچه درّ قرمز باشد».

و باز فرمودند: «كسی كه رد كند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی صاحبش، می‌گرداند خداوند میانه او و آتش، حجابی كه قطر آن به قدر فاصله میانه آسمان و زمین باشد، یعنی پانصد سال، و شمرده می‌شود این رد كننده مظالم، داخل زمره شهداء».

و فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «هر كه راضی كند از خود خصم خود را، واجب می‌شود از برای او بهشت، بدون حساب و می‌باشد در بهشت رفیق اسمعیل بن ابراهیم».

و باز فرمودند آن ]در نسخه: + «از».[ ] 61[ حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «به درستی كه در بهشت شهرهای چند می‌باشد از نور، و بر در دروازه‌های آن شهرها، درها می‌باشد از طلای احمر كه مكلّل به جواهر از درّ و یاقوت است و در میان آن شهرها قبّه‌ها می‌باشد از مشك و زعفران، هر كه نظر كند بر این شهرها، آرزو می‌كند كه كاش از برای او بود یكی از این شهرها، عرض كردند اصحاب كه یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله از برای كیست این شهرها؟ فرمودند آن حضرت كه: این شهرها از برای توبه‌كنندگان از اكل مال مردم است، و از برای آنهاست كه نادم‌اند از آنچه كرده‌اند و راضی كرده‌اند خصم‌های خود را از خود، پس به درستی كه هرگاه بنده رد كند به سوی خصم خود درهمی، بهتر است از برای او از روزه روزها و نماز شب‌ها، وهر كه رد كند مال مردم را به سوی مردم، ندا كند ملكی از زیر عرش الهی كه: ای بنده خدا! عمل را از سر گیر كه خداوند آمرزید گناهان گذشته تو را».

و فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «كسی كه بمیرد بدون توبه از ردّ مظالم، می‌تابد زفیر جهنّم بر او سه تابش و سه شعله، اوّل آن زفیرها كه بر او می‌تابد، باقی نمی‌گذارد در چشم او اشك را مگر آنكه از شدت الم، تمام سرازیر می‌شود؛ و زبانه دویم كه بر او می‌تابد، باقی نمی‌گذارد خون در بدن او مگر آنكه، تمام از دو سوراخ بینی او سرازیر می‌شود؛ و زبانه سیم كه بر او می‌تابد باقی نمی‌ماند در بدن او قیحی ]زردآب؛ ریم (چرك) بی آمیزش خون، چرك، پلشت. (دهخدا و معین)[ مگر آنكه تمام از دهن او بیرون می‌آید ـ مراد چرك ریم و اخلاط بدن است ـ پس فرمودند ] 62[: خدا بیامرزد كسی را كه توبه كند، پس راضی كند خصم‌های خود را و هر كه چنین كند، من ضامن می‌شوم بهشت را از برای او».

و زاید بر این تطویل كلام خارج از اسلوب كتاب است و خدا توفیق دهنده است به ثواب و به سوی اوست بازگشت همه عباد.

به هر حال صفت ظلم و بغی و عدوان بد صفاتی است، آنچه كه بنده در دار دنیا عبادت كند این ظلم چنان آتشی است كه همه را می‌سوزاند، خصوصا ظلم به غیر، خصوصا ظلم به اولاد رسول ] صلی‌الله‌علیه‌وآله [، خصوصا ظلم به فرزند بتول، كدام ظلم است در عالم از این ظلم بدتر كه كسی سر فرزند فاطمه را با لب تشنه و شكم گرسنه از تن جدا سازد و فرزندان او را در حضور او پاره پاره كند و اموال او را تاراج كنند و فرزندان وزنان او را اسیر كنند و جوانی مثل شاه‌زاده علی اكبر در برابرش سر از تن جدا كنند.

ای آصف الدوله دوران كاش بودی در كربلا آن وقتی كه علی اكبر اراده میدان می‌نمود، می‌دیدی كه مادر و پدر و عمّه و خواهر و برادر چه می‌كردند، تا تو هم مثل ابر بهار زار زار گریه می‌كردی و نمی‌گذاردی كه آن جوان به میدان كارزار برود و خود جان خود را فدای او و پدر او می‌كردی، آه واویلاه و واحزناه.

]اشعار مؤلّف در سوگ شهادت حضرت علی اكبر[

لمؤلّفه:

شد چو اكبر عازم میدان كین

اشك ریز آمد سوی سلطان دین

بوسه زد دست پدر او بی‌حساب

كی پدر از دست من شد صبر تاب

رخصتم ده كار بر تو گشته تنگ

تا رود اكبر به میدان بهر جنگ ] 63[

تا به كی بینم غریبت ای پدر

كن تصوّر كه نداری تو پسر

كن تو بابا اكبر خود را فدا

تا شود مستمسكت روز جزا

این قدر تو مریز اشك گوهرین

پر نمودی دامن از درّ ثمین

وقت آنست كه ببینی داغ من

چون خزان بی برگ بینی باغ من

گر ندیدم عیش كامی در جهان

گر نچیدم گل ز بستان زمان

شكر لله اكبرت مسرور شد

هر چه می‌جستم همان مقدور شد

گر بمانم در جهان صد سال بیش

بی پدر یك دم نیرزد عمر خویش

عاشقم بابا كه در خون پر زنم

شایقم ]راغب، مشتاق.[ بابا كه بهرت سر دهم

طالبم كز خون، پدر بندم حنا

مایلم كاین سر ز تن گردد جدا

نه مرا میلی به سر، نه با تن است

قصّه من قصّه آن كُه كن است

دور شد بابا، ز دستم رفته تاب

رخصتم ده رخصت ای عالی جناب

روی كردند در وطن پیشینیان

من عقب افتاده‌ام بابا امان

دستم از دنیا اگر كوته شده

خرگهم در عرش خرگه زن زده

قطره‌ام من سوی عمّان می‌روم

ذره‌ام تا مهر تابان می‌روم

در عقب بابای من ناله مكن

من بلاگردان تو، گریه مكن

سیدا، آقا، جهان آذر زدی

آتش اندر هفتمین كشور زدی

آصف‌الدوله ز آذرهای تو

گشته نالان چون تو و هاهای تو

]تفسیر آیه قل ان الموت الذی تفرّون منه[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(قُلْ إِنَّ آلْمَوْتَ آلَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیكُمْ ثُمَّ ] 64[ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ آلْغَیبِ وَآلشَّهَادَةِ فَینَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

شرعت بعونه و نصره فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار لأهل العبرة و أولی الأبصار.

یعنی بگو ای محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله: به درستی كه آن مرگی كه از او گریزانید، پس به درستی كه آن رسنده است به شما، پس باز می‌گردید به سوی دانای آشكار و نهان، پس خبر می‌دهد شما را به آنچه می‌كنید در دار دنیا از بدی و خبث احوال.

و قال البیضاوی: المعنی: یخافون أن تتمنوه بلسانكم مخافة أن یصیبكم، فتأخذوا بأعمالكم لاحق بكم لا تفوتونه. ]تفسیر البیضاوی، ج 5، ص 338، تفسیر سورة الجمعة.[

یعنی بیضاوی می‌گوید: معنی آیه این است كه: ای یهود! خوف می‌كنید كه تمنّا كنید مرگ را به زبان‌های خود از خوف اینكه مبادا بگیرد شما را، پس شما بگیرید مرگ را به اعمال خود یعنی به اعمال حسنه، یا اینكه شما را اعتقاد این است كه فرار از مرگ می‌كنید و حال اینكه شما رو به مرگ می‌روید، هر چه از سال و ماه و هفته و روز وساعت از عمر شما می‌رود نزدیك به مرگ می‌شوید.

]در بی ثمر بودن فرار از مرگ[

و قال امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «كل امرئ لاق ما یفرّ منه» ]نهج البلاغة، ج 2، ص 33، خطبه 149.[ یعنی امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «هركسی می‌رسد به آنچه از او فرار می‌كند».

بلی فرار كردن از مرگ بلا فایده و بلاثمر است، عمر انسان سال به سال و ماه به ماه وهفته به هفته و روز به روز و ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و نفس به نفس می‌گذرد و شمرده می‌شود نفس‌ها تا اینكه موعد سرآید: (فَإِذَا جَآءَ ]در نسخه: «إنّ»، بدل «فإذا جاء».[ أَجَلُهُمْ لاَ یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یسْتَقْدِمُونَ) ]سوره مباركه اعراف، آیه 34.[ آن وقت فی الفور مرگ خواهد رسید، خواه فرار كنی و خواه فرار

نكنی. نظم:

چرا غم می‌خوری از بهر مردن؟] 65[

كه هم غم خورده‌ای هم خواهی مردن ]مصرع دوم اینچنین آمده: «مگر آنان كه غم خوردن نمردن؟». از اشعار و رباعی‌هایی است كه سینه به سینه و به صورت شفاهی نقل شده است.[

 عملی بكن كه از مرگ نترسی، به جهت آنكه مرگ به كسی كاری نمی‌كند، هر چه می‌كند عمل خود شخص می‌كند، اعمال است كه مرگ را بد می‌كند، مثل اینكه آب نهایت گوارایی را دارد، و لیكن همین كه آتش در زیر دیگ بسیار می‌سوزد، آب گوارنده را سوزنده می‌كند، مرگ هم بعینه مثل آب گوارنده می‌باشد و شخص را از مهالك دنیوی خلاص می‌كند و به راحت ابدی می‌اندازد، و لیكن آتش اعمال خود شخص این آب گوارنده را زقوم و حمیم و یحموم و سوزنده می‌كند؛ نعوذ بالله من سوء أفعالنا و أعمالنا.

بلكه هرگاه انسان انسان باشد، آب سوزنده را آب حیات می‌كند از سر آتش بر می‌دارد و آتش را از زیر آب دور می‌كند و در هوای خنك می‌گذارد تا گوارنده شود، نه مثل ماها كه آب گوارنده را سوزنده می‌كنیم و آن وقت از ملاقات آن خوف داریم. نظم:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای كس كوتاه نیست ]حافظ، غزل شماره 71.[

چرا باید بعد از مرگ ما را خبر كنند به آنچه در دار دنیا كرده‌ایم از زشتی‌ها؟ با آنكه چه قدر شرّ را خلّاق عالم از لطف و كرم خود بخشیده باشد و هنوز (فَینَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ) ذكر شود.

و مطلب در این مقام طول دارد، محول به كنزالعرفان حقیر است ما به بسط كلام و در این وجیزه نهایت اختصار می‌شود به جهت نسوختن دماغ خواننده.

]پرداختن به امور آخرت اصلاح كننده امور دنیا نیز هست[

بلی امثال ماها آنچه كه كار می‌كنیم از برای دنیاست، مثل اینكه ما را از برای كار دنیای محض خلق كرده باشند، بالمرّه از خیال آخرت بیرون می‌باشیم، این است كه از مرگ انكار ] 66[ داریم، از شدّت انس در دنیا و حال اینكه هرگاه به امور آخرت هم بپردازیم، البته خلّاق عالم علاوه به عطا كردن نعم اخروی، نعم دنیوی هم عطا خواهد كرد، چونكه ما زاهد در دنیا نیستیم و كارهای دنیا را هم صورت خواهد داد.

حكی عن بعض الصالحین: أنّه سأل عن توبة رجل، فقال: إنّی كنت رجلا دهقانا، فاجتمع علی أشغال الدنیا فی لیلة واحدة، كنت أحتاج إلی أن أسقی زرعا و كنت حملت حنطة إلی الطاحونة، فذهب حماری، فقلت: إن اشتغلت بطلب الحمار، فأتنی سقی الزرع. و إن اشتغلت بالسقی، ضاع الطحن و الحمار؛ و كان ذلک لیلة الجمعة و بین قریتی والجامع مسافة بعیدة، فقلت: أترک هذه الأمور كلّها و أمضی إلی صلاة الجمعة. فمضیت وصلّیت، فلمّا انصرفت و مررت بالزرع، فإذا هو قد سقی، فقلت: من سقاه؟ فقیل: إنّ جارک أراد أن یسقی زرعه، فغلبته عیناه من النوم، فدخل الماء زرعک، فلمّا وافیت باب الدار إذا أنا بالحمار علی المعلف، فقلت: من ردّ هذا الحمار؟ قالوا: استأصل علیه الذئب، فلتجأ إلی البیت، فلمّا دخلت الدار، إذا أنا بالدقیق موضع هناک، فقلت: كیف سبب هذا؟ فقالوا: إنّ الطحان طحن هذا بالغلط، فلمّا علم ]در نسخه: «اعلم».[ أنّه لک، ردّه إلی منزلک، فقلت: ما أصدق من كان لله، كان الله له و من أصلح لله أمرا أصلح الله له أموره. ]مسالك الافهام الی آیات الاحكام، ج 1، ص 132.[

یعنی: و روایت شده است از بعض صالحین از سبب توبه مردی، پس گفت آن مرد كه: من مردی بودم دهقان و زارع، پس جمع شد از برای ] 67[ من سه كار از كارهای دنیا ویك شب محتاج شدم كه زراعت خود را آب دهم و بار كردم بار گندم را كه به سوی آسیاب ]تمام موارد در نسخه: «آسیاء» آمده است.[ ]ببرم[، پس چون بار را در آسیاب گذاردم حمارم فرار كرد، اگر پی حمار می‌رفتم، زرع بی آب می‌ماند و اگر زراعت آب می‌دادم، آسیاب ضایع می‌ماند و حمار مفقود می‌شد و بود این شب هم شب جمعه و میانه قریه ما و مسجد جامع، مسافت بعیده بود، با خود گفتم: همه این كارها را ترك می‌كنم و می‌روم به سوی نماز جمعه، پس رفتم و نماز كردم و چون برگشتم، عبورم به مزرعه افتاد، پس دیدم آب خورده است زراعت، گفتم: چه كسی این زراعت را آب داده است؟ گفتند: همسایه باغ تو خواست كه زراعت خود را آب دهد، غلبه كرد بر چشم او خواب، پس رفت آب ]و[ داخل زرع تو شد.

پس چون آمدم به در خانه رسیدم، دیدم حمار بر سر آخُر ایستاده، گفتم: چه كسی این درازگوش را آورد؟ گفتند: گرگ از عقب او انداخت، لابد پناه به خانه صاحب آورد.

پس چون وارد خانه شدم دیدم كه بار آرد در كنار خانه گذارده است، پرسیدم سبب آن را، گفتند: آسیابان اشتباه كرده است و این آرد را به خیال آرد دیگری خورد كرده، چو معلومش شده كه از تو بوده، خودش برداشته آورده است در خانه، با خود گفتم: چه خوب گفته است آنكه فرموده است: هر كه هست از برای خدا، خدا هم هست از برای او، و هر كس كه اصلاح كند امری را از امور آخرت از برای خدا، خدا هم اصلاح خواهد كرد امر دنیای او را.

]ترس از مرگ یا ترس از اعمال[

] 68[ بلی، اجل كه رسید چاره‌ای به جز مردن نیست، اگر كسی اجل او نرسیده باشد و اسباب مرگ از برای او موجود شود؛ البتّه نخواهد مرد و اگر اسباب زندگی از برای كسی موجود باشد و باید بمیرد، البتّه خواهد مرد، پس فرار كردن از موت چه ثمر دارد وچه فایده، اگر باید نمیری نخواهی مرد، اگر چه مرگ را در حضور خود ملاحظه كنی. تا وقت معینِ معلوم، از مرگ مترس، از اعمال زشت خود بترس. نظم:

مرگ اگر مرد است گو نزد من آ

تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمری بگیرم جاودان ]در مصدر: «من از او جانی برم بی رنگ و بو».[

او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ ]مولوی، دیوان شمس، غزلیات، شماره 1326.[

به همین مضمون كلام امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد گردیده است. و اگر از زود آمدن مرگ می‌ترسی و از طول كشیدنش خشنودی، پس ترك عبادت مكن و معاصی را مرتكب مباش و صله رحم بنما و نفعت به مردم برسد، تا داخل سلسله‌ای گردی كه خداوند در حقّ ایشان می‌فرماید: (وَ أَمَّا مَا ینفَعُ آلنَّاسَ فَیمْكُثُ فِی آلاَْرْضِ) ]سوره مباركه رعد، آیه 17.[ هر كس نفعش به مردم می‌رسد خداوند او را در روی زمین نگاه می‌دارد، به خلاف آن كه نفعش به مردم نرسد، اجلش نزدیك می‌شود، خصوصا كسی كه ضرر او بر مسلمین وارد آید. او كه اجلش اقرب از شخص بلانفع است، و خداوند دوست می‌دارد بنده‌ی فیاض را و دشمن می‌دارد بنده‌ی لئیم بخیل را.

(آلَّذِینَ یكْنِزُونَ آلذَّهَبَ وَ آلْفِضَّةَ وَ لاَ ینفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ آللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) ]سوره مباركه توبه، آیه 34.[

از برای لئام همین آیه بس است و از برای اسخیاء و فیاضان و اهل عبادت و زهد وتقوی ] 69[ همین بشارت بس است كه: (یا أَیهَا آلَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ آللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ) ]سوره مباركه كهف، آیه 10 و 11.[ هیچ مجاهده و جهادی در راه خدا بهتر از بذل مال به قدر قدرت و توانی نیست و خداوند جهاد مال را در آیه شریفه مقدّم بر جهاد نفس قرار داده، پس تا عنان اموال در دست توست و به دست دیگری نیفتاده ذخیره‌ای از برای قیامت خود مهیا كن كه بعد از تو كسی به فكر تو نخواهد افتاد. نظم:

ای كه دستت می‌رسد كاری بكن ]در نسخه: «ای كه تا دستد رسد كاری بكن».[

پیش از آن كز ]در نسخه: كاز.[ تو نیاید هیچ كار ]سعدی، مواعظ، قصیده شماره 28، در مدح امیر انكیانو.[

برگ عیشی به گور خویش فرست

كس نیارد ز پس، تو پیش فرست ]سعدی، گلستان، دیباچه.[

]اجل محتوم چاره‌ناپذیر است[

به هر حال اگر مرگ موعود نرسیده كس نخواهد مرد و اگر رسیده و حتم شده و اجلّ معلّق نیست، چاره‌پذیر نیست به جز تن به مرگ دادن؛ و در این باب دو حكایت ذكر می‌شود از حكایت مرگ و نجات از آن از برای عبرت اهل بصر.

قال السید الجزائری فی كتاب أنواره ]انوار النعمانیة فی معرفة النشأة الانسانیة، این كتاب جدیدا چاپ نشده، فقط چند مرتبه چاپ سنگی شده است و نسخه‌های خطی متعددی از آن در كتابخانه‌ها موجود می‌باشد.[: إنّ رجلا عالما من علماء تستر و كان صاحبا لنا و كان بیته علی جوف الشطّ، فكان لیلة من اللیالی قدّموا إلیه طعاما فجلس هو و أهله وأولاده لیأكلون، فاتفق أنّهم نسوا احضار الملح، فقال لزوجته، احضری الملح، فقامت ومضت فابطاءت؛ فتبعها الولد فابطاء و قامت البنت و تبعتهم الجاریة و هم یریدون الإتیان بالملح من الحجرة الأخری ]70[ فتعجب ذلک العالم و خرج فی أثرهم فلمّا وضع رجله خارج العتبة ]آستانه در.[ انهلت تلک الحجرة فی الماء مع ما فیها و كان بین البیت و الماء یقرب من طول المنارة فسلّموا كلّهم بحمد الله تعالی و فی هذا التاریخ بعضهم موجود فی الشیراز.

یعنی: سید نعمت الله جزائری در كتاب انوار النعمانیه خود نقل كرده است كه: مرد عالمی از علماء تستر بود و او صاحب ما بود و خانه او در كنار شط واقع شده بود، شبی از شبها از برای او طعام آوردند، پس او و اهل و عیال او نشستند از برای غذا خوردن، اتفاقا نمك را فراموش نموده بودند كه حاضر كنند در سفره، پس آن مرد عالم گفت به زوجه خود: نمك حاضر كن، پس زن برخاست ]در نسخه: «برخواست».[ و رفت كه نمك حاضر كند، طول كشید آمدن او، پس از عقب او رفت پسر او، او هم طول داد آمدن را، پس دختر از عقب او رفت او هم طول داد، پس كنیز از عقب آنها رفت و همه رفتند در حجره عقبی كه نمك بیاورند و طول كشید آمدن آنها، پس آن عالم تعجّب كرد از نیامدن آنها، خود عالم هم از پی آنها رفت و چون از حجره پا را بیرون گذارد، فی الفور حجره با آنچه در او بود خراب شد و ریخت در آب شط، و طول حجره و آب و فاصله آنها به قدر یك مناره بلند بود، پس همه آنها سالم ماندند بحمدالله تعالی.

و من عجائب الأمور أنّ جماعة من اللصوص، دخلوا دار رجل بالیل لیسرقوه، فلما دخلوا الدار رأوا أنّ لذلک الرجل ولد رضیع مشدود فی المهد، فقالوا: نخاف أن یبكی ویستیقظ أمّه و أبوه من بكائه، فأخذوا ذلک الولد من المهد و أخرجوه من الدار و وضعوه خارج الحوش و شرعوا فی نقل أثاث البیت و وضعوه فی الحوش، فلما فرغوا من نقل الأثاث، رجعوا إلی داخل البیت لعلّه أن یكون قد بقی شیء، فلمّا دخلوا، استیقظت المرئة فطلبت ولدها، فلم تره، فقالت لزوجها: أین المهد؟ فخرجا إلی الحوش یطلبون الولد، فلما خرجوا من البیت، قد وقع سقفه و جدرانه فرأوا ]در نسخه: «فرؤ».[ الولد فی المهد مع جمیع أثاث البیت، فلمّا أصبحوا الصباح حفروا التراب فإذ اللصوص أموات تحت التراب، فانظر إلی هذا التقدیر العزیز الحكیم.

یعنی: از امور عجیبه روزگار این است كه جماعتی از دزدان در شب داخل خانه مردی شدند به جهت دزدی، پس چون داخل خانه شدند، دیدند كه این صاحبخانه طفلی دارد شیرخوار و در گهواره گذارده، گفتند دزدان كه: می‌ترسیم این طفل گریه كند و از گریه او پدر و مادر او بیدار شوند، پس گرفتند آن طفل را از گهواره و از خانه او را بیرون بردند و گذاردند او را بیرون سراء، پس شروع كردند به بیرون بردن اسباب خانه از خانه و حجره و گذاردند آنها را در میان سرای، چون فارغ شدند از بیرون بردن اسباب، برگشتند دوباره داخل حجره شدند كه شاید چیز دیگر مانده باشد، چون داخل اطاق شدند، ]72[ زن از خواب بیدار شد و طفل خود را طلبید او را نیافت، پس گفت به شوهر خود كه: چه شده طفلِ در مهد و مهد، پس زن و شوهر هر دو از حجره بیرون آمدند در صحن خانه كه طفل خود را بیابند، چون خارج از بیت شدند طاق خانه ودیوارها به یك دفعه بر روی هم خراب شد، پس دیدند طفل را با مهد و اسباب خانه در صحن سرای، پس چون صبح شد، خاكها را عقب ریختند دیدند كه دزدان هلاك شده‌اند در زیر خاك و خداوند طفل را با گهواره و اثاث البیت حفظ نموده به اعانت ویاری دزدان و دزدان را هلاك نموده، پس نظر عبرت بنما به آنچه خداوند عزیز قادر می‌كند.

پس مرگ، هر كسی را خواهد گرفت، خواه صالح و خواه طالح، چنانچه خداوند به رسول خود صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: (إِنَّکَ مَیتٌ وَ إِنَّهُم مَّیتُونَ) ]سوره مباركه زمر، آیه 30.[ پس چه فراری از مرگ می‌توان كرد كه هر جا بروی به دست او گرفتاری (كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ آلْمَوْتِ) ]سوره مباركه آل عمران، آیه 185 و سوره مباركه انبیاء، آیه 35 و سوره مباركه عنكبوت،آیه 57.[ كیست كه مرگ را نچشد.

چنانچه جناب سید الشهداء علیه‌السلام به اصرار برادرِ با جان برابرِ خود، محمّد حنفیه تفأل از قرآن زدند در رفتن به كربلا یا ماندن در مدینه، این آیه آمد كه: (كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ آلْمَوْتِ) یعنی: هر نفسی می‌چشد مرگ را، این بود كه آن حضرت فرمودند: محمل‌ها را بر شترها بستند و عازم كربلا از راه مكه معظمه شدند.

راوی می‌گوید كه: من وارد مدینه شدم دیدم زن و مرد مدینه همه عزادار و گریان ونالان روی به كوچه بنی‌هاشم ]73[ می‌روند، پرسیدم: چه خبر است در مدینه كه مردم تمام عزادارند؟

شخصی گفت كه: ای مرد! امروز حسین بن علی علیه‌السلام از مدینه با اهل و عیال می‌روند و مردم به این جهت عزادارند، می‌گوید: من هم رفتم در كوچه بنی هاشم دیدم كه خلق همه عزادار، نالان و گریان ایستاده‌اند كه ناگاه دیدم از خانه حسین جوانی بیرون آمد، عمّامه پیغمبر بر سر او دو گیسوی مجعّد ]موی ناصاف (فرهنگ معین).[ مسلسل در اطراف سر او، صورت به عینه، صورت پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، پرسیدم: این جوان كیست كه این قدر شباهت به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله دارد و مردم از دیدن او به ناله و فغان آمدند؟ گفتند: این هجده ساله حسین علیه‌السلام علی اكبر است؛ آه واویلاه و وااسفاه.

]در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی[

لمؤلّفه:

دیدم آمد ماه بیرون از حجاب

یا كه ظاهر شد به عالم آفتاب

نوخطی دیدم كلاله ]موی پیچیده و ناصاف، همان مجعد (دهخدا).[ گِرد دوش

مه عذاری كرده یغما عقل ]و[ هوش

ابروانش طعنه می‌زد بر هلال

در جبینش نور حی ذوالجلال

در تكلّم گوییا پیغمبر است

هر كه دیدی گفت: شبه حیدر است

كوچه و بازار، شهر ]و[ كوه‌ها

گشته روشن زان جمال با صفا

گفتم آیا كیست این رشك ملك؟

ماه است این یا آفتابست بر فلك؟

احمد است این یا كه جبریل امین

ملك است یا خازن خلد برین

یوسف است از مصر كنعان آمده

جان است این، كز نزد جانان آمده

گیسویست یا نافه مشك ختن ]در نسخه: «خطن».[

نافه او مشك تبّت را شكن

نزد ماه عارضش گشته ] 74[ خجل

جمله خوبان از خطا و از چِكِل ]گِل و لای (دهخدا)، آلودگی.[

جمله مبهوت از جمالش حوریان

حرز خوان بر وی تمام قدسیان

سیر كن در گِرد آن قدسی سرشت

هم ملایك هم همه اهل بهشت

گفتم: آیا كیست ای اهل نظر

این مه رخشنده در شكل بشر؟

گفت شخصی: كین شبیه مصطفی است

نسل پاك فاطمه ز آل عباست

اكبر است این قرّة‌العین حسین

نیست كس در حسن وی در نشأتین

از عقب دیدم جوانی گلعذار

گِرد سر، افكنده موی تابدار

آمد از خانه برون با كرّ و فرّ

عارض وی طعنه زن بر ماه بدر

گفتم: آیا كیست این رشك پری

اینكه بر خورشید دارد سروری؟

دیگری گفت: این نهال نو چمن

نام وی قاسم بود سبط حسن

دیگری آمد برون چون نخل طور

پای تا سر قامت وی غرق ]در نسخه: غرقه.[ نور

عارضش پر نور، چون قرص قمر

شه سواری با وقار و كرّ ]و[ فرّ

از رخش پیدا اساس سروری

كرّ و فرّش كرّ و فرّ حیدری

گوشه ابروش خال هاشمی

دست ]و[ بازو دست ]و[ بازوی علی

گفتم: آیا كیست این خسرو اساس

از ملك یا از پریست این یا ز ناس؟

گفت شخصی: كین مه بدر جلی

نام وی عبّاس فرزند علی

بعد از آن دیدم كه شاهی تاجدار

یا رسولی یا نبی نامدار

آمد از خانه برون آن شهریار

با جلال ]و[ شوكت ]و[ با اقتدار

صد چو آدم صد چو نوحی چاكرش

موسی ]و[ عیسی، تو گفتی خادمش

خادم و دربان وی الیاس ]و[ لوط

در سرایش ] 75[ قدسیان كرده هبوط

پادشاهان خادم درگاه وی

نُه فلك یك قبّه از خرگاه وی

از مكان تا لامكان زیر نگین

مالك الملك همه روی زمین

افسر قدرش به خالق متّصل

ذاتش از هر عیب ]و[ نقصی منفصل

در وجودش عقل حیران چون خدا

در عدم او صاحب ملك لواء

پست‌ترین منزل گهش عرش برین

كس چو وی نه ز اولین ]و[ آخرین

گفتم: آیا كیست این سرّ خدا

كیست این بی مثل در جمع شما؟

گفت شخصی: علّت ایجاد است این

علّت معلول را بنیاد است این

نطق ما در وصف او ابكم ]گنگ.[ بود

خالقش بر خلقتش اعلم بود

لیك دانیم اوست شاه عالمین

سبط زهرا، نسل پیغمبر، حسین

آصفا معذور دارم از رقم

برد از دستم عنان خود قلم

سیدا آقا قلم‌داری نما

خود نگه‌داری نما زین گفته‌ها

]تفسیر آیه یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(یا أَیهَا آلَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِی لِلصَّلاَةِ مِن یوْمِ آلْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِكْرِ آللَّهِ وَ ذَرُوا آلْبَیعَ ذَلِكُمْ خَیرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ)

شرعت بعون الله و إرادته فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار و الاختصار و الله المعین لأولی الأبصار.

یعنی: ای گروهی كه ایمان به خدا و رسول او به روز جزا و معاد آورده‌اید و قبول دارید احكام شریعت مصطفوی را، چون ندا داده شوید برای نماز در روز جمعه، پس بشتابید به سوی ذكر خدا كه نماز ] 76[ جمعه باشد، و بگذارید و ترك كنید خرید وفروش ]در نسخه: فروخت.[ و سایر عقود و نقل و انتقال باشد و ترك بیع و شرا بهتر است از برای شما از معامله دنیوی، اگر هستید دانا به منافع و مضارّ خود.

و النداء: الصوت الرفیع و قد یعبّر به عن الأذان فی الشرع.

و الصلاة فی اللغة: الدعاء و فی عرف المتشرّعة: الأركان المخصوصة و یرید بها الصلاة المفروضة.

و الذكر فی هذه الآیة یشتمل الصلاة و القرآن لقوله تعالی: (أَقِمِ آلصَّلاَةَ لِذِكْرِی) ]سوره مباركه طه، آیه 14.[ والمراد بالبیع إعطاء الثمن و أخذ المثمن بأی الأقسام و الشراء من لوازم البیع، لأنّ أحدهما مربوط بالآخر.

یعنی «نداء»: صوت بلند است و به تحقیق كه تعبیر می‌شود به نداء از اذانِ نماز در لسان شرع.

و «نماز» در لغت: دعاست و در عرف متشرّعه: اركان مخصوصه است و مراد از آن نماز فریضه است.

و مراد از «ذكر» در این آیه شمول دارد، هم نماز و هم قرآن را و صریح است در نماز، چون نماز قرآن هم دارد به علّت آنكه خداوند می‌فرماید: (أَقِمِ آلصَّلاَةَ لِذِكْرِی)یعنی: برپا بدار نماز را برای یاد كردن من.

و مراد به بیع دادن ثمن و گرفتن مثمن است به هر نحو كه بوده باشد و شراء از لوازم بیع است، به علت آنكه هریك از بیع و شراء مربوط به یكدیگراند و از لوازم هم می‌باشند، بیع بی شراء ممكن نیست و شراء بی بیع هم نمی‌شود.

پس از آیه شریفه ظاهر می‌شود دو چیز یكی: وجوب نماز جمعه و یكی: حرمت بیع و شراء در آن حین، ] 77[ به علّت آنكه ظاهر امر در وجوب است و ظاهر نهی در حرمت.

]اهمیت نماز جمعه در روایات[

و وجوبه ثابتة بالنص و الاجماع، كما قال الله تعالی: (فَاسْعَوْا إِلَی ذِكْرِ آللَّهِ وَ ذَرُوا آلْبَیعَ)و الأمر للوجوب و النهی للتحریم و إنّما یجب السعی و یحرم البیع لأجل الواجب.

و قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله فی خطبته: «إعلموا أنّ الله قد افترض علیكم الجمعة فی مقامی هذا، فی یومی هذا، فی شهری هذا، من عامی هذا، فمن تركها فی حیاتی، أو بعد موتی وله إمام عادل استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع الله له شمله و لا بارک له فی أمره، ألا ولا صلاة له، ألا و لا زكوة له، ألا و لا حجّ له، ألا و لا صوم له، ألا و لا بركة له حتّی یتوب، فإن تاب، تاب الله علیه». ]نهایة الإحكام، ج 2، ص 9، الفصل الأول: شرائط صلاة الجمعة.[

و قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی خطبته: «و الجمعة واجبة علی كل مؤمن، إلّا علی الصبی و المریض و المجنون و الشیخ الكبیر و الأعمی و المسافر و المرأة و العبد الملوک و من كان علی رأس فرسخین». ]من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 431، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1263.[

و قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «الجمعة واجبة أو الجمعة حقّ واجب علی كل مسلم، إلّا أربعة: عبد مملوك أو امرأة أو صبی أو مریض». ]وسائل الشیعة، ج 7، ص 301، باب وجوبها علی مكلف إلّا الهرم و المسافر و العبدوالمرأة، حدیث 23 و 24.[

 و تفصیل المطلب مذكور فی كتابی الكبیر المسمی بكنزالعرفان و تطویل الكلام فی هذا الكتاب خارج عن أسلوب الكتاب.

]آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه[

به هر حال آداب و سنن و فضایل و اعمال شب و روز جمعه بسیار است از واجب وندب، و اغلب و اكثر آن در كتاب كنزالعرفان و مجمع الحجج ایراد نموده‌ام و در این وجیزه به ذكر قلیلی از آن اكتفا می‌شود.

فعلیک یا آصف بالسنن الواردة فی یوم الجمعة و لیلته، منها: إتیان النساء و غسل الرأس و اللحیة ] 78[ بالخطمی و أخذ الشارب و تقلیم الأظافیر و تغییر الثیاب واستعمال الطیب و الغسل و كثرة الصلاة علی محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و آله و قرائة القرآن، سیما سورة الجمعة و الأدعیة الواردة فیه و النوافل و غیر ذلک، فإذا اطلع الفجر من یوم الجمعة، فخذ یا آصف سلمک الله تعالی شیئا من شاربک و أقلم أظفارک و اغتسل.

فقال الباقر علیه‌السلام: «من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی كلّ یوم جمعة ]در مصدر: «أظفاره و شاربه كل جمعة»، بدل «شاربه و أظفاره فی كل یوم جمعة».[ و قال حین یأخذ:

بسم الله و بالله و علی سنة محمّد و آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله ؛ لم تسقط منه قلامة و لا جزازة إلّا كتب له بها عتق نسمة و لم یمرض إلّا مرضه الذی یموت فیه». ]الكافی، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 9، با اختلاف كمی.[

یعنی: پس بر تو باد ای آصف دوران! به سنّت‌های وارده در روز جمعه و شب آن، از آن جمله سنن مواقعت با زنان است، خواه دائمی و خواه متعه، و شستن سر و ریش به خطمی، و گرفتن شارب و چیدن ناخن‌ها، و پوشیدن لباس پاكیزه مشروعه، و استعمال نمودن عطریات، و غسل روز جمعه، و بسیار فرستادن صلوات بر محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل او، وقرائت قرآن خصوصا سوره جمعه و ادعیه وارده در روز جمعه، و نمازهای نافله، وغیر از اینها، پس چون طالع شود فجر روز جمعه، بگیر ای آصف دوران! چیزی از شارب‌های خود، و بگیر ناخن‌های خود را از دست و پا در هر روز جمعه، و بفرما در حین گرفتن ناخن و شارب این دعا را: «بسم الله و بالله و علی سنّة محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله».

به درستی كه جناب باقر علیه‌السلام فرمودند كه: «هر كه در وقت شارب زدن و ناخن چیدن این دعا را بخواند، نمی‌افتد ] 79[ از شارب و ناخن او چیزی بر زمین، إلّا آنكه نوشته می‌شود به هر یك از آن، ثواب یك بنده آزاد كردن و نمی‌میرد در آن هفته، و ناخوش ومریض نمی‌شود، إلّا به مرض موت حتمی».

پس بیست عدد ناخن دست و پا می‌شود و در گرفتن آن ثواب بیست بنده آزاد كردن به او داده می‌شود و هم چنین به هر عدد مویی كه از شارب گرفته شود، ثواب یك بنده آزاد كردن به شخص عطا كرده می‌شود.

و منها إتیان النساء فی یوم الجمعة، قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من جامعتها یوم الجمعة بعد العصر فقضی بینكما ولد، فإنّه یكون معروفا مشهورا عالما». ]من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 554، باب ما أوصی النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله علیا علیه‌السلام فی آداب النكاح،حدیث 4899.[

 و أمّا غسل الرأس و اللحیة بالخطمی، روی ابن بكیر عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: «غسل الرأس بالخطمی فی كل جمعة أمان من البرص و الجنون». ]الكافی، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 10.[

و أمّا تقلّم الأظفار و قصّ الشارب عن محمد بن طلحة، قال: قال أبوعبدالله علیه‌السلام: «تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل الرأس بالخطمی كل جمعة ینفی الفقر و یزید فی الرزق». ]همان، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 10.[

و قال أیضا علیه‌السلام: «من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل رأسه بالخطمی یوم الجمعة كان كمن أعتق نسمة». ]همان، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 6.[

و أما تغییر اللباس و الغسل و الطیب، روی الصدوق؛، عن زرارة قال: قال أبوعبدالله علیه‌السلام: «لا تدع الغسل یوم الجمعة فإنّه سنّة و شمّ الطیب و لبس صالح ثیابک». ]در كتب روایی شیخ صدوق یافت نشد، بنگرید: الكافی، ص 417، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 4.[

 و فی الخصال قال: «كان رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله إذا كان یوم الجمعة و لم یكن عنده طیب، دعا ببعض خُمُرِ نسائه قبلها فی الماء ]در مصدر: «بالماء»، بدل «فی الماء».[ ثمّ وضعها علی وجهه». ]در خصال یافت نشد، بنگرید: الكافی، ج 6، ص 511، باب الطیب، حدیث 10.[

یعنی: یكی از سنن روز جمعه مجامعت با زنان است، فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: «كسی كه مجامعت كند با زنان ] 80[ روز جمعه بعد از نماز عصر، اگر خداوند فرزندی روزی او كند، پس به درستی كه می‌باشد او مشهور و معروف و عالم ربّانی».

و امّا شستن سر و ریش به خطمی، روایت می‌كند ابن بكیر از ابی‌عبدالله علیه‌السلام كه فرمودند: «شستن سر به خطمی روز جمعه، امان است از برص و جنون».

و اما گرفتن ناخن و زدن شارب، روایت است از محمد بن طلحه كه گفت: فرمود جناب ابوعبدالله علیه‌السلام كه: «گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر به خطمی هر روز جمعه، می‌برد فقر را و زیاد می‌كند روزی را».

و فرمودند باز آن حضرت: «كسی كه بزند شارب خود را و بگیرد ناخن خود را وبشوید سر را به خطمی هر روز جمعه ]در نسخه: «روز هر جمعه»، بدل «هر روز جمعه».[، مثل كسی می‌ماند كه بنده در راه خدا آزاد كرده باشد».

و امّا تغییر لباس و غسل و استعمال طیب در روز جمعه، روایت می‌كند شیخ صدوق؛ از زراره كه گفت: فرمود ابوعبدالله علیه‌السلام كه: «ترك مكن غسل روز جمعه را، به درستی كه آن سنّت است و همچنین بوی خوش را و لباس خوب را».

و می‌گوید صدوق؛ در كتاب خصال خود كه: «می‌شد روز جمعه]ای[ و نبود از برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عطری، می‌طلبیدند بعضی خمر زنان خود را ـ یعنی مقنعه‌های سر ایشان را كه همیشه آلوده به عطر بود ـ و آب به آن می‌رسانیدند، پس آن مقنعه تر شده از آب را كه معطر بود بر صورت مبارك خود می‌مالیدند».

]ثواب صلوات در شب و روز جمعه[

و امّا بسیار فرستادن صلوات بر رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل او ]:[ و ثواب آن، روی عن عبدالله بن سنان، قال: قال أبوعبدالله علیه‌السلام: «إذا كان عشیة الخمیس و لیلة الجمعه نزلت ملائكة من السماء ] 81[ و معها أقلام الذهب و صحف الفضّة لایكتبون عشیة الخمیس ولیلة الجمعة و یوم الجمعة إلی أن تغیب الشمس إلّا الصلاة علی النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله وآله ]علیهم‌السلام[».]الخصال، ص 393، باب السبعة، حدیث 95.[

و روی الصدوق فی ثواب الأعمال، عن أبی الحسن الرضا علیه‌السلام، قال: قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من صلّی علی یوم الجمعة مائة صلاة، قضی الله له ستّین حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة منها ثلاثون حاجة للدنیا و ثلاثون حاجة للاخرة». ]ثواب الأعمال، ص 156، ثواب من صلّی علی النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله یوم الجمعة، با اختلاف كمی.[

و روی مفضّل عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: «ما من شیء یعبد الله به یوم الجمعة، أحبّ إلی الله من الصلاة علی محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل محمّد ]علیهم‌السلام[».]الكافی، ج 3، ص 429، باب نوادر الجمعة، حدیث 3.[

یعنی: روایت شده از عبدالله سنان كه گفت: فرمود ابوعبدالله علیه‌السلام: «هرگاه بشود شب پنج‌شنبه و شب جمعه، نازل می‌شوند ملائكه از آسمان و با آنها است قلم‌های طلا وصفحه‌های نقره، نمی‌نویسند شب پنج‌شنبه و شب جمعه و روز جمعه تا غروب آفتاب مگر صلوات بر رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل او ]علیهم‌السلام[».

و روایت كرده شیخ صدوق ابن بابویه قمی؛ در كتاب ثواب الاعمال خود از جناب ابی‌الحسن الرضا علیه‌السلام كه فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: كسی كه صلوات بفرستد بر من روز جمعه صد صلوات، خداوند برمی‌آورد شصت حاجت او را از حوائج دنیا وآخرت، از آن جمله سی حاجت از برای دنیای او و سی حاجت از برای آخرت او».

و روایت می‌كند مفضّل از ابی‌جعفر علیه‌السلام كه فرمودند: «نیست چیزی كه عبادت كرده شود خداوند به آن در روز جمعه كه بهتر و محبوب‌تر باشد نزد خداوند عالم از صلوات بر محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله ]82[ و آل محمّد ]علیهم‌السلام[».

و قال أبوجعفر علیه‌السلام: «إذا صلّیت العصر یوم الجمعة، فقل: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیاءِ آلْمَرْضیüّینَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَكاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، قال: من قالها فی دبر العصر، كتب الله له مائة الف حسنة و محی عنه مائة الف سیئة و قضی له مائة الف حاجة و رفع له مائة الف درجة». ]تهذیب الأحكام، ج 3، ص 19، باب العمل فی لیلة الجمعة و یومها، حدیث 68، با كمی اختلاف.[

 یعنی فرمود ابوجعفر علیه‌السلام: «هرگاه كردی نماز عصر روز جمعه را، پس بگو: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیاءِ آلْمَرْضیّینَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَكاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، فرمودند: كسی كه بگوید این صلوات را در عقب نماز عصر، بنویسد خداوند عالم برای او صد هزار حسنه و محو كند از برای او صد هزار گناه و برآورد از برای او صد هزار حاجت و بلند كند از برای او صد هزار درجه در بهشتِ عنبر سرشت».

و در روایت دیگر وارد شده است كه: «از برای خواننده این صلوات است ثواب عبادت ثقلین». ]وسائل الشیعة، ج 7، ص 400، باب ما یستحب أن یقرأ و یقال عقیب الجمعة و العصر،حدیث 7.[

]ثواب قرائت قرآن در روز جمعه[

و أمّا ثواب قرائة القرآن فی یوم الجمعة، سیما سورته، عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: «من قرء سورة الجمعة اعطی عشر حسنات بعدد من أتی الجمعة و بعدد من لم یأتها فی أمصار المسلمین». ]مستدرك الوسائل، ج 4، ص 352، باب استحباب قراءة سور القرآن سورة سورة، حدیث95؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 557، تفسیر سورة الجمعة.[

 و عن أبیعبدالله علیه‌السلام قال: «من الواجب علی كلّ مؤمن إذا كان لنا شیعة أن یقرأ فی لیلة ]83[ الجمعة بالجمعة و سبّح اسم ربّک ]الأعلی[؛ و فی صلاة الظهر بالجمعة والمنافقین، فإذا فعل ]ذلک[ فكانّما یعمل ]ك[ عمل رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و كان ثوابه و جزاؤه علی الله الجنّة». ]ثواب الأعمال، ص 118، ثواب قراءة سورة الجمعة، و المنافقون و سبّح اسم ربک الأعلی.[

یعنی: و امّا ثواب قرائت قرآن در روز جمعه خصوصا سوره جمعه از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرویست كه فرمودند: «كسی كه بخواند سوره جمعه را عطا می‌كند خداوند به او ده حسنه به عدد هر كه به نماز جمعه حاضر شده و به عدد هر كه به نماز جمعه هم حاضر نشده در بلاد مسلمین».

و از جناب ابی عبدالله علیه‌السلام مرویست كه فرمودند كه: «از جمله واجبات بر هر مؤمن است هرگاه بوده باشد از جمله شیعیان ما كه بخواند در شب جمعه سوره جمعه را و سوره «سبّح اسم ربّك» را، و در نماز ظهر بخواند سوره جمعه و منافقین را، پس هرگاه چنین كرد، مثل آن است كه عمل رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله كرده باشد و هست ثواب او و جزاء او بر خداوند عالم بهشت».

]فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته[

و أمّا فضل یوم الجمعة علی سائر أیام الأسبوع روی محمّد بن إسمعیل بن بزیع، عن الرضا علیه‌السلام قال: «قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعة أقصر الایام؟، قال كذلک هو، قلت: جعلت فداک كیف ذلک؟ قال: إنّ الله تعالی یجمع أرواح المشركین تحت عین الشمس، فإذا ركدت الشمس عذّب الله أرواح المشركین بركود الشمس ساعة، فإذا كان یوم الجمعة لایكون للشمس ركود رفع الله عنهم العذاب لفضل یوم الجمعة». ]الكافی، ج 3، ص 416، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 14.[

یعنی: و اما فضل روز جمعه بر سایر روزهای هفته، روایت است از محمد بن اسمعیل ]بن[ بزیع از جناب امام رضا علیه‌السلام كه گفت ]84[: «گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما اینكه روز جمعه كوتاه‌ترین روزهاست فرمودند: بلی چنین است، عرض كردم: فدایت شوم چگونه است آن؟ فرمودند: به درستی كه خداوند عالم جمع می‌فرماید ارواح مشركین را در زیر چشمه خورشید، پس چون ركود شمس می‌شود ـ یعنی خورشید مكث می‌كند اندكی در زوال ظهر و بعد از آن میل به مغرب می‌كند ـ عذاب می‌كند خداوند عالم ارواح مشركین را به ركود شمس ساعتی، پس چون روز جمعه شود نیست از برای خورشید ركودی، رفع می‌كند خداوند از مشركین عذاب را در روز جمعه وقت زوال، از برای فضیلت روز جمعه».

به هر حال كلام درباره جمعه و آنچه ذكر شد بسیار است، محوّل به كنزالعرفان است و در این وجیزه زیاده بر این باعث ملال است، روز جمعه این قدر فضل و قدر دارد كه خداوند از ارواح مشركین عذاب را در وقت زوال آن بر می‌دارد، خداوند لعنت كند قومی را كه در وقت زوال ظهر جمعه، بهترین ساعت‌ها بهترین خلق را در حالت تشنگی و گرسنگی و بدن پاره پاره از دم شمشیر سرش را از خنجر آبدار از قفا بریدند به دوازده ضربت و بعد از آن، آن بدن طیب ]و[ طاهر را برهنه در آفتاب انداختند و سرش را بر نوك نیزه جفا نمودند، آه واویلاه ای آصف دوران و ای شهریار متشرّع زمان، كجا بودی كه فرزند فاطمه را به آن حالت مشاهده نمایی و سر خود را به دم خنجر شمر گذاری والتماس كنی كه به عوض این ]سر[ مبارك، سر مرا جدا كن و از این ]85[ پاره پاره تشنه گرسنه بگذر، شمر چون بر گرده فرزند رسول ] صلی‌الله‌علیه‌وآله [ نشست و سر او را در حالت سجود جدا می‌كرد، گویا آن مظلوم با خداوند خود گرم مناجات بود و می‌فرمود:

]سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت[

لمؤلّفه:

بارالها ای خدای لایزال

ای كریم ]و[ ای رحیم ذوالجلال

آگهی از تشنگی‌های حسین

عالمی بر بی‌كسی‌های حسین

نه پدر دارم نه فرزندی به سر

نه برادر، نه كس از قوم بشر

جسمم از شمشیر ]و[ خنجر چاك چاك

غرقِ خون افتاده‌ام بر روی خاك

هم جگر هم قلب من تفسیده شد

هم دهن، هم حلق من خشكیده شد

این همه آب فرات از مال ماست

قطره‌ای از مال ما بر ما رواست

هر چه گویم تشنه‌ام ای قوم كین

هر چه نالم هر چه زارم من چنین

ندهندم قطره‌ای ز آب حیات

تشنه لب آخر چشیدم من ممات

سهل باشد ای خدای ذوالمنن

تشنه گردم كشته، مانم بی كفن

سهل است ار گردد سرم بر نیزه‌ها

یا شود زینب اسیر اشقیا

یا تنم عریان بماند بر زمین

یا شوم پامال اسب مشركین

دخترم گردد اسیر كوفیان

عابدین در قید ]و[ بند شامیان

یا شود صد پاره جسم اكبرم

یا طپان در خون بماند اصغرم

یا خورد در شام زان كلب عنید

بر لب ]و[ دندان من چوب یزید

در عوض ای خالق كون ]و[ مكان

عفو بنما تو گناه امّتان

آصف الدّوله كه آید بعد از این

چونكه هست از شیعیان مخلصین

در بهشت عدن كن مأوای او

در جوار ما بده ] 86[ تو جای او

]تفسیر آیه فاذا قضیت الصلاة[

(بسم الله الرحمن الرحیم)

(فَإِذَا قُضِیتِ آلصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِی آلاَْرْضِ وَ آبْتَغُوا مِن فَضْلِ آللَّهِ وَ آذْكُرُوا آللَّهَ كَثِیرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)

شرعت بعون الله فی تفسیرها علی نهج الایجاز و الله العالم بتفسیرها.

یعنی: پس چون گذارده شود نماز جمعه، پس پراكنده و متفرق شوید در زمین برای تجارت یا كار دیگر از امور دنیوی و بجویید از فضل خدا ـ یعنی روزی را به وسیله معاملات ـ و یاد كنید خدا را یاد كردن بسیار در همه حال و همه وقت شاید كه ناجی ورستگار شوید.

]در تفسیر فانتشروا[

و إذا صلّیتم الجمعة و فرغتم منها، فتفرقوا فی الأرض و اطلبوا الرزق فی الشراء والبیع؛ و هذا إباحة و لیس بأمر و إیجاب.

و عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال فی قوله: (فَانْتَشِرُوا) الآیة «لیس بطلب الدنیا و لیكن عیادة مریض و حضور جنازة و زیارة أخ فی الله و المراد بقوله: (وَ آبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ آللهَ) طلب العلم». ]بحارالانوار، ج 86، ص 128، الباب الأول: باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها.[

و عن أبی عبدالله علیه‌السلام أنّه قال: «الصلاة یوم الجمعة و الانتشار یوم السبت» ]من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، باب الأیام و الأوقات التی یستحب فیها السفر،حدیث 2397.[، والانتشار إباحة بعد نهی و بعض السلف كانوا یشغلون نفوسهم بعد الجمعة بشیء من أمور الدنیا امتثالا للایة. (وَ آذْكُرُوا آللهَ كَثِیراً) اشارة إلی أنّ المرأ لا ینبغی أن یغفل عن ذكر ربّه فی كل حال.

یعنی: و چون گذاردید نماز جمعه را و فارغ شدید از نماز، پس متفرّق شوید در زمین و طلب كنید رزق را در بیع و شراء و این امر، امر اباحی می‌باشد نه وجوبی.]87[

و از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرویست كه فرمودند: «در آیه (فَانْتَشِرُوا فِی آلاَْرْضِ) نیست مراد آن، طلب دنیا بلكه مراد عیادت مریض و تشییع جنازه و زیارت برادران دینی از برای خداست و مراد به (وَ آبْتَغُوا مِنْ فَضْلِ آللهَ) طلب علم است».

و جناب ابی‌عبدالله علیه‌السلام فرمودند: «نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است»، وانتشار اباحه است بعد از نهی، و بعضی از سالفین بودند كه مشغول می‌كردند خود را بعد از نماز جمعه به یكی از امور دنیوی از برای امتثال فرموده خلّاق عالم.

]تفسیر واذكروا الله كثیرا[

و مراد به (وَ آذْكُرُوا آللهَ كَثِیراً)»، اشاره است به اینكه مؤمن نباید غافل باشد از ذكر خدا در هر حال.

و عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: «من ذكر الله مخلصا فی السوق عند غفلة الناس و شغلهم بما هم فیه كتب الله له ألف حسنة و یغفر الله له یوم القیامة مغفرة لم تخطر علی قلب بشر». ]وسائل الشیعة، ج 7، ص 166، باب استحباب ذكر الله فی السوق، حدیث 1، با كمی اختلاف.[

یعنی: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «كسی كه یاد كند خدا را از روی اخلاص در بازار، وقتی كه مردم همه غافل‌اند و مشغول‌اند به اموری كه در دست دارند، می‌نویسد خداوند عالم از برای او هزار حسنه و می‌آمرزد برای او روز قیامت آمرزیدنی كه هرگز به خاطر احدی خطور نكرده باشد».

و قال ابیعبدالله علیه‌السلام: «من قال حین یدخل السوق: سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلّا الله وحده لا شریک له، لَهُ الملک و له الحمد و هو علی كلّ شیء قدیر، اعطی من الأجر بعدد ما خلق الله إلی یوم القیامة». ]عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، ج 1، ص 34، باب فیما جاء عن الرضا علیه‌السلام من الاخبار المجموعة،حدیث 42.[

 یعنی فرمود: ابی‌عبدالله ]88[ علیه‌السلام: «كسی كه بگوید در وقت داخل شدن به بازار دعای گذشته را، عطا می‌كند خداوند به او از اجر و مزد به عدد آنچه كه خلق شده ومی‌شود تا روز قیامت».

پس شخص در هر حال عبادت خلّاق عالم را می‌تواند كرد، اگر چه در بازار باشد وذكر كثیر در قرآن شامل نماز و قرائت قرآن و حدیث و موعظه و تدریس و مناظره علما با یكدیگر و تسبیح و تهلیل و تمجید و تقدیس و تكبیر و دعا و اوراد و اذكار وصلوات بر محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل او می‌باشد؛ و مراد از كثرت، زیادتی آنست در هر حال، چون هیچ یادی و ذكری بالاتر و بهتر از یاد خدا و ذكر خدا نیست، مشروط بر اینكه از روی اخلاص و خالی از ریا و سمعه بوده باشد.

بلی، هر كس در یاد خدا بوده باشد، شب و روز البتّه رستگار خواهد بود و هر كه خدا را فراموش كند، صدور همه معاصی و ذنوب از او خواهد بروز كرد.

]خوف خدا نیز ذكر است[

یاد خدا نه به ذكر تنها است، بلكه خوف از خدا هم ذكر بزرگ خداست و هر كه نه از خدا ترسد و نه در ذكر خدا باشد، دیگر از چه امری باك دارد، اكل حرام در نزد او الذّ ]بسیار لذیذتر.[ از حلال می‌شود، ظلم و بغی و عدوان در نزد او مرغوب و عدل و انصاف و راست‌رفتاری ودرست‌كرداری و عبادت و بندگی خلّاق عالم، در نزد او زشت و كریه و ناپسند می‌افتد، این است كه غافل از خدا همیشه انكار اهل حق را دارند و از رفاقت و مجالست و همنشینی ایشان ابا و امتناع دارند.

]89[ هرگاه یكی از اهل حق را ببینند او را مسخره و بی عقل و دیوانه و سفیه پندارند و هرگاه یكی از امثال و اقران خود را كه در اعمال و افعال اشنع از او باشد و مال و منال و زخارف باطلی دنیوی او از ناظر جاهل غافل بیشتر باشد، او را اعقل و اعلم واجلل از خود یا دیگری داند.

و شب و روز در خیال این است كه خود را برساند به آنچه از برای آن منظور موجود است و اگر شبی مؤمنی تا به صبح قرآن مجید در منزل او بخواند، منزجر و مكره می‌باشد و می‌گوید كه كاش فلان از نزد ما به جای دیگر نقل می‌شد و ما را از صدمه صوت واعمال خود نجات می‌داد و حواس ما از نبودن او جمع می‌شد.

لمؤلّفه:

ناریون مر ناریون را طالب‌اند

نوریون مر نوریون را جاذب‌اند ]مولوی در مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 1 می‌گوید: ناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اند[

ذرّه ذرّه كاندرین ارض ]و[ سماست

جنس خود را همچو كاه ]و[ كهرباست ]مولوی در مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 89 می‌گوید:ذره ذره كاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یكی چون كهرباست[

پس یاد خدا بودن فلاح و رستگاریست و غافل از خدا بودن خطا و زیان‌كاریست از جمله ذكر خداوند و یاد او بودن، تفكّر و تأمّل در منابع و بدایع خلقت او نمودن و از مصنوع پی به صانع و از مخلوق پی به خالق و از معلول پی به علّت بردن، اعظم عبادات است و همچنین حفظ نفس نمودن از اكل حرام و جمع اموال محرّمه و ظلم ننمودن به عباد الله و با ایشان در مقام لطف و مهربانی بودن و قضای حوائج ایشان نمودن، نیز از اهمّ اذكار الله است و همچنین شب و روز در فكر ترویج شریعت مطهره بودن و نشر احكام كردن و امر به معروف ]90[ و نهی از منكر كردن و دوست داشتن اهل حق و اهل علم، و منكر اهل بغی و ظلم بودن نیز از اعاظم اذكار الله است، گیرم كه شخص شب وروز ورد زبانش «لا اله الا الله» باشد و بغی و ظلم او عالم را گرفته باشد و جاذب حرام مثل مغناطیس در حق آهن بوده باشد و منكر اهل حق و طالب و دوست دار اهل باطل بوده باشد، این ذكر از برای او بی ثمر است. نظم:

گیرم كه مارچوبه كند تن به شكل مار

كو زهر بهر دشمن كو مهره بهر یار ]دیوان اشعار خاقانی، قطعه 70، در آنجا آمده: «كو مهر بهر دوست».[

]حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله[

این است كه اغلب خلق از هر طائفه به ظلالت و گمراهی می‌باشند و نظر به ابنای دهر و زمان می‌كنند و نزدیك است كه دین اسلام بالمرّه از میان برداشته شود ـ نعوذ بالله من غضب الرّحمن ـ و لیكن الحق بدون خوش آمد و سالوسی و چاپلوسی و خدعه و مكر وگفتن كلام نافهمیده و نارسیده، سر كار عظمت مدار جلالت‌آثار آصف الدولة العلّیة العالیة در عهد خود و زمان خود خلاف اهل زمان و اهل عهد خود می‌باشد، صیت عدل و انصاف و مروّت و مهربانی او نسبت به برایا و رعایا از آن ظاهرتر است كه محتاج به تقریر یا تسطیر باشد، مهما امكن جمیع اعمال و افعال خود را به نهج شریعت مطهّره نبوی صلی‌الله‌علیه‌وآله از امور معاشیه و معادیه می‌نماید و خود را از ذكر خداوند جلّ جلاله در هیچ حال خالی نمی‌گذارد، ندیدیم از وجود شریفش نسبت به خلقی از عباد الله ظلمی وجوری وارد بیاید یا در فكر مال حرام و اخذ و جمع آن بوده باشد و حال آنكه ] 91[ هرگاه طالب آنها بود اسباب آن بر وجه اتم و اكمل خداوند با قدرت به ]در نسخه: «با».[ ایشان عطا فرموده و مع هذا روز به روز در عبادت و تواضع و فروتنی و شكسته نفسی و زهد وتقوی و ورع و انكار اهل بغی و تشنیع و تقبیح ایشان می‌نماید و آثار فلاح ورستگاری در وجود شریف ایشان ـ لله الحمد ـ ظاهر و هویدا می‌باشد، ترسیدم كه زیاده بر این توصیف و تعریف كنم قصد قربتم تمام شود و ایشان هم راضی نباشند، كاش آنچه نوشتم ننوشته بودم بس است.

هر كه خوبی می‌كند به خود می‌كند و هر كه بدی می‌كند به خود می‌كند، (إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاَِنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا) ]سوره مباركه اسراء، آیه 7.[ چه ضرور به تعریف و توصیف من (یضِلُّ مَن یشَآءُ وَیهْدِی مَن یشَآءُ) ]سوره مباركه نحل، آیه 93 و سوره مباركه فاطر، آیه 8.[، اللّهمّ اجعله من أولیائک المقربین فإنّ أولیائک لاخوف علیهم و لا هم یحزنون. ]اشاره به آیه 62 سوره مباركه یونس.[

به هر حال در یاد خدا بودن و ذكر او را نمودن از نماز و روزه و خمس و زكوة و حج و جهاد با نفس و امر به معروف و نهی از منكر و تولّی جستن به آل رسول و تبرّا نمودن از اعادی ایشان، ]هر[ كدام ذكر است از قرآن و تلاوت آن و نظر در اخبار و آثار ائمّه اطهار نمودن؛ خصوصا روز جمعه كه سید روزهاست. و سید ذكرها هم نماز است.

لهذا یك نماز از برای شب‌های جمعه ایشان و یك نماز از برای روزهای جمعه ایشان من باب یادگاری هر جمعه در این اوراق مسوّده ذكر می‌نماید، امید كه خلّاق عالم اعانت فرموده ایشان را كه این دو نماز را در هر هفته اتیان فرمایند و ترك نكنند واین فقیر سراپا تقصیر را نیز به دعای خیر یاد فرمایند ] 92[ و آن دو نماز این است:

]نماز شب جمعه و ثواب آن[

و امّا صلاة لیلة الجمعة، قال أنس بن مالک، قال رسول‌الله] صلی‌الله‌علیه‌وآله [: «من صلّی لیلة الجمعة أو یومها أو لیلة الخمیس أو یومه أو لیلة الاثنین أو یوم الاثنین، أربع ركعات یقرأ فی كلّ ركعة «فاتحة الكتاب» سبع مرات و «إنا أنزلناه» مرّة واحدة و یفصل بینهما بتسلیمة، فإذا فرغ منها، فیقول: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» مائة مرّة و مائة مرّة أیضا «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل» أعطاه الله تعالی سبعین ألف قصر، فی كل قصر سبعون ألف دار، فی كل دار سبعون ألف بیت، فی كل بیت سبعون ألف جاریة» ]وسائل الشیعة، ج 8، ص 175، باب استحباب صلاة كل یوم و لیلة من الأسبوع، ح 5، باكمی اختلاف.[ واعطی جمیع ما یرید.

یعنی: و امّا نماز شب جمعه، روایت كرده انس بن مالك از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه آن حضرت فرمودند: «كسی كه در شب جمعه یا روز جمعه یا شب پنج‌شنبه یا روز پنج‌شنبه یا شب دوشنبه یا روز دوشنبه این نماز را بكند ـ و آن چهار ركعت است، می‌خواند در هر ركعتی سوره مباركه حمد را هفت دفعه و «انا انزلناه» یك دفعه، هر دو ركعت به یك سلام، پس چون فارغ شد از نماز می‌گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» صد مرتبه، و صد مرتبه هم می‌گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل»، ـ عطا می‌كند خداوند عالم به او هفتاد هزار قصر، در هر قصری هفتاد هزار سرای و در هر سرایی هفتاد هزار بیت كه حجره باشد و در هر حجره‌ای هفتاد هزار حوریه» و عطا می‌كند به او هر چه بخواهد.

]نماز روز جمعه و ثواب آن[

و امّا صلاة یوم الجمعة، روی عن أمیرالمؤمنین] 93[علیه‌السلام قال: قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعة، فلیصلّ قبل الظهر أربع ركعات، یقرأ فی كل ركعة «فاتحة الكتاب» مرّة و «آیة‌الكرسی» خمس عشرة مرّة و «قل هو الله أحد» خمس عشرة مرّة، فإذا فرغ من ]هذه[ الصلاة، استغفر الله تعالی سبعین مرّة و یقول: «لاحول و لا قوّة إلّا بالله العلی العظیم» خمسین مرّة و یقول: «لا إله إلّا الله وحده لا شریک له» خمسین مرّة ویقول: «صلّی الله علی النبی الأمی و آله» خمسین مرّة، فإذا فعل ذلک لم یقم من مكانه حتّی یعتقه الله من النار و یتقبّل صلاته و یستجیب دعاؤه و یغفر له و لأبویه و یكتب الله تعالی له بكل حرف خرج من فمه ]در نسخه: «فیه» و آنچه آورده‌ایم از مصدر است.[ حجّة و عمرة و یبنی له بكلّ حرف مدینة و یعطیه ثواب من صلّی فی مساجد الأمصار الجامعة من الأنبیاء علیهم‌السلام». ]مصباح المتهجد، ص 316، صلاة أخری یوم الجمعة؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 54 ـ55، باب استحباب التنفل یوم الجمعة بالصلاة المرغبة، حدیث 6.[

 یعنی: روایت شده است از جناب امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: كسی كه بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را، پس قبل از ظهر چهار ركعت نماز بگذارد، در هر ركعتی «حمد» یك مرتبه و «آیة‌الكرسی» پانزده مرتبه و «قل هو الله أحد» پانزده مرتبه، پس چون فارغ شد از نماز، هفتاد مرتبه «استغفرالله» بگوید و پنجاه مرتبه بگوید: «لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلی العظیم» و پنجاه مرتبه بگوید: «لا إله الّا الله وحده لا شریک له» و پنجاه مرتبه هم بگوید: «صلّی الله علی النبی الأمی و آله»، پس چون چنین كرد بر نمی‌خیزد از مكان خود تا اینكه خداوند او را آزاد كند از آتش جهنّم وقبول كند نماز او را و مستجاب كند دعای او را ] 94[ و بیامرزد او را و پدر و مادر او را، و بنویسد خداوند تعالی برای او به عدد هر حرفی كه از دهن او بیرون آمده یك حج ویك عمره و بنا كند از برای او به عدد هر حرفی شهری در بهشت و عطا كند به او ثواب هركس كه نماز كرده در مساجد جامعه شهرهای اسلام از پیغمبران».

پس (وَ آذْكُرُوا آللَّهَ كَثِیرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) اشاره به این جور عبادت‌ها می‌باشد، پس زهی سعادت كسی كه همیشه در یاد خدا باشد، خصوصا در روزهای جمعه، بلكه در همه اوقات و عبادات هم قولیست و هم اعتقادی و هم بدنی، و هیچ كس ذكر بدنی را مثل مظلوم كربلا در روز جمعه نكرد، با لب تشنه و شكم گرسنه، چهار هزار زخم تیر ونیزه و خنجر بر بدن خود خرید، و سر را راضی شد كه بر سر نیزه كنند و شهر به شهر ودیار به دیار بگردانند، گاهی در تنور خولی اصبحی ملعون گذارده شود بر روی خاكستر، آه وا مصیبتاه وا اسفاه!

]در مصیبت سر امام حسین در تنور[

لمؤلّفه:

چونكه بنهادی سر شه در تنور

شد تنور از نور آن سر غرقِ نور

نور تابید از تنور كوفیان

از مكان بگذشت شد تا لامكان

نور حق اندر تنوری جا گرفت

آتش از آن بر دل زهرا گرفت

آفتابی منكسف شد پشت ماه

ماه‌تابی منخسف گشت و سیاه

كس ندیده در تنوری آفتاب

آفتابی رخ به خاكستر حجاب

صورت شه روی خاكستر نهاد

غلغل اندر هفتمین كشور فتاد

جبرئیل افكند خود را بر زمین

حضرت میكال هم گشتی ] 95[ چنین

از فلك آمد رسول مصطفی

همرهش آمد علی مرتضی

شال بر گردن رسول عالمین

سر برهنه مرتضی با شور ]و[ شین

فاطمه كرده گریبان چاك چاك

از فلك نالان بیامد سوی خاك

همره ایشان گروه قدسیان

جمله گریان، بر سر و سینه زنان

آمدند با ازدحام شین ]و[ شور

خانه خولی بر گرد تنور

من عجب دارم ز تبدیلات دهر

اف بر این تبدیل ]و[ تغییرات دهر

گاه در عقرب رود ماه منیر

گاه در جوزا گذارد او سریر

گاه مهر آید به برج سرطان

گاه در برج اسد گیرد مكان

ماه گردد منخسف در ظلّ ارض

مهر گردد منكسف در طول عرض

یوسف افتد گاه اندر قعر چاه

گاه بنشیند به تخت بارگاه

گاه نوح از شور طوفان در ملال

گاه بر جودی درآید با جلال

گه خلیل آید به بام منجنیق

گه رود بر جانب نار حریق

گاه گردد آتش او را گلستان

گاه قربان می‌كند آرام جان

خانه فرعون كه موسی رود

بر سر دار از جفا عیسی رود

احمد آید گاه سوی بولهب

بولهب از دیدنش در تاب ]و[ تب

شاه مظلومان حسین خون‌جگر

در تنور كوفیان بنهاده سر

فاطمه گفت: ای حسین آرام جان

تو كجا و این تنور كوفیان

مادر ای آرام جانم وای وای

مادر ای روح ]و[ روانم وای وای

ریش پر خون تو پر خاكستر است

مادرت میرد كه خاكت بستر است

جای مهمان این است ای پیغمبران] 96[

العجب ثمّ العجب از كوفیان

بس كن ای آقا كه عالم سوختی

بهر آصف غم به غم اندوختی

آصف از این غم تنش كاهیده شد

ذات پاكش زین الم رنجیده شد

داستان آخرین را كن بیان

هم عنان گردان ]و[ هم بشكن بنان

]تفسیر آیه و إذا رأوا تجارة أو لهوا[

(بسم الله الرّحمن الرّحیم)

(وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا آنفَضُّوا إِلَیهَا وَ تَرَكُوکَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ آللَّهِ خَیرٌ مِّنَ آللَّهْوِ وَ مِنَ آلتِّجَارَةِ وَ آللَّهُ خَیرُ آلرَّازِقِینَ)

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها من دون الاطناب لأولی الألباب.

یعنی: و هرگاه ببینید كاروانی از تجار یا لهو یا لعبی كه طبل زدن و دست به دست كوفتن باشد و متفرّق شوند از مسجد و بروند به سوی آن تاجر یا لهو و لعب و بگذارند تو را بر منبر ایستاده، بگو به ایشان: آنچه نزد خداست از ثواب نماز جمعه و استماع خطبه بهتر است از استماع طبل و نفع تجارت و خدا بهترین روزی دهندگان است و به شما خواهد رسانید روزی را به هر قدر كه مقدّر كرده، اگر چه در این وقت پی آن نروید وروزی از خدا طلب كنید نه از آن راه كه مظنّه وصول به آن دارید، شاید كه بخل كنند ونفعی به شما نرسانند و ذكر خدا بهتر از ذكر تجارت است.

]در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارةً او لهواً[

(وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً) إلی آخره و التقدیر و إذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها أو لهوا انفضوا إلیه فحذف أحدهما لدلالة الآخر علیه.

و عن الصادق علیه‌السلام: «انصرفوا إلیها ]در مصدر: + «(وَ تَرَكُوکَ قَائِماً) تخطب علی المنبر، و قیل: أراد قائما فی الصلاة».[ (قُلْ ما عِنْدَاللهِ) من الثواب علی سماع الخطبة و الثبات و الصلاة مع النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله أحسن عاقبة من اللهو و من التجارة». ]بحارالانوار، ج 22، ص 60، الباب السابع و الثلاثون، با كمی اختلاف.[

عن جابر بن عبدالله: «أقبل عیر و نحن نصلّی مع رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله الجمعة فانفض الناس إلیها، فما بقی غیر اثنی عشر رجلا أنا فیهم».

و قیل: قدم دحیة بن خلیفة الكلبی بتجارة من زیت الشام و النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله تخطب یوم الجمعة، فقاموا إلیه بالبقیع خشیة أن یسبقوا إلیه، فلم یبق مع النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله إلّا رهط، فنزلت الآیة، فقال صلی‌الله‌علیه‌وآله: و الذی نفس محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله بیده لو تتابعتم حتی لا یبقی أحد منكم لیسال بكم الوادی نارا». ]تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 563 ـ 564، تفسیر سورة الجمعة، با كمی اختلاف.[

و قیل: «كان رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یصلّی بالناس یوم الجمعة و دخلت عیر و بین یدیها قوم یضربون بالدفوف و الملاهی فترک الناس الصلاة و مرّوا و ینظرون إلیهم، فأنزل الله الآیة (وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً) إلی آخر الآیة». ]تفسیر القمی، ج 2، ص 367، تفسیر سورة الجمعة.[

تقدیر چنین است: «و اذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها، أو لهوا انفضّوا إلیه»، پس حذف شده است یكی از آنها كه «و إذا رأوا» باشد از برای دلالت آن یك دیگری را.

و از جناب صادق علیه‌السلام است كه: «به جای «انفضّوا»، «انصرفوا ]در نسخه: «إن صرفوا».[ إلیها» است، و مراد از «قل ما عند الله» یعنی: آنچه نزد خداست از ثواب استماع خطبه و ثبات قدم، و نماز كردن با رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله بهتر است عاقبت آن، از دیدن لهو و عمل تجارت».

و از جابر بن عبدالله مرویست كه: «قافله‌ای آمد در مدینه و ما با رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله نماز می‌كردیم روز جمعه، پس رفتند مردم به سوی آن قافله، پس نماند باقی به غیر از دوازده نفر مرد و من در میان آنها بودم».

و بعضی گفته‌اند كه: «آمد دحیه كلبی به تجارت روغن زیت از شام، و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خطبه می‌خواند روز جمعه، پس مردم برخاستند و رفتند به سوی او در بقیع از ترس آنكه مبادا دیگری از اهل اسلام یا از غیر اسلام بر ایشان سبقت گیرد در اخذ و بیع و شراء روغن زیت، پس نماند باقی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مگر معدودی كه یا نه نفر باشد یا زیاده از ده نفر باشد یا قریب به چهل نفر باشد، به اختلاف لغت در رهط، پس نازل شد این آیه، پس فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: به آن كسی كه جان من در قبضه قدرت اوست، هرگاه شما هم در عقب ایشان رفته بودید تا اینكه كسی از شما نزد من باقی نمانده بود از این وادی، آتشی به سوی شما روان می‌گشت و شما را می‌سوخت».

و ذكر كرده‌اند كه: «رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نماز می‌كرد با مردم روز جمعه، پس داخل شد كاروان و با ایشان بود قومی كه دف و دایره می‌زدند و بازی می‌كردند، پس مردم چون ایشان را به لهو و لعب دیدند، پس ترك كردند نماز را و رفتند در پی لهو و لعب و نظر می‌كردند به سوی آنها، پس نازل شد این آیه مباركه در حق سیر كنندگان و در حق بیع وشرا كنندگان در وقت نماز و خطبه روز عید جمعه كه دیگر بعد از این به این نوع رفتار نكنند كه عاقبت آن عذاب است».

بلی هر كه دانا و عاقل است، هرگز حضور الهی را و عبادت او را بدل نخواهد كرد به امور باطله دنیوی، به علّت آنكه خلّاق عالم و رزّاق بنی‌آدم به دست اوست جمیع امور از نفع و رزق و دولت و فقر و ثروت و طول عمر و هر چه شخصی طلب كند از امور دنیوی و اخروی، و كسی كاری از وجودش ] 99[ ساخته نمی‌شود، و هر كس كه با او باشد خدا هم با اوست و هر كه از خدا برگشت جمیع امورش تمام بر نحو بطلان و فساد است، نعم ما قیل الشاعر: نظم:

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت ]مولوی.[

پس می‌رسد انسان را كه در عرض هفته یك شب جمعه و یك روز جمعه را در حضور پادشاه حقیقی برود و كارهای ایام هفته را درست كند و خطاهای هفته گذشته را عذرخواهی كند و شش روز را صرف امور دنیوی نماید و یك شب و یك روز را، بلكه بعضی از شب و روز را صرف طلب آخرت كه خانه حقیقی و منزل همیشگی خود بنماید و چند ساعتی را در فكر خود بوده باشد، و خورد خورد و كم كم لذّت حضور پادشاه حقیقی را بر پادشاه مجازی اختیار كند و (تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَآءُ) ]سوره مباركه آل عمران، آیه 26.[ را منظور نظر خود بیاورد و ببیند كه خلّاق عالم از برای اهل عبادت و ایمان چه مقرّر فرموده در دار باقی و خود را مقید به امور فانیه دنیوی بالمرّه نگرداند.

]اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی[

قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «الرزق یطلب العبد و هو اسرع ]در مصدر: «أشد».[ من أجله»، و قال أیضا صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إنّ الرزق یطلب العبد كما یطلبه أجله» ]بحارالأنوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الإجمال فی الطلب، حدیث 62.[، و قال أیضا صلی‌الله‌علیه‌وآله: «لو أنّ أحدكم فرّ من رزقه كما یفرّ من الموت لأدركه رزقه كما یدركه الموت». ]الكافی، ج 2، ص 57، باب فضل الیقین، حدیث 2.[

یعنی: فرمود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «رزق، خودش طلب می‌كند بنده را، چنانچه طلب می‌كند موت انسان را»، و باز فرمودند صلی‌الله‌علیه‌وآله كه: «به درستی كه رزق طلب می‌كند بنده را چنانچه طلب می‌كند او را مرگ او»، ] 100[ و باز فرمودند: «اگر كسی از شما بگریزد از روزی خود، چنانچه می‌گریزد از اجل خود، به درستی كه می‌رسد روزی او به او چنانچه می‌رسد اجل او به او».

و فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ]در مصادر روایت از أمیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده است.[: «دع الحرص علی الدنیا و لاتطمع فی العیش و لا تجمع من المال و أنت لا تدری لمن تجمع و أنت لا تدری فی أرضک باقی أم فی غیرها فإنّ الرزق مقسوم و كد المرء لا ینفع فقیر كلّ من یطمع و غنّی كلّ من یقنع». ]بحارالانوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الاجمال فی الطلب، حدیث 62، این روایت در بحار و مصادر دیگر به صورت شعر آمده: دع الحرص علی الدنیا

و فی العیش فلا تطمع

و لا تجمع من المال

فلا تدری لمن تجمع

و لاتدری أفی أرضک

أم فی غیرها تصرع

فإنّ الرزق مقسوم

و كد المرء لاینفع

فقیر كان مع یطمع

غنی كل من یقنع[

یعنی: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «رها كن حرص را و طمع مكن زندگانی دنیا را و جمع مكن مال دنیا را و حال اینكه تو نمی‌دانی كه از برای كه جمع می‌كنی و تو نمی‌دانی كه در وطن خود، خواهی ماند یا انقلابات دهر تو را به غربت و جای دیگر خواهد برد، به درستی كه روزی قسمت شده است و جهد و سعی مرد نفعی نمی‌رساند، همیشه محتاج است هر كه طمع كار است و غنیست هر كه قانع است به داده خدا».

جاء جبرئیل علیه‌السلام إلی النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله، فقال: «یا محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله! عش ما شئت فإنّک میت، و أحب ما شئت فإنّک مفارقة، و اجمع ما شئت فإنّک تاركه، و اعمل ما شئت فإنّک مجازی به ]در نسخه: «مجاز»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.[، واعلم أنّ شرف ]در نسخه: «أشرف»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.[ الإنسان قیامه باللیل ]در نسخه: «بالیل».[ و عزّه استغنائه عن الناس». ]معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 296، الفصل السادس و الستون: فی الزهد فی الدنیاوالرغبة فی الآخرة، حدیث 5.[

یعنی: جبرئیل] علیه‌السلام [ آمد نزد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و عرض كرد: «یا احمد! بمان در دنیا آنقدر كه خواهی كه سرانجام مرگ است، و دوست دار آنچه خواهی كه آخر جداییست، و جمع كن آنچه كه خواهی كه آخر گذاردن و رفتن است، و بكن هر عملی كه خواهی كه آخر به جزای آن رسیدن است، بدانكه بزرگواری آدمی نماز كردن شب است و عزیزی او بی‌نیازی از مردم است».] 101[

و قال امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «من اشتاق إلی الجنّة سارع إلی الخیرات و من راقب الموت ترک اللذّات و من زهد فی الدنیا هانت علیه المصائب». ]همان، حدیث 7، با كمی اختلاف.[

و قال علیه‌السلام:«الزهد فی الدنیا ثلاثة أحرف: زاء و هاء و دال، فأمّا الزاء فترک الزّینة، و أمّا الهاء فترک الهواء، و أمّا الدال فترک الدنیا». ]همان، ص 29، حدیث 9.[

یعنی: فرمود امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «هر كه آرزومند بهشت باشد می‌شتابد به سوی خیرات، و هر كه منتظر مرگ باشد دست بر دارد از لذّت‌های دنیا، و هر كه پارسایی اختیار كند در دنیا آسان شود بر او مصیبت‌ها».

و باز فرمودند امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه: «زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال، و اما زاء آن ترك زینت دنیاست، و امّا هاء زهد، ترك هوا دنیاست، و امّا دال زهد، ترك دنیاست».

]عوض زهد در دنیا زهد از آخرت كرده‌ایم!؟[

پس به عوض زهد در دنیا و زخارف دنیا، ما و امثال ما، زهد از آخرت كرده‌ایم و با این اعمال شنیعه، توقّع ]در نسخه: متوقّع.[ بهشت و دخول آن را داریم، بلی اگر خداوند تفضّل كند و بدون عمل، بلكه با عمل زشت و توبه از اعمال بد ما را ببرد بهشت آن مدخلیتی به حساب وقاعده‌ای ندارد، و الا این رفتار و كردارهای بجز مصیرات ]بازگشت گاه. (دهخدا)[ به جهنّم چاره‌ای نیست، نعم ما قیل البهایی رحمه‌الله:

نظم:

جدّ تو آدم، بهشتش جای بود

قدسیان كردند بهر او سجود

یك گنه ناكرده گفتندش تمام

مذنبی مذنب برو بیرون خرام

تو طمع داری كه با چندین گناه

داخل جنّت شوی ای رو سیاه

بلی چیزی كه هست امید رجاء در، در خانه خلّاق بسیار است ] 102[ و به اندك عملِ خیر، بسیار از گناهان بزرگ را می‌آمرزد، چنانچه عقل در حقّ خودش و ذات بی زوالش حیران است در عطاهای او و بذل و بخشش‌های به آن كثرت و زیادتی باز عقل قاصر است و (إِنَّ آللَّهَ یغْفِرُ آلذُّنُوبَ جَمِیعًا) ]سوره مباركه زمر، آیه 53.[ بشارت و رجاییست كه قابل تعریف وتوصیف نیست، بلی یك بازگشتی هم می‌خواهد از روی حقیقت نه مجاز، من جمله عملی كه بسیار كم نماید و نفع آن در آخرت بسیار باشد و بسیار غریب و عجیب است یكی این است:

]ثواب كار كردن مرد در منزل[

عن علی بن أبیطالب علیه‌السلام قال: «دخل علینا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و فاطمة جالسة عند القدر وأنا أنقی العدس ]در نسخه: «عدس»، آنچه در متن درج شده از مصدر است.[، قال: یا أباالحسن! قلت: لبیک یا رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله! قال: اسمع منّی ـ و ما أقول إلّا من أمر ربّی ـ ما من رجل یعین امرأته فی بیتها إلّا كان له بكل شعرة علی بدنه، عبادة سنة، صیام نهارها و قیام لیلها ]در نسخه: «لیالیها».[، و أعطاه الله من الثواب مثل ما أعطاه الصابرین داود ]در نسخه: «أعطی الصابرین كاالداود»، بدل «أعطاه الصابرین داود».[ النبی علیه‌السلام و یعقوب علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام.

یا علی! من كان فی خدمة العیال فی البیت و لم یؤنف، كتب الله اسمه فی دیوان الشهداء و كتب له بكلّ یوم و لیلة ثواب ألف شهید، و كتب له بكل قدم ثواب حجّة وعمرة، و أعطاه الله بكل عِرق فی جسده مدینة فی الجنّة.

یا علی! ساعة فی خدمة العیال و خدمة البیت ]مصدر: ـ «و خدمة البیت».[ خیر من عبادة ألف سنة و ألف حجّة وألف عمرة، و خیر من عتق ألف رقبة و ألف غزوة و عیادة ألف مریض و ألف جمعة وألف جنازة و ألف جائع یشبعها و ألف عار یكسوها و ألف فرس یوجّهه فی سبیل الله» ]عارج الیقین فی أصول الدین، ص 275، باب التاسع و الخمسون: فی خدمة العیال،حدیث 1، با كمی اختلاف.[، إلی آخر الحدیث.

یعنی: فرمود جناب امیرالمؤمنین علیه‌السلام كه: «داخل شد رسول خدا] 103[صلی‌الله‌علیه‌وآله بر ما وفاطمه 3 نشسته بود نزدیكش و من عدس پاك می‌كردم، فرمودند رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: یا اباالحسن! عرض كردم: لبیك یا رسول‌الله! فرمودند: بشنو از من آنچه می‌گویم ونمی‌گویم مگر آنچه خداوند امر كرده كه بگویم، نیست هیچ مردی كه اعانت كند زوجه خود را در خانه خود، مگر اینكه به عدد هر مویی كه در بدن اوست، خداوند به او عطا كند ثواب یك سال عبادت كه روزها شخص روزه باشد و شب‌ها احیاء نموده باشد، وعطا كند خداوند به او مثل ثواب صابرین همچون داود ]در نسخه: كه دارد.[ و یعقوب و عیسی ]علیهم‌السلام[ بوده باشند.

یا علی! كسی كه بوده باشد در خدمت عیال در خانه و منّتی بر عیال نگذارد، بنویسد خداوند اسم او را در دفتر شهداء و بنویسد از برای او به هر روز و شبی كه خدمت كند، ثواب هزار شهید و بنویسد برای او به هر قدمی، ثواب یك حج و یك عمره، و عطا كند به او به هر رگی كه در بدن اوست، شهری در بهشت!

یا علی! یك ساعت خدمت عیال و خانه كردن، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره، و بهتر است از آزاد كردن هزار بنده و هزار غزوه و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و تشییع هزار جنازه و سیر كردن هزار گرسنه و پوشیدن هزار برهنه وهزار اسب دادن به كسی كه به جهاد فی سبیل الله رود».

و حدیث طول دارد و این وجیزه گنجایش تمام این حدیث و سایر اخبار را ندارد محول به كنزالعرفان و مجمع الحجج است طالب كلّ آن به آن دو كتاب رجوع نماید.

پس عبادت كردن خدا و ذكر خدا و یاد خدا كه به این سهلی و آسانی باشد، بنده معصیت بزرگ، ] 104[ صعب و دشوار را چرا باید مرتكب شود كه آن ریختن خون پسر فاطمه زهرا باشد با برادران آن حضرت، الله از بیگانگی از خدا و بی شرمی از رسول كه دو دست فرزند علی بن ابی‌طالب جدا شده باشد و باز ظالمی از عقب یا جلو درآید وگرز آهن بر سر آن حضرت بزند و او را از اسب دراندازد و باز هم خود را از امّت رسول حساب كند، آه وا ویلاه و وا رزناه.

لمؤلّفه:

 ]در سوگ شهادت قمر بنی هاشم[

شد چو عبّاس علی، دستش جدا

از جفای شامیان بی حیا

مشك را شه‌زاده بر دندان گرفت

تیر و تیغ از كوفیان بر جان گرفت

تا كه شاید آب را آن محترم

زود آرد بهر اطفال حرم

زود آرد آب را آن گلعذار

تا برآرد از سكینه انتظار

ظالمی تیری به مشك آب زد

بر زمین از آب خون خوناب زد

كافر دیگر فكند از خشم كین

تیری بر چشم امام راستین

تیر وی بنشست تا نزدیك پر

بر میان چشم آن چشم بشر

چشم دیگر داشت سوی خیمه‌گاه

دم به دم در ناله و افغان ]و[ آه

كافری تخم زنا از پیش رو

آهنین گرزی زدی بر فرق او

سر شكست ]و[ فرق درهم خورد شد

پای عبّاس از سواری كند شد

بر زمین افتاد آن نور مبین

همچو مهری كافتد از چرخ برین

كرد فریاد آن زمان با شور و شین

كای برادر جان برادر جان حسین

كشته شد عبّاست از ظلم ]و[ جفا

یا اخا ادرك اخاك یا اخا

چون به گوش شاه آوازش رسید

چون زمین ]و[ آسمان بر خود طپید

گفت: غم از حد فزون بر دل نشست

داغ عبّاس این زمان پشتم شكست

ای خدا ] 105[ آگاهی از سوز دلم

تیره شد شمع شب افروز دلم

خواهرا زینب گریبان كن تو چاك

بر سر افشان دخترانم را تو خاك

بی برادر گشته را یاری كنید

این برادر كُشته را یاری كنید

زینبا دیگر ندارم من كمر

نه دگر دارم برادر نه پسر

شكر لله هر چه بودم ز اقربا

بهر امّت كردم ایشان را فدا

سیدا سركار آصف رنجه شد

جسم زارش زین مصیبت خسته شد

اشك‌ریزان شد چو ابر نوبهار

آصف‌الدّوله امیر كامكار

شهریار از اول فتح الكتاب

قلب وی از مثنوی گشته كباب

من ندارم باك ز آنچه گفته‌ام

من ندارم خوف ز آنچه كرده‌ام

هر چه كردم هر چه گفتم تاكنون

نامد از عمّان یكی قطره برون

این قدر شد كاخر از لطف اله

دست خالی نامدم تا بارگاه

تحفه دنیا بیارندت همین

اهل دنیا از كهین ]و[ از مهین

بهر عقبی تحفه‌ات آورده‌ام

آنچه گفتندم بكن من كرده‌ام

تحفه‌ام از كلّ عالم بهتر است

هدیه‌ام اعظم‌تر از هفت كشور است

قیمت این تحفه را داند خدا

الله الله از كلام كبریا

حق نگهدارت بود ای شهریار

نجل پاكت جمله باشند كامكار

تا جهان برپاست باشد حیدرت

حیدر است و دوستدار ]در نسخه: دوستار.[ حیدر است

حیدرا باشی همیشه پایدار

تاج رفعت بر سرت ای شهریار

همچو حیدر در دو عالم سروری

سروری و شهریار كشوری

سیدا آقا بكن ختم كتاب

زاین سخن والله اعلم بالصّواب

قد فرغت من تحریره و تصنیفه و تألیفه فی السابع و العشرین ] 106[ من شهر من شهور سنة 1289 من الهجرة النبویة علی هاجرها ألف ألف سلام و تحیة. تمت.

منابع تحقیق

 ـ آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، نشر: انجمن آثار ملی، تهران، 1352 ش.

ـ الأمالی، شیخ صدوق، تحقیق: قسم دراسات الاسلامیة، چاپ اول، نشر: مؤسسه بعثت، قم، 1417 ق.

ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، تحقیق: عبدالرحیم ربانی و محمدباقر بهبودی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

ـ البیان، شیخ طوسی، تحقیق: احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اول، نشر: مكتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

ـ تفسیر جوامع الجامع، شیخ طبرسی، تحقیق: مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1421 ق.

ـ تفسیر رازی، فخر رازی، چاپ سوم.

ـ تفسیر غرائب القرآن، حسن بن محمد نیشابوری، تحقیق: شیخ زكریا عمیرات، چاپ اول، نشر: دار الكتب العلمیة، بیروت، 1416 ق.

ـ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزائری، نشر: مكتبة الهدی، نجف، 1387 ق.

ـ تهذیب الأحكام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم: نشر: دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

ـ ثواب الأعمال، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدمهدی و سید حسن خرسان، چاپ دوم، نشر: شریف رضی، قم، 1368 ش.

ـ جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه، نجف.

ـ الجامع لأحكام القرآن (تفسیر القرطبی)، تحقیق: احمد عبدالعلیم بردونی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405 ق.

ـ الخرائج و الجرائح، قطب‌الدین راوندی، تحقیق: به اشراف سید محمدباقر موحد ابطحی، چاپ اول: نشر: مؤسسه امام مهدی، قم، 1409 ق.

ـ خصائص الائمة، سید رضی، تحقیق محمد هادی امینی، نشر: مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، 1406 ق.

ـ الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اكبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

ـ صحیح بخاری، بخاری، نشر: دار الفكر، 1401 ق.

ـ صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی، چاپ دوم با تجدید نظر واضافات، تدوین سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1370.

ـ الفضائل، ابن شاذان، منشورات المطبعة الحیدریة و مكتبتها، نجف اشرف، 1381 ق.

ـ الكافی، شیخ كلینی، تحقیق: علی اكبر غفاری، چاپ سوم، نشر: دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1367 ش.

ـ الكشاف، زمخشری، نشر: كتابخانه مصطفی البابی حلبی، مصر، 1385 ق.

ـ كشف الیقین، علامه حلی، تحقیق: حسین درگاهی، چاپ اول، تهران، 1411 ق.

ـ اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، چاپ اول، نشر: انوار الهدی، قم، 1417ق.

ـ مجمع البحرین، شیخ طریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، چاپ دوم، نشر: مكتب نشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

ـ مجمع البیان، شیخ طبرسی، تحقیق: گروهی از علما و محققین، چاپ اول، نشر: مؤسسه اعلمی، بیروت، 1415 ق.

ـ محضر الشهود فی رد الیهود، حاج بابا قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، نجف.

ـ مسالك الافهام الی آیات الاحكام، جواد كاظمی، تحقیق: محمدباقر شریف زاده، چاپخانه حیدری.

ـ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، چاپ اول، نشر: مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411.

ـ معارج الیقین فی اصول الدین، شیخ محمد سبزواری، تحقیق: علاء آل جعفر، چاپ اول، ناشر: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1410 ق.

ـ مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی، چاپ دوم، نشر: دفتر نشر كتاب، 1404 ق.

ـ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف، نشر: كتابخانه حیدریه، نجف، 1376 ق.

ـ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اكبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم.

ـ موسوعة كلمات الامام الحسین علیه‌السلام، گروه حدیث پژوهشكده باقرالعلوم علیه‌السلام، چاپ سوم، نشر: دارالمعروف، 1416 ق.

ـ نهایة الإحكام، علامه حلی، تحقیق: سید مهدی رجایی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.

ـ النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، تحقیق: طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1364 ق.

ـ نهج البلاغة، سید رضی، تحقیق: شیخ محمد عبده، چاپ اول، نشر: دار الذخائر، قم، 1412 ق.

ـ وسائل الشیعة، حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، چاپ دوم، قم، 1414 ق.

ـ ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی، تحقیق: سید علی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، نشر: اسوه، قم، 1416 ق.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا